حدیثه صالحی

مشق سرخ شهدا


گروه استان‌های دفاع‌پرس_ «حدیثه صالحی»؛ اینجا مازندران هست؛ دیار علویان خط شکن؛ و مهد پاکِ دلیران و مجاهدان عرشی و الهی، شاهدان شهیدی که برگ برگ دفتر تاریخ به نام زیبایشان مزین شده هست؛ همان ۱۴ هزار و ۵۰۰ ستاره سرخ که این روز‌ها روایت عاشقی‌شان در لحظه لحظه این دیار جاری هست.

اینجا مازندران هست، سرزمینی به بلندای نام رشیدمردان استقامت و شجاعت؛ دلیرمردان رشادت و مقاومت؛ و آزادمران جهاد و مجاهدت! و ایستادگی سروقامتانِ تاریخ در گوشه گوشه این دشت لاله پرور چراغی هست که دامن دامن نور می‌ریزد به پای عاشقان!

و اینجا مازندران هست، ساعت به وقت قرارِ دل‌هایی کوک می‌شود که در ثانیه‌های روز و شب‌شان نام شهید زمزمه می‌شود؛ نامی که سربلندی وطنم با قطره قطره خون پاکشان گره خورده؛ و اقتدار و عظمت، و شکوه و عزت این خاک مقدس به نام نامی عشقشان تا ابد بر بام جهان جلوه‌گر هست و بر تارک آسمان می‌درخشد!

اینجا واژه‌ها پرچم سرخی هست که عطر و بوی شهادت را به مشام جان می‌نوازد؛ و دومین اجلاسیه رنگ و بوی هشت سال دفاع مقدس را در گستره این دیار لاله‌خیز و لاله پرور نقش می‌زند؛ و طرحی به بلندای ایثار و شهادت، جهاد و مقاومت، و رشادت و شجاعت بر دامن خاکی‌پوشان آسمانی نقش می‌بندد؛ طرحی در بارانی‌ترین خیابان وطن!

تقویم ورق ورق به ایستگاه عشق و عاشقی نزدیک می‌شود؛ و پاییز، این بار در برگ ریزان اشعار، شهد شهادت می‌پراکند؛ و دل‌ها در بیقراری چشمان خیس مادران سرزمینم حس سبز سرخ را روایت می‌کنند؛ و دومین اجلاسیه عَلَمی هست در دستان ۱۴ هزار و ۵۰۰ نام‌آور قهرمان! و در حوالی باران و درریا، یک استان به احترام سروقامتان رشید می‌ایستد؛ که ایستادگی مشق سرخ شهداست!

انتهای پیام/

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مشق سرخ شهدا بیشتر بخوانید »

جنگی که در زندگی‌ام راه می‌رود!


گروه استان‌های دفاع‌پرس- حدیثه صالحی؛ کمی زودتر از جنگ به دنیا آمدم. هنوز راه نیفتاده بودم که جنگ توی خیابان‌ها و کوچه‌های وطنم راه می‌رفت. من بزرگ می‌شدم و جنگ بزرگتر! عمویم که از جبهه برمی‌گشت، خنده‌های کوچکم قد می‌کشید و با گریه‌های مادربزرگم گره می‌خورد.

بوی کوله‌پشتی خاکی رنگش فضای خانه را پر می‌کرد. همه مهمان خاطراتش می‌شدند؛ اما من سرگرم بازی‌های کودکانه.

اما دایی‌هایم دیر به دیر به خانه می‌آمدند. چشم‌به‌راهی مادرم برای دیدن‌شان خیلی زیبا و دیدنی بود. بیقراری‌هایی که داشت او را به خانه هر کسی که از جبهه برمی‌گشت، می‌رساند تا شاید خبری، نامه‌ای از برادرانش آمده باشد. برگشت ناامیدانه‌اش دلم را درد می‌آورد. تا اینکه یک روز خبر دادند دایی حمید از جبهه برگشت؛ مجروح و خونی! همه اهل محل آمده بودند خانه پدربزرگم. سکوت بود و سکوت. ترکش‌های دست دایی حمید که پیدا شد گریه‌های مادرم سکوت خانه را شکست. بعد‌ها که حالش بهتر شد باز هم راهی جبهه شد. هنوز با همان ترکش‌ها زندگی می‌کند.

