«نو»روز بسازید
«نو»روز بسازید بیشتر بخوانید »
گروه خانواده؛ نعیمه جاویدی: توی مترو دختر جوانی کنارم نشسته، عکس نوشتهای از آیتالله بهجت در یکی از شبکههای اجتماعی را نشان دوستش میدهد: «خدا رحمتشان کند، به نظرت مرد بزرگی مثل ایشان توی خانه با همسرش رفتار میکرده؟» دیگر بقیه حرفهایش را نمیشنوم. یاد مصاحبهای میافتم که چند سال قبل با یک دانشجوی موفق داشتم. از شیطنتهای دوره کودکی تعریف میکرد.
هر بار او و برادرش خانه را بهم میزدند و مادرشان کلافه میشد، پناه میبردند به پدر. زیر عبای او که روحانی بود، پناه میگرفتند. بابا وساطتت میکرد و آتش خشم مادر فروکش. میخندید و میگفت: «عبای بابا پناهگاه ما بود و برای مادر حرمت زیادی داشت.» مرور خاطره یک روحانی زاده در ذهنم تمام میشود. دو دختر جوان مشغول خواندن توصیههایی از آیتالله هستند که چطور میتوان بنده بهتری برای خدا بود. سؤال دختر اما همچنان ذهنم را درگیر کرده؛ چهرههای مذهبی شناختهشده در خانه رابطهشان به همسر و بچههایشان چگونه بوده؟ بزرگانی مثل علامه طباطبایی، آیتالله بهجت، علامه جعفری و…
اینجا رئیس مادر است
«در خانه ما اگر موردی بین ما و مادر خانواده پیش میآمد، پدر همیشه به طرفداری از مادر بلند میشد.» در خانه آیتالله بهجت، رئیس مادر خانواده بود. این را ما نمیگویم، حجتالاسلام «علی بهجت» این را میگوید. بالاخره در خانه یک عالم بزرگ دینی هم میتواند بحث و حرفوحدیثهایی باشد مثل هر خانه دیگر و خود آیتالله بهجت درباره اختلافنظر و سلیقه بین زوجین بارها گفته بود: «هماهنگی کامل و موافقت صد درصد بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ برای غیر انبیاء و اولیای الهی دستنیافتنی است.» پسر آیتالله میگوید که هر وقت در خانه بحثی پیش میآمد ایشان اهل جواب دادن نبوده، گلایهها و ناراحتیها را میشنیده اما هیچوقت ندیدهاند که او هم لب باز کند به گله و خشم حرفی بزند و میگفت: «در محیط خانواده حاضرجوابی و رو کم کردن جواب نمیدهد.» وقتی میگفتند چرا حرفی نزده و مگر حرف زدن خلاف است؟ هم میگفت: «مگر با حرف تمام میشود؟» اطرافیان از علاقه و حرمت آیتالله به همسرش میگویند. اینکه در خانه پر رفتوآمد و با بروبیای ایشان که هرکس به امیدی در خانه این اولیای الهی را میزد و ساعاتی مهمان آن خانه میشد، خیلی مراعات احوال همسرشان را میکردند.
مرور خاطره بسیاری از افرادی که با آیتالله دیدار داشتهاند پر ازجمله هایی مثل این است: دیروقت رسیدیم، آقا پرسید شام خوردهاید؟ گفتیم: نه اما زحمت نمیدهیم. با همان کهولت سن از پلهها پایین رفتند. صدای بهم خوردن ظرفها میآمد و کمی بعد بوی غذا. مرد بزرگ خدا با همان دستان مبارک برای ما چای و غذایی ساده تدارک دیدند و خاطره هایی ازایندست کم نیست. آیتالله مقید بوده کارها را خودش انجام دهد و زحمت پذیرایی از مهمان را به گردن همسرش نیندازد. پسرش میگوید: «بابا به خودش سخت میگرفت به ما نه! برای خرید پارچه لباس رفتیم بازار. پارچه خوب را برای ما گرفت و پارچه سادهتر را برای خودش. میگفت: شما کشتی میگیرد و بازی میکنید باید پارچه محکم باشد تا پاره نشود از طرفی شمالیها هم برای بچههایشان لباس خوب میخرند. به خودش سخت میگرفت به ما نه!» سکوت آیتالله به حکمتی بوده؛ مردی که راه بندگی و رستگاری را به بندگان خدا نشان میداد، میگفت: «مبادا با حرفی کوچکدل کسی را بشکنید همین برای سقوط و سیاهی دل کافی است.»
