جعفر بلوری

کاش به جای شما فقط با همان غرب طرف بودیم!

کاش به جای شما فقط با همان غرب طرف بودیم!



شاید برای عده‌ای باورکردنی نباشد اما فشار خسارت‌های جنگ روسیه و اوکراین روی اروپایی‌ها آن‌قدر سنگین و مُخرِّب بوده که آنها را نسبت به کارآمدی نظام سرمایه‌داری و مکتب لیبرالیسم مُردَّد کرده است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: ۳۱۳ روز از جنگ اوکراین گذشت. این جنگ، بنا به دلایل متعدد از جمله وابستگی که اروپا به انرژی روسیه دارد، چنان تاثیراتی بر «سبک زندگی» اروپایی‌ها گذاشته که شاید اگر آنها، ۳۱۳ روز پیش می‌دانستند چه بلایی قرار است سرشان بیاید، با آمریکا همراهی نمی‌کردند. شاید حتی، مانع از گسترش ناتو به سمت روسیه از ناحیه آمریکا هم می‌شدند.

تاثیرات مخرب اقتصادی تنها بخشی از بلایی است که طولانی شدن این جنگ بر سر اروپایی‌ها آورده است. این فشارها کار را به جایی رسانده که، بخش آکادمیک و علمی اروپا را هم مثل برخی سیاستمداران به فکر فرو برده که، «نکند این همه خسارت که طی کمتر از یک سال تحمیل شده، به دلیل ضعف ساختارهای سیاسی و اقتصادی‌شان است.» «چطور ممکن است، دو کشور هزاران کیلومتر آن طرف‌تر با یکدیگر وارد جنگ شوند، اما خسارت آن اروپا را این‌طور به ورطه بحران‌های عجیب و غریب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بکشد؟» شاید برای عده‌ای باورکردنی نباشد اما فشار خسارت‌های جنگ روسیه و اوکراین روی اروپایی‌ها آن‌قدر سنگین و مُخرِّب بوده که آنها را نسبت به کارآمدی نظام سرمایه‌داری و مکتب لیبرالیسم مُردَّد کرده است.

باور نمی‌کنید!؟ به آخرین شماره هفته‌نامه معتبر اشپیگل که تیتر و تصویر روی جلدش را به مارکس اختصاص داده و نوشته: «آیا حق با مارکس بود؟» رجوع کنید.

تغییر سریع سبک زندگی و از آن سو به تردید افتادن قشر علمی و نخبگانی غرب نسبت به کارآمدی نظام‌های فکری و اقتصادیِ خود، بی‌دلیل نیست. معمولا تغییر سبک زندگی جوامع و پارادایم‌های غالب زمان‌بر است و فقط زمانی که سرعت این تغییرات و فشارها بالاست، متفکرین و قشر علمی این جوامع را این‌طور به فکر فرو می‌برد.

به قول «توماس کوهن» در مبحث «سیر و دگرگونی علم» و «انقلاب علمی» وقتی آن هسته و مرکز علم و آن الگوی مسلط (پارادایم) دیگر نمی‌تواند پاسخگوی سؤال‌های جدید و مباحث پیرامونی خود باشد، از سوی آنها مورد هجمه قرار گرفته و منهدم می‌شود؛ سپس یک پارادایم جدید جای آن را می‌گیرد.

گزارش این هفته اشپیگل درباره ناکارآمدی لیبرالیسم و اقتصاد بازار آزاد، بی‌شباهت با این مبحث نیست و وضعیت بحرانی حاکم بر اروپا، هسته‌های فکری این مکاتب را زیر سؤال برده است.

اما چرا قشر نخبگانی غرب، نسبت به کارآمدی نظام‌های فکری و سیاسی خود به تردید افتاده‌اند؟ و سؤال بعدی اینکه مگر در این ۳۱۳ روز چه اتفاقاتی در غرب رخ داده که سبک زندگی چند صد میلیون اروپایی دستخوش تغییرات آخرالزمانی شده است؟

ما فکر می‌کنیم پاسخ این دو سؤال، به هم ارتباط دارد. یعنی وقتی تغییرات عمیق و بنیادینی در سبک زندگی مردم، آن هم با این سرعت و شدت بالا رخ می‌دهد، متفکرین این جوامع را باید هم به فکر فرو ببرد. به نظر شما وقتی شبکه خبری «سی‌ان‌ان» اعلام می‌کند مردم انگلیس کارشان به جایی رسیده که بین «غذا خوردن» و «گرم شدن» مجبورند یکی را انتخاب کنند، ‌اندیشمندان این کشور نباید نسبت به کارآمدی نظام اقتصادی و سیاسی‌شان شک کنند؟ یا وقتی خبرنگار شبکه خبری «ان‌بی‌سی» اعلام می‌کند «در انگلیس با مردمانی مواجه شدم که با خوردن سرکه، اشتهای خود را کور می‌کنند تا غذای کمتری بخورند»، نباید به تیتر روی جلد اشپیگل جدی‌تر فکر کرد؟ وقتی چهار دولت اروپایی به سرعت برق و مثل آب خوردن تحت تاثیر جنگ اوکراین با روسیه، سرنگون می‌شوند چطور؟ فراموش نکنید ما در حال تحلیل شرایط کشورهایی مثل انگلیس و آلمان و فرانسه‌ایم. یعنی صنعتی‌ترین کشورهای اروپا! صاحبان عصر روشنگری، انقلاب صنعتی، مدرنیته، جمهوریت و…!

شاید عده‌ای بگویند، این بحران‌ها گذراست و غربی‌ها به چنین بحران‌هایی عادت دارند و راه‌های عبور از آن را هم بلدند. در پاسخ به این عده باید گفت، اولا بسیاری از کارشناسان این حوزه معتقدند، هیچ آینده روشنی درباره سرنوشت این جنگ وجود ندارد و غالباً نیز، آینده تیره و تاری را برای این قاره پیش‌بینی می‌کنند. (به عنوان فقط یک مثال رجوع شود به آخرین موضع‌گیری‌های فردی در تراز هنری کیسینجر) ثانیا شما را به چند نقل قول از رسانه‌های معتبر غربی ارجاع می‌دهیم:

همین دو روز پیش نشریه معتبر و پر نفوذ «فایننشال تایمز» که مرکز آن در لندن قرار دارد نوشت که، این بحران‌ها در برخی از قدرتمندترین کشورهای اروپایی مثل انگلیس در سال جاری میلادی(۲۰۲۳) نیز ادامه خواهد یافت با این تفاوت که، عمیق‌تر و شدیدتر خواهد شد. وقتی طی ۳۱۳ روز، این بحران دو دولت در انگلیس را سرنگون کرده و بنابر اعلام سی ان ان، مقابل بخشی از جامعه انگلیس فقط دو گزینه «مرگ یا زندگی» را می‌گذارد، ادامه حداقل یک‌سال دیگر این وضع با توصیفی که فایننشال تایمز کرده، این کشورها را در چه شرایطی قرار خواهد داد؟

به عبارت ساده‌تر، بررسی‌های کارشناسان مطرح غربی نشان می‌دهد، فقط در صورتی اوضاع بهبود خواهد یافت که، یا روسیه و اوکراین به یک توافق دست یابند-که از موضع‌گیری‌هایی که صورت می‌گیرد، این توافق اصلا نزدیک به نظر نمی‌رسد- یا روسیه شکست بخورد، که برای این فرضیه نیز تا لحظه تنظیم این یادداشت علائم و نشانه‌ای دیده نمی‌شود.

