حاج قاسم سلیمانی

آیا شهید قاسم سلیمانی موافق «برجام» بود؟


آیا شهید قاسم سلیمانی موافق «برجام» بود؟گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نظر سردار شهید «قاسم سلیمانی» درباره «برجام» چه بود؟ این سوالی است که این روزها شاید در ذهن خیلی‌ها وجود داشته باشد؛ اما کسی تا به حال نشنیده و ندیده است که ایشان رسماً درباره «برجام» موضع گرفته باشند؛ این در حالی است که «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه اخیراً در پاسخ به سوال خبرنگاری مبنی بر این‌که «نظر سردار سلیمانی پیرامون برجام و دیپلماسی اساساً چه بود؟» گفته است: «واقعیت را می‌گویم؛ من برای سردار سلیمانی درد دل زیاد می‌کردم، از این‌که چرا آن‌قدر به من فشار می‌آورند. من نمی‌گویم ایشان هیچ‌وقت برجام را تأیید کرد، اصلاً بحث‌مان این نبود. ایشان همیشه در مقابل درد دل‌های من می‌گفتند باید تحمل کنی و تو کار خیلی مهمی داری انجام می‌دهی».

وی همچنین در ادامه تأکید کرده است: «من و حاج قاسم رفیق بودیم و اختلاف نظرهایی در برخی موارد داشتیم؛ اما برجام موضوعی نبود که با ایشان در موردش بحث کنیم که ببینیم اختلاف نظر داریم یا نه. ممکن است در مورد سوریه، ایشان یک دیدگاه داشت و من یک دیدگاه، در مورد یمن هم همین‌طور؛ با هم بحث می‌کردیم و به نتیجه می‌رسیدیم. در مورد برجام اما ایشان دخالتی نداشت که با یکدیگر بحث کنیم».

بدون‌ شک آن‌چه می‌توان از سخنان وزیر امور خارجه فهمید، این است که سردار شهید «قاسم سلیمانی» با تفکرات فراجناحی خود و در جهت حمایت از منافع ملی، از تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای کشورمان حمایت می‌کرد، حمایتی که دلیل آن به اوایل شروع مذاکرات هسته‌ای در دولت یازدهم برمی‌گردد؛ یعنی همان‌موقع که رهبر معظم انقلاب اسلامی علی‌رغم تأکید بر خوشبین نبودن به مذاکره با آمریکا، از تیم مذاکره‌کننده کشورمان قاطعانه حمایت کردند و فرمودند: «هیچ‌کس نباید این مجموعه مذاکره‌کنندگان ما را با مجموعه شامل آمریکا ـ همان شش دولت، به‌اصطلاح پنج بعلاوه‌ یک ـ سازشکار بداند؛ این غلط است؛ این‌ها مأموران دولت جمهوری اسلامی ایران هستند، این‌ها بچّه‌های خودمان هستند، بچّه‌های انقلابند؛ یک مأموریّتی را دارند انجام می‌دهند [۱].»؛ بنابراین سردار شهید «قاسم سلیمانی» درباره برجام مطیع امر رهبر خود بود، نه این‌که بخواهد خود را وارد جنجال‌های سیاسی کند؛ همان برجامی که امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) از همان ابتدا به‌دلیل بدعهد بودن دشمن به آن خوشبین نبودند و پس از عهدشکنی آمریکایی‌ها، آن را «خسارت محض» عنوان کردند.

در پایان، جا دارد که مروری کنیم بر قسمتی از وصیت‌نامه سردار دل‌ها که فرمود: «برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ‌فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید».

[۱]: بیانات در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان – ۱۲ آبان سال ۱۳۹۲

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

آیا شهید قاسم سلیمانی موافق «برجام» بود؟ بیشتر بخوانید »

بیائید گول نخوریم!

بیائید گول نخوریم!


