جنگ سوریه

هر کدام از سربازانش یک حاج قاسم بودند +فیلم

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟



قاسم سلیمانی - نمایه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کاپیتان پرواز مصطفی عرب نژاد متولد ۱۳۴۶ و از رزمندگان و نیروهای شهید سلیمانی در روزهای جهاد و حماسه بوده است، این خلبان ۵۲ ساله در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ به عنوان بیسیمچی در کنار حاج قاسم حضور داشته است، وی در برخی از سفرهایی که سردار دل‌ها برای جهاد به سوریه رفته اند، خلبان پرواز بوده است. لازم به ذکر است که در این سال‌ها خاندان عرب نژاد، خاستگاه شهدای پر رمز و رازی بوده و همچنین مصطفی عرب نژاد برادر دو شهید دفاع مقدس است. در این گفت‌وگو وی در چند تیتر، خاطراتی از روزهای جنگ و سفرهای پروازی با حاج قاسم را مرور می‌کند.

آشنایی در پادگان قدس

تابستان سال ۶۰ در سن چهارده سالگی برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان قدس کرمان رفتم و شهریور ماه همان سال در عملیات شکست حصر آبادان برای نخستین بار به عنوان نیروی رزمی به منطقه اعزام شدم. آن روزها حاج قاسم مربی آموزش نظامی بود. هر وقت که به اولین دیدار و عکس مانده از حاجی در ذهنم رجوع می‌کنم، چهره جوانی با موهای فرفری و هیکلی ورزیده در ذهنم تداعی می‌شود. در ادامه مسیر دفاع از سرزمین، سال ۶۱ بعد از تشکیل تیپ ثارالله، برای عملیات بیت المقدس به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. در عملیات کربلای ۴ برای من سعادتی بود که در کنار سردار حاج باقری باشم، همچنین در آن عملیات‌ها به عنوان بیسیمچی در تیپ آبی خاکی و شب عملیات در سنگر کنار حاج قاسم بودم.

تِلِمیت در کنار شَط

در کربلای ۴ مسئولیت تلمیت (تلفن جنگی) را بر عهده داشتم. تا لحظه‌ای که بچه‌های غواص وارد اروند رود شدند. من قبل از اینکه بچه‌ها به آب بزنند، در کنار حاج قاسم بودم. صبح زود و ساعتی بعد از شروع عملیات و رسیدن غواص‌ها به جزیره ام الرصاص، همراه با حاج باقری و به اتفاق چند رزمنده دیگر، با قایق به سمت جزیره‎ی ام الرصاص حرکت کردیم و در وسط اروند با «پی ام پی» عراقی از طرف جزیره ماهی با عراقی‌ها در آب درگیر شدیم. چند تن از بچه‌ها زخمی شدند و فقط من و حاج باقری و یکی از دوستان، سالم ماندیم و توانستیم به عقب برگردیم اما دوباره بعد از خواندن نماز صبح به خط زدیم.

ببینید:

فیلم/ “قاسم” فقط از آن ِایران نیست…

در عملیات کربلای ۵ همراه با آقای نجیب زاده بیسیم‌چی حاج قاسم بودیم، شب عملیات قبل از روشن شدن بی‌سیم‌ها، رزمندگان به آب زده بود. آن زمان برای اینکه ارتباط از طریق بیسیم لو نرود بیسیم را خاموش می‌کردیم و ارتباط به شکل سیمی برقرار بود.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

آقای نجیب زاده گفت یکی از کوله‌های سیم تلفن را با بقیه بچه‌ها که کوله را حمل می‌کنند بردار و به درون آب برو و سیم‌ها را باز کن. توی آب رفتم و سیم‌ها را به صورت چرخشی باز کردم. تا نفر اول که فرمانده بود و جلوتر حرکت می‌کرد تا بتواند با دیگر رزمنده‌ها ارتباط سیمی برقرار کند. در مرحله اول و دوم عملیات کربلای ۵ به همراه آقای نجیب زاده حاجی را همراهی کردیم. در مرحله دوم عملیات حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا و نیروهای شان در جناح سمت چپ ما حضور داشتند. عراقی‌ها در میانه دژ عریض و قطور شلمچه، کانالی حفر کرده بودند. پیک حاج مرتضی قربانی به ما گفت برای حفاظت از جان حاج قاسم تعدادی الوار از آن سوی دژ بر روی کانال بگذاریم. تعدادی از بچه‌ها الوارهایی را از آن سوی دژ برای ایجاد جان پناه آوردند و روی هم چیدند، من و مجید حسن زاده هم به آن سوی دژ رفتیم.

باید بگویم، حسن زاده اکنون از جانبازان دفاع مقدس است که در آن عملیات پیک حاج قاسم بود. تانک‌های عراقی شروع به پاتک کردند، من شلیک تانک‌ها را دیدم، گلوله تانک به کنار دژ برخورد کرد و من و مجید مجروح شدیم. البته مجید حسن زاده از ناحیه دست به شدت مجروح شد. ترکش‌های ریز زیادی به پا و صورت من اصابت کرد. مجید وضعیت سخت‌تری داشت. فکر می‌کنم به اصفهان یا تهران منتقل شد. من را به بیمارستان صحرایی اهواز منتقل کردند. پس از بهبود اینجانب، مجدداً از طرف نیروی هوایی به جبهه اعزام شدم و در سایت موشکی مسئولیت داشتم. بعد از بازگشت از منطقه در سال ۱۳۶۶ در دوره آموزش خلبانی شرکت کردم.