نمونه جدید دیگر، اظهارات اخیر «جفری یانگ»، نامزد فرمانداری ایالت کنتاکی است که «فروپاشی غرب» پس از این جنگ را محتمل دانسته مگر اینکه، روسیه شکست بخورد: «غرب پس از شکست نظامی آمریکا و ناتو در اوکراین، باید منتظر یک فروپاشی واقعی باشد و کل اقتصاد غرب در نتیجه تأثیرات معکوس تحریم‌های اعمال شده علیه روسیه در معرض نابودی خواهد بود.» بنابراین، می‌توان گفت، هیچ چشم‌انداز روشنی برای سرنوشت این جنگ و به تبع آن، وضعیت اروپا وجود ندارد و تنها مسئله واضح و روشن، کابوسی است که برای صدها میلیون اروپایی تعبیر شده است.

دیگر کسی تردید ندارد که «دنیای پس از جنگ اوکراین» با «دنیای قبل از جنگ اوکراین» تفاوت‌های چشمگیری خواهد داشت و نظم حاکم بر جهان، آن نظم همیشگی نخواهد بود. ما هم نمی‌دانیم سرنوشت این جنگ چه خواهد شد فقط این را می‌دانیم، اروپایی‌ها بیش از این تحمل شرایط فعلی را ندارند و نظرسنجی‌ها و مطالعات نیز نشان می‌دهد، در اروپا اوضاع فردا بهتر از اوضاع دیروز نیست و اعتصاب، شورش، سرکوب، تورم‌های بی‌سابقه، زمستان سخت، مرگ، آینده مبهم، نا امیدی و…کلیدواژه‌هایی هستند که این روزها در رسانه‌های غربی زیاد می‌بینیم و می‌شنویم.

نکته آخر این یادداشت، مربوط به برخی جریان‌های غربگراست که، خود را به آب و آتش می‌زنند تا اخبار رسانه‌های غربی درباره شرایطی را که در سطور بالا به گوشه کوچکی از آنها اشاره کردیم، سانسور یا تحریف کنند. اینکه غربی‌ها خود اصرار کنند اوضاعشان وخیم است اما غربگرایان آن را انکار کرده و با خودتحقیری، به کشور خودشان نسبت می‌دهند، دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد که بررسی همه آنها یادداشت دیگری را می‌طلبد.

ما اینجا طی یک نقل قول کوتاه فقط به آن اشاره‌ای کرده و می‌گذریم. دوستی می‌گفت «کاش به‌جای غربگراها فقط با همان غرب طرف بودیم چون غربگراها نشان داده‌اند همیشه حقیرترند!»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

کاش به جای شما فقط با همان غرب طرف بودیم! بیشتر بخوانید »

اگر جفرسون از گور بلند می‌شد

اگر جفرسون از گور بلند می‌شد



تا وقتی دروغگوها هستند و در فضای مهم رسانه تنفس می‌کنند، آشوب و فتنه و ترور هم هست. اینکه چرا این‌قدر دروغ می‌گویند هم یک دلیل بسیار مهم دارد و آن این است که، دروغ گفتن در این کشور، هزینه بالایی ندارد

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: «دروغ، سالانه میلیاردها دلار به کسب‌وکارها خسارت می‌زند، روابط اجتماعی را تخریب می‌کند و بعضا حتی انسان‌هایی را به کشتن می‌دهد. دروغ گفتن دلایل زیادی دارد. می‌توان آن را از دیدگاه عصب‌شناختی و روانشناسی تحلیل کرد و….»

این چند خط بخشی از یک مقاله است که وقتی خود را برای نوشتن این یادداشت آماده می‌کردم و دنبال «داده» بودم به چشمم خورد. «دروغ» چه تاثیراتی بر زندگی افراد دارد؟ بر روابط اجتماعی چه تاثیرات مخربی می‌تواند داشته باشد؟ بر اقتصاد چطور؟در طول عمر انسان‌ها و همین‌طور در کسب‌وکارها آیا می‌تواند تاثیرات مخربی داشته باشد؟ و سرانجام این که، دروغ گفتن چه تاثیراتی بر روی خود دروغگو دارد؟ به تحولات سه ماه گذشته بیندیشید. نقش «دروغ» در وقوع این آشوب‌ها چقدر بود؟ این دروغ چه خسارت‌هایی بر کشور و بر مردم تحمیل کرد؟ روی زندگی و آرامش مردم چطور؟ همین‌طور روی کسب‌وکارها و معیشت آنها؟ روی وضعیت تحصیلی دانشجویان در دانشگاه‌ها و دانش‌آموزان در مدارس و همین‌طور روی اعصاب و روح و روان جامعه؟ روی روند خوبی که اقتصاد کشور در آن قرار گرفته بود و… چطور؟

جرقه این آشوب‌ها با این همه خسارت جانی، مالی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، علمی و روانی با یک دروغ درباره نحوه فوت یک خانم شروع شد؟! خبرنگار یک روزنامه زنجیره‌ای، به شکل مشکوکی از فوت یک خانم، مطلع و طبق آموزش‌هایی که در خارج از این کشور دیده بود، سراغ آن سوژه رفت و آن را به دست برخی به ظاهر رسانه آن طرف آب رساند. آنها هم با تکنیک «روایت‌سازی» و افزودن عنصر «دروغ» بر این روایت، جنگ روایت‌ها و ترکیبیِ عظیمی را آغاز و بمباران افکار را شروع کردند و… باقی ماجرا.

اما بنا به دلایلی- که جای طرح آن اینجا نیست- دروغ وقتی زیاد تکرار می‌شود، اثر خود را از دست می‌دهد. دروغ با تولید هیجان ممکن است فرصت فکر کردن از قربانی را بگیرد اما رفته رفته و با گذشت زمان، آن هیجان تخلیه شده و امکان فکر کردن افراد مهیا می‌شود.

با دروغ، این هیجان را دو سه ماهی زنده نگه داشتند اما اکنون هیجانات تخلیه شده و آنها هر چه دروغ می‌گویند، اثری نمی‌بینند یا اثر عکس می‌بینند. همین حالا سری به صفحات مجازی آنها بزنید تا تلاش‌های رسوای‌شان را ببینید. هنوز در این صفحات در میدان آزادی تهران جنگ است! شهرهای فلان استان جنوبی کشور سقوط کرده! و مسئولین هم در حال فرار به ونزوئلا هستند! تمام کشور هم در اعتصاب است و… در حالی که این اعتصاب و نا آرامی و بحران در همان انگلیس و فرانسه و آمریکاست که جریان دارد!

اما این دروغ از یک‌جا به بعد روی گوینده است که اثر سوء و مخرب می‌گذارد. چون سه ماه است روزانه ده‌ها دروغ نوشته و گفته و توئیت‌زده، رفته‌رفته، خود او این دروغ‌ها را باور می‌کند. در چرایی به دام افتادن روح‌الله زم هم گفته می‌شود، آن‌قدر دروغ گفت و نوشت «کار جمهوری اسلامی تمام است» و او قرار است قدرت را در کشور به دست گیرد که خود، دروغ‌هایش را باور کرد، رفته‌رفته دچار توهم شد و سر انجام به راحتی دُم به تله داد. اگر چه هوشیاری و تخصص و ابتکار عمل دوستان اطلاعات سپاه در به دام افتادن او را هم نباید از نظر دور داشت.

