حزب کومله

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس



یک نفر از گروهک‌ها آمد. دستی به گردنم زد و گفت «عجب گردنی داری‌ها!». اسب را هی زدم تا دور شوم. کمی جلوتر یک دختر جوان و زیبا با موهای بلند و طلایی سر راهم قرار گرفت. واقعاً برای یک جوان ۲۰ساله وسوسه‌برانگیز بود. همان لحظه فهمیدم تله است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جنگ برای بعضی‌ها طوری بوده که توانسته‌اند درباره‌اش کتاب طنز بنویسند. برای بعضی‌ها هم آن‌قدر دردناک بوده که حتی از یادآوری‌اش عذاب می‌کشند. دلیل این تفاوت را باید در تفاوت شخصیت‌ها، روحیه‌ها و نگاه‌ها جست‌وجو کرد.

اما به هر حال جنگ، جنگ است. با تمام ویژگی‌های خشونت‌آمیز، تلخ و گزنده‌اش. و جنگی که برای دفاع از وطن و آرمان باشد، البته می‌شود «دفاع مقدس» که رهبر انقلاب امر کرده‌اند یادش را زنده نگه داریم و بازماندگانش را گرامی بداریم.بسیاری از مردهای جنگ، پا به سن گذاشته‌اند و حالا روحیه‌شان شکننده‌تر از زمان جوانی است. می‌شود با اصرار راضی‌شان کرد به گفت‌وگو، اما نمی‌دانی تا کجای ماجرا را می‌توانند تعریف کنند تا شریک خاطراتشان شوی.

«حاج حمیدرضا نوری» با اصرار راضی شد کمی از آنچه را که در جبهه‌های غرب دیده برایمان بگوید. برای مخاطب امروز که این روزها نام گروهک‌های کومله و دموکرات را زیاد می‌شنود، شنیدن این روایت‌ها خالی از لطف نیست…

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس

حاج حمیدرضا نوری

جنگ در جبههٔ غرب، نامردی بود

حاج‌رضا از جنگ بیزار است. چندین بار در نشست‌های مختلف این نکته را گفته است: «کلاً جنگ چیز بدی است. ولی می‌توان گفت جنگ رو در رو، جنگ مردانه‌تری بود. در جبهه‌های جنوب مثل چزابه، کوشک، خرمشهر، مهران، میمک و… جنگ رو در رو بود. ولی در جبههٔ غرب کشور، جنگ نامردی بود. از اینکه با یک عده خائن وطن‌فروش داشتیم می‌جنگیدیم خیلی اذیت می‌شدیم. از اولش هم این جنگ نابرابر بود. چون نمی‌دانستیم از کدام سمت داریم ضربه می‌خوریم.

ما جبههٔ سردشت بودیم. از روستای «اسب میرزا» که به طرف سیرکوه می‌رفتیم، یک پایگاه در ارتفاع بود که گروهان ما آنجا مستقر بود.

گروهان بهرام (که بیشترشان از بچه‌های هرمزگان بودند) هم بالای روستای اسب میرزا، آن سمت دره در ارتفاع بود. پایگاه بود دیگر. جبههٔ روبه‌رو نداشتیم. شب‌ها دور تا دور پایگاه گشت بود. یعنی دور تا دور پایگاه سنگر بود.

هر آن امکان داشت نامردها از هر طرف نفوذ کنند. ما شب‌ها دور پایگاه گشت می‌دادیم، روزها هم تأمین جاده را بر عهده داشتیم تا ماشین‌های مردم در امنیت رفت و آمد کنند.».

هیچ رحمی در دل نداشتند

اگر کتاب «شکار کرکس‌ها» (نوشتهٔ محمد ستاری وفایی) را خوانده باشید، می‌دانید «تأمین جاده» چیست و زمان جنگ و در جبهه‌های غرب چه اهمیتی داشته است. حاج‌رضا دربارهٔ اهمیت تأمین جاده می‌گوید: «یک روز رفته بودم سردشت. وقتی برمی‌گشتم دیروقت بود. رسیدم به بنهٔ گروهان در معبر شهید بروجردی. می‌خواستم از آنجا بروم خط. یک آمبولانس ارتش آمد و گفت «تأمین جاده نیست. نرو.». گفتم «خب پیاده می‌رم.». گفت «برو عقب آمبولانس رو ببین.». نگاه کردم، دیدم کومله دموکرات سر دو تا از بچه‌ها را بریده‌اند. نامردها خرخره را می‌زدند و رها می‌کردند تا فرد زجرکش شود. اگر کامل قطع می‌کردند، طرف راحت می‌شد.».

