حرم حضرت زینب

خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س)


خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س)گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، زمانی که آتش جنگ از سوی تکفیری‌ها در سوریه شعله ور شد و گروه‌های مقاومت داوطلب دفاع از مردم سوریه و حرم‌های مطهر اهل بیت (ع) در این کشور شدند، افغانستانی‌ها از اولین گروه‌هایی بودند که اعلام آمادگی برای حضور در سوریه و مقابله با دشمنان اسلام را کردند. علاوه بر افغانستانی‌هایی که در قالب لشکر «فاطمیون» به سوریه رفتند افغانستانی‌هایی که سال‌ها قبل با مهاجرت به این کشور در زینبیه دمشق ساکن بودند با به خطر افتادن حرم‌ها دست به اسلحه بردند و به دفاع پرداختند از این رو اولین مدافعان حرم محسوب می‎شود. یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون در خاطره‌ای از روز‌های اولیه جنگ سوریه و پناه گرفتن کودکان به حرم حضرت زینب (س) را روایت کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

زمانی که ناآرامی‌ها شروع شد و مخالفان دست به سلاح شدند، ناآرامی و خطر تا پشت دیوار‌های صحن حرم زینب (س) رسیده بود. بعضی از تروریست‌ها تا نزدیک‌ترین نقطه به حرم آمده بودند و با سلاح‌های سبک مثل کلاشینکف به سمت حرم شلیک می‌کردند، ولی مدافعان حرم آن‌ها را یکی دو خیابان عقب‌تر راندند.

تروریست‌ها از یک یا دو خیابان عقب‌تر با خمپاره به سمت حرم شلیک می‌کردند، ولی، چون گرای خاصی نداشتند، منطقه زینبیه را به صورت کور می‌زدند. طبیعی بود که همه اهالی محل می‌دانستند هدف اصلی بارگاه حرم زینب (س) است؛ بنابراین طبیعی و عقلانی است که از حرم فاصله بگیرند، اما دقیقاً در لحظاتی که نخستین خمپاره‌ها می‌آمد و مردم به پناهگاه‌ها مراجعه می‌کردند.

برخی اطفال آواره و بچه‌هایی با سنین کم که از نقاط مختلف سوریه آواره و به زینبیه و نزد نزدیکانشان آمده بودند و معمولاً در کوچه‌ها و اطراف حرم بازی می‌کردند، به داخل حرم می‌دویدند و به سمت ضریح مطهر می‌رفتند. ما بار‌ها مانع می‌شدیم؛ زمان کم بود و هر لحظه ممکن بود خمپاره‌ای روی حرم فرود بیاید، اما دیدیم نمی‌شود جلوی حرکت کودکان به سمت حرم را گرفت پس آن‌ها را به داخل حرم راه می‌دادیم.

پس از چند نوبت تکرار این رفتار و پس از آرام شدن فضا از بچه‌ها پرسیدیم چرا به داخل حرم می‌آیید و به سمت خانه‌هایتان نمی‌روید؟ آن‌ها با سن کم و فطرت پاکشان گفتند وقتی خیلی احساس خطر می‌کنیم و می‌ترسیم، در اینجا آرامش پیدا می‌کنیم؛ به کنار ضریح می‌آییم و احساس می‌کنیم اینجا امن‌ترین نقطه دنیاست.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

خاطره رزمنده فاطمیون از پناه گرفتن کودکان سوری در حرم حضرت زینب (س) بیشتر بخوانید »

واکنش زینب سلیمانی به سالگرد شهادت سردار طهرانی مقدم

توصیه زینب سلیمانی به دختران «حاج قاسم»



زینب سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زینب سلیمانی دختر سردار دل‌ها شهید حاج قاسم سلیمانی در پیامی به گروه جهادی «دختران حاج قاسم» در دماوند و برترین گروه جهادی سازمان بسیج دانش‌آموزی استان تهران نوشت: 

سلام بر دختران حاج قاسم:

ما دختران حاج قاسم با بیعت و پیمان با امام خامنه‌ای عزیز، یاد و راه شهدا، راه و روش ائمه، باید پرچمدار راه امام حسین(ع) و خواهرش زینب باشیم. پرچم را لحظه‌ای زمین نگذاریم.

یادمان نرود برای لحظه لحظه آسایش و نفس راحتی که می‌کشیم مدیون خون شهدا هستیم. چه خون ائمه و چه خون شهیدان صدر اسلام و مدافعان حرم اهل بیت(ع).

دفاع از حرم حضرت زینب(س) دفاع از ناموس ما شیعیان تلقی می‌شود.

همه سلیمانی‌ها و باکری‌ها و فخری‌زاده‌ها و… رفتند تا ایران و اسلام بماند.

دختران عزیز که نامتان را دختران حاج قاسم نهادید:

مراقب باشید تا ذره‌ای خطا نداشته باشید تا روح حاج قاسم عزیز به شما افتخار کند که شما هم‌چون زینب و فاطمه و نرگس و نرجس هستید برای او.

ایشان به دخترانش خیلی بیش از حد حساس بودند در حدی که اگر کوچک‌ترین آسیبی به آن‌ها می‌رسید دق می‌کردند.

حجابتان را حفظ کنید تا دشمن آتش بگیرد.

قرآن را فرا گیرید تا شیطان آتش گیرد.

امربه معروف و نهی از منکر را زنده نگاه دارید تا خون حسین(ع) در قیامت شهادت خواهد داد که در برابر خون ثارالله چه کسانی کوتاهی کردند و چه کسانی عمل.

عزیزان رهبرمان خیلی تنهاست.خیلی….

سربازی باشید برایشان همچون سرباز قاسم سلیمانی و در راه و هدف رهبری و کشور عزیزمان با افتخار پلاک شهادت و شهامت را بر گردنتان بیاویزید و خجالت نکشید. چرا که این دنیا محل گذر است و آن دنیاست که ابدیست.

خداوند از رگ گردن نزدیک‌تر است.

هرکس خداوند را شاهد و ناظر خود و اعمالشان بدانند هیچ حقی ناحق نخواهد شد. هم‌چون خون به ناحق ریخته شده شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی عزیز و یاران با وفایشان.

والسلام علیکم 
زینب سلیمانی



منبع خبر

توصیه زینب سلیمانی به دختران «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

وقتی حضرت زینب(س) مانع تعطیل شدن حرم شد

وقتی حضرت زینب(س) مانع تعطیل شدن حرم شد



بازگشایی حرم حضرت زینب (س)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در سال‌هایی که داعش در سوریه حضور پررنگی داشت و تا اطراف حرم حضرت زینب (س) هم نفوذ کرده بود، باز یا بسته بودن درهای حرم در زمان‌های مختلف مورد بحث متولیان حرم بود.

حجت‌الاسلام سیدابوالفضل طباطبایی، نماینده سابق ولی‌ فقیه در سوریه با اشاره به خاطرات حضور در سوریه در شب عاشورا می‌گوید: چند سال گذشته که دشمن ۵ خمپاره اطراف حرم زده بود و متولیان حرم عمه سادات گفتند که درهای حرم باید بسته شود. یکی از مسؤولان حرم که امین حرم بود، نقل می‌کند که در موضوع بسته بودن درهای حرم تردید داشتند که با مسؤولان بالا دستی تماس گرفتم، چه کنم؟ درهای حرم را باز بگذاریم یا ببندیم. آنها گفتند که تصمیم با خودت. او به بی‌بی متوسل می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و  پیرزنی را می‌بیند که به سمت او خطاب می‌کند: «خانم می‌گوید درهای حرم را نبند». بعد از آن با متولیان بالادستی تماس می‌گیرد و می‌گوید درهای حرم را نمی‌بندیم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در سال‌هایی که داعش در سوریه حضور پررنگی داشت و تا اطراف حرم حضرت زینب (س) هم نفوذ کرده بود، باز یا بسته بودن درهای حرم در زمان‌های مختلف مورد بحث متولیان حرم بود.

