جنگ تحمیلی

خلاقیت‌های جبهه/ بیل مکانیکی بدون راننده!

بیل مکانیکی بدون راننده!


گروه ساجد دفاع‌پرس: جنگ تحمیلی هشت‌ساله علیه ایران، عرصه یک جنگ نامتقارن بود که یک‌طرف آن رزمندگان ایرانی و در طرف دیگر آن، ارتش تا بن دندان مسلحی بود که توسط قدرت‌ها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی می‌شد؛ ضمن این‌که تحریم‌ها و فشارهای مالی، مانع از تأمین تسلیحات، قطعات و اقلام مورد نیاز جنگ می‌شد؛ بنابراین رزمندگان گاهی برای مقابله با دشمن، از روش‌های ابداعی و درعین‌حال ساده استفاده می‌کردند.

کنترل بیل مکانیکی به‌طوری که کسی متوجه حضور راننده آن نمی‌شد،  یکی از ابداعات و ابتکارات رزمندگان اسلام در جبهه‌ها بود که چگونگی آن در کتاب «فرهنگ جبهه» چنین روایت شده هست: «در عملیات «والفجر ۸» روی جاده ام‌القصر، در دو طرف جاده با بیل مکانیکی باید خاکریز‌های کوچکی به‌عنوان ترکش‌گیر زده می‌شد که با توجه به حجم آتش منطقه، این کار، کار مشکلی بود؛ یکی از نیرو‌های جهاد به نام حاج «اکبر انصاری» برای در امان ماندن از ترکش‌ها هنگام نقل و انتقال دستگاه، کار جالبی کرد. به این ترتیب که حوالی صبح هنگام عقب آمدن از محل کارش، وقتی آتش شدید می‌شد، بیل کوچک دستگاه را جمع می‌کرد و جلوی کابین راننده قرار می‌داد و سپس دو تکه طناب به دستگیره فرمان می‌بست و درون بیل می‌رفت و می‌نشست و با طناب دستگاه را به چپ و راست هدایت می‌کرد. در آن هوای گرگ و میش، هر کس دستگاه را می‌دید، اصلاً متوجه جایگاه راننده نمی‌شد».

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

بیل مکانیکی بدون راننده! بیشتر بخوانید »

خلاقیت‌های جبهه/ بیل مکانیکی بدون راننده!

خلاقیت‌های جبهه/ بیل مکانیکی بدون راننده!


گروه ساجد دفاع‌پرس: جنگ تحمیلی هشت‌ساله علیه ایران، عرصه یک جنگ نامتقارنی بود که یک‌طرف آن رزمندگان ایرانی و در طرف دیگر آن، ارتش تا به‌دندان مسلحی بود که توسط قدرت‌ها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی می‌شد؛ ضمن این‌که تحریم‌ها و فشارهای مالی، مانع از تأمین تسلیحات، قطعات و اقلام مورد نیاز جنگ می‌شد؛ بنابراین رزمندگان گاهاً برای مقابله با دشمن، از روش‌های ابداعی و درعین‌حال ساده استفاده می‌کردند.

کنترل بیل مکانیکی به‌طوری که کسی متوجه حضور راننده آن نمی‌شد،  یکی از ابداعات و ابتکارات رزمندگان اسلام در جبهه‌ها بود که چگونگی آن در کتاب «فرهنگ جبهه» چنین روایت شده هست: «در عملیات «والفجر ۸» روی جاده ام‌القصر، در دو طرف جاده با بیل مکانیکی باید خاکریز‌های کوچکی به‌عنوان ترکش‌گیر زده می‌شد که با توجه به حجم آتش منطقه، این کار، کار مشکلی بود؛ یکی از نیرو‌های جهاد به نام حاج «اکبر انصاری» برای در امان ماندن از ترکش‌ها هنگام نقل و انتقال دستگاه، کار جالبی کرد. به این ترتیب که حوالی صبح هنگام عقب آمدن از محل کارش، وقتی آتش شدید می‌شد، بیل کوچک دستگاه را جمع می‌کرد و جلوی کابین راننده قرار می‌داد و سپس دو تکه طناب به دستگیره فرمان می‌بست و درون بیل می‌رفت و می‌نشست و با طناب دستگاه را به چپ و راست هدایت می‌کرد. در آن هوای گرگ و میش، هر کس دستگاه را می‌دید، اصلاً متوجه جایگاه راننده نمی‌شد».