دشمن در لباس خودی می‌آمد

حاج‌رضا گویی خاطره‌ای تلخ را به خاطر آورده. با صورت برافروخته و خیس عرق تعریف می‌کند: «یک روز عصر، گروهان بهرام می‌خواست تأمین جاده را جمع کند که نامردها حمله کردند و بچه‌ها را به رگبار بستند. در جا ۱۰-۱۵ نفرشان را شهید کردند. مدل جنگ‌شان واقعاً نامردی بود. با لباس خودی می‌آمدند. یا حتی گاهی در همان روستا کنارمان بودند، ولی نمی‌شناختیمشان. این‌ها خاطراتی است که آدم دوست ندارد تعریف کند یا حتی به خاطر بیاورد. جنگ بود دیگر. چیز خوبی نداشت که آدم بگوید.».

چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند

حال و هوای حاج‌رضا که کمی عوض می‌شود، گفت‌وگو را از سر می‌گیریم: «یک روز باید از روستا آب می‌آوردم. پاس‌بخش بودم. تأمین جاده را گذاشتم و با اسب به طرف روستا راه افتادم. اسب بی‌رمقی هم بود. راه نمی‌رفت. ظرف را که پر کردم، یک نفر از همان گروهک‌ها آمد. دستی به گردنم زد و با لهجه گفت «عجب گردنی داری‌ها!». من سوار شدم، اسب را هی زدم تا دور شوم. کمی جلوتر یک دختر جوان و زیبا با موهای بلند و طلایی سر راهم قرار گرفت. واقعاً برای یک جوان ۲۰ساله وسوسه‌برانگیز بود. خب این گروهک‌ها ناموس و غیرت نداشتند. هنوز هم ندارند. به هر حال به لطف خدا و آموزش‌هایی که دیده بودیم، همان لحظه فهمیدم تله است. به سمت جاده فرار کردم و به دوستان تأمین جاده پیوستم.

آموزش‌های اختصاصی تأمین جاده و حضور در آن مناطق را به ما داده بودند. تمام جزئیات و نکاتی را که آموزش دیده بودیم باید رعایت می‌کردیم. حتی در این حد که اگر جایی پهن گاو بود (که در مناطق روستایی معمول است)، باید اول مسئول مهندسی می‌آمد و زیر پهن گاو را چک می‌کرد که مین نباشد.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
حاج‌رضا سوار بر همان اسب بی‌رمق

کردها پاک، باغیرت و شریفند

برایم سؤال پیش می‌آید آن مردی که موقع آب‌برداشتن، حاج‌رضا را به نوعی تهدید کرد، چه کسی بود. او توضیح می‌دهد: «نمی‌دانم از اهالی آن روستا بود یا نه. حتی نمی‌دانم واقعاً کرد بود یا ادای لهجهٔ کردی را درمی‌آورد. چون کردها آدم‌های باوجدانی هستند. خیلی باشرفند. وقت‌هایی که در تأمین جاده بودیم، خانم‌های کرد بومی روستا نان که می‌پختند برایمان نان تازه می‌آوردند.

ولی گروهک‌ها معلوم نبود چه کسانی هستند. آن موقع بهشان می‌گفتند «کومله و دموکرات». ولی زمانی که مثلاً اشنویه، نقده، جلدیان و… را به هم ریخته بودند، چیزی که ما دیدیم و شنیدیم، این بود که بیشترشان ایرانی نبودند. ایرانی هیچ‌وقت این کار را نمی‌کند. کردهای باغیرت هم همین‌طور. کردهای ما خیلی به ایران و ایرانی‌بودنشان تعصب دارند.

اعضای گروهک‌ها عده‌ای مزدور و منافق و عده‌ای بودند که متأسفانه گمراه شده بودند.کردهای هم‌وطن ما آدم‌های بسیار خوب و بی‌آزاری بودند. گروهک‌ها مدام تهدیدشان می‌کردند. ولی ذاتاً آدم‌های بسیار پاک و خوبی بودند. من هنوز هم دوستان کرد زیادی دارم.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
سردشت، بیوران؛ حاج‌رضا در جبهه آرپی‌جی‌زن بوده.

وقتی سر پست، یخ زدم!