 راستی که من چقدر خوشبخت بودم که خاطرات کودکی‌ام با خاطرات یک شهید پیوند خورد؛ با خاطرات شهید عین‌الله عزیز (پسر دایی مادرم). وقتی از جبهه برمی‌گشت خانه‌ی ما پر می‌شد از لبخندهایش. در لباس خاکی رنگش زیباتر می‌شد. همبازی من می‌شد.

وقتی شهید شد پدرم به قصر شیرین رفت تا پیکرش را شناسایی کند و چند روز بعد پیکر پاکش روی دست‌های مردم روستایمان تشییع شد.

 من آن روز را خوب به یاد دارم. لحظه‌ای که روی شانه‌های پدرم تشییع شهید را نظاره می‌کردم؛ اشک می‌ریختم و لبخند می‌زدم و پایان مراسم، گل‌های پرپر روی مزارش را بو می‌کردم. عجیب بوی شهید را می‌داد. بوی خود خودش بود. بوی شهید من!

ذهنم خیلی به خاطرات ایام جنگ قد نمی‌دهد. همین اندازه یادم هست که پدرم عاشقانه اخبار جنگ را که از رادیو پخش می‌شد ضبط می‌کرد. کارش شده بود ضبط اخبار جنگ. یک رادیو داشت که انگار همه زندگی‌اش را در آن جا داده بودند. خیلی برایش با ارزش بود. آن وقت‌ها اکثر مردم همین رادیو را هم نداشتند تا از اخبار مطلع شوند.

پدرم خبر‌های جنگ را ضبط می‌کرد و غروب‌ها که از سر کار بر می‌گشت برای مردم پخش می‌کرد. من هم هر چه خبر می‌شنیدم برای مادرم تعریف می‌کردم. مادرم از همان وقت صدایم می‌کرد خبرنگار!

خانه ما همیشه شلوغ بود و پر رفت و آمد. مردم برای رسیدگی کار‌های خودشان می‌آمدند. خیلی از پدر و مادر‌ها و خانواده‌ها هم می‌آمدند تا پدرم برای فرزندشان نامه بنویسد. برای خیلی از رزمنده‌ها هم وصیتنامه می‌نوشت. هنوز خیلی از رزمنده‌ها آن نامه‌ها و وصیتنامه‌ها را نگه داشته‌اند.

اواخر جنگ راهی مدرسه شدم. گاهی هواپیما‌های خودی توی آسمان پیدا می‌شدند و من همه حواسم پرت آسمان می‌شد. می‌ترسیدم و گریه می‌کردم. معلمم به من فهماند اینها هواپیما‌های خودی‌اند.

قلک‌های کمک به رزمندگان جبهه هم از راه رسیده بود. آنها را بین دانش‌آموزان تقسیم کرده بودند و من چقدر با عشق و علاقه سکه‌ها را جمع می‌کردم تا از هم‌کلاسی‌هایم سبقت بگیرم. روزی که قلک‌ها را تحویل می‌دادیم خیلی خوشحال بودم که پس اندازم به دست رزمنده‌ها می‌رسد. حالا که سال‌ها از آن خاطرات تلخ و شیرین می‌گذرد یادآوری‌اش برای من لذت‌بخش هست.

خدا کند دیگر جنگ سر از خانه و زندگی و کوچه و خیابان شهر ما در نیاورد؛ که تلخ هست و ناگوار و زندگی‌ام با جنگ گره خورده هست و هر روز توی اخبار و اشعار و کتاب‌هایم راه می‌رود!

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جنگی که در زندگی‌ام راه می‌رود! بیشتر بخوانید »

وقتی که جنگ در خانه ما راه می‌رود!


گروه استان‌های دفاع‌پرس- حدیثه صالحی؛ کمی زودتر از جنگ به دنیا آمدم. هنوز راه نیفتاده بودم که جنگ توی خیابان‌ها و کوچه‌های وطنم راه می‌رفت. من بزرگ می‌شدم و جنگ بزرگتر! عمویم که از جبهه برمی‌گشت، خنده‌های کوچکم قد می‌کشید و با گریه‌های مادربزرگم گره می‌خورد.

