جعبه سیاه

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه؛ بایرن ۵ سال پیش دنبال سردار بود

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه؛ بایرن ۵ سال پیش دنبال سردار بود



مترجم سردار آزمون در روسیه به تشریح جزئی‌ترین اتفاقات این بازیکن در مدت زمان حضورش در سه باشگاه روسی پرداخت و گفت: سردار در سال ۲۰۱۹ از انگلیس پیشنهاد داشت اما ترجیح داد به زنیت برود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، «باوکو پوچوف» در ۹ سال گذشته همواره به عنوان مترجم و دوست صمیمی و خانوادگی در کنار سردار آزمون در تیم‌های روبین کازان، روستوف و زنیت حضور داشته و به نوعی جعبه سیاه زندگی مهاجم تیم ملی ایران محسوب می‌شود.

پوچوف در تازه‌ترین گفتگوی خود با سایت «اسپورت ۲۴» روسیه به تشریح جزئی‌ترین اتفاقات رخ داده برای آزمون در تمام این سال‌ها پرداخت.

به گفته پوچوف، باشگاه بایر لورکوزن از سال ۲۰۱۶ به دنبال جذب سردار آزمون بود و در سال ۲۰۱۹ و همزمان با پیشنهاد زنیت، یک باشگاه انگلیسی اقداماتی برای جذب مهاجم تیم ملی ایران انجام داد اما به خاطر حرف یک مربی قید انگلیس را زد.

این مترجم همچنین گفت که بعد از درخشش آزمون با تیم روستوف، تیم‌هایی از فرانسه و بوندس لیگا برای جذب این مهاجم انجام دادند که به جایی نرسید.

بخش‌هایی از گفتگوی مفصل پوچوف در ادامه می‌آید:

* از ابتدا شروع کن؛ از ژانویه ۲۰۱۲. روبین کازان یک اردوی آماده سازی در ترکیه برگزار می‌کند، شما به مربی تیم جوانان ولادیمیر یژوروف نزدیک می‌شوید و به او آزمون را پیشنهاد می‌کنید. پس معلوم شد که سردار را قبل از روبین می‌شناختی؟

– در آن زمان، من یک سال در روبین کار کرده بودم. علیرضا حقیقی دروازه بان ایرانی در آنجا بازی کرد. اما خیلی قبل از آن به فوتبال علاقه مند شده بودم و اطلاعاتی از بازار ایران داشتم. این‌طور شد که دوستانم در جام مشترک المنافع متوجه سردار شدند. و آنها به من گفتند: پسر خوبی است. من اطلاعات را به یژوروف دادم و باشگاه شروع به کار در این راستا کرد. سپس من و دوستم به ایران رفتیم، با پدر و مادر آزمون و با خود سردار آشنا شدیم. آنها گفتند که گزینه‌ای برای انتقال به روبین کازان وجود دارد.

* آیا در روبین به عنوان مترجم کار می‌کردید؟ اصلاً چطور به آنجا رسیدید؟

– در مورد روبین، همان دوستی که آزمون را پیشنهاد داد، به من کمک کرد. او چند نفر را در روبین می‌شناخت. اینجا جایی است که همه چیز شروع شد. علیرضا (حقیقی) به یک دستیار و یک مترجم نیاز داشت. بنابراین من با او به روبین دعوت شدم.

* برگردیم به آزمون. تلاش برای آوردن او به روسیه پس از جام مشترک المنافع آغاز شد؟

– بله، در سن پترزبورگ برای اولین بار او را دیدیم. و از همان لحظه شروع به کار کردیم.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* پس شما قبلاً می‌دانستید که همه چیز می‌تواند در اروپا تمام شود؟

– راستش را بخواهید، بله. واضح بود که آن پسر پتانسیل دیوانه کننده‌ای داشت. کودکان متولد ۱۹۹۳ و ۱۹۹۴ در جام مشترک المنافع بازی می‌کردند و سردار متولد ۱۹۹۵ بود. او جوان‌ترین بازیکن بود، اما در میان بازیکنان متمایز بود. بسیاری از جوانان برای انتقال از فوتبال جوانان مشکل دارند. آزمون متفاوت بود. وقتی برای اولین بار او را در تمرین دیدم، شگفت زده شدم.

* اولین دیدار آزمون با قربان بردیف چطور بود؟

– ابتدا مشخص بود که سردار اولین اردو را با تیم اصلی برگزار خواهد کرد. بردیف می‌خواست شخصاً او را در عمل ببیند. بعد از اولین جلسه تمرین به سراغ بردیف رفتم و نظرش را جویا شدم. جواب داد: «خیلی خوب است». سپس آزمون برای دومین اردوی آماده سازی به تیم دوم اعزام شد. و بعد مجبور شدم بین تیم‌های اول و دوم در رفت و آمد باشم.

* با در نظر گرفتن کم حرفی و عبوس بودن بردیف، گفتن کلمه «بسیار خوب» نتیجه گیری دلگرم کننده‌ای بوده است.

– او فقط در انظار عمومی کم حرف است. در تیم خیلی با همه صحبت می‌کرد. به خصوص با بازیکنان جوان. من نه تنها روی ویژگی‌های حرفه‌ای آنها، بلکه روی ذهنیت آنها هم کار کردم. بنابراین من بردیف را عبوس و کم حرف نمی‌نامم. او فردی بسیار جالب برای تعامل است. می‌توانید ساعت‌ها با او بنشینید و درباره خیلی چیزها صحبت کنید. او همچنین با دقت گوش می‌دهد و هرگز حرف را قطع نمی‌کند.

* سردار، بردیف را پدر دوم خود می‌داند. این موضوع از چه زمانی شروع شد؟

– از روزهای اول سردار در روبین کازان. بردیف ابتدا نمی‌دانست که آزمون یک ایرانی ترکمن الاصل است. بردیف در یکی از اولین جلسات با پدر آزمون صحبت کرد. پدر آزمون فارسی صحبت می‌کرد و من ترجمه می‌کردم. در پایان گفتگو پدر آزمون به زبان ترکمنی چیزی گفت. بردیف در شوک بود. من فکر نمی‌کنم که اصل سردار در رابطه او با بردیف نقش اساسی داشته باشد اما سرمربی، سردار را از همان اولین اردو زیر پر و بال خود گرفت. مدام با او صحبت می‌کرد و برایش توضیحاتی می‌داد. رابطه آنها بهتر و بهتر شد.