افتخار تیم پرواز

در جنگ سوریه یکی از افتخارات تیم پرواز این بود که در خدمت حاج قاسم باشند، چند سال پیش در یکی از سفرهایی که به سوریه داشتیم، یک بار حاجی به کابین هواپیما آمد. هر دو خلبان پرواز از بچه‌های قدیمی نیروی هوایی بودیم. کاپیتان پرواز از سرداران دفاع مقدس بود. حاج قاسم از او راجع به تحصیلاتش پرسید، آن دوست ما هم پاسخ داد: که در دانشگاه علوم سیاسی می‌خواند.

حاجی گفت: «علوم سیاسی را رها کن مرد مومن! رشته‌های اجتماعی و یا رشته‌هایی از این دست بخوان و روایت‌های واقعی از جنگ بنویس.» همان موقع هم یک کتاب رمان روسی که خیلی هم قطور بود در دست داشت، «متاسفانه نام کتاب را الان در ذهن ندارم.» کتاب را به ما نشان داد و گفت: «ببین آن وقت می‌توانی چنین کتاب‌هایی بنویسی. به او گفتیم با این همه مشغله فرصت مطالعه دارید؟ گفت بله! در همین مسیرها برای مطالعه برنامه ریزی می‌کنم. بعد هم تاکید کرد متاسفانه بسیاری از روایت‌ها و افتخارات رزمندگان مان در جنگ هشت ساله نوشته نشده و شما می‌توانید در این حوزه‌ها کار کنید.

محصول تحصیل شما در این رشته، در نهایت نماینده مجلس شدن است. اما کارهایی که منجر به تولید محتوای فرهنگی و کتاب شود ماندگار خواهد شد. آن وقت دنیا و آخرت را یک جا داری.» وقتی گفت و گوهای‏مان تمام شد یک عکس یادگاری هم با حاجی در کابین هواپیما انداختیم.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

فرودِ چراغ خاموش

در یکی از پروازها با اینکه ۱۵ کیلومتری اطراف فرودگاه دمشق را پاک سازی کرده بودند، در راستای باند سمت راست فرودگاه، روستایی وجود داشت، حاجی به کابین آمد و گفت: احتیاط کنید و در گردش به باند فرودگاه، شعاع گردش زیاد نداشته باشید، امنیت در آن قسمت کم است. باید بگویم به خاطر امنیت کم، در روزهای نخست جنگ سوریه با هواپیما، گاهی در سفرها به صورت چراغ خاموش وارد فرودگاه دمشق می‌شدیم و تنها هنگام فرود، چراغ‌ها را روشن می‌کردیم.

شوخی شهید زادخوش با حاج قاسم: بیا از ما عکس بگیر!

در لشکر ۴۱ ثارالله رزمنده ای به نام جواد زادخوش داشتیم، که در زمان جنگ به شهادت رسید. شهید زادخوش هم محلی ما بود، ما اهل خانوک کرمان هستیم. خانوک به معنای چشمه سار است. جواد خیلی شوخ طبع بود. من و جواد زادخوش و آقای حسن منصوری در ستاد لشکر در حال عکس انداختن بودیم، دوربین دست آقای منصوری بود. چند دقیقه بعد که حاج قاسم از دور به جمع ما نزدیک می‌شد جواد به سمت حاجی رفت. حاج قاسم و جواد خیلی شوخی داشتند. شهید سلیمانی به جواد گفت: من با شما عکس نمی‌گیرم. جواد هم حسابی رو داری کرد و با همان لحن طنزآمیزش به حاجی گفت: داداش ما هم نگفتیم که بیا با ما عکس بنداز! گفتیم بیا از ما عکس بگیر! حاجی هم دوربین را از آقای منصوری گرفت و از ما عکس گرفت. بعد هم منصوری از من و حاجی و شهید زادخوش عکس انداخت.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

«کَل زهرا، چریک پیر»

کلَ زهرا مادر جواد زادخوش زن دلیری بود، کَل به زبان محلی ما یعنی کربلایی. خانه «کَل زهرا» در بلندی قرار دارد منزلش را می‌خواهند به عنوان تاریخ شفاهی جنگ حفظ کنند. حاج قاسم با خانواده این شهید رفت و آمد داشت و «آقای افتخاری» هم تصنیفی برای این مادر شهید خوانده است.