بوی کوله‌پشتی خاکی رنگش فضای خانه را پر می‌کرد. همه مهمان خاطراتش می‌شدند؛ اما من سرگرم بازی‌های کودکانه.

اما دایی‌هایم دیر به دیر به خانه می‌آمدند. چشم‌به‌راهی مادرم برای دیدن‌شان خیلی زیبا و دیدنی بود. بیقراری‌هایی که داشت او را به خانه هر کسی که از جبهه برمی‌گشت، می‌رساند تا شاید خبری، نامه‌ای از برادرانش آمده باشد. برگشت ناامیدانه‌اش دلم را درد می‌آورد. تا اینکه یک روز خبر دادند دایی حمید از جبهه برگشت؛ مجروح و خونی! همه اهل محل آمده بودند خانه پدربزرگم. سکوت بود و سکوت. ترکش‌های دست دایی حمید که پیدا شد گریه‌های مادرم سکوت خانه را شکست. بعد‌ها که حالش بهتر شد باز هم راهی جبهه شد. هنوز با همان ترکش‌ها زندگی می‌کند.

 راستی که من چقدر خوشبخت بودم که خاطرات کودکی‌ام با خاطرات یک شهید پیوند خورد؛ با خاطرات شهید عین‌الله عزیز (پسر دایی مادرم). وقتی از جبهه برمی‌گشت خانه‌ی ما پر می‌شد از لبخندهایش. در لباس خاکی رنگش زیباتر می‌شد. همبازی من می‌شد.

وقتی شهید شد پدرم به قصر شیرین رفت تا پیکرش را شناسایی کند و چند روز بعد پیکر پاکش روی دست‌های مردم روستایمان تشییع شد.

 من آن روز را خوب به یاد دارم. لحظه‌ای که روی شانه‌های پدرم تشییع شهید را نظاره می‌کردم؛ اشک می‌ریختم و لبخند می‌زدم و پایان مراسم، گل‌های پرپر روی مزارش را بو می‌کردم. عجیب بوی شهید را می‌داد. بوی خود خودش بود. بوی شهید من!

ذهنم خیلی به خاطرات ایام جنگ قد نمی‌دهد. همین اندازه یادم هست که پدرم عاشقانه اخبار جنگ را که از رادیو پخش می‌شد ضبط می‌کرد. کارش شده بود ضبط اخبار جنگ. یک رادیو داشت که انگار همه زندگی‌اش را در آن جا داده بودند. خیلی برایش با ارزش بود. آن وقت‌ها اکثر مردم همین رادیو را هم نداشتند تا از اخبار مطلع شوند.

پدرم خبر‌های جنگ را ضبط می‌کرد و غروب‌ها که از سر کار بر می‌گشت برای مردم پخش می‌کرد. من هم هر چه خبر می‌شنیدم برای مادرم تعریف می‌کردم. مادرم از همان وقت صدایم می‌کرد خبرنگار!

خانه ما همیشه شلوغ بود و پر رفت و آمد. مردم برای رسیدگی کار‌های خودشان می‌آمدند. خیلی از پدر و مادر‌ها و خانواده‌ها هم می‌آمدند تا پدرم برای فرزندشان نامه بنویسد. برای خیلی از رزمنده‌ها هم وصیتنامه می‌نوشت. هنوز خیلی از رزمنده‌ها آن نامه‌ها و وصیتنامه‌ها را نگه داشته‌اند.

اواخر جنگ راهی مدرسه شدم. گاهی هواپیما‌های خودی توی آسمان پیدا می‌شدند و من همه حواسم پرت آسمان می‌شد. می‌ترسیدم و گریه می‌کردم. معلمم به من فهماند اینها هواپیما‌های خودی‌اند.

