جعفر بلوری

ملاحظاتی درباره آشوب‌ها و چند راهکار

ملاحظاتی درباره آشوب‌ها و چند راهکار



این جمهوری عزیز طی ۴دهه‌ای که از عمرش می‌گذردصاحبان نظم فعلی جهانی را کم به ستوه نیاورده و چنین جمهوری که نام«اسلام ناب محمدی(ص)»را هم به حق،با خود یدک می‌کشد، از سوی چنین قدرت‌هایی،نمی‌تواند تحمل شود

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: دیگر برای کم‌هوش‌ترین، کُندذهن‌ترین و ساده‌لوح‌ترین افراد هم، کوچک‌ترین تردیدی باقی نمانده که، آنچه طی روزهای اخیر در ایران عزیز و به بهانه فوت مهسا امینی رخ داد، هیچ ارتباطی به مسئله آزادی زنان و حتی فوت ایشان ندارد.

تصورش را بکنید مثلاً در آلمان، خانمی برخلاف قوانین داخلی این کشور تخلفی کرده و از سوی پلیس احضار شود. در اداره پلیس بنا به دلایلی مثل داشتن بیماری زمینه‌ای دچار عارضه قلبی شده و فوت گردد. عده‌ای به خیابان‌ها بریزند و خواستار سرنگونی نظام سیاسی حاکم بر آلمان شوند و برکناری جناب شولتز را فریاد بزنند! سپس شروع به بریدن گلوی پلیس، آتش‌زدن پلیس و حمله به زنانی کنند که، در حال اجرای آن قانون هستند! شعار «ضد خشونت» دهند و بدترین خشونت‌ها را مرتکب شوند.

عده‌ای نیز به بهانه فوت آن خانم، پرچم تجزیه آلمان را بالا بگیرند و آمریکا هم آلمان را تحریم کند! مضحک نیست؟ راستی کجای این «اتفاق» با «واکنش‌های به آن اتفاق» منطبق است؟

 اما چرا واکنش‌ها به چنین رخدادهایی در ایران این‌طور به فاجعه و خونریزی و پلیس‌کشی و در نهایت به مبحث براندازی ختم می‌شود؟ و سؤال دوم این‌که چند بار باید چنین اتفاقاتی در کشور رخ دهد تا مسئولین ما به فکر چاره بیفتند؟ چند پاسخ به نظر قابل طرح می‌رسد.

۱- از سؤال اول شروع کنیم. اگر بخواهیم به صورت کلان بحث کنیم، «ماهیت» ضد استکباری و مستقل جمهوری اسلامی ایران، مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیل وقوع این حملات و وقایع است.

هر کشوری بنا به دلایلی دشمنانی دارد. جمهوری اسلامی ایران نیز به دلیل ماهیت ضد استکباری‌اش و ضرباتی که به طرح‌های متعدد غرب به‌ویژه در منطقه زده (داعش فقط یکی از این طرح‌ها بود)، طبعاً دشمنان بزرگ‌تر و گردن‌کلفت‌تر و چه بسا حتی «پست‌تری» هم دارد.

این جمهوری عزیز طی ۴ دهه‌ای که از عمرش می‌گذرد صاحبان نظم فعلی جهانی را کم به ستوه نیاورده و چنین جمهوری که نام «اسلام ناب محمدی(ص)» را هم به حق، با خود یدک می‌کشد، از سوی چنین قدرت‌هایی، نمی‌تواند تحمل شود.

برای فهم شرایطی که توصیف شد به‌عنوان فقط یک نمونه و مثال، رجوع کنید به کتاب «صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد» نوشته «دیوید فرامکین» تا ببینید طی سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۲ چگونه این قدرت‌ها مثل آب خوردن، اقدام به تغییر نقشه‌های جغرافیایی کشورها و مرزها کرده و سیاست‌های استعماری‌شان را جلو می‌بردند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد.

یک کارمند ساده انگلیسی می‌نشست و نقشه خالی را جلو خود می‌گذاشت، و هر طور که دلش می‌خواست، مرزها را ترسیم می‌کرد و کشوری را خلق می‌کرد با ابعاد و ‌اندازه‌ای که دوست داشت! این روند از بین رفته و جبهه بزرگ مقاومت نیز به‌اندازه خود کار را از این وضعی که توصیف شد رسانده به وضعی که امروز می‌بینیم. کدام وضع؟ نگاهی به سرزمین‌های اشغالی فلسطین بیندازید!

همین‌طور حادثه ۱۱ سپتامبر و تحولات پس از آن و تحلیل‌های متعدد پیرامون آن در رابطه با منطقه را مرور کنید. به پروژه داعش هم بیندیشید. همین‌طور ده‌ها طرحی که انتهای همه آنها می‌رسید به «تغییر مرزها» و «تجزیه کشورها» به شکلی که منافع صاحبان نظم فعلی جهانی، تامین شود.

بسیاری از این طرح‌ها به برکت جمهوری اسلامی ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش به دیوار خورده. آیا حق ندارند از این جمهوری عزیز اسلامی عصبانی باشند؟ قطعاً حق دارند!! سرنگونی این جمهوری آرزوی صاحبان نظم ترک برداشته امروز جهانی است و برای تحقق این آرزو، دست به هر کاری می‌زنند و از کوچک‌ترین فرصت و بهانه، نمی‌گذرند.

واکنش‌ها به فوت مهسا هیچ سنخیتی چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ ‌اندازه و شکل با این واکنش‌ها ندارد و صرفا یک «بهانه» است. به بیانیه مهم وزارت اطلاعات که روز شنبه گذشته منتشر شد هم اگر نگاهی بیندازید، منظورمان از این که می‌گوییم «حاضرند

دست به هر کاری بزنند» و «دشمنان جمهوری اسلامی ایران جزو پست‌ترین دشمنان هستند» را متوجه می‌شوید.

۲- بدون اغراق پلیس ایران، جزو مظلوم‌ترین و محجوب‌ترین نیروهای نظامی دنیاست و برای رسیدن به درستی این ادعا، کافی است رفتار و کارنامه پلیس کشورمان را با رفتار و کارنامه پلیس بزرگ‌ترین مدعیان دنیا مثل آمریکا مقایسه کرد.

با حملات ناجوانمردانه‌ای که به این ضامنین امنیت می‌شود، معتقدیم باید بیش از گذشته از این قشر فداکار حمایت و دفاع کرد. باعث حیرت است که در این مملکت، به بانیان خسارت محض و برجام، مدال شجاعت و سکه اعطا می‌شود اما تا لحظه تنظیم این یادداشت نشنیده‌ایم به نیروهای پلیس که این روزها الحق و الانصاف، در مقابه با تجزیه‌طلبان و تروریست‌ها سنگ تمام گذاشته و خون داده‌اند، مدالی اهداء شده یا تشویق شده باشند.

پلیس در همه کشورها، «حافظ شیرازه تنظیم‌های اجتماعی» است و حمله به پلیس چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی، می‌تواند این شیرازه تنظیم اجتماعی را سُست کند و به قول «امیل دورکیم» در چنین فضایی «افراد جامعه به حال خود رها شده و شاهد بی‌هنجاری اجتماعی(Anomie) خواهیم بود.» امروز حمله به پلیس دقیقاً برای رسیدن به همین هدف صورت می‌گیرد!

