حاج قاسم سلیمانی

اجازه نخواهیم داد خون فرزندان ملت به‌سادگی بر زمین ریخته شود


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حساب رسمی ‏‏‏‏‏‏‏پایگاه اطلاع‌رسانی «بنیاد حفظ و نشر آثار سپهبد قاسم سلیمانی» در فضای مجازی، فیلمی کوتاه از سخنرانی سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی را به‌مناسبت شهادت دانشمند هسته‌ای «محسن فخری‌زاده» منتشر کرد.

سردار شهید قاسم سلیمانی در این سخنرانی‌ خود، گفته است: «اجازه نخواهیم داد در خاک کشور ما، خون فرزندان این ملت به سادگی توسط یک گروه تروریستی بر زمین ریخته شود. این خون و این ملت برای ما محترم است. و ما برای این ملت صدها هزار نفر آماده هستیم، میلیون‌ها نفر برای عزت این ملت و حیثیت این ملت جان بدهیم اما این ملت عزتمند باقی بماند».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

اجازه نخواهیم داد خون فرزندان ملت به‌سادگی بر زمین ریخته شود بیشتر بخوانید »

شهیدی که «حاج قاسم» برایش صدقه کنار می‌گذاشت + عکس

شهیدی که «حاج قاسم» برایش صدقه کنار می‌گذاشت + عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محمدحسین محمدخانی، فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) در سوریه و یکی از فرماندهان توانمند ایرانی در جبهه دفاع از حرم بود. متولد نهم تیرماه ۱۳۶۴ و از فعالان بسیج دانشجویی و ستاد تدفین شهدای گمنام بود.


حاج عمار!

یکی از این فرماندهان که در سوریه حضور مستشاری دارد و مدتی با شهید محمدخانی ارتباط داشته است، در گفتگویی به آشنایی خود با شهید محمدخانی و اولین دیدارش با او در سوریه اشاره می کند و می گوید: «با پدر محمدحسین سال۶۴ در منطقه عملیاتی والفجر۸ آشنا شدم. مدت ها آن جا با هم بودیم. آن موقع محمدحسین شیرخواره بود. سال ها از این آشنایی گذشت و محمدحسین در خانواده مذهبی و ولایی اش رشد کرد.

جوان بسیار مودب و با اخلاقی بود. شنیده بودم که در سپاه مشغول شده، اما نمی دانستم کجا. تا اینکه برای اولین بار در حلب، ایشان را در قرارگاه عملیاتی دیدم. تصور کردم محمدحسین آن جا مسئول دفتر قرارگاه است، اما در اولین جلسه ای که در قرارگاه تشکیل شد و در آن شرکت کردم متوجه شدم محمدحسین در ردیف مسئولین و فرماندهان قرارگاه نشسته و در مورد مسائلی که درباره منطقه عملیاتی عنوان می شود، صحبت هایی می کند. برایم خیلی جالب بود. مانده بودم چرا و چطور محمدحسین توی این قضیه ورود کرده. از نفر بغل دستی ام پرسیدم: «ایشان این جا چه کاره هستند؟!»

او هم گفت: «عمار را می گویی؟» آن موقع نمی دانستم که او بین بچه ها به عمار معروف است، بهش اشاره کردم و گفتم: «نمی دونم. این آقای جوان را می گویم.» گفت: «ایشان عمار، فرمانده تیپ سیدالشهدا(ع) هستند.» یک لحظه جا خوردم! مانده بودم چطور این جوان با این سن و سال کم به این جایگاه رسیده! اصلا با وجود رابطه نزدیک من و پدرش، چطور او از سوریه رفتن محمدحسین و فعالیتش در این زمینه چیزی به من نگفته؟! سابقه آشنایی خانوادگی که با هم داشتیم، دلیل خوبی برای باز کردن سر صحبت با او بود. تمام مدت جلسه منتظر فرصتی بودم تا با هم گپ بزنیم.

تقریبا یک ساعت بعد این فرصت فراهم شد. محمدحسین به من گفت که حدود سه سال است به سوریه و مناطق مختلف درگیری اش رفت و آمد دارد. این سال آخر هم توی تیپ سیدالشهدا(ع) خدمت می کرده و مسئولیت عملیات تیپ بر عهده اش است. محمدحسین خیلی باحوصله از عملیاتی که در لازقیه انجام داده بود، برایم حرف زد. به لطف خدا، آن جا پیروزی های درخشانی هم به دست آورده بود.

در نهایت در عملیات محرم، در تاریخ ۱۶ آبان ۹۴ به درجه والای شهادت نائل شد و پس از تشییع در تهران در قطعه ۵۳ گلزار شهدای  تهران، در جوار مزار عموی شهیدش، ولی الله محمدخانی به خاک سپرده شد.

پس از شهادتش، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را این‎گونه توصیف کرد: رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.


رفاقت با حسین(ع) تا پایان راه

یکی از دوستان هیئتی شهید محمدخانی رفاقت او با امام حسین(ع) و شهدا را یادآور می شود و می‎گوید: «محمدحسین محمدخانی دو تا رفاقت خیلی جدی داشت. یکی رفاقت با شهدا و یکی رفاقت با امام حسین(ع) و همه زندگی اش را پای این دو رفاقت گذاشت. گاهی پیش می آمد که هیئت مشکل مالی داشت و پول در جیب بچه ها نبود. می گفت هر کس هر چه دارد بدهد برای هیئت. یا روش او برای جذب کمک برای هیئت این بود که بعد از مراسم میکروفن به دست می گرفت و می گفت: دستگاه امام حسین(ع) به پول من و تو نیاز ندارد، ولی این جا فرصتی است تا به مال خودمان برکت بدهیم. با هر چه که داری و در توانت هست به هیئت کمک کن.»

امین قانعی با بیان اینکه تمام زندگی شهید محمدخانی امام حسین(ع) بود، به ذکر خاطره ای از او می پردازد و می گوید: «بعد از عروسی محمدحسین با برادرم و یکی دیگر از دوستان به صورت خانوادگی به منزلش در تهران رفتیم. اولین کاری که در این دیدار به خواست شهید محمدخانی کردیم این بود که روضه خواندیم و سینه زدیم. چهار نفر هم بیشتر نبودیم. بعد هم برای ما پیتزا خرید و شام روضه را خوردیم! یک شعری بود که محمدحسین همیشه می خواند. می گفت: داریم با حسین حسین پیر می شویم؛ خوشحال از این جوانی از دست رفته ایم. به واقع هم همین طور بود.»

وصیت نامه شهید محمدحسین محمد خانی
سلام بر شما (ائمه معصومین) که بندگان خاص خدایند و از هر چه که داشتید د ر راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید.

سلام بر شما که متقیان راه اﷲ هستید.

با الها!  از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد. تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم،  تو را شکر و سپاس می گویم.

در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان!



«قصه دلبری» خاطرات خواندنی همسر شهید محمدخانی است که نویسنده ترجیح داده روایت همسر شهید را یک تکه و بدون توقف بنویسد. او از فصل‌بندی و تقطیع خودداری کرده و با یک‌دست و روان کردن متن، به مخاطب کمک می‌کند تا یک‌نفس کتاب را به انتها برساند.

منبع: جهان



منبع خبر

شهیدی که «حاج قاسم» برایش صدقه کنار می‌گذاشت + عکس بیشتر بخوانید »

قرابت دلنشین دو ملت خون‌شریک ایران و افغانستان


قرابت دلنشین ایران و افغانستانگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ حجت‌الاسلام «سید امیرعباس عبدالهی»؛ واقعیت این است که در طول تاریخ، قرابت فرهنگی، رفتاری، اعتقادی و گفتاری زیادی بین مردم افغانستان و ایران شکل گرفته است؛ چراکه اساسا در گذشته این دو کشور با هم یک کشور را تشکیل می‌دادند، اما استعمار آمد و خط مرزی را بین این دو کشید؛ کاری که استعمارگران فکر می‌کردند می‌توانند با انجام دادن آن، این دو ملت را از هم جدا می‌کنند؛ اما آن‌ها به این نکته توجه نداشتند که فرهنگ غنی این دو ملت یک منشا فکری دارد و این اشتراک فرهنگی از زمان های قدیم شکل گرفته و تا امروز ادامه دارد.

