در واکنش به افزایش بیسابقه تعرفههای آمریکا بر کالاهای چینی، دولت چین اعلام کرد تعداد فیلمهای آمریکایی مجاز برای اکران در این کشور را کاهش خواهد داد.
به گزارش مجاهدت از مشرق، پس از آنکه دونالد ترامپ تعرفههای بیسابقه ۱۲۵ درصدی بر محصولات چینی وارداتی به آمریکا اعمال کرد، چین اعلام نمود که تعداد فیلمهای آمریکایی مجاز برای نمایش در این کشور را بیشتر محدود خواهد کرد.
اداره سینمای چین در بیانیهای اعلام کرد:«اقدام اشتباه دولت آمریکا در سوءاستفاده از تعرفهها علیه چین، ناگزیر موجب کاهش محبوبیت فیلمهای آمریکایی نزد مخاطبان داخلی خواهد شد. ما طبق قوانین بازار عمل کرده و با در نظر گرفتن انتخاب مخاطبان، واردات فیلمهای آمریکایی را بهصورت متعادل کاهش خواهیم داد.»
این تصمیم پاسخ مستقیم به پیشنهاد دو وبلاگنویس تأثیرگذار چینی است که هشدار داده بودند چین ابزارهای زیادی برای مقابله به مثل در اختیار دارد.
لیو هونگ (سردبیر ارشد شینهوانت، وبسایت رسمی خبرگزاری شینهوا) و رن یی (نوه دبیرکل سابق حزب کمونیست در گوانگدونگ)، هر دو پیشنهاد یکسانی را مطرح کرده بودند: کاهش شدید واردات فیلمهای آمریکایی و بررسی بیشتر منافع مالکیت فکری شرکتهای آمریکایی فعال در چین.
چین پس از آمریکا دومین بازار بزرگ سینمایی جهان است، اما در سالهای اخیر، فیلمهای داخلی از رقبای هالیوودی پیشی گرفتهاند. با این حال، تصمیم جدید پکن ضربه قابل توجهی به استودیوهای غربی وارد کرده است. به گزارش مجاهدت از بلومبرگ، سهام شرکتهای والتدیزنی، پارامونت گلوبال و برادران وارنر بلافاصله با کاهش ارزش مواجه شدند.
آخرین فیلم آمریکایی پرفروش در چین، «گودزیلا در برابر کونگ: امپراتوری جدید» بود که با ۱۳۲ میلیون دلار فروش در چین، به جمع جهانی ۵۷۲ میلیون دلاری دست یافت.
در مقابل، فیلم انیمیشن فانتزی چینی «نژا ۲»، تنها در چین ۱.۸ میلیارد دلار فروش داشته و به پرفروشترین فیلم انیمیشن تاریخ تبدیل شده است.
در حالی که انتظار میرفت اکران فیلمهای پرفروش آینده هالیوود مانند «ماموریت غیرممکن: روزشمار نهایی»، «سوپرمن»، «دنیای ژوراسیک: تولد دوباره» و «آواتار: آتش و خاکستر» در چین به درآمد سالانه این کشور کمک کند، تصمیم جدید پکن میتواند این محاسبات را بر هم بزند.
بر اساس آمار اعلام شده از سوی سرویس فروش بلیت چین، تعداد فیلمهای آمریکایی اکران شده در چین از بیش از ۶۰ فیلم در سال ۲۰۱۸ به دلیل تنشهای فزاینده و محبوبیت فیلمهای داخلی کاهش یافته است.
پیشبینیها حاکی از آن است که درآمد سینمای چین در سال ۲۰۲۵ به ۷.۶ میلیارد دلار خواهد رسید (در مقایسه با ۵.۸ میلیارد دلار در ۲۰۲۴)، اما محدودیت جدید ممکن است این رقم را تحت تأثیر قرار دهد.
منبع: ایسنا
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
فعال سیاسی سوری خواهان بیرون راندن اشغالگران صهیونیستی، آمریکایی و ترکی از این کشور شد.
به گزارش مجاهدت از مشرق، بشار منیر عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست متحد در سوریه تاکید کرد که ملت این کشور خواهان یکپارچگی سوریه در برابر لشکرکشی صهیونیستها و بیرون راندن اشغالگران آمریکایی و ترکی هستند و باید این اقدام انجام شود.
وی افزود: حزب کمونیست متحد تلاشهای صورت گرفته برای فتنه انگیزی های دینی یا طایفهای را در سوریه محکوم میکند. باید کسانی که دست به کشتار و توهین به هر قشری از جامعه سوریه زدهاند محاکمه شوند.
منیر اضافه کرد: تنها راه در سوریه برگزاری گفتگوهای ملی فراگیر با حضور نمایندگان تمام گروههای سیاسی و اجتماعی است.
وی بیان کرد: به حاشیه راندن دیگران باعث استبداد و طغیان میشود.
منبع: مهر
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
در روزهایی که بر ما میگذرد، رسانههای بیگانه نام و تصویر یک نفر را فراوان تکرار میکنند: عبدالله مهتدی. شناخت پیشینه این نام، در تحلیل تحولات جاری ضروری به نظر میآید.
