به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، آیتالله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بودند. جمی در سالهای قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف درآورد. اعلامیههای امام خمینی توسط وی از نجف وارد ایران میشد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار میگرفت.
تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از حمله اقداماتی جمی بعد از پیروزی انقلاب هست. وی در طول جنگ تحمیلی اقدامات بیشماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار میرفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.
متن زیر که در ادامه میخوانید روزنگاریهای آیتالله جمی هست که قسمت پنجم آن را در ادامه میخوانید:
به امید نصرت خدا میجنگیم
هفتم آبان ۱۳۵۹ گرفتن صدای آمریکا هم جزو عادتم در این روزهاست که امروز هم اطراف گروگانها بحث و گفتگو داشت و ناراحت هست که چرا یک سال هست این جاسوسها آزاد نشدهاند. از مناظره تلویزیونی کارتر و رقیب انتخاباتیش هم صحبتی داشت و حرفش این بود که رضا پهلوی قصد دارد روز ۹ آبان پادشاهی خود را اعلام کند و پیامی به مردم ایران بفرستد لابد پدروار کوروش کورش را هم مخاطب قرار داده که کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم، بیچاره آمریکا که هنوز چشم امیدش به خاندان پهلوی هست.
خدمات شایان محمدرضا برای آمریکا چنان مزه انداخته که حالا دست به دامان بچۀ بیست سالۀ او شده که لابد تمام نشانههای پدر را در او میبیند و حماقت را ببین که این بدبخت، آمریکا، هنوز از خواب خرگوشی بیدار نشده و خیال میکند ملتی که با اُردنگی محمدرضا را بیرون کرد حالا میرود بدنبال فرزندش. بعداً خبر رادیو تهران را شنیدم در همین اثنا آقایان مهندس یحیوی و حاج حدادی آمدند قدری نشسته و گفتگوهایی پیرامون اوضاع خرمشهر و آبادان و مسائلی مربوط به جنگ شد.
ساعت حدود ۹ تلفن زنگ زد، آقای صدر از رادیو بود. استفسار از سلامت من نمود وقتی که صدای مرا شنید خوشحال شد گفت: دیشب خبری به ما دادند که فلانی مجروح شده و بچهها خیلی مشوش و نگران و حالا که صدای شما را میشنویم خوشحال و مسروریم. ضمن تشکر گفتم بچهها را سلام برسان و بگو حال من بحمدالله خوب هست و بادمجان بم آفت ندارد. ساعت ۹ آقای امیرتیمور یکی از معلمان به اتفاق برادر دیگری آمدند و معلوم شد برادری که همراه آقای امیر تیمور هست، نیاز به مساعدت مالی دارد که چند تومانی به عنوان قرض از من گرفت.
ساعت ۹:۲۰ آقای جماعتی از افراد فعّال و متدین مسجد مهدی موعود به اتفاق گروهی از خواهران آمدند. این آقای جماعتی در مسجد مهدی موعود، واقع در کوی پیروز جداً خدماتش شایان توجه بوده. از بدو درگیری شب و روز به اتفاق برادران و خواهران دلسوز با جدیت تمام در ستاد مسجد پیروز مشغول فعالیت پشت جبهه هستند.
این خواهران که به اتفاق آقای جماعتی آمدهاند از خدمتگزاران پرتلاش پشت جبهه هستند که در پخت و پز و تأمین غذای رزمندگان فوق العاده فعالیت کردهاند و حالا با توجه به وضعی که در خرمشهر به وجود آمده و وضع بحرانی آبادان و احتمال خطر برای آنها با توجه به رذالت و بیشرافتی بعثیها اجازه میخواهند که از آبادان خارج شوند؛ که قبلاً این مطلب را با دفتر امام در میان گذارده و مُعَظَّمٌ لَه فرمودند با احتمال خطر از شهر خارج شوند. با تشکر فراوان از این خواهران با ایمان و اخلاص گفتم شما مجازید که از آبادان خارج شوید. خداحافظی کردند و رفتند عنایات و الطاف الهی شامل حال این زنان شیردل و توجهات امام زمان بدرقه راهشان. امروز صدای شلیک توپخانه خودمان و کاتیوشا از صبح بلند هست که مایه امیدواری هست.