اصولا وجود همین ریشه‌های مشترک فرهنگی است که باعث شده ما از نظر فرهنگی، ادبی، اجتماعی و مذهبی، اشتراکات زیادی با ملت افغانستان داشته باشیم. ما و افغانستانی‌ها، ماه رمضان، ایام محرم و اعیاد مذهبی در غم و شادی هم شریک هستیم و حتی مناسبت‌هایی مثل عید نوروز را نیز همراه با یکدیگر جشن می‌گیریم. دقیقا به همین دلایل است که می‌توان گفت این قرابت‌ها، حال و آینده این دو ملت را تا حد زیادی به یکدیگر گره زده است.

اما حدود ۴۰ سال پیش، اتفاقات ناگواری در افغانستان رخ داد و باعث شد مهاجران زیادی از این کشور به ایران بیایند؛ مهاجرانی که خیلی از آن‌ها ایران را به عنوان یک کشور مادر پذیرفته و با آن احساس غربت نکرده و ناراحتی خاصی نسبت به حضور در ایران نداشته‌اند. بیشتر آن‌ها هم با توجه به نزدیکی‌هایی که دو ملت با هم داشتند، توانستند خیلی راحت خودشان را با زندگی در ایران وفق دهند.

شکل‌گیری فاطمیون نیز دقیقا ریشه در همین قرابت‌های فرهنگی دارد؛ البته که در این میان نمی‌توان نقش کلیدی شهید حاج قاسم سلیمانی را در ایجاد این احساس نزدیکی و همدلی بین مدافعان حرم ایرانی و افغانستانی نادیده گرفت.

حاج قاسم نگاهی فرامرزی به مسائل داشت و همین نگاه ایشان باعث ایجاد همدلی و شکل گیری خطی مشترک بین رزمندگانی از کشورهای مختلف شد؛ خط مشترکی که از موضوع دفاع از حریم مظلوم اهل بیت نشات می‌گیرد.

در چنین حالتی دیگر فرقی نمی‌کند چه کسی و با چه فرهنگ و ملیتی باشی؛ همین که آزاده باشی، دلت برای این اتفاق می‌جوشد و دوست داری تو هم در این دفاع قدمی برداری؛ اتفاقی که در لشکر فاطمیون رخ داد و با توجه به شرایطی که در کشور سوریه وجود داشت، بسیاری از عزیزان افغانستانی نتوانستند آن شرایط را نادیده بگیرند و در راه دفاع از حرم، شهدای زیادی را تقدیم کرده و باعث ماندگاری نام خود در صفحه تاریخ شدند.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

قرابت دلنشین دو ملت خون‌شریک ایران و افغانستان بیشتر بخوانید »

«حاج قاسم»: اگر مقاومت مازندرانی‌ها نبود، حلب از دست می‌رفت

«حاج قاسم»: اگر مقاومت مازندرانی‌ها نبود، حلب از دست می‌رفت


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «رسیدن بخیر رفقا. خوش آمدید کربلایی‌های خان‌طومان. چه عجب یاد ما کردید! می‌دانم خسته از یک راه طول و درازید و مجال گلایه نیست. اما اگر بدانید در ۵ سالی که بی‌شما اندازه ۵۰ سال طول کشید، چه بر ما گذشت، خودتان می‌شوید سنگ صبورمان و سراپا گوش می‌شوید برای شنیدن درددل‌هایمان. جانم برایتان بگوید که… خوش به حالتان که در آن اردیبهشت غمبار، مثل ما با دنیایی از غم و حسرت به مازندران برنگشتید.

از غربت آن روزها هرچه برایتان بگویم، کم است. همه اهالی شهرهای مازندران به احترامتان جمع شده‌بودند، اما انگار هیچ‌کس نبود. جای خالی شما، زخم روی زخم‌هایمان می‌زد و نیشتر به قلب‌مان. از روزگار خودمان – لشکر جامانده‌ها- که بگذارید چیزی نگویم؛ جامانده‌هایی که با رفقایشان بار سفر بسته بودند و بدون آن‌ها برگشته بودند و حالا دست‌خالی و سرافکنده، درِ خانه‌هایشان را می‌زدند.

خدا هیچ‌کس را شرمنده رفیقش نکند. اما همان خدا می‌داند عهد کرده‌بودیم بدون شما به وطن برنگردیم. خودش از آن بالا شاهد بود چند بار به خط زدیم تا برگردانیم‌تان، اما باران آتش دشمن، همین دلخوشی را هم از ما گرفت… القصه رفقا! خوب جایمان گذاشتید و رفتید. خوب داغ حسرت به دلمان گذاشتید. خوب….

اما همین‌که بعد از ۵ سال، چشممان را روشن کردید و برگشتید، دم‌تان گرم. معلوم است هنوز ما را یادتان نرفته. دلمان خوش شد هنوز از آن بالا نگاهمان می‌کنید و حواستان هست به حال نزارمان؛ و چه خوش‌موقع به دادمان رسیدید نورچشمی‌های حاج قاسم. درست در روزهایی که یک ویروس منحوس، جنگ را آورده پشت در خانه‌هایمان و هرکدام در گوشه عزلت خودمان گرفتار شده‌ایم.

راستی حتماً باد به گوشتان رسانده که سردار در ستایش از جهاد جانانه‌تان سنگ‌تمام گذاشت. چه می‌گویم؟ شما که خودتان همسایه حاج قاسم هستید و ما جامانده‌ها باید از شما بخواهیم سلام‌مان را به محضرش برسانید… دیگر سرتان را درد نیاورم. حالا و بعد از ۵ سال چشم‌انتظاری، سلام. اگر از احوالات ما خواسته باشید، دیگر ملالی نیست وقتی شما از ما دور نیستید… چشم ما روشن، چشم مازندران روشن، چشم ایران روشن.»

۲، ۳ روز است آرام و قرار از دل همرزمان شهدای سرافراز خان‌طومان رفته و احتمالاً کارشان شده کاغذ پشت کاغذ سیاه کردن برای نوشتن چیزی شبیه آنچه خواندید. حالا دیگر، روز وصال است بعد از ۵ سال شمردن روزها. بالاخره روز موعود رسید و از شام بلا، رفقایشان را آوردند… ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و امروز که مازندران آغوش باز کرده برای فرزندان از سفر بازگشته‌اش، گوش دل سپردیم به دل‌گویه‌های یکی از رزمندگان مدافع حرم مازندرانی تا برایمان از رفقایی بگوید که در کربلای خان‌طومان، فدایی حرم خانم زینب (س) شدند. رزمنده­ای که خود را با نام جهادی «حیدر» معرفی می‌کند و به رسم رفقایش، شیوه گمنامی انتخاب کرده…

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

پایان فراق شهدایی که هرکدام اجر ۲ شهید دارند

مانده سر دوراهی اشک و لبخند. گاه اشک حسرت می‌شود هم‌نفس لحظه‌هایش و گاه لبخند می‌نشیند روی لب‌هایش از فکر تجدید دیدار با رفقای مخلصی که ۵ سال با یادشان زندگی کرده. صدایم رشته افکارش را پاره می‌کند. تا می‌گویم: «این روزها با آمدن ۵ مهمان عزیز از خان‌طومان، برای مازندرانی‌ها روزهای خاص و مبارکی است…»، می‌گوید: «این شهدای عزیز، فقط متعلق به ما مازندرانی‌ها نیستند. آن‌ها متعلق به همه مردم ایران هستند، چون برای دفاع از امنیت و ناموس تمام مردم ایران از آسایش و زندگی و خانواده خود چشم پوشیدند و به صف مدافعان حرم ملحق شدند. در مقام و جایگاه این شهدا همین بس که مقام معظم رهبری در حق‌شان فرمودند: «هر شهید مدافع حرم، اجر دو شهید را دارد، چون آن‌ها هم هجرت کردند و هم جهاد.» این روزها دل ما هم مثل دل همه آن‌هایی که چشم‌انتظار بازگشت پیکر مطهر این شهدا بودند، شاد است. ماجرا برای ما البته کمی متفاوت است، آخه ما با این شهدا رفاقت داشتیم و روزها و شب‌هایی را در ماموریت‌های حساس با آن‌ها زندگی کردیم…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید رضا حاجی زاده

اگر شهید نمی‌شد، تعجب می‌کردیم

گفت‌وگویمان بی‌مقدمه تبدیل می‌شود به محفل روایتگری درباره شهدای خان‌طومان و رفقای تازه از راه‌رسیده: «با رضا حاجی‌زاده، بیش از باقی شهدای خان‌طومان دم‌خور بودم. درست است که من ساکن چالوس بودم و او ساکن آمل، اما ازآنجاکه ۵ سال در لشکر ۲۵ کربلای مازندران در یک گردان بودیم و در ماموریت‌های داخلی و خارجی در کنار هم خدمت کرده‌بودیم، آشنایی و دوستی داشتیم.