* معمولاً از شما به عنوان مترجم آزمون یاد می‌شود. اما معلوم شد که شما و سردار از روز اول او در روسیه – کازان، روستوف، دوباره کازان، زنیت پترزبورگ در کنار هم هستید. درواقع شما فراتر از مترجم هستید.

– ما تقریباً یک رابطه خانوادگی داریم. من با پدرش زیاد صحبت می‌کنم. ما دوستان خانوادگی هستیم. البته از نظر حرفه‌ای فقط ترجمه نمی‌کنم. اغلب قبل از مسابقات، بعد از مسابقات، حتی در زمان استراحت با او صحبت می‌کنم. نمی دانم خودم را چطور بشناسم!

* یکی از وظایف ای جنت های فوتبال کمک به فوتبالیست در مسائل مختلف روزمره است. من احساس می‌کنم تو و آزمون هم داستانی مشابه به این دارید.

– می‌توان گفت بله. من این کار را در قالب یک ای جنت بلکه از موضع یک فرد نزدیک انجام می‌دهم. سردار خیلی دوست داشتنی است. مثلاً همه زبان‌ها دارای یک شکل محترمانه از صدا کردن افراد هستند. انگلیسی‌ها می‌گویند «آقا» و ایرانی‌ها می‌گویند «Whoa». سردار همچنان من را فقط به این شکل خطاب می‌کند. ما ۹ سال است که با هم هستیم. او در حال حاضر ۲۷ سال دارد. اما هرگز این پیشوند را حذف نمی‌کند. این به خوبی نمایانگر نگرش و تربیت او است. من او را مثل برادر کوچک‌تری می دانم که همیشه آماده کمک است.

* به نظر می‌رسد او حتی همیشه برای تعطیلات به زادگاهش می‌رود. آیا او به طور کلی در جایی به جز ایران استراحت می‌کند؟

– به سختی. سردار همیشه به خانه می‌رود. برای او بهترین تعطیلات این است که در خانه در کنار خانواده باشد. او البته می‌تواند برای چند روز به امارات هم برود. اما چنین چیزی وجود ندارد که او یک تعطیلات کامل را در ساحل بگذراند. به علاوه او یک سرگرمی عالی دارد؛ اسب.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* صحبت از اسب شد. چه چیزی را بیشتر دوست دارد؛ فوتبال یا اسب دوانی؟

– فکر کنم ۵۰ – ۵۰ باشد.

* چند سال پیش در یک کمپ تمرینی در قطر، مصاحبه با من را از بعدازظهر به عصر موکول کرد، زیرا می‌خواست مسابقات اسب دوانی را تماشا کند.

– او نه تنها تماشا می‌کند، بلکه آنها را به خوبی درک می‌کند: اینکه چه کسی برنده خواهد شد، چرا این یا آن اسب به این صورت یا آن طرف می‌دود. سردار دائماً با مربیان اسب‌های خود در تماس است. او اکنون اسب‌های زیادی دارد، بنابراین مسابقات زیادی با شرکت آنها وجود دارد. سردار مسابقات اسب دوانی استرالیا، انگلیسی و آمریکا را هم تماشا می‌کند. این بخش بزرگی از زندگی اوست. سردار می‌تواند فریاد بزند، ممکن است اسب‌های خود را پس از مسابقه‌های ناموفق سرزنش کند.

* سردار در ۱۷ سالگی به روسیه آمد. در این سن نوجوانان غیرقابل کنترل هستند و همیشه از بزرگترها اطاعت نمی‌کنند. با سردار چنین مشکلی داشتی؟

– اما من و سردار ۹ سال است که هیچ درگیری نداشته‌ایم. اصلاً. من در همه جا و همیشه با او هستم. قبلاً در مورد تربیت او صحبت کرده‌ام. او همیشه به حرف بزرگترهایش گوش می‌دهد. این از کودکی به او القا شده است. اگر چیزی به او بگویید، ممکن است این کار را انجام دهد یا انجام ندهد اما هرگز با شما بحث نمی‌کند. ما می‌توانیم در مورد فوتبال بحث کنیم. در مورد زندگی، هرگز هیچ مشکلی وجود نداشت.

* اما به هر حال، وقتی یک پسر جوان از یک شهر کوچک ایران به کازان می‌آید، ممکن است مثلاً به میهمانی برود.

– او خودش اهل میهمانی نیست. از این نظر ما با او خوش شانس بودیم. او علاقه‌ای به این جور جاها نداشت. برنامه او خانه، تمرین، خانه، تمرین است. البته می‌توانستیم به رستوران برویم. اما او با پدر و مادرش به روسیه نقل مکان کرد و تا همین اواخر با آنها زندگی می‌کرد.

– آیا سردار خوب آواز می‌خواند؟

– اتفاقاً بله! او به ویژه در آهنگ‌های فارسی مهارت دارد.

* نظر پدر چقدر برای آزمون مهم است؟ یا لحظاتی بود که او کارها را به روش خودش انجام می‌داد؟

– حرف پدرش قانون است اما حالا سردار پخته شده است. او و پدرش در حال بحث در مورد مسائلی هستند. آزمون در واقع بسیار منطقی است.

* این بحث‌ها در مورد فوتبال است؟ مثلاً پدر تصمیم می‌گرفت سردار کجا برود یا نرود؟

– آنها در مورد همه گزینه‌ها مشورت و بحث می‌کنند. پدرش مربی حرفه‌ای است و همچنین سعی می‌کند زیاده روی نکند. او تک تک تصمیم‌های خود را ثابت می‌کرد تا سردار بفهمد که چرا باید این گونه عمل کند یا عمل نکند.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* و اگر در مورد بردیف صحبت کنیم؟ آیا قربان بردیف آزمون را توبیخ می‌کرد؟ یا رابطه آنها آرام بود؟

– او اغلب سردار را سرزنش می‌کرد. احتمالاً سردار بیشتر از بقیه به آن رسیده است. بردیف همیشه از او حداکثر را می‌خواست؛ هم در تمرین و هم در بازی. به ندرت اتفاق می‌افتاد که بردیف از تمرینات سردار کاملاً راضی باشد.