به گزارش مجاهدت از مشرق، روزنامه جوان نوشت: در روزهایی که بر ما میگذرد، رسانههای بیگانه نام و تصویر یک نفر را فراوان تکرار میکنند: عبدالله مهتدی. شناخت پیشینه این نام، در تحلیل تحولات جاری ضروری به نظر میآید. در مقال پیآمده، نقش نامبرده در فرآیندهای مرتبط به حزب کومله، مورد بازخوانی قرار گرفته است.
فرزند حاجی رحمان آقا مهتدی، در آغاز راه
عبدالله مهتدی فرزند حاجی رحمان آقا مهتدی، در سال۱۳۲۸، در شهرستان بوکان از توابع استان آذربایجانغربی به دنیا آمد. پدر او از خانهای زمان شاهنشاهی محسوب میشد که به دلیل خیانت به قاضی محمد و خدماتی که به رژیم پهلوی ارائه داده بود، به امر دربار به شهر تهران دعوت شد و در آنجا زندگی کرد. مهتدی تحصیلات خود را در تهران سپری کرد و در این شهر، با مارکسیسم آشنا شد و به یک فرد معتقد بدان تبدیل گشت. در روزهای پایانی پاییز۱۳۵۷، او همراه چند تن از دوستانش که فارغالتحصیلان دانشگاههای تهران و تبریز بودند، گردهم آمدند و سازمانی به نام «کومه له شورشگیری زهحمه تکیشانی کوردستانی ئیران» (سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران) را تأسیس کردند. بنیانگذاران کومله، سه سالی را در زندان، به جرم خواندن چند جزوه مارکسیستی سپری کرده بودند. میانگین سنیشان ۳۰ سال و عموماً از طبقه متوسط و فئودال بودند و هیچ کدام، پیشینه طبقاتی کارگری و زحمت کشی نداشتند! عبدالله مهتدی برادر دیگری به نام صلاحالدین دارد که تئورسین اتحادیه میهنی کردستان عراق و مشاور جلال طالبانی بود. مهتدی چندین عملیات تروریستی را علیه رزمندگان جمهوری اسلامی سازماندهی کرد و همین فعالیتها سبب شد تا در اولین کنگره گروهک کومله بعد از انقلاب اسلامی، به عنوان سر کرده این گروه انتخاب شود. او تا سال ۱۳۶۲ یعنی تا قبل از تأسیس حزب کمونیست ایران، در گروهک کومله و در سال ۱۳۶۲ به توصیه رقیب دیرین خود سیدابراهیم علیزاده، فعالیتهای خود را به عنوان دبیرکل حزب کمونیست ایران (حزبی که در ستیز با مذهب است) آغاز کرد و از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۹، فعالیتهای تروریستی خود را در این حزب ادامه داد. مهتدی که از کمونیستهای دو آتشه محسوب میشد، در نشریه «به سوی سوسیالیزم» یعنی نشریه تئوریک و رسمی حزب کمونیست، در مقابل انتقادات مطرح شده از سوی منتقدان، با واکنشهای تند در مقام دفاع از حزب برمیآمد.
مشارکت در بمباران زندان «دوله تو»
در اردیبهشت ۱۳۶۰ جلیل گاردانی، فتاح کاویانی و ایرج سلطانی (خلبانان فراری)، به نمایندگی از حزب دمکرات و عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده از طرف گروهک کومله، با سرهنگ عیار عبدالرضا و رشید صالح دیدار کردند. در این ملاقات، بر سر بمباران زندان «دوله تو» توافق شد. بین جاده سردشت به پیرانشهر، تقریباً میانه مسیر دو شهر، روستایی به نام میرآباد قرار دارد. انتهای مسیر روستا به سمت مرز عراق، منطقه آلواتن نام داشت که زندان دوله تو در آنجا بود. این زندان متعلق به گروهکها بود و عدهای از نیروهای سپاه پاسداران، کمیته انقلاب اسلامی، ارتش جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و گروهی از نیروهای کُرد طرفدار جمهوری اسلامی، در آن محبوس بودند. براساس این توافق در ۱۷ اردیبهشت۱۳۶۰، زندانیان بر خلاف هر روز که به بیگاری برده میشدند، در حیاط زندان نگهداشته شدند و نگهبانان زندان نیز از ۵۰ به ۱۲ نفر کاهش یافتند! صبح آن روز هواپیماهای عراقی با هدایت حزب دمکرات و گروهک کومله، ساختمان زندان را به شدت بمباران کردند. طبق گفته بازماندگان فاجعه، نیروهای حزب دمکرات و گروهک کومله، نجات یافتگان را از ارتفاعات هدف قرار میدادند! آنان در مجموع، ۱۳۰ نفر را شهید و مجروح کردند. پس از آن عبدالله مهتدی و عبدالرحمن قاسملو، در مقابل واکنشهای مختلف در مورد این جنایت، همکاری خود را با رژیم بعث عراق انکار کردند!
حامی فتنه سبز!