هر وقت یاد رضا می‌افتم، خاطراتش با دو ویژگی در ذهنم تداعی می‌شود: «حساسیت به بیت‌المال و شجاعت». آقا رضا در گردان شهره بود به پاکی. مراقبت از بیت‌المال، دقت در حلال و حرام، عشق به خانواده و پرهیز از نگاه به نامحرم، آنقدر در وجودش برجسته بود که همه یک سهمیه شهادت برایش کنار گذاشته بودند. اینطور بود که اگر شهید نمی‌شد، تعجب می‌کردیم. نمی‌دانید در آن بحبوحه جنگ و آتش و خون، چطور حواسش به حفظ بیت‌المال بود و هر وقت هم لازم می‌شد، سفارشش را به دیگران می‌کرد. اما از آن طرف هم باید بودید و شجاعتش را در سخت‌ترین لحظات در میدان جنگ می‌دیدید…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

دوئل رضا با تک‌تیرانداز داعشی، نگذاشت زمینگیر شویم

«مأموریت اول‌مان به سوریه در سال ۹۴ بود و در همان مأموریت اول هم شجاعت رضا حاجی‌زاده به همه اثبات شد. در یکی از عملیات‌ها، در منطقه‌ای در حلب گیر افتاده بودیم. بچه‌ها یکی‌یکی گلوله مستقیم می‌خوردند و روی زمین می‌افتادند؛ شهید مرادخانی و شهید شیخ‌الاسلامی را همین‌طور از دست دادیم و چند مجروح هم روی دستمان ماند. کار، کار تک‌تیرانداز داعشی بود؛ نیروی کارکشته‌ای که هر لحظه هم جایش را تغییر می‌داد. تنها کسی که با شمّ بالای نظامی‌اش توانست نقطه کمین تک‌تیرانداز دشمن را شناسایی کند، رضا بود.

لحظات هنرنمایی رفیق عزیزش در میدان جنگ، مثل یک فیلم از جلوی چشم‌هایش می‌گذرد و انگار خون تازه‌ای می‌دود در رگ‌هایش. آقا حیدر مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «خوب است بدانید یکی از تخصص‌های رضا هم همین تک‌تیراندازی بود. خلاصه از آن به بعد آن میدان، به صحنه دوئل رضا و تک‌تیرانداز دشمن تبدیل شد و کسی که از این نبرد مستقیم سربلند بیرون آمد، رضا بود. شهید حاجی‌زاده گرچه از ناحیه دست مجروح شد، اما در پایان آن کش‌وقوس پرگلوله توانست تک‌تیرانداز دشمن را به هلاکت برساند. همین کافی بود تا یگان ما بتواند قد راست کند و شروع به پیشروی کند. در نهایت هم به لطف خدا توانستیم منطقه موردنظر در عملیات را تصرف کنیم.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

مگر می‌شود تانک از نفر بترسد؟

«فروردین سال ۹۵ برای دومین مأموریت به سوریه رفتیم. خوب یادم است روز ۱۵ فروردین وارد سوریه شدیم و بلافاصله رفتیم خط «خان‌طومان» را از گردان قبلی تحویل گرفتیم؛ یک شهرک راهبردی در جنوب غرب «حلب». به یک هفته هم نکشید که با اولین حمله از طرف دشمن مواجه شدیم. درست روز ۲۱ فروردین بود که تبادل آتش شروع شد. آن روز رضا در خط دیگری مستقر شده بود. بعد از پایان درگیری دوستان تعریف کردند: «یک لحظه متوجه شدیم تانک‌های دشمن وارد منطقه شهری خان‌طومان شده‌اند. خبر رسید گروهی از بچه‌ها کمی دورتر از ما به دردسر افتاده‌اند و نیاز به کمک دارند. اوضاع که اینطور شد، رضا حاجی‌زاده تعلل نکرد. آرپیجی ۷ را برداشت و به طرف تانک‌ها رفت. باور نمی‌کنید با همان سلاح معمولی و با آن جثه کوچکش دنبال تانک‌ها می‌کرد و از فاصله ۵۰، ۶۰ متری به آن‌ها شلیک می‌کرد. جوری شده‌بود که سرنشینان تانک‌ها از شجاعت رضا شوکه شده‌بودند و این تانک‌ها بودند که از دست او فرار می‌کردند!» با آن حرکت شجاعانه شهید حاجی‌زاده، بچه‌هایی که در نقطه‌ای دیگر گرفتار شده بودند هم توانستند خلاصی پیدا کنند و ابتکار عمل را به دست بگیرند و در ادامه بر دشمن مسلط شوند.»

آنچه شنیده‌ام شبیه فیلم‌های جنگی است. می‌گویم: علاوه‌بر شجاعت مثال‌زدنی، این حرکت را حاجی‌زاده از آمادگی روحی بالایش برای شهادت حکایت داشته… این را که می‌گویم، انگار داغی در دل مدافع حرم دیروز تازه می‌شود. لحظاتی به سکوت می‌گذرد و بعد می‌گوید: «رضا یک دوست صمیمی داشت به نام «روح‌الله صحرایی». از وقتی روح‌الله در حلب شهید شد، روح رضا را هم با خودش برد. مدام دلتنگ او بود و از فراقش گلایه می‌کرد. یک فیلم هم از رضا وجود دارد که ظاهراً او را در حال ساختن یک مقبره برای روح‌الله نشان می‌دهد. در همان فیلم با شهید روح‌الله صحرایی درد دل می‌کند و جملاتی با این مضمون می‌گوید: «بی‌معرفتی کردی آقا روح‌الله. رفتی و ما رو تنها گذاشتی. کاش من رو هم با خودت می‌بردی…» اصلاً کاملاً معلوم بود بعد از شهادت روح‌الله، رضا دیگر زمینی نیست و هر لحظه آماده پریدن است. خیلی هم بین‌شان جدایی نیفتاد و حدود ۴ ماه بعد، رضا هم رفت پیش روح‌الله… ظهر روز ۱۶ اردیبهشت از مقر با هم به طرف خط حرکت کردیم، اما آنجا از هم جدا شدیم. رضا در کنار بچه‌های فاطمیون مستقر شده‌بود و در همان سنگر هم به شهادت رسید.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید محمود رادمهر

کار برای خانم زینب (س) که درجه نمی‌خواهد

چشم‌هایش را می‌بندد. انگار دارد با دلش کلنجار می‌رود تا به پایان روایت داستان رضا رضایت بدهد. چشم‌هایش را که باز می‌کند، سراغ فصل دیگری از کتاب خاطراتش می‌رود و می‌گوید: «از توانمندی‌های «محمود رادمهر» هرچه بگویم، کم گفته‌ام. حسابی اهل مطالعه بود؛ چه در حوزه نظامی و چه حوزه‌های دیگر. دیده‌بان بود و در بحث توپخانه و طراحی عملیات از بهترین‌ها بود. مخلص کلام اینکه یک نخبه نظامی واقعی بود. خوب یادم است در اولین حضورش در سوریه ازآنجاکه در دیده‌بانی و هدایت آتش بسیار خوب عمل کرده‌بود، از طرف فرماندهی تصمیم گرفتند به او ارتقای درجه بدهند. محمود، اما قبول نکرد و گفت: «ارتقای درجه برای چه؟ من هرچه کردم، برای خدا و خانم زینب (س) کردم.»

خوب یادم است در آن مأموریت، یک هفته بیشتر در سوریه ماندیم که بچه‌های فاطمیون را آموزش بدهیم. شهید محمود رادمهر هم آموزش دیده‌بانی و هدایت آتش را بر عهده گرفت. یکی از همان شب‌ها موقع استراحت با لحن خاصی گفت: «چقدر خوبه که موندیم و داریم به بچه‌ها آموزش می‌دیم. خوشحالم که داریم یک کار مفید انجام می‌دیم.»