* شکایات اصلی چه بود؟

– اینکه او باید بیشتر پیشرفت کند. چه در تمرین و چه در بازی. در زندگی روزمره، برعکس، هیچ مشکل و شکایتی وجود نداشت. بردیف تنها چیزی که می‌توانست به آزمون بگوید این بود که زود بخوابد. در مورد بقیه، سردار نه الکل می‌نوشید، نه سیگار می‌کشید، نه به کلاب می‌رفت. بنابراین دلیلی برای شکایت وجود نداشت. بردیف یک اصل داشت؛ او سعی کرد حداکثر فشار را بیاورد. بنابراین، بیشتر انگیزه سردار بود که از پیشرفتش دست نکشد. یادم می‌آید روبین یک مسابقه داشت. این اولین بازی آزمون برای روبین بود. او به عنوان بازیکن تعویضی وارد زمین شد و گلزنی کرد. بعد از بازی، سردار باید به ایران پرواز می‌کرد. با خانواده اش به فرودگاه می‌رفتیم که برای خداحافظی به بردیف تماس گرفتم. بردیف گفت: «به او بگویید این فقط یک گل بوده و سردار کاری نکرده است.»

بیشتر بخوانید:

مبلغ انتقال ستاره تیم ملی به لورکوزن فاش شد

* سردار چه واکنشی نشان داد؟

– در شوک بود. او ۱۸ سال داشت. سپس با آرامش کارمان را ادامه دادیم.

* و انتقال آزمون از روبین به روستوف. به عنوان فردی که مدام با آزمون هستید، بگویید چطور بود؟ بعداً خیلی چیزهای مختلف گفته و نوشته شد.

– من همیشه می‌خواهم خوبی‌های گذشته را به یاد بیاورم. اما پس از آن شرایط خاصی وجود داشت. سردار می‌خواست بیشتر بازی کند. او در سال ۲۰۱۴ بسیار کم بازی کرد. مثلاً ۱۰-۱۵ دقیقه. سرمربی جدید به بازیکنان دیگر تکیه کرد. وقتی بردیف هدایت تیم روستوف را پذیرفت بلافاصله گفت که مایل است سردار را دعوت کند. ما با روبین به اولین اردوی زمستانی رفته بودیم. سپس باشگاه‌ها بین خود به توافق رسیدند و سردار به روستوف رفت.

* در نوامبر ۲۰۱۶، روستوف برای بازی به کازان رفت و از کمیته تحقیق به هتل شما آمدند. علتش چه بود؟

– بالاخره سردار هیچ خلافی مرتکب نشده بود. رئیس روستوف به نوبه خود همه چیز را انجام داد تا این وضعیت به هیچ وجه سردار را تحت تأثیر قرار ندهد. نمی دانم چرا این افراد به هتل آمدند. واقعاً کسی به من نزدیک نشد. به سردار هم. فردای آن روز سردار پرواز کرد و من را به کمیته تحقیق احضار کردند. چند سوال پرسیدند، من همه چیز را همانطور که بود گفتم و من را رها کردند. این همه ماجرا است. هیچ برخوردی وجود نداشت.

* زندگی سردار در شهر رنگارنگ روستوف چگونه بود؟

– فوق العاده! روستوف یکی از دنج‌ترین و راحت ترین شهرهای روسیه است. ما دو سال فوق العاده را در آنجا گذراندیم. مردم هم بسیار صمیمی بودند. همیشه با ما با محبت و احترام رفتار می‌شد. روستوف یک شهر شگفت انگیز و چند ملیتی است، اما همه در صلح و دوستی زندگی می‌کنند. من از بودن در روستوف خوشحال بودم. سردار هم اصلاً هیچ مشکلی نداشت. او در همه جا راحت است – در کازان، روستوف، سنت پترزبورگ. همه اش بستگی به شخص دارد. اگر به دنبال ماجراجویی هستید، آن را همه جا خواهید یافت.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* آزمون در روستوف در لیگ قهرمانان عالی بازی کرد. پس از آن، شایعاتی در مورد علاقه باشگاه‌های برتر شروع شد. واکنش سردار به این شایعات چگونه بود؟

– همیشه از اولین روزهای حضور او در روسیه چنین شایعاتی وجود داشت. پس از لیگ قهرمانان با روستوف، اینها دیگر شایعه نبود بلکه یک علاقه خاص بود. نمایندگان تیم‌های مختلف به تماشای او آمدند. اما ما با پدر سردار و قربان بردیف مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در آن زمان برای رفتن او خیلی زود بود.

* آیا نمایندگان باشگاه‌ها به شما مراجعه کرده‌اند تا بتوانید سردار را متقاعد به یک نقل و انتقال کنید؟

-بله این‌طور هم بود. هم ای جنت‌ها و هم مدیران ورزشی. گفتند ما علاقه داریم با سردار صحبت و او را قانع کنی.

* آیا منظورت تیم‌هایی از پنج لیگ برتر اروپا است؟

– بله، لیگ ۱ (فرانسه) و بوندسلیگا.

* درباره آرسنال و تاتنهام هم خبرهایی نوشتند.

– هیچکس به طور خاص از انگلیس با من صحبت نکرد.

* آیا آزمون بعد از برخوردهای منفی هواداران روبین کازان، برای بازگشت به این تیم راحت بود؟

– انسان وقتی مقصر است ناراحت می‌شود. سردار می‌دانست که او مقصر نیست و چیزی برای ترس نداشت. خود روبین می‌خواست که او به روستوف برود. اگر در کازان چنین تمایلی وجود نداشت، آنها به سادگی او را رها نمی‌کردند. بله بردیف می‌خواست سردار را در روستوف داشته باشد اما روبین همچنین می‌خواست او را آزاد کند. شاید هواداران از این موضوع اطلاعی نداشتند و اطلاعات خاصی به آنها منتقل شد. اما وجدان سردار راحت بود.

* او در ایران هم اتفاق ناخوشایندی با هواداران -تیم ملی- داشت.

– بله، بعد از جام جهانی (۲۰۱۸ روسیه). ایران گروه بسیار سختی داشت. ایران مراکش را شکست داد، از اسپانیا شکست خورد و پرتغال را متوقف کرد. سردار شانس زیادی برای اثبات خود در برابر چنین حریفانی نداشت. اما انتقاد هواداران شروع شد و مادرش را آزار دادند. بعد از آن روی احساسات گفت که برای تیم ملی بازی نمی‌کنم.