این مادر شهید با همراهی مادران شهدای خانوک، گردان نانوایی و خیاطی راه اندازی کرده بود، نان‌ها را خشک می‌کردند، به همراه وسایلی که رزمندگان نیاز داشتند، بسته بندی می‌کردند و به جبهه ارسال می‌کردند. او رسماً مدیریت و فرماندهی این کارها را انجام می‌داد، حاج قاسم به مادر شهید زادخوش لقب «چریک پیر» داده بود. وقتی این مادر دلاور فوت شد، شهید سلیمانی تاکید کرد: «حتما روی سنگ مزار «کَل زهرا» لقبش را هم بنویسید.» یکی از پسرهایش حاج علی، مسئول موتوری لشکر بود. یکی دیگر از پسرهایش جزو همان ۲۳ رزمنده ای بود که صدام یک نشست رسانه‌ای برای آنها برگزار کرد و کتاب و فیلمش هم در این سال‌ها منتشر و ساخته شد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کاپیتان پرواز مصطفی عرب نژاد متولد ۱۳۴۶ و از رزمندگان و نیروهای شهید سلیمانی در روزهای جهاد و حماسه بوده است، این خلبان ۵۲ ساله در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ به عنوان بیسیمچی در کنار حاج قاسم حضور داشته است، وی در برخی از سفرهایی که سردار دل‌ها برای جهاد به سوریه رفته اند، خلبان پرواز بوده است. لازم به ذکر است که در این سال‌ها خاندان عرب نژاد، خاستگاه شهدای پر رمز و رازی بوده و همچنین مصطفی عرب نژاد برادر دو شهید دفاع مقدس است. در این گفت‌وگو وی در چند تیتر، خاطراتی از روزهای جنگ و سفرهای پروازی با حاج قاسم را مرور می‌کند.

آشنایی در پادگان قدس

تابستان سال ۶۰ در سن چهارده سالگی برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان قدس کرمان رفتم و شهریور ماه همان سال در عملیات شکست حصر آبادان برای نخستین بار به عنوان نیروی رزمی به منطقه اعزام شدم. آن روزها حاج قاسم مربی آموزش نظامی بود. هر وقت که به اولین دیدار و عکس مانده از حاجی در ذهنم رجوع می‌کنم، چهره جوانی با موهای فرفری و هیکلی ورزیده در ذهنم تداعی می‌شود. در ادامه مسیر دفاع از سرزمین، سال ۶۱ بعد از تشکیل تیپ ثارالله، برای عملیات بیت المقدس به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. در عملیات کربلای ۴ برای من سعادتی بود که در کنار سردار حاج باقری باشم، همچنین در آن عملیات‌ها به عنوان بیسیمچی در تیپ آبی خاکی و شب عملیات در سنگر کنار حاج قاسم بودم.

تِلِمیت در کنار شَط

در کربلای ۴ مسئولیت تلمیت (تلفن جنگی) را بر عهده داشتم. تا لحظه‌ای که بچه‌های غواص وارد اروند رود شدند. من قبل از اینکه بچه‌ها به آب بزنند، در کنار حاج قاسم بودم. صبح زود و ساعتی بعد از شروع عملیات و رسیدن غواص‌ها به جزیره ام الرصاص، همراه با حاج باقری و به اتفاق چند رزمنده دیگر، با قایق به سمت جزیره‎ی ام الرصاص حرکت کردیم و در وسط اروند با «پی ام پی» عراقی از طرف جزیره ماهی با عراقی‌ها در آب درگیر شدیم. چند تن از بچه‌ها زخمی شدند و فقط من و حاج باقری و یکی از دوستان، سالم ماندیم و توانستیم به عقب برگردیم اما دوباره بعد از خواندن نماز صبح به خط زدیم.

ببینید:

فیلم/ “قاسم” فقط از آن ِایران نیست…

در عملیات کربلای ۵ همراه با آقای نجیب زاده بیسیم‌چی حاج قاسم بودیم، شب عملیات قبل از روشن شدن بی‌سیم‌ها، رزمندگان به آب زده بود. آن زمان برای اینکه ارتباط از طریق بیسیم لو نرود بیسیم را خاموش می‌کردیم و ارتباط به شکل سیمی برقرار بود.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

آقای نجیب زاده گفت یکی از کوله‌های سیم تلفن را با بقیه بچه‌ها که کوله را حمل می‌کنند بردار و به درون آب برو و سیم‌ها را باز کن. توی آب رفتم و سیم‌ها را به صورت چرخشی باز کردم. تا نفر اول که فرمانده بود و جلوتر حرکت می‌کرد تا بتواند با دیگر رزمنده‌ها ارتباط سیمی برقرار کند. در مرحله اول و دوم عملیات کربلای ۵ به همراه آقای نجیب زاده حاجی را همراهی کردیم. در مرحله دوم عملیات حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا و نیروهای شان در جناح سمت چپ ما حضور داشتند. عراقی‌ها در میانه دژ عریض و قطور شلمچه، کانالی حفر کرده بودند. پیک حاج مرتضی قربانی به ما گفت برای حفاظت از جان حاج قاسم تعدادی الوار از آن سوی دژ بر روی کانال بگذاریم. تعدادی از بچه‌ها الوارهایی را از آن سوی دژ برای ایجاد جان پناه آوردند و روی هم چیدند، من و مجید حسن زاده هم به آن سوی دژ رفتیم.

