حسن طهرانی مقدم

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/ از تأمین معیشت نیروها تا تلاش‌های خستگی‌ناپذیر


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: آینده را خوب می‌دید، خیلی امیدوار بود؛ بی‌ادعا، خلاق و مصمم. روحیه «نوآوری» داشت و همیشه می‌گفت که «اگر امروز ما موفق شدیم، این موفقیت «به اذن‌الله» است». اعتقاد داشت که ما باید توانمند باشیم و باید دستاورد جدیدی را کشف کنیم. وقتی می‌خواست مأموریتی را به سرانجام برساند، می‌گفت که من این مأموریت و این دستور را می‌خواهم انجام دهم، حتی اگر تکه‌تکه شوم.

ظهر روز ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰، انفجاری مهیب منطقه «ملارد» استان تهران را لرزاند؛ صدا و موج انفجار در حدی بود که در اکثر مناطق استان البرز و حتی تهران هم شنیده شد. از آن روز بود که دیگر آن مرد گمنام در بین ما نبود و مردم وقتی آن مرد را شناختند که تازه فهمیدند، چه‌کسی را از دست داده‌اند.

قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) تهران، پر از چهره‌های درخشانی است که جان خود را در راه دفاع از آب و خاک کشور خود و انقلاب اسلامی، فدا کرده‌اند؛ از شهید «مصطفی چمران» که سنگ مزار او با پرچم سه‌رنگ ایران مزیّن شده است، گرفته تا شهیدان نام‌آشنایی همچون «حسن باقری»، «رضا چراغی»، «جواد فکوری» و…؛ منزل آخر او هم، همین‌جاست؛ سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» را می‌گویم، همان سردار که روی سنگ مزار او نوشته شده است: «این‌جا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

دوستان و همرزمان وی، از اخلاق و رفتار خاص او، هم در زندگی شخصی و هم در محیط کاری‌اش می‌گویند؛ این‌که چگونه، شخصی با این رتبه و جایگاه با همکاران خود، از سرباز وظیفه و نیروی خدماتی گرفته تا محققان و نخبگانی که در صنعت موشکی، زیر دست او فعالیت می‌کردند، خاکی‌وار و بدون کِبر و غرور رفتار می‌کرد. با شنیدن خصوصیات اخلاقی و رفتاری او، یاد آن جمله معروف سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» می‌افتم که گفته بود: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».

این‌روز‌ها با شهادت «پدر موشکی ایران»، صنعت موشکی کشور تعطیل نشده است؛ بلکه طهرانی‌مقدم‌های زیادی هستند که ادامه‌دهنده راه او هستند تا خواب را بر چشم مستکبران و دشمنان این مرز و بوم حرام کنند. همان یاران در گهواره امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای (مد ظله‌العالی) که امروز به‌عنوان دانشمندان و محققان گمنام صنعت موشکی کشور شناخته می‌شوند. یکی از این افراد که سال‌ها در کنار شهید «طهرانی مقدم» بوده و به‌دلیل مسائل حفاظتی و امنیتی، نامی از وی برده نمی‌شود، درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام می‌گوید:

وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد

«روحیه باز و جذابی داشت و همگی از این‌که داریم با وی کار می‌کنیم، احساس خوبی داشتیم. وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد؛ «طوفان روابط»، «طوفان علائق». وقتی در کار بودیم، مانند این‌که در زمین فوتبال قرار داشتیم و «بچه‌ها، بچه‌ها…» گفتن، تکه‌کلام او بود. آن‌قدر فضایی خاص و صمیمی را ایجاد می‌کرد، که افراد احساس می‌کردند، فاصله‌ای بین آن‌ها و شهید «طهرانی مقدم» نیست.