محمود، مصداق کامل «شیران روز و زاهدان شب» بود. خودم شاهد بودم با وجود فعالیت‌های زیاد روزانه و خستگی زیادش، نماز شبش قطع نمی‌شد و حسابی اهل شب‌زنده‌داری و عبادت بود. همین ویژگی‌ها از او یک شخصیت قوی ساخته بود، شخصیتی که قوت قلب بود برای بقیه. اصلاً وقتی محمود پشت بی‌سیم می‌آمد، همه بچه‌ها روحیه می‌گرفتند. تا صدایش را می‌شنیدند، دلشان قرص می‌شد و می‌گفتند: «محمود آمد، کار دشمن تمام است…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید علی عابدینی

آقای مسئول! ساعت ۱۲ شب اینجا چه می‌کنی؟

یادآوری خاطرات رفقای سفرکرده، سر شوقش آورده. کتاب خاطراتش را در خیالش تند تند ورق می‌زند و جلو می‌رود. در همان حال، نگاهش روی یک اسم ثابت می‌ماند و لبخندبرلب می‌گوید: «جانم برایتان بگوید از مسئولیت‌پذیری و دلسوزی «علی عابدینی». هیچ‌وقت یادم نمی‌رود یک هفته قبل از شهادتش، در یک منطقه مستقر شده‌بودیم که کنار محل استقرار بچه‌های فاطمیون بود. سنگرهای بچه‌ها در آن منطقه، درواقع خانه‌های تخلیه‌شده بود. هوا که تاریک می‌شد، کار علی شروع می‌شد. سنگر به سنگر سرکشی می‌کرد و پای صحبت و درد دل بچه‌های فاطمیون می‌نشست.

از مشکلات و کم و کسری‌هایشان می‌پرسید و تمام تلاشش را برای رفع آن‌ها می‌کرد. درست است این مسئولیت به او واگذار شده‌بود، اما خیلی راحت می‌توانست این کار را از طریق بی‌سیم انجام دهد و شرح حال بگیرد. علی، اما مقید بود حضوری به سنگرها سرکشی کند. این کار را از غروب شروع می‌کرد و گاه تا ۱۲ شب و حتی ۲ و ۳ نیمه‌شب هم حضورش در سنگر بچه‌های فاطمیون طول می‌کشید. خلاصه من هیچ‌وقت ندیدم شهید علی عابدینی یک‌جا نشسته باشد. مدام در حال تلاش و کار کردن بود.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید حسن رجایی فر

مهندس! باز هم که لباست خاکی و روغنی است!

«برای مرور خاطرات «حسن رجایی‌فر»، باید پیه خاک و خُلی شدن را به تن‌تان بمالید. خودش هم همینطور بود. کار حسن در حوزه مهندسی و ساخت خاکریز و سنگر بود. آنجا و در مناطق جنگزده و تخریب‌شده که خبری از برق و آب نبود. برقمان را از موتور برق می‌گرفتیم و آب‌مان را هم از تانکر برمی‌داشتیم و تدارک همه این‌ها از صدقه سری حسن و رفقایش بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود؛ حسن رجایی‌فر همیشه خسته بود بس که دغدغه‌مند بود و کار می‌کرد. لباس‌هایش همیشه یا روغنی و گازوییلی بود یا خاک و خلی…»

سکوت برقرار می‌شود. چشم‌هایش را تنگ می‌کند. انگار دارد صحنه‌های محو یک خاطره را در دل تاریکی بازبینی می‌کند. لحظاتی بعد، صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: «همه ما مدیون حسن هستیم. اگر نبود زحمات او و دوستانش، ماجرای خان‌طومان داغ شهدای بیشتری را بر دلمان می‌گذاشت. از چند شب قبل از درگیری نهایی، با مدیریت حسن رجایی‌فر، ساخت یک خاکریز در خط پدافندی شروع شد. با توجه به اینکه در روز امکان انجام فعالیت‌های فنی و مهندسی وجود نداشت، حسن و یارانش اغلب شب‌کار بودند. خوب یادم است چند شب پشت سر هم از حدود ۱۰ شب با ادوات راهسازی کارشان را شروع می‌کردند و تا ۵ صبح و موقع نماز همچنان ادامه می‌دادند. اگر با آن تلاش‌ها آن خاکریز آماده نشده‌بود، ما در روز درگیری در خان‌طومان، هم شهدای بیشتری می‌دادیم و هم موقعیت‌مان برای مقاومت، ضعیف‌تر می‌شد.

البته بد نیست این را هم اضافه کنم که خدمات شهید حسن رجایی‌فر فقط در حوزه مهندسی نبود. در همان درگیری اولیه روز ۲۱ فروردین که شرایط سخت شده‌بود، حسن داوطلبانه کار انتقال مهمات به خط مقدم را انجام می‌داد. مهماتی که او به موقع رساند، کمک بزرگی در حفظ خط به بچه‌ها کرد.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید محمد بلباسی (نفر سمت راست) و شهید رحیم کابلی (نفر سمت چپ)

فرمانده! یادت نرود سلام ما را به بی‌بی (س) برسانی…

از وقتی خبر بازگشت پیکر ۵ شهید مازندرانی خان‌طومان پخش شده، ذهن رزمندگان مدافع حرم این استان مدام حول یک اسم می‌گردد؛ شهید «رحیم کابلی». حالا او تنها شهید از جمع خان‌طومانی‌هاست که هنوز به بچه‌های گروه تفحص دست نداده و با این کار یک‌بار دیگر اعلام کرده که دلش به برگشتن رضا نیست.

بخش پایانی روایت آقا رحیم از شهدای خان‌طومان هم متبرک به یاد این شهید و رفیق شفیقش می‌شود: «شهید رحیم کابلی و شهید «محمد بلباسی»، با هم رفاقت نزدیک داشتند. هر دو در اردوی راهیان نور در مناطق عملیاتی جنوب، خادم‌الشهدا بودند. البته شهید کابلی ازآنجاکه از رزمندگان دفاع مقدس بود، در اردوی راهیان نور، کار روایتگری هم انجام می‌داد. آقا رحیم، با اینکه بازنشسته شده بود، اما داوطلبانه خودش را برای دفاع از حرم به سوریه رساند و با اینکه پیشکسوت مدافعان حرم محسوب می‌شد و فرمانده محور بود، اما ارتباط خیلی خوبی با نیروهای جوان مدافع حرم برقرار کرده‌بود و حسابی اهل شوخی و بگو و بخند بود.

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

همه این ویژگی‌ها یک طرف، عشق او به گمنامی هم یک طرف. حالا از جمع ۱۳ شهید مازندرانی خان‌طومان، شهید رحیم کابلی، تنها شهیدی است که هنوز گمنام است و به بازگشت رضایت نداده. برای آن‌هایی که با روحیه رزمندگان آشنایی دارند، این موضوع غریبی نیست. بسیاری از شهدا به حضرت فاطمه (س) اقتدا می‌کردند و از خدا می‌خواستند پیکرشان برنگردد و گمنام بمانند. شهید کابلی هم یکی از همان شهداست. او حتی در عالم رؤیا هم به خانواده‌اش پیغام داده که منتظر بازگشت پیکرش نباشند و دلشان آرام باشد، چون جایش در جوار بی‌بی (س) خوب خوب است…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

دشمن آتش‌بس را نقض کرد، خان‌طومان کربلا شد

حالا نوبت روایت روز واقعه است، همان روزی که کربلایی در خان‌طومان به پا شد. مرور خاطرات رفقای شهید انگار آقا حیدر را آماده کرده برای بازخوانی آن روز و شب سخت. نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «در نتیجه اجماع جهانی و بعد از انجام مذاکرات، مقرر شده‌بود از ۱۶ تا ۱۸ فروردین به مدت ۴۸ ساعت آتش‌بس برقرار شود و دو طرف از تبادل آتش، موشک‌باران و انجام پروازهای نظامی خودداری کنند. ما به آتش‌بس پایبند بودیم، اما طرف مقابل درست در ساعات اولیه آتش‌بس، ناجوانمردانه به ما حمله کرد.

همه‌چیز به چند مرحله ناکامی نیروهای جبهة‌النصرة در منطقه خان‌طومان برمی‌گشت. از زمان اسقرار ما در این منطقه و از ۲۱ فروردین، در دو سه نوبت حملاتی را علیه ما انجام داده بودند، اما هر بار با مقاومت جانانه بچه‌های مدافع حرم، شکست خورده‌بودند. حمله در زمان آتش‌بس، آخرین حربه آن‌ها برای کسب پیروزی و حفظ آبرویشان بود. به همین دلیل با تمام قوا و با تجهیزات فراوان و با پشتیبانی نیروهای داعش و تکفیری به ما حمله کردند، اما باز هم راه به جایی نبردند.»

روایت ماجرای خان‌طومان هر بار دلش را هوایی کربلا می‌کند. سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «خان‌طومان برای خودش کربلایی بود… دشمن با ۳ هزار نفر به ما حمله کرد درحالی‌که در بهترین حالت، تعداد نیروهای ما یک ششم آن‌ها بود. از تعداد تانک و نفربرها و دیگر امکاناتشان هم هرچه بگویم کم است.