رشتهای بر گردنم افکنده دوست…
اگرچند کتاب باشد که بزرگان عرفان و اسلام دلشان میخواست که کاش نویسنده آن اثر ماندگار و ارزشمند بودند «تفسیر المیزان» علامه طباطبایی حتماً یکی از آنهاست. کتابی که خیلیها آرزو داشتند در نوشتن سطری از آن سهیم باشند. حالا علامه خودش با دست و زبان خودش نهتنها این کتاب که تمامکارهای علمی و کتابهایش را نصف، نصف با یک بانو سهیم شده؛ با همسرش. بانویی که از اقوام او و بزرگزادگان تبریز بوده است. زندگی مرفه و خوبی در خانه پدری و حتی مدتی در خانه همسر تجربه کرده اما برای اینکه همسرش از معارف و دانش دور نماند به سکونت در اتاقی در قم رضایت داده است. اتاقی که با یک پرده از وسط نصف شده بود. یکطرف اتاق مادر و فرزندانش زندگی میکردند و طرف دیگر کلاس درس و بحث علامه طباطبایی و شاگردانش برپا میشد.
بهترین روایتها درباره این بانو که زودتر از همسرش از دنیا رفت و داغی بزرگ بر دل این عالم بزرگ شیعه ماند را دخترشان و همسر شهید مطهری خوب مرور میکنند. مهندس «عبد الباقی طباطبایی»، پسرشان هم خاطره جالبی از دلدادگی، مهر و صفای بین مادر و پدرش میگوید که مربوط به مهاجرت از تبریز؛ خانه وزندگی خوب و مرفه به قم وزندگی در یک اتاق است. سفری که نزدیک سال نو رقم خورد: «وقتی به مادرم گفتم که مادر جان شب عید وقت مسافرت نیست و خواستم گله کنم که چرا از تبریز با این امکانات قرار است برویم قم گفت: رشتهای بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هر جا که خاطرخواه اوست/ رشته بر گردن نه از بیمهری است/ رشته عشق است و بر گردن نکوست…»
همسر شهید مطهری درباره این بانو که دختر یکی از تجار تبریزی اما زنی قانع و فهمیده بوده اینطور روایت میکند: «خانم حتی لباسهایش را خودش میدوخت. پیراهنشان قدیمیشده بود و کهنه باید یکی میدوخت به علامه سفارش کرد تا موقع برگشت پارچه بخرند. وقتی پارچه را آوردند دیدم چندان پارچه خوب و مناسب پیراهن نیست. وقتی به خانم گفتم و گفتند: پارچهای که علامه بخرند حتماً خوب است.» نزدیکان و فرزندان بانو «قمرالسادات مهدوی» خاطره جالبی درباره رسیدگیهای او به این عالم بزرگ و همسرش مرور میکنند. اینکه ساعت را بهوقت نماز شب کوک میکرده و علامه را که گاه تا دیروقت برای خواندن و نوشتن بیدار بوده و تازه به خوابرفته بود را بیدار. رأس ساعتهای مشخصی بیسروصدا بدون اینکه حواس علامه از تحقیق و مطالعه پرت شود در اتاق را باز میکرده تا هم هوایی عوض شود هم طبق معمول یک استکان چای کمرنگ برایشان میبرده و برمیگشته.» بارها از علامه شنیده بودند که میگفت: «این خانم به حدی به من کمک میکند که گاه اطلاع از چگونگی تهیه قبای خود ندارم.» یعنی خودش پارچه میخریده و میدوخته و قبای آماده را به همسرش پیشکش میکرده است. سال ۱۳۴۴ که اجل آمد و یار علامه فوت شد تا مدتها دلودماغ درس و بحث علامه سرد شد و کلاس درس موقتاً تعطیل. صدای گریههای بلند علامه جگرسوز بود و در وصف این هجران گفته بود: «وقتی این بانو از دنیا به سرای آخرت شتافت، زندگی من دگرگون شد. شریک من در کارهای علمی بوده و هرچه کتاب نوشتهام نصفش مال این خانم است.» علامه پولی به آشنایی سپرده بود تا شبهای جمعه به نیابت از همسرش به زیارت حضرت فاطمه معصومه(س) برود.» علامه اواخر عمر برای معالجه به خارج از کشور رفته بود و پزشکان گفته بودند این مغز بهاندازه ۷۰۰ سال کارکرده و تمام چروکهایش بازشده و علاجی برای درمان نیست. اگر بین این عاشق و معشوق چرتکه بیاندازی همهچیزشان نصف، نصف است. ۳۵۰ سال از این هفتصدسال سهم بانو قمرالسادات است.