۳- اما آنچه در دو بند بالا شرح دادیم برای وقوع، به بستر نیاز دارد و این بستر چیزی نیست جز «رسانه». شاید یکی از بزرگ‌ترین درس‌هایی که از این چند روز اغتشاش می‌شد گرفت، اثبات «جایگاه بالای رسانه» در جنگ‌هاست. در هیچ جنگ سختی- تاکید می‌شود هیچ جنگی-چه بزرگ مثل جنگ این روزهای اوکراین و چه کوچک مثل آنچه به صورت پراکنده در کف برخی خیابان‌ها شاهد بودیم، رسانه غایب نبوده.

امروز در کنار جنگ بزرگ اوکراین که بین روسیه از یک طرف و ده‌ها کشور غربی و شرقی گردن‌کلفت از طرف دیگر جریان دارد، یک جنگ بسیار بزرگ رسانه‌ای و نرم نیز جاری و ساری است که نقش و تاثیر آن، کم از جنگ سخت و نظامی نیست.

حالا شما بفرمایید، این بستر (رسانه و فضای مجازی) در کشور ما در اختیار خودمان است یا دشمن؟ کدام کشور را در دنیا سراغ دارید که کنترل افکار عمومی‌اش را به دشمن سپرده باشد؟ یک مورد، فقط یک مورد نشان دهید، کشوری در دنیا زیرساخت‌های اطلاع‌رسانی و کسب و کار مردمانش را در اختیار نه یک کشور دیگر که، در اختیار دشمنانش گذاشته باشد.

این فضا «باید» سر و سامان یابد. «جادوی رسانه»، این توان حیرت‌انگیز را دارد که، کم را زیاد، زیاد را کم، حق را باطل و بالعکس، باطل را حق جلوه دهد. این تکنولوژی این توان را دارد که به اقلیت بقبولاند تو اکثریتی و بدین ترتیب اقلیت را با این توهم، به سروصدا و حرکت وادارد.

این مبحث، مبحث طولانی است و یادداشت جداگانه‌ای را می‌طلبد. فقط برای این که مبحثمان ناقص نماند، توصیه می‌کنیم نگاه کنید به نظریه «مارپیچ سکوت» (Spiral of Silence) «الیزابت نوئل نویمان» دانشمند علوم سیاسی و ارتباطات آلمان. ریشه این نظریه مهم علوم ارتباطات باز می‌گردد به یک نکته روانشناسی.

طبق این نکته «کسانی که در اقلیت‌اند، ترجیح می‌دهند سکوت کنند و بالعکس، کسانی که فکر می‌کنند در اکثریتند، پر سر و صدا می‌شوند.» با ابزار رسانه می‌شود به یک اقلیت، القای اکثریت بودن را کرد و به حرکت وادارشان نمود و از آن سو، اکثریت را از حرکت بازایستاند و به سکوت وادارشان کرد. رفتار این روزهای بسیاری از سلبریتی‌ها را می‌توان، با این نظریه تبیین کرد!

۴- نکته آخر یک توصیه است که در عین حال پاسخ سؤال دوم این یادداشت هم هست. وقتی کشوری چنین دشمنان پلید و قسم‌خورده‌ای دارد که برای رسیدن به اهدافشان حاضرند دو هواپیمای مسافربری را سرنگون کنند! وقتی «رسانه» چنین جایگاه مهمی در همه شئون زندگی و در مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی دارد، وقتی کشوری ده‌ها بار از یک سوراخ گزیده می‌شود یعنی، باید به طور جد چاره‌ای بیندیشد.

ما فکر می‌کنیم در کنار قلع و قمع فاحشه‌های سیاسی و تروریست‌های ریز و درشت و تجزیه‌طلبان داخلی و خارجی، و در کنار تبیین واقعیت برای مردم و معترضین واقعی و افشاء ماهیت دشمنان این جمهوری عزیز، باید به وضعیت رسانه‌ها و فضای مجازی‌مان، درست مثل آمریکا و فرانسه و انگلیس و… سر و سامان بدهیم.

دشمن با استفاده از همین فضای بی‌دروپیکر طرح صیانت را «سانسور» و سر و سامان دادن به این فضای یله و رها را «کره شمالی کردن کشور» جا زد! با استفاده از همین فضای یله و رها، آتش آشوب را روشن کرد و اکنون مثل کارشناسی دلسوز، برای عبور از این فتنه، نسخه می‌پیچد! همیشه، یک راه‌حل بیشتر هم در نسخه‌شان دیده نمی‌شود: «جایی برای اعتراض تدارک ببینید»(!) به دولت محترم پیشنهاد می‌کنیم برای شروع، تمام خساراتی که طی این روزها به مردم وارد شده را فاکتور کنند و برای اوباش اجاره‌ای و برخی از چهره‌های سیاسی تندرویی که با دروغ و ابزار رسانه آتش آشوب را روشن کرده و اکنون خود را کنار کشیده و ژست کارشناس گرفته‌اند بفرستد. هزینه که برایشان بالا رفت، متوقف خواهند شد.

پس از آن می‌توان نشست و با کمک جامعه‌شناسان، روانشناسان و کارشناسان واقعی راهکارهای ریشه‌ای و علمی برای عدم تکرار چنین اتفاقاتی یافت.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ملاحظاتی درباره آشوب‌ها و چند راهکار بیشتر بخوانید »

تغییر سبک زندگی فقط طی ۲۰۰ روز!

تغییر سبک زندگی فقط طی ۲۰۰ روز!



در ایران یک جریان سیاسی وجود دارد که، به شکل «عصبی‌گونه» مخالف بازنشر گزارش‌ها و تحلیل‌های مقامات و رسانه‌های رسمی و مراکز معتبر اروپا و آمریکا درباره بحران‌هایی است که،مدتی است ‌گریبان غرب را گرفته .

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: «پیر بوردیو»، جامعه‌شناس شهیر فرانسوی وقتی به مبحث «عادت‌واره» (habitus) می‌پردازد، از وجود یک رابطه دیالکتیک بین ذهن یا درون انسان با «میدان» (field) یا همان محیط اجتماعی صحبت می‌کند.

بدین معنا که، محیط یا همان field در شکل‌گیری روحیات و خلقیات(عادت‌واره) موثر است و بالعکس، روحیات و خلقیات (عادت‌واره) نیز در شکل‌گیری محیط یا همان field تاثیر دارد و تبادل این دو، رفته رفته به شکل‌گیری «محیط» و «عادات» افراد منجر می‌شود.

خلاصه این چند خط به زبان ساده‌تر این‌طور می‌شود که، محیط و شرایط اجتماعی در شکل‌گیری روحیات و شخصیت افراد، و شخصیت افراد نیز در شکل‌گیری محیط نقش دارند و رفته‌رفته از دل این رابطه دیالکتیکیِ رفت و برگشتی، «سبک زندگی» هم شکل می‌گیرد.

برای فهم ساده‌تر این نکته، مثالی هم می‌زنند. مثلا با وارد شدن به اتاق یک فرد و دیدن وسایل یا حتی نحوه چیدمان این وسایل(محیط) می‌توان تا حدودی به روحیات و شخصیت صاحب اتاق پی برد و این وسایل و چیدمان در واقع تا حدود زیادی می‌تواند گویای شخصیت فرد باشد.