یکی از فرماندهان ما که سابقه حضور در دفاع مقدس را داشت، می‌گفت: «این حجم از مهمات که خرج این حمله کردند، معادل مهماتی بود که عراق در عملیات کربلای ۴ استفاده کرد.» با این حال، بچه‌ها نبرد جانانه‌ای کردند و قهرمانانه جنگیدند. درگیری از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۹۵ شروع شد و با جانفشانی‌های بچه‌های لشکر ۲۵ کربلا و بچه‌های فاطمیون تا ۶ صبح فردا ادامه داشت. همین مقاومت جانانه، باعث شد خط حفظ شود.

در آن حمله ناجوانمردانه، ما گرچه در یک حرکت تاکتیکی از بخش کوچکی از زمین خان‌طومان عقب‌نشینی کردیم، اما در ادامه هرگز اجازه پیشروی به آن‌ها ندادیم و موفق شدیم خط را حفظ کنیم. خوب است بدانید در مقابل ۱۶ شهید عزیز ما در این درگیری، دشمن ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر تلفات داشت، اما با عملیات گسترده رسانه‌ای و روانی تلاش کرد دستاوردهایش از این عملیات ناجوانمردانه را بزرگ جلوه دهد.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

حاج قاسم سلیمانی در جمع نیروهای لشکر ۲۵ کربلای مازندران

حاج قاسم گفت: اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب از دست می‌رفت

آقا حیدر هنوز حرف دارد، اما سکوت می‌کند. انگار می‌خواهد چیزی بگوید، اما مردد است. بالاخره دلش را به دریا می‌زند و می‌گوید: «بعد از ماجرای خان‌طومان، بعضی‌ها در حق بچه‌های مازندران کم‌لطفی کردند و مسائلی را مطرح کردند که واقعیت نداشت. گفتند: بچه‌های مازندران خط را گذاشتند و فرار کردند! گفتند: بچه‌های مازندران در حال استراحت و بازی بودند و در مقابل دشمن غافلگیر شدند… این‌ها تهمت‌های ناروایی است.

ما به‌طور مرتب خط را زیر نظر داشتیم و با سرکشی دائمی، تحرکات دشمن را رصد می‌کردیم. ما کاملاً آماده مقابله با دشمن بودیم، البته مقابله جوانمردانه، اما آن‌ها ناجوانمردانه به ما حمله کردند. با این حال، با وجود نفرات و تجهیزات بسیار کمتر، با تمام وجود مقاومت کردیم و تا آخر ایستادیم. حتی وقتی از فرماندهی دستور رسید به‌لحاظ تاکتیکی لازم است یک سنگر عقب برویم، بچه‌ها با غیرتی که داشتند، معترض شدند. نه تنها خبری از ترس و فرار نبود بلکه می‌خواستند در همان نقطه اولیه با دشمن بجنگند.

حتی وقتی ۵۰۰ متر عقب رفتیم هم، جانانه ایستادیم. ما در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح، از ۵ غروب تا ۶ صبح فردا یعنی ۱۲ ساعت جانانه مقاومت کردیم، آن هم در شرایطی که تانک‌هایشان تا ۵۰ متری ما آمده بودند. بعدها حاج قاسم سلیمانی هم با تاکید بر اهمیت کار نیروهای ما در آن نبرد نابرابر، اثبات کرد این تهمت‌ها تا چه حد بی‌اساس است. سردار گفت: «اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب را از دست می‌دادیم.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

وداع خانواده شهدای خان طومان با پیکر عزیزانشان در حرم رضوی

راه شهدای خان‌طومان از مسیر اطاعت از ولایت فقیه می‌گذرد

«در ماجرای خان‌طومان، دشمنان ما یک‌بار دیگر نشان دادند هرگز قابل اعتماد نیستند و حتی روی قول و قرار صلح‌شان هم نمی‌شود حساب کرد. ما بارها در صحنه جنگ و صحنه سیاست، این حقیقت تلخ را با تمام وجود تجربه کرده‌ایم…»

حالا و در پایان روایت یکی از مظلومانه‌ترین و در عین حال، غرورانگیزترین مقاطع دوران دفاع از حرم، برای «حیدر»، مدافع حرم مازندرانی فقط یک حرف نگفته باقی مانده: «از مردم عزیز ایران می‌خواهم پشت ولایت فقیه بایستند و پشتیبان مقام معظم رهبری باشند، همان‌طور که شهدای خان‌طومان به حضرت آقا و در اصل به امام زمان (عج) اقتدا کردند. با تبعیت از رهبری، ان‌شاءالله مشکلاتی که امروز گریبانگیر ایران اسلامی است رفع می‌شود و آینده‌ای روشن در انتظار ملت ایران خواهد بود.»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «رسیدن بخیر رفقا. خوش آمدید کربلایی‌های خان‌طومان. چه عجب یاد ما کردید! می‌دانم خسته از یک راه طول و درازید و مجال گلایه نیست. اما اگر بدانید در ۵ سالی که بی‌شما اندازه ۵۰ سال طول کشید، چه بر ما گذشت، خودتان می‌شوید سنگ صبورمان و سراپا گوش می‌شوید برای شنیدن درددل‌هایمان. جانم برایتان بگوید که… خوش به حالتان که در آن اردیبهشت غمبار، مثل ما با دنیایی از غم و حسرت به مازندران برنگشتید.

از غربت آن روزها هرچه برایتان بگویم، کم است. همه اهالی شهرهای مازندران به احترامتان جمع شده‌بودند، اما انگار هیچ‌کس نبود. جای خالی شما، زخم روی زخم‌هایمان می‌زد و نیشتر به قلب‌مان. از روزگار خودمان – لشکر جامانده‌ها- که بگذارید چیزی نگویم؛ جامانده‌هایی که با رفقایشان بار سفر بسته بودند و بدون آن‌ها برگشته بودند و حالا دست‌خالی و سرافکنده، درِ خانه‌هایشان را می‌زدند.

خدا هیچ‌کس را شرمنده رفیقش نکند. اما همان خدا می‌داند عهد کرده‌بودیم بدون شما به وطن برنگردیم. خودش از آن بالا شاهد بود چند بار به خط زدیم تا برگردانیم‌تان، اما باران آتش دشمن، همین دلخوشی را هم از ما گرفت… القصه رفقا! خوب جایمان گذاشتید و رفتید. خوب داغ حسرت به دلمان گذاشتید. خوب….

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

اما همین‌که بعد از ۵ سال، چشممان را روشن کردید و برگشتید، دم‌تان گرم. معلوم است هنوز ما را یادتان نرفته. دلمان خوش شد هنوز از آن بالا نگاهمان می‌کنید و حواستان هست به حال نزارمان؛ و چه خوش‌موقع به دادمان رسیدید نورچشمی‌های حاج قاسم. درست در روزهایی که یک ویروس منحوس، جنگ را آورده پشت در خانه‌هایمان و هرکدام در گوشه عزلت خودمان گرفتار شده‌ایم.

راستی حتماً باد به گوشتان رسانده که سردار در ستایش از جهاد جانانه‌تان سنگ‌تمام گذاشت. چه می‌گویم؟ شما که خودتان همسایه حاج قاسم هستید و ما جامانده‌ها باید از شما بخواهیم سلام‌مان را به محضرش برسانید… دیگر سرتان را درد نیاورم. حالا و بعد از ۵ سال چشم‌انتظاری، سلام. اگر از احوالات ما خواسته باشید، دیگر ملالی نیست وقتی شما از ما دور نیستید… چشم ما روشن، چشم مازندران روشن، چشم ایران روشن.»

