جنگ

Repost from ‌ 3& ‌ شما هم دعوتید! ‌ دعوت آقا از همه و به یک حقیقی! ‌ من جوانان ع…


Repost from @nojavan_khamenei

? 3️⃣

✌️ شما هم دعوتید!

✅ دعوت آقا از همه و به یک حقیقی!

? من جوانان عزیز را به یک مجاهدت حقیقی می‌کنم. مجاهدت فقط جنگیدن و به میدان رفتن نیست. کوشش در میدان و تحقیق نیز محسوب می‌شود.
⁦?️⁩ ۱۳۸۱/۱۲/۶

?


? نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
? @Nojavan_khamenei



منبع

jamnaj78@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

Repost from ‌ 3& ‌ شما هم دعوتید! ‌ دعوت آقا از همه و به یک حقیقی! ‌ من جوانان ع… بیشتر بخوانید »

از خنده هایت که بگذریم چشمانت خودش یک دنیا حرف دارد نمیدانم چه سری هست عباس همین که خیره م…


❤از خنده هایت که بگذریم چشمانت خودش یک دنیا حرف دارد نمیدانم چه سری هست عباس همین که خیره میشوم به چشمانت دیگر حالم دست خودم نیست عباس دلتنگ هستم برایت دلیگرم از خودم دلگیرم از ترس هایم رفیق کمکم کن کمک کن تا شرمنده نگاه مهربانت نشوم ❤

 



منبع

sina.komeyl@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

از خنده هایت که بگذریم چشمانت خودش یک دنیا حرف دارد نمیدانم چه سری هست عباس همین که خیره م… بیشتر بخوانید »

♡ • شھید،شھید‌ می‌شود • ما‌مرده ها هم، میمیریم . • هرآنطور‌که ‌زندگی کنیم • همانطور‌ هم…



? • شھید،شھید‌ می‌شود
? • ما‌مرده ها هم، میمیریم
.
?• هرآنطور‌که ‌زندگی کنیم
?• همانطور‌ هم‌ میرویم.
.



منبع

shahid.ahmad.mashlab@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

♡ • شھید،شھید‌ می‌شود • ما‌مرده ها هم، میمیریم . • هرآنطور‌که ‌زندگی کنیم • همانطور‌ هم… بیشتر بخوانید »

شادی ارواح پاک و طیبه همه شهیدان هرچندتا دوست داری صل…


???

???
شادی ارواح پاک و طیبه همه شهیدان هرچندتا دوست داری صلوات بفرست?????

 



منبع

saeid_ch_71@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

شادی ارواح پاک و طیبه همه شهیدان هرچندتا دوست داری صل… بیشتر بخوانید »

روایت بسیار جالب از پشتیبانی و ها، در 《یک بار تعدادی کنسرو توی خورجین گذاشتم و با…


?️روایت بسیار جالب از پشتیبانی و ها، در

《یک بار تعدادی کنسرو توی خورجین گذاشتم و باید برای نیروهای خط درگیری می بردم. حیوان درشت بود و جثه من کوچک. طنابی بزرگی داشت که دو لایه دستم می گرفتم. سر جوی آب که رسیدیم قاطر رم کرد و خورجین و کنسروها افتاد توی آب?! می خواستم افسارش را بگیرم که طناب به پایم گیر کرد و حیوان سریع راه افتاد. مثل فیلم های سرخ پوستی! روی زمین افتاده بودم و باطناب کشیده می شدم. هرکاری کردم که پایم را از لای طناب در آورم نمی شد?.
یک لحظه پای دیگرم به قلوه سنگی گیر کرد و بین دو تا پایم باز شد. دیگه روز بد نبینی! ولی نمی دانم چی شد که قاطر ایستاد، و گرنه… . آخرش هم تا یک هفته داد وفریادم به آسمون بود! خیلی دردم اومد?. پا را از طناب در آوردم و شروع کردم هرچی بلد بودم نثار قاطر کردم! گریه ام گرفت.
بعد دیدم حیوان هم شروع کرد به گریه کردن. حالا من گریه کن و اون گریه کن?!
من از درد گریه میکردم؛ ولی قاطر عرفانی شده بود! از آن به بعد رام شد.
گفتم:اگه می دونستم با گریه رام می شی، همون اول یه گالون برات گریه کرده بودم که مرا به این روز نندازی?!》

گردآوری:سید مجتبی خیام الحسینی
باز آفرینی:مهدی صدیقی

@setareganederakhshaan



منبع

sayed.hamed.abtahii@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

روایت بسیار جالب از پشتیبانی و ها، در 《یک بار تعدادی کنسرو توی خورجین گذاشتم و با… بیشتر بخوانید »