مثلا اگر کتابخانه شخصی بزرگی در این خانه باشد، این فرد تحت تاثیر محیط پیرامونی خود (مثلا تشویق‌های یک معلم به کتاب خواندن، منطقه و حتی شرایطی که در آن زندگی می‌کند و…) به کتاب یا فرهنگ علاقه‌مند و فردی کتاب‌خوان و فرهنگی شده است. [از این نظریه در مسائل تربیتی و آموزشی کودکان نیز بهره‌برداری می‌شود. این که محیط زندگی و تحصیلی کودک چگونه باشد تا شخصیت وی به‌درستی شکل بگیرد و…]

۱- بسیاری از مردم در برخی از کشورهای اروپایی بنا به دلایل متعدد تاریخی (که جای طرحش اینجا نیست) سال‌های سال است که در شرایط محیطی و اقتصادی مناسبی تنفس می‌کنند و بسته به همین شرایط محیطی(میدان) سبک خاصی از فرهنگ، رفتار و زندگی را برای خود برگزیده‌اند(عادت‌واره). اما با آغاز جنگ اوکراین، تنظیمات این سبک از زندگی، چند ماهی است که به هم خورده و اقتصاد- که شاید یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌دهی به سبک زندگی است- دستخوش چالش‌های جدی شده است.

اینکه چطور بسیاری از این کشورهای اروپایی، به‌راحتی آب خوردن طی ۲۰۰ روز از جنگی که بین دو کشور دیگر جریان دارد، این‌طور لطمه می‌خورند خود مسئله‌ای است که باید به آن جداگانه پرداخت که در چند پاراگراف پایین‌تر به آن به‌صورت مختصر خواهیم پرداخت.

اما آنچه مسلم و قطعی است این که، خبرهایی از این کشورها منتشر می‌شود که نشان می‌دهد، اروپای امروز در بسیاری از حوزه‌ها به‌ویژه سبک زندگی، اروپای ۲۰۰ روز پیش نیست! و اوضاع در این کشورها رفته‌رفته در حال تغییر است. به‌ویژه این که بدانیم دیروز اندیشکده کارنگی اعلام کرد، این وضع دست‌کم تا سال ۲۰۲۵ ادامه خواهد داشت چرا که غرب توان و امکان جایگزین کردن انرژی روسیه را دست‌کم تا ۳ سال آینده ندارد.

«کمتر بخورید، کمتر دوش بگیرید، با حوله خود را تمیز کنید نه آب گرم، با آب سرد حمام کنید، هنگام دوش گرفتن فقط این چهار نقطه از بدن را بشویید، همه غذاهای کپک‌زده که بد نیستند، برخی کالاهای تاریخ مصرف گذشته را هم می‌شود مصرف کرد، در خانه بیشتر از یک لامپ روشن نکنید، هنگام روشن بودن سیستم‌های خنک‌کننده، درب فروشگاه را باز نگذارید وگرنه جریمه نقدی سنگین می‌شوید و…» همه این «بایدها و نبایدها» که در این چند خط، فقط به گوشه‌ای از آنها اشاره شد، دستوراتی هستند که رسانه‌ها و مقامات کشورهای اروپایی، پس از مواجهه با بحران انرژیِ حاصل از جنگ اوکراین، و طی همین ۲۰۰ روز گذشته برای مردم صادر کرده‌اند.

به عبارتی، تغییر شرایط محیطی(field) در اروپا، به سرعت روی سبک زندگی غربی‌ها تاثیر گذاشته است. اما مردم اروپا می‌گویند شدت این تغییرات و فشارهای محیطی برایشان آن‌قدر زیاد بوده که بسیاری از آنها، توان هماهنگی با این همه تغییر را با این سرعت ندارند و از همین روست که، در آلمان، اتریش، ایتالیا، انگلیس، اندونزی و…شاهد برگزاری تظاهرات و تجمعات گسترده هستیم. تاثیر این فشارهای اقتصادی روی برخی از اقشار تا جایی است که مراکز مطالعاتی‌شان می‌گویند، بسیاری از مردم دچار افسردگی شده و آنها نگران افزایش خودکشی هستند!

این که چطور می‌شود در برخی از این کشورها، طی فقط ۲۰۰ روز، وضعیت آن‌قدر غیر قابل تحمل می‌شود که مراکز مطالعاتی غرب درباره «افزایش خودکشی» هشدار می‌دهند، نکته مهم دیگری است که تلاش می‌کنیم پاسخی برای آن بیابیم.

۲- برخی صاحبنظران معتقدند، لذت و احساس آرامش و راحتی، موضوعی درونی است نه بیرونی. مثلا، لذتی که از خوردن یک غذا می‌بریم، به‌خاطر خودِ آن غذا و از آن غذا نیست بلکه به خاطر مسئله‌ای است که در درون فرد است.

از همین‌رو است که می‌بینیم، یک غذا برای یک فرد خوشمزه و همان غذا برای فردی دیگر چه بسا، بدمزه است. یا گفته می‌شود، لذتی و آسایشی که یک فرد از سوار شدن بر یک خودروی مدرن و مجهز می‌برد، نه به خاطر آن خودرو (امر خارجی) که به خاطر روحیات و مسئله‌ای است که در درون آن فرد است.

برای همین است که چند ماه پس از سوار شدن به یک خودرویِ مثلا شاسی‌بلند بسیار مجهز، این خودرو دل فرد را می‌زند و او دیگر از آن لذت نمی‌برد و مرتب به فکر تغییر خودرو و مجهزتر کردن آن می‌افتد.

در تبیین این نگاه، مثال‌های دیگری نیز زده می‌شود. مثلا اگر احساس آرامش و لذت، از ثروت و مادیات بود، در جوامع مدرن و ثروتمندی مثل ژاپن و برخی از این کشورهای غربی، آمار خودکشی این همه بالا نبود. فرد وقتی به سمت خودکشی می‌رود که، از زندگی نه تنها لذت نمی‌برد بلکه چه بسا از آن زجر هم می‌کشد.

این صاحبنظران، برای اثبات این ادعا، ثروتمندانی را مثال می‌زنند که، با وجود داشتن همه چیز، دست به خودکشی زده‌اند. شاید- تاکید می‌شود- شاید، بخشی از دلایل غیرقابل تحمل شدن تورم ۱۰ درصدی در برخی از این کشورهای درگیر جنگ اوکراین را بتوان، با استفاده از این نظریه تبیین کرد.

یعنی مسئله خوشبختی و احساس لذت یا آرامش بیش از اینکه مسئله‌ای بیرونی باشد، امری درونی است که اگر درونی نبود، فهم این که چرا در انگلیس یا آلمان با آن اقتصاد و پیشرفت صنعتی با یک تورم ۱۰ درصدی، مقامات نگران خودکشی مردم می‌شوند سخت می‌شود. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد، عده کثیری از مردم انگلیس پس از مواجه شدن با تورم و افزایش قیمت‌ها دچار افسردگی شده و به خودکشی فکر می‌کنند. (تارنمای اسکای‌نیوز، موسسه‌های بهداشت و روان، ۳۰ خرداد ۱۴۰۱)

۳- در این یادداشت صرفاً تلاش کردیم با استفاده از یک نظریه جامعه‌شناسی و نظرات برخی فلاسفه و روان‌شناس‌های اجتماعی، در حد یک مقاله ژورنالیستی، چرایی تغییر رفتار و سبک زندگی اروپایی‌ها، پس از مواجه شدن با یک بحران اقتصادی آن هم به این سرعت (۲۰۰ روز) را بررسی کنیم.

در بند پایانی این یادداشت اما قصد داریم به چرایی برخی واکنش‌های عجیب و غریب یک جریان سیاسی خاص در جامعه ایران، پس از مواجهه با انتشار این‌گونه اخبار و تحلیل‌ها بپردازیم. شاید باورتان نشود اما، در ایران یک جریان سیاسی وجود دارد که، به شکل «عصبی‌گونه» مخالف بازنشر گزارش‌ها و تحلیل‌های مقامات و رسانه‌های رسمی و مراکز معتبر و علمی اروپا و آمریکا درباره بحران‌هایی است که، مدتی است ‌گریبان غرب را گرفته است.