حجت‌الاسلام سیدابوالفضل طباطبایی، نماینده سابق ولی‌ فقیه در سوریه با اشاره به خاطرات حضور در سوریه در شب عاشورا می‌گوید: چند سال گذشته که دشمن ۵ خمپاره اطراف حرم زده بود و متولیان حرم عمه سادات گفتند که درهای حرم باید بسته شود. یکی از مسؤولان حرم که امین حرم بود، نقل می‌کند که در موضوع بسته بودن درهای حرم تردید داشتند که با مسؤولان بالا دستی تماس گرفتم، چه کنم؟ درهای حرم را باز بگذاریم یا ببندیم. آنها گفتند که تصمیم با خودت. او به بی‌بی متوسل می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و  پیرزنی را می‌بیند که به سمت او خطاب می‌کند: «خانم می‌گوید درهای حرم را نبند». بعد از آن با متولیان بالادستی تماس می‌گیرد و می‌گوید درهای حرم را نمی‌بندیم.



منبع خبر

وقتی حضرت زینب(س) مانع تعطیل شدن حرم شد بیشتر بخوانید »

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس



ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محرمعلی مرادخانی اولین شهید مدافع حرم شهرستان تنکابن از استان مازندران است که ۱۶ آذر سال ۱۳۹۴ وقتی به سوریه هجرت کرده بود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند، حین مبارزه با شقی‌ترین دشمنان اسلام خون پاکش به زمین ریخت و شهید شد. 

محرمعلی ۳۳ سال در لباس سپاه خدمت کرده بود و سال‌ها به دنبال شهادت خالصانه لب مرزهای کشورمان جنگیده و از امنیت آنجا حراست کرده بود. روزهای آخر خدمتش بود و قرار بود بازنشست شود. خوب می‌دانست بازنشسته‌ها را به سوریه نمی‌برند. برای همین چند ماه مانده به بازنشستگی همه تلاش خود را کرد تا لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب(س) را نصیبش کنند. بالاخره خدا روزی‌اش کرد و مزدش را هم در همین راه گرفت و شد شهید مدافع حرم. 

آنچه پیش روی شماست روایت دیدار فرزند شهید مرادخانی است با سردار حاج قاسم سلیمانی که اینگونه روایت می‌کند:

*درخواست همراه حاج قاسم از من

وقتی قرار شد حاج قاسم بیاید دیدن خانواده شهدای مدافع حرم، ما اطلاع نداشتیم. فقط مراسمی گرفتند و خانواده‌ها را سمت حسینیه‌ای راهنمایی کردند. وقتی خواستیم وارد شویم حس کردم گارد امنیتی شدیدی محوطه را مراقبت می‌کنند. کارت‌های ورودمان را نشان دادیم و وارد شدیم. من انتظار داشتم حداقل با آن حجم از جمعیت حداقل ۲۰ نفر همراه حاج قاسم داخل شوند، اما او همه را بیرون در گذاشته بود و تنها چند نفری که کارهای دفتری و امور مربوط به خانواده شهدا را پیگیری می‌کردند، همراهش بودند. یک به یک سر میزها می‌نشست و وقت می‌گذاشت. با آن همه مشغله و بیماری‌هایی که حتما داشت. چون کسی که دائم در جنگ است، حتما نه معده خوبی دارد و نه وقت زیادی. از نماز مغرب دیدارها شروع شد تا وقتی رسیدیم خانه ۱۲ شب بود. 

نزدیک میز ما که شد یکی از همراهانش که مرا می‌شناخت گفت: ممکنه چند تا میوه برای حاج قاسم پوست بکنی؟ می‌ترسم فشارش بیفتد. هر چه گفتیم غذا بخور قبول نکرد. می‌گوید اول باید با خانواده‌ها دیدار کنم، اگر وقت شد می‌خوریم. 