ماجرای بنیاد سردار قلب ها و پاسخ دخترشان را تاکجا مطلعید؟ پاسخ سازمان برنامه را هم خواندید؟ بعید است. دوران توضیح و تصحیح و تکذیب گذشته است. 
سخنان سردار فدوی را درباره سبک ترور دانشمندهسته ای خواندید؟ 
دو نمونه را ذکر می کنم و رد می شوم. مهم سوادرسانه است و هشدار نسبت به موارد مشابه. ضدانقلاب روی هیجان های ناشی از جهل ما حساب ویژه باز کرده است.
روایت زینب خانم
نوشتند بنیاد سردارمان، 8 میلیارد بودجه می گیرد و آنهم در نهایت بدست زینب خانم می رسد. 
ضدانقلاب هجمه کرد. عده ای هم با ژست آرمانخواهی گفتند و نوشتند و زمین دادند. دختر حاج قاسم توضیح داد که ما بی خبریم. اصلا درخواست بودجه ندادیم. ماجرا تمام نشد. در ادامه عده ای از سر تلقی توطئه آمیز بودن همه رویدادها در جمهوری اسلامی نوشتند: اگر دختر سردار خبر ندارد پس کاسه ای زیر نیم کاسه است. دولت سرخود بودجه داده است تا ضدانقلاب دست بگیرد و ارزش ها هو شود. اما بالاخره سازمان برنامه توضیح داد. کل ماجرا هیچ و پوچ بود. این بودجه تکرار بودجه سال قبل سپاه است که به نام بنیاد وشهید هسته ای ردیف خورده است. 
اما روایت سردار فدوی
شهید فخرمان که ترور شد، عده ای قصه هالیوودی ساختند که آی چه نشسته اید که 12 نفر تروریست بودند و حداقل 50 نفر عقب تر نشسته بودند و برنامه ریزی می کردند و سیستم اطلاعاتی و امنیتی کشور خواب بوده است. همین قصه خیالی را هم بهانه کردند و بجای لعن کردن تروریست ها به “آقای جمهوری اسلامی” طعنه زدند.
یک رسانه نوشت که اصلا تروریستی در صحنه نبوده است و همه چی الکترونیکی مدیریت شده است. اما تکذیب کردند. همزبان با ضدانقلاب گفتند که این رسانه خواسته ضعف ها را بپوشاند. شمخانی خبر را تائید کرد. امروز هم جناب فدوی. توضیح داد که رگبار نیسان ماهواره ای هدایت شده است. 
نتیجه اینکه گول نخوریم
رسانه اهریمن چه می کند؟
«فریب غافلگیرانه» با انتشار اطلاعات ترکیبی و درست و نادرست. البته این سناریو نمی گیرد مگر با «توزیع گسترده» و لایک وریشیر های دوست و دشمن. با انگیزه های مغرضانه و آرمانخواهانه یک روایت را «تکرار» می کنند و در نهایت «تکثر روایت» برای مخاطب عادی، «قطعیت» می سازد. 
چه باید کرد؟
هر لایک مان را در این جنگ تمام عیار ذهنی و تروریستی دشمن باید در قبر و قیامت پاسخگو باشیم؛ هر لایک. ریشیر که بماند. تولید محتوا که هیچ. 
قبل از هیجان زده شدن حتما و حتما اول سراغ منابع معتبر رویم. دیر موضع گرفتن بهتر از موضع دشمن گرفتن است. 
و مهمتر اینکه هر موضوع فرعی را در نسبت یک موضوع اصلی ببینیم و تحلیل کنیم و اگرنه ندید خطا زدیم و لاغیر.

محسن مهدیان

پایان پیام





منبع خبر

بیائید گول نخوریم! بیشتر بخوانید »

راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار «حسین معروفی» با بیان خاطره‌اش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفره‌ای کوچک انداخته‌ایم تا دور هم باشیم.»

بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطره‌بازی دوران جنگ؛ اندکی من می‌گفتم و اندکی حاج قاسم.

دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمی‌شویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.

از بس روز خسته‌کننده‌ای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمی‌دانستم این‌جا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم می‌رسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه می‌کند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش می‌گفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح…

گزارش از «مرضیه کیان»

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده بیشتر بخوانید »

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس



ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محرمعلی مرادخانی اولین شهید مدافع حرم شهرستان تنکابن از استان مازندران است که ۱۶ آذر سال ۱۳۹۴ وقتی به سوریه هجرت کرده بود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند، حین مبارزه با شقی‌ترین دشمنان اسلام خون پاکش به زمین ریخت و شهید شد. 