* انتقال به زنیت چطور اتفاق افتاد؟

– به موازات زنیت، سردار از لیگ برتر انگلیس هم پیشنهاد داشت. او زنیت را انتخاب کرد زیرا می‌خواست برای سرگئی سماک بازی کند. به علاوه قربان بردیف هم موثر بود. او به سردار گفت که سرگئی سماک می‌تواند به او کمک کند تا به یک بازیکن برتر تبدیل شود. کلام بردیف کلید این انتقال بود. در مورد خود انتقال، زنیت در اردو بود و سردار در مسابقات قهرمانی آسیا (۲۰۱۹) بازی می‌کرد. او آنجا عالی عمل کرد. سنت پترزبورگ مدت زیادی بود که او را دنبال می‌کرد. بنابراین وقتی پیشنهاد دادند سردار خیلی به آن فکر نکرد.

* آیا حداقل یک نفر بود که او را از رفتن به زنیت منصرف کند؟

– بله؛ مردی بود که می‌خواست او به انگلیس برود.

* پس از دومین قهرمانی زنیت، فیلمی از آزمون در رختکن به همراه آرتم زوبا منتشر شد. چگونه با این ماجرا در ایران برخورد شد؟

– آن حرکت یک شوخی بود. هواداران همه چیز را درک می‌کنند. برای آنها، شایستگی سردار در زمین مسابقه از آن شوخی بیشتر بود. در زندگی آنها هم چنین شوخی‌هایی وجود دارد.

* آزمون در حال حاضر ۲۷ سال دارد، او به خوبی روسی صحبت می‌کند، او به خوبی انگلیسی صحبت می‌کند. اما قبل از هر مصاحبه‌ای یک مترجم نیاز دارد و فقط فارسی صحبت می‌کند؛ آن‌هم فقط با ترجمه شما. چرا این‌طور است؟

– نمی دانم. در این مورد با او صحبت نکردم. اما حتی وقتی برای مصاحبه فوری بعد از مسابقه دعوت می‌شد همیشه به من می‌گفت «بیا می‌خواهم آنجا باشی». از او در این مورد چیزی نمی پرسم.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* در تابستان ۲۰۲۱ آزمون بعد از یک قهرمانی دیگر تصمیم به جدایی از زنیت گرفت.

– سردار می‌خواست برود و خودش را در یک لیگ قوی‌تر امتحان کند.

* اولین تماس‌ها با بایر چه زمانی ظاهر شد؟

– تابستان بایر با زنیت و با نمایندگان سردار تماس گرفت اما بایر او را برای مدت طولانی‌تری می‌خواست؛ از سال ۲۰۱۶.

* آیا این همان باشگاه آلمانی است که کمی پیشتر به آن اشاره کردید؟

– بله؛ آنها قبل از جام جهانی به تمرین روبین کازان آمدند. علاقه دوم فقط تابستان گذشته ظاهر شد.

* آن دری لونف (دروازه بان روسی تیم لورکوزن) گفته بود که سردار با او تماس گرفته و در مورد لیگ، تیم و شهر پرسید. آیا او قبلاً فهمیده بود که سردار می‌خواهد به بایر بپیوندد؟

– سردار منتظر تصمیم باشگاه بود. موضع او ساده بود – اگر همه از همه چیز راضی باشند، من آماده‌ام. اگر باشگاه‌ها موافقت کنند، او ترانسفر می‌شود در غیر این صورت صد در =صد به قراردادش عمل می‌کند.

* وقتی زنیت در تابستان به او اجازه جدایی نداد چه واکنشی داشت؟

– البته کمی ناراحت بود اما سردار قرارداد داشت. او فهمید که باید آن را حل کند. درگیری داخلی وجود نداشت. سردار فهمید که نتیجه‌ای ندارد زیرا زنیت چنین تصمیمی گرفته است.

* آزمون در پاییز یکی از ضعیف‌ترین عملکردها را در زنیت داشت. آیا این به این دلیل است که او اجازه نداشت به آلمان برود؟

– قطعاً نه. در دیدار با همان «اسپارتاک» یکی از بهترین بازی‌ها را انجام داد. به علاوه، او مصدومیت داشت، سپس به فرم خوبی رسید. او به مشکل نمی‌پردازد، بلکه همه چیز را همانطور که هست می‌پذیرد. تیم او را دوست دارد، هواداران او را دوست دارند، مدیریت و مربیان به خوبی با او رفتار می‌کنند. سردار نه در گذشته زندگی می‌کند و نه در آینده.

* اعلام بایر مبنی بر امضای قرارداد با زنیت برای بسیاری تعجب آور بود.

– من آنجا حضور نداشتم. آن روز در قرنطینه بودم.

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه/بایر ۵ سال پیش دنبال سردار بود

* می دانم که سردار تمایل به جدایی داشت، او این فرصت را داشت که با یک باشگاه جدید قرارداد امضا کند. اما آیا او حتی می‌دانست که این چنین خواهد شد؟

– سردار کار غیرقانونی انجام نداد. او به تمام توافقاتی که با زنیت داشت عمل کرد. سردار تا یک لحظه معین صبر کرد. من به این تصمیم احترام می‌گذارم. اینکه چرا به باشگاه اطلاع رسانی نشده است را نمی دانم. صحبت کردن در مورد آن برای من سخت است. با اطمینان می‌توانم بگویم که سردار و تمام خانواده اش و من برای زنیت احترام زیادی قائل هستیم؛ برای مدیریت، مربیان، تیم و هواداران. زنیت هم همیشه به سردار احترام می‌گذاشت. برای او، این یک لحظه کلیدی است. اما تکرار می‌کنم؛ ما با زنیت و سنت پترزبورگ با احترام رفتار می‌کنیم. این یکی از بهترین شهرهایی است که ما رفته‌ایم. مردم بسیار باهوش و مهربانی در اینجا زندگی می‌کنند. مطمئنم این وضعیت با بایر فراموش خواهد شد. می‌توانم بگویم آن روزها در دبی ساده نبود. این اردوها سخت‌ترین اردوهای دوران حرفه‌ای من بود. در زنیت، همه برای من خانواده شدند. و درک اینکه باید اینجا را ترک کنی بسیار دشوار است. معلوم است که زندگی ورزشی همینطور است. سردار از نظر پیشرفت می‌خواهد به تیم دیگری برود.و صرفاً از نظر انسانی، او می‌خواهد بماند. اما باید پیشرفت کنید.