کار کردن مرد در خانه جهاد است
یکی از چهرههای معروف مذهبی معاصر و البته فقید آیتالله «محیالدین حائری» است. عالمی که ابایی نداشت فیلم و عکسهایش از کار در خانه منتشر شود و دیگران ببینند. از پاک کردن سبزی گرفته تا جارو زدن خانه و بازی با نوهها. رابطه خیلی خوبی با همسرش داشت و وقتی دست اجل بین آنها جدایی انداخت غمش را پنهان نکرد. در یک نشست رسمی و بزرگ خبرنگارها برای پوشش برنامه آمدند. برنامه به پایان رسید و قرار شد با بستههای خوراکی از آنها پذیرایی کنند به هرکدام یک بسته داده شد اما آیتالله حائری آمد، جلو و گفت: «نفری دو بسته به آنها بدهید. یکی برای خودشان یکی هم برای اهلبیتشان. من میدانم بدون اهلبیت به آدم چه میگذرد.» خبرنگارها کمی که پرسوجو کردند، متوجه شدند همسر آیتالله مدتی قبل به رحمت خدا رفته است. همیشه به شاگردانش و در منبرهای سخنرانی به آقایان تأکید میکرد: «مرد باید سختیهای کار همسرش را در خانه ببیند باید خودش را جای او بگذارد. زن که خدمتکار نیست به قول مولایمان امام علی(ع) زن گل است. مرد وقتی در خانه کار کند مثل جهاد است. کمک زنش باشد ظرفها را بشوید، خیاطی کند، بچهداری و جارو کند. تمام اینها عمل به وظایف شرعی است.»
مرد حرف و عمل بودن را عکسهایش ثابت کرده بود. همان عکسی که پایین آن به نقل از خودش نوشته بودند که افتخار میکنم در خانه کارکنم و کمک حتی اگر شده یک پرسبزی پاککنم. فیلمهای مختلفی از آیتالله حائری هست که همبازی بازی کودکانه نوههایش شده و طوری با آنها اخت گرفته که انگارنهانگار صاحب این عبا و قبا همان مردی است که حرفهای مذهبی و سیاسیاش تکلیف را بر خیلیها روشن کرده.
چهل سال هم کاروانم رفت
مرد آذریزبان خم شد و درِ گوش بانویی که لحظههای احتضار را می گذراند، جملهای گفت و پرسید: «جمیله خانم منی حلال الیئیسن؟» به زبان آذری یعنی جمیله خانم من را حلال میکنی؟ زن بااینکه نای حرف زند نداشت اما برای آنکه سؤال همسرش را که نگران، چشم دوخته بود به لبهای او بیپاسخ نگذارد به هر زحمتی شده سری تکان داد که یعنی بله آقا! بعد چشمهای مردی که خیلیها به او لقب فیلسوف معاصر دادهاند، پر از اشک شد. ازیکطرف خوشحال بود همسرش از او راضی بوده و از طرفی چشمانش خیس بود که دیداربهقیامت افتاده. اینها وصف علامه «محمدتقی جعفری» است مردی که سختترین و پیچیدهترین مفاهیم فلسفه و عرفان را با سادهترین و شیرینترین روایتها همهفهم میکرد تا هم آن دانشجوی فلسفه بهره ببرد هم پیرمرد سبزیفروش محله بتواند یک پله به خدا نزدیکتر شود.