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خلاقیت‌های جبهه/ بیل مکانیکی بدون راننده! بیشتر بخوانید »

ابتکار نوجوان تخریب‌چی در مهندسی معکوس مین‌ها/ ضربه روانی به بعثی‌ها در عملیات میمک

ابتکار نوجوان تخریب‌چی در مهندسی معکوس مین‌ها/ ضربه روانی به بعثی‌ها در عملیات میمک


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس به نقل از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، ارتفاعات میمک به دلیل کوهستانی بودن و قرار گرفتن در نقطه مرزی ایران و عراق، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. به همین دلیل نخستین منطقه از خاک ایران که پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی در ۱۹ شهریور سال ۱۳۵۹ مورد طمع و اشغال صدام قرار گرفت، این منطقه بود. تا اینکه عملیات عاشورا در ۲۵ مهر سال ۱۳۶۳ به‌منظور آزادسازی ارتفاعات شمال میمک و نیز دامنه غربی آن طراحی و اجرا شد.

بازپس‌گیری بیش از ۵۰ کیلومترمربع از مناطق اشغالی، تصرف بخش مهمی از ارتفاعات منطقه (فصیل-گرکنی)، در معرض تهدید قرار گرفتن جاده بدره-مندلی، آزاد شدن جاده مرزی خودی ازجمله اهداف مهم عملیات بود؛ اما در این بین نکته‌ای که قابل‌ذکر و توجه هست استعداد و نبوغ خاص جوانان ایران هست که در هشت سال دفاع مقدس و در عملیات‌های مختلف به منصه ظهور رسیده و راهگشای تحقق اهداف عملیاتی بوده هست.

شهید «حمید صبوری» نوجوان تخریب‌چی تیپ ۲۱ امام رضا (ع) از آن دسته نوجوانانی بوده که خلاقیت‌ها و ابتکاراتش در بحث تخریب و به‌ویژه مین، باعث موفقیت رزمندگان اسلام در بسیاری از عملیات‌ها بوده هست؛ وی در عملیات میمک (عاشورا) به شهادت رسید.

بخشی از خلاقیت‌های این نوجوان بسیجی در موضوع تخریب را به‌مناسبت سالروز عملیات میمک (عاشورا) و به روایت «علی رحمت» می‌خوانید:

قبل از عملیات میمک، آقا اسماعیل قاآنی (فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا) آمد برای بازدید از کارگاه. حمید با دیدن آقا اسماعیل جلو رفت و اصرار کرد که من خودم هم باید بروم جلو و این مین را که ما تجهیز و تقویتش کرده‌ایم، کار بگذارم. پنجاه واحد از این مین ساخته بودیم و حالا باید می‌رفتیم آن‌ها را در عقبه دشمن کار می‌گذاشتیم.

این تصمیم فرمانده تخریب و فرمانده تیپ بود و قصد داشتیم به این وسیله، جاده‌های مواصلاتی را تهدید کنیم. حمید و تیم دوازده نفره‌اش باید خط اول، موانع و سنگر‌های کمین و خاکریزهایشان را رد می‌کردند و مین‌ها را در عمق مواضع دشمن کار می‌گذاشتند.

آن‌شب بین بچه‌های تخریبچی تیپ ۲۱ امام رضا (ع) هیجانات و رفت‌وآمد‌های زیادی بود. بعد از اینکه حمید رفت، علیرضا دلبریان را دیدم. درباره مین نوری از من پرسید که این مین را چطوری ساخته‌اید؟ به او گفتم وقتی حمید برگشت از خودش بپرس!

چندساعتی گذشت. نیمه‌های مهر بود و هوای نیمه‌شب خنک بود. این چند روز اخیر میمک را طوفان برداشته بود، اما حالا ماه به‌خوبی بالاآمده بود و مهتاب روی زمین میمک می‌درخشید. من در محوطه اردوگاه قدم می‌زدم و به زمین میمک خیره می‌شدم.

کمی بعد صدایی از پشت سر شنیدم که گفت: رحمت، بیا داخل سنگر تدارکات. برادر موفق باهات کار داره. همین‌که خواستم وارد سنگر تدارکات بشوم از این‌وآن شنیدم که بچه‌های گروه حمید صبوری برگشته‌اند.