افسردگی، پرخاشگری و ناامیدی، اثرات بعدی دروغگویی روی فرد دروغگوست. اگر مواضع این روزهای لیدرهای جریان اغتشاش را دنبال کنید می‌بینید که کاملا ناامید و خشمگین‌اند. حرف‌هایی را به‌طور واضح و علنی می‌گویند که شاید پیش از این باید تلاش می‌کردیم، آنها را به مردم بقبولانیم. از بس عصبانی و افسرده‌اند صراحتا می‌گویند از سوی کشورهای دیگر مورد حمایتند و کسانی از طیف خودشان را که مخالف این تحلیلند، به باد فحش می‌گیرند. مثلا می‌گویند: «هر کس بگوید جنبش نباید حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان را داشته باشد،

یا نادان است یا احمق یا مزدور جمهوری اسلامی! باید حمایت آنها را داشت و…» بعضا حین این اعتراف‌های مهم، بغض می‌کنند و مثلا می‌گویند، بایدن یا ماکرون آنها را صرفا کارت‌های بازی برای چانه‌زنی‌های سیاسی می‌خواهند. نباید به آنها امیدوار می‌شدیم و… در روزهای آینده اعتراف، رفتارهای انتحاری و خودزنی‌های بیشتری از آنها شاهد خواهیم بود چون تکرار زیاد دروغ، آنها را واقعا به این باور رسانده بود که نظام قدرتمند جمهوری اسلامی در حال سقوط است و… درست است که «رسوایی» و «شکست» فرجام دروغگوست اما

تا وقتی این دروغگوها هستند و در فضای مهم رسانه تنفس می‌کنند، آشوب و فتنه و ترور هم هست. اینکه چرا این‌قدر دروغ می‌گویند هم یک دلیل بسیار مهم دارد و آن این است که، دروغ گفتن در این کشور، هزینه بالایی ندارد.

بروید و به زبان‌های مختلف بین‌المللی تحقیق کنید و ببینید، کدام کشور در کدام نقطه از عالم اجازه فعالیت به دروغگوهایی را که به نام رسانه فعالیت می‌کنند، می‌دهد. یک مورد- فقط یک مورد- نشان دهید کشوری که بالاترین استانداردهای مربوط به «دموکراسی» و «گردش آزاد اطلاعات» را دارد، اجازه فعالیت به این شعبده‌بازهای دروغ‌پرداز را می‌دهد یا نمی‌دهد.

مگر همین چند روز پیش خبرگزاری آسوشیتد پرس از عملیات بزرگ و سراسری پلیس آلمان برای دستگیری فعالان رسانه‌ای کذاب، گزارش نداد؟ مگر ننوشت کسانی که در آلمان با ابزار رسانه اقدام به نفرت‌پراکنی، تهمت و دروغ‌پردازی می‌کنند، دستگیر و زندانی می‌شوند: «مقامات آلمانی اعلام کرده‌اند که پلیس این کشور خانه‌های افرادی که سخنان نفرت‌پراکنانه را در فضای مجازی ترویج می‌داده‌اند را طی ۹۱ عملیات در ۱۴ ایالت بازرسی کرده است. اتهام این افراد انتشار مطالب حاوی تحریک به نفرت، دروغ و تهمت بوده است. این اقدامات بخشی از تصمیم دولت آلمان برای برخورد شدید و سخت‌گیرانه با نفرت‌پراکنی آنلاین است که از سال ۲۰۱۶ آغاز شده است. در این رابطه یکی از مقامات امنیتی آلمانی می‌گوید: رسانه‌های اجتماعی فضای مساعدی برای خشونت افراط‌گریان فراهم کرده و این عملیات‌ها با هدف پیشگیری از وقوع خشونت صورت می‌گیرد و…»

باور بفرمایید اگر «توماس جفرسون» از گور بلند شود و به برخی از این جماعت بگوید والله منظور من از «دموکراسی» و «امپراتوری آزادی» پمپاژ دروغ‌های شاخدار در کشور برای ایجاد آشوب و اغتشاش و کشتار نبود و آزادی بیان و دموکراسی آن چیزی نیست که برخی غرب‌پرستان آفتاب‌پرست آن را نشخوار می‌کنند، به خود او هم حمله کرده و می‌گفتند، جفرسون می‌خواهد کشور را کره شمالی کند!

کدام رسانه‌های دروغ‌پرداز؟ همان‌هایی که به‌عنوان فقط یک نمونه وقتی از دروغی به بزرگی «برجام تحریم‌ها را از هم فرو خواهد پاشید» سخن به میان آمد گفت باید دروغ می‌گفتیم تا فضا را به نفع دولت وقت آماده کنیم: «این مبالغه‌ها [در مورد برجام و اثرات آن] باید می‌شد به این خاطر که فضا خیلی فضای تنگ و ترشی بود، دولت باید در حقیقت این موضوع را قدری بزک می‌کرد که بتواند حرفش را به کرسی بنشاند.»

بارها گفته‌ایم باز هم تکرار می‌کنیم. اولین گام برای توسعه اقتصادی هر کشوری، جمع شدن بساط رسانه نماهایی است که فلسفه وجودی شان راه‌اندازی «جنگ اعصاب» با ابزار «دروغ و تحریف» است.

وقتی می‌گویند «امنیت» شرط اول برای توسعه اقتصادی هر کشوری است، منظورشان فقط امنیت جانی و تامین امنیت مرزها نیست. امنیت روانی هم به اندازه امنیت جانی و فیزیکی مهم است. اول باید این ماشین‌های تولید «دروغ» و «جنگ اعصاب» را از کار انداخت. بعد رفت سراغ یک آسیب‌شناسی جدی در حوزه رسانه‌ای کشور و از اداره دهه شصتی رسانه‌ها فاصله گرفت.

باید به روش‌های مدرن و امروزی رسانه مسلح شد. امروزه با توئیتر و فیس‌بوک و… دولت جابه‌جا می‌کنند. ده‌ها گزارش درباره نقش فیس‌بوک در به قدرت رسیدن ترامپ منتشر شده است. همین‌طور نقش فضای مجازی و رسانه در برخی انقلاب‌های عربی.

همه این گزارش‌ها به زبان‌های مختلف موجود و قابل دسترسند. قدرت رسانه را نباید دست‌کم گرفت. چه رسانه‌ای که کذاب و دروغگوست چه رسانه‌ای که نجیب اما حرفه‌ای است و به قطع و یقین موفقیت رسانه نجیب و حرفه‌ای پایدارتر است.

رسانه مثل بسیاری از تکنولوژی‌های دیگر ده‌ها و شاید حتی صدها مزیت دارد اما معایبی هم دارد. رسانه منهای اخلاق، قدرت «خرفت‌کنندگی» و «هیولاسازی» دارد. قدرت جنگ‌افروزی و ویرانی‌سازی دارد.

رجوع کنید به گزارش مجاهدت از اخیر اندیشکده‌های «گرافیکا» و «رصدخانه اینترنتی استنفورد» با عنوان «Decoding the Pentagon’s online war against Iran» (رمزگشایی از جنگ آنلاین پنتاگون علیه ایران) همین‌طور به یادداشتی که شانزدهم آذرماه امسال تحت عنوان «جنایت هولناک لاهیجان را چه کسانی و چگونه رقم زدند» که در همین ستون منتشر شد تا ببینید با ترکیب «رسانه» و«دموکراسی» با «دروغ» چه بلایی سر ملت‌ها آورده و می‌آورند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اگر جفرسون از گور بلند می‌شد بیشتر بخوانید »

چاقوی بزرگ در دست‌ عاملان وضع موجود

چاقوی بزرگ در دست‌ عاملان وضع موجود



برای عبور کامل از این مرحله سخت- که شکر خدا با همراهی اکثریت مردم از آن عبور کرده‌ایم- محاکمه قمه‌کش‌ها و جنایتکاران را باید با قدرت ادامه داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: محاکمه اشرار و قمه‌کشانی که در روز روشن اقدام به کاردآجین کردن آن بسیجی یا مامور تامین امنیتِ همین مردم کرده‌اند، چند روزی است که آغاز شده و از آن‌سو، بازنمایی‌های تحریف شده اخبار این جنایات نیز با هدف جلوگیری از محاکمه این «طیف تبهکار» از داخل و خارج با قدرت ادامه دارد.