* بلافاصله پس از اعلام بایر، اطلاعاتی مبنی بر جریمه یا انتقال به تیم دوم ظاهر شد.

– ما در مورد این موضوع صحبت کردیم. او معتقد است که هیچکس از اشتباه مصون نیست. سردار به هر واکنشی از سوی باشگاه احترام می‌گذارد و آن را می‌پذیرد. اگر او به تیم دوم زنیت منتقل می‌شد، در آنجا به وظایف خود به صورت حرفه‌ای عمل می‌کرد.

* آیا خودتان به لورکوزن می روید؟

– فکر می‌کنم بله. اما نمی‌دانیم فردا چه خواهد شد. اگر سردار به کمک من نیاز داشته باشد من آنجا خواهم بود. زمانی که او به زنیت نقل مکان کرد، همان داستان بود. من در روبین کار می‌کردم، اما سردار گفت: من به تو نیاز دارم. بنابراین اگر در آلمان به من نیاز داشته باشد، کمک خواهم کرد.

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گفتگوی با جعبه سیاه آزمون در روسیه؛ بایرن ۵ سال پیش دنبال سردار بود بیشتر بخوانید »

باز هم تلاش برای عوض کردن جای «جلاد» و «شهید» / چه کسانی پدر «نیما زم» را برای «قدیس‌سازی» از او تحریک می‌کنند؟

باز هم تلاش برای عوض کردن جای «جلاد» و «شهید» / چه کسانی پدر «نیما زم» را برای «قدیس‌سازی» از او تحریک می‌کنند؟


سرویس سیاست مشرق- روز شنبه، همزمان با انتشار خبر اعدام «روح‌الله زم»، مسوول پروژه «آمدنیوز» با طیفی از جرایم ضدامنیتی چون جاسوسی، لو دادن مسیرهای دور زدن تحریم، تلاش برای حمله نظامی به مراکز حساس نظامی و تلاش برای ایجاد آشوب امنیتی و…محمدعلی زم، پدر روح‌الله زم در صفحه شخصی خود، متنی  منتشر کرد که در آن به وضوح از روح‌الله زم یک «قهرمان» و حتی یک چهره «مقدس» تصویر شده که بی‌گناه اعدام شده است!

محمدعلی زم نوشته است:

” امروزجمعه ۹۹/۹/۲۱ حوالی ظهر، مسئول پرونده روح‌الله در اطلاعات سپاه اعلام داشت ساعت ۳ می‌توانید همراه خانواده با روح‌الله ملاقات داشته باشید، با حدود دو ساعت معطلی در سرمای سوزان جلوی در زندان(اوین) مقارن وقت مغرب به اتاق ملاقات راه یافتیم. دقایقی بعد از دیدار وقت نماز شد، بچه‌ها و روح‌الله درخواست جماعت کردند، به‌قدری نور وجودش را گرفته بود خجالت کشیدم جلو بایستم. تعارفش کردم حتی خواستم عبا بر دوشش بیاندازم، تواضع کرد و بوسید. همراه او و خانواده بدون شرکت مأموران در جماعت، نماز خواندیم. اما نماز عجیبی از کار درآمد!

شاید حتی نمازهای کنار خانه خدا در ٢٠-٣٠ سال پیش هم برایم اینقدر دلچسب نشده بود.”

محمدعلی زم

در جایی دیگر از این «مدح‌نامه»، محمدعلی زم می نویسد:

“… من برای اینکه دروغ وی را تصحیح و تلطیف کرده باشم گفتم البته این گریه‌ها نگرانی از اعدام تو هم هست، فرض کن که حُکمت تأیید شده اما با توجه به مقدمات اغوا کننده و فریب‌گرانه‌ای که ثابت و منجر به صدور حکم اعدامت شده است، هنوز فرصت قانونی درخواست اعاده دادرسی وجود دارد، اما تو فرض را بر این بگذار که اعدامت قطعی است و ما و شما هیچ‌کس را جز خدا در این تنهایی دنیا و غربت اسارت وزندان نداری، تا می‌توانی از درگاهش طلب مغفرت و استغفار داشته باش. گفت من با خدا معامله کرده و با استخاره به این راه آمدم، هیچ نگرانی ندارم فقط اینها من رو تا کربلا آوردند اما نگذاشتند زیارت کنم، گفتم نگران نباش امام حسین در قلب طالبان زیارتش هست، امام پیش توست… .

و این دعاوی حیرت‌آور تا آن‌جا ادامه می یابد که محمدعلی زم می نویسد«چه جاسوسی؟ چه پولی؟»

گرچه از محمدعلی زم، که سال‌ها پیش فریفته‌ی چرب و شیرین دنیا شد و در جایگاه یک «روحانی» که در نظام اسلامی مسوولیت داشت، پای در وادی «شیرین» تجارت گذاشت و حتی لباس از تن به در آورد تا «رستوران‌داری» کند، انتظار نمی رفت که همچون وارستگانی چون آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله جنتی، آیت‌الله محمدی گیلانی و حجت‌الاسلام حسنی، در برابر مجازات فرزند «محارب»، منافع اسلام و انقلاب را بر احساسات پدر و فرزندی ترجیح دهد.

محمدعلی زم در حال رستوران‌داری در اواسط دهه ۱۳۸۰

آن نوع رفتار، یک وارستگی و فرزانگی می خواست که قطعا در وجود محمدعلی زم نبود، چرا که او در اوج دوران تاخت و تاز فرزندش در «آمدنیوز»، که رسما گردن‌کشی می کرد و نظام و کشور را به فروپاشی و تجزیه تهدید می نمود، حتی یک بار هم موضعی قاطع علیه فرزندش نگرفت. طرفه آن که فیلم مکالمه او با فرزند معدومش منتشر شد که پدر نگران کم شدن اعضای کانال پسر بود! همان کانالی که با پشتیبانی همه‌جانبه کنسرسیومی از سرویس‌های جاسوسی، «سوریه‌سازی» و تجزیه ایران را نصب‌العین قرار داده بود.