همراه نظافت و موفق رفتیم به استقبالشان. وقتی به آن‌ها نزدیک شدیم، دیدیم که تعدادی از آن‌ها نیستند. حامد مسکون نبود. حمید صبوری نبود. قاسم خیراندیش نبود. محمدرضا نظافت سراغ بقیه بچه‌ها را گرفت. یکی از بچه‌ها گفت: حمید صبوری مجروح شده. یکی دیگر از بچه‌ها حرفش را قطع کرد و گفت: تا الآن دیگه شهید شده.

از بین آن‌ها یک نفر دیگرشان گفت: رحمت، حمید صبوری توی یکی از شیار‌ها گیرکرده. باید بریم بیاریمش. آن‌طور که بچه‌ها توضیح می‌دادند، پای یکی از آن‌ها گیرکرده بود به سیم تله مین والمرا و مین جهنده والمرا، درست کنار پای حمید بالا پریده و منفجر شده بود.

آن شب دیگر راهی برای رفتن و بازگرداندن حمید نبود. حتی معلوم نبود واقعاً چه اتفاقی برایش افتاده؛ شهید شده یا مجروح!

علی‌رغم اینکه همه‌مان برای حمید نگران بودیم، ساعت یک و نیم بامداد از طریق بی‌سیم، فرماندهی کل عملیات به فرمانده تیپ امام رضا (ع)؛ آقا اسماعیل قاآنی یادآور شد که شما برای خنثی کردن میدان‌های مین دشمن، از سه مسیر معبر باز کنید.

با آمدن این دستور، تخریبچی‌ها باید وارد میدان عمل گسترده می‌شدند. این معبرها، برای تأمین امنیت محور گرکنی لازم بود.

دشمن در تلاش بود نیرو‌های احتیاط و تجهیزاتش را از عقبه منتقل کند به اولین خط دفاعی. این‌طوری می‌توانست جلوی پیشروی‌های ما را بگیرد؛ اما انفجار مین‌های نوری که حمید به همراه آن گروه دوازده نفره کار گذاشته بودند، در جاده‌های مواصلاتی مانع بزرگی بود. آن مین‌هایی که در عقبه‌شان کاشته بودیم، باعث می‌شد گمان کنند که ایران توانسته به عمق خاکشان نفوذ کند.

بدین ترتیب دشمن وقتی روحیه نداشت نمی‌توانست جلوتر بیاید. برنامه‌هایش به هم می‌ریخت و به شناسایی‌های قبلی‌اش از منطقه شک می‌کرد.

مین نوری اوضاعش را بدتر می‌کرد. بهش می‌فهماند، ایرانی‌ها یک تکنولوژی دارند که آن‌ها ندارند. آن‌ها روی فقر و نداری ما حساب بازکرده بودند. آن‌ها روی این حساب بازکرده بودند که با ادوات پیشرفته‌ای که از ایتالیا و فرانسه و آمریکا می‌خرند، برنده جنگ هستند. حالا روبرو می‌شدند با چیزی که در محاسبات‌شان و در فکرشان نبود.

حالا ما بهشان حمله کرده بودیم، اما نیرو‌های کمکی از پشت سر بهشان نرسیده بود. جاده‌های مواصلاتی را با مین‌های نوری بسته بودیم. کامیون‌هایشان عقب برگشته بود و نه نیروی انسانی داشتند، نه سلاح و مهمات. حمید و گروهش، آن شب تمام جاده عقبه را مین‌گذاری کرده بودند.

حتماً بعثی‌ها رفته بودند سروقت مین‌ها! حتماً دیده بودند که این همان مین‌های خودشان هست که ایرانی‌ها غنیمت گرفته‌اند. به خیال خودشان به ساختار مین وارد بودند. بلد بودند؛ اما حالا نمی‌دانستند که این مین‌های خودشان یک فرقی با قبل دارد.

حمید این مین‌ها را کار گذاشته بود و یک مقداری هم خاک بالای این‌ها ریخته بود. حالا به‌محض اینکه خاک را می‌زدند کنار، مین منفجر می‌شد.

مین ضدخودرو یک نوع مین قوی هست. باید وزن سنگین رویش قرار بگیرد؛ اما ما کاری کرده بودیم که حالا با وزن اندک هم منفجر می‌شد. یعنی هم ضدخودرو بود و هم ضدنفر. حتی اگر کسی می‌خواست مین را بلند کند هم منفجر می‌شد. چون نمی‌شد این نوع مین را جابه‌جا کرد.