شنیده بودم که حاج‌رضا یک بار در دوران سربازی‌اش در جبهه، از سرما یخ زده. از او می‌خواهم ماجرا را تعریف کند: «سردشت زمستان‌های به‌شدت سردی داشت. در سنگر دیده‌بانی شب بودم. ما در ارتفاع بودیم. باید دامنه را می‌پاییدیم که دشمن نیاید. یک بار که آنجا تنها بودم، تقریباً یخ زدم. ما همیشه سعی می‌کردیم پست‌ها را تند تند عوض کنیم. بچه‌ها دیده بودند من سروصدایی نمی‌کنم. آمدند سراغم. دیدند حالت یخ‌زدگی بهم دست داده. بیهوش شده بودم.

من را به سنگر بردند و داخل کیسه‌خواب گذاشتند تا گرم شوم. به دست و پایم آب گرم زدند که دستم از اسلحه جدا شود. دستم از دستکش بیرون آمد، ولی دستکش به اسلحه چسبیده بود.». از عوارض آب گرم زدن به دست و پای یخ‌زده این است که پوست حساس می‌شود و در هوای سرد، ترک می‌خورد و خون می‌آید. این مشکل هنوز همراه حاج‌رضا است.

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
زمستان سردشت، پایگاه نظامی. نفر دوم از سمت چپ فرماندهٔ گروهان ما بود 

امام رضا (ع) شفایم داد

از حاج‌رضا می‌خواهم ماجرای جانباز شدنش را بگوید. جواب می‌دهد «من اصلاً جانباز نشدم!». می‌گویم «ولی من شنیدم سال ۱۳۷۴ دکترها عوارض شیمیایی رو در بدن شما تشخیص دادند. اما قادر به درمانش نبودند و گفتند فرصت زیادی ندارید و…».

وقتی می‌بیند از ماجرا خبر دارم، کوتاه می‌آید و می‌گوید «مستقیم شیمیایی نشدم. بعد از پایان سربازی‌ام در جبهه‌های غرب، دوباره به جبهه رفتم. حدود سال ۶۱ و این بار داوطلب. در مناطق مختلفی جنگیدیم. تنگهٔ چزابه، کوشک، میمک و… . گویا در یکی از این مناطق که آلوده به عامل شیمیایی بود، آلوده شدم.

دکترها بعد از کلی دوا و درمان ۶ ماه فرصت دادند. رفتیم خدمت امام رضا (ع). لطف ایشان شامل حال همهٔ شیعیان و ایرانیان هست. شامل حال ما هم بوده و هست. از آن ۶ ماهی هم که دکترها گفتند، خیلی گذشته و ما نمردیم.».

یک دست کله‌پاچه خوردم تا سر پا شدم

از سخت‌ترین موقعیت‌ها برای خانواده‌های رزمندگان، بی‌خبری بوده و هست؛ خصوصاً بی‌خبری بعد از انجام عملیات‌ها. حاج‌رضا هم یک بار با بی‌خبر گذاشتن خانواده به مدت دو ماه، تن آنها را حسابی لرزانده: «عملیات والفجر۲ بود؛ منطقهٔ حاج‌عمران. خط را تحویل ما دادند. آنجا خیلی به ما سخت گذشت.

عراق پاتک‌های خیلی سنگینی می‌زد. چند نفر از بچه‌های ما آنجا شهید شدند؛ سرکار ادب‌جو، جواد داداشی، لطیف یوسفی. تقریباً دو ماه آنجا ماندیم. نه ما از شهر و خانه خبر داشتیم، نه کسی از حال ما خبر داشت. خانواده نگران شده بودند. بعد از دو ماه با همان لباس‌هایی که دو ماه عوض نکرده بودیم، خاک‌آلود و کثیف برگشتیم به شهرهایمان.

روز قبل از برگشتنم کسی به خانواده خبر داده بود گروه ما تار و مار شده‌اند. فکر کردند من هم شهید شده‌ام. می‌خواستند بروند منطقه دنبالم بگردند که خودم برگشتم. به تهران که رسیدم، مستقیم رفتم کله‌پزی. «دایی شعبانِ کله‌پز» به خانه‌مان رفت و خبر داد که من برگشته‌ام.».

جیره‌مان را زودتر گرفتیم

حاج‌رضا از کودکی بسیار بازیگوش بوده و لحظه‌ای دست از شیطنت برنمی‌داشته. در سربازی هم ظاهراً اوضاع به همان منوال بوده: «دم سنگرمان یک درخت بود. به ما جیرهٔ خشک می‌دادند؛ لپه، برنج، روغن، عدس، گوشت و… می‌دادند که خودمان غذا بپزیم. یک روز گوشت را به درخت جلوی سنگرمان آویزان کرده بودند؛ دو تا گوسفندِ ذبح‌شده. دیدیم می‌خواهند فردا به ما سهمیه بدهند، ولی ما الان گرسنه‌ایم! سهمیه‌مان را یک روز زودتر برداشتیم. صبح صدای قضیه درآمد.».