به‌شدت به زندگی افراد دقت داشت؛ مثلا هدایایی را می‌گرفت و به افرادی که ازدواج می‌کردند یا صاحب فرزند می‌شدند، تقدیم می‌کرد، برای این‌که آن‌ها ترغیب شوند و کار را با کیفیت بهتری دنبال کنند. به خانواده‌ها توجه می‌کرد؛ به‌نحوی که به خانه افراد هم سرکشی می‌کرد و برای آن‌ها هدیه می‌برد تا خانواده‌ها را هم با مسائل کاری، هماهنگ کند».

سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» سه‌سال پایانی زندگی خود را در پادگان «شهید مدرس» به‌سر برد؛ همان‌جایی که حتی برخی شب‌ها را هم در آن‌جا صبح کرد، همان‌جایی که مبدأ پر کشیدن او بود. حالا امروز این پادگان محلی متروکه است؛ البته نه! چرا متروکه، این‌جا جایی است که قدم زدن در آن، برای همراهان شهید خاطره‌انگیز است، همان‌هایی که به «بچه‌های سردار» معروفند، مخصوصاً آن قسمتی از پادگان که یادمانی به‌یاد شهید «طهرانی مقدم» و شهدای همراه او بنا کرده‌اند. یکی از این افراد درباره شهید «طهرانی مقدم» می‌گوید:

هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد

«وقتی می‌خواست وارد مجموعه شود، به اولین قسمتی که می‌رسید، پیاده می‌شد و شروع می‌کرد به احوال‌پرسی؛ دانه به دانه، تک به تک، نفر به نفر، به هر قسمتی هم می‌رفت و در آخر به اتاق خودش مراجعه کرده و لباس کار خود را می‌پوشید و مانند یک کارگر کار می‌کرد، از ۸ صبح تا گاهی اوقات به‌صورت شبانه‌روزی، تا جایی که ما همیشه می‌گفتیم، اگر لباس کار به تن حاجی برود، همه ما ایجا ماندگار هستیم.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک‌بار برای وی دوچرخه گرفتند و گفتند که «حاج آقا می‌خواهید در پادگان تردد کنید، پیاده نروید»؛ اما گفت که من سوار نمی‌شوم تا برای همه قسمت‌ها دوچرخه بخرید و معتقد بود که هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد، نه فقط برای من. حتی یک‌بار بابت ماه مبارک رمضان جیره‌ای داده بودند؛ اما به نیروی روزمزد که یک کارگر بود، چیزی نداده بودند؛ حاجی تا فهمید ناراحت شد و گفت که «بروید مانند همین را تهیه کنید و به آن کارگر روزمزد بدهید، ما این‌جا بین کسی فرق نمی‌گذاریم»؛ و این را هم بگویم که حاجی هیچ‌کس را به فامیلی صدا نمی‌کرد، بلکه همه را با نام کوچک صدا می‌زد، حتی نفر جدیدی که وارد مجموعه می‌شد.

«پشت میز نشین» نبود/ همیشه نفر اول بود

یکی‌دوبار محافظان به او گفته بودند که وقتی در محوطه تردد می‌کنید، ما باید حواس‌مان به شما باشد؛ اما حاجی گفته بود که این‌جا خانه من است و این افرادی هم که این‌جا هستند، همه بچه‌های من هستند؛ این‌جا من محافظی نمی‌خواهم. آدم در خانه خودش که محافظ لازم ندارد! این‌ها خیلی به من نزدیک هستند و من هم دِینی دارم به این‌ها، هیچ‌موقع نگذارید فاصله من با این‌ها زیاد شود. وقتی هم که حاجی به شهادت رسید، به‌دلیل این بود که به بچه‌ها نزدیک بود، کنار بچه‌ها بود و «پشت میز نشین» نبود. همیشه او نفر اول بود و بعد ما نفر دوم و سوم، پشت سرش بودیم.

