جنگ تحمیلی

ایجاد شعبه عقیدتی سیاسی در ژاندمری خسروآباد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی هست.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس هست.

متنی که قسمت چهاردهم آن را در ادامه می‌خوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

شهادتی که تقدیرم نشد

حاج آقای میردامادی پشت سر من با فاصله پنجاه متر زیر لوله‌های نفت بود، وقتی آرپی‌جی‌ها آتش گرفت و بی‌سیم‌چی و آرپی‌جی زن و کمکش زخمی شدند؛ ایشان تصور کرده بود من هم زخمی شدم و بعد از اینکه خودش مصدوم شد. در بیمارستان طالقانی هنگامی که بین زخمی‌ها مرا ندید؛ فکر کرد شهید شدم! همین که وارد ستاد عملیات شدم، همه با تعجب گفتند آقای صفرزاده زنده هست، آمد! گفتم مگر چه شده؟! 

گفتند: حاج آقای میردامادی گفت شما شهید شدید.

گفتم: خودش کجاست؟ 

گفتند: ایشان از ناحیه پا زخمی شده و در بیمارستان طالقانی بستری هست.

خود را به بیمارستان رساندم، تا چشمش به من افتاد با فریاد و تعجب گفت: آقای صفرزاده تو شهید نشدی؟! گفتم: بادمجان بم آفت ندارد و مرا در آغوش گرفت و به دیگر زخمی‌ها معرفی کرد. نمی‌دانم به آنها چه گفته بود که همه آمدند با من روبوسی کنند.

در راستای بازدید از خطوط عملیاتی جبهه، وقتی به خطوط نیرو‌های ژاندارمری در خسروآباد می‌رفتم؛ دو مشکل اساسی ما را ناراحت می‌کرد؛ یکی فقدان شعبه عقیدتی سیاسی و دیگری عدم تعویض نیرو‌ها بود که اثر بسیار نامطلوبی در وضعیت روحی آنها گذاشته بود. نیرو‌های مستقر در جبهه خسروآباد، جمعی هنگ ژاندارمری آبادان بودند که از ابتدای جنگ در آن جبهه مستقر بودند و موقع مرخصی با آماده باش مواجه می‌شدند و بعضا چهار یا پنج ماه، برای سر زدن به خانواده، اجازه رفتن به مرخصی نداشتند و این روحیه نیرو‌ها را بسیار خراب کرده بود.

با مسئول ستاد عملیات، آقای مدنی زادگان صحبت شد و ایشان طی نامه‌ای موضوع را به ریاست عقیدتی سیاسی ژاندارمری کل منعکس کرد. من هم طی مأموریتی به تهران پیگیر موضوع شدم و وقتی مشکلات جبهه ژاندارمری آبادان را به ایشان انتقال دادم، از من خواست تا جلسه دیگری با هم داشته باشیم و وقتی به دفترشان مراجعه کردم، حکم ریاست عقیدتی سیاسی هنگ ژاندارمری آبادان را به من تحویل داد و تأکید کرد با این مسئولیت بازگردم و مشکلات آن یگان را بررسی و برطرف کنم. ابتدا مقاومت کردم، اما با صحبت و استدلالی که داشتند مجبور به پذیرش شدم و با حکم این مسئولیت به آبادان بازگشتم.

وقتی به آبادان برگشتم دفتر تبلیغات ستاد را تحویل حاج آقای محسنی دادم و برای راه اندازی شعبه عقیدتی سیاسی به هنگ ژاندارمری مراجعه کردم و پس از دردسر‌های اولیه و کارشکنی‌های بعضی از افراد؛ بالاخره با عنایت حضرت حق و با همکاری فرماندهی، معاونت‌ها و نیرو‌های متعهد؛ شعبه عقیدتی سیاسی هنگ ژاندارمری آبادان راه اندازی شد و با کمک همان نیرو‌ها و حضور روحانیون و تعدادی از رزمندگان؛ فعالیت خود را شروع کردم. 