شخصیت مذهبی و علمی او روشن است و مهمانان بسیاری از چهارگوشه دنیا برای دیدار با او نوبت میگرفتند و مشتاق بودند تا حرفهایش را بشنوند. از بین خاطرات فرزند علامه درباره رابطه پدر و مادرش شاید بتوان این خاطره را در یک جمله کوتاه چکاند و خلاصه کرد؛ «صمیمیت تا پای مرگ…» جمیله خانم همسر علامه یا همان فیلسوف معاصر به گفته پسرش سواد چندانی نداشته اما همینکه میدیده همسرش مردی است که خیلیها به کارهای علمی، عرفانی و فلسفه او دلخوش کردهاند و حاصل تحقیق و تألیفهایش چراغ راه خیلیها شده خودش را ملزم میدانست شرایط خانه را طوری مدیریت و اداره کند که وقت این مرد بزرگ برای خواندن، نوشتن و تدریس باز باشد. بچهها اگر مشکلی و احتیاجی داشتند خودش رفع میکرد و همین سبب میشد علامه فداکاریهایش را ببیند و هرچه میگذشت جمیله خانم در چشمش بزرگتر و عزیزتر میشد. وداع و بدرقه فیلسوف معاصر با همسرش فقط جدایی مردی از همسرش نیست. همینکه از حفظ دعای عدلیه را خوانده دهانش را پیش گوش همسرش برده و آن سؤال را پرسیده یعنی مردی به این بزرگی دغدغهاش این بوده که همسرش، شریک زندگیاش از او راضی است؟ وقتی شام غریبان همسرش از او خواسته بودند سخنرانی کند حتی اگر شده کوتاه، گفته بود: «این زن در زندگی دغدغهای برای من ایجاد نکرد و چهل سال با من هم کاروانی کرد. ما هرروز مهمانان بسیاری داشتیم ولی این خانم لحظهای شکایت نکرد و من از او در پیشگاه خدا طلب عفو میکنم.»
/انتهای پیام
رابطه علمای مشهور با همسرشان چطور بود؟/ یک عاشقانه آرامآرام بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، واقعیت این است شاید والدین مسن در سال های پایانی عمر دیگر آن تاب و توان و قدرت جسمی سابق را نداشته باشند اما سال ها بیش از ما زندگی کرده و تجربه دارند. اصلاً ما حاصل تربیت و مراقبت های آن ها هستیم که امروز به اینجا رسیده ایم. درک این نکته در مراقبت از سالمند، هم مهم است هم حیاتی. یک مسئله بسیار مهم هم وجود دارد. ما از فرط علاقه و نگرانی گاه به خطای «مراقبت افراطی» دچار می شویم. از فرد کهنسال طوری مواظبت می کنیم که انگار از یک کودک! این خطای بسیار بزرگی است. به زودی هم ما را خسته و فرسوده می کند هم شأن سالمند از بین می رود یا خدشه می بیند. سالمند به جای اینکه با ما همراهی کند، لجباز می شود. «رعایت حرمت سالمند»، «شأن» و «منزلت» نکته ای طلایی در مراقبت از افراد مسن است. در این گزارش چند راهکار ساده اما به شدت کاربردی را مرور می کنیم.
از «چیدمان متناسب» استفاده کنیم
یکی از کارهایی که می تواند حال سالمندان را عوض و رسیدگی به آن ها را ساده تر کند، «چیدمان متناسب» است. چیدمان خانه های ما معمولاً در گرو سلیقه ما و مد روز است. در خانه افراد پیر اما این چیدمان کاربرد ندارد. سالمند به هیچ وجه دوست ندارد، لوازم زندگی اش را از دست بدهد چون حاصل یک عمر زحمت و دوندگی او بوده است. حالا یک مشکل پیش می آید؛ با خانه ای شلوغ روبه رو می شویم. هر گوشه خانه چیزی انباشته شده چون توان رسیدگی به امور خانه اش را مثل گذشته ندارد. لوازم را بر می دارد اما توانش را ندارد سرجایش برگرداند. پس اگر هر گوشه خانه وسایلی را روی زمین گذاشته، نتیجه شلختگی او نیست. فراموش نکنیم، زمانی خود او استاد چیدمان و کدبانوی بوده است.