باید بگویم، حسن زاده اکنون از جانبازان دفاع مقدس است که در آن عملیات پیک حاج قاسم بود. تانک‌های عراقی شروع به پاتک کردند، من شلیک تانک‌ها را دیدم، گلوله تانک به کنار دژ برخورد کرد و من و مجید مجروح شدیم. البته مجید حسن زاده از ناحیه دست به شدت مجروح شد. ترکش‌های ریز زیادی به پا و صورت من اصابت کرد. مجید وضعیت سخت‌تری داشت. فکر می‌کنم به اصفهان یا تهران منتقل شد. من را به بیمارستان صحرایی اهواز منتقل کردند. پس از بهبود اینجانب، مجدداً از طرف نیروی هوایی به جبهه اعزام شدم و در سایت موشکی مسئولیت داشتم. بعد از بازگشت از منطقه در سال ۱۳۶۶ در دوره آموزش خلبانی شرکت کردم.

افتخار تیم پرواز

در جنگ سوریه یکی از افتخارات تیم پرواز این بود که در خدمت حاج قاسم باشند، چند سال پیش در یکی از سفرهایی که به سوریه داشتیم، یک بار حاجی به کابین هواپیما آمد. هر دو خلبان پرواز از بچه‌های قدیمی نیروی هوایی بودیم. کاپیتان پرواز از سرداران دفاع مقدس بود. حاج قاسم از او راجع به تحصیلاتش پرسید، آن دوست ما هم پاسخ داد: که در دانشگاه علوم سیاسی می‌خواند.

حاجی گفت: «علوم سیاسی را رها کن مرد مومن! رشته‌های اجتماعی و یا رشته‌هایی از این دست بخوان و روایت‌های واقعی از جنگ بنویس.» همان موقع هم یک کتاب رمان روسی که خیلی هم قطور بود در دست داشت، «متاسفانه نام کتاب را الان در ذهن ندارم.» کتاب را به ما نشان داد و گفت: «ببین آن وقت می‌توانی چنین کتاب‌هایی بنویسی. به او گفتیم با این همه مشغله فرصت مطالعه دارید؟ گفت بله! در همین مسیرها برای مطالعه برنامه ریزی می‌کنم. بعد هم تاکید کرد متاسفانه بسیاری از روایت‌ها و افتخارات رزمندگان مان در جنگ هشت ساله نوشته نشده و شما می‌توانید در این حوزه‌ها کار کنید.

محصول تحصیل شما در این رشته، در نهایت نماینده مجلس شدن است. اما کارهایی که منجر به تولید محتوای فرهنگی و کتاب شود ماندگار خواهد شد. آن وقت دنیا و آخرت را یک جا داری.» وقتی گفت و گوهای‏مان تمام شد یک عکس یادگاری هم با حاجی در کابین هواپیما انداختیم.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

فرودِ چراغ خاموش

در یکی از پروازها با اینکه ۱۵ کیلومتری اطراف فرودگاه دمشق را پاک سازی کرده بودند، در راستای باند سمت راست فرودگاه، روستایی وجود داشت، حاجی به کابین آمد و گفت: احتیاط کنید و در گردش به باند فرودگاه، شعاع گردش زیاد نداشته باشید، امنیت در آن قسمت کم است. باید بگویم به خاطر امنیت کم، در روزهای نخست جنگ سوریه با هواپیما، گاهی در سفرها به صورت چراغ خاموش وارد فرودگاه دمشق می‌شدیم و تنها هنگام فرود، چراغ‌ها را روشن می‌کردیم.

شوخی شهید زادخوش با حاج قاسم: بیا از ما عکس بگیر!

در لشکر ۴۱ ثارالله رزمنده ای به نام جواد زادخوش داشتیم، که در زمان جنگ به شهادت رسید. شهید زادخوش هم محلی ما بود، ما اهل خانوک کرمان هستیم. خانوک به معنای چشمه سار است. جواد خیلی شوخ طبع بود. من و جواد زادخوش و آقای حسن منصوری در ستاد لشکر در حال عکس انداختن بودیم، دوربین دست آقای منصوری بود. چند دقیقه بعد که حاج قاسم از دور به جمع ما نزدیک می‌شد جواد به سمت حاجی رفت. حاج قاسم و جواد خیلی شوخی داشتند. شهید سلیمانی به جواد گفت: من با شما عکس نمی‌گیرم. جواد هم حسابی رو داری کرد و با همان لحن طنزآمیزش به حاجی گفت: داداش ما هم نگفتیم که بیا با ما عکس بنداز! گفتیم بیا از ما عکس بگیر! حاجی هم دوربین را از آقای منصوری گرفت و از ما عکس گرفت. بعد هم منصوری از من و حاجی و شهید زادخوش عکس انداخت.

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟

«کَل زهرا، چریک پیر»

کلَ زهرا مادر جواد زادخوش زن دلیری بود، کَل به زبان محلی ما یعنی کربلایی. خانه «کَل زهرا» در بلندی قرار دارد منزلش را می‌خواهند به عنوان تاریخ شفاهی جنگ حفظ کنند. حاج قاسم با خانواده این شهید رفت و آمد داشت و «آقای افتخاری» هم تصنیفی برای این مادر شهید خوانده است.