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس
سردشت، روستای اسب میرزا. این همان درخت آرزوهاست؛ درختی که جیرهٔ گوشت را به آن آویزان می‌کردند!

جواد دو متر قد داشت

«یک شب، «الله اکبر» بود. آن زمان بعضی شب‌ها به دلایل مختلف (مثل پیروزی عملیات و…) امام (ره) اعلام می‌کردند شب، الله اکبر بگوییم. در ارتفاع ۲۵۱۹ حمزه سیدالشهدا بودیم. ما شروع کردیم به تکبیر گفتن. عراق شروع کردند به آتش ریختن. آن‌قدر آتش سر ما ریختند که کوه را شخم زدند. خمپاره فقط به اطرافمان می‌خورد. چون سنگر دیده‌بانی شب ما در نقطه‌کور بود، گرفتن گرای آن مشکل بود. اما جواد داداشی و لطیف یوسفی را همین‌جوری زدند. ۴ نفر در یک سنگر بودند. صبح دو نفرشان از سنگر بیرون رفتند. عراق گرا گرفت. جواد دو متر قد داشت. بدنش از وسط نصف شده بود…».

حاج‌رضا دیگر نتوانست ادامه دهد. من هم همین‌طور…

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گروهک‌ها چه تله‌ها که برایمان نمی‌گذاشتند +عکس بیشتر بخوانید »

رد پای عاشورا در جبهه‌های دفاع مقدس

جلوه‌های مکتب عاشورا در هشت سال دفاع مقدس


رد پای عاشورا در جبهه‌های دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فرهنگ حماسه و شهادت که از جمله آثار واقعه کربلا است. در ایام دفاع مقدس بیش از هر زمان دیگری جلوه‌گری کرد. تا جایی که مجاهدین راه حق حتی عملیات‌ها را هم به یاد وقایع کربلا از جمله روز عاشورا نام‌گذاری می‌کردند همچنان که در این دوره هشت ساله، چهار عملیات موفقیت‌آمیز با نام کربلا اجرا شد و در هر عملیات ضمن غافلگیری دشمن بعثی، پیروزی رزمندگان اسلام رقم خورد و در تاریخ ثبت شد. از این رو چهار عملیاتی که توسط مجاهدین راه حق در هشت سال دفاع مقدس انجام شد، را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

عملیات عاشورای۱/ سرکوب نیرو‌های معاند

حضور ضدانقلاب در قالب افراد موسوم به کومله و دموکرات کردستان ایران در دوران جنگ، پیوسته مکمل تهاجمات ارتش عراق به جبهه‌ها و شهر‌های ایران بود. این افراد در قالب گروه‌های پراکنده بار‌ها به خرابکاری، خبرچینی برای دشمن، گستردگی محور‌های نبرد رزمندگان ایران با دشمن و … دست زدند و خسارات فراوانی به مراکز دولتی، جهاد سازندگی و حتی مناطق مسکونی کردنشین استان کردستان و آذربایجان غربی وارد آوردند. حضور آن‌ها حتی تا شهر‌های شرقی استان کردستان، یعنی بیجار، تکاب، صایین‌دژ، قروه همدان و چندین شهر و منطقه دیگر پیش رفته و سبب بوجود آمدن وضع فوق‌العاده‌ای بر زندگی روزمره مردم و یگان‌های نظامی مستقر در آن مناطق شده بود.

بر همین اساس عملیات «عاشورای ۱» در ۲۳ مرداد ۱۳۶۴ با هدف سرکوبی چنین افرادی در منطقه تکاب و صایین‌دژ به اجرا درآمد و طی آن ۵۰ تن از عوامل وابسته کشته و صد‌ها نفر نیز زخمی شدند.

عملیات عاشورای ۲ (محدود) / اسارت ۵۱۰ نفر از نیرو‌های دشمن

عملیات محدود «عاشورای ۲» ساعت دو بامداد روز ۲۴ مرداد ۱۳۶۴ با رمز «یامهدی (عج)» در منطقه عمومی «چنگوله» واقع در جنوب شهر مرزی «مهران» توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران صورت پذیرفت. نیرو‌های خودی در این حمله یک روزه که با هدف انهدام نیرو‌های عراقی مستقر در منطقه آغاز شده بود، ضمن رسیدن به این هدف و کشته و زخمی کردن و اسارت ۵۱۰ نفر از نیرو‌های دشمن، به گردان ۱ و ۲ از تیپ ۱۱۴ لشکر ۳۵ عراق آسیب رساندند. همچنین چندین دستگاه خودرو و مقادیری مهمات از دشمن نابود شد و علاوه بر به غنیمت گرفتن چند قبضه خمپاره‌انداز و مهمات از دشمن، شماری سلاح سبک و سنگین نیز به دست رزمندگان اسلام افتاد و مهم‌تر از همه آنکه «تپه دوقلو» و ارتفاع ۱۴۵ از دست دشمن خارج شد.