اینکه چطور می‌شود، رسانه‌ای با وجود تصاویر واضح ویدئویی از جنایات این اشرار، به خود جرأت می‌دهد، قاتل را «معترض» جا بزند، و چاقوی به آن بزرگی را در تحلیل‌هایش سانسور کند و نگران اعتبار حرفه‌ای و آبروی خود نباشد، اینکه فلان به اصطلاح جامعه‌شناس که، دکترای تخصصی این رشته مهم علوم انسانی را دارد، چطور نام چنین تحولات خونینی را «انقلاب عشق» و «انقلاب اخلاق» می‌نامد و اینکه چگونه می‌شود برخی چنین سوءاستفاده رسوایی از رسانه و ساحت مقدس علم را باور می‌کنند- که اگر باور نمی‌کردند بساط چنین رسانه‌هایی خود به خود جمع شده بود- موضوع این یادداشت است.

همین‌طور پاسخ به این سؤال مهم که «چرا برخورد با چنین جنایتکارانی، لازم است.» قطعا این سؤال‌های مهم، یک یا دو پاسخ ندارند و می‌توان پاسخ‌های متعددی از زوایای گوناگون برای آنها یافت.

ما اینجا تلاش می‌کنیم به اندازه وُسع و توان‌مان و در اندازه یک تحلیل ژورنالیستی، پاسخی برای آنها بیابیم و جامعه هدف‌مان در این تحلیل نیز، نه آن نوجوانان هیجان‌زده که، آن معدود جنایتکارانی است که در روز روشن، جوانان مردم را قیمه‌قیمه کردند در یک قدمی چوبه دارند. بخوانید:

دانیل کانمن، روانشناس مشهور آمریکایی در کتاب «تفکر کند و تفکر سریع» و رولف دوبلی کارآفرین سوئیسی در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» هر دو به یک نکته مهم روانشناسی اشاره می‌کنند که می‌خواهیم با استفاده از آن، پاسخ این سؤالات را بیابیم.

نکته راجع به یک «خطای شناختی و ذهنی رایج» است و آن خطا این است: افراد غالبا نه با عقل و منطق که، با «احساس» انتخاب می‌کنند و انتخاب خود را با «عقل» توجیه می‌کنند. به عبارتی، مردم غالبا در انتخاب بین دو یا چند مورد، موردی را انتخاب می‌کنند که دوست دارند. اگر اظهارات فردی را می‌پذیرند، بیش از اینکه به‌دلیل منطق موجود در آن اظهارات باشد، به‌خاطر علاقه‌ای است که به گوینده اظهارات دارند و برعکس، اگر اظهارات فردی را نمی‌پذیرند، غالبا به این دلیل نیست که حرف‌هایش منطقی و درست نیست، بلکه به این دلیل است که گوینده را دوست ندارند. از این نکته روانشناسی، مدیران فروش بهره‌ها برده‌اند. راز «برندسازی» از کالاها برای فروش با قیمت بسیار بالا دقیقا ریشه در همین نکته و خطای شناختی دارد. شاید به دلیل وجود همین خطاست که امیر مومنان علی‌(ع) می‌فرمایند «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» یعنی، به گوینده نگاه نکن به سخن نگاه کن!

در مواجهه با تحولات جاری کشور نیز ما با دو رویکرد کاملا متفاوت مواجهیم. یکی رویکرد موافقان جمهوری اسلامی و دیگری رویکرد مخالفان این جمهوری. (چه داخلی و چه خارجی) این دو گروه سوای از اینکه کدام بیشترند و کدام کمتر، برای تحلیل تحولات نیاز به داده و اطلاعات دارند. در این دو گروه، با سواد و بی‌سواد و نخبه و آدم‌های معمولی دیده می‌شود که بسته به محیط، فرهنگ و تجربیات زیسته، علائق و اعتقاداتی دارند. همه انسان‌ها نیز به‌طور فطری از خشونت و جنایت بیزارند (مگر کسی که بیمار باشد) و جنایاتی در این کشور و طی سه ماه گذشته رخ داده و جنایتکاران نیز در حال محاکمه‌اند.

هر یک از این دو طیف، بسته به آن علائق و اعتقادات و روحیات و تجربیات زیسته‌شان، رسانه‌هایی را انتخاب و اخبار را از طریق آن دنبال می‌کنند. این‌جاست که اهمیت و جایگاه بالای «رسانه» خود را نشان می‌دهد.

رسانه‌ها مرتب در حال تولید محتوا و تغذیه فکری مخاطبان‌شان هستند و تغذیه‌کنندگان فکری دو طیف (رسانه) تلاش می‌کنند دیگری را مقصر جلوه دهند. هر یک از این تغذیه‌کنندگان (فارغ از اینکه اخبار و اطلاعات تولیدی‌شان چقدر درست است و چقدر نادرست) بتواند مخاطبش را اقناع یا «تغذیه متناسب فکری» کند برنده است. نقش پول، میزان رعایت اخلاق رسانه‌ای، و کارشناسانی که رسانه‌ها به خدمت می‌گیرند در این اقناع‌سازی یا حفظ و ارضای مخاطب، بسیار تعیین‌کننده است.

ما در طیف مقابل رسانه‌ای داریم که به هیچ چارچوب اخلاقی پایبند نیست و بنابر اعلام «گاردین» برای تاسیس آن ۲۵۰ میلیون دلار بودجه اختصاص داده شده است!

این‌جا وقتی می‌بینیم رسانه‌های لندن‌نشین، چاقوی به آن بزرگی را حذف و قاتل خونریز را «معترض» جا می‌زنند، روی همین نکته و خطای ذهنی حساب ویژه باز کرده‌اند.

بنده شخصا در این مدت، یکی از کارویژه‌هایم، گفت‌وگوی دوستانه با برخی از این مخالفان در طیف‌های مختلف- از افراد معمولی تا استاد دانشگاه- بود. شاید برای عده‌ای باورکردنش سخت باشد اما، اخبار و تحولاتی که (داده‌هایی که) به دست‌شان رسیده بود، غالبا ناقص، تحریف‌شده و یکطرفه و متناسب با روحیات و اعتقاداتی بود که داشتند و کانال‌ها و شبکه‌هایی را که اخبار را از آن دنبال می‌کردند، غالبا متناسب با علائق و روحیات‌شان بود تا میزان دقت و اعتبارشان.

آنها اخباری را معتبر می‌دانستند که، دوست‌شان داشتند! یعنی بسیاری از این افراد منابع تولید اخباری را که «دوست» داشتند بشنوند پیدا کرده و خبرها را رصد می‌کردند نه اخباری را که لزوما حقیقت را بیان می‌کنند! و این نکته چه بسا بعضا حتی، به‌صورت ناخودآگاه صورت می‌گیرد! از همین روست که می‌توان فهمید چرا، دو استاد تمام دانشگاه در یک رشته مشابه که هر دو کتاب‌های مشابه و حتی اساتید مشابهی داشته‌اند، از یک «واقعه اجتماعی» به دو نوع تحلیل صددرصد متضاد می‌رسند!

یکی، این تحولات را «انقلاب عشق» می‌بیند و دیگری آن را از زاویه «جامعه‌شناسی خشونت» و «فساد» به تحلیل می‌نشیند! ما فکر می‌کنیم، رسانه در بروز این شکاف عجیب معرفتی نقش بسیار مهمی دارد!