این مادر شهید با همراهی مادران شهدای خانوک، گردان نانوایی و خیاطی راه اندازی کرده بود، نان‌ها را خشک می‌کردند، به همراه وسایلی که رزمندگان نیاز داشتند، بسته بندی می‌کردند و به جبهه ارسال می‌کردند. او رسماً مدیریت و فرماندهی این کارها را انجام می‌داد، حاج قاسم به مادر شهید زادخوش لقب «چریک پیر» داده بود. وقتی این مادر دلاور فوت شد، شهید سلیمانی تاکید کرد: «حتما روی سنگ مزار «کَل زهرا» لقبش را هم بنویسید.» یکی از پسرهایش حاج علی، مسئول موتوری لشکر بود. یکی دیگر از پسرهایش جزو همان ۲۳ رزمنده ای بود که صدام یک نشست رسانه‌ای برای آنها برگزار کرد و کتاب و فیلمش هم در این سال‌ها منتشر و ساخته شد.



منبع خبر

توصیه حاج‌قاسم به کاپیتان پرواز چه بود؟ بیشتر بخوانید »

مدافعان حرم ادامه‌دهندگان راه نهضت سرخ حسینی هستند


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ سیده محدثه هاشمی‌زاده؛ عشق و دلدادگی به سالار شهیدان را از کودکی از لحظه تولد با کامی که با تربت امام حسین (ع) باز می‌شود با اذانی که برای اقامه حق در گوش نوازد تازه به دنیاآمده می‌خوانیم، آغاز می‌شود. این سر آغاز راه و مسیری است که به دلداگی و شهادت ختم می‌شود.

دلداگی که وقتی نوزادی به دنیا می‌آید به یاد علی‌اصغر شیرخوار امام حسین (ع) لباس به تن نوازد می‌کنیم و در مراسم شیرخوارگان حسینی حضور یافته و مادران هم‌نوا با مادر علی‌اصغر شده و اشک می‌ریزند. فرزندانمان را این چنین بزرگ می‌کنیم یعنی از ابتدا با فرهنگ شهادت و با امام حسین (ع) زندگی آن‌ها را گره می‌زنیم.

شیری که نوزادان می‌خورند همراه با اشک و آهی است که مادران در هنگام نوحه و عزاداری‌ها در هیات و محافل مذهبی می‌دهند، این عشق با گوشت و خون ما آمیخته شده است. غالبا هر مادر ایرانی قبل از فرزنددار شدن با خود عهد و پیمانی می‌بندد و نذر می‌کند که اگر فرزندم پسر شد غلام امام حسین (ع) و ابالفضل (ع) باشد و اگر دختر شد کنیز حضرت زهرا (س) و زینب کبری (س). فرزندانی که با چنین بنیه دینی بزرگ می‌شوند، شهادت برایشان افتخار است؛ بنابراین تربیت نسل عاشورایی افتخار جامعه اسلامی ایران است و هرگاه ظلم و تجاوز به حقوق انسان‌های مظلوم و ستمدیده صورت بگیرد وارد این عرصه می‌شوند، همان طور که در دوران دفاع مقدس رزمندگان اسلام وارد عرصه نبرد شدند.

رزمندگان دفاع مقدس ادامه دهندگان نهضت حسینی بودند که دلداده و شیفته راه حق شده و سر از پا نمی‌شناختند و رهسپار میدان نبرد می‌شدند. هرگز به دنبال اسم و رسمی برای خود نبودند. یادمان نرفته که چگونه در روز‌های ابتدایی جنگ، مقاومت کردند و از جان خود گذشتند تا کشور ایران با اقتدار و در امنیت بماند و امروز مدافعان حرم ادامه‌دهندگان همان نهضت سرخ حسینی و عاشورایی هستند.

مدافعان حرمی که همانند دوران دفاع مقدس، عاشق و بی‌پروا و در همه رد‌ه‌های سنی به جبهه مقاومت پیوسته و جوانمردانه مبارزه می‌کنند. جوانانی برومند و غیور و توانمند در عرصه دفاع و مبارزه با تکفیری‌ها حضور می‌یابند و بعد از ممارست و پیگیری و تلاش فراوان به جبهه مقاومت می‌پیوندند و در راه اعتلای ارزش‌ها و پاسداری از دین اسلام تلاش می‌کنند و نیز تعدادی از آن‌ها به فیض شهادت می‌رسند، شهادتی که برگرفته از عاشوراست و شهدا ادامه‌دهندگان نهضت سرخ حسینی هستند و تا برپایی حکومت حضرت مهدی (عج) این نهضت ادامه دارد.

انتهای پیام/ 191



منبع خبر

مدافعان حرم ادامه‌دهندگان راه نهضت سرخ حسینی هستند بیشتر بخوانید »

رزمایش کمک مومنانه به مناسبت سالگرد شهید «حسین معز غلامی»


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم حسین معز غلامی کمک مومنانه رزمایش بزرگ نوروز ۱۴۰۰ برگزار می‌شود.

اهدای ۴۰ هزار ماسک به مردم شریف خوزستان، اهدای ۲۰۰ بسته معیشتی و اهدای سه دست جهیزیه کامل به نوعروسان نیازمند از چهارم فروردین آغاز خواهد شد.

شهید مدافع حرم حسین معز غلامی متولد سال ۱۳۷۳ در خوزستان بود که به سپاه پاسداران پیوست و برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به سوریه رفت تا اینکه در چهارم فروردین سال ۱۳۹۶ مصادف با سالروز تولدش به شهادت رسید.