حمید مین‌ها را در عمق زمین نکاشته بود و از عمد آن‌ها را روی سطح خاک گذاشته بود تا بعثی‌ها ببینند. چرا؟ چون در این صورت می‌فهمیدند که ایرانی‌ها به عمق خاک‌شان نفوذ کرده‌اند. این خودش مهلک‌ترین ضربه روانی آن شب در عملیات میمک بود.

ضربه دوم وقتی اتفاق افتاد که می‌خواستند مین‌ها را خنثی کنند. حالا نمی‌توانستند خنثی کنند. آن مین‌ها در هرصورت منفجر می‌شد.

۲۹ مهر سال ۱۳۶۳ آتش توپخانه دشمن شدید شد. تیپ انصارالحسین (ع) به خط اعزام شد و فرماندهان سپاه تلاش می‌کردند تیپ ذوالفقار از لشکر حضرت رسول (ص) را به خط اعزام کنند.

ما برگشتیم صالح‌آباد. هنوز از حمید خبر نداشتیم، اما دیگر حدس می‌زدیم که شهید شده هست. تعدادی از نیرو‌های تیپ ۲۱ امام رضا (ع) برای بازگرداندن پیکر شهدا رفته بودند. پیکر حمید بین شهدایی بود که آن‌ها با خودشان آورده بودند.

روز‌های زیادی از شهادتش گذشته بود. پای چپش آسیب زیادی دیده بود. در قسمت ران و بالای زانو جراحاتش شدید بود و معلوم بود که براثر خونریزی شدید به شهادت رسیده.

حمید را گذاشته بودند روی برانکارد. دست چپش را گذاشته بود زیر سرش، درست مثل وقت‌هایی که می‌خواست فکر کند. معلوم بود در لحظه‌های آخر، هنوز هم داشته فکر می‌کرده! شاید به یک ابداع دیگر. شاید به یک اختراع جدید. یک مین جدید.

شاید به تانک بدون سرنشین فکر می‌کرده یا به جنگنده‌ای که روی رادار دشمن دیده نشود. یا به موشک‌هایی که بتوانند طول یک قاره را طی کنند. اما من می‌گویم داشته به سلاح‌های رباتیک فکر می‌کرده هست.

منبع:
لسان طوسی، منصوره، مهتاب و مین، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ابتکار نوجوان تخریب‌چی در مهندسی معکوس مین‌ها/ ضربه روانی به بعثی‌ها در عملیات میمک بیشتر بخوانید »

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمی ساکن مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق بودند.

آبادان از جمله شهرهایی بود که در آغاز جنگ تحمیلی، هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ اما در این بین، مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را به‌جای گذاشته هست.

جدیت بچه‌های مسجد برای ساخت سنگر

جدیت بچه‌ها در ساخت سنگر باعث شد توجه بعضی از نیروهای ارتشی جلب شود. یک ارشد ارتشی پیش آن‌ها رفت و سلام کرد و نشست. علی‌رضا سرش را بالا آورد و جواب سلام آن فرد را داد.

پرسید: از بچه‌های آبادانین؟ علی‌رضا همان‌طور که مشغول کندن بود، گفت: بله. کدام نیروها؟ از مسجدیم. گفت: داوطلبین؟ بله اما تحت نظارت سپاه.

لحن مهربانی داشت. علی‌رضا چنددقیقه‌ای دست از کندن برداشت تا او هم کمی از سروان ارتشی اطلاعات بگیرد. از او پرسید: شما از کجایین؟ گفت: از دانشگاه افسری تهران. دوره‌تون تموم شده که اومدین این‌جا؟ گفت: نه داشت تموم می‌شد؛ اما به خاطر نیاز سریع اعزام شدیم.

موتوری که ستون پنجم دشمن بود

ناگهان صدای موتوری که با گاز تمام داشت حرکت می‌کرد، حرف‌شان را قطع کرد. همه بچه‌ها هم متوجه صدا شدند. چیزی دیده نمی‌شد و فقط صدای گاز موتور به گوش می‌رسید. چند لحظه بعد خود موتور هم در دید قرار گرفت و بچه‌ها دیدند که یک موتورسوار در جاده آبادان ماهشهر از روی پل به سمت ماهشهر به‌سرعت در حال دور شدن هست.