الان هم درست است که در ظاهر نیست؛ اما وقتی در محوطه پادگان «شهید مدرس» قدم می‌زنیم، حضور او را حس می‌کنیم؛ چراکه حتی درخت‌های این پادگان هم حاضرند شهادت دهند که تک‌تک آن‌ها را سرکشی کرده و همه این‌جا قدم زده است. همیشه نماز اول وقت را در نمازخانه همراه با بچه‌ها می‌خواند، موقع غذا خوردن، در سالن غذاخوری با بچه‌ها غذا می‌خورد».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

قدم‌های او، تمام راه‌ها و جاده‌های پادگان «شهید مدرس» را پشت سر گذاشته است؛ همانند علوم موشکی، همانند معنویت. کسی چه‌می‌داند که چه ایده‌هایی در سر می‌پروراند؟ اما هرچه که بود، می‌خواست اسرائیل را نابود کند و برای رسیدن به اهداف خود، همانند جاده‌های پادگان «شهید مدرس»، سریع‌تر و سریع‌تر می‌دوید و هیچ‌گاه آرام نمی‌گرفت. شاید در آن سه‌سالی که در «شهید مدرس» بود، می‌دانست که دیگر فرصتی ندارد. یکی دیگر از افرادی که به «بچه‌های سردار» معروف شده، گفته است:

خیلی راحت خندید و رفت

روز‌های اولی که پادگان آمدم، حفاظت فیزیکی دژبان بودم؛ ولی حسن‌آقا را ندیده بودم. داشتم گشت می‌زدم که پشت بی‌سیم اعلام کردند؛ به سوله‌ها بروید و به پیمان‌کاران بگویید تا بیایند بیرون، گفتم پیمان‌کار‌ها را نمی‌شناسم، گفتند هرکسی که لباس شخصی است را بیرون کنید. رفتم دیدم یک نفر با لباس شخصی، خیلی خاکی دارد می‌آید، من هم فکر کردم که پیمان‌کار است؛ دست روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم که بفرمایید بیرون؛ حالا نگو که خود شهید «طهرانی مقدم» بود. یک‌لحظه دیدم که یک‌نفر از عقب داد می‌زند که فلانی حسن آقا را چه‌کار داری! گذشت… غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم «حاج‌آقا ببخشید، بی‌ادبی شد»، حاجی گفت: «تازه آمدی؟»، گفتم «بله»، نگاهی کرد و خنده‌ای کرد و گفت: «می‌دانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها!». دست تکان داد و گفت: «در این راه موفق باشی»، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک روز صبح بود، تا بیدار شوم و خودم را برسانم به پادگان، وقتی رسیدم که همکاران کار را آغاز کرده بودند. با همه احوال‌پرسی کردم و حاجی هم یک گوشه چشمی نگاه کرد و احوال‌پرسی کرد و بعد هم رفتم سر کارم. حین کار بودم که شهید «کنگرانی» آمد و گفت که «چرا دیر رسیدی؟»، گفتم: «واقعیت، دیشب دیر رفتم و صبح هم ماشین هم نداشتم و…». گذشت تا این‌که در غذاخوری، دژبان آمد و گفت که شهید «کنگرانی» با شما کار دارد. وقتی رفتم به اتاقش، گفت که بیا این برگه را امضا کن. اول فکر کردم که توبیخ یا جریمه شدم؛ اما دیدم نامه وام است. وقتی علت آن را سوال کردم، گفت: دیروز که گفتی ماشین ندارم، حسن آقا گفت که به ایشان وام بدهید که دیگر دغدغه‌ای برای رفت و آمد نداشته باشد. آن‌جا بود که در یک حال و هوای دیگر، برایم عجیب بود که حاجی چگونه نیرو‌ها و زیردست‌های خود را می‌سنجد که دغدغه و مشکلات آن‌ها چیست؟ چراکه می‌خواست پیشرفت کار را بالا ببرد».