عملیات عاشورای ۳/ انهدام ۲ گردان از تیپ ۱۰۸ لشکر ۱۶ ارتش عراق

مدتی بود که به تیپ ۱۰سیدالشهدا (ع) که بعد‌ها به لشکر تغییر یافت، مأموریتی واگذار نشده بود. این تیپ عنوان یگان خط‌شکن را داشت و حریف جدی لشکر «گارد ریاست جمهوری عراق» به حساب می‌آمد. بحث عملیات «عاشورای ۳» به فاصله یک روز پس از انجام عملیات عاشورای ۲ در منطقه عمومی فکه مطرح شد. با توجه به این که آن محور حدود عملیات والفجر مقدماتی و رمضان بود، قسمت‌هایی از میدان‌های مین قدیمی در آن منطقه باقی مانده و تعدادی نیز به واسطه رمل و طوفان و سیلاب در زیر خاک پنهان شده بود. به همین دلیل کار عملیات با همت نیرو‌های گردان تخریب این تیپ و به فرماندهی شهید «حاج محمود (عبدالله) نوریان» باز شد تا نیرو‌های عمل‌کننده سپاه در ساعت دو و ۱۹ دقیقه بامداد روز ۲۵ مرداد ۱۳۶۴ با رمز «یا سیدالشهدا (ع)» دست به حمله زده و با انهدام دو گردان از تیپ ۱۰۸ لشکر ۱۶ ارتش عراق در شمال فکه، تعداد ۶۳۵ تن از آنان را کشته و زخمی یا به اسارت بگیرند.

همچنین در این حمله ضربتی یک روزه دو دستگاه تانک، و پل ارتباطی، یک پارک موتوری، ۱۹ انبار مهمات، یک دستگاه لودر و تعدادی از ادوات و تجهیزات مهندسی دشمن نابود شده و شماری سلاح سبک و نیمه سنگین به همراه چندین قبضه خمپاره‌انداز و وسایل مخابراتی و لجستیکی به غنیمت گرفته شد.

عملیات عاشورای ‌۴/ همکاری مجاهدین عراقی

عملیات عاشورای ۴ روز ۳۰ مهر ۱۳۶۴با هدف انهدام نیرو‌های دشمن در منطقه عملیاتی غرب دریاچه «اُمُ‌النِّعاج» در هُورالهویزه انجام شد. عملیات عاشورای ۴ درمنطقه‌ای به وسعت ۱۱۰ کیلومتر مربع با موفقیّت به پایان رسید. درعملیات عاشورای ۴ بیش از ۴۰۰ نفر از افراد دشمن کشته و زخمی شدند و تجهیزات و یگان‌های متعددی ازآن‌ها نابود شد.

کار مجاهدین عراقی در جریان عملیات قدس ۵ به آزادسازی بخشی از دریاچه «ام‌النعاج» عراق در منطقه «هورالهویزه» منتهی شد و سپس عملیات «عاشورای۴» در وسعتی به میزان ‌۱۱۰ کیلومترمربع برای آزادسازی کامل این دریاچه با همان ترکیب نیروهای عمل کننده در عملیات پیشین به اجرا درآمد.

نیروهای تیپ ۹ بدر ساعت‌ دو بامداد۳۰ مهر ۱۳۶۴ این حمله را آغاز کردند. پناهنده شدن دو تن از نیروهای ارتش عراق و ارائه اطلاعات مناسب پیرامون این منطقه در روند عملیات عاشورای ‌۴ مؤثر واقع شد.

زمان حمله یک روز پیش از میلاد حضرت امام موسی‌کاظم (ع) بود و به همین مناسبت رمز عملیات «یا موسی‌الکاظم (ع)» تعیین شد. نیرو‌ها در غرب دریاچه به لحاظ استفاده از اصل غافلگیری و پشتیبانی موثر توپخانه به راحتی به اهداف خود رسیدند و بدین وسیله ‌۱۵ کمین دشمن که از نیروهای «فرسان‌الهور» به معنی نیروهای اطلاعاتی هور بودند، سقوط کرده و پیشروی تا سقوط کامل دریاچه ادامه یافت.