قلک‌های کمک به رزمندگان جبهه هم از راه رسیده بود. آنها را بین دانش‌آموزان تقسیم کرده بودند و من چقدر با عشق و علاقه سکه‌ها را جمع می‌کردم تا از هم‌کلاسی‌هایم سبقت بگیرم. روزی که قلک‌ها را تحویل می‌دادیم خیلی خوشحال بودم که پس اندازم به دست رزمنده‌ها می‌رسد. حالا که سال‌ها از آن خاطرات تلخ و شیرین می‌گذرد یادآوری‌اش برای من لذت‌بخش هست.

خدا کند دیگر جنگ سر از خانه و زندگی و کوچه و خیابان شهر ما در نیاورد؛ که تلخ هست و ناگوار و زندگی‌ام با جنگ گره خورده هست و هنوز جنگ در خانه ما راه می‌رود و توی اخبار و اشعار و کتاب‌هایم می‌جنگد!

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

وقتی که جنگ در خانه ما راه می‌رود! بیشتر بخوانید »

جامانده‌ها کربلایی می‌شوند!


گروه استان‌های دفاع‌پرس_«حدیثه صالحی»؛ اربعین بهانه قشنگی هست برای زیارت و کربلایی شدن! اصلا به برکت کربلایی‌ها شهر و روستا و کوچه و خیابان عجیب بوی حسین می‌گیرد و زائر حسین (ع).‌

می‌گفت: «حاج عباس هم از کربلا آمد، او امسال هم با همسرش زائر ارباب شد و من دوباره از کاروان حسین (ع) جامانده‌ام!» می‌گویم: «از اینجا تا صحن و سرای اباعبدالله (ع) به حساب مسافت دل، راهی نیست؛ کافی هست یک یا حسین بگویی و زائرش شوی.» اشک پهنای صورتش را گرفت و رفت. فهمیدم همه جامانده‌ها مثل هم‌اند؛ حالشان به حال زائران کربلا گره خورده هست و در بین الحرمین «سعی» صفا و مروه می‌کنند و در طواف شش‌گوشه‌ترین حرم غوطه‌ورند که خاصیت عشق همین هست.

صدای چاووشی به گوش می‌رسد؛ «هر که دارد هوس کرببلا بسم الله! هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله!» خودم را به کاروان می‌رسانم و در میان انبوهی از زائران اباعبدالله (ع) عشق می‌نوشم! مداح، مازندرانی می‌خواند و لابه‌لایش اشعار آئینی را چاشنی روضه می‌کند:

«لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد‌

ای مهربان‌تر از پدر و مادرم حسین

در کوچه‌های سینه زنی سالیان سال

در حسرت هوای حرم می‌پرم حسین

کابوس من شده غم دوری کربلا

در خواب هم ذکر لب من حرم حسین»

طنین حزن‌انگیز چاووشی دل هر آدمی را راهی کربلا می‌کند. آن‌قدر در دل خود گریه دارد که نگو! بند بندش که لب جاری می‌شود حکایت جانسوز شهدای کربلا را روایت می‌کند:

اول به مدينه محمد مصطفي را صلوات
دوم به نجف علی شيرخدا را صلوات

سوم به بقيع و چار امام معصوم
چارم به حسين و كربلا را صلوات

چه کربلا ست که آدم به هوش می‌آید
هنوز ناله زینب به گوش می‌آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می‌آید
صدای ناله‌ی مردی غریب می‌آید

چه کربلاست کز او بوی مُشک می‌آید
هنوز ناله ز لب‌های خشک می‌آید

چه کربلاست که بوی گلاب می‌آید
صدای گریه طفل رباب می‌آید

چه کربلاست که بوی عبیر می‌آید
صدای کودک ناخورده شیر می‌آید

چه کربلاست که بانگ صفیر می‌آید
هنوز ناله طفل صغیر می‌آید

چه کربلاست از آن ناله رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک شش‌ماه داده شد باتیر
عدو به تیر جفا داده بود او را شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر اوست
برای چیست که عطشان علی اصغر اوست

چه کربلاست که سقای آن شده بی‌دست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان هست
به گوش جان همه جا ناله‌های طفلان هست

مگر به کرببلا آب قیمت جان هست
چرا نگفته کسی این حسین مهمان هست

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

چه کربلاست که چون نام کربلا ببرند
فلک به ناله ملک در خروش می‌آید

کمتر کسی را دیده‌ام که این موسیقی مذهبی را بشنود و منقلب نشود و حالا زائران با حالی وصف ناشدنی بدرقه می‌شوند و برای جامانده‌ها فقط غبطه می‌ماند و بس! وقتی حسرتی به اندازه یک دلتنگی از دیدگان می‌چکد.