محرمعلی ۳۳ سال در لباس سپاه خدمت کرده بود و سال‌ها به دنبال شهادت خالصانه لب مرزهای کشورمان جنگیده و از امنیت آنجا حراست کرده بود. روزهای آخر خدمتش بود و قرار بود بازنشست شود. خوب می‌دانست بازنشسته‌ها را به سوریه نمی‌برند. برای همین چند ماه مانده به بازنشستگی همه تلاش خود را کرد تا لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب(س) را نصیبش کنند. بالاخره خدا روزی‌اش کرد و مزدش را هم در همین راه گرفت و شد شهید مدافع حرم. 

آنچه پیش روی شماست روایت دیدار فرزند شهید مرادخانی است با سردار حاج قاسم سلیمانی که اینگونه روایت می‌کند:

*درخواست همراه حاج قاسم از من

وقتی قرار شد حاج قاسم بیاید دیدن خانواده شهدای مدافع حرم، ما اطلاع نداشتیم. فقط مراسمی گرفتند و خانواده‌ها را سمت حسینیه‌ای راهنمایی کردند. وقتی خواستیم وارد شویم حس کردم گارد امنیتی شدیدی محوطه را مراقبت می‌کنند. کارت‌های ورودمان را نشان دادیم و وارد شدیم. من انتظار داشتم حداقل با آن حجم از جمعیت حداقل ۲۰ نفر همراه حاج قاسم داخل شوند، اما او همه را بیرون در گذاشته بود و تنها چند نفری که کارهای دفتری و امور مربوط به خانواده شهدا را پیگیری می‌کردند، همراهش بودند. یک به یک سر میزها می‌نشست و وقت می‌گذاشت. با آن همه مشغله و بیماری‌هایی که حتما داشت. چون کسی که دائم در جنگ است، حتما نه معده خوبی دارد و نه وقت زیادی. از نماز مغرب دیدارها شروع شد تا وقتی رسیدیم خانه ۱۲ شب بود. 

نزدیک میز ما که شد یکی از همراهانش که مرا می‌شناخت گفت: ممکنه چند تا میوه برای حاج قاسم پوست بکنی؟ می‌ترسم فشارش بیفتد. هر چه گفتیم غذا بخور قبول نکرد. می‌گوید اول باید با خانواده‌ها دیدار کنم، اگر وقت شد می‌خوریم. 

*ماجرای مدافعی که یک روز قبل از شهادت انگشتر «حاج قاسم» را گرفت

روی میز، عکس پدرم بود. حاج قاسم که نشست، میوه‌ها را تعارف کردم و شروع کرد به خوردن که نگاهش افتاد به عکس پدرم. گفت: این شهید یک روز قبل از شهادتش از من یک انگشتر گرفته بود. من او را می‌شناختم. نشانی انگشتر را هم داد. گفت: این شهید، طرح و برنامه‌ای برای یک عملیات داد که من خوشم آمد. برای همین انگشتر خودم را به او هدیه دادم. مادرم گفت اتفاقا وقتی وسایل همسرم را آوردند، یک انگشتر اضافه در بین آنها بود. حاج قاسم گفت: بله همانی هست که من دادم. گفتم به دستتان برسانیم؟ حاج قاسم گفت: نه آن را هدیه دادم که بعدا مرا شفاعت کند. 

صحبت‌هایی مطرح شد و سردار سلیمانی با کمال میل گوش می‌کرد. به همسر بنده گفت: شما دخترش هستید یا عروسش؟ خانمم گفت: عروسش هستم. حاجی گفت: می‌دانستی عروس از دختر بری پدرشوهرش عزیزتر است؟ قدر خودت را بدان. سپس انگشتری به خانمم هدیه داد و گفت: با همسرت استفاده کنید. این هدیه از طرف پدر شوهر شماست. بعد گفت حالا نمی‌خواهید عکسی با ما بگیرید؟ گفتیم باعث افتخار است. 