دشمن پاتک خود را در صبح روز نخست عملیا آغاز کرد اما با اتخاذ تدابیر خونسردی و صبر نیروهای مجاهد عراقی که در میان نیزار‌ها کمین کرده بودند، پس از نزدیک شدن دشمن، به آن‌ها حمله‌ور شده و پاتک آنان را خنثی کردند. پاتک دوم نیز در ساعت‌۱۴ همان روز با پشتیبانی توپخانه و حمایت هواپیماهای «پی. سی.۷» آغاز شد.

این پاتک نیز به همان صورت نخست پاسخ داده شد و در نتیجه نیروهای بعثی با شماری کشته و زخمی و اسیر و با به جای گذاشتن‌ هشت فروند قایق خود عقب نشستند اما در این تعقیب و گریز یک فرمانده از مجاهدان عراقی به نام «ابوالخیر» به شهادت رسید.

در روز دوم عملیات، دشمن برای باز پس گرفتن دریاچه ام‌النعاج سه بار متوالی اقدام به پاتک کرد که در هر سه بار با رعایت اصل استتار و غافلگیری از سوی مجاهدین عراقی و مقاومت آن‌ها رو به رو شدند و با دادن تلفات و خسارات فراوان از معرکه نبرد گریختند.

این عملیات که رسیدن به همه اهداف معین شده را در پی داشت، به آزادسازی ۱۱۰ کیلومتر مربع از منطقه هور‌الهویزه عراق، ۶۴ پایگاه، هفت آبراه در غرب دریاچه و تصرف سه پاسگاه و سه کمین دشمن و همچنین ‌۲۷ فروند قایق و بلم، ۹۹ قبضه سلاح نیمه‌سنگین، ۱۰ قبضه ضد هوایی تک لول کالیب پنج و  ۰/۱۴ میلیمتری و چهار قبضه خمپاره‌انداز ۸۲ و۶۰ میلیمتری و تعداد زیادی دوشکا و آر. پی. جی از دشمن به غنیمت گرفته شد.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

جلوه‌های مکتب عاشورا در هشت سال دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

جانباز گرانقدر ۷۰ درصد «نوری ولشکاتوئه» به همرزمان شهیدش پیوست

جانباز ۷۰ درصد «نوری ولشکاتوئه» به همرزمان شهیدش پیوست


جانباز گرانقدر ۷۰ درصد «نوری ولشکاتوئه» به همرزمان شهیدش پیوستبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس «حسین نوری ولشکاتوئه» در سن ۵۹ سالگی به علت بیماری خونی و مجروحیت ناشی از دوران جنگ شهد شهادت را نوشید و به همرزمان شهیدش پیوست.

پیکر مطهر این شهید والامقام امروز (دوشنبه) پس از اقامه نماز و طواف در بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا مشهد مقدس در جوار همرزمان شهیدش آرام گرفت.

جانباز شهید حسین نوری ولشکاتوئه سال ۱۳۴۱ در تهران چشم به جهان گشود و در مهاباد کردستان در مبارزه با کومله‌ها سال ۱۳۶۰ از ناحیه سر، دست و پا مجروح شد.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

جانباز ۷۰ درصد «نوری ولشکاتوئه» به همرزمان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »

روایت زن سپاهی اسیر کومله از سفر به پیونگ یانگ


روایت زن سپاهی اسیر کومله از سفر به پیونگ یانگبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیین تجلیل از مادران و همسران شهدا به مناسبت وفات حضرت زینب (س) به همت سازمان زنان در سالن هویزه موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و با حضور سردار سرتیپ بسیجی بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، علی اصغر شیخی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مریم مجتهدزاده رئیس سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس برگزار شد.

احترام رهبر کره شمالی به کشته‌شدگان جنگ

در بخشی از پنل تخصصی این مراسم نسیم حداد سرهنگ بازنشسته سپاه پاسداران و رزمنده دفاع مقدس اظهار داشت: امروز باید از شهدایی صحبت کنیم که انقلاب مرهون این شهداست. من رزمنده دفاع مقدس و از سربازان ولایت در همه عرصه‌های انقلاب هستم که از کودکی تصمیم گرفتم تا آخرین قطره خونم جانم را هدیه راه شهدا و راه خدا کنم. صحبت شهدا یاد و خاطره شهدا را در ذهن ما زنده می‌کند.