نکته مهم بعدی که باید در کنار نکته بالا فهمید، این است که بنا به دلایل متعدد- که به برخی از آنها در ادامه اشاره خواهیم کرد- و از جمله به‌دلیل حملات هدفمندی که طیف مخالف جمهوری اسلامی سال‌هاست به صداوسیما و رسانه‌های رسمی کشور کرده و به «ترور شخصیت» این رسانه‌ها پرداخته‌اند، این طیف غالبا اخبار را نه از منابع رسمی که از منابع نامعتبر و دشمن رصد می‌کنند طوری که وقتی تصاویر واضح جنایت مشهد را که طی آن یک چاقوکش، دو بسیجی را سلاخی می‌کرد نشان‌شان دادم برخی شوکه می‌شدند.

وقتی می‌گفتم او اصلا معترض نبود و حین فرار چهار نفر دیگر از عابران را هم با همان کارد بزرگ زخمی کرد متعجب می‌شدند. داده‌های غلط و ناقص مساوی است با تحلیل‌های ناقص و غلط. برای تایید این ادعا کافی است فقط یک ساعت-نه بیشتر- پای اخبار شبکه‌ای مثل سعودی اینترنشنال بنشینید و ببینید که این شبکه، یک شبکه تلویزیونی است یا یک شبکه تولید دروغ و نفرت و خشونت! از کسی که داده‌هایش را از چنین شبکه‌هایی می‌گیرد،آیا می‌توان انتظار تحلیل دقیق داشت؟

از قدیم گفته‌اند، تا زخم نباشد، سر و کله مگس پیدا نمی‌شود. حتما یکی از دلایل بروز چنین معضلی وجود ضعف‌های بنیادی در کشور از جمله در رسانه‌های ماست لذا مخاطب چند خط بعدی، رسانه‌های داخلی از جمله صداوسیماست.

به قول رهبر انقلاب «در جنگ‌های سخت با سلاح‌های قدیمی دیگر نمی‌شود جنگید. امروز با شمشیر و با نیزه و با این چیزها، نمی‌شود به جنگِ توپ و موشک و مانند اینها رفت. در جهاد تبیین هم همین ‌جور است؛ با شیوه‌های قدیمی [نمی‌شود کار کرد]. (۱۴۰۰/۱۲/۱۹ در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری) بسیاری از رسانه‌های ما، در حالی که رسانه‌های داخلی دشمن برای آموزش به آفریقای جنوبی و…می‌روند، هنوز با سبک و سیاق دهه شصت به جنگ ترکیبی و شناختی دشمن می‌روند. طی سه ماه گذشته بیش از هر حوزه‌ای، در حوزه «جنگ روایت‌ها» مورد هجمه بوده و از همین ناحیه لطمه خورده‌ایم. منکر کاستی‌های اقتصادی نیستیم اما این را هم می‌دانیم، یکی از مهم‌ترین اهداف این «جنگِ تحمیلیِ روایت‌ها»، همین معیشت و اقتصاد مردم است و «آرامش» و «امنیت» اولین و ابتدایی‌ترین نیاز یک کشور برای رشد و شکوفایی اقتصادی است.

اینکه چطور برخی افراد دروغ‌های شاخدار و تابلوی دشمن را باور می‌کنند را نیز می‌توان به وجود همین معضلات نسبت داد. جورج لووِنشتاین (۱۹۹۶ اقتصاددان مشهور رفتاری) نظریه جالبی دارد با نام «شکاف همدلی» (Hot-cold empathy gaps) که خلاصه‌اش این می‌شود: «فهم و درک انسان وابسته به حالات اوست.» مثلا برای فردی که بسیار عصبانی است درک این موضوع که شما چرا بسیار خوشحالید دشوار است. وقتی به‌دلیل ۸ سال کوتاهی، اقتصاد کشوری به ویرانه تبدیل می‌شود و تلاش‌های شبانه‌روزی برای جبران این کاستی‌ها نیز، از سوی همان طیف و با راه‌اندازی آشوب و اغتشاش به حاشیه رانده می‌شود، وقتی با رسانه‌هایی روبه‌رو می‌شویم که فلسفه وجودی‌شان، راه‌اندازی جنگ اعصاب است، قطعا افرادی پیدا می‌شوند که نتوانند مسائل را «درست» تحلیل کنند. یکی از قربانیان این جنگ وقتی با این جمله‌ام مواجه شد که «بیا منطقی بحث کنیم» این‌طور پاسخم را داد: «با من منطقی بحث نکن وقتی توان پرداخت اجاره خانه‌ام را ندارم.» این همان «شکاف همدلی» است! و کسی که دچار این شکاف شد، چاقوی به این بزرگی را نمی‌تواند ببیند!

برای عبور کامل از این مرحله سخت- که شکر خدا با همراهی اکثریت مردم از آن عبور کرده‌ایم- محاکمه قمه‌کش‌ها و جنایتکاران را باید با قدرت ادامه داد.

پس از آن باید رفت سراغ مراکز تولید دروغ و نفرت که به اسم «رسانه» آتش این فتنه را روشن کردند و حالا به اسم «کارشناس» در حال تبرئه قاتلان و ارائه راه‌حل هستند.

شانزده ماه پیش و در همان روزهای نخستی که دولت آقای رئیسی روی کار آمد در همین ستون هشدار داده بودیم که بزرگ‌ترین چالش این دولت نه «وضع موجود» که «عاملان وضع موجود» خواهند بود.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چاقوی بزرگ در دست‌ عاملان وضع موجود بیشتر بخوانید »

جنایت هولناک لاهیجان را چه کسانی و چگونه رقم زدند؟

جنایت هولناک لاهیجان را چه کسانی و چگونه رقم زدند؟



رسانه‌های فارسی‌زبان لندن و تل‌آویونشین طی دوونیم ماهی که گذشت، هیچ قانونی در حوزه رسانه نبوده که در مواجهه با کشورمان، زیر پا نگذاشته باشند. از ترویج علنیِ «پلیس‌کشی» تا آتش زدن مساجد و…

جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: آشوب‌های زورکی و مصنوعی، عمر طولانی ندارند، اگرچه شروعی پُرسروصدا داشته باشند. در این میان اگر با استفاده از «جادوی رسانه» و «حقه‌های شیطانی» و صدالبته «جنایت‌های قرون وسطایی» چنین آشوب‌هایی را «گسترده و بزرگ» و «جدی» جا بزنند هم، طول عمرشان مفتضحانه تمام می‌شود که دیدیم تمام شد.

دیروز آشوب‌سازان لندن و تل‌آویونشین و آن اقلیت کم‌هوش داخلی‌شان سیلی سختی از مردم باهوش ایران خوردند و مفتضح شدند!

حالا شاید بشود در چنین فضایی این تاریخ دوونیم ماهه را تورقی زد و به دور از هیاهوهای سیاسی، به تحلیل برخی تحولات آن نشست. می‌خواهیم، قطعه‌ای از این تاریخ کوتاه را برداشته، با استفاده از نظریات و ایده‌هایی در مبحث «جامعه‌شناسی خشونت» و «جرم»، آن را- نه خیلی عمیق- که در حد یک مقاله ژورنالیستی، تبیین کنیم: ۱۲ آبان ۱۴۰۱ جنایت تکان‌دهنده در شهرستان لاهیجان! جامعه هدف‌مان از کل این تکه از تاریخ، ۱۷ نوجوان است!