مهتدی که از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۹ دبیرکل حزب کمونیست و از تئورسینهای این حزب محسوب میشد، اما امروز کمونیست بودن خود را منکر شده است! او خود را به عنوان یک انسان دموکراسیخواه و فعال حقوق بشری معرفی میکند و هیچ گاه از نظر رفتار سیاسی، در تعادل نبوده و ثبات نداشته است. وی تاکنون در حلقه متحدان کمونیست، رژیم بعث، سلطنتطلبان، جمهوریخواهان، سران فتنه سبز، رژیم صهیونیستی و رژیم عربستان، به شکل همزمان و متناسب با اقتضائات روز حضور داشته است. مهتدی در سال ۱۳۸۸، طی نوشتهای با عنوان «کردها و جنبش سبز»، حمایت خود را از میرحسین موسوی اعلام میکند! او در مصاحبه با سایت ضد انقلابی روز آنلاین، از این حرکت دفاع کرده و در پاسخ به سؤال خبرنگار که میپرسد: حزب کومله و جنبش سبز، عجیب نیست؟ میگوید: «خیر، به نظر من عجیب نیست، برای اینکه من جنبش سبز را یک جنبش حق طلبانه و دموکراسی خواه میدانم و ما هم از هر جنبش حق طلبانه و دموکراسی خواهانه پشتیبانی میکنیم! منظورم هم از این حرف این است که اگر چه این جنبش بندناف خود را از گروهی که من به آنها اصلاحطلب حکومتی میگویم، نبریده و کماکان با آنها دارای لینک است، اما من جنبش سبز را امتداد ساده و ادامه خطی آنچه در ایران به اصلاحات معروف بود، نمیدانم. بر عکس فکر میکنم به بنبست رسیدن آن، مدل اصلاحطلبی و سترون ماندن روشهای آن در برخورد با استبداد و ناکام ماندن اصلاحات در ایجاد تغییرات در بالا، باعث شد جنبش سبز برای دستیابی به مطالباتش از پایین و به صورت مردمی شکل بگیرد. جنبش اصلاحات در ایران به بنبست رسیده و ناکام مانده است و لذا ما جنبش سبز را برای ادامه مسیر خود ایدهآل میدانیم…».
وی اذعان میکند: «جنبش سبز با جنبش اصلاحات، تفاوت عمدهای دارد. در دوران اصلاحات، کجا مخالفت با ولایت فقیه را علنی میکردند یا کجا درباره جدایی دین از سیاست این طور که در جنبش سبزحرف میزنند، صحبت میکردند؟…».
مهتدی متوجه بود که فضای سیاسی کردستان، به نفع فتنه سبز نیست و بهرغم آنکه در راستای حمایت از یک فراخوان، هماهنگ با دیگر گروهکهای ضد انقلاب، به مناسبت فوت منتظری و در روز ۲۲ بهمن صادر کرد، اما مردم کردستان به فراخوان او و گروهکهای دیگر جوابی ندادند و نه از عبدالله مهتدی حمایت کردند و نه از جنبش سبز!
در توهم رهبری کردستان ایران
مهتدی و گروهکش را از آن جهت میتوان یک گروه مافیایی دانست که حاضرند در برابر دریافت پول بیشتر، حتی هم گروهیهای خود را به قتل برسانند! زیرا وقتی یک فرد یا یک گروه به هموطن خود خیانت کند، هرگونه خیانت دیگر از آن فرد یا گروه، به دور از انتظار نیست. حزب کومله به دلیل انشعابات درون گروهی، به سه دسته با رهبری این افراد تقسیم شده است: ابراهیم علیزاده، عبدالله مهتدی و عمر ایلخانیزاده. این افراد وقتی علیه یکدیگر بیانیه میدهند، تندترین و زشتترین کلمات را به کار میبرند و دیگری را به هر گونه جنایتی که امکان تصور آن وجود دارد، متهم میکنند! آنها همدیگر را سارق، فالانژ، لجن پراکن، کلاهبردار سیاسی، قوم پرست و از این قبیل قلمداد میکنند! جالب اینجاست که او در بین افکار عمومی، خود را دوستدار رفقای قدیمی خود معرفی میکند، اما در خفا و با توطئه، برای حذف رقبا تلاش میکند! پیشمرگان زیادی به عمر ایلخانیزاده توصیه کردند که در دام تفرقه افکنیهای مهتدی گرفتار نشود، اما برخی دیگر معتقدند که وی کارش را خوب بلد است و در بحث تفرقه افکنی، مردی آبدیده شده است! بهرام رضایی از فرماندهان و کادرهای قدیمی کومله، در مصاحبه با یک سایت کردی – که در اقلیم کردستان عراق فعالیت میکند- نقشههای مهتدی برای کومله زحمتکشان کردستان را برملا کرده است. او در پاسخ به این سؤال که: چرا بعد از یک سال از ملحق شدن و اتحاد با کومله مهتدی، این گروهک را ترک کرده و از آنها جدا شده؟ میگوید: «بعد از اتحاد اکثریت کومله زحمتکشان کردستانی (ایلخانیزاده با کومله انقلابی زحمتکشان کردستان ایران یعنی گروه مهتدی)، ما در یک دسته چندین بار با عبدالله نشست داشتیم. او دوباره وعده وعیدهای را در صورت اتحاد، برای ما تکرار کرد. در این نشستها چند نماینده از هر دو طرف، شاهد قولهای داده شده از سوی مهتدی بودند. اعتماد من به عبدالله مهتدی، به قبل از سال ۲۰۰۷ میلادی برمیگرد. ما رفاقتمان با یکدیگر خیلی گرم بود. اما زمانی که به کومله انقلابی برگشتیم، از همان روز اول، جلوی خواندهشدن نوشته و سخنرانیهای من را گرفتند و تنها عبدالله مهتدی سخنان خود را قرائت کرد و در رسانههای خودشان منتشر کردند…». او در ادامه افشاگریهای خود درباره مهتدی، این طور بیان میکند: «رهبری کردستان ایران، عبدالله مهتدی را دچار توهم کرد، رفتارش به کلی تغییر کرد! اصلاً کمیته مرکزی در این سازمان وجود ندارد و کمیته مرکزی تنها یک ماکت است و فرمانهای عبدالله را اجرا و پیاده میکنند. من در ۳۴ سال گذشته، با خیلی از رهبران کومله کار کردهام و ویژگیها و مشخصههای کومله بودن را در آنها دیدهام، اما احساس کردم عبدالله مهتدی رهبر کومله نیست، بلکه آرامآرام در تلاش این است، تا خودش را به عنوان رهبر کردستان ایران معرفی کند و این مسئله نیز به طور خیلی جدی، او را دچار توهم کرده است!…».
عامل کشتار مهاباد، در شهریور ۸۹
مهتدی که نتوانسته بود مردم کرد زبان را با خود همراهی کند، خوش رقصی اربابانش را در قالب جنایتی دیگر محقق ساخت! به دستور او در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۸۹، دیاکو رسولزاده و صابر شیخ عبدالله در رژه نیروهای مسلح در مهاباد، بمبی را در میان جمعیتی که برای دیدن مراسم رژه نیروهای مسلح در مرکز شهر جمع شده بودند، منفجر کردند. در جریان این انفجار تروریستی، ۱۲ نفر از کودکان و زنان به شهادت رسیدند و ۴۰ نفر از مردم بیگناه زخمی شدند. مهتدی یک میلیارد تومان برای تروریستها در نظر گرفته بود، اما نهایتاً طنابدار نصیبشان شد! مهتدی دقیقاً همزمان با ورود گروهکهای تروریستی تکفیری داعش به عراق، توسط سردبیر بیبیسی به این رسانه دعوت شده و به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل منطقه، هر چند روز یک بار به دروغ پردازی، شایعه پراکنی و تبلیغ در راستای تجزیه عراق میپردازد. بعد از پردهبرداری در خصوص اینکه عبدالله مهتدی از بیبیسی فارسی حقوق میگیرد، تعدادی از عناصر کادری و پیشمرگان کومله، در این باره خواستار ارائه توضیح از سوی وی شدند! وی با تند خویی و عصبانیت اعلام کرد که مجبور نیست به کسی توضیح دهد و تنها مرجع تصمیمگیری در این مسائل، شخص رهبری کومله است و لاغیر؟! چند روز بعد تعدای از افراد گروه، از دبیر خانه کومله خواستار بررسی موضوع شدند، اما ابوبکر مدرسی معاون سر کرده کومله و عضو کمیته مرکزی گروه، در سخنانی برای حاضران، از نقش مهم و تأثیرگذار بیبیسی فارسی در معرفی بیشتر کومله به جهانیان سخن گفت و این رسانه را تریبونی در اختیار کومله معرفی نمود. مدرسی در بخش دیگری از سخنانش تأکید کرد که این کار بیبیسی باعث میشود، دیگر شاخههایی که به نام کومله کار میکنند، رسمیت خود را از دست بدهند و همه تنها کومله مهتدی را به عنوان تنها کومله موجود به رسمیت بشناسند.