و من جامانده‌ کاروان حسین (ع) دستم را پر از نیت زیارت می‌کنم و خودم را به موکب جاماندگان اربعین حسینی (ع) می‌رسانم و در حال و هوای عاشقانه‌های حرم متبرک می‌شوم در اربعینی‌ترین لحظاتی که؛

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

و دیوانگان را جز به حرم حسین (ع) پناهی نیست… و نوکر ارباب بهانه‌ ندارد برای زیارت. هرجا که بساط روضه فراهم باشد همانجا کربلاست و «ما رأیت الا جمیلا» از نازنین‌ترین خواهر روایت می‌شود در جاری‌ترین جمله؛ «حب الحسین یجمعما».

اینجا زائر حسین (ع) موکب به موکب پرچم و علم را به دوش می‌کشد؛ که شرح این ماجرا خود حدیث مفصلی هست از تاب و تب یک زیارت باصفا؛ و نوشیدن جام عاشقی از دستان حضرتش زمزمی هست که دل را جلا می‌دهد؛ به‌راستی که روضه حسین (ع) مَحرَم می‌خواهد در اکنونی که جمع عاشقان و گدایان جمع هست و می‌خوانند:

ما اربعینی‌ها داریم چنین بر لب

لبیکَ یا ارباب لبیکِ یا زینب (س)

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جامانده‌ها کربلایی می‌شوند! بیشتر بخوانید »

خبرنگار دفاع‌پرس مازندران رتبه اول لیگ رسانه‌ای «علویان خط‌شکن» را کسب کرد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، در هفته اول لیگ رسانه‌ای علویان خط شکن، برندگان بخش‌های مختلف این مسابقه معرفی شدند. این دوره از رقابت‌ها با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و معرفی آثار هنری و ادبی مرتبط با این موضوعات برگزار شد.

«حدیثه صالحی» با اثری با عنوان «شعری که به سفارش شهید «طوسی» سروده شده بود با عنوان «بهر فتح کربلا… به ما جلوه داد» در بخش مصاحبه با کسب ۸۵ امیتاز موفق به کسب مقام اول شد.

«کبریا مقدس» نیز با اثر خود تحت عنوان «شیعه زاده؛ شهیدی با زندگی نامه عجیب» در بخش گزارش خبری با ۶۷ امتیاز به مقام اول دست یافت.

در بخش تیتر و خبر، «سارا آمی احمدی» با اثر خود تحت عنوان «مین‌هایی که چاشنی نقاشی شهید تخریب چی شدند» و ۸۳ امتیاز توانست عنوان نخست را از آن خود کند.

«فرشید سگار» نیز در بخش چندرسانه‌ای با اثر «عاشقانه‌ای مادرانه در دل کوهستان» و ۷۲.۵ امتیاز به عنوان برنده انتخاب شد.

در بخش طرح گرافیکی، «ابوالفضل سالاروند» با پوستر شهید مدافع حرم «علی عابدینی» با ۲۶ امتیاز، موفق به کسب مقام اول شد.

همچنین، «فرشید سگار» بار دیگر در بخش عکس، با اثر «تشییع شهدای گمنام در نوشهر» با امتیاز ۸۳ برنده شد و نشان داد که در این زمینه نیز توانمندی‌های ویژه‌ای دارد.

در نهایت، «سیده سکینه محمودی» با اثر «نجوای دل؛ به بهانه کنگره شهدای مازندران» در بخش یادداشت با ۶۲ امتیاز به عنوان برنده انتخاب شد.

مهلت ارسال آثار در هفته دوم لیگ رسانه‌ای «دیار علویان خط‌شکن» تا جمعه ۲۶ مرداد اعلام شده هست.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خبرنگار دفاع‌پرس مازندران رتبه اول لیگ رسانه‌ای «علویان خط‌شکن» را کسب کرد بیشتر بخوانید »