به عبارتی، وقتی صدراعظم آلمان می‌گوید، زمستان سختی پیش‌رو داریم، یا نخست‌وزیر مجارستان اعلام می‌کند، تحریم‌هایی که علیه روسیه وضع کردیم، به ضرر اروپا و مردم خودمان تمام شده و اروپا در جنگ اوکراین باخته است، یا دبیرکل ناتو می‌گوید، وضع اروپایی‌ها اصلا خوب نیست و رسانه‌های دنیا نیز به بازنشر و تحلیل این مواضع می‌پردازند، این جریان سیاسی عصبانی می‌شود.

دوباره با دقت به این جمله توجه کنید: غربی‌ها از انتشار این گزارش‌ها و تحلیل‌ها عصبانی نمی‌شوند و اصلا، خودشان این گزارش‌ها را تولید و منتشر می‌کنند، اما این جریان سیاسی که از قضا خود را غربگرا هم می‌داند، از بازنشر آن خشمگین و بازنشرکنندگان را به باد فحش و انتقاد می‌گیرند. پاسخ چرایی این رفتار عجیب را در ستون «گفت و شنود» بخوانید!

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تغییر سبک زندگی فقط طی ۲۰۰ روز! بیشتر بخوانید »

بله! ما مافیا هستیم!

بله! ما مافیا هستیم!



این یادداشت، صرفا به‌دنبال آسیب‌شناسی و بررسی جامعه شناختی یک معضل در جامعه آموزشی ایران است که درمان نکردنش، تبعات خوبی نخواهد داشت. یکی از تبعات منفی حل‌نشدن چنین معضلی، همان توسعه نیافتگی است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

استاد پای تخته، روش‌ها و فرمول‌های مختلف «توسعه» را می‌نوشت و از بَر و باتسلط توضیح می‌داد. برای برخی نمودار می‌کشید و با نام بردن از کشورها می‌گفت، مثلا مالزی، چین یا کره جنوبی با استفاده از این روش و پس از طی ۳۰ سال به توسعه (اقتصادی) رسیدند. با تبحر و لهجه خاصی برخی اصطلاحات را به انگلیسی و برخی را نیز به فرانسه تلفظ و روی تخته می‌نوشت و طی روزهای تدریس ایشان متوجه شده بودیم که ایشان، به زبان آلمانی نیز تا حدودی تسلط دارند.

بلند شدم و سؤال کردم: «استاد! ببخشید با وجود مشخص بودن فرمول‌ها و روش‌های توسعه و با وجود داشتن اساتید زیادی مثل شما در کشور، چرا توسعه لازم را پیدا نمی‌کنیم؟ قطعا اساتید باسوادی مثل شما و حتی قوی‌تر از شما در کشور کم نداریم. اصلا چرا شما کمکی به توسعه کشور نمی‌کنید؟»

استاد با کمی مکث پاسخ داد: «راستش را بخواهی، بسیاری از اساتید ما دنبال پولند. خود من در کنار تدریس یک باشگاه اسب‌دوانی هم دارم. کلاس‌های کنکور هم تدریس می‌کنم و…»(!)

بعدها از برخی دوستان دانشجوی دکتری شنیدم، این استاد با دریافت پول از آنها، به پذیرفته شدن در کنکور دکتری کمک کرده و در این زمینه نیز بسیار فعال است.

قطعا این پاسخ استاد، دقیق و کامل نیست ولی می‌تواند بخشی ولو کوچک اما مهم از پاسخ سؤال ما باشد. یعنی ممکن است مانند هر صنف و شغل و جای دیگری، در دانشگاه‌ها هم، اساتیدی باشند که انگیزه‌ای جز پول یا رسیدن به موقعیت اجتماعی نداشته باشند اما همه این‌گونه نیستند.

اینجا قصد داریم در یک فضای کارشناسی و دانشگاهی این پاسخ را بررسی کنیم. می‌خواهیم بدانیم چرا برای برخی کارشناسان، اساتید دانشگاه‌ها، پزشکان، مهندسان ساختمان و… پول بر آن وظیفه اجتماعی، علمی، وجدانی و عقلانی که دارد، اولویت پیدا کرده است.

یکی از ده‌ها پاسخی که می‌توان به این سؤال داد، مربوط می‌شود به «ساختار آموزشی» کشور و چه کسی است که نقش ساختار آموزشی را در توسعه یک کشور، دست‌کم بگیرد؟! همان‌طور که آن استاد بزرگوار گفت، ما چه خوش‌مان بیاید چه نه، برخی کارشناسان، اساتید و حتی کسانی که آموزش فرزندان‌مان در دستان آنهاست، (نه همه آنها) بیش از هر چیزی به‌دنبال پولند و ساختار آموزشی ما نیز در تربیت چنین افرادی نقش دارند. چگونه؟! بخوانید:

به گزارش مجاهدت از قابل توجه و مهمی که اخیرا و پس از انتشار نتایج کنکور سراسری منتشر شد نگاه کنید. از ۴۰ دانش‌آموز برگزیده امسال در کنکور سراسری فقط یک دانش‌آموز در مدرسه دولتی درس خوانده بود! این خبر، یک گزاره بسیار مهم برای تحلیل موضوع این یادداشت است. همه ما اطلاع داریم، از همان دوران مهدکودک تفاوت‌ها و شکاف‌های آموزشی خود را به نمایش می‌گذارند.

ما مهدکودک‌های لاکچری با شهریه‌های سرسام‌آور داریم که در آن انواع آموزش‌ها را به کودکان زیر ۶ سال می‌دهند و در مقابل مهدکودک‌هایی هم داریم که در آن فقط از کودکان با یک وعده غذای ساده، صرفا نگهداری می‌کنند. همه این دو گروه کودکان هم که وارد مدرسه ابتدایی و متوسطه می‌شوند، بسته به شرایط مالی والدین‌شان، از یکدیگر جدا هستند. ثروتمندها و مُتِمَوِلین وارد مدارس خاص و بقیه وارد مدارس معمولی و دولتی می‌شوند. مرحله بعد ورود به دانشگاه است.

با وجود پدیده غیرمنطقی «کنکور» و ساختار آموزشی که برشمردیم، صرفا و صرفا کسانی می‌توانند وارد رشته- شهرهای پرطرفدار و «پولساز» شوند که، در طول تحصیل‌شان (از مهدکودک تا دبیرستان) پول بیشتری خرج کرده‌اند. این یعنی، «هُل» دادن والدین به سمت مدارس پولی چرا که والدین می‌بینند، اگر وارد چنین مدارسی نشوند، و اگر در این حوزه هزینه‌های سنگین نکنند، امکان قبول شدن فرزندان‌شان در دانشگاه‌ها و رشته‌های پرطرفدار تقریبا محال است. به عبارت دیگر با توجه به نحوه ورود به دانشگاه‌ها و رقابتی بودن این مسئله (کنکور) امروز بدون حضور در مدارس غیرانتفاعی و خاص و بدون صرف هزینه‌های سنگین کلاس‌های کنکور، امکان قبولی در رشته شهرهای پرطرفدار تقریبا هیچ است.