در تمنای آشوب در ایران
در سالهای اخیر خالد سیادت و محمد مهتدی (پسر عموی عبدالله مهتدی)، بارها و بارها به دلیل نبود حق آزادی بیان در بین اعضای کومله توبیخ شدند. اعتراض به نشستها و اتحاد مهتدی با ربعپهلوی و دست بوسی او، نشست و مذاکرات مخفی با سلطنت طلبان، علیرضا نوریزاده، مصاحبههای بدون هماهنگی و خود سرانه با بیبیسی فارسی، دویچه وله آلمان، رادیو اسرائیل، صدای امریکا و…، از مهمترین انتقادات این دو به سیاستها و خط مشی مهتدی بود که به همین خاطر نیز اخراج شدند و فعالیتهای ۳۵ ساله آنها در کومله، به دستور مهتدی و یک روزه محو گردید! در شهریور سال ۱۳۹۸، مهتدی بدون اطلاع کمیته مرکزی عازم امریکا شد! در پی بروز مخالفتهای جدی در بین اعضای کمیته مرکزی کومله، مبنی بر خود سریهای او در سفرهایش به امریکا و دیدار با مقامات این کشور، سر کرده کومله این بار تصمیم گرفت بدون اطلاع اعضای کمیته مرکزی، عازم امریکا شود. او در دیدار خود با اعضای حزب دمکرات امریکا، از آنها در خواست کرد تا از کومله حمایت و این حمایت را در عمل ثابت کنند. مهتدی همچنین خواستار اعمال فشارهای بیشتر و تحریمهای فلج کننده امریکا بر علیه ملت ایران شد و اعلام کرد: در صورتی که این فشارها بر مردم بیشتر شود، کاسه صبر ملت لبریز شده و شورش به پا میشود! وی در این رابطه قول داده که گروهک تروریستی کومله نیز از فرصت استفاده کرده و تیمهای مسلح خود را برای ناامن کردن کردستان وارد معرکه خواهد کرد. مهتدی در ۲ آذر ۱۳۹۸، از تخریب اموال مردم حمایت کرد و از امریکا خواست تا به طور جدیتر از اغتشاشگران حمایت کند! او همچنین اعتراف کرد که دستگیر شدگان از عوامل تحت امر این گروهک بودند و خواستار آزادی اغتشاشگران شد. سر کرده کومله به صراحت اعلام کرد که کومله حامی اغتشاشات است و برای رسیدن به هدف، باید آتش زد و این آتش زدن بانکها، اتوبوسهای شهری و خدمترسانهایی که از بیتالمال استفاده میکنند را شامل میشود. عبدالله مهتدی و عمر ایلخانیزاده در ۲۸ آذر ۱۳۹۸، به طور مشترک با نمایندگان سنا و وزارت امور خارجه دیدار کردند. آنها از حزب کومله درخواست کردند که دستورات ارائه شده از سوی سرویس جاسوسی امریکا سیا را در کردستان پیاده کنند! ناامن کردن مناطق مرزی محروم و کُردنشین، انتشار اخبار جعلی، شایعهسازی، حمله به وابستگان نظام خصوصاً نیروهای بومی، از اهم مامویتهای محوله به مهتدی و گروهکش بود. او حتی روابط پنهانی خود با اسرائیل را آشکارا بیان میکند و میگوید: «ما با دولت اسرائیل مشکلی نداریم!». این سخن را میتوان، یک چراغ سبز به اسرائیلیها برشمرد. طبق گفته صاحب نظران، روابط کومله با اسرائیل از مدتها قبل شکل گرفته و مهتدی تنها در آن گفتگو، این همکاری را قبل از آنکه فاش شود، افشا کرده است. با این همه مهتدی در مصاحبه با تلویزیون تیشک حزب منحله دمکرات کردستان، از مخالفت و عدم همراهی مردم کردستان با کومله میگوید: «این یک حقیقت است که ما احزاب کردستانی، بدون حمایت از مردم کردستان راه به جایی نخواهیم برد و تا زمانی که مردم پشتیبان ما نباشند، نه تنها ما بلکه هیچ دولت خارجی هم قادر به شکست رژیم نیست و دولت امریکا هم به ما گفته که بدون مردم نمیشود کار به جایی برد…».
مهتدی در جنگ ترکیبی اخیر
مهتدی در ماجرای مرگ مهسا امینی، با شعار «زن، زندگی، آزادی» که برگرفته از شعار کمونیستی «نان، صلح، آزادی» است، در توئیتی خواستار آن شد که این بار، اعتصابات عمومی به کردستان محدود نماند و تهران و شهرهای بزرگ و کوچک تمام ایران را در بربگیرد! او در حالی خود را مدعی دفاع از حقوق زنان میداند که کومله بدترین جنایتها را در مورد زنان روا داشته است. داستان تجاوزات نیروهای کومله به زنان و خودکشی آنان و فرجام پرمحنت دختران فریب خورده که با هزاران امید و به قصد پیشمرگ شدن در گروهک، به اردوگاههای آن پیوستند، شاهدی بر این مدعاست. (ز-ع) در نامه خود به یکی از سایتهای معتبر ایرانی مینویسد: «در اردوگاه کومله، یکی از اعضای کمیته مرکزی به نام محمد شافعی، مرا به خانهاش دعوت کرد. او از من خواست تا شام را با او بخورم. او اظهار میداشت: تو برای ما قابل احترامی. چون در تشکیلات مخفی ما بودهای! برایم شربت آورد. اما خوردن شربت همانا و بیهوشی من همانا! او به من تجاوز کرده بود. خواستم خودم را بکشم، اما نگذاشتند. به مقر ناوندی پیش کاک عبدالله مهتدی رفتم و موضوع را به وی گفتم، اما او با فحاشی من را از دفترش بیرون کرد و گفت: تو نمیتوانی اعضای کمیته من را بد نام کنی، غلط کردی!… و خلاصه هر چه از دهانش در آمد، به من گفت! من ماندم و تنهایی…».