چندی پیش نیز پدر این شهید دار فانی را وداع گفت.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

رزمایش کمک مومنانه به مناسبت سالگرد شهید «حسین معز غلامی» بیشتر بخوانید »

منطقی که حجت‌الاسلام خلیلی را به سوریه کشاند


نوروز///////////////// چگونه در مورد ایثار و شهادت صحبت کنم وخودم عمل نکنم/شهدای مدافع حرم گلچین شده اندگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: شهدای مدافع همانند شهدای دفاع مقدس از همه اقشار جامعه هستند و محدود به یک قشر، گروه و استان نیستند، شهید حجت الاسلام «مصطفی خلیلی بلوطکی» از جمله شهدای مدافع حرم استان خوزستان است که در کلیپی چند دقیقه‌ای می‌گوید «شهدا گلچین شده اند و از هر قشری آمده اند. حضرت زینب (ع) آن‌ها را طلبیده است. مگر معتقد نیستیم ائمه (ع) ما را برای زیارت می‌طلبند. حضرت زینب (ع) عاشقان شیدایش را طلبیده و از همه اقصی نقاط جهان آمده اند».

شهدای روحانی مدافع حرم به عنوان پرچمداران دفاع از حریم ولایت پا به عرصه جبهه مقاومت گذاشته اند و در این راه برخی نیز به فیض شهادت رسیده اند. شهید حجت الاسلام مصطفی بلوطکی یکی از شهدای مدافع حرم است که خیلی زیبا و عارفانه شهدای مدافع حرم را انتخاب و گلچین شده می‌داند. باوری که همه معتقدان به شهدا دارند. در این راستا به گفت‌وگو با «راضیه نوروزی» همسر این شهید مدافع ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌آید.

براساس چه معیار‌هایی شهید بلوطکی را برای زندگی انتخاب کردید؟

این نکته که همسرم خیلی مومن و متدین باشد برایم دارای اهمیت بود بر همین اساس ملاک تشکیل زندگی مشترک برایم ایمان و تقوا بود. زمانی که مصطفی به خواستگاریم آمد، با این که مادرهایمان دختر خاله بودند، ولی ما هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم و شناختی هم از یکدیگر نداشتیم بنابراین تحقیق و بررسی کردیم از هر فردی در مورد مصطفی می‌پرسیدیم از وی تعریف می‌کرد؛ می‌گفتند «خیلی مومن، خوش اخلاق و خوش برخورد و با ایمان است» و همه این حرف‌ها را در موردش تکرار می‌کردند. طی چند جلسه‌ای که با خانواده اش به خانه ما آمدند حسن خلق، رفتار خوب و صداقت در حرف‌هایش را احساس کردیم.

آیا قولی هم به شما داد؟

همان ابتدا گفت اصل زندگی ام بر پایه خدا، اهل بیت (ع) و معنویات است و حرفی از مادیات و مسائل بی اساس که بگوید و در آینده نتواند عمل کند به میان نیاورد. ولی گفت قول می‌دهم زندگی آرام و خوبی برایتان فراهم کنم و ان شاالله خوشبخت باشید و خوب و موفق زندگی کنیم.

زندگی ساده، اما خوب و دوست داشتنی‌مان را در خانه مادر شوهرم آغاز کردیم و بیش از سه سال در کنار خانواده همسرم زندگی کردیم. بچه‌ها را خیلی دوست داشت. حسین که به دنیا آمد خیلی خوشحال بود چرا که دلش می‌خواست فرزندش پسر باشد تا نامش را حسین بگذارد.

مصطفی به همه افراد احترام می‌گذاشت، کودک و بزرگسال برایش فرق نمی‌کرد. با بچه‌ها بسیار خوب و صمیمی رفتار و بازی می‌کرد. رابطه خوبی با آن‌ها برقرار می‌کرد و همین تاثیر مثبتی روی رفتار و اخلاقشان می‌گذاشت. با بچه‌ها دوست می‌شد و نکات قابل توجهی را با ظرافت به آن‌ها می‌آموخت.

چگونه به واجبات و وظایف دینی‌اش می‌پرداخت؟

اقامه نماز اول وقت برایش اصل مهمی در زندگی بود و هر جا که صدای اذان را می‌شنید نماز می‌خواند. اگر می‌دانست مسجدی نزدیک است که به مسجد می‌رفت در غیر این صورت گوشه پارک یا خیابان می‌ایستاد و نماز می‌خواند. عید‌ها که به شهر ایذه کنار مادر بزرگ هایمان می‌رفتیم پای کوه و یا دشت نماز می‌خواند. نماز اول وقت را در هر شرایطی اقامه می‌کرد. به رهنمود‌های حضرت آقا و سخنرانی هایش با کمال ادب و احترام گوش می‌داد به نحوی که گویی در محضر ایشان نشسته است و متوجه اطراف نمی‌شد.

شهید قدرت ارتباط و جذب موثری داشت، این قدر در این زمینه موفق بود که به هر پایگاه بسیجی که می‌رفت از وی می‌خواستند دوباره هم برود، چون حضور و اخلاقش باعث جذب جوان‌های بسیاری به بسیج می‌شد و بعد از مدتی پایگاه بسیج مسجد فعالیتش گسترده‌تر از قبل شده و جوانان جذب شده با علاقه در فعالیت‌های مختلف شرکت می‌کردند.