هنوز که هنوز است، صدای حاج‌حسن در میان بادی که در پادگان «شهید مدرس» می‌وزد، به گوش می‌رسد، صدایی آشنا برای «بچه‌های سردار» که به حرف‌های خود، به آن‌ها روحیه می‌داد؛ اما افسوس که دیگر بچه‌هایش باید در «شهید مدرس» بنشینند و به آن یادمان فیروزه‌ای بنگرند و به صدای باد گوش فرا دهند. باز هم یکی دیگر از «بچه‌های سردار» از او می‌گوید:

دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند

«از طرح تک‌تک نیرو‌ها استفاده می‌کرد؛ هرکس حق داشت ایده دهد، حتی خلاقیت‌ها را تشویق هم می‌کرد. هرکسی را در هر عرصه‌ای مانند جوشکاری، آهنگری، رانندگی و… پرورش می‌داد. در میان کار همه بچه‌ها را جمع کرده و شروع می‌کرد به توجیه کردن آن‌ها، می‌گفت هدف ما چیست؟ می‌خواهیم به کدام سمت برویم؟ دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند…؛ خیلی انرژی عجیبی می‌داد. می‌نشست آرمان‌ها را دوباره مرور می‌کرد و تأکید می‌کرد «اگرچه دنیای شما باید تأمین شود؛ اما کار جدی است و شب و روز باید کار کنیم».

یک آزمایشی داشتیم که مدت‌ها روی پروژه آن کار کرده بودیم، چندین ماه آمدیم پای آزمایش پروژه، اما با خطا مواجه می‌شدیم؛ یک‌بار که با خطا مواجه شدیم، حاج آقا رسید و گفت: «چه شده؟ چرا ناراحتید؟» دست‌ها را گرفت و همه را بلند کرد و شروع کرد به تشریح آورده‌ها و دستاورد‌های این آزمایشی که با خطا همراه بود. وقتی هم که آزمایش‌ها موفقیت‌آمیز می‌شد، می‌گفت همان‌جا سجده شکر به‌جای آورید.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

انرژی و توجه خود را کامل منتقل می‌کرد، به‌صورتی که همه خود را در سنگر مبارزه و مسئول نتیجه کار می‌دیدند و همه زندگی خود را برای کار می‌گذاشتند؛ به‌دلیل آن انرژی که از حاج‌آقا می‌دیدند؛ چراکه خودش می‌آمد و پای کار می‌ایستاد و از خود آبرو و همت می‌گذاشت.

روز آخر، قرار بود از جمعه‌اش همه بیاییم سر کار، هم حاج‌آقا و هم بچه‌ها تا حدود یازده شب کار کردند، صبح که بیدار شدم، فکر کردم که هنوز خیلی زود است؛ اما دیدم که حاج‌آقا از دو سه ساعت قبل از بیدار شدن ما دارد با دوچرخه در پادگان می‌گردد. از قبل گفته بود که فردا عظیم‌ترین روز ماست و دو تا کار عظیم داریم».

«جهان» جوانی است که از میدان کارگری برای انجام کار‌های خدماتی به پادگان «شهید مدرس» آمد، جوانی که همچون همه «بچه‌های سردار» بعد از آن روز تلخ، گویی پدر خود را از دست داد. «جهان» جهانی از خاطرات را از آن روز‌های «شهید مدرس» به یاد دارد؛ روز‌هایی که می‌شد صفا و صمیمیت را در آن‌جا دید. «جهان» نیز می‌گوید:

حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم

«هر موقع که پیشانی من را می‌بوسید و دست روی سرم می‌کشید، تمام خستگی‌هایم از تنم بیرون می‌رفت. روز دوشنبه بود، به شهید «مهدی نواب» گفتم که «می‌خواهم کمی زود بروم»، گفت: «چرا؟ حاجی شام می‌ماند!»، گفتم: «می‌خواهم بروم خانه اجاره کنم»، گفت: «چقدر پول داری؟»، گفتم: «یک مقدار پول دارم، یک مقدار هم طلا دارم»، گفت: «طلا‌ها را بفروش، هرچقدر که پول شد، به من بگو، فعلا هم از اجازه خانه صرف نظر کن». هرچه طلا داشتم فروختم و سه‌میلیون هم به من وام دادند؛ اما من تا زمانی که حاجی زنده بود، نفهمیدم که نزدیک به هفت یا هشت میلیون تومان به من کمک کرده بود. سه نفر را فرستاد تا برگردند و خانه‌ای خوب برای من پیدا کنند، تا این‌که یک خانه ۶۰ متری پیدا کرده و قولنامه هم کرده بودند، کلید خانه را گرفته و متر کرده و آن را موکت هم کرده بودند و حتی فرش هم خریده بودند؛ این‌گونه شد که حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم».