۱۷ یا ۱۸ نفر که غالبا نوجوانان ۱۶ و ۱۷ ساله‌اند، به همراه یک خانم معلم وارد خانه یک مامور پلیس شده، او را جلوی زن و فرزندنش، به شکل وحشیانه‌ای سلاخی می‌کنند.

خواندن جزئیات این جنایت آن‌قدر تکان‌دهنده است که دود از کله آدم بلند می‌کند. در بین قاتلان، چند دختر و پسر هستند که وقتی در حال توضیح حادثه‌اند، به اقتضای سن کمی که دارند، به خوبی نشان می‌دهند، نه تحلیلی از سیاست دارند، نه از اقتصاد و فرهنگ چیز زیادی می‌فهمند و در عمر کوتاه‌شان چه‌بسا حتی یک مرغ را هم نکشته باشند.

در و دیوار خانه آن شهید امنیت اما چنان مملو از خون شده که یادآور جنایات داعش است و بیش از هر چیز میزان بالای قساوت را نشان می‌دهد. سؤال این است: چطور ناگهان ۱۷ نوجوان که به احتمال زیاد هیچ سابقه جنایی ندارند، در اولین تجربه خود این‌طور وحشی می‌شوند؟ این ۱۷ یا ۱۸ نفر که گفته می‌شود اصلا یکدیگر را نمی‌شناختند، چگونه یکدیگر را پیدا کرده و در راهِ هم قرار می‌گیرند و به‌طور دسته‌جمعی به سمت قربانگاه حرکت می‌کنند؟

به این نکته هم توجه کنید که همه این افراد بلااستثناء پس از دستگیری در حالی که‌ گریه می‌کنند این جملات را تکرار کرده‌اند: «اصلا نفهمیدم چی شد… به خدا خودمم باور نمی‌کنم این کارو کرده باشم. جوگیر شدم….»

«امیل دورکیم» را پدر جامعه‌شناسی می‌دانند چرا که این حوزه مهم علوم انسانی را رسما وارد ساحت علم کرد و مطالعه روش‌مند «جامعه» را رسما کلید زد.

او در کتاب مهم «قواعد روش جامعه‌شناسی» از ایده «امر اجتماعی»(Social Fact) رونمایی می‌کند. «امر اجتماعی» را می‌توان به‌عنوان بنیادی‌ترین مسئله جامعه‌شناسی در دوران کلاسیک و حتی بعد از آن نام برد و بسیاری از جامعه‌شناسان می‌گویند شناخت هستی و ماهیت امر اجتماعی و پاسخ به چگونگی تولید آن، می‌تواند ما را در درک بهتر جهان اجتماعی و چگونگی ساخت مسائل و پدیده‌های اجتماعی یاری رساند.

به زبان ساده‌تر می‌توان گفت، امر اجتماعی، شیء یا واقعیتی بیرون از انسان است و بر اذهان و رفتار جامعه اثر می‌گذارد و می‌تواند به ما در حل برخی مسائل و پدیده‌های اجتماعی [اینجا جنایت لاهیجان] یاری رساند. راه حس کردن وجود این واقعیت نیز، مقاومت کردن در برابرش است.

این ماجرا را به عمد از نگاه دورکیم دنبال می‌کنیم و با یکی دو مثال ساده ادامه می‌دهیم:

تصور کنید در استادیوم فوتبال و در جمع تماشاچیان بازی استقلال و پرسپولیس هستید. یک استقلالی وارد جمع تماشاچیان متعصب پرسپولیسی می‌شود. آیا می‌تواند مثل همیشه علیه تیم پرسپولیس شعار دهد؟ آنچه اینجا سنگینی‌اش را حس می‌کند و کار را برایش دشوار می‌نماید، همان امر اجتماعی است که در آن جمع ولو محدود، ظهو و بروز یافته است. گاهی این فضا، فرد را به سمت رفتارهایی هُل می‌دهد که شاید اگر بعدها تصاویر آن رفتارهایش را ببیند، متعجب شده و شرمگین شود.

یا فضایی را تصور کنید که مثلا، بسیاری از تولیدکنندگان کفش به دستگاه‌های پیشرفته مجهز شده و برای کاهش هزینه‌ها و افزایش میزان و سرعت تولید، روش تولید سنتی را کنار گذاشته‌اند. اینجا یک «حقیقت» و «امر اجتماعی» به وجود آمده که همه تولیدکنندگان را به سمت مجهز شدن به دستگاه‌های پیشرفته سوق می‌دهد و اگر فرد بخواهد همچنان روی تولید سنتی اصرار بورزد، به احتمال قریب به یقین، سنگینی آن را به شکل «ورشکستگی» به چشم خواهد دید! این همان «امر اجتماعی» است که تولیدکنندگان سنتی را به سمت مجهز شدن به دستگاه‌های مدرن هُل می‌دهد.

دورکیم «امر اجتماعی» را یک پدیده کاملاً جمعی و نه فردی می‌داند و معتقد است وقایع حیات فردی با وقایع حیات‌جمعی نامتجانس هستند. این جامعه‌شناس شهیر فرانسوی در ادامه وقتی به مسئله «جرم» و «نابهنجاری‌های اجتماعی» می‌رسد تاکید می‌کند، وجود امر اجتماعی در وقوع جنایت و بزهکاری‌ها، به معنای بی‌اختیار بودن فرد و تبرئه متخلف نیست و برخورد قوه قهریه با متخلف لازم است.

برگردیم به جنایت شهرستان لاهیجان. آن‌طور که گفته شده، این ۱۷ نوجوانان، هماهنگی قبلی با یکدیگر نداشته‌اند و در فضایی مشترک قرار گرفته و هیجانات و خشم یکدیگر را در طول راه تقویت کرده‌اند. چیزی شبیه به «هیستری جمعی» که افراد هیجانات [اینجا خشم] یکدیگر را تقویت می‌کنند و رفتارهای مشابهی بروز می‌دهند. تحت فضایی که باعث بروز این «امر اجتماعی» شده قرار گرفته و رفته‌رفته تبدیل به هیولاهایی می‌شوند که اقدام به قصابی یک فرد بی‌گناه جلوی چشم خانواده‌اش می‌کنند. اما با گذشت زمان و خروج از این فضا، وقتی با اقدامات‌شان مواجه می‌شوند، حیرت‌زده می‌گوید: «اصلا نفهمیدم چی شد؟» اما این فضا و «امر اجتماعی» در ماجرای جنایت لاهیجان، چگونه و توسط چه کسانی تولید شد؟ بخوانید:

راجع به سوءاستفاده از علم و تکنولوژی که باعث ظهور جنبش‌های مخالف علم در جهان شده، پیش از این در این ستون توضیحات مبسوطی داده‌ایم. ما فکر می‌کنیم پاسخ سؤال دو خط بالاتر این یادداشت در تکنولوژی «رسانه» است.

فضای مجازی در ایران به‌دلیل برخی کوتاهی‌ها و حتی خیانت‌ها سال‌ها رها و وِل بوده و اثرات مخرب برخی عقب‌ماندگی‌ها در این حوزه مدت‌ها باقی خواهد بود. فضای مجازی درست مثل فضای حقیقی، نیاز به قانون دارد. در تاریخ می‌خوانیم جوامع اولیه و وحشی برای خروج از «وضعیت طبیعی» بود که رفته‌رفته و طی سال‌ها دریافتند که باید قوانینی وضع کنند چرا که نبود قانون را مساوی با ادامه هرج و مرج و خشونت می‌دیدند.