*اصرار حاج قاسم برای آروزی مخصوصش

بعد گفتند یک کاغذی بده برایت چیزی بنویسم. وقتی نوشت، روبوسی کردیم و سرش را گذاشت روی شانه من. گفت شما دعا کنید من شهید بشوم، هر چه بخواهید به شما می‌دهم. گفتم نه حاجی شما هم بروید دیگر کسی نیست. گفت: ما اینقدر سرباز برای امام زمان (عج) گذاشته‌ایم که ناراحت نباشید. بگذار ما هم به آرزویمان برسیم مثل پدرانتان. ما هم مرگ زیرکانه داشته باشیم و دعا نکنید در بستر بمیریم. گفتم: ان‌شاءالله هر چه خیر است همان می‌شود. باز اصرار کرد که بعد از نمازهایت برای من دعا کن. شما فرزندان شهدا هر چه دعا کنید، پدرانتان نه نمی‌توانند بیاورند. این جمله آخرش بود و از پیش ما رفت.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محرمعلی مرادخانی اولین شهید مدافع حرم شهرستان تنکابن از استان مازندران است که ۱۶ آذر سال ۱۳۹۴ وقتی به سوریه هجرت کرده بود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند، حین مبارزه با شقی‌ترین دشمنان اسلام خون پاکش به زمین ریخت و شهید شد. 

محرمعلی ۳۳ سال در لباس سپاه خدمت کرده بود و سال‌ها به دنبال شهادت خالصانه لب مرزهای کشورمان جنگیده و از امنیت آنجا حراست کرده بود. روزهای آخر خدمتش بود و قرار بود بازنشست شود. خوب می‌دانست بازنشسته‌ها را به سوریه نمی‌برند. برای همین چند ماه مانده به بازنشستگی همه تلاش خود را کرد تا لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب(س) را نصیبش کنند. بالاخره خدا روزی‌اش کرد و مزدش را هم در همین راه گرفت و شد شهید مدافع حرم. 

آنچه پیش روی شماست روایت دیدار فرزند شهید مرادخانی است با سردار حاج قاسم سلیمانی که اینگونه روایت می‌کند:

*درخواست همراه حاج قاسم از من

وقتی قرار شد حاج قاسم بیاید دیدن خانواده شهدای مدافع حرم، ما اطلاع نداشتیم. فقط مراسمی گرفتند و خانواده‌ها را سمت حسینیه‌ای راهنمایی کردند. وقتی خواستیم وارد شویم حس کردم گارد امنیتی شدیدی محوطه را مراقبت می‌کنند. کارت‌های ورودمان را نشان دادیم و وارد شدیم. من انتظار داشتم حداقل با آن حجم از جمعیت حداقل ۲۰ نفر همراه حاج قاسم داخل شوند، اما او همه را بیرون در گذاشته بود و تنها چند نفری که کارهای دفتری و امور مربوط به خانواده شهدا را پیگیری می‌کردند، همراهش بودند. یک به یک سر میزها می‌نشست و وقت می‌گذاشت. با آن همه مشغله و بیماری‌هایی که حتما داشت. چون کسی که دائم در جنگ است، حتما نه معده خوبی دارد و نه وقت زیادی. از نماز مغرب دیدارها شروع شد تا وقتی رسیدیم خانه ۱۲ شب بود. 

نزدیک میز ما که شد یکی از همراهانش که مرا می‌شناخت گفت: ممکنه چند تا میوه برای حاج قاسم پوست بکنی؟ می‌ترسم فشارش بیفتد. هر چه گفتیم غذا بخور قبول نکرد. می‌گوید اول باید با خانواده‌ها دیدار کنم، اگر وقت شد می‌خوریم. 

*ماجرای مدافعی که یک روز قبل از شهادت انگشتر «حاج قاسم» را گرفت

روی میز، عکس پدرم بود. حاج قاسم که نشست، میوه‌ها را تعارف کردم و شروع کرد به خوردن که نگاهش افتاد به عکس پدرم. گفت: این شهید یک روز قبل از شهادتش از من یک انگشتر گرفته بود. من او را می‌شناختم. نشانی انگشتر را هم داد. گفت: این شهید، طرح و برنامه‌ای برای یک عملیات داد که من خوشم آمد. برای همین انگشتر خودم را به او هدیه دادم. مادرم گفت اتفاقا وقتی وسایل همسرم را آوردند، یک انگشتر اضافه در بین آنها بود. حاج قاسم گفت: بله همانی هست که من دادم. گفتم به دستتان برسانیم؟ حاج قاسم گفت: نه آن را هدیه دادم که بعدا مرا شفاعت کند. 