حالا چه باید کرد؟ چیدمان خانه را با «اجازه»، در «حضور» و «راهنمایی» خودش متناسب کنیم. اقلامی که کاربرد چندانی ندارند در طبقات بالاتر کابینت و کمدها قرار بگیرد. طبقات پایین و دسترس برای چیزهایی خالی شود که بیشتر به آن نیاز دارند. بعضی اقلام که مدام به آن احتیاج دارند، نزدیک محل استراحت و سکونت آن ها قرار دهیم. پنجره خانه را باز کنیم تا حیاط و منظره روبه رو را ببینند. پرده ها ضخیم، خوشرنگ و ساده باشد تا بتوان آن ها را راحت شست. یک فلاکس بزرگ تهیه کنیم تا آب جوش نزدیک آن ها باشد تا برای پذیرایی و نوشیدن چای و دمنوش خودکفا شوند و اگر کسی مهمان آن ها شد، شرمنده نشوند چون جسمشان یاری نکرده، نتوانسته اند برایش حتی یک استکان چای بریزند. هیچ ایرادی ندارد سبد استکان و رختخواب آن ها یک گوشه اتاق روی زمین باشد، اگر آن ها را با سلیقه بچینیم. اگر چشم سالمند ضعیف است یا گردن درد دارد، ساعت رومیزی تهیه کنیم یا ساعت دیواری را پایین و دسترس قرار دهیم تا ساعت از دستش در نرود. یک چهارپایه ساده پلاستیکی یا صندلی تاشوی سبک قابل حمل برای فرد سالمند از هزار مبل گران قیمت بهتر است چون راحت می تواند استفاده و جابه جا کند. این همان چیدمان متناسب است.
عکس زیبای سالمند را قاب کنیم
سالمندان فرزندان ما نیستند که بخواهند یا بخواهیم آن ها را با مد روز پیش ببریم. با همان سبک و منشی که دارند بپذیریمشان. گاهی لباس مورد علاقه شان را بپوشانیم و عکس بگیریم. همان را قاب کنیم و به دیوار بزنیم. قربان صدقه شان برویم و تعریف کنیم تا حس کنند همان طور که هستند برای ما عزیزند و دوستشان داریم. رسیدگی و احترام به سالمند فقط کار کردن برای او نیست. اگر قرار باشد خدمت کنیم و منت بگذاریم، بی فایده است فقط زحمت بی اجر بوده. در برخی مطالبِ مسئولان سراهای سالمندان، نکته جالبی وجود دارد؛ وقتی سالمند پرخاشگر یا منزوی به آن ها سپرده می شود از تکنیک «کلام درمانی» استفاده می کنند همان مهارت «سنگ صبور» و «سراپا گوش» شدن خودمان. خشم غالباً میوه ناکامی است. سالمندی که گوشی برای شنیدن و هم صحبتی برای همکلامی ندارد تا حرف هایش را بشنود. تجربه هایش را مغتنم بشمرد و او را تحسین کند سرخورده، عصبی و منزوی می شود.
گاهی حرف زدن برای کهنسالان ساده نیست چون فکر می کنند ممکن است پرحرف و جلف جلوه کنند یا ابهت شان پایین بیاید. همین باعث شود از فردا هر کس هر رفتاری دوست دارد با آن ها داشته باشد. این ترس از صحبت کردن به مرور آن ها را مغرور و لجوج نشان می دهد. منزوی می شوند. در مواجهه با این گروه از سالمندان اصلاً منیّت نداشته باشید. وقتی قرار است کاری انجام دهید، حتماً نظرشان را بپرسید. مثلاً بگویید به نظرم این کار به این دلایل خوب است موافق هستی؟ این یخ ارتباطی شان را آب می کند. هم شما روی سازگاری می بینید هم آن ها وحشت کاذب از دست رفتن جایگاه و شأن خود را از دست می دهند.