روح‌الله زم زمانی که گرداننده آمدنیوز بود

اما اظهارات محمدعلی زم، که زمانی در کسوت رییس حوزه هنری سازمان تبلیغات و مرید مرحوم هاشمی، خون به دل شهید سیدمرتضی آوینی کرده بود تا او را از مجله سوره وادار به کناره‌گیری نماید، با همه گستاخی مستتر در آن، در بطن خود یک درس بزرگ برای ملت ایران دارد.

روح‌الله زم و پروژه «آمدنیوز» مربوط به تاریخ دور نیست که نسل‌های جدید خاطره مبهمی از آن داشته باشند یا اصولا آن را به یاد نداشته باشند. سیاه‌کاری‌های زم در آمدنیوز و همه خیانت‌هایی که صورت داد و همه ضرباتی که به امنیت و ثبات کشور وارد کرد، در اذهان همگان زنده و تازه است. شرح خصوصیات اخلاقی مذموم و جاه طلبی‌های روح‌الله زم معدوم (که باعث شد در مزدوری سرویس‌های جاسوسی دشمن رکوردی تازه به جا بگذارد) بعضا از زبان خود او و در مستندهایی که درباره او پخش شد، آشکار و عیان است. حال، با همه این واقعیات، محمدعلی زم نه تنها از پسرش یک فرد «مظلومم و «بی‌گناه» تصویر می کند، که او را در عداد «مقدسین» و صاحبان «نور» جا می زند!

وقتی درباره پرونده‌ای که همه اجزای آن داغ و تازه است و جزییات مزدوری و خیانت در بازجویی‌ها و جلسات متعدد دادگاه ثبت و ضبط شده، این چنین عیان و علنی «دروغ‌پردازی» و «جعل واقعیت» صورت می گیرد و به راحتی جای «جلاد» و «شهید» را عوض می کنند، آن‌گاه تکلیف دهه ۶۰ روشن است. طبیعی است که ضدانقلاب و دشمنان این مرز و بوم امروز از مجرمان امنیتی دهه ۶۰ و عاملان ۱۷۰۰۰ قربانی ترور، «مبارزان راه آزادی» و «فعال سیاسی» می سازند.

رهبر معظم انقلاب، در سخنرانی خود در سالگرد رحلت حضرات امام(ره) در خرداد ۹۶، در مرقد مطهر ایشان، در فرازی از بیانات با اشاره به مظلوم بودن «دهه ۶۰» که “توسط افراد صاحب تریبون مورد هجوم قرار گرفته است”، فرمودند:

” تروریست های مورد حمایت قدرتها، در دهه شصت، هزاران نفر از آحاد مردم و مسئولین را به شهادت رساندند که در میان آنها از کاسب معمولی تا جوان و فعال سیاسی و شخصیت های بزرگ دیده می شوند.”

ایشان افزودند:

” البته دهه شصت، دهه افتخارات بزرگ و دهه مبارزه با تجزیه طلبی است که ملت ایران بویژه جوانان با ایستادگی محکم خود در این دهه، توانستند بر همه توطئه ها و دشمنی ها پیروز شوند.”

و فراز بسیار مهم وقابل تامل ایشان این جا بود که فرمودند:

” مراقب باشیم تا در دهه شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه شصت مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست ها و منافقین و پشتیبانان آنها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد.

کاری که محمدعلی زم با «مدیحه‌سرایی» برای فرزند جاسوس و مجرم خود صورت داد، و کارزاری که از چند روز قبل در رسانه های وابسته به دشمن و دنباله‌های داخلی ایشان برای «فرشته‌نمایی» از روح‌الله زم به راه افتاده، مصداق بارز همین تعویض جای «جلاد» و «شهید» است.

وقتی از «دهه مظلوم ۶۰» سخن می گوییم، دقیقا از چه حرف می زنیم؟ دهه ۶۰ دریایی عظیم است که در خود هم پیروزی‌های بزرگ دارد و هم غم‌ها و داغ‌های بزرگ. متاسفانه خروجی نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی در تصویر کردن تنها بخشی از این دریای عظیم، چندان قابل دفاع نیست. در این‌جا شاید بتوان با ذکر تنها مصادیقی، بخشی از عملکرد جلادان و مظلومیت ملت بزرگ ایران در دهه ۶۰ را ترسیم کرد.

شهید دکتر مصطفی چمران به عنوان یکی از اعضای هیئت اعزامی به کردستان در بحبوحه ترکتازی گروه‌های مسلح ضدانقلاب و تجزیه‌طلب در تابستان ۵۸، واقعه  ۲۳ تیرماه آن سال را این چنین توصیف کرده است:

“در شهر مریوان ۲۵ پاسدار کرد محلی زندگی میکردند که اهل مریوان بودند و در مریوان خانه داشتند و تنها گناه آن‌ها این بود که به انقلاب اسلامی ایران معتقد بودند و نمیخواستند از احزاب چپ متابعت کنند. در تاریخ ۲۳ تیرماه ۵۸ صدها نفر از مسلحین احزاب چپ وارد مریوان شدند و پاسداران را محاصره کردند و نیمی از آن‌ها را کشتند و بقیه را مجروح کردند. یکی از مجروحان پاسدار را با موزائیک سر بریده بودند و پیکر او را روی سنگفرش‌ها و اطاق‌ها کشیده بودند و نواری پهن از خون او همه جا را گلگون کرده بود آن‌ها دهان پاسداران را با نارنجک منفجر کرده و ریش‌های آن‌ها را سوزانده بودند.”

آن پاسداری که گروهک تجزیه‌طلب کومله سر او را با موزائیک بریده بودند، شهید «دارا کهنه پوشی» نام داشت؛ همرزمانی که در رکاب او بوده اند در مورد نحوه شهادتش چنین نقل می‌کنند:

“در تمام مدتی که در محاصره بودیم دارا با روحیه عالی که داشت کمترین هراسی به دل راه نداد و با رشادتی غیرقابل وصف جنگید وقتی که فرمانده رشید و فداکار عبدالله طرطوسی به شهادت رسید، دشمن توانست به داخل مقر نفوذ کند. جنگ تن به تن آغاز شد. دشمن با تمام توان تلاش کرد دارا را زنده دستگیر کند تا این که او به اسارت درآمد. گروهک بر اساس کینه بسیاری که از او داشتند تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سر نیزه زخم‌های متعددی به بدنش وارد کردند و در نهایت پس از شکنجه‌های وحشیانه سرش را با موزائیک بریدند و از تن جدا کردند.”