۲، ۳ روز است آرام و قرار از دل همرزمان شهدای سرافراز خان‌طومان رفته و احتمالاً کارشان شده کاغذ پشت کاغذ سیاه کردن برای نوشتن چیزی شبیه آنچه خواندید. حالا دیگر، روز وصال است بعد از ۵ سال شمردن روزها. بالاخره روز موعود رسید و از شام بلا، رفقایشان را آوردند… ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و امروز که مازندران آغوش باز کرده برای فرزندان از سفر بازگشته‌اش، گوش دل سپردیم به دل‌گویه‌های یکی از رزمندگان مدافع حرم مازندرانی تا برایمان از رفقایی بگوید که در کربلای خان‌طومان، فدایی حرم خانم زینب (س) شدند. رزمنده­ای که خود را با نام جهادی «حیدر» معرفی می‌کند و به رسم رفقایش، شیوه گمنامی انتخاب کرده…

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

پایان فراق شهدایی که هرکدام اجر ۲ شهید دارند

مانده سر دوراهی اشک و لبخند. گاه اشک حسرت می‌شود هم‌نفس لحظه‌هایش و گاه لبخند می‌نشیند روی لب‌هایش از فکر تجدید دیدار با رفقای مخلصی که ۵ سال با یادشان زندگی کرده. صدایم رشته افکارش را پاره می‌کند. تا می‌گویم: «این روزها با آمدن ۵ مهمان عزیز از خان‌طومان، برای مازندرانی‌ها روزهای خاص و مبارکی است…»، می‌گوید: «این شهدای عزیز، فقط متعلق به ما مازندرانی‌ها نیستند. آن‌ها متعلق به همه مردم ایران هستند، چون برای دفاع از امنیت و ناموس تمام مردم ایران از آسایش و زندگی و خانواده خود چشم پوشیدند و به صف مدافعان حرم ملحق شدند. در مقام و جایگاه این شهدا همین بس که مقام معظم رهبری در حق‌شان فرمودند: «هر شهید مدافع حرم، اجر دو شهید را دارد، چون آن‌ها هم هجرت کردند و هم جهاد.» این روزها دل ما هم مثل دل همه آن‌هایی که چشم‌انتظار بازگشت پیکر مطهر این شهدا بودند، شاد است. ماجرا برای ما البته کمی متفاوت است، آخه ما با این شهدا رفاقت داشتیم و روزها و شب‌هایی را در ماموریت‌های حساس با آن‌ها زندگی کردیم…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید رضا حاجی زاده

اگر شهید نمی‌شد، تعجب می‌کردیم

گفت‌وگویمان بی‌مقدمه تبدیل می‌شود به محفل روایتگری درباره شهدای خان‌طومان و رفقای تازه از راه‌رسیده: «با رضا حاجی‌زاده، بیش از باقی شهدای خان‌طومان دم‌خور بودم. درست است که من ساکن چالوس بودم و او ساکن آمل، اما ازآنجاکه ۵ سال در لشکر ۲۵ کربلای مازندران در یک گردان بودیم و در ماموریت‌های داخلی و خارجی در کنار هم خدمت کرده‌بودیم، آشنایی و دوستی داشتیم.

هر وقت یاد رضا می‌افتم، خاطراتش با دو ویژگی در ذهنم تداعی می‌شود: «حساسیت به بیت‌المال و شجاعت». آقا رضا در گردان شهره بود به پاکی. مراقبت از بیت‌المال، دقت در حلال و حرام، عشق به خانواده و پرهیز از نگاه به نامحرم، آنقدر در وجودش برجسته بود که همه یک سهمیه شهادت برایش کنار گذاشته بودند. اینطور بود که اگر شهید نمی‌شد، تعجب می‌کردیم. نمی‌دانید در آن بحبوحه جنگ و آتش و خون، چطور حواسش به حفظ بیت‌المال بود و هر وقت هم لازم می‌شد، سفارشش را به دیگران می‌کرد. اما از آن طرف هم باید بودید و شجاعتش را در سخت‌ترین لحظات در میدان جنگ می‌دیدید…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

دوئل رضا با تک‌تیرانداز داعشی، نگذاشت زمینگیر شویم

«مأموریت اول‌مان به سوریه در سال ۹۴ بود و در همان مأموریت اول هم شجاعت رضا حاجی‌زاده به همه اثبات شد. در یکی از عملیات‌ها، در منطقه‌ای در حلب گیر افتاده بودیم. بچه‌ها یکی‌یکی گلوله مستقیم می‌خوردند و روی زمین می‌افتادند؛ شهید مرادخانی و شهید شیخ‌الاسلامی را همین‌طور از دست دادیم و چند مجروح هم روی دستمان ماند. کار، کار تک‌تیرانداز داعشی بود؛ نیروی کارکشته‌ای که هر لحظه هم جایش را تغییر می‌داد. تنها کسی که با شمّ بالای نظامی‌اش توانست نقطه کمین تک‌تیرانداز دشمن را شناسایی کند، رضا بود.

لحظات هنرنمایی رفیق عزیزش در میدان جنگ، مثل یک فیلم از جلوی چشم‌هایش می‌گذرد و انگار خون تازه‌ای می‌دود در رگ‌هایش. آقا حیدر مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «خوب است بدانید یکی از تخصص‌های رضا هم همین تک‌تیراندازی بود. خلاصه از آن به بعد آن میدان، به صحنه دوئل رضا و تک‌تیرانداز دشمن تبدیل شد و کسی که از این نبرد مستقیم سربلند بیرون آمد، رضا بود. شهید حاجی‌زاده گرچه از ناحیه دست مجروح شد، اما در پایان آن کش‌وقوس پرگلوله توانست تک‌تیرانداز دشمن را به هلاکت برساند. همین کافی بود تا یگان ما بتواند قد راست کند و شروع به پیشروی کند. در نهایت هم به لطف خدا توانستیم منطقه موردنظر در عملیات را تصرف کنیم.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

مگر می‌شود تانک از نفر بترسد؟

«فروردین سال ۹۵ برای دومین مأموریت به سوریه رفتیم. خوب یادم است روز ۱۵ فروردین وارد سوریه شدیم و بلافاصله رفتیم خط «خان‌طومان» را از گردان قبلی تحویل گرفتیم؛ یک شهرک راهبردی در جنوب غرب «حلب». به یک هفته هم نکشید که با اولین حمله از طرف دشمن مواجه شدیم. درست روز ۲۱ فروردین بود که تبادل آتش شروع شد. آن روز رضا در خط دیگری مستقر شده بود. بعد از پایان درگیری دوستان تعریف کردند: «یک لحظه متوجه شدیم تانک‌های دشمن وارد منطقه شهری خان‌طومان شده‌اند. خبر رسید گروهی از بچه‌ها کمی دورتر از ما به دردسر افتاده‌اند و نیاز به کمک دارند. اوضاع که اینطور شد، رضا حاجی‌زاده تعلل نکرد. آرپیجی ۷ را برداشت و به طرف تانک‌ها رفت. باور نمی‌کنید با همان سلاح معمولی و با آن جثه کوچکش دنبال تانک‌ها می‌کرد و از فاصله ۵۰، ۶۰ متری به آن‌ها شلیک می‌کرد. جوری شده‌بود که سرنشینان تانک‌ها از شجاعت رضا شوکه شده‌بودند و این تانک‌ها بودند که از دست او فرار می‌کردند!» با آن حرکت شجاعانه شهید حاجی‌زاده، بچه‌هایی که در نقطه‌ای دیگر گرفتار شده بودند هم توانستند خلاصی پیدا کنند و ابتکار عمل را به دست بگیرند و در ادامه بر دشمن مسلط شوند.»

آنچه شنیده‌ام شبیه فیلم‌های جنگی است. می‌گویم: علاوه‌بر شجاعت مثال‌زدنی، این حرکت را حاجی‌زاده از آمادگی روحی بالایش برای شهادت حکایت داشته… این را که می‌گویم، انگار داغی در دل مدافع حرم دیروز تازه می‌شود. لحظاتی به سکوت می‌گذرد و بعد می‌گوید: «رضا یک دوست صمیمی داشت به نام «روح‌الله صحرایی». از وقتی روح‌الله در حلب شهید شد، روح رضا را هم با خودش برد. مدام دلتنگ او بود و از فراقش گلایه می‌کرد. یک فیلم هم از رضا وجود دارد که ظاهراً او را در حال ساختن یک مقبره برای روح‌الله نشان می‌دهد. در همان فیلم با شهید روح‌الله صحرایی درد دل می‌کند و جملاتی با این مضمون می‌گوید: «بی‌معرفتی کردی آقا روح‌الله. رفتی و ما رو تنها گذاشتی. کاش من رو هم با خودت می‌بردی…» اصلاً کاملاً معلوم بود بعد از شهادت روح‌الله، رضا دیگر زمینی نیست و هر لحظه آماده پریدن است. خیلی هم بین‌شان جدایی نیفتاد و حدود ۴ ماه بعد، رضا هم رفت پیش روح‌الله… ظهر روز ۱۶ اردیبهشت از مقر با هم به طرف خط حرکت کردیم، اما آنجا از هم جدا شدیم. رضا در کنار بچه‌های فاطمیون مستقر شده‌بود و در همان سنگر هم به شهادت رسید.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید محمود رادمهر

کار برای خانم زینب (س) که درجه نمی‌خواهد

چشم‌هایش را می‌بندد. انگار دارد با دلش کلنجار می‌رود تا به پایان روایت داستان رضا رضایت بدهد. چشم‌هایش را که باز می‌کند، سراغ فصل دیگری از کتاب خاطراتش می‌رود و می‌گوید: «از توانمندی‌های «محمود رادمهر» هرچه بگویم، کم گفته‌ام. حسابی اهل مطالعه بود؛ چه در حوزه نظامی و چه حوزه‌های دیگر. دیده‌بان بود و در بحث توپخانه و طراحی عملیات از بهترین‌ها بود. مخلص کلام اینکه یک نخبه نظامی واقعی بود. خوب یادم است در اولین حضورش در سوریه ازآنجاکه در دیده‌بانی و هدایت آتش بسیار خوب عمل کرده‌بود، از طرف فرماندهی تصمیم گرفتند به او ارتقای درجه بدهند. محمود، اما قبول نکرد و گفت: «ارتقای درجه برای چه؟ من هرچه کردم، برای خدا و خانم زینب (س) کردم.»