همه در تعجب بودند که این از کجا آمد، کجا می‌رود و چرا کسی جلویش را نمی‌گیرد! واقعیت آن بود که همه غافلگیر شده بودند؛ حتی نیروهای جلوتر.

موتور رفت و رفت تا آن‌جا که دیگر صدایش شنیده نشد و مسیر دود سفیدش نشان داد که به سمت عراقی‌ها می‌رود. مدتی بعد، دودهم محو شد. سروان هم رو کرد به علی‌رضا و بقیه بچه‌ها و گفت: از بودن شما در کنار گروهان‌مان خیلی خوشحالم. خیلی لذت می‌برم که می‌بینم جوان‌های آبادان این‌طوری بی‌پروا و باصلابت و حتی بانظم برای دفاع از شهرشان پیش‌قدم هستند.

بعد به علی‌رضا گفت: زیر پل ایستگاه هفت، مواد منفجره کار گذاشتند تا در صورت نیاز، منفجر شه و جلو ورود نیروهای عراقی به شهر رو بگیره. اگه پل ایستگاه هفت منفجر بشه، ما چی کار باید بکنیم و از کجا باید رد شیم؟

علی‌رضا گفت: پل ایستگاه ۱۲ هست. از رودخانه بهمنشیر هم با شنا میشه رد شد. از اون طرف هم از راه کوچه‌ها راحت می‌شه به خیابون دسترسی پیدا کرد. راستی حواستون به ستون پنجم باشه.

آن سروان برای تشکر از اطلاعاتی که علی‌رضا به او داده بود، چند نکته کاربردی در مورد سلاح به بچه‌ها یاد داد.

قرار شد که آن گروهان در منطقه ماندگار باشند، با بچه‌های مسجد همکاری داشته باشند تا در شناسایی منطقه کمکشان کنند.

بچه‌های بومی منطقه در آن لحظه احساس غرور کردند که حضورشان در کنار نیروهای نظامی، هم برای قوت قلب دادن به آن‌ها و هم برای آشنایی با منطقه مفید هست، حتی اگر تفنگ‌شان برنو باشد و تیری هم شلیک نکنند!

سروان ارتشی که از دیدن آن موتور به فکر فرو رفته بود، تصمیم گرفت سریع‌تر به مقرش برگردد تا آن‌چه دیده بود را به مافوقش گزارش دهد؛ برای همین با بچه‌ها خداحافظی کرد و راه افتاد. هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بود که یک دفعه جهت گلوله‌هایی که به سمت مدن و جاده قفاص شلیک می‌شد، به‌طرف آن‌ها عوض شد و با حجم زیاد، نخلستان را زیر آتش گرفت.

افسر جوان خودش را روی زمین انداخت. او مدام خیز می‌رفت و تا می‌توانست بدنش را درازکش به زمین می‌چسباند؛ طوری که به نظر می‌رسید دارد به زمین فشار می‌آورد تا پایین‌تر برود. حرکاتش برای بچه‌ها عجیب بود، اما عنایت گفت: این روش صحیح خیز و موضع‌گیری دفاعیه.

آتش لحظه‌به‌لحظه سنگین و سنگین‌تر می‌شد، تا آنجا که دیگر فاصله‌ای بین انفجارها وجود نداشت. همراه آن آتش سنگین، خمسه‌خمسه‌های پی‌درپی و خمپاره‌ها و گلوله‌های تانک و توپی بود که فرود می‌آمدند و تمام نخلستان و نخل‌ها را می‌لرزاندند و سفهای نخل‌ها را بر سر بچه‌ها می‌ریختند.

کاری از کسی برنمی‌آمد، جز آن‌که در سنگر نیمه‌تمامش دراز بکشد. هر کس در دلش اشهد را می‌گفت و منتظر انفجار می‌ماند و آن موتوری را نفرین می‌کرد.

به کوری صدام، خوبم!

بعد از مدتی، بهرام که داییِ مسعود بود، با صدای بلند حال او را پرسید و مسعود جواب داد. بعد یکی‌یکی احوال‌پرسی‌ها شروع شد: حبیب؟! علی‌رضا؟! غلام؟! قاسمی؟! محمود؟! سعید؟! عباس؟! و… هرکسی به شکلی جواب می‌داد. دیگر کار به شوخی کشید و همه با هر جواب، قهقهه می‌زدند: به کوری صدام، خوبم! تا حالا به ای خوبی نبودم! نمی‌دونم خوبم یا نه! و… ولی چیزی که بین حرف‌های همه مشترک بود، لعن و نفرین فرستادن به آن موتوری ستون پنجم بود که جای آن‌ها را لو داد.