روزنامه کیهان ۲۱ مهرماه ۱۳۶۰ خبر یک عملیات دژخیمانه  سازمان «نفاق» را در شیراز منتشر کرد:

  بر اثر انفجار در یک اتوبوس شرکت واحد در شیراز یک نفر کشته و ۶ نفر به شدت مجروح شدند.

حادثه بعد از ظهر دیروز هنگامی روی داد که اتوبوس شرکت واحد در مسیر ابیوردی به طرف فلکه شهدا در حرکت بود که در نزدیکی میدان جمهوری اسلامی بر اثر انفجار مواد آتش زا دختر بچه ای دو ساله به نام لیلا نوربخش در آتش سوخت و جان خود را از دست داد و ۶ نفر دیگر به نام های شهناز حسن بیگی ، گلی نوربخش ، زهرا نوربخش ۳ ساله ، پریوش رضایی و دو زن ناشناس دیگر نیز به شدت مجروح و به بیمارستان سعدی منتقل شدند.”

شهیده مظلوم این جنایت ضدبشری منافقین، «لیلا نوربخش» ۲ ساله بود که زنده زنده در آتش کینه و نفرت کور منافقین خلق سوخت و جزغاله شد. روایت ماجرا از زبان مادر این شهیده ۳ ساله، خانم ماه بس نوربخش در مصاحبه بنیاد هابیلیان،  جانکاه و عبرت آموز است.:

“به یاد دارم ۲۰مهر۱۳۶۰، روز عید غدیر بود و می‌خواستیم برای زیارت به حرم حضرت شاهچراغ(ع) برویم. لیلا خیلی ذوق داشت و خوشحال بود. او برای لذت بردن هرچه بیشتر از این شادی‌اش، با همان لهجه بچه‌گانه‌ شیرینش مدام می‌پرسید: مامان کجا می‌رویم؟” من هر بار می‌گفتم: به حرم حضرت شاهچراغ می‌رویم.”

برای سوار شدن به پایانه نمازی رفتیم. زهرا ۳ساله بود و لیلا هم ۲سال داشت. آن‌ها را سوار اتوبوس کردم و ابراهیم ۱ساله را نیز در بغل گرفته بودم. همسرم در قسمت جلوی اتوبوس سوار شد و خواهر همسرم نیز همراه ما بود.

 اتوبوس تقریبا ۴۰نفر مسافر داشت. مسافت کمی را طی کرده بودیم. اتوبوس با صدای بلند خانمی که از عقب اعلام کرد: “بمب‌گذاری شده است.” متوقف شد. چند ثانیه از توقف اتوبوس نگذشته بود که صدای مهیبی شنیده شد و اتوبوس در آتش سوخت.

آتش در اتوبوس زبانه می‌کشید و همه به سمت درب عقب اتوبوس هجوم آوردند؛ اما در از کار افتاده بود و باز نمی‌شد. مردم وحشت کرده بودند. هر کس سعی می‌کرد جان خود و خانواده‌اش را نجات دهد. عده‌ای از طریق پنجره‌ها خودشان را از اتوبوس خارج کردند. فرصتی نداشتیم و هر لحظه شعله‌های آتش بیشتر و بیشتر می‌شد. فضای اتوبوس را دود گرفته بود و نتوانستم لیلا و زهرا را ببینم. با دستم به سختی شیشه اتوبوس را شکستم. دستم پر از شیشه بود و خون از آن جاری شد. فقط توانستم خودم و ابراهیم را که در بغلم بود نجات دهم. از اتوبوس که بیرون آمدم، همسرم را دیدم. صورت و موهایش سوخته بود. سراغ لیلا و زهرا را گرفتم. گفت: «آن‌ها را ندیدم، حتما داخل اتوبوس مانده‌اند. خواهرم که سوخته بود را دیدم و بیرون کشیدم.» با شنیدن این جمله جیغ کشیدم و بر سر خود ‌زدم. دقایقی بعد ماموران آتش‌نشانی رسیدند. افرادی را که در اتوبوس گیر افتاده بودند را بیرون ‌آوردند؛ اما آن‌ها هم نتوانستند برای لیلا کاری کنند.”

اما بشنوید از فاطمه سادات طالقانی، شقایق سه ساله‌ای که در  ۹ تیر ۱۳۶۰ در آتش کینه نفاق خاکستر شد.

خانم زهرا عطارزاده، مادر داغدیده شهید فاطمه سادات در مصاحبه با پایگاه اینترنتی «هابیلیان» از فاطمه گفت و از آن روز تلخ و سوزاننده:

” همسرم چون نیروی فعالی بود منافقین ایشان را زیر نظر داشتند و ما هم این را می دانستیم. یک شب در واحد ارتباط جمعی بودیم. (منافقین)آمدند و از روزنه کلید واحد چراغ قوه انداختند تو که من بیدار شدم و با شنیدن صدا رفتند. یک دو شب بود که به خاطر فاطمه می رفتیم توی کانتینر می خوابیدیم چون هوا گرم بود و او نمی توانست بخوابد و ما برای خنک کردن خانه هم امکاناتی نداشتیم. آن شب هم در کانتینر خوابیدیم چون هوا گرم بود و صبح رفتیم خانه نماز بخوانیم. دوستم که با ما همکاری داشت آمد برای نماز و گفت از کنار کانتینر شعله های آتش بلند می شود. گفتم نگران نباش و هول نکن. که رفت و آمد و گفت که خود کانتینر است. به سرعت رفتیم آن جا. همسرم هرچه تلاش کرد نتوانست برود تو. ظاهرا شیشه را شکسته بودند و رفته بودند تو….