خوب یادم است در آن مأموریت، یک هفته بیشتر در سوریه ماندیم که بچه‌های فاطمیون را آموزش بدهیم. شهید محمود رادمهر هم آموزش دیده‌بانی و هدایت آتش را بر عهده گرفت. یکی از همان شب‌ها موقع استراحت با لحن خاصی گفت: «چقدر خوبه که موندیم و داریم به بچه‌ها آموزش می‌دیم. خوشحالم که داریم یک کار مفید انجام می‌دیم.»

محمود، مصداق کامل «شیران روز و زاهدان شب» بود. خودم شاهد بودم با وجود فعالیت‌های زیاد روزانه و خستگی زیادش، نماز شبش قطع نمی‌شد و حسابی اهل شب‌زنده‌داری و عبادت بود. همین ویژگی‌ها از او یک شخصیت قوی ساخته بود، شخصیتی که قوت قلب بود برای بقیه. اصلاً وقتی محمود پشت بی‌سیم می‌آمد، همه بچه‌ها روحیه می‌گرفتند. تا صدایش را می‌شنیدند، دلشان قرص می‌شد و می‌گفتند: «محمود آمد، کار دشمن تمام است…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید علی عابدینی

آقای مسئول! ساعت ۱۲ شب اینجا چه می‌کنی؟

یادآوری خاطرات رفقای سفرکرده، سر شوقش آورده. کتاب خاطراتش را در خیالش تند تند ورق می‌زند و جلو می‌رود. در همان حال، نگاهش روی یک اسم ثابت می‌ماند و لبخندبرلب می‌گوید: «جانم برایتان بگوید از مسئولیت‌پذیری و دلسوزی «علی عابدینی». هیچ‌وقت یادم نمی‌رود یک هفته قبل از شهادتش، در یک منطقه مستقر شده‌بودیم که کنار محل استقرار بچه‌های فاطمیون بود. سنگرهای بچه‌ها در آن منطقه، درواقع خانه‌های تخلیه‌شده بود. هوا که تاریک می‌شد، کار علی شروع می‌شد. سنگر به سنگر سرکشی می‌کرد و پای صحبت و درد دل بچه‌های فاطمیون می‌نشست.

از مشکلات و کم و کسری‌هایشان می‌پرسید و تمام تلاشش را برای رفع آن‌ها می‌کرد. درست است این مسئولیت به او واگذار شده‌بود، اما خیلی راحت می‌توانست این کار را از طریق بی‌سیم انجام دهد و شرح حال بگیرد. علی، اما مقید بود حضوری به سنگرها سرکشی کند. این کار را از غروب شروع می‌کرد و گاه تا ۱۲ شب و حتی ۲ و ۳ نیمه‌شب هم حضورش در سنگر بچه‌های فاطمیون طول می‌کشید. خلاصه من هیچ‌وقت ندیدم شهید علی عابدینی یک‌جا نشسته باشد. مدام در حال تلاش و کار کردن بود.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید حسن رجایی فر

مهندس! باز هم که لباست خاکی و روغنی است!

«برای مرور خاطرات «حسن رجایی‌فر»، باید پیه خاک و خُلی شدن را به تن‌تان بمالید. خودش هم همینطور بود. کار حسن در حوزه مهندسی و ساخت خاکریز و سنگر بود. آنجا و در مناطق جنگزده و تخریب‌شده که خبری از برق و آب نبود. برقمان را از موتور برق می‌گرفتیم و آب‌مان را هم از تانکر برمی‌داشتیم و تدارک همه این‌ها از صدقه سری حسن و رفقایش بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود؛ حسن رجایی‌فر همیشه خسته بود بس که دغدغه‌مند بود و کار می‌کرد. لباس‌هایش همیشه یا روغنی و گازوییلی بود یا خاک و خلی…»

سکوت برقرار می‌شود. چشم‌هایش را تنگ می‌کند. انگار دارد صحنه‌های محو یک خاطره را در دل تاریکی بازبینی می‌کند. لحظاتی بعد، صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: «همه ما مدیون حسن هستیم. اگر نبود زحمات او و دوستانش، ماجرای خان‌طومان داغ شهدای بیشتری را بر دلمان می‌گذاشت. از چند شب قبل از درگیری نهایی، با مدیریت حسن رجایی‌فر، ساخت یک خاکریز در خط پدافندی شروع شد. با توجه به اینکه در روز امکان انجام فعالیت‌های فنی و مهندسی وجود نداشت، حسن و یارانش اغلب شب‌کار بودند. خوب یادم است چند شب پشت سر هم از حدود ۱۰ شب با ادوات راهسازی کارشان را شروع می‌کردند و تا ۵ صبح و موقع نماز همچنان ادامه می‌دادند. اگر با آن تلاش‌ها آن خاکریز آماده نشده‌بود، ما در روز درگیری در خان‌طومان، هم شهدای بیشتری می‌دادیم و هم موقعیت‌مان برای مقاومت، ضعیف‌تر می‌شد.

البته بد نیست این را هم اضافه کنم که خدمات شهید حسن رجایی‌فر فقط در حوزه مهندسی نبود. در همان درگیری اولیه روز ۲۱ فروردین که شرایط سخت شده‌بود، حسن داوطلبانه کار انتقال مهمات به خط مقدم را انجام می‌داد. مهماتی که او به موقع رساند، کمک بزرگی در حفظ خط به بچه‌ها کرد.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

شهید محمد بلباسی (نفر سمت راست) و شهید رحیم کابلی (نفر سمت چپ)

فرمانده! یادت نرود سلام ما را به بی‌بی (س) برسانی…

از وقتی خبر بازگشت پیکر ۵ شهید مازندرانی خان‌طومان پخش شده، ذهن رزمندگان مدافع حرم این استان مدام حول یک اسم می‌گردد؛ شهید «رحیم کابلی». حالا او تنها شهید از جمع خان‌طومانی‌هاست که هنوز به بچه‌های گروه تفحص دست نداده و با این کار یک‌بار دیگر اعلام کرده که دلش به برگشتن رضا نیست.

بخش پایانی روایت آقا رحیم از شهدای خان‌طومان هم متبرک به یاد این شهید و رفیق شفیقش می‌شود: «شهید رحیم کابلی و شهید «محمد بلباسی»، با هم رفاقت نزدیک داشتند. هر دو در اردوی راهیان نور در مناطق عملیاتی جنوب، خادم‌الشهدا بودند. البته شهید کابلی ازآنجاکه از رزمندگان دفاع مقدس بود، در اردوی راهیان نور، کار روایتگری هم انجام می‌داد. آقا رحیم، با اینکه بازنشسته شده بود، اما داوطلبانه خودش را برای دفاع از حرم به سوریه رساند و با اینکه پیشکسوت مدافعان حرم محسوب می‌شد و فرمانده محور بود، اما ارتباط خیلی خوبی با نیروهای جوان مدافع حرم برقرار کرده‌بود و حسابی اهل شوخی و بگو و بخند بود.