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ایجاد شعبه عقیدتی سیاسی در ژاندمری خسروآباد بیشتر بخوانید »

پدرم مسئول روحیه دهی رزمندگان بود

اخلاص رزمنده سالخورده در حمایت از رزمندگان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی هست.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس هست.

متنی که قسمت دوازدهم آن را در ادامه می‌خوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

پدر و پشتیبانی و تدارکات

وقتی برای بار دوم به جبهه برگشتم، هفت روحانی که همگی از دوستانم بودند با من همراه شدند. با هم به آبادان آمدیم و هر کدام در یکی از جبهه‌های خرمشهر، جزیره مینو، خسروآباد، دهانه خلیج فارس و دفتر مستقر شدند.

در این سفر پدرم نیز داوطلبانه همراه شد. با یک مینی‌بوس از اصفهان حرکت کردیم، ایشان مرتب موج رادیوی کوچکش را تغییر می‌داد و زیر لب سخن می‌گفت. رزمنده‌ای پرسید: این پیرمرد را برای چه به جبهه می‌آورید؟

صدای رادیو را بلند می‌کرد تا به گوش همه برسد و همین که به صدای عربی یا انگلیسی می‌رسید می‌گفت: عجب…، لااله الا الله…

گاهی هم به مزاح کلماتی که مشخص نبود از چه زبانی هست بیان می‌کرد و من در پاسخ به آن رزمنده گفتم: ایشان مسئول روحیه دهی به نیروهاست و برای جنگ روانی با دشمن آمده هست! از این رو سخت جذب او شده بودند و با جو زیبایی که درست کرده بود خستگی سفر با مینی‌بوس را از همه دور می‌کرد.

پدرم پشتیبانی و تدارکات دفتر تبلیغات ستاد عملیات را به عهده گرفت و پذیرایی، اسکان و خدمات روحانیون را با علاقه تمام انجام می‌داد. وقتی روحانیون برای پایان مأموریت یا دریافت محصولات تبلیغی و فرهنگی به ستاد می‌آمدند؛ ایشان خدمات لازم را به آنان می‌رساند و اگر ساعتی استراحت می‌کردند، از فرصت استفاده می‌کرد و عمامه و لباس آنان را می‌شست و چون هوا گرم بود سریع خشک می‌شد. روزی یکی از روحانیون که برای دریافت کمک‌های تبلیغی به ستاد مراجعه کرده بود و بسیار خسته به نظر می‌رسید، پدر برای او ناهار تهیه کرد و وقتی می‌خواست برود به او اصرار کرد کمی استراحت کند، بعد برود. روحانی گفت: راهم دور هست و وسیله ندارم، برای این که به شب نخورم و به رمز شب نیاز پیدا نکنم، باید سریع بروم.

پدر گفت: وسیله می‌گیرم تو را برسانند، کمی بخواب.

به هر صورت او را قانع کرد تا استراحت کند! همین که از خواب بیدار شد، دید هیچ یک از لباس‌هایش نیست، شروع به جستجو کرد، با نگرانی به من گفت: یکی لباس‌های مرا اشتباهی برده. 

گفتم: نگران نباش، پدرم که اصرار داشت استراحت کنی می‌خواست لباس‌هایت را بشوید و بیاورد.

چند دقیقه نگذشت که پدر با لباس‌های تمیز و خشک شده آمد و آنها را تحویل برادر روحانی داد و او را تا در ستاد همراهی کرد و با یکی از خودرو‌هایی که از ستاد خارج می‌شد فرستاد تا مقصد همراهیش کنند.