چند پاراگراف بالا را دوباره مروری کنید. نقش «پول» خیلی برجسته است، نیست؟! بخشی از پاسخ سؤال این وجیزه در همین‌جاست. وقتی آن کارشناس ما، استاد دانشگاه ما، مهندسان ساختمان و پزشکان ما، در حین دوران آموزش و از همان دوران مهدکودک تا ورود به دانشگاه، هزینه می‌کند با این امید که در رشته‌های پولساز قبول شود، به این هم فکر می‌کند که پس از فارغ‌التحصیلی، هزینه‌ها خود به خود جبران خواهند شد!

این یعنی ما در کنار پرورش کارشناس و استاد، آنها را «تاجرمسلک» هم به بار می‌آوریم. اینجاست که گاهی با مهندسان ساختمانی مواجه می‌شویم که به خاطر پول، به ساخت ساختمان غیراستاندارد، مهر تایید می‌زند. یا با پزشکی مواجه می‌شویم که جان بیمار برایش در اولویت نیست و تا هزینه درمان را ندهی، بیمارت را عمل نمی‌کند! اینجاست که فاجعه‌هایی از جنس متروپل رخ می‌دهد و…

دانشجویی می‌گفت پس از بررسی‌های زیاد متوجه شدم، بدون شرکت در کلاس‌های کنکور (و صرف هزینه) امکان قبولی در رشته- شهر خوب و پولساز را ندارم! [وقتی بین دانش‌آموزان کنکوری، در کنار «رشته- شهر خوب» از کلمه «پولساز» استفاده می‌شود، یعنی همان که در چند خط بالا گفتیم.

ساختار آموزشی که معیوب و ناعادلانه و متکی به پول باشد، از دلش دانش‌آموزانی خارج می‌شود که اولویت‌شان در انتخاب رشته، نه «نیاز جامعه» یا «کمک به توسعه کشور» که، «پول» است!]

این دوست دانشجو می‌گفت «به یکی از این آموزشگاه‌های کنکور برای مشورت رایگان! رفتم. مشاور خیلی صریح گفت کتاب خواندن را کنار بگذار چون با خواندن کتاب، قبول نمی‌شوی!! اینجا ما روش‌ها و فنونی را به شما یاد می‌دهیم که بتوانید، تست را درست بزنید. کتاب‌هایی که تهیه کرده و با حوصله و لذت می‌خواندم را، به درخواست مشاور کنار گذاشتم. در عوض در کلاس‌ها می‌نشستیم و جزوه می‌نوشتیم. کتاب‌های موسسه را هم با قیمت بالا خریدم. حدود ۴۰ کتاب را خلاصه کرده بودند در ۴ کتاب، بدون مقدمه یا تلاش برای فهماندن مفاهیم. درکلاس‌ها فوت و فن تست‌زنی را یادمان می‌دادند. مثلا استاد روش تحقیق به ما می‌گفت اگر سؤالی راجع به کوواریانس آمد، و این دو واژه در آن بود پاسخی را انتخاب کنید که منفی است و…»

با دانشجوی دیگری وارد گفت‌وگو شدیم. او هم تجربه عجیبش با مشاور فلان موسسه کنکور را این‌طور توضیح داد: «مشاور برای اینکه به من اطمینان دهد، ثبت‌نام در موسسه‌شان مساوی با قبولی در کنکور است گفت بسیاری از طراحان سؤالات کنکور در این موسسه فعالیت می‌کنند. از مشاور با تعجب و از روی حس کنجکاویِ توأم با ناراحتی پرسیدم یعنی شما اینجا مافیا تشکیل داده‌اید؟! و ایشان خیلی صریح و راحت گفت: «بله، مافیا هستیم.»(!)

این یادداشت، صرفا به‌دنبال آسیب‌شناسی و بررسی جامعه شناختی یک معضل در جامعه آموزشی ایران است که درمان نکردنش، تبعات خوبی نخواهد داشت. یکی از تبعات منفی حل‌نشدن چنین معضلی، همان توسعه نیافتگی است.

بزرگان حوزه جامعه‌شناسی علم، «علم» و «عالم» را یکی از پایه‌های اصلی توسعه در یک کشور می‌دانند و دانشگاه‌ها محل تولید این دو هستند. مسیر طولانی که برای رسیدن به دانشگاه طی می‌شود نیز، به‌ اندازه خود دانشگاه مهم است.

این مسیر نباید فرد را تاجرمسلک بار بیاورد. این که پزشک یا استادی، اولویت اول و آخرش می‌شود «پول» از نتایج پررنگ بودن نقش همین پول در این مسیر بلند آموزشی- از مهدکودک تا دانشگاه- است. بماند که این روند به معنای نبود نظام عادلانه آموزشی و شکاف تحصیلی و طبقاتی هم هست.

به قول رهبر معظم انقلاب هدف نظام آموزشی باید ایجاد جامعه دینی و «عادلانه» باشد. که اگر این‌گونه باشد شاهد پرورش «الگوهای درخشان و برجسته‌ای» خواهیم بود که «امروز نظایر آن را کمتر می‌توان یافت…. از شهید چمران و شهید آوینی تا شهدای هسته‌ای و… شهید سلیمانی». (۱۲ اردیبهشت ۹۹ پیام رهبر انقلاب به مناسبت روز معلم)

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بله! ما مافیا هستیم! بیشتر بخوانید »

تغییر دغدغه‌های غرب در جنگ اوکراین

تغییر دغدغه‌های غرب در جنگ اوکراین



آمریکا و شرکای اروپایی‌اش، مسئولان بزرگ این بحران به شمار می‌روند و اساس آن از تفکر بسط ناتو به عنوان هسته اصلی استراتژی خارج کردن اوکراین از دایره حاکمیتی روسیه و ادغام آن در غرب نشأت می‌گیرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: امروز یکصد و پنجاه و چهارمین روز جنگ اوکراین است. به ۵ ماه پیش برگردید. اخبار روزهای آغازین جنگ را با اخبار این روزهای جنگ مقایسه کنید.

یک تفاوت مهم بین اخبار خواهید دید و آن چیزی نیست جز یک تغییر چشمگیر در شکل و جنس اخبار و دغدغه کشورهایی که مستقیم یا غیر مستقیم درگیر این جنگند. چرا این جنگ، جذابیت خبری روزهای آغازین خود را از دست داد؟ چرا مردم (چه در ایران چه در سایر کشورهای دنیا) دیگر مثل سابق، پیگیر اخبار «جنگ در داخل اوکراین» نیستند؟

چرا بر خلاف روزهای اول، امروز دغدغه اول کشورهای درگیر در این جنگ، هرچیزی هست الا جان و مال مردم اوکراین و مسائل حقوق بشری؟ بخوانید:

یکی از دلایل مهم اینکه این جنگ مثل روزهای آغازین، آن جذابیت خبری را برای مردم ندارد، باز می‌گردد به یک مسئله روانشناختی: «مشکلات دیگران زمانی برای من اهمیت دارند که خودم درگیر مشکل نباشم»! این جنگ با طولانی شدن، تبعات اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اجتماعی بزرگی برای بسیاری از کشورهای دنیا به همراه داشته و این روزها صحبت از قحطی، گرسنگی، گرانی، شورش، اعتصاب و حتی فروپاشی اتحادیه اروپا و تغییر نظم جهانی، مطرح است.

در شرایط «بحرانی»، تغییر اولویت‌ها مسئله‌ای کاملا بدیهی است. این روزها حتی کشورهایی که به آتش جنگ می‌دمیدند هم زیاد از کُشت و کشتارهای این جنگ صحبت نمی‌کنند. آنها امروز نگران سوخت و انرژی‌اند. نگران تورم و کمبود مواد غذایی‌اند. نگران صدها هزار شغلی هستند که تحت تاثیر این جنگ از بین رفته. نگران دولت‌هایی هستند که مثل آب خوردن فرو می‌پاشند و از همه مهم‌تر نگران زمستانی هستند که در راه است!