وی افزود: در ۱۳ سالگی و در بدو پیروزی انقلاب وارد گروه‌های جهادی در جهاد سازندگی شدم و بعد از مدتی در مرز ترکیه به اسارت گروه ضد انقلاب کومله درامدم و مرا به مدرسه نیمه ساخته بردند که به لطف خدا فرار کرده و نجات پیدا کردم، سپس وارد دفاع مقدس شدم و در پاکسازی شهرهای کردنشین وارد اطلاعات سپاه شده و ماموریت‌های متعدد انجام دادم.
بعد از مدتی مسیرم به جبهه‌های جنوب کشیده شد. در ۳۰ عملیات عمده سپاه که در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده، در کنار رزمنده‌هایی که جانشان را برای انقلاب هدیه کردند حضور داشتم.

حداد بیان کرد: راه طولانی‌ای طی شد و برای آینده انقلاب روزهای سختی پیش بینی می‌کنم که همه باید خود را آماده کنیم. در شرایطی که تهدیدات دشمن زیاد شده و حضور خانواده شهدا را می‌طلبد باید بر دشمن شناسی و ولایت مداری خود تاکید کنیم.

وی در خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس و از سردار سلیمانی گفت: در پایان دوره فرماندهی و ستاد همراه سرداران سپاه و حاج قاسم سلیمانی برای گذراندن پایان دوره به کره شمالی رفته بودیم، در وسط شهر پیونگ یانگ تپه بلندی هست که بالای تپه جای بسیار باصفایی وجود دارد. بازدیدی از این تپه داشتیم. وقتی بالای تپه رسیدیم دیدیم مقبره همه فرماندهان جنگ کره بالای تپه است. سردار حاج قاسم از آقایی که مترجم بود پرسید چرا فرماندهان خود را اینجا دفن کردید، ایشان جواب جالبی داد و گفت رهبر ما گفته که فرماندهان را این بالا بگذارید تا در دنیای جاوید شاهد پیروزی‌های مردم کره باشند. وای بر این غرب گرایانی که وابسته به غرب هستند و شهدای دفاع مقدس ما را در دانشگاه‌ها نمی‌پذیرند و با طعنه و کنایه نگاه می‌کنند.

کسی نمی‌دانست فرزند شهید است/ شهدای پزشک جدای دیگر شهدا نیستند

در ادامه دکتر سوسن عزیزمحمدی رئیس بیمارستان هاجر ارتش و همسر شهید سلامت دکتر ابوالفضل محمدعلیزاده گفت: دیدگاه ما به جامعه پزشکی این نباشد که پزشکان دنیایی فارغ از دنیای مردم دارند. همسرم متولد روز پزشک است. در خانواده‌ای انقلابی بزرگ شد، پدرش بارها به جبهه رفت و در والفجر مقدماتی مفقودالاثر شد. بعد اینکه دیپلمش را گرفت برای خدمت سربازی به جبهه رفت‌. سال ۶۵ وارد دانشگاه علوم پزشکی تبریز شد.

طرحش را در روستای محرومی رفت با اینکه می‌توانست به عنوان فرزند شهید جای بهتری برود‌. در پایان تحصیلاتش به عنوان برگزیده برد کشوری و تخصصی مغز و اعصاب انتخاب شد. وارد شبکه بهداشتی مراغه شد و شبانه روزی تلاش کرد. شش سال رئیس شورای عالی پزشکی نیروی انتظامی بود و کسی یاد ندارد پرونده‌ای را خارج از ضوابط کاری انجام داده باشد.ایشان بسیار صبور و حامی بود و هر آبرویی که در بیمارستان خودم دارم ایشان شریک است.

وی افزود: همسرم ۱۱ مهر شهید شد و ۱۲ تشییع باشکوهی انجام شد. پیکرش به آذرشهر رفت و به خاک سپرده شد. ایشان به حدی انسان با اخلاقی بود که هیچ کس خاطره بد از او ندارد.

با توجه به اینکه استخدام نیروی انتظامی بود کار خود را در مراکز دیگر غیرقانونی می‌دانست و فقط در بیمارستان‌های نیروی انتظامی کار انجام می‌داد. بسیاری خبر نداشتند که فرزند شهید است. رسالتی روی دوش ماست که این عزیزان را به عنوان اسوه مطرح کنیم تا از یاد نروند.

خواست همراه و همرزمش باشم

پروین مرادی همسر سردار شهید سید حمید تقوی عنوان کرد: همینطور که مردان در صحنه دفاع مقدس حضور داشتند زنان در کنار این‌ها بودند و اگر همراهی این زنان نبود بخش زیادی از کار بی نتیجه می‌ماند. 20 ساله بود که وارد سپاه شد، در اوایل ورود به سپاه مسوولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد حمیدیه و شادگان را داشت سپس وارد قرارگاه قدس شد و آخرین مسوولیتش در اطلاعات عملیات نیروی قدس سپاه بود.