روزی برنامه بازدید از جبهه‌های ژاندارمری داشتیم؛ با حاج آقای اکبری مسئول سازمان تبلیغات آبادان و پدرم به خسروآباد رفتیم. پدرم یک مسلسل یوزی روی شانه و یک چفیه به گردن بسته بود! (آن روز‌ها هنوز چفیه مرسوم نشده بود) از آن جایی که سنش زیاد بود؛ هرکس چشمش به او می‌افتاد فکر می‌کرد از چریک‌های فلسطینی هست و همه جذب او می‌شدند. پدرم با این هیبت و سخنانی که می‌گفت روحیه خوبی به رزمنده‌ها می‌داد و هر موقع می‌خواستیم بازدید برویم حاج آقای اکبری می‌گفت پدرت را همراه خود بیاور.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

اخلاص رزمنده سالخورده در حمایت از رزمندگان بیشتر بخوانید »

یک تیرانی آمده شما نجف آبادی‌ها را نصیحت کند

یک تیرانی آمده شما نجف آبادی‌ها را نصیحت کند


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی هست.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس هست.

متنی که قسمت یازدهم آن را در ادامه می‌خوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

چند روایت از شهید احمد کاظمی

روزی برای دفتر تبلیغات که در آنجا مشغول بودم یک ضبط صوت آوردند که همان روز حاج احمد به دفتر مراجعه کرد و تا چشمش به ضبط صوت افتاد، آن را برداشت و گفت: این را برای جبهه فرستادند نه دفتر. 

گفتم: بگذارید ۲۴ ساعت بگذرد بعد آن را از ما بگیرید، یا صبر کنید تا از انبار ضبط صوت دیگری تحویل بگیرم. 

اما ایشان قبول نکرد و گفت: من این را می‌خواهم؛ و ضبط صوت را برداشت و برد. چند روز بعد برای احوال پرسی، سری به مقر حاج احمد زدم، ایشان نبود، پیش خودم گفتم بگذار مقابله به مثل کنم و ضبط صوتی که به دفتر دادند را از سنگر بردارم، اما دیدم از نظر اخلاقی درست نیست که در غیاب حاج احمد آن را بردارم. همین که از سنگر خارج شدم، دیدم حاج احمد وارد مقر شد. پس از احوال پرسی و صحبت مختصر با ایشان خداحافظی کردم و وقتی خواستم سوار ماشین شوم، دیدم ماشین نیست! از نگهبان پرسیدم: ماشین ما چه شد و او گفت: ماشین غذا ترکش خورده و پنچر شده، حاج احمد دستور داد با ماشین شما بروند غذا را بیاورند. به هر صورت نه تنها ضبط صوت را پس نگرفتم بلکه ماشین را هم از دست دادم.

یک روز بعد از ظهر در پاسگاه ۱۲ کنار برادران قهدریجان بودم، از من سوال کردند: حاج آقا، شما اهل کجایید؟ 

گفتم: اهل تیران، بزرگ شدۀ اصفهانم.

با تعجب پرسیدند: تیران؟ 

گفتم: بله، گفتند: چطور شما داخل نجف آبادی‌ها شدی؟! 

گفتم: چه اشکالی دارد؟ 

گفتند: هیچی، فقط حاج احمد متوجه نشود که شما اهل تیرانی.

همین که این مطلب را می‌گفتند حاج احمد با موتور وارد پاسگاه شد و با دیدن این صحنه همه خنده‌مان گرفت.

حاج احمد از خندیدن ما متعجب شد و گفت: چرا می‌خندید؟! 

من گفتم: آقایان میگویند حاج احمد متوجه نشود شما اهل تیران هستی و من می‌خواستم جواب بدهم که شما از راه رسیدید.

حاج احمد گفت: چه جوابی می‌خواستی بدهی؟ 

گفتم: می‌خواستم بگویم فعلا که یک تیرانی آمده شما نجف آبادی‌ها را نصیحت کند، این که اشکالی ندارد؟ 

و بعد همه خندیدیم و رفته رفته از آن روز به بعد رفاقتمان با حاج احمد بیشتر شد.