از رفتنش به سوریه چگونه باخبر شدید؟

زمانی که جنگ سوریه پیش آمد مصطفی مرتب تعلیم نظامی می‌دید و اواخر سال ۹۲ بود که می‌خواست به سوریه برود و تحقیق کرده بود. برخی با رفتن وی مخالفت کرده بودند، ولی تصمیم خودش را گرفته بود و به من گفت «چگونه مردم پای منبر را ارشاد کنم، ولی خودم عمل نکنم. چگونه به مردمی که پای منبر نشسته اند، درس ایثار و شهادت بدهم وقتی خودم عمل نکرده ام. وظیقه ام در این مقطع حکم می‌کند به عنوان فردی پیرو ولایت، رهبری و محب اهل بیت (ع) در جبهه مقاومت حضور پیدا کنم».

گفتم مشورت کردی، اهل فن، آشنایان و استادان به شما می‌گویند نرو خانواده هم که داری؛ گفت «خانواده اولویت، اما وقتی بحث جهاد پیش بیاد نه، اولویت بعدی محسوب می‌شود.»

گفتم بمان پسرمان بزرگتر شود و از خودت الگو بگیرد، دوست دارم حسین همانند خودت فردی مذهبی و با ایمان بشود، گفت «زمان عاشورا مردم همین کار را کردند الان نیاز و صدای «هل من ناصر حسینی» بلند است. الان باید لبیک گفت فردا خیلی دیر است». دیدم حرف حق و مطلب قانع کننده‌ای می‌گوید. من هم به آنچه مصطفی گفته بود باور داشتم و پذیرفتم.

سه بار چمدان مصطفی را بستم، ولی نرفت، یک بار همه گروهی که قرار بود به سوریه اعزام شود زمینه رفتنشان فراهم نیامده بود. مصطفی حسابی به هم ریخته بود و می‌گفت هرچه قدر دعا می‌کنم و از حضرت زینب (س) می‌خواهم من را بطلبد نمی‌شود گویا هنوز مرا نطلبیده است. به من گفت شما دعا کن بروم.

دفعه آخر که چمدانش را بستم گفتم این مرتبه چمدانت را باز نمی‌کنم تا ان شالله که بروی. مصطفی می‌گفت خیالت راحت باشد من زود شهید نمی‌شوم این قدر گناه کرده ام که باید این راه را بار‌ها و بار‌ها بروم و بیایم. من هیچ وقت شهید نمی‌شوم، شهدا کجا و من کجا. مقام شهدا متعالی است. مصطفی به من گفت وقتی سوریه رفتم در نبودنم حواست به حسین بیشتر باشد، نیاز به محبت بیشتری دارد.

آیا همسر شما در کار‌های منزل کمک می‌کرد؟

وقتی می‌خواستم غذا درست کنم مصطفی مواظب حسین می‌شد. ارتباطش با پدرش خیلی خوب و وابسته به مصطفی بود. وقتی به دانشگاه می‌رفتم یا درس می‌خواندم با حسین بازی می‌کرد و این قدر به پدرش علاقه داشت که سوال نمی‌پرسید مادرم کجاست؟ در صورتی که بر عکس بود. صبح زود هنوز درست از خواب بیدار نشده بود و چشمهایش درست باز نشده بود احوال پدرش را می‌پرسید «بابام کجاست؟ کی به خانه می‌آید؟»

حسین خیلی به پدرش وابسته بود وقتی پدرش سوریه بود مرتب از من می‌پرسید پدرم کی می‌آید؟ گفتم با انگشتان دستت بشمار به زودی می‌آید. حسین می‌دانست پدرش سوریه است، چون در حد اندازه خودش مصطفی برایش گفته بود.

برایمان گفتید فرزندتان به پدرش خیلی وابسته بود پس چگونه حسین را در فراق پدرش آرام می‌کنید؟

زمانی که پدرش شهید شد حسین را کنار تابوت پدرش بردم. در تابوت را که باز کردند، همه گریه می‌کردند. برگشت و گفت: چرا دروغ گفتی بابام شهید شده است بابایم مرده که گریه می‌کنند. حسین بهانه پدرش را که می‌گیرد می‌گوید مامان می‌دانم بابا شهید شده، ولی دوست دارم کنارم باشد.

مطلبی که من به حسین چهارساله گفته ام و پذیرفته این که بابا همه کارهایت را می‌بیند و حسین نقاشی می‌کشد یا هرکاری که انجام می‌دهد مرتب می‌پرسد بابا مصطفی ام می‌بیند؟ و من تایید می‌کنم حسین راضی و خوشحال می‌شود، چون بابایش را خوشحال کرده است و براستی مگر شهدا «عندهم یزرقون» نیستند؟ نزد پروردگارشان روزی می‌خورند و شاهد و ناظر همه اعمال ما هستند.

مصطفی عاشق ولایت و رهبری، اخلاق نیکو و عشق به شهادت داشت و این‌ها جز جدایی ناپذیر زندگیش بود. از سال ۹۲ تا ۹۴ شبانه روز برای اعزام به سوریه تلاش می‌کرد، ولی هر بار مانعی باعث تاخیر در رفتنش ایجاد شده بود.