*ماجرای مدافعی که یک روز قبل از شهادت انگشتر «حاج قاسم» را گرفت

روی میز، عکس پدرم بود. حاج قاسم که نشست، میوه‌ها را تعارف کردم و شروع کرد به خوردن که نگاهش افتاد به عکس پدرم. گفت: این شهید یک روز قبل از شهادتش از من یک انگشتر گرفته بود. من او را می‌شناختم. نشانی انگشتر را هم داد. گفت: این شهید، طرح و برنامه‌ای برای یک عملیات داد که من خوشم آمد. برای همین انگشتر خودم را به او هدیه دادم. مادرم گفت اتفاقا وقتی وسایل همسرم را آوردند، یک انگشتر اضافه در بین آنها بود. حاج قاسم گفت: بله همانی هست که من دادم. گفتم به دستتان برسانیم؟ حاج قاسم گفت: نه آن را هدیه دادم که بعدا مرا شفاعت کند. 

صحبت‌هایی مطرح شد و سردار سلیمانی با کمال میل گوش می‌کرد. به همسر بنده گفت: شما دخترش هستید یا عروسش؟ خانمم گفت: عروسش هستم. حاجی گفت: می‌دانستی عروس از دختر بری پدرشوهرش عزیزتر است؟ قدر خودت را بدان. سپس انگشتری به خانمم هدیه داد و گفت: با همسرت استفاده کنید. این هدیه از طرف پدر شوهر شماست. بعد گفت حالا نمی‌خواهید عکسی با ما بگیرید؟ گفتیم باعث افتخار است. 

*اصرار حاج قاسم برای آروزی مخصوصش

بعد گفتند یک کاغذی بده برایت چیزی بنویسم. وقتی نوشت، روبوسی کردیم و سرش را گذاشت روی شانه من. گفت شما دعا کنید من شهید بشوم، هر چه بخواهید به شما می‌دهم. گفتم نه حاجی شما هم بروید دیگر کسی نیست. گفت: ما اینقدر سرباز برای امام زمان (عج) گذاشته‌ایم که ناراحت نباشید. بگذار ما هم به آرزویمان برسیم مثل پدرانتان. ما هم مرگ زیرکانه داشته باشیم و دعا نکنید در بستر بمیریم. گفتم: ان‌شاءالله هر چه خیر است همان می‌شود. باز اصرار کرد که بعد از نمازهایت برای من دعا کن. شما فرزندان شهدا هر چه دعا کنید، پدرانتان نه نمی‌توانند بیاورند. این جمله آخرش بود و از پیش ما رفت.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محرمعلی مرادخانی اولین شهید مدافع حرم شهرستان تنکابن از استان مازندران است که ۱۶ آذر سال ۱۳۹۴ وقتی به سوریه هجرت کرده بود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند، حین مبارزه با شقی‌ترین دشمنان اسلام خون پاکش به زمین ریخت و شهید شد. 

محرمعلی ۳۳ سال در لباس سپاه خدمت کرده بود و سال‌ها به دنبال شهادت خالصانه لب مرزهای کشورمان جنگیده و از امنیت آنجا حراست کرده بود. روزهای آخر خدمتش بود و قرار بود بازنشست شود. خوب می‌دانست بازنشسته‌ها را به سوریه نمی‌برند. برای همین چند ماه مانده به بازنشستگی همه تلاش خود را کرد تا لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب(س) را نصیبش کنند. بالاخره خدا روزی‌اش کرد و مزدش را هم در همین راه گرفت و شد شهید مدافع حرم. 