چرا امیدوار نباشیم که ما مردم مظلومی هستیم که برای حفظ و دفاع از حقمان با ظالم جاهلی، چون صدام میجنگیم و این وعده الهی هست کهبه داد مظلوم برسد و ظالم عاقبت خاسر و به قهر خدایی گرفتار میشود حدود ساعت ۱۰:۳۰ آقای حاج سید ابوالحسین مزارعی آمدند با آمدن ایشان مسرور شدیم؛ چه این که لطایف و بذلههای شیرین او برای ما غذای مطلوبی هست؛ اما خیلی خسته بود.
مسافتی حدود ٥ تا ٦ کیلومتر از منزل خودش کوی ذوالفقاری تا ایستگاه هفت و مراجعت به منزل ما را پیاده طی کرده بودند؛ زیرا این روزها هیچ وسیله سواری از قبیل تاکسی و اتوبوس پیدا نمیشود. فرزندم، مهدی، قلیانی برایش دست و پا کرده مشغول هست. در همین اثنا یک چریک عشایری آمد که درد دلهایی داشت و بنده هم تا حد امکان به سخنش گوش داده او را دلداری و تقویت کردم.
برادرم رسول و فرزندم محمود از کمیته ارزاق آمدند؛ رفته بودند مقداری میوه پیدا کنند چند کیلو انار و سیب آوردند که بسیار بجا و بموقع بود یک عدد انار صرف کرده به اتفاق رسول تا هنگ ژاندارمری رفتم در آنجا تلفنی با تهران با آقای صانعی در ارتباط با مسائل جبههصحبت کردم و سپس برای پیام رادیویی به رادیو رفتم که برق رادیو قطع و پیام عملی نشد. اندکی با بچههای رادیو به گفتگو نشسته و سپس به مسجد قدس آمدم برای نماز ظهر و عصر یکی از پیرمردان مسجد در اطراف موضوع خرمشهر و آبادان برایم صحبتهایی کرد.
نزدیکیهای غروب به اتفاق آقای مزارعی از خانه خارج شدیم. با ماشین برادرم رسول و به اتفاق فرزندانم مهدی و محمود مرا کنار فرمانداری پیاده کردند و آقای مزارعی به اتفاق برادرم برای به دست آوردن مقداری شیر رفتند. به مسجد رفتم آقای مزارعی هم به اتفاق رسول و محمود و مهدی با مقداری شیر که از یکی از دوستان آقای مزارعی به نام حاج صلبوخ گرفته بودند آمدند با چند نفر معدودی که این شبها ملازم مسجد و نماز جماعت هستند، نشستهاند، صحبت در اطراف جنایات صدام که غرش توپ و صدای انفجار که خیلی نزدیک بود.
همه را از جا کند انفجار پی در پی هست حتی بعضی از برادران نظر دادند که امشب نماز در مسجد را ترک کنیم. گفتم ما که تا مسجد آمده ایم نماز هم میخوانیم؛ هر چه بادا باد. نماز خوانده به منزل آمدیم و با آقای صفاتی و مزارعی و محمود و مهدی و رسول گفتو گویمان در ارتباط با ضایعات و تلفات امروز هست که شهر زیر باران شدید و گلولههای توپ و خمپاره بود.
معلوم شد که امروز شهید و زخمی زیاد داشتهایم که نزدیکیهای منزل خودمان زنی شهید شد. بعضی هم در شهر مجروح و شهید شدند، ولی برای مردم مجروح و کشته شدن دیگر عادی شده و خیلی وحشت از این امور ندارند که میدانند جنگ هست و جنگ میوهاش همینهاست. بالاخره امشب را هم با غرش توپها و خمسه خمسهها گذراندیم.
منبع: نوشتم تا بماند/ خاطرات آیتالله جمی
انتهای پیام/ 161