۲۸ کشور امروز رسما عضو اتحادیه اروپا هستند که غالبا در حوزه نفت و گاز و بعضا حتی گندم و مواد غذایی، وابسته به روسیه‌اند. این کشورها بسته به میزان وابستگی که به روسیه یا حتی اوکراین دارند، میزان مشکلاتشان متفاوت است.

جالب این که، نوع و شکل موضع‌گیری‌شان درباره این جنگ نیز، کاملا وابسته به همین میزان وابستگی‌شان شده است. مثلا مجارستان به‌دلیل این که بیش از ۸۵ درصد به انرژی و گاز روسیه وابسته است، از همان ابتدا طوری علیه تحریم روسیه و این جنگ موضع گرفت که انگار طرف روس‌هاست! این کشور حتی اخیرا با دور زدن ناتو و اتحادیه اروپا با روس‌ها وارد مذاکرات گازی شد و خشم رهبران برخی کشورهای غربی را برانگیخت.

اقدامی که رسانه‌های وابسته به قدرت در انگلیس آن‌را «خیانت مجارستان به اروپا» تیتر زدند! اختلافات از همین جاها بود که خود را بیش از پیش نشان داد. گزارش‌هایی که از رسانه‌های معتبر غربی یکی پس از دیگری از راه می‌رسید نشان می‌داد، مسئله فراتر از مجارستان و یک کشور و دو کشور اروپایی است.

به عنوان فقط یک نمونه روزنامه اقتصادی«فایننشال تایمز» چند روز پیش نوشت: «برخی از کشورهای اتحادیه اروپا پیشنهاد کمیسیون اروپا برای کاهش وابستگی به گاز روسیه را بسیار سختگیرانه قلمداد می‌کنند و به دنبال معافیت از طرح بروکسل در این زمینه [ادامه تحریم انرژی روسیه و به تبع آن کاهش ۱۵ درصدی مصرف گاز] هستند و این موضوع ایجاد شکاف در جبهه غرب در مقابله با روسیه را آشکار کرده است.»

مشکل اما در این نقطه نماند. «فرانک والتر اشتاین»رئیس‌جمهور آلمان پا را فراتر گذاشت و نسبت به خطر «نابودی اتحادیه اروپا» به دلیل بروز این شکاف‌ها هشدار داد: «نباید دچار تفرقه شویم و نباید اجازه دهیم کار بزرگمان در تشکیل اروپای واحد که آن‌قدر امیدوارانه آغاز شده بود، نابود شود… این جنگ تنها در خاک اوکراین در جریان نیست بلکه پایه مشترک ارزش‌های ما و نظم صلح ما را متاثر کرده است…»

نگرانی از فروپاشی دولت‌های اروپایی، یکی دیگر از دغدغه‌هایی است که شاید در روزهای آغازین جنگ وقوعش حتی به مخیله کسی هم خطور نمی‌کرد. دولت و مجلس در ایتالیا، تحت تاثیر همین جنگ و همین مشکلات اقتصادی فروپاشیده و سقوط بوریس جانسون، نخست‌وزیر انگلیس نیز بی‌ارتباط با این بحران‌ها نبود.

اوضاع این روزهای دولت بایدن در آمریکا نیز هیچ تعریفی ندارد و چند روزی است بحث انصراف او از انتخابات ۲۰۲۴ در رسانه‌های این کشور حسابی داغ است: 

«روسیه در همه جبهه‌ها در حال پیروزی است. در جبهه نظامی و میدان جنگ و در جبهه سیاسی چنان که شاهد فروپاشی نظام‌های سیاسی در اروپا و ادامه سقوط مستمر دولت بایدن در ایالات متحده هستیم… در جبهه اقتصادی، روسیه قواعد بازی را با تحریم‌های متقابل علیه غرب تغییر داده است… هیچ چیز نمی‌تواند روسیه را از پیشروی در هر سه جبهه بازدارد.» (اسکات ریتر، افسر سابق سیا همین سه روز پیش)

یا مثلا این موضع‌گیری اخیر ویکتور اوربان نخست‌وزیر مجارستان: «اتحادیه اروپا به یک استراتژی جدید درخصوص جنگ در اوکراین نیاز دارد زیرا تحریم‌ها علیه مسکو جواب نداده است….استراتژی جدیدی مورد نیاز است که باید بر گفت‌وگوهای صلح و تهیه پیش‌نویس یک پیشنهاد صلح خوب به جای پیروزی در جنگ متمرکز باشد…استراتژی غرب در مورد اوکراین بر چهار ستون بنا شده است- اینکه اوکراین می‌تواند با سلاح‌های ناتو در جنگ علیه روسیه پیروز شود، تحریم‌ها روسیه را تضعیف و حاکمیت آن را بی‌ثبات می‌کند، تحریم‌ها بیشتر به روسیه آسیب می‌زند تا اروپا و این که جهان در حمایت از اروپا صف‌آرایی خواهد کرد.

این استراتژی شکست خورده زیرا دولت‌ها در اروپا مانند دومینو در حال فروپاشی‌اند، قیمت‌های انرژی افزایش یافته و اکنون به یک استراتژی جدید نیاز است…ما در خودرویی نشسته‌ایم که هر چهار لاستیک آن پنچر شده است. کاملاً واضح است که جنگ را نمی‌توان به این شکل پیروز شد.»

اینکه «این جنگ اصلا چرا آغاز شد و مقصر چه کسی است؟» نکته مهم دیگری است که پیش از جمع‌بندی این یادداشت، باید این‌جا مطرح کنیم. بنابر اعلام نظریه‌پردازان مهم و شناخته شده‌ای مثل «جان مرشایمر» تحلیل غرب راجع به جنگ اوکراین کاملا عکس واقعیت است: «براساس منطق حاکم بر غرب، بحران اوکراین دلیلی جز تهاجم روسیه ندارد و «ولادیمیر پوتین»، رئیس‌جمهور روسیه با الحاق کریمه درصدد احیای دوباره اتحاد جماهیر شوروی است و ممکن است به تدریج نه تنها بخش‌های دیگر اوکراین که حتی بسیاری از کشورهای اروپای شرقی را نیز بخواهد.

اما این محاسبات اشتباه است: آمریکا و شرکای اروپایی‌اش، مسئولان بزرگ این بحران به شمار می‌روند و اساس آن از تفکر بسط ناتو به عنوان هسته اصلی استراتژی خارج کردن اوکراین از دایره حاکمیتی روسیه و ادغام آن در غرب نشأت می‌گیرد.

همزمان پیشروی اتحادیه اروپا در شرق و حمایت غرب از جنبش‌های حامی دموکراسی در اوکراین که با انقلاب نارنجی سال ۲۰۰۴ آغاز شد نیز اهمیت بسیاری داشت. مخالفت رهبران روسیه با گسترش ناتو از اواسط دهه ۹۰ تاکنون تداوم دارد و آنها به وضوح اعلام کرده‌اند که هرگز بدل شدن همسایگان مهم‌شان به سنگر غرب را تاب نخواهند آورد و در واقع الحاق کریمه نیز پس از برکناری دولت حامی روسیه از اوکراین، پاسخی بود که پوتین با نگرانی از بدل شدن این منطقه به پایگاه دریایی ناتو داده بود.