رابطه شان را شکرآب نکنیم
رابطه پدربزرگ، مادربزرگ ها با نوه هایشان خوب است؛ اگر ما بگذاریم. یک مشاورخانواده می گوید بی حرمتی به سالمند فقط استفاده از الفاظ نامناسب یا رفتار زننده نیست. «نفیسه حسن زاده» معتقد است گاهی رفتار و تدبیرهای خاکستری ما خانواده را سرد و روحیه افراد پیر را شکننده می کند. پدربزرگ، مادربزرگ ها نوه هایشان را لوس می کنند/ بچه ام از وقتی پیش مادر همسرم می ماند حرف گوش نکن و ناسازگار شده/ می خواهم بچه ام را درست تربیت کنم اگر لی به لالا گذاشتن والدین همسرم یا پدر و مادر خودم بگذارد… این جملات مشابهی است که والدین را به یک تصمیم غلط می رساند، حسن زاده می گوید: «والدین سعی می کنند رابطه بچه هایشان با پدربزرگ، مادربزرگ هایشان را مدیریت کنند. در این «حساسیت عاطفی» که معمولاً با خامی و جانب داری همراه است فرد سالمند حس می کند فرزند یا عروس و دامادش رابطه بین او و نوه اش را شکرآب می کنند. از طرفی ما هم نگرانیم فرزندمان درست تربیت نشود چون محبت کاذب دریافت می کند. ما به نگرانی خام دچاریم چون فراموش می کنیم جایی که ما ایستاده ایم آن ها سال ها قبل ایستاده بودند. جایی که دل پدربزرگ یا مادربزرگ می شکند، تربیت صحیح شکل نمی گیرد. راه حل، دخالت عاطفی نیست. حرمت دوستی و ارتباط سالمندان با نوه شان را باید حفظ کنیم.»
همراهی با سالمندان بچه ها را پخته بار می آورد. از همان کودکی می توانند هنرهای زیادی از آن ها یاد بگیرند مثلاً بافتنی، خیاطی یا… نوجوان ها در کوران بلوغ و هجوم عواطف آنی و گذرا وقتی در خانه پدربزرگ، مادربزرگ هایشان هستند آرامش و امنیت عاطفی بیشتری حس می کنند. چای می ریزند، می نوشند و درد دل می کنند. مشورت می گیرند و… اینجا گارد کمتری در برابر نصیحت شنیدن دارند؛ تربیت چیزی جز این است؟!
من خوشبختانه محتاج نیستم
فرد سالمند به مراقبت نیاز دارد نه مواظبت. باید حواسمان به خوراک، پوشاک، نظافت، روح و روانش باشد اما قرار نیست از او فردی محبوس در خانه یا گوشه نشین بسازیم. از پا افتادگی و احتیاج بیش از حد به دیگران، مرگی ذره ذره و دردی بزرگ برای اوست. اگر والدین یا پدربزرگ، مادربزرگ پیر ما هنوز توان انجام کار دارند، به حرف مردم کاری نداشته باشیم و آن ها را به خیال بزرگ خانه بودن و احترام محدود نکنیم. اگر فرد سالمند می تواند راه برود به خرید برود مانع او نشویم. خریدهای کلی را انجام دهیم اما بعضی خریدهای جزئی و سبک را باقی بگذاریم تا او انجام دهد. همین بیرون رفتن از خانه و خرید ساده این پیام را به او می دهد که: روی پای خودم هستم نه محتاج! گاهی بگذاریم والدین سالمند به گردش کوتاه و نزدیک بروند. می توانیم آن ها را همراه خودمان ببریم اما از یک مسیر به بعد تنها بگذاریم. همین کار ساده کمک می کند بیشتر به آن ها خوش بگذرد و احساس غربت نکنند.
بعضی افراد متاسفانه از شدت علاقه، وسواس و افراط وقتی فرد مسن را بیرون می برند طوری رفتار می کنند که حس می کند مثل یک کودک دست او را گرفته اند تا گم نشود! حالا که کروناست حتما ماسک، دستکش و موادضدعفونی کننده در ظرف کوچک و سبک در اختیارشان قرار دهیم تا خیال خودمان هم راحت باشد.
بوی نان، افسردگی را از بین می برد
فکر کنیم پا به 70، 80 سالگی گذاشته ایم. کلی هم بدن درد و بیماری داریم. کمی که راه می رویم بدن درد سراغمان می آید و مثل قبل نمی توانیم پیاده روی کنیم یا از خانه بیرون برویم. ممکن است بیماری زمینه ای هم داشته باشیم و حضور در جامعه ما را بیشتر در معرض ابتلا به کرونا قرار دهد. پس، خلاف میل باطنی و ناچار، خانه نشین می شویم. این در حالی است که برعکس ما اعضای خانواده هر روز برای کار از خانه بیرون می روند. دلشان که می گیرد شال و کلاه می کنند، دوری می زنند و بر می گردند خانه. تحمل این شرایط دردناک نیست؟! افتضاح و سخت است؛ حس از دست و پا افتادن.