دفتر تبلیغات و اعزام روحانیون در ستاد عملیات راه‌اندازی شد و نیرو‌های طلبه‌ای که به جبهه اعزام می‌شدند را ضمن توجیه در هرجا که نیاز بود مستقر می‌کردم.

سه ماه بدین روال گذشت تا نیرو‌های جدید جایگزین گروه اول نجف آباد شدند. من هم تمایل داشتم با گروه برگردم، اما دو موضوع باعث شد بمانم: یکی مسئولیتم در ستاد عملیاتی جنوب آبادان و دیگر درخواست حاج احمد که تا استقرار گروه جدید و توجیه آنان در جبهه بمانم و اگر روحانی ندارند برای آنان اعزام کنم، به همین خاطر تمام وقت در ستاد عملیات مشغول شدم. پایان مأموریت، چند نامه از ستاد عملیات برای حوزه‌های علمیه اصفهان، قم و مشهد مبنی بر ضرورت اعزام روحانی به جبهه‌های جنوب با خود بردم.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

یک تیرانی آمده شما نجف آبادی‌ها را نصیحت کند بیشتر بخوانید »

من روحانی گروهم را به کسی نمی‌دهم


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی هست.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس هست.

متنی که قسمت دهم آن را در ادامه می‌خوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

اعزام به جبهه 

بعد از اعزام به جبهه، ابتدا به پادگان گلف اهواز رفتیم، اما، چون جاده اهواز آبادان زیر آتش بود، از آن جا به ماهشهر رفتیم و با لنج از راه آبی به سمت آبادان حرکت کردیم. وسط راه به دلیل جزر دریا، لنج به گل نشست و شب را همانجا سپری کردیم و نزدیک صبح، حرکت کردیم. پس از ساعتی در انتهای رود بهمن شیر، یک افسر نیروی دریایی تیر خورده و شهید شده بود که پیکر ایشان را از آب گرفتیم و همراه خود بردیم. 

گروه دیگر در «چوئبده» آبادان پیاده شد و گروه ما در ۲۰ اسفند ۵۹ در ستاد عملیات جنوب – آبادان مستقر شد و ۲۲ اسفند ۵۹ برای همه افراد گروه، کارت شناسایی صادر شد. کارت شناسایی شماره ۱۸۷ برای من و کارت شماره ۲۳۰ برای حاج احمد کاظمی صادر شد که این گونه هر دوی ما برای اولین اعزام و حضور در جبهه همراه شدیم. 

سواحل رود کارون به طرف آبادان و اطراف پل خرمشهر در اختیار سپاه خرمشهر بود. جزیره مینو، در اختیار نیروی دریایی، شهر آبادان در اختیار سپاه آبادان، منطقه ذوالفقاریه، ایستگاه سه و ایستگاه هفت و فیاضیه در اختیار نیرو‌های اعزامی و خسروآباد تا دهانه خلیج فارس تقریبا ۱۶۰ کیلومتر مرز آبی، در اختیار نیرو‌های ژاندارمری بود و همه زیر نظر ستاد عملیات جنوب ـ آبادان قرار داشتند. 

شب سال تحویل ۱۳۶۰ با سه نفر از نیرو‌های گروه به جبهه فیاضیه آبادان ملحق شدیم و دو روز بعد برای تحویل گرفتن خط از نیرو‌های تهران به فرماندهی شهید کلهر، همراه گروه، به فیاضیه منتقل شدیم. جبهه فیاضیه دارای ۱۲ ایستگاه در لب بهمن شیر، از پاسگاه سه تا دوازده بود و یکی دو مرز خاکی در برابر نیرو‌های عراقی که از خرمشهر برای اشغال آبادان آمده بودند قرار داشت. 