صحبت‌هایی مطرح شد و سردار سلیمانی با کمال میل گوش می‌کرد. به همسر بنده گفت: شما دخترش هستید یا عروسش؟ خانمم گفت: عروسش هستم. حاجی گفت: می‌دانستی عروس از دختر بری پدرشوهرش عزیزتر است؟ قدر خودت را بدان. سپس انگشتری به خانمم هدیه داد و گفت: با همسرت استفاده کنید. این هدیه از طرف پدر شوهر شماست. بعد گفت حالا نمی‌خواهید عکسی با ما بگیرید؟ گفتیم باعث افتخار است. 

*اصرار حاج قاسم برای آروزی مخصوصش

بعد گفتند یک کاغذی بده برایت چیزی بنویسم. وقتی نوشت، روبوسی کردیم و سرش را گذاشت روی شانه من. گفت شما دعا کنید من شهید بشوم، هر چه بخواهید به شما می‌دهم. گفتم نه حاجی شما هم بروید دیگر کسی نیست. گفت: ما اینقدر سرباز برای امام زمان (عج) گذاشته‌ایم که ناراحت نباشید. بگذار ما هم به آرزویمان برسیم مثل پدرانتان. ما هم مرگ زیرکانه داشته باشیم و دعا نکنید در بستر بمیریم. گفتم: ان‌شاءالله هر چه خیر است همان می‌شود. باز اصرار کرد که بعد از نمازهایت برای من دعا کن. شما فرزندان شهدا هر چه دعا کنید، پدرانتان نه نمی‌توانند بیاورند. این جمله آخرش بود و از پیش ما رفت.



منبع خبر

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس بیشتر بخوانید »

سردار سلیمانی با چه انگیزه‌ای به در جبهه سوریه ورود کرد؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار محمدرضا فلاح‌زاده معاون هماهنگ‌کننده نیروی قدس سپاه از همراهان حاج‌ قاسم سلیمانی در جنگ با داعش بود که در میدان جنگ او را با نام «ابوباقر» می‌شناسند. وی در یکی از برنامه‌های تلویزیونی که چندی پیش از رسانه ملی پخش شد به بیان خاطره‌ای از روز‌های اول جنگ سوریه و عقیده حاج قاسم در ارتباط با رفتن به جبهه سوریه سخت گفت و اظهار داشت: روزی اولی که با ایشان به سوریه رفتیم در دمشق به بنده گفت شما آمدید که آمده باشید گشتی بزنید و برگردید یا خیر؟ گفتم من در خدمتم. گفت برای ماندن در این جبهه باید سه ویژگی داشته باشید، اولی انگیزه است، دومی اراده است و سومین ویژگی، صبر و استقامت است.

سردار سلیمانی با چه انگیزه‌ای به در جبهه سوریه ورود کرد؟

گفتم صبر را خدا یاری می‌کند، نکته دوم در مورد اراده، خداوند تمریناتی داده امیدواریم اینجاهم کمک کند، اما انگیزه به اعتقاد برمی‌گردد و من یک سوال از شما دارم. تا آن زمان رهبر انقلاب عقیده خود درباره سوریه را علنی بیان نکرده بودند، پرسیدم نظر رهبری در باره این جبهه چیست؟ حاج قاسم کمی برآشفت و گفت آقای فلاح زاده من در زمان امام (ره) فقط به خاطر اطاعت از امام (ره) وارد جبهه شدم و ملاکم او بود و الان ملاکم آقاست و به دستور ایشان این جبهه را باز کردم. گفتم برای من موضوع روشن و تمام شد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

سردار سلیمانی با چه انگیزه‌ای به در جبهه سوریه ورود کرد؟ بیشتر بخوانید »