وقتی می خواهیم به سالمندی که ناچار به خانه نشینی است، توصیه کنیم در خانه بماند بهتر است این احوالش را با خودمان مرور کنیم. او نمی تواند بیرون برود اما قرار هم نیست کنج خانه غم برک بزند یعنی نباید هم بزند. البته نه با امر و نهی و مدام حرف زدن و نسخه پیچیدنِ ما که اصلاً و ابداً حوصله شنیدنش را هم ندارد و ممکن است کار به لجبازی و پرخاش بکشد. پس چه کنیم؟ برای او سرگرمی بسازیم. چند تکه پارچه بدهیم تا با چرخ قدیمی اش، خیاطی کند برای مثال روبالشتی یا دستمال سفره بدوزد. نان پختن، تهیه مربا و ترشی از او یاد بگیریم. اگر در جوانی هنری داشته آن را برایش تازه کنیم، هنرهایی که انجامش سخت و برای سلامتی او بد نباشد. مثلاً حصیربافی کند. می توانیم زمینه یادگیری و سرگرمی هم فراهم کنیم کادوی تولد، بوم و ابزار نقاشی یا گلدوزی بخریم و به او آموزش دهیم.
سالمند اگر فکر کند راکد مانده افسردگی می گیرد. کارهای سبک به او بدهیم تا حس کند هنوز هم خانم خانه و زندگی خودش است. کارهای یکجانشینی و ظریف که ما را کلافه می کند برای آن ها تفریح به حساب می آید مثل دانه کردن انار، تر و خشک کردن سبزی ها تا خشک شوند. تهیه آلبالو و برگه گوجه خشک. اگر کمی میوه شل در خانه داریم، بپزیم و صاف کنیم و از او بخواهیم لواشک درست کند. اگر ساعت قدیمی خراب شده از پدربزرگ بخواهیم نگاهی به آن بیاندازد.
یک سوزن هم بی اجازه کم نشود
سالمندان از یک چیز نفرت دارند؛ سرک کشیدن در وسایلشان و تصمیم گرفتن ما به جای آن ها برای لوازمشان. شاید در کلام و ظاهر چیزی نگویند اما ناخواسته با این کار به آن ها می گوییم از این به بعد من آقا یا خانم خانه تو هستم. من تصمیم می گیرم و دستور می دهم. بنابراین مدام سراغ انباری خانه نرویم و بخواهیم فلان کتری، بالشت، صندلی یا پنکه قدیمی را رد کنیم برود تا جا باز شود و پولش را بدهیم به او. خیلی راحت بگویم؟ معنی کار ما این است؛ من خاطرات و زحمات تو را می فروشم، این هم پولش! هر چقدر هم محترمانه این کار را انجام دهیم، فرقی نمی کند همین معنا را برای او دارد. با «حضور»، «اجازه» و «راهنمایی» خودش لوازم را جابه جا و مرتب کنیم. اگر خودش خواست وسیله ای را بفروشیم یا دور بیاندازیم. حالا چه کار کنیم خانه یا اتاقشان شبیه سمساری نشود؟ اول نظافت و دسته بندی وسایل. در مرحله بعد برای لوازم معیوب کاربری جدید تعیین کنیم.
برای مثال سالاد جوانه برای فرد سالمند خوب است. قوری قدیمی او را تبدیل کنیم به محل کشت جوانه یا سبزه عید. کتری قدیمی را به عنوان بخور آب گرم روی بخاری بگذاریم.گلدان های خانه را روی طاقچه بچینیم، مرتب و به خاکش رسیدگی کنیم. با همان گلدان های قدیمی و پنجره نورگیر، منظره زیبا درست کنیم تا حالش خوب شود با دیدن آن. قد گلدان ها طوری باشد که خودش هم بتواند رسیدگی و آبیاری کند. بشقاب قدیمی روحی را بشوییم و براق کنیم میوه اش را در همان بشقاب برایش ببریم. قالیچه قدیمی و کهنه را در بالکن یا حیاط خانه بیاندازیم تا بنشیند و هوایی تازه کند. این کارها را انجام دهیم و مطمئن باشیم، خودش دست بکار می شود برای بیشتر سر و سامان دادن به وسایل و خانه تکانی کردن.
والدین سالمند، کودکان ما نیستند! بیشتر بخوانید »