خوشحالی آن‌ها از سلامتی دوستان‌شان زیاد طول نکشید. بعد از یک انفجار، ناله یکی از ارتشی‌ها بلند شد و صدای رفقای نزدیکش به گوش رسید که فریاد می‌زدند: وای… ترکش‌خورده! یکی بره کمکش کنه! اما شدت آتش به حدی بود که کسی نمی‌توانست نزدیکش برود. فقط عنایت بود که شجاعانه در آن آتش بلند شد و به سراغ آن ارتشی مجروح رفت که زخمش در حال خون‌ریزی بود. او را روی دوشش انداخت و از دل آن آتش و گردوخاک بیرون کشید و پیاده به سمت بیمارستان شهر به راه افتاد.

حدود دو ساعت از آتش‌بازی عراق گذشته بود و بچه‌ها در جایشان میخ‌کوب بودند. ناگهان ارتشی‌ها بلند شدند و به عقب رفتند.

بچه‌ها گیج شده بودند و نمی‌دانستند در غیاب عنایت چه‌کار باید بکنند… آن‌ها باهم مشورت کردند و به تبعیت از بقیه نیروها به سمت پل عقب‌نشینی کردند.

دو ساعت بعد عنایت برگشت. در نزدیکی پل بچه‌ها را دید که در کنار بقیه نیروها ایستاده‌اند. تعجب کرد و جلو رفت، خیلی عصبانی شد و به آن‌ها اعتراض کرد و گفت: مگه مو بتون دستور دادم که عقب‌نشینی کردین؟! باید همو جا می موندین!

بچه‌ها هم موقعیت آن‌جا را برای عنایت توضیح دادند و گفتند: دیگه نیرویی اونجا نمونده بود. تصمیم گرفتیم برگردیم.

یک‌باره صدای خمپاره آمد و همه روی زمین دراز کشیدند. خمپاره‌ها پشت سر هم به زمین می‌خورد و منفجر می‌شد. همه بی‌حرکت مانده بودند. آن‌ها منتظر بودند بمباران تمام شود؛ اما خیلی‌وقت بود که بی‌وقفه خمپاره بر سرشان می‌ریخت و انگار تمامی نداشت. همه خسته شده بودند و دیگر توان نداشتند.

مدتی که گذشت، بالاخره آتش باری عراق تمام شد و نیروها کمی در نزدیکی پل ماندند و بعد با مشورت فرماندهان، همه به شهر برگشتند و بچه‌ها نزدیک غروب به مسجد علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) رسیدند.

منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۰

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم بیشتر بخوانید »

اجرای بازی گروهی دانش آموزی با رمز عملیاتی «ما آینده سازان ایرانیم» در مازندران+ فیلم

اجرای بازی گروهی دانش آموزی با رمز عملیاتی «ما آینده سازان ایرانیم» در مازندران+ فیلم

به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، در ویژه برنامه‌ای که امروز به همت مدرسه شهدای والفجر شهرستان ساری برگزار شد، دانش آموزان با حال و هوای روز‌های جنگ آشنا شدند.

این برنامه با یادآور شدن ارزش تلاش رزمندگان برای دفاع از کشور در شرایط سخت و آشنایی با بانوان شهید مازندران و شهدای دانش آموز با طراحی و برگزاری بازی گروهی «عملیات ویژه» برای دانش آموزان اجرا شد.

همچنین در این برنامه از آیتم‌ها و معما‌های مختلف جهت رمزگشایی از تصاویر و اسامی بانوان شهید استان و شهدای دانش آموز استفاده شد.

اهمیت انجام فعالیت‌ها به صورت گروهی همراه با آموزش‌های ضمن بازی، آموزش جهت یابی قبله و رمز عملیات ویژه «ما آینده سازان ایرانیم» از جمله اهداف طراحی این بازی آموزش بوده هست.

کد ویدیو

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

اجرای بازی گروهی دانش آموزی با رمز عملیاتی «ما آینده سازان ایرانیم» در مازندران+ فیلم بیشتر بخوانید »