حاج آقا میردامادی وقتی بعد از سه ماه مأموریت قصد بازگشت به تهران داشت، مرا دید و بلافاصله از فرماندۀ ستاد آقای جعفر مدنی زادگان تقاضا کرد تا با حاج احمد کاظمی برای مأموریت بنده به ستاد هماهنگی کند تا بروم بجای خودشان در مستقر شوم، اما حاج احمد این تقاضا را نپذیرفت. چند روزی گذشت، تا این که بی‌سیم مرا به ستاد عملیات جنوب آبادان احضار کرد، وقتی موضوع با حاج احمد مطرح شد ایشان گفت: برو ببین چه کار دارند، اما من روحانی گروهم را به کسی نمی‌دهم. 

یکی دو هفته درگیر این موضوع بودم تا این که در نهایت قرار شد به صورت چرخشی چند روز در ستاد و چند روز در فیاضیه باشم و به امور رسیدگی کنم. البته کار سخت و مسئولیت سنگینی بود، اما تمام تلاش خود را کردم تا از پس آن بر بیایم. زمانی که در فیاضیه بودم، جای ثابتی نداشتم، برای برگزاری کلاس و نماز پیاده از یک پاسگاه به پاسگاه دیگر که حدود یک و نیم کیلومتر فاصله داشت، می‌رفتم. 

میان مسئولیت‌هایی که بر عهده داشتم زمانی که یکی از نیرو‌ها به درجه رفیع شهادت رسید، حاج احمد با توجه به معرفت و دید بازی که داشت، از من خواست خاطرات و چگونگی شهادت او را ثبت کنم تا یاد و نامش در تاریخ دفاع مقدس ماندگار باشد. به دستور بنی صدر برای هر قبضه خمپاره به سپاه، سه سهمیه گلوله و به ارتش بیست سهمیه گلوله خمپاره می‌دادند و حاج احمد به عنوان فرمانده جبهه فیاضیه، با ذکاوت منحصر به فردی که داشت، برای ارتش و سپاه دیدبان خط مشترک گذاشته بود و در کنار هر قبضه خمپاره سپاه، یک قبضه خمپاره ارتش قرار داده بود، تا کمبود سپاه را با گلوله خمپاره ارتش هم پوشانی کند. 

بعضی از شب‌ها برای کمک به نیرو‌های خمپاره زن به یکی از مقر‌های خمپاره با فرماندهی آقای قاسم محمدی می‌رفتم. وقتی دیدبان درخواست خمپاره می‌کرد باید بر اساس مساحت، ارتفاع و خرج آن محاسبه می‌شد تا اشکالی در پرتاب بوجود نیاید. با آن که این محاسبه زمان مختصری می‌برد، اما گاهی هدف جابجا می‌شد و نظر دیدبان را تأمین نمی‌کرد. 

یک مقوای بزرگ برداشتم و چهارچوب همه محاسبات را با فرمول ثبت کردم تا با اعلام دیدبان، پرتاب خمپاره معطل محاسبات نشود و گلوله سریع‌تر به هدف بخورد. تا مدت‌ها بعد از این مقوا به عنوان کلید فرمول‌ها و محاسبات تنظیم پرتاب خمپاره استفاده می‌شد و به مرور چندین کپی از آن در اختیار دیگر مقر‌های قبضۀ خمپاره قرار دادند. 

پس از مدتی وقتی در مأموریت دیگری به فیاضیه مراجعه کردم دیدم ارتش کتابی در اختیار مسئولین قبضه‌ها قرار داده که همان فرمول‌های ابتکاری را در آن درج کرده بودند و مقوای محاسبات در کناری افتاده، سؤال کردم این مقوا چیست؟ گفتند: این را طلبه‌ای که قبلا این جا بود تنظیم کرده و ما قبل از کتاب از آن استفاده می‌کردیم.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

من روحانی گروهم را به کسی نمی‌دهم بیشتر بخوانید »

تصاویر/ پاسدار شهید «محمد جوادنیا» (۱)

تصاویر/ پاسدار شهید «محمد جوادنیا» (۱)


تصاویر پاسدار شهید «محمد جوادنیا»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تصاویر/ پاسدار شهید «محمد جوادنیا» (۱) بیشتر بخوانید »