اما غافلگیری نخبگان سیاسی آمریکا و اروپا از وقایع تنها به دلیل اجرای نسخه نم کشیده آنها از سیاست بین‌الملل است که تطابقی با قرن ۲۱ ندارد. رهبران اروپا و آمریکا برای تبدیل اوکراین به پایگاه خود در مرزهای روسیه دچار اشتباه شده‌اند و حالا که تبعات آن برایشان آشکار شده است، اصرار بر اجرای سیاست‌هایشان می‌تواند اشتباهی به مراتب بزرگ‌تر را ایجاد کند.» (فارین افرز)

حالا با توجه به سر بازکردن این مشکلات و «رو» شدن این حقایق که:

– مقصر اصلی آغاز این جنگ آمریکاست.

– برخی از این کشورهای غربی به‌دلیل شدت وابستگی‌شان 

(چه در حوزه انرژی به روسیه و یکدیگر و چه در حوزه سیاسی به آمریکا) به راحتی آب خوردن فرو خواهند پاشید.

– احتمال «فروپاشی اتحادیه اروپا» که به قول وزیر خارجه آلمان

«برای تاسیس آن خیلی زحمت کشیده‌ایم» کاملا جدی است.

– زمستان سختی در راه خواهد بود و کشورهای قدرتمندی در تراز آلمان که برای عبور بدون گاز از آن از هم عزا گرفته و به مردمانشان توصیه می‌کردند، هنگام استحمام، فقط این قسمت‌هایی که ما مشخص می‌کنیم را شست و شو دهید و…

شما پاسخ دهید. اگر همین امروز بین مردم کشورهای گرفتار در این بحران‌ها و حتی برخی از رهبران سیاسی غرب یک همه پرسی برگزار شود با این مضمون که «اگر به صد و پنجاه و چهار روز پیش برمی‌گشتید، با نوع مواجهه ناتو با این جنگ موافقت می‌کردید»؟ اکثرا چه پاسخی می‌دادند؟ ما فکر می‌کنیم اکثر پرسش شونده‌ها پاسخی شبیه به پاسخ اخیر دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور تاجرمسلک و سابق آمریکا می‌دادند.

او با برشمردن مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی حاصل از این نوع مواجهه در یک جمله کوتاه گفت «این جنگ هیچ ربطی به ما نداشت»(!)

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تغییر دغدغه‌های غرب در جنگ اوکراین بیشتر بخوانید »

در باب قدرت و انواع آن

در باب قدرت و انواع آن



امام حسین‌(ع) هر چه به عصر عاشورا و لحظه شهادت نزدیک می‌شد، برافروخته‌تر و شاداب‌تر می‌شد. انگار که مرگی در کار نیست و این، همان «قدرت مطلقی» است که تحت هر شرایطی و در مقابل هر قدرتی، پیروز می‌شود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: چرا آمریکا در ویتنام، با آن همه قدرت و تجهیزات نظامی از ویتنامی‌هایی که حداقل امکانات و تجهیزات را داشتند شکست می‌خورد؟ چرا آمریکا، انگلیس، اسرائیل، امارات و ائتلافی از کشورهای عربی و آفریقایی در جنگ یمن، حریف مشتی بیابان‌نشین نمی‌شوند؟ چرا تمام دنیای غرب و کشورهای مرتجع عربی بعلاوه عراقِ تحت حاکمیت صدام، از ایرانِ تازه انقلاب کرده تحریم شده‌ای که توان تولید حتی سیم خاردار را هم نداشت شکست می‌خورند؟ حقیقتا ایران با تکیه بر کدام «قدرت» است که می‌تواند به تنهایی و با دستان خالی ۸ سال در برابر ۴۰ کشور با آن همه ثروت و قدرت و تجهیزات جنگی مقاومت کند و حتی یک سانت از خاک خود را از دست ندهد اما اوکراین با وجود داشتن حمایت‌های عجیب و غریب از ۴۰ کشور، نمی‌تواند حریف یک کشور شود و این همه شهر و مناطق استراتژیکش را به راحتی از دست می‌دهد؟! چرا اوکراینی که تمام دنیای غرب و بسیاری از کشورهای شرقی انواع و اقسام تسلیحات مدرن را در اختیارش قرار داده و حتی ارتشی اجاره‌ای از سرتاسر جهان برایش تدارک دیده‌اند، نمی‌تواند روسیه را اخراج کند؟ مگر صدها هزار نیروی خارجی با دریافت حقوق و دستمزد بالا برای اوکراین نمی‌جنگند؟

واقعا چرا صهیونیست‌ها که از حمایت‌های بی‌حد و ‌اندازه غرب و مرتجعین عرب برخوردارند، بیشترین ثروت و مرموزترین قدرت‌ها و نفوذها را دارند، در برابر جوانان فلسطینیِ محاصره شده آن‌قدر عاجزند که اعلام می‌کنند «اسرائیل در حال فروپاشی است؟» (تامیر پاردو، رئیس‌ سابق موساد همین دیروز) پاسخ آیا در داشتن و نداشتن «قدرت» است؟ اگر «بله»، مگر آمریکا با آن همه ثروت و تکنولوژی نظامی قدرتمند نیست؟ مگر قدرت ۴۰ کشور بیش از قدرت یک کشور است؟ آن قدرتی که سپاه در ماجرای دزدی دریایی یونان از خود نشان داد و این کشور را (بخوانید آمریکا را) وادار به عقب‌نشینی و پس‌دادن نفتکش ایران کرد، چه نوع قدرتی است؟

پاسخ همه این سؤال‌ها در دل همین کلمه «قدرت» نهفته است. ما انواعی از قدرت‌ها را داریم. قدرت علم و دانش، قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، قدرت اجتماعی و سیاسی و… اما این کدام قدرت است که داشتنش باعث می‌شود حریف همه این قدرت شد؟ بخوانید:

«قدرت» به تعبیر علامه جعفری رحمت‌الله‌علیه، بزرگ‌ترین نعمت خداست و عامل اساسی همه حرکت‌ها و بود و نبودهاست. (ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، حکمت اصول سیاسی اسلام، جلد ۱۱ صفحه ۸۳) اما با توجه به چند مثال تاریخی که در بالا به آن اشاره شد، به این نتیجه می‌رسیم که ما نوعی قدرت داریم که چه بسا با داشتن توان بالای نظامی و اقتصادی و… هم نمی‌توان حریف آن شد.

بیایید نام آن را «قدرت مطلق» بگذاریم. آن قدرت مطلقی که به ویتنامی‌ها کمک کرد تا با آن، آمریکا را از کشورشان فراری دهند چه بود؟ همین‌طور از افغانستان. آن قدرت مطلقی که بچه‌های بسیجی ما در جبهه‌های جنگ داشتند چه بود که توانستند با استفاده از آن، از ده‌ها کشور اسیر بگیرند؟ این‌جا قصد نداریم صرفا از قدرت توکل به خدای متعال و ایمان به غیب بگوییم که آن جای خود دارد و برترین است. امّا در این نوشته، بخشی از صحبت‌های ما کاملا زمینی و دو دو تا چهارتای عادی است.

برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی به بخشی از این سؤال ما به این شکل پاسخ می‌دهد: «به آسانی می‌توان این دعوی را مطرح کرد که «باور دل‌ها»، قدرت مطلق است و همه صورت‌های دیگر قدرت از آن ناشی می‌شوند. ارتش‌ها بی‌فایده‌اند، مگر آنکه سربازان به امری که برایش می‌جنگند، باور داشته باشند. یا در مورد سربازان مزدور، مگر آنکه افراد باور داشته باشند که سردارشان می‌تواند آنها را به پیروزی برساند…. به این دلیل می‌توان گفت که در امور اجتماعی قدرت اصلی همان قدرت باور است.» (همان) و علامه جعفری در تکمیل پاسخ راسل این طور می‌نویسد: «حقیقت باور که عبارتست از تصدیق یک قضیه با گرایش شدید به حقیقت بودن آن، دارای قدرتی است که دارنده آن، تا سرحد از دست دادن جان خود در دفاع از آن مقاومت می‌کند و این مقاومتِ ناشی از باور، قدرت نهایی شخص معتقد را به کار می‌اندازد، ولی لازمه اش آن نیست که حتما باید به پیروزی ظاهری مادی هم برسد. عمده خاصیت «قدرت باور» این است که دارنده آن، اگرچه نابود هم شود، خود را مغلوب نمی‌داند.»

بله! این «قدرت مطلقی» که باعث می‌شود، ویتنام با دست‌های خالی، آمریکا را مغلوب کند، همان باور قلبی به هدفی است که آنها داشتند. باور قلبی به راهبری امام راحل است که مردم ایران را دسته دسته به سمت جبهه‌های جنگ کشاند تا با کمترین امکانات، با ۴۰ کشور به صورت مستقیم و غیرمستقیم وارد جنگ شده و در نهایت هم پیروز شوند. آیا چیزی جز باور قلبی است که مردم یمن را به مقابله با آن همه کشور غربی، عربی و عبری و آن همه قدرت و تکنولوژی نظامی کشانده است؟!

اینکه در اوکراین دیدیم، صف‌های فرار از جنگ طولانی‌تر از صف‌های پیوستن به میادین جنگی است، و یا همان ساعات اولیه آغاز جنگ مشاهده کردیم که برخی شهرها به راحتی آب خوردن سقوط کردند، یا اینکه می‌بینیم با وجود جذب این همه نیروی خارجی و مزدور و این همه تسلیحات مدرن جنگی برای جبهه‌های اوکراین، آسوشیتدپرس می‌نویسد، «اوکراین در حال شکست است» طبق اظهارات راسل، به دلیل نداشتن این «باور قلبی» است که، فردی در مختصات زلنسکی بتواند حریف فردی در مختصات پوتین باشد.

سرباز زمانی با جان و دل و تا سرحد مرگ می‌جنگد که، به میدانی که وارد شده، به پرچمی که برایش می‌جنگد، به سرداری که فرمانش را اطاعت می‌کند «باور قلبی» داشته باشد. کجای دنیا سرباز اجاره‌ای که برای پول وارد میدان جنگ شده، حاضر می‌شود تا سرحد جان بجنگد؟ کجای تاریخ سراغ دارید سربازی که هدفش پول است، برای پرچم یک کشور دیگر جان دهد؟ اگر این باور یا به قول راسل «باور دل‌ها» یا همان «قدرت مطلق» وجود داشت، این همه سرباز اجاره‌ای از اوکراین فرار نمی‌کردند:

«داکوتا یک کهنه‌سرباز از تفنگداران نیروی دریایی آمریکا که برای جنگ در اوکراین داوطلب شده بود، از لحظاتی می‌گوید که فشار حملات توپخانه‌ای روس‌ها به حدی شدت می‌گرفت که جمله «این عادی‌ است» به یک شوخی در میان یگان او تبدیل ‌شد. او که بعد از هفت هفته جنگ در خارج به خانه‌اش در اوهایو بازگشته، جزو لژیون داوطلبان غربی است که علیه روسیه سلاح به دست گرفتند. داکوتا هم مانند سایرین نخواست که هویت کاملش فاش شود چون نگران امنیت جان خود و نزدیکانش است.

او به ما گفت که با به پایان رسیدن دومین شب حضورش، ۸ تن از ۲۰ نیروی داوطلب در یگان او پست‌هایشان را رها کردند؛ یکی تظاهر کرد که زخمی شده و دیگری هم سلاحش را ‌شکست تا مجبور نشود بجنگد…. اواخر ‌آوریل (اردیبهشت) نیز راهی خانه‌اش در آمریکا شد…آنها که تعدادشان هزاران نفر است از تفاوت‌های فاحشی میان آنچه که انتظار داشتند در جنگ ببینند و آنچه واقعا در جنگ اوکراین تجربه کردند، به ما گفتند…برخی کشته شدن دوستانشان را که دیدند به این نتیجه رسیدند که دیگر بس است…» (واشنگتن‌پست، خرداد ۱۴۰۱)

این «باور قلبی»، گاهی ریشه در احساسات وطن‌پرستانه و ناسیونالیستی دارد، گاهی ریشه در اعتقادات پاک دینی. سؤال نهایی این یادداشت این است: «اگر این دو باور قلبی مقابل یکدیگر قرار بگیرند، پیروزی با کدام یک خواهد بود؟»

بگذارید پاسخ این سؤال را با یک خاطره و نقل قول از یک سرباز ویتنامی که سال‌ها با آمریکایی‌ها جنگیده بود بدهم. دوست بسیجی‌ام سال‌ها پیش به نقل از یک رزمنده ایرانی که سرباز ویتنامی را در ایران ملاقات کرده بود برایم تعریف می‌کرد: پیرمرد ویتنامی می‌گفت، سال‌ها با آمریکایی‌ها جنگیده و صحنه‌های زیادی از جانفشانی‌ها دیده‌ام. مثلا گاهی ۲۰ مبارز ویتنامی برای اینکه بتوانند یک تیربارچی آمریکایی را از سر راه بردارند، در یک خط صاف پشت سر هم می‌ایستادند و با چاقو، داس یا…حتی دستان خالی به سمت آن تیربارچی حمله می‌کردند. تیربارچی هم وحشت‌زده شروع به شلیک می‌کرد. وقتی به یک قدمی تیربارچی می‌رسیدیم، شاید ۳ یا ۴ نفرمان زنده مانده و همه تکه‌تکه می‌شدند. تیربارچی هم با دیدن این صحنه یا از حال می‌رفت و غش می‌کرد یا به دست ما تکه‌تکه می‌شد. من صحنه‌های شجاعانه زیادی در جنگ ویتنام دیده‌ام که شاید فوق تصور بشری باشد و با همین فداکاری‌ها توانستیم آمریکا را شکست دهیم اما همه ناراحت بودیم. می‌ترسیدیم و از کشته شدن دوستانمان هم به شدت غمگین می‌شدیم اما در این‌جا و در جنگ ایران جوانان و نوجوانان با نشاط روی مین می‌روند. روی سیم خاردار می‌خوابند تا سایر دوستانشان از روی آنها رد شوند. همه جانفشانی می‌کنند اما در نشاط کامل. رزمندگان ایرانی طوری نشاط و شعف دارند که تصور می‌شود، برای کشته شدن نمی‌روند. (نقل به مضمون)

درست مثل ماجرای حیرت‌انگیزی که راجع به امام حسین‌(ع) و ظهر عاشورا شنیده‌ایم. امام حسین‌(ع) هر چه به عصر عاشورا و لحظه شهادت نزدیک می‌شد، برافروخته‌تر و شاداب‌تر می‌شد. انگار که مرگی در کار نیست و این، همان «قدرت مطلقی» است که تحت هر شرایطی و در مقابل هر قدرتی، پیروز می‌شود.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

در باب قدرت و انواع آن بیشتر بخوانید »