مصطفی حسین را به خواندن نماز اول وقت تشویق کرده است و از حسین خواسته همواره در مساجد حضور داشته باشد، دوستان خوب انتخاب کند و ادامه دهنده راه شهدا و پیرو ولایت و رهبری باشد، هیچ عاملی وی را از راه راست و خدایی منحرف نکند و صبر داشته باشد.

در یک کلیپ چند دقیقه‌ای از حجت الاسلام مصطفی خلیلی لحظاتی قبل از رفتن به صحنه نبرد است سئوال می‌پرسند، وی این چنین پاسخ می‌دهد: «روایت آمده قلب انسان جایگاه خدا باشد، فرشته‌ها به انسان الهام می‌کنند کجا و چگونه شهید می‌شوی و خبر می‌دهند ان شالله. دوباره می‌پرسند حاج آقا اگر بچه‌ها «شربت شهادت نوشیدند» یک جمله برای آن‌ها بگویید: فقط یک نکته بگوییم. بازاری، کسبه، شرکتی، پولدار و فقیر هر کسی آمده واقعا گلچین و انتخاب شده است. اخلاص و معنویت در اینجا به اوج رسیده است. رزمنده‌ها چند روز در کنار هم می‌مانند و همدیگر را می‌شناسند این قدر با هم صمیمی می‌شوند مثل این که از قدیم الایام همدیگر را می‌شناسند ما برای دفاع از بچه‌های مظلوم شیعه در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (ع) حضور یافته ایم. دعا برای رزمندگان اسلام را فراموش نکنند ما را ان‌شاءالله با دعاهایشان حمایت کنند. هدف خداست دفاع از حضرت زینب (س) و یک ذره مادیت نبوده است، اگر مادیت بود معنویت پیدا نمی‌شود. چگونه است مشهد می‌خواهیم برویم می‌گوییم امام رضا (ع) طلبیده بله عده‌ای می‌گویند ما دیوانه ایم؛ دیوانه اهل بیت (ع) هستیم نمی‌توانیم بیائیم «مطمئنیم حضرت زینب (س) دیوانه‌ها ش را طلبیده تا بیاییم سوریه و برای دفاع از حریمش بجنگیم.»

همان دفعه اولی که به سوریه رفت بعد از ۳۷ روز به شهادت رسید. مصطفی ناراحت بود که نمی‌تواند برود، ولی خیلی زود به شهادت رسید و این شهادت سند پاکی، شجاعت و شهامتی بود که داشت و بیان نمی‌کرد. دوست داشت الگوی عملی باشد؛ نمی‌خواست حرفی بزند و خودش عمل نکند. خود را نوکر امام زمان (عج) می‌دانست و می‌گفت برای خوشنودی ایشان کار می‌کنم. هیچ وقت از خدا و امام زمان (عج) درخواست پست و مقام نکرد همیشه عاقبت به خیری را می‌خواست.

آیا وصیتی خطاب به حسین هم بیان کرده یا دست نوشته‌ای دارد لطفا بیان کنید؟

برای حسین پسرمان دعا می‌کرد و می‌گفت ان شاالله سرباز حضرت شوی.

به من می‌گفت: حسین باید امام زمانی و ولایتی بزرگ شود و محب خدا و اهل بیت (ع) داشته باشد. وقتی می‌خواست به سوریه برود گفت شما و حسین را اول به خدا و بعد به امام زمان (عج) سپردم. به امام زمان (عج) گفته ام هوای زن و بچه ام را داشته باش. من گفت هر مشکلی برایت پیش آمد از امام زمان (عج) کمک بخواه مطمئن باش به خوب ریسمانی چنگ زده‌ای و به طور یقین کمک و عنایتش را خواهی دید.

گفت‌وگو از محدثه هاشمی زاده

انتهای پیام/ 191



منبع خبر

منطقی که حجت‌الاسلام خلیلی را به سوریه کشاند بیشتر بخوانید »

مادر گرانقدر شهیدان «زاهدی بیدگلی» به فرزندان شهیدش پیوست


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاجیه خانم «نگار کمالی» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «ماشااله، محمود و مصطفی زاهدی بیدگلی» پس از تحمل سال‌ها بیماری و درد فراق فرزندان شهیدش به ملکوت اعلی پیوست.

پیکر پاک این مادر بزرگوار پنجشنبه ۲۳ بهمن در گلزار شهدای هفت امامزاده بیدگل و در جوار پیکر پاک فرزندان شهیدش به خاک سپرده شد.

شهید «ماشااله زاهدی بیدگلی» سال ۱۳۲۰ متولد شد و سال ۱۳۶۳ در جاده اهواز خرمشهر به درجه رفیع شهادت رسید.

شهید «محمود زاهدی بیدگلی» سال ۱۳۳۸ متولد شد و سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به درجه رفیع شهادت رسید.

شهید «مصطفی زاهدی بیدگلی» سال ۱۳۴۷ متولد شد و سال ۱۳۹۶ در منطقه البوکمال استان دیرالزور سوریه به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

مادر گرانقدر شهیدان «زاهدی بیدگلی» به فرزندان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »