حر بن یزید

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ سول حسنی؛ واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات‌بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزادی‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از آن عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پرشماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت دوم آن را در ادامه می‌خوانید:

زندگی همرا با ستمکاران جز رنجش و خستگی نیست

حضرت در طی مسیر اصحاب خود را به‌دست چپ ميل مى‌داد و مى‌خواست آن‌ها را از لشكر حُر بن یزید جدا کند و آن‌ها مى‌آمدند و ممانعت مى‌کردند و مى‌خواستند كه لشكر آن حضرت را به‌طرف كوفه كوچ دهند و آن‌ها امتناع مى‌کردند و پيوسته بااین‌حال بودند تا در حدود نينوا به زمين كربلا رسيدند.

چون به آن زمين رسيد پرسيد: «اين زمين چه نام دارد؟»

عرض كردند: «كربلا می‌نامندش.»

چون حضرت نام كربلا شنيد گفت: «اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاءِ.»

پس فرمود: «اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت است، فرود آیید كه اين‌جا منزل و محل خيام ما و اين زمين جاى ريختن خون‌ها و واقع شدن قبرهاى ماست و خبر داد مرا جدم رسول خدا (ص) به اين‌ها.»

پس فرمود: «بار خدایا ما خاندان پیامبر تو محمد (ص) هستیم که دشمنانت ما را بیرون راندند از حرم جدمان و آواره ساختند در این بیابان و بنی‌امیه بر ما ستم کردند. بار خدایا حق ما را بگیر و ما را بر گروه ستم‌کاران یاری ده.»

سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: «مردم بردگان دنیا هستند و دین لقمه‌ای است در دهانشان و تا مزه آن می‌تراود آن‌را نگه می‌دارند. بدانید چون وقت آزمایش برسد دین‌داران اندک خواهند شد. فی‌الحال کاری پیش آمد که خود می‌بینید. به‌راستی‌که دنیا دگرگون و وارونه شده و خوبی‌هایش پشت کرده و چیزی باقی نمانده است جز ته‌مانده‌ای، مانند آن آبی که ته ظرفی بماند و آن‌را دور بریزند و مانند چراگاهی ناگوار است. مگر نمی‌بینید حق را که غریب مانده و به آن عمل نمی‌شود و باطل را که از آن جلوگیری نمی‌شود. در اینجاست که مؤمن باید راغب دیدار خدای سبحان باشد و به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستم‌کاران را جز رنجش و خستگی نمی‌دانم.»

در اين حال ديدند سوارى که نامش مالک بن نُسَیر بود از جانب كوفه پدیدار شد، كمانى بر دوش افكنده و به‌تعجیل مى‌آيد.

آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حُر بن یزید رفت. بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه‌اى به او داد كه عبیدالله ابن زياد براى او نوشته بود، چون حُر بن یزید نامه را گشود ديد نوشته است: «اما بعد؛ هنگامى كه پيك من به‌سوی تو رسید كار را بر حسين تنگ گردان و او را در بيابانى كه آبادانى و آب در آن ناياب باشد فرود آر. من امر كرده‌‎ام پيك خود را كه از تو مفارقت نكند تا آن‌ انجام اين امر را ببیند و خبرش را به من برساند.»

پس حُر بن یزید نامه را براى حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بى‌آب و آبادانى بود راه را بر آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول کرد. حضرت فرمود: «بگذار ما را كه در اين قريه‌هاى نزديك كه نينوا يا غاضريّه يا قريه ديگر كه محل آب و آبادانى است فرود آییم.»

حُر بن یزید گفت: «به خدا قسم نمى‌توانم مخالفت حكم ابن زياد کنم با بودن اين پیک كه بر من ديده‌بان قرار داده است.»

زُهَير بن القَيْن گفت: «يا بن رسول‌الله دستورى دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم. والله جنگ با اين قوم در اين وقت آسان‌تر است از جنگ با لشكرهاى بى‌حدی كه بعد از این خواهند آمد.»

حسین (ع) فرمود: «كراهت دارم از آن‌که من ابتدا به قتال ايشان كنم.»

پس حسین (ع) و یاران و اهل حرمش در آن‌جا فرود آمدند و خیمه‌ها بر پا کردند. حُر بن یزید نيز با اصحابش در سوی دیگری خیمه زدند.

حسین (ع) بعد از آن زمین‌های کربلا و اطراف آن‌را به شصت هزار درهم خرید و به مردمان همان ناحیت وقف کرد و با آن‌ها شرط فرمود که مردم را به‌طرف مصرع و مقتل و مدفنش راهنمایی کنند و زائرینش را تا سه روز ضیافت کنند.

پس از وورد حسین (ع) به کربلا عبدالله بن زیاد نامه‌ای به آن حضرت به این مضمون نوشت: «به من خبر رسیده است که در کربلا فروآمده‌ای، بدان که امیرالمومنین یزید، به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند ملحق کنم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه درآیی، والسلام.»

چون این نامه به حسین (ع) رسید و آن را خواند، نامه‌ای را انداخت و فرمود: «رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به خشم خالق بخرند.»

فرستاده عبیدالله بن زیاد گفت: «ای اباعبدالله جواب نامه؟»

حسین فرمود: «این نامه را جوابی نیست. زیرا عذاب الهی بر عبیدالله لازم شده است.»

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ حسین (ع) را گفت، این زیاد برآشفت و به عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ با حسین (ع) فرمان داد. عمر بن سعد که در اندیشه ولایت ری بود، عذر خواست. عبدالله بن زیاد گفت: «پس فرمان ولایت را بازگردان.»

عمر بن سعد گفت: «امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم.»

عبدالله بن زیاد گفت: «بیندیش اما بدان که یا باید به جانب حسین بروی و بعد مهیای ری شوی و یا حکومت بر ری را فراموش کنی.»

عمر بن سعد از نرد عبدالله بن زیاد بیرون شد و به خانه‌اش رفت روز بعد عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت: «مرا به این مسئولیت گماردی و در مقابل آن حکم ولایت ری را اعطا کردی. مردم از این معامله آگاهند، من پذیرفتم که به سوی کربلا بروم اما می‌خواهم عده‌ای از اشراف کوفه را که در این مقاتله به آن‌ها نیاز دارم نزد خود بخوان تا من را همراهی کنند.»

عبدالله بن زیاد گفت: «ما در این‌که چه کسی را با تو بفرستیم از تو نظرخواهی نخواهیم کرد. اگر با همین لشکری که با تو به کربلا می‌آیند از عهده این مأموریت برمی‌آیی آن‌را بپذیر، در غیر این‌صورت کار را به دیگری واگذار نمایم.»

عمر بن سعد چون این پاسخ را شنید گفت: «خودم خواهم رفت.»

چون روز ديگر شد عمر بن سعد با چهار هزار سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند. عمر بن سعد و لشکریانش پس از آن که خیمه‌ها افراشتند.

پيوسته عبیدالله بن زياد لشكر براى عمر بن سعد روانه مى‌كرد تا آن‌که در ششم محرم بيست هزار مرد جنگی نزد آن ملعون جمع شدند. پيوسته لشكر از پی لشکر آمد تا سى هزار سوار نزد عمر بن سعد جمع شد و ابن زياد براى عمر بن سعد نوشت، عذرى براى تو نگذاشتم در زیادی لشكر بايد مردانه باشى و آن‌چه واقع مى‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهى.

چون جواب نامه به عمر بن سعد رسيد آن‌چه عبيدالله بن زیاد نوشته بود به حضرت عرض نكرد؛ زيرا كه مى‌دانست آن حضرت به بيعت با يزيد راضى نخواهد شد. ابن زياد پس‌ از این نامه، نامه ديگرى نوشت براى عمر بن سعد كه حائل شود ميان حسين (ع) و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را بر ايشان تنگ كند و مگذارد كه يك قطره آب بچشند چنان‌که آب را بر عثمان بن عّفان بستند.

چون اين نامه به عمر بن سعد رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات موكّل گردانيد و آب را بر حسین (ع) و یاران و اهل بیتش بستند.

عبیدالله بن حصین ازدی بانگی بلند برآورد و گفت: «ای حسین! این آب را می‌بینی که همرنگ آسمان است؟ به خدا سوگند از آن قطره‌ای نیاشامی تا از تشنگی درگذری.»

حسین (ع) دست به دعا برداشت و عرض کرد: «خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز.»

اين واقعه در هفتم ماه محرم و سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد.

 بُریر بن خُضَیر هَمدانی بعد از بستن آب به حسین (ع) عرض کرد: «یا بن رسول‌الله (ص) مرا دستوری می‌دهی نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخنی گویم؟ شاید پشیمان شود.»

حسین (ع) فرمود: «اختیار با توست.»

بُریر بن خُضَیر با مشک و علمی نزد عمر بن سعد رفت چون به نزد وی رسید سلام نکرد. عمر بن سعد گفت: «ای مرد همدانی تو را چه بازداشت از سلام گفتن مگر من از مسلمانان نیستم و خدا و رسول (ص) او را نمی‌شناسم؟»

بُریر بن خُضَیر گفت: «اگر مسلمان بودی و خدا را می‌شناختی به جنگ عترت رسولش (ص) نمی‌آمدی و آب را ذریه‌اش نمی‌بستی.»

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و آن‌گاه گفت: «به خدا سوگند که من می‌دانم آزار کردن او حرام است، اما در خود نمی‌بینم که حکومت ری را به دیگری واگذارم.»

بُریر بن خُضَیر ناامیدانه بازگشت و به حسین (ع) گفت: «عمر بن سعد راضی شد تو را به ولایت ری بفروشد.»

هنگامی‌که تشنگی بر حسین (ع) و اصحاب آن حضرت شدت گرفت، آن حضرت برادرش عباس (ع) را خواند و ایشان را در میان سی سواره‌نظام و بیست پیاده به‌سوی نهر فرات روان داشت و بیست مشک با آنان فرستاد. آن‎ها به آب نزدیک شدند در حالی که نافع بن هلال با پرچمی پیشاپیش آنان بود، در این وقت عمرو بن حجاج سردسته نیروهای عمر بن سعد فریاد زد: «کیستی؟»

نافع بن هلال گفت: «منم نافع بن هلال.»

عمرو بن حجاج گفت: «برای چه آمده‌ای؟»

نافع بن هلال گفت: «آمده‌ایم تا از این آبی که بر روی ما بسته‌اید نبوشیم.»

عمرو بن حجاج گفت: «بنوش. گوارایت باد.»

نافع بن هلال گفت: «به خدا سوگند هرگز قطره‌ای از آن نخواهم نوشید. درحالی‌که حسین (ع) و یارانش همه تشنه‌اند.»

در این موقع همراهان نافع بن هلال در مقابل عمرو بن حجاج ظاهر شدند. عمرو بن حجاج گفت: «راهی برای نوشیدن اینان نیست. ما را در این‌جا گماشته‌اند تا اینان را از آب باز داریم.»

چون نیروهای پیاده‌نظام عباس (ع) نزدیک شدند، نافع به هلال به آن‌ها گفت: «مشک‌های خود را پر کنید.»

آنان تاختند و مشک‌های خود را پر آب ساختند. عمرو بن حجاج و یارانش بر ایشان هجوم بردند ولی عباس (ع) و نافع بن هلال حمله آنان را دفع کردند و به‌طرف پیادگان بازگشتند و به ایشان گفتند: «آب را به خیمه‌ها برسانید.»

پس آن دو برای پیادگان حریم گرفتند در این موقع عمرو بن حجاج و همراهانش به‌جانب سواران روی آورده اندک زمانی با آنان درگیر شدند و پیادگان فرصت یافته مشک‌ها را به سلامت به اردوی حسین (ع) برسانند.

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی ولاشجردی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امام حسین علیه‌السلام: به‌راستی‌که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی‌بینم بیشتر بخوانید »

مظلومی که در مقابل پادشاه ستمگر برنخیزد در جایگاه ظالم قرار دارد

مظلومی که در مقابل پادشاه ستمگر برنخیزد در جایگاه ظالم قرار دارد


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال 60 هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزای‌خواهان زندگی می‌بخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از ان عبرت گرفت.

در مطالعه حادثه کربلا با شخصیت‌های پر شماری برمی‌خوریم که هر یک می‌تواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیه‌السلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایت‌هایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر می‌شود که قسمت ادوم آن را در ادامه می‌خوانید:

مظلومی که در گناه ظالم شریک است

امام حسین علیه‌السلام وقتی با همراهان خود از مکه بیرون آمدند بعد از طی منازل مختلف به بَطْن عَقَبَه رسیدند.

چون سيدالشهدا (ع) از بَطْن عَقَبَه كوچ کرد به منزل شرف نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند و از آن‌جا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند در آن حال مردى از اصحاب آن حضرت گفت: «الله‌اکبر.»

حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد: «مگر چه ديدى كه تكبير گفتى؟»

گفت: «درختان خرمایی از دور ديدم.»

جمعى از اصحاب گفتند: «به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمایی نديده‌ايم.»

حضرت فرمود: «پس خوب نگاه كنيد تا چه مى‌بينيد؟»

گفتند: «به خدا سوگند گردن‌هاى اسبان و بیرق‌ها را مى‌بينيم.»

آن جناب فرمود: «و الله من نيز چنين مى‌بينم.»

چون معلوم شد كه علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود به‌جانب كوهى كه در آن حوالى بود و آن‌را ذوحُسَم مى‌گفتند ميل فرمود كه اگر حاجت به قتال افتد آن كوه را ملجأ خود کرده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن مواضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول کردند.

زمانى نگذشت كه حُر بن يزيد تميمى با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند در شدت گرما در برابر لشكر آن حضرت صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاى خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند و چون حسین (ع) در آن خيل لشکر ضلالت آثار تشنگى ملاحظه فرمود به اصحاب و جوانان خود امر کرد كه ايشان و اسب‌هاى ايشان را آب دهيد.

پس آن‌ها، ايشان را آب داده و ظروف و طشت‌ها را پر از آب مى‌کردند و به نزديك چهار پايان ايشان مى‌بردند و صبر مى‌كردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهار پايان به حسب عادت سر از آب برداشته، طشت را در مقابل اسب ديگرى قرار می‌دادند و ساعتی بعد لشکریان و اسب‌های‌شان سيراب شدند.

پس حُر بن یزید پيوسته با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد. حضرت حَجّاج بن مَسروق را فرمود كه اذان نماز بگوید و چون وقت اقامت شد حسین (ع) با ازار و نعلين و ردا بيرون آمد و در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناى حق‌تعالى به‌جای آورد، پس فرمود: «اَيُّهَا النّاس من نيامدم به‌سوی شما مگر بعد از آن‌که نامه‌هاى فراوان و پيك‌هاى پياپى شما به من رسيد. نوشته بوديد بيا به‌سوی ما كه امام و پيشوایی نداريم شايد خدا ما را به‌واسطه تو هدايت کند، لاجرم بار بستم و به‌سوی شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته‌ايد و پيمان‌ها را شكسته‌ايد و از آمدن من  كراهت دارید، به‌جای خود برمی‌گردم.»

آن بي‌وفايان سكوت کرده و جوابى نگفتند. پس حضرت موذن را فرمود كه اقامت نماز گفت، حُر را فرمود: «مى‌خواهى تو هم با لشكر خود نماز كن.»

حُر گفت: «من در نماز به شما اقتدا مى‌كنم.»

پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند. بعد از نماز هر لشكرى به‌جای خود برگشتند و هوا به مثابه‌اى گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهياى كوچ شوند و منادى نداى نماز عصر كند. پس حضرت پيش ايستاد و هم‌چنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روى مبارك به‌جانب آن لشكریان كرد و خطبه‌اى ادا کرد و فرمود: «ايها الناس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خشنود شود، ما اهل بيت پيغمبر (ص) و رسالتيم و سزاوارتريم از گروهی كه به‌ناحق دعوى رياست مى‌كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك می‌کنند و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و رأى شما از آن‌چه در نامه‌ها به من نوشته‌ايد برگشته است باكى نيست بازمى‌گردم.»

حُر در جواب گفت: «به خدا سوگند كه من از اين نامه‌ها و رسولان كه مى‌فرمایی به‌ هیچ‌وجه خبر ندارم.»

حسین (ع) عُقبه بن سِمْعان را فرمود: «خرجين نامه‌ها را بیاور.»

پس عُقبه بن سمعان خرجينى مملو از نامه كوفيان را آورد و آن‌ها را بيرون ريخت، حُر بن یزید گفت: «من از آن‌هایی كه براى شما نامه نوشته‌اند نیستم و تنها مأمورم كه از تو جدا نشوم تا تو را در كوفه نزد عبیدالله بن زياد ببرم.»

حضرت در خشم شد و فرمود: «مرگ براى تو نزديك‌تر است از اين انديشه.»

پس اصحاب خود را حكم فرمود: «سوار شويد.»

پس زن‌ها را سوار کرند و به اصحاب خود امر کرد: «حركت كنيد تا بازگردیم.»