پای ثابت جهت دهی اغتشاشات
با نظری به ستادهای فرماندهی اغتشاشات، که در قالب تلویزیونهای لندنی بر مردم دریچه گشاده اند، مشخص میشود که عبدالله مهتدی در این به اصطلاح رسانهها و در جهت دهی به آشوب ها، حضوری فعال دارد. خبرگزاری فارس در تحلیلی در این باره، مینویسد:
«با بررسی محتوای تلویزیون ایران اینترنشنال، که با حمایت مالی عربستان سعودی و حمایت اطلاعاتی اسرائیل، به عنوان بخشی از جنگ تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی ایران به فعالیت میپردازد، روشن میشود که حمایت از آشوبهای اخیر و حمایت از رهبران احزاب تجزیهطلب را، در دستور کار خود دارد. رهبرانی که خوابی جز شورش در شهرهای مرزی و تجزیه برخی استانها، در سر ندارند. بخشی از مهمانان این هفتههای ایران اینترنشنال، از عناصری هستند که هدفی جز ایجاد ناآرامی در چند استان مرزی و تجزیه ایران ندارند و این شبکه به تقویت این خط رسانهای کمک شایانی میکند: عبدالله مهتدی، دبیرکل گروهک تروریستی کومله/ مصطفی هجری، دبیرکل حزب دموکرات کردستان/ ناصر بولیدی، دبیرکل حزب تجزیهطلب مردم بلوچستان/ سربازی، تجزیهطلب بلوچ/ سلیمانی تجزیهطلب پانترک/ اردبیلی، تجزیهطلب پانترک/ سیلاوی، تجزیهطلب پان عرب/ صالح کامرانی سرکرده گروهک تروریستی تجزیهطلب/ ابراهیم کیانی از عوامل شبکه کلمه/ کمانگر، تجزیهطلب کُرد/ مونا سیلاوی حزب تضامنی دموکرات اهواز (عربستان). این به اصطلاح مهمانان، برنامههای خود برای تجزیه ایران را در این شبکهها تشریح کردند…».
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
گروه جهاد و مقاومت مشرق- روستای دهخیر در مسیر شهرری به ورامین و در حاشیه مسیر راهآهن تهران به مشهد است. روستایی کوچک که با زمینهای کشاورزی احاطه شده و بیشتر ساکنانش، نانشان را از کار و تلاش در زمینهای سبزیکاری سر سفره میبرند. حاجآقا حسینی یکی از این کشاورزان است. پیرمردی که داغ دو فرزند دیده. پسر بزرگش (علیآقا) در حادثه رانندگی جان باخت و دومین پسرش (عباس حسینی) هم در نبرد سوریه و در کسوت دفاع از حرم به شهادت رسید. آنچه در ادامه میخوانید، بخش اول از گفتگو با این پدر شهید است که در خانه محقرشان و با حضور مادر بزرگوار شهید انجام شد. از سرکار خانم محمودی، همسر مدافع حرم، شیرعلی محمودی هم سپاسگزاریم که موجبات این ارتباط و گفتگو را فراهم کرد.
در فضای مجازی جز یک معرفی کوتاه، چیزی از شهید عباس حسینی وجود نداشت. اطلاعتمان از این شهید بسیار اندک است. به این بهانه آمدیم تا پای صحبت های شما بنشینیم و با این شهید عزیز آشنا بشویم. شما چه سالی به دهخیر آمدید؟
ما از زمستان ۱۳۵۸ در دهخیر بودیم.
پس از قدیمی های این منطقه هستید…
ما تقریبا اولین گروه مهاجر از افغانستان بعد از انقلاب بودیم. شرایط خاصی پیش آمد که مجبور شدیم مهاجرت کنیم.
تحت فشار بودید یا به خاطر مسائل اقتصادی؟
ما به خاطر ناامنی نبود که به ایران آمدیم. البته کودتا شده بود و حزب کمونیست مسلط شده بود. ولی جنگ مجاهدین با دولت هنوز شروع نشده بود و امنیت برقرار بود. ما هم در پایتخت افغانستان (کابل) بودیم. تازه اولین گروه مجاهدینی که با دولت درگیری هایی را شروع کرده بودند در سر مرز پاکستان و افغانستان بودند. همه جا تقریبا امن بود.
شما چند سالتان بود؟
من هجده سالَم بود.
سربازی هم اجباری بود؟
داستان مهاجرت ما اساسا به سربازی مربوط میشد. برادر یزرگ ما در سال ۵۸ سرباز شد. سربازی در افغانستان هم دو سال بود. برادرم سر مرز پاکستان که تازه درگیری هایی بین مجاهدان با دولت شروع شده بود، توسط مجاهدین زخمی شد. البته درگیری نبود. برادرم نیروی توپخانه بود و گفته بودند برای آن هایی که در خط مقدم هستند، امکانات و غذا و تسلیحاتی برسانند. در راه و در دره، مجاهدین سمت آن ها تیراندازی می کنند و برادرم در ماشین تدارکات زخمی می شود. زخمش خیلی حاد بود. از سمت چپ بدن تیری خورده بود و از پشتش بیرون آمده بود. سرِ مرز تا کابل، مسافت زیادی دارد و جراحات شدید بود و امکانات کم بود. خلاصه برادرم را به کابل انتقال دادند. خانه ما هم در کابل بود. شرایط به حدی خفقانآور بود که به ما اجازه ملاقات ندادند.