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

همه این ویژگی‌ها یک طرف، عشق او به گمنامی هم یک طرف. حالا از جمع ۱۳ شهید مازندرانی خان‌طومان، شهید رحیم کابلی، تنها شهیدی است که هنوز گمنام است و به بازگشت رضایت نداده. برای آن‌هایی که با روحیه رزمندگان آشنایی دارند، این موضوع غریبی نیست. بسیاری از شهدا به حضرت فاطمه (س) اقتدا می‌کردند و از خدا می‌خواستند پیکرشان برنگردد و گمنام بمانند. شهید کابلی هم یکی از همان شهداست. او حتی در عالم رؤیا هم به خانواده‌اش پیغام داده که منتظر بازگشت پیکرش نباشند و دلشان آرام باشد، چون جایش در جوار بی‌بی (س) خوب خوب است…»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

دشمن آتش‌بس را نقض کرد، خان‌طومان کربلا شد

حالا نوبت روایت روز واقعه است، همان روزی که کربلایی در خان‌طومان به پا شد. مرور خاطرات رفقای شهید انگار آقا حیدر را آماده کرده برای بازخوانی آن روز و شب سخت. نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «در نتیجه اجماع جهانی و بعد از انجام مذاکرات، مقرر شده‌بود از ۱۶ تا ۱۸ فروردین به مدت ۴۸ ساعت آتش‌بس برقرار شود و دو طرف از تبادل آتش، موشک‌باران و انجام پروازهای نظامی خودداری کنند. ما به آتش‌بس پایبند بودیم، اما طرف مقابل درست در ساعات اولیه آتش‌بس، ناجوانمردانه به ما حمله کرد.

همه‌چیز به چند مرحله ناکامی نیروهای جبهة‌النصرة در منطقه خان‌طومان برمی‌گشت. از زمان اسقرار ما در این منطقه و از ۲۱ فروردین، در دو سه نوبت حملاتی را علیه ما انجام داده بودند، اما هر بار با مقاومت جانانه بچه‌های مدافع حرم، شکست خورده‌بودند. حمله در زمان آتش‌بس، آخرین حربه آن‌ها برای کسب پیروزی و حفظ آبرویشان بود. به همین دلیل با تمام قوا و با تجهیزات فراوان و با پشتیبانی نیروهای داعش و تکفیری به ما حمله کردند، اما باز هم راه به جایی نبردند.»

روایت ماجرای خان‌طومان هر بار دلش را هوایی کربلا می‌کند. سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «خان‌طومان برای خودش کربلایی بود… دشمن با ۳ هزار نفر به ما حمله کرد درحالی‌که در بهترین حالت، تعداد نیروهای ما یک ششم آن‌ها بود. از تعداد تانک و نفربرها و دیگر امکاناتشان هم هرچه بگویم کم است.

یکی از فرماندهان ما که سابقه حضور در دفاع مقدس را داشت، می‌گفت: «این حجم از مهمات که خرج این حمله کردند، معادل مهماتی بود که عراق در عملیات کربلای ۴ استفاده کرد.» با این حال، بچه‌ها نبرد جانانه‌ای کردند و قهرمانانه جنگیدند. درگیری از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۹۵ شروع شد و با جانفشانی‌های بچه‌های لشکر ۲۵ کربلا و بچه‌های فاطمیون تا ۶ صبح فردا ادامه داشت. همین مقاومت جانانه، باعث شد خط حفظ شود.

در آن حمله ناجوانمردانه، ما گرچه در یک حرکت تاکتیکی از بخش کوچکی از زمین خان‌طومان عقب‌نشینی کردیم، اما در ادامه هرگز اجازه پیشروی به آن‌ها ندادیم و موفق شدیم خط را حفظ کنیم. خوب است بدانید در مقابل ۱۶ شهید عزیز ما در این درگیری، دشمن ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر تلفات داشت، اما با عملیات گسترده رسانه‌ای و روانی تلاش کرد دستاوردهایش از این عملیات ناجوانمردانه را بزرگ جلوه دهد.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

حاج قاسم سلیمانی در جمع نیروهای لشکر ۲۵ کربلای مازندران

حاج قاسم گفت: اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب از دست می‌رفت

آقا حیدر هنوز حرف دارد، اما سکوت می‌کند. انگار می‌خواهد چیزی بگوید، اما مردد است. بالاخره دلش را به دریا می‌زند و می‌گوید: «بعد از ماجرای خان‌طومان، بعضی‌ها در حق بچه‌های مازندران کم‌لطفی کردند و مسائلی را مطرح کردند که واقعیت نداشت. گفتند: بچه‌های مازندران خط را گذاشتند و فرار کردند! گفتند: بچه‌های مازندران در حال استراحت و بازی بودند و در مقابل دشمن غافلگیر شدند… این‌ها تهمت‌های ناروایی است.

ما به‌طور مرتب خط را زیر نظر داشتیم و با سرکشی دائمی، تحرکات دشمن را رصد می‌کردیم. ما کاملاً آماده مقابله با دشمن بودیم، البته مقابله جوانمردانه، اما آن‌ها ناجوانمردانه به ما حمله کردند. با این حال، با وجود نفرات و تجهیزات بسیار کمتر، با تمام وجود مقاومت کردیم و تا آخر ایستادیم. حتی وقتی از فرماندهی دستور رسید به‌لحاظ تاکتیکی لازم است یک سنگر عقب برویم، بچه‌ها با غیرتی که داشتند، معترض شدند. نه تنها خبری از ترس و فرار نبود بلکه می‌خواستند در همان نقطه اولیه با دشمن بجنگند.

حتی وقتی ۵۰۰ متر عقب رفتیم هم، جانانه ایستادیم. ما در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح، از ۵ غروب تا ۶ صبح فردا یعنی ۱۲ ساعت جانانه مقاومت کردیم، آن هم در شرایطی که تانک‌هایشان تا ۵۰ متری ما آمده بودند. بعدها حاج قاسم سلیمانی هم با تاکید بر اهمیت کار نیروهای ما در آن نبرد نابرابر، اثبات کرد این تهمت‌ها تا چه حد بی‌اساس است. سردار گفت: «اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب را از دست می‌دادیم.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / حاج قاسم گفت

وداع خانواده شهدای خان طومان با پیکر عزیزانشان در حرم رضوی

راه شهدای خان‌طومان از مسیر اطاعت از ولایت فقیه می‌گذرد

«در ماجرای خان‌طومان، دشمنان ما یک‌بار دیگر نشان دادند هرگز قابل اعتماد نیستند و حتی روی قول و قرار صلح‌شان هم نمی‌شود حساب کرد. ما بارها در صحنه جنگ و صحنه سیاست، این حقیقت تلخ را با تمام وجود تجربه کرده‌ایم…»

حالا و در پایان روایت یکی از مظلومانه‌ترین و در عین حال، غرورانگیزترین مقاطع دوران دفاع از حرم، برای «حیدر»، مدافع حرم مازندرانی فقط یک حرف نگفته باقی مانده: «از مردم عزیز ایران می‌خواهم پشت ولایت فقیه بایستند و پشتیبان مقام معظم رهبری باشند، همان‌طور که شهدای خان‌طومان به حضرت آقا و در اصل به امام زمان (عج) اقتدا کردند. با تبعیت از رهبری، ان‌شاءالله مشکلاتی که امروز گریبانگیر ایران اسلامی است رفع می‌شود و آینده‌ای روشن در انتظار ملت ایران خواهد بود.»

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / سردار سلیمانی: اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب از دست می‌رفت

ما کاملاً آماده مقابله با دشمن بودیم، البته مقابله جوانمردانه، اما آن‌ها ناجوانمردانه و در زمان آتش‌بس به ما حمله کردند؛ با ۳ هزار نفر نیرو و تعداد زیادی تانک و نفربر.

سنگربه‌سنگر با کربلایی‌های «خان‌طومان» / سردار سلیمانی: اگر مقاومت بچه‌های مازندران نبود، حلب از دست می‌رفت



منبع خبر

«حاج قاسم»: اگر مقاومت مازندرانی‌ها نبود، حلب از دست می‌رفت بیشتر بخوانید »

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، از جمله تصاویر و نماد‌هایی که در پیاده روی امسال اربعین حسینی به چشم می‌خورد و تصاویر آن منتشر شده است وجود تصاویر شهدای مقاومت به ویژه سرداران شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس است که در دی ماه سال گذشته با حمله نیرو‌های آمریکایی در عراق به شهادت رسید.

ماکت‌هایی از تصاویر این دو شهید توسط موکب‌داران ساخته و در مسیر پیاده روی جای‌گذاری شده که با واکنش زائران و عرض ارادت آنان همراه بوده است.

بوسه جوانان عراقی بر تصویر شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را در تصاویر پیش رو می‌بینید.

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

بوسه جوانان عراقی بر صورت حاج قاسم+ تصاویر بیشتر بخوانید »