برگرفته از مستند «خط نورانی»

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/ از تأمین معیشت نیروها تا تلاش‌های خستگی‌ناپذیر بیشتر بخوانید »

روایت «قالیباف» از مجاهدت‌های شهید «طهرانی مقدم»/ از ساخت «قارقارک» تا تجهیزات پیشرفته نظامی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمدباقر قالیباف» رئیس مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، در صفحه مجازی خود به‌مناسبت سالگرد شهادت سردار «حسن طهرانی مقدم»، به مجاهدت‌های این شهید والامقام در عرصه ساخت تجهیزات نظامی با تکیه بر توان داخلی اشاره کرد و نوشت:

«پهپاد «تلاش» که درسال ۶۳ ساخته شد و در جاده شلمچه به پرواز در می‌آمد، بین بچه‌ها به قارقارکی معروف بود!⁣

با تلاش و ایمان و نگاه به داخل، همه قارقارکی‌ها به تجهیزات پیشرفته امروز ما در حوزه صنایع دفاعی و موشکی تبدیل می‌شوند.⁣

رضوان خدا بر قهرمان نابغه صنایع موشکی، شهید حسن تهرانی مقدم».

روایت قالیباف از مجاهدت‌های شهید طهرانی مقدم/ از ساخت قارقارک تا تجهیزات پیشرفته نظامی

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایت «قالیباف» از مجاهدت‌های شهید «طهرانی مقدم»/ از ساخت «قارقارک» تا تجهیزات پیشرفته نظامی بیشتر بخوانید »

روایت «قالیباف» از مجاهدت‌های شهید «طهرانی مقدم»/ از ساخت «قارقارک» تا تجهیزات پیشرفته نظامی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمدباقر قالیباف» رئیس مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، در صفحه مجازی خود به‌مناسبت سالگرد شهادت سردار «حسن طهرانی مقدم»، به مجاهدت‌های این شهید والامقام در عرصه ساخت تجهیزات نظامی با تکیه بر توان داخلی اشاره کرد و نوشت:

«پهپاد «تلاش» که درسال ۶۳ ساخته شد و در جاده شلمچه به پرواز در می‌آمد، بین بچه‌ها به قارقارکی معروف بود!⁣

با تلاش و ایمان و نگاه به داخل، همه قارقارکی‌ها به تجهیزات پیشرفته امروز ما در حوزه صنایع دفاعی و موشکی تبدیل می‌شوند.⁣

رضوان خدا بر قهرمان نابغه صنایع موشکی، شهید حسن تهرانی مقدم».

روایت قالیباف از مجاهدت‌های شهید طهرانی مقدم/ از ساخت قارقارک تا تجهیزات پیشرفته نظامی

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایت «قالیباف» از مجاهدت‌های شهید «طهرانی مقدم»/ از ساخت «قارقارک» تا تجهیزات پیشرفته نظامی بیشتر بخوانید »

شهید طهرانی‌مقدم چگونه یگان موشکی را پایه‌گذاری کرد؟

شهید طهرانی‌مقدم چگونه یگان موشکی را پایه‌گذاری کرد؟


گروه سیاسی خبرگزاری فارس: ۲۱ آبان ۱۳۹۹، نه سال از شهادت شهید سرلشکر حسن طهرانی مقدم بنیانگذار و نخستین فرمانده یگان موشکی سپاه می‌گذرد؛ سرداری عالی‌قدر که پس از شهادتش رهبر معظم انقلاب او را دانشمندی برجسته و پارسایی بی‌ادعا توصیف کرد.