همسر شهید تقوی عنوان کرد: به نظام اهمیت زیادی می‌داد. وقتی خواستیم ازدواج کنیم از من درخواست کرد همراه و همکار او باشم و این توقع را از من داشت. از این رو وارد تبلیغات سپاه شدم و در شهرهای اجرای تئاتر داشتیم. در تالاری تئاتری بازی می‌کردیم که نزدیک آن بمباران شد و برق قطع شد اما در بین حضار که اکثرا رزمنده بودند با فانوس تئاتر را اجرا کردیم‌‌. همان روز برخی رزمنده‌ها خواستند ما را ببینند، برایمان تعریف کردند که خوشحال شدیم همچنان شهر زنده‌ است و چنین برنامه‌های برگزار می‌شود.

مرادی در ادامه افزود: الگوی شهدا امام حسین (ع) بود. ما باید راه و مسیر شهید ادامه دهیم و خود را وقف اسلام کنی. بسیاری از خانواده شهدا در حال انجام کارهای جهادی و مومنانه هستند.

در آخرین لحظات زندگی کوچیکترین نکات دینی را از یاد نبرد

پروین سلیحی همسر شهید دکتر مرتضی لبافی نژاد و از زنان مبارز ضد رژیم پهلوی و زندانی سیاسی پیش از انقلاب بیان کرد: توفیق کوتاهی شد با مردی خدایی زندگی کنم. همه شهدا از ویژگی‌های مشترکی برخوردار هستند. اسلام ما خیلی عزیز است. بهترین انسان‌ها و ائمه اطهار فدای این اسلام شدند. هرچه برای احیای اسلام کار کنیم کم است. جمله‌ای از سردار سلیمانی شنیدم که فرمودند ما فقط از حریم حضرت زینب (س) دفاع نکردیم و حرف ما حفظ اسلام بود. زمانی که مبارزه می‌کردیم برای خیلی‌ها این اتفاق خیلی نابخردانه بود. شرایط امنیتی بود و حتی نزدیک‌ترین افراد خانواده بچه‌های مبارز در اطلاع نبودند، بعضا تنها افراد نزدیک خانواده می‌دانستند، برخی سوال داشتند که چطور در این شرایط و با وجود دستگاه اطلاعاتی مبارزه می‌کنیم.

وی تصریح کرد: همسرم با اینکه می‌توانست بورسیه شود و برای تخصص به امریکا برود اما ماندن را انتخاب کرد. در رشته چشم‌پزشکی قبول شد اما به رشته جراحی رفت تا به مبارزین کمک کند، می‌گفت اگر کشته شوم و برای یک نفر این سوال ایجاد شود که چرا این فرد کشته شد و در جواب به حاکمیت طاغوتی برسد و آگاهی ایجاد کند کفایت می‌کند. ایشان در سال ۵۱ توسط ساواک دستگیر شد و ۲۴ ساعت بعد من دستگیر شدم. آن زمان در تبریز زندگی می‌کردم، بعد دستگیری همسرم به سرعت به تهران آمدم و در دقایق اول حضورم در تهران دستگیر شدم. هردو در سلول انفرادی بودیم. ۱۰ روز قبل تیرباران همسرم به دلایلی ساواک اجازه دیدار همدیگر را ببینیم. در این جلسه به من گفت به هفت بار اعدام محکوم شده و تا چند روز دیگر تیرباران می‌شود، بسیار چهره‌اش نورانی شده بود به خودش گفتم دارم نور بهشت را در چهره‌ات می‌بینم با اینکه به شدت اذیتش کرده بودند. به او گفتم رسم دنیا این است که رفیق نیمه راه باشی و از این دنیا بروی؟ منقلب شد و گفت انشالله به من ملحق شوی.

همسر شهید لبافی نژاد افزود: بعد انقلاب به موزه عبرت رفتم تا اگر چیزی از ایشان باقی مانده پیدا کنم. وصیتنامه‌اش برگه بزرگی بود که با خط زیبا که نشان از آرامشش بود آن را نوشته بود. راجب نماز، روزه ،تربیت فرزند و سفارش مادرش نسبت به رفتار با من، حتی گفته بود در مراسم ختم من از حضور خانم‌های بیحجاب خودداری شود. این نشان از اعتقاد و شخصیت جامع ایشان داشت.

انتهای پیام/141



منبع خبر

روایت زن سپاهی اسیر کومله از سفر به پیونگ یانگ بیشتر بخوانید »