برادر شما که نیروی دولتی بود، چرا اجازه ملاقات ندادند؟
به قدری خفقان بود که حتی نمی خواستند خانواده از سربازش خبر داشته باشند تا هیچ خبری انتقال پیدا نکند. مثل امروز نبود که مردم اطلاعات زیادی داشته باشند. به حدی خفقان بود که برادرم در بیمارستان کابل بستری شد، شنیدیم و با پدر خدابیامرزم تصمیم گرفتیم به ملاقات برویم. در بیمارستان گفتند ملاقات سرباز ممنوع است! گفتیم این بنده خدا پدرش است اما گفتند: قانونا ممنوع است. ناچار برگشتیم.
سرباز وقتی خوب می شد باز هم حق ملاقات نداشت! برادرم قدری حالش خوب شد اما ما از دیدنش ناامید شدیم. کار خدا بود که از نظر زمانی به عید قربان یا عید فطر رسیدیم. برادرم به دکترش گفته بود که من خانواده ام در کابل است. عید ماه مبارک و عید قربان در افغانستان سه روز تعطیل رسمی است. برادرم خواسته بود که در این سه روز تعطیلی، سری به خانواده بزند. دکتر هم اجازه داده بود که به خانه بیاید. پدرم در دوراهی قرار گرفت. وقتی برادرم به خانه آمد به این فکر می کرد که اگر برادرم دوباره به منطقه جنگی برود، این بار دیگر کارش تمام است و در راه دولت کمونیستی کشته می شود. پدرم چون مذهبی بود این موضوع برایش خیلی رنج آور شد. ما خانوادگی در آنجا مقلد حضرت امام(ره) بودیم. سرِ دوراهی بود که چه کار کند. پدرم می ترسید که هم دنیایش تباه بشود و هم آخرتش. اگر هم برادرم به سربازی برنمی گشت، ممکن بود قضیه لو برود و اوضاع بدتر بشود. خلاصه این بود که بابایم فهمید هر جای افغانستان برویم، این مشکل را داریم مگر این که به کشور دیگری برویم.
پس پدرتان هم با شما به ایران آمد…
بله، پدرم تصمیم گرفت و همه خانواده مان به ایران آمدیم.
چند برادر بودید؟
ما چهار برادر بودیم و یک خواهر داشتیم. همه با هم به ایران آمدیم. تنها علت مهاجرتمان هم موضوع برادرم بود. البته بعدها که درگیری ها در افغانستان بیشتر شد، مهاجران بیشتری به ایران آمدند اما وقتی ما آمدیم، امنیت کامل برقرار بود.
در ایران آشنا هم داشتید؟
در ایران هم چند تا آشنا داشتیم که مهاجر نبودند. چند خانواده بودند که قبل از کودتای کمونیسیت حدود سال ۱۳۵۲با پاسپورت به ایران آمده بودند و در همین دهخیر زندگی می کردند. ما هم مستقیم به همین منطقه آمدیم و تقدیر این بود که از همان زمان تا الان در همین روستا زندگی کنیم و شهید عباس هم متولد همینجاست. بعد هم تقدیر بر این بود که مزار شهید هم در همین روستای دهخیر باشه.
یعنی مزار شهید عباس حسینی در بهشت زهرا(س) نیست؟
خیر. مسئولان گفتند فیروزآباد امامزاده ای دارد و چند شهید مدافع حرم آنجا هستند. گفتند اگر صلاح بدانید مزار شهید آنجا باشد بهتر است. اما چون مادر شهید بیماری هایی داشت و رفت و آمد تا آنجا برایش سخت بود، گفتم اگر صلاح می دانید، مزار شهید را همین جا و در روستای دهخیر بگذاریم و مسئولان هم موافقت کردند.
این گلزار، باز هم شهید دارد؟
بله، یک شهید از دوران دفاع مقدس دارد. بقیه شهدای دهخیر در زمان جنگ تحمیلی مزارشان در بهشت زهرا است.
یعنی اینجا فقط دو شهید مدفون هستند. یک شهیددفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم… عباسآقا متولد چه سالی بودند؟
حافظه ام یاری نمی کند. این مطالب را جایی یادداشت کرده ام که باید بیاورم و برایتان بگویم… تولد شهید عباس ۲۳ دی ماه ۱۳۶۷ بوده. ۱۵ تیرماه ۱۳۹۵ هم به شهادت رسید. یعنی حدودا بیست و هفت سالش بود که شهید شد.
شما خودتان چه سالی ازدواج کردید؟
ما سال ۱۳۵۹ در همین جا ازدواج کردیم. یعنی یک سال بعد از رسیدنمان به ایران.
عباس آقا اولین فرزند شما بودند؟
خیر؛ اولین فرزندم علی بود که بر اثر تصادف فوت کرد. فرزند دومم هم دختری بود به نام زینب و سومین فرزندم هم شهید عباس بود.