نهالی که حسن تهرانی مقدم با همراهی همرزمانش در سال ۶۳ و در کوران جنگ برای مقابله با تهاجم موشکی صدام به شهرهای ایران غرس کرد و آن را با خون خود آبیاری و پرورش داد؛ امروز چنان درختی تنومند شده است که قدرت موشکی را به اصلی‌ترین عامل بازدارندگی و قدرت سخت جمهوری اسلامی ایران مبدل کرده است. درختی که امروز شاخ و برگ‌های آن نه‌تنها در ایران بلکه در کشورهای محور مقاومت هم گسترش یافته است.

به مناسبت نهمین سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم و شهدای غدیر، به بازخوانی روایت این شهید بزرگوار از شکل‌گیری یگان موشکی سپاه که بعدا به فرماندهی موشکی در نیروی هوافضای سپاه ارتقاء یافت پرداختیم که در ادامه آن را می‌خوانیم؛ مصاحبه ای که تنها یک سوال داشت:

*سردار از ناگفته‌های تشکیل توپخانه و موشکی در جمهوری اسلامی ایران برایمان بگویید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صلی علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

من بنا دارم در این باره راجع به مبانی و استراتژی و به قول برادر بزرگوارمان درباره ناگفته‌های تاریخچه ی تشکیل فرماندهی موشکی در جمهوری اسلامی، مطالبی که به ذهنم می‌رسد، خدمت شما عزیزان عرض کنم که خاطرات بچه هایی که تدوین شده رو تکمیل نماید. بنا براین مبنا، ذکر خاطره یا مسایل آنچه که بر موشکی گذشت، نیست. آن نقاطی که نقاط عطف هست، من بیشتر به آنها اشاره می کنم.

یک مقدمه ای این بخش دارد که استراتژی و دکترین دفاعی سپاه در جنگ، بر مبنای مأموریت و نیازمندی‌های جنگ تعریف شده.

مفهوم حرف اینست که ما نیامدیم قبل از تشکیل واحدها، استراتژی و دکترین تعریف کنیم. بر این مبنا، چارت و تشکیلات سازمانی ایجاد کنیم، نیرو بگیریم آموزش بدهیم و برمبنای آن استراتژی، یک حرکت کلاسیک رو شروع کنیم.

آن نیازهای جنگ، آن دکترین‌ها رو تعریف می کرده. دلیلش هم این بود که سپاه آمادگی شرکت در یک عملیات کلاسیک را نداشت. اصلاً مبنای سپاه این نبود.

وقتی که عراق با کمک 46 کشور-مستقیم و غیرمستقیم- علیه جمهوری اسلامی، به منظور براندازی نظام مقدس، وارد عمل شد، مفهومش این بود که ما از همه توانمندی‌هایمان برای مقابله با این تهدیدات استفاده کنیم.

سپاهی که من یادم می باشد، برای این که چریک های فدایی خلق بتوانند محبوبیت و مقبولیت مردمی ایجاد کنند، شعارنویسی و دیوارنویسی هاشون این بود که «سپاه را به سلاح سنگین مجهز کنید.» هیچ وقت معنی این جمله یادم نمی‌رود.

سلاح سنگین مفهومش این بود که، ما یک ارتش کلاسیک داشتیم که می بایستی از رزمندگان پشتیبانی نماید و سپاه هم خط شکن باشد و بتواند تهدیدات دشمن رو خنثی کند و خط را تثبیت کند و برای پدافند در اختیار ارتش قرار بده. پس نیازمندی‌های سپاه در «آفند» تعریف می شد. عملیات های آفندی عمدتاً بر مبنای نیروهای تکور و سلاح هایی که رزمندگان با خودشون می تونستند بِبرند، تعریف می‌شد.