چه خوش‌مان بیاید چه نه، جریان‌های سیاسیِ وابسته‌ای در این کشور تنفس می‌کنند که ادامه حیات سیاسی‌شان به حاکم بودن چیزی شبیه به همین وضع طبیعی در «فضای مجازی» گره خورده و در چنین فضایی است که می‌توان، امرهای اجتماعی ترسناکی به شکل کاملا مصنوعی و زورکی خلق کرد و عده‌ای کم‌خرد ولو قلیل را تبدیل به قاتلانی کرد که به راحتی به جان و مال و ناموس مردم تعرض می‌کنند.

بروید و قوانینِ خالقان ارزش‌هایی مثل آزادی بیان، دموکراسی و گردش آزاد اطلاعات را مطالعه کنید. درست مثل فضای حقیقی جامعه، قوانین بسیار سفت و سختی بر فضای مجازی این جوامع نیز حاکم است.

همین دو روز پیش بود که خبرگزاری آسوشیتدپرس گزارش مفصلی از آغاز عملیات سالانه و سراسری پلیس آلمان برای برخورد با تخلفات فضای مجازی منتشر کرد و نوشت پلیس آلمان کسانی را که اقدام به انتشار اخبار دروغ و نفرت‌پراکنی می‌کنند، شناسایی کرده و به‌صورت جست‌وجوی خانه به خانه شروع به دستگیری آنها می‌کند.

جالب است که، بخش مهم این سوءاستفاده از تکنولوژی رسانه، از سوی همین کشورهایی صورت می‌گیرد که برای رسانه‌های خود قوانین سفت و سخت وضع کرده‌اند.

رسانه‌های فارسی‌زبان لندن و تل‌آویونشین طی دوونیم ماهی که گذشت، هیچ قانونی در حوزه رسانه نبوده که در مواجهه با کشورمان، زیر پا نگذاشته باشند. از ترویج علنیِ «پلیس‌کشی» تا آتش زدن مساجد و… را علنا ترویج و تشویق کردند.

الحق والانصاف اکثریت جامعه هوشیار ایرانی، فریب این شعبده‌بازی‌های رسانه‌ای را نخوردند و تنها آن معدود افرادِ خامی فریب خوردند که جنایتی مثل جنایت لاهیجان را رقم زدند.

شاید انگیزه و هدف اولیه از راه‌اندازی رسانه، «اطلاع‌رسانی»، «گردش آزاد اطلاعات» و به قول «هابر ماس» کمک به «دموکراسی» و «تشکیل حکومت مشروع» بوده باشد اما همین تحولات اخیر در ایران نشان داد، امروز «اطلاع‌رسانی» و «گردش آزاد اطلاعات» تنها یکی از اهدافِ آن هم فرعی و کم‌اهمیت این تکنولوژی است.

رسانه کارکردهای مثبت و منفی زیادی دارد اما به نظر می‌رسد «خرفت کردن» و « هیولاسازی» را نیز باید به کارکردهای منفی این تکنولوژی افزود. جنایات بزرگ و ترسناک لاهیجان و شهرک اکباتان را مقایسه کنید با حادثه ایست قلبی یک دختر حین انجام وظیفه یک پلیس و نوع واکنش رسانه‌هایی که بالا به آنها اشاره کردیم را به این دو، با یکدیگر مقایسه کنید.

حالا شما پاسخ دهید. اینها رسانه‌اند یا کارخانه‌های هیولاسازی؟

ما فکر می‌کنیم، آن ۱۷ نوجوان قربانیان فضای مجازی بی‌در و پیکری هستند که سال‌ها بر این کشور تحمیل شد و فضای مجازی این قدرت و توانایی را دارد که با ایجاد «امرهای اجتماعی مصنوعی» قربانیان بیشتری بگیرد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جنایت هولناک لاهیجان را چه کسانی و چگونه رقم زدند؟ بیشتر بخوانید »

جنگ در اوکراین، سندروم استکهلم در مدعیان اصلاحات

جنگ در اوکراین، سندروم استکهلم در مدعیان اصلاحات



می‌خواهیم به یک بیماری و اختلال «روانشناختی» هم بپردازیم که حاصل از وضعیت حاکم بر اروپاست اما در ایران خودمان و در برخی چهره‌های سیاسی و رسانه‌ای بروز یافته است!

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

۱- دیروز خبری به نقل از «دیلی‌میل» منتشر شد که جامعه انگلیس را، هم ترساند، هم نگران کرد و هم خشمگین. خبر این بود: «اواب ایشاک» کودک دو ساله بر اثر آلوده شدن با کپک قارچی حاصل از رطوبت در دیوارهای خانه‌اش، از دنیا رفت.

دیلی‌میل سپس با «شرم‌آور» خواندن این رویداد برای دولت انگلیس، گزارش خود را این‌گونه تمام کرد: «برخی از مردم به‌دلیل گران شدن قیمت انرژی قادر به گرم کردن خانه‌های رطوبت‌زده خود نیستند… این مسئله چالشی بزرگ برای سیستم مسکن انگلستان به وجود آورده است. پزشکی قانونی در این خصوص اعلام کرده در معرض کپک بودن، در خانه‌ای قدیمی باعث مرگ این کودک شده و دولت باید فکری به حال ساختمان‌های قدیمی و نمور کند و…»

۳ هزارو ۱۳۶ کیلومتر آن طرف تر، یعنی در اوکراین نیز خبر دیگری منتشر شد که بی‌ارتباط با آنچه در انگلیس و برای «ایشاک» دو ساله اتفاق افتاد نبود: مردم اوکراین برای نجات جان خود از سرما، باید چند ماهی کشور را ترک کنند.

این، اظهارات رئیس شرکت «دتک»، یکی از بزرگ‌ترین هلدینگ‌های انرژی اوکراین بود که به مردم کشورش می‌گوید برای یک دوره سه الی چهار ماهه هم که شده «باید» از کشور خارج شوند چون بحران انرژی و موضوع «زمستان سخت»، جدی است.

برویم به یک هزار و ۷۴۳ کیلومتر آن طرف‌تر از اوکراین، یعنی به آلمان. دولتمردان صنعتی‌ترین و ثروتمندترین کشور عضو اتحادیه اروپا هم یک روز قبل‌تر از رئیس این شرکت اوکراینی به مردم کشورشان گفته بودند، آماده رویارویی با قطعی‌های مکرر برق باشند چرا که در طول زمستان احتمالا با روزی سه الی چهار ساعت قطعی برق مواجه خواهند بود. دیروز نیز به مردم این کشور گفته شد، تا می‌توانند غذاهای کنسروی ذخیره کنند.

شاید برای عده‌ای باور چنین خبرهایی سخت باشد. برای درک این واقعیت‌ها کافی است بدانیم، هزینه انرژی (برق و گاز) در برخی از این کشورهای اروپایی تا ۵۰۰ درصد رشد داشته است.

با توجه به عدم افزایش متناسب حقوق و دستمزدها با تورم، به‌ویژه در حوزه انرژی و مواد غذایی، تحمل چنین وضعی برای بسیاری از اروپایی‌ها واقعا سخت است. آن‌قدر سخت که چندی پیش یورونیوز نیز گزارش عجیبی در همین رابطه منتشر کرد.

طبق گزارش این شبکه تلویزیونیِ اتحادیه اروپا، بسیاری از مردم در این قاره ترجیح داده‌اند، برای فرار از «زمستان سخت» به کشورهای گرمسیر این قاره مثل اسپانیا مهاجرت کنند. یعنی همان راهکاری که رئیس شرکت «دتک» اوکراین به مردم توصیه کرده است.