عباس آقا بنا نداشتند ازدواج کنند؟
بنا داشت ولی وقتی شرایط سوریه پیش آمد تصمیم گرفت به آنجا برود.
اولین اعزام شهید عباس چه سالی بود؟
اولین بار ۱۵ مهرماه ۹۳ به سوریه رفت.
با خانواده که به دهخیر آمدید، مشغول چه کاری شدید؟
بیشترِ کشاورزیِ اینجا سبزیکاری بود و ما هم مشغول سبزیکاری شدیم.
در کابل چه کار می کردید؟
پدرم در شهرداری کابل کار می کرد و از ماشین افتاد و لگنش در رفت و بیکار شد. خبری هم از بیمه بیکاری نبود. ما پسرها کار می کردیم و خرج خانه را با دستفروشی تأمین می کردیم.
تا چه زمانی کشاورزی را ادامه دادید؟
حدود ۲۵ سال در کشاورزی بودیم.
زمینی هم برای خودتان خریدید؟
نه؛ شرایط فراهم نبود و همهاش کارگری کردم. بعدش مریض شدم و ناراحتی اعصاب پیدا کردم. اعصابم از اول هم ضعیف بود. زحمت سبزیکاری هم زیاد بود و بیشتر اذیت می شدم. تا الان هم داروهای اعصاب مصرف می کنم. همین موضوع باعث شد کار کشاورزی را رها کنم. حدود ۹ سال هم در کارخانه پلاستیکسازی فیروزآباد کار می کردم و کارگر بخش تولید بودم. کارم هم شیفت شب بود و مصالح ساختمانی تولید می کردیم. همین شببیداریها هم به اعصابم خیلی فشار آورد.
همسر شهید مدافع حرم، شیرعلی محمودی ما را تا خانه شهید حسینی همراهی کردند
هیچ موقع هم بیمه نداشتید؟
در سبزیکاری که اصلا این حرف ها نبود. در پلاستیکسازی هم اصلا بیمه ای نداشتیم.
چه شد که آن کار را کنار گذاشتید؟
من چندین سال پشت سر هم شبکار بودم و صبح و شبش متغییر نبود. ساعت کارش هم زیاد بود. از ۶ غروب تا ۷ صبح. یعنی ۱۳ ساعت کار می کردیم. یک ساعت برای شام و نماز مغرب و عشا اجازه ترک کار داشتیم. نماز صبح را هم اجازه می دادند که دو رکعت بخوانیم.
همین بیدار ماندن اعصابم را بیشتر خراب کرد. خواب روز مثل خواب شب نمی شود. بیشتر روی اعصابم تأثیر گذاشت و تقریبا دو سال است که آن کار را هم رها کردهام.
پس شما مشغول کار بودید که عباس آقا شهید شدند…
بله…
خودِ عباسآقا مشغول چه کاری بود؟
تا ۹ کلاس درس خواند و درسش هم خوب بود. اول دبیرستان را هم خواند. آن سال شرایطی پیش آمد که درس را ترک کرد. دولت اعلام کرد که مهاجران باید به کشورشان برگردند. معلمان هم گفتند چه بخوانید و چه نخوانید، تا امتحانات دیگر ایران نیستید و فرقی برای شما نمی کند. این ها هم دلزده شدند و دیگر درس نخواندند.
دوباره برای کار به کارخانه گاز فندک فیروزآباد رفت. بعدش هم این کار را رها کرد و به کار لولهکشی گاز رفت. مدتی با پسرخالهاش بود که او به خارج رفت. در حال یادگیری کار لولهکشی بود که مسئله سوریه پیش آمد و به آنجا اعزام شد.
علیآقا (برادر شهید) هم درس خواندند؟
علیآقا هم تا سوم راهنمایی درس خواند و بعدش مشغول سبزیکاری شد.
هنوز هم سبزیکاری در این منطقه هست.
بله، هنوز هم سبزیکاری هست. فقط دو سه ماه زمستان به خاطر سرما تعطیل می شود. از اول برج ۱۲ شروع می شود و تا آذر سال بعد ادامه دارد. کلا کار سختی است. یک سختیاش این است که ساعت کاریاش طولانی است. با آفتاب باید بیرون رفت و با غروب خورشید هم به خانه برگشت. همه کارها مثل کاشت و برداشت و آبیاری برقرار است.
درآمدش چطور است؟
قبلا کارگرها روزمزد کار می کردند اما الان مدتی است که شراکتی شده. نصف نصف می شود بین صاحب زمین و کسی که کار می کند. الان کلا شراکت است. مثلا می گویند این دو هکتار زمین را دو نفر بدون مزد کار کنند. هزینه ها را برمی داریم و هر سودی که ماند، نصف نصف می کنند. صاحب زمین اجازه زمین نمی گیرد و دو نفر هم حقوق نمی گیرند.
هر یک هکتار را یک نفر می تواند کار کند؟
نه، باید کارگر هم بگیرد. ولی آن یک نفر که مسئول کار است باید حقوق نگیرد. البته لازم است که کارگر هم بگیرد.
*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد…
همسر شهید مدافع حرم، شیرعلی محمودی ما را تا خانه شهید حسینی همراهی کردند