آنچه پیش روی شماست روایت دیدار فرزند شهید مرادخانی است با سردار حاج قاسم سلیمانی که اینگونه روایت می‌کند:

*درخواست همراه حاج قاسم از من

وقتی قرار شد حاج قاسم بیاید دیدن خانواده شهدای مدافع حرم، ما اطلاع نداشتیم. فقط مراسمی گرفتند و خانواده‌ها را سمت حسینیه‌ای راهنمایی کردند. وقتی خواستیم وارد شویم حس کردم گارد امنیتی شدیدی محوطه را مراقبت می‌کنند. کارت‌های ورودمان را نشان دادیم و وارد شدیم. من انتظار داشتم حداقل با آن حجم از جمعیت حداقل ۲۰ نفر همراه حاج قاسم داخل شوند، اما او همه را بیرون در گذاشته بود و تنها چند نفری که کارهای دفتری و امور مربوط به خانواده شهدا را پیگیری می‌کردند، همراهش بودند. یک به یک سر میزها می‌نشست و وقت می‌گذاشت. با آن همه مشغله و بیماری‌هایی که حتما داشت. چون کسی که دائم در جنگ است، حتما نه معده خوبی دارد و نه وقت زیادی. از نماز مغرب دیدارها شروع شد تا وقتی رسیدیم خانه ۱۲ شب بود. 

نزدیک میز ما که شد یکی از همراهانش که مرا می‌شناخت گفت: ممکنه چند تا میوه برای حاج قاسم پوست بکنی؟ می‌ترسم فشارش بیفتد. هر چه گفتیم غذا بخور قبول نکرد. می‌گوید اول باید با خانواده‌ها دیدار کنم، اگر وقت شد می‌خوریم. 

*ماجرای مدافعی که یک روز قبل از شهادت انگشتر «حاج قاسم» را گرفت

روی میز، عکس پدرم بود. حاج قاسم که نشست، میوه‌ها را تعارف کردم و شروع کرد به خوردن که نگاهش افتاد به عکس پدرم. گفت: این شهید یک روز قبل از شهادتش از من یک انگشتر گرفته بود. من او را می‌شناختم. نشانی انگشتر را هم داد. گفت: این شهید، طرح و برنامه‌ای برای یک عملیات داد که من خوشم آمد. برای همین انگشتر خودم را به او هدیه دادم. مادرم گفت اتفاقا وقتی وسایل همسرم را آوردند، یک انگشتر اضافه در بین آنها بود. حاج قاسم گفت: بله همانی هست که من دادم. گفتم به دستتان برسانیم؟ حاج قاسم گفت: نه آن را هدیه دادم که بعدا مرا شفاعت کند. 

صحبت‌هایی مطرح شد و سردار سلیمانی با کمال میل گوش می‌کرد. به همسر بنده گفت: شما دخترش هستید یا عروسش؟ خانمم گفت: عروسش هستم. حاجی گفت: می‌دانستی عروس از دختر بری پدرشوهرش عزیزتر است؟ قدر خودت را بدان. سپس انگشتری به خانمم هدیه داد و گفت: با همسرت استفاده کنید. این هدیه از طرف پدر شوهر شماست. بعد گفت حالا نمی‌خواهید عکسی با ما بگیرید؟ گفتیم باعث افتخار است. 

*اصرار حاج قاسم برای آروزی مخصوصش

بعد گفتند یک کاغذی بده برایت چیزی بنویسم. وقتی نوشت، روبوسی کردیم و سرش را گذاشت روی شانه من. گفت شما دعا کنید من شهید بشوم، هر چه بخواهید به شما می‌دهم. گفتم نه حاجی شما هم بروید دیگر کسی نیست. گفت: ما اینقدر سرباز برای امام زمان (عج) گذاشته‌ایم که ناراحت نباشید. بگذار ما هم به آرزویمان برسیم مثل پدرانتان. ما هم مرگ زیرکانه داشته باشیم و دعا نکنید در بستر بمیریم. گفتم: ان‌شاءالله هر چه خیر است همان می‌شود. باز اصرار کرد که بعد از نمازهایت برای من دعا کن. شما فرزندان شهدا هر چه دعا کنید، پدرانتان نه نمی‌توانند بیاورند. این جمله آخرش بود و از پیش ما رفت.



منبع خبر

ماجرای انگشتر حاج قاسم در وسایل یک شهید +عکس بیشتر بخوانید »