چون خواستند كه بازگردند حُر بن یزید با لشكر خود سر راه ایشان گرفتند و راه بر ایشان بستند. حضرت به حُر بن یزید خطاب كرد: «مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى‌خواهى؟»

حّر گفت: «اگر ديگرى غير از تو نام مادر مرا مى‌برد البته متعرض مادر او مى‌شدم و جواب او را به همين نحو مى‌دادم هر كه خواهد باشد؛ اما در حق مادر تو به‌غیر از تعظيم و تكريم سخنى بر زبان نمى‌توانم آورد. من اندیشه‌ای ندارم جز آن‌که تو را به نزد امير عبيدالله ببرم.»

آن جناب فرمود: «من متابعت تو نمى‌كنم.»

حُر بن یزید گفت: «من نيز دست از تو برنمى‌دارم.»

و ازاین‌گونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آن‌که حُر بن یزید گفت: «من مأمور نشده‌ام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمورم كه از تو مفارقت نکنم تا تو را به كوفه ببرم. الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مى‌کنی پس راهى اختيار كن كه نه به كوفه منتهى شود نه مدينه تا من در اين باب به پسر زياد نامه بنويسم تا شايد صورتى روی دهد كه من به جنگ با بزرگوارى چون تو مبتلا نشوم.»

آن جناب از طريق قادسيّه و عُذَيب راه بگردانيد و ميل به دست چپ كرد و روانه شد و حُر بن یزید نيز با لشكرش با آن حضرت همراه شدند تا آن‌که به بیضه رسیدند. در این منزل حسین (ع) برای اصحاب خود و لشکریان حُر بن یزید خطبه خواند و حمد و ثنای الهی به‌جای آورد و فرمود: «یا ایها الناس بدانید که رسول خدا (ص) فرمود: هر کس پادشاه ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمارد، پیمان خدا را بشکند و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کند و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوزگری رفتار نماید اگر به مخالفت برنخیزد و انکار خویش را در کردار و گفتار آشکار نسازد، بر خداوند لازم است که او را در جایگاه آن ظالم وارد سازد.

آگاه باشید بنی‌امیه فرمان شیطان را پیروی کرده اطاعت خدای رحمان را رها نموده، فساد را رواج داده و حدود الهی را معطل گذاشته و اموال مسلمین را به خود اختصاص دادند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند. من شایسته‌ترین مردمم به نهی کردن و بازداشتن آن‌ها. شما به من نامه‌ها نوشتید، فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده‌اید و مرا تسلیم نمی‌کنید و تنها نمی‌گذارید. اکنون اگر بر بیعت خویش پایدارید و رشد و کمال خویش را دریافته‌اید، همانا من حسینم، پسر علی و فاطمه دختر رسول خدا (ص) من سرمشق و پیشوای شما هستم در زندگانی. اگر چنین نکنید و بیعتم را از گردن خویش بردارید، به جان خودم سوگند که از شما بعید نیست چراکه پیش‌ از این با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم همین کردید.

مغرور کسی است که فریفته وعده‌های شما شود. شما از نژاد خویش روی‌گردان شدید و بهره خود را از دست دادید. إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى‏ نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفى‏ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهُ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً هر کس پیمان بشکند قطعا به زیان خود شکسته است و زود است که خدا مرا از شما بی‌نیاز گرداند والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته»

حُر بن یزید گفت: «ای حسین! برای خدا جان خویش را پاس‌دار که من یقین دارم اگر به جنگی کشته می‌شوی.»

حسین (ع) فرمود: «آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ یا گمان کرده‌اید اگر مرا بکشید، مرگ از شما می‌گذرد؟ با تو چه گویم ای حُر؟ … همان گویم که آن مرد اوسی به پسرعموی خود گفت هنگامی‌که می‌خواست یاری پیامبر (ص) کند و پسرعمویش او را می‌ترسانید و می‌گفت: کجا می‌روی که کشته می‌شوی؟ گفت: به‌زودی می‌میرم و مرگ بر جوانمرد ننگ نیست اگر نیت او حق باشد و مخلصانه بکوشد و با مردان نیکوکردار مساوات کند، چون از جهان بیرون رود مردم بر مرگ او اندوه خورند و فریفته و ناکام نباشد.»

چون حُر بن یزید این بشنید از آن حضرت فاصله گرفت و با سپاه خود از یک‌سوی می‌رفت و حسین (ع) از سویی دیگر.

منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی ولاشجردی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مظلومی که در مقابل پادشاه ستمگر برنخیزد در جایگاه ظالم قرار دارد بیشتر بخوانید »