…دیدم شعله های آتش از کانتینر زبانه می کشد. اطمینان داشتم که دخترم داخل آن است و در شعله های آتش می سوزد اما آتش آن قدر زیاد بود که نزدیک شدن به آن محال بود چه رسد به نزدیک شدن به آن متحیر ایستاده بودم و مات و مبهوت فقط شعله های آتش را نگاه می کردم حتی یک قطره اشک هم نمی ریختم. نمی دانم شوکه شده بودم یا صبری بود که خدا به من داده بود مردم تلاش می کردند. آتش نشانی هم وقتی آمده بود. آتش که خاموش شد، بدن سوختۀ دخترم، شقایق زندگی ام را دیدم. پارچۀ سفیدی روی بدن سوخته اش انداختند. اما از شدت حرارت استخوانهایش پارچه آتش گرفت و از بین رفت. پارچۀ دیگری انداختند. پزشک قانونی آمد و نوشت: «جسدی زغال شده به اندازۀ تقریبی هشتاد سانتی متر مشخص گردید و با یک ملحفۀ سفید پوشانده شده است. استخوانهای جمجمه سوخته شده، فقط بخشی از ساق پا و نیم تنه بالا مشخص است و در قسمت ها دیگر بدن به علّت شدّت سوختگی قابل تشخیص نیست.”

 آنان که عاملان این جنایت‌ها را «سفیدسازی» کرده‌اند و از تروریست مسلح، «فعال سیاسی» ساختند، امروز از مزدور ضدامنیتی چندجانبه‌ای چون روح‌الله زم، «قدیس نورانی» می سازند!

محمدعلی زم پشت‌گرم به چه کسانی است؟

روح‌الله زم در ویدیوهایی که سال گذشته از چت‌های تصویری او در مستند ایستگاه پایانی دروغ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، خود را رهبر جنبش دی ماه ۹۶ می خوانده است. اما بعد از آن آشوب‌ها، شاهد بودیم که چهره‌هایی چون تاجزاده، حجاریان، عباس عبدی، عرب سرخی و … که آنان را به عنوان «محفل امنیتی» اصلاحات می شناسیم، تا هفته‌ها بعد از آن آشوب‌ها، در قالب میزگرد، کنفرانس، مقاله یا یادداشت‌های رسانه‌ای، با یادآوری آشوب‌های دی ماه، نظام را تهدید می کردند که اگر در زمینه‌های مشخص تسلیم نشود یا کوتاه نیاید، آن آشوب‌ها با گستردگی و شدت بیشتری تکرار خواهد شد.

اما ماجراهای زمستان پرماجرای ۹۶، شباهت بسیار مهم دیگری به ماجرای روح‌الله زم دارد. در سال ۹۶، درست همزمان با روز دستگیری شماری از جاسوسان محیط زیستی، از جمله یکی از سرشاخه‌های این تیم یعنی «کاووس سیدامامی» یهودی‌تبار(۴ بهمن ۹۶)، اولین تجمعات دراویش وابسته به فرقه «مجذوبان نور» در خیابان پاسداران تهران صورت گرفت و چند روز بعد، غائله ضدامنیتی دراویش را رقم زد.

کاووس سیدامامی

کاووس سیدامامی و مراد طاهباز (هر دو یهودی تیار) به همراه تیمی از ظاهرا «فعالان محیط زیستی» عمدتا بهایی یا یهودی تبار، ماموریت داشتند در قالب حفاظت از یوزپلنگ ایرانی تاسیسات دفاعی و موشکی کشور را برای دشمن رصد کنند و متاسفانه، با سرپل‌ها و منابع داخلی، موفق شدند تا عمق دستگاه‌های حاکمیتی هم نفوذ کنند. پرونده جاسوسان محیط زیست، یک «جعبه سیاه» بزرگ درباره شبکه نفوذ بود که افشای دستگیری شماری از عوامل آن، فشارهای سهمگین و فرساینده‌ای را از «داخل» و خارج بر تشکیلات اطلاعات و دستگاه قضاء تا همین امروز به دنبال داشت!

غائله گلستان هفتم پاسداران

حدودا ده سال قبل‌تر از زمستان ۹۶، در سال ۷۷ و در پرونده یک نفوذ امنیتی دیگر، یعنی «قتل‌های زنجیره‌ای»، فشارهای سنگین و همه‌جانبه روی نظام برای رها کردن ریشه یابی پرونده «قتل‌های زنجیره‌ای»، منجر به یک غائله بزرگ ضدامنیتی یعنی آشوب کوی دانشگاه در ۱۸ تیر ۷۸ شد تا «قبای لای در مانده دشمن» آزاد شود!

غائله ۱۸ تیر ۷۸

سال گذشته، دو سه هفته بعد از انتشار خبر دستگیری روح‌الله زم، در حالی افکار عمومی جریان انقلابی مشتاقانه از کشف شبکه داخلی تغذیه‌کننده آمدنیوز سخن می گفت، به ناگاه غائله افزایش سه برابری نرخ بنزین، آن‌ هم پیرو زنجیره‌ای از اشتباهات و سوء‌عملکردهای عجیب در اجرا، رخ داد و کشور را درنوردید و به کل ماجرای دستگیری، اعترافات و محاکمه زم را به حاشیه برد!

اغتشاشات آبان ۹۸

همین بازیگران پشت صحنه هستند که در سال‌های ترکتازی روح‌الله زم در «آمدنیوز»، به پدرش دلگرمی و پشتگرمی می دادند که علیه فعالیت پسرش نه تنها موضع نگیرد، که در خفا او را تشویق نماید. همین بازیگران از یک سو، محمدعلی زم را وا می دارند که مدحیه‌ای در وصف فرزند خطاکار و مجرم بنویسد و او را هم‌ردیف انسان‌های «نورانی» و راه او را «خدایی» و «پررهرو»! ترسیم کند، و از دیگر سو، رسانه های معارض و چهره های معاند و چند سلبریتی آلت دست را بسیج می کنند تا هشتگ «اعدام نکنید» بزنند!

گرچه حریف کهنه‌کار و ریشه‌دار است، اما ظاهرا کف‌گیر خلاقیت‌های آن هم به ته دیگ رسیده و سناریوهای چندباره را دوباره اجرا می کند اما  هشیاری و آگاهی جریان انقلابی بدون شک بزرگ‌ترین دشمن نفوذ است.



منبع خبر

باز هم تلاش برای عوض کردن جای «جلاد» و «شهید» / چه کسانی پدر «نیما زم» را برای «قدیس‌سازی» از او تحریک می‌کنند؟ بیشتر بخوانید »