آنها می‌گویند محاسبه کرده‌اند که اگر زمستان را به کشور دیگری که زمستان خیلی سردی ندارند مهاجرت کنند، هزینه کمتری برایشان خواهد داشت تا این که بمانند و قبوض برق‌های نجومی را پرداخت کنند. این تازه، آن بخش از جامعه اروپاست که، توان و هزینه سفر به یک کشور خارجی را دارد!

تمام این اتفاقات و اخبار در حالی رخ می‌دهند و منتشر می‌شوند که هنوز، زمستان از راه نرسیده و یک ماه تا آن باقی مانده است.

زمستانی که بزرگ‌ترین و معتبرترین چهره‌ها و مؤسسات علمی و سیاسی آن را «سخت» توصیف کرده‌اند، آن‌قدر سخت که رهبران برخی از این کشورها کارشان به دزدی نفتِ کشورهای فقیر و جنگ‌زده‌ای مثل یمن و سوریه افتاده است.

آنها حتی تحریم‌های کشورهایی را که خود تحریم‌شان کرده‌اند دور می‌زنند و با التماس از آنها نفت و گاز گدایی می‌کنند. (به‌عنوان یک مثال رجوع شود به اخبار سفر هیئت‌های آمریکایی و اروپایی به ونزوئلا و یا ساقط کردن «خوان گویادو»، رهبر کودتاچیانی که خودشان او را رهبر این کشور کرده بودند تا شاید دل نیکلاس مادورو را که تا همین چند ماه پیش دنبال سرنگونی و ترورش بودند، به دست آورند)

۲- چنین شرایط سختی(که تنها به گوشه کوچکی از آن اشاره شد) طی همین دویست و اندی روز، تغییرات محسوسی را در جوامع اروپایی به وجود آورده که پیش از این طی یادداشت مبسوطی تحت عنوان «تغییر سبک زندگی طی فقط ۲۰۰ روز» این تغییرات را بررسی کردیم.

نوشتیم، وقتی شرایط در یک حوزه خاص (اینجا اقتصادی) در یک جامعه به‌طور ناگهانی تغییر کرده و «سخت» می‌شود، و سرعت این تغییرات سوء، آن‌قدر زیاد است که مردم و حتی ساختار سیاسی نمی‌تواند خود را با آن همراه و هماهنگ کنند، خروجی این وضع می‌شود، اختلالات اجتماعی و سیاسی همان‌چه امروز در اروپا می‌بینیم.

اعتصاب‌های طولانی، تظاهرات، شورش، افزایش خشونت‌های نژادپرستانه، قدرت گرفتن جریان‌های سیاسی پوپولیست و ناسیونالیست‌های افراطی و از آن‌سو سقوط دولت‌ها، روی کار آمدن فاشیست‌ها (در ایتالیا) و حتی تغییر سبک زندگی مردم. به بیانی جامعه‌شناختی‌تر، ایجاد تغییرات سریع و شدید در «ساختار»‌هایی که به مرور و طی چندین دهه قوام و دوام یافته و به اصطلاح «جا» افتاده‌اند، می‌تواند در «کارکرد» آن ساختار هم ایجاد اختلال کند.

و هرچه به زمستانی که در برخی از این کشورهای اروپایی تا منهای ۳۰ درجه می‌رسد نزدیک می‌شویم، این اختلالات بیشتر و جدی‌تر خواهد شد.

مگر این که در این بین اتفاق تازه‌ای رخ دهد و مثلا یکی از طرف‌های جنگ «پرچم سفید» را بالا ببرد و…

۳- تا این‌جا درباره دو موضوع «زمستان سخت» و « اختلالات قبل از آمدن این زمستان سخت» در جامعه اروپا نوشتیم و با استناد به گزارش مجاهدت از‌های رسمی رسانه‌های غرب پیش‌بینی کردیم، اگر هیچ یک از طرفین جنگ کوتاه نیاید، هرچه به زمستان نزدیک‌تر شویم، این اختلالات سیاسی و اجتماعی شدیدتر هم خواهد شد.

در ادامه می‌خواهیم به یک بیماری و اختلال «روانشناختی» هم بپردازیم که حاصل از وضعیت حاکم بر اروپاست اما در ایران خودمان و در برخی چهره‌های سیاسی و رسانه‌ای بروز یافته است!

به عبارتی بحران آنجا در اروپا و در فاصله چندهزار کیلومتری ایران رخ داده ‌اما اختلالات روانشناختی حاصل از این بحران در برخی جریان‌های سیاسی ایران بروز کرده است! چگونه؟ بخوانید:

حتما شما هم شنیده‌اید که در روانشناسی، از سندروم و عارضه‌ای نام می‌برند به نام «سندروم استکهلم».

در تعریف سندروم می‌گویند، «نشانه‌هایی که حاکی از اختلال خاصی است.» یا «مجموعه‌ای از خصوصیات قابل تشخیص بالینی است که…» گفته می‌شود عارضه استکهلم اصطلاحی است که پس از سرقت از بانکی در استکهلمِ سوئد، توسط روانشناسی به نام نیل بیِروت (Nils Bejerot) مورد استفاده قرار گرفت.

او از آغاز تا پایان گروگان‌گیری به پلیس مشاوره می‌داد و به بانک رفت‌وآمد داشت. طی این گروگان‌گیری چهار کارمند (سه زن و یک مرد) به مدت ۶ روز (از تاریخ ۲۳ تا ۲۸ اوت ۱۹۷۳) به گروگان گرفته شدند.

طی این شش روز اما قربانیان نوعی وابستگی عاطفی به گروگان‌گیرها پیدا کرده بودند؛ تا جایی که از همکاری با پلیس سر باز می‌زدند و حتی پس از آزادی از این مصیبت شش‌روزه، در دفاع از گروگان‌گیران برآمدند.

به عبارتی، این سندروم عارضه، اختلال و بیماری است که، در «قربانی» نسبت به کسی که او را قربانی کرده به وجود می‌آید طوری که باعث می‌شود، به دفاع از کسانی بپردازد که علیه خودش وارد شده و به او ضربه و خسارت زده‌اند!

اینجا و در ایران خودمان، یک جریان سیاسی فعال است که، همین حس و اختلال و بیماری را در مواجهه با غرب دارد.

مثلا غرب اقتصاد و معیشت و امنیت ایران را که به گروگان می‌گیرد، اما آنها سمت گروگانگیر غَش می‌کنند! بنا به‌دلایل احتمالا تاریخی و صد البته شخصیتی و روانشناختی، علاقه عجیبی به غرب دارند و تحت هر شرایطی- تاکید می‌شود- هر شرایطی قطب نمایشان غرب را نشان می‌دهد. این اختلال گاهی آن‌قدر شدید می‌شود که، بازنشر اخبار و موضع‌گیری‌های مقامات رسمی غرب درباره بحران اقتصادی و اجتماعی حاصل از جنگ اوکراین را هم که می‌بینند، خشمگین می‌شوند.

وقتی مقامات رسمی اروپا می‌گویند «زمستان سخت در پیش است» آنها عصبانی می‌شوند و می‌گویند زمستان سخت در انتظار ایران است نه اروپا! باور نمی‌کنید، همین جمله را در موتورهای جست‌وجوگر وارد کرده و دکمه اینتر را بزنید! یا وقتی غرب زیر تعهداتش در مقابل کشورمان می‌زند و مردم را تحریم می‌کند، این جریان باز هم جانب غرب را می‌گیرد و می‌گوید تقصیر ایران بود که آنها زیر تعهدات‌شان زدند! می‌گویید نه؟ امروز بازتاب همین یادداشت را در رسانه‌هایشان ببینید، البته کاملا تحریف شده!

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جنگ در اوکراین، سندروم استکهلم در مدعیان اصلاحات بیشتر بخوانید »