سلاح های پشتیبانی کننده که در خطوط عقب تر قرار می گرفت، مفهوم کاربردیش این بود که به عهده ارتش بود. چون سپاه بنا نداشت که واحدهاش رو سنگین کنه و آتش های پشتیبانی رو تأمین نماید. هواپیما و هلی کوپتر داشته باشد، تانک داشته باشد. سپاه باید سریع عمل می کرد، سریع جابجا می شد و از نیروهای کلاسیک جنگ که ارتش جمهوری اسلامی بود، برای حمایت‌ها و پشتیبانی‌های لازم در دوره جنگ و پدافند از خطوط فتح شده استفاده می برد.

این صحبت ها مفهومش این می باشد که ما با آتش خیلی بیگانه بودیم. مفهومش این بود که در اختیار ارتش بود. پس به حول و قوه الهی، این هایی را که می گویم تشکیل موشکی است، خاطره نیست.

وقتی که وارد جنگ شدم، ضعف آتش های پشتیبانی از نیروهای تکور و خطوطی که در اختیار سپاه بود را، به شدت احساس کردم و طرحی را به شهید حسن باقری دادم در سال 1360 -که حدود پاییز 1360 بود- مبنی بر این که ما از آتش های پشتیبانی که در اختیار داریم -که عمدتاً انواع خمپاره اندازها بود- از اینها بتوانیم در یک شبکه کلاسیک که امروزه به عنوان «فرماندهی آتش های پشتیبانی» یا «مرکز تطبیق های آتش» ازش نام می برند، که آتش هم دارای فرماندهی باشد و این طرحی را به شهید حسن باقری دادم که ما می توانیم از آتش های پشتیبانی مان درجبهه به صورت فرماندهی شده استفاده کنیم و مفهومش اینه که در قالب طرح توپخانه می تونیم آتش های خمپاره را، براش فرماندهی بگذاریم.

شهید حسن باقری که از نوابغ جنگ و چهره بی بدیل و بدون جایگزین در جنگ ما بود، این مطلب را خیلی هوشمندانه گرفت و من دیدم یک مطلبی را نوشت، تایپ هم کرد از آقامحسن(رضایی) امضاء گرفت. گفت مقدم این حرفی را که زدی، برو اجرا کن.

گفتم: من بروم اجرا کنم؟

گفت: مگه حرف نزدی؟ برو آتش های خمپاره سپاه را سازماندهی کن.

به 4 قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح -این 4 قرارگاه ما در جنوب بود- ابلاغ کرد که برادر حسن طهرانی مقدم برای ساماندهی آتش های پشتیبانی معرفی می شوند و همکاری لازم را با ایشان انجام بدهید.

ما اینجا با برادر حسن شفیع زاده، این شهید بزرگ و با اقتدار و با صلابت، اینجا همراه شدیم و خمپاره اندازهای سپاه را سازماندهی کردیم و طرح فرماندهی آتش را در عملیات طریق القدس، در وقتی که عراق تصمیم گرفت که سوسنگرد را و دهلاویه را از ما بازپس گیری کند و بتواند بستان را بگیرد، اوج اقتدار این فرماندهی آتش آنجا نمایان شد. یعنی ما تمام آتش های جنگ را، روی پل سابله متمرکز کردیم و فرماندهی آتش برقرار شد و عراق روی پل سابله شکست، تانکش خورد، دو نیم شد.

یک قسمی که متکی به رودخانه‌ی نیسان بود، عقب نشینی کردند، یا به عبارتی فرار کردند، آن قسمتی هم که از پل سابله به سمت بستان بود، به اسارت جمهوری اسلامی درآمدند و حمله نهایی عراق شکست خورد.

لذت فرماندهی آتش را برای اولین بار، سپاه در عملیات طریق القدس چشید. بعد از آن در عملیات فتح المبین هم از فرماندهی آتش های خمپاره استفاده کردیم.

عملیا ت فتح المبین تمام شد، من در سپاه شوش گزارش را وقتی به آقارشید می دادم، دیدم آقا رشید دارد می خندد. شهید دکتر مجید بقایی، فرمانده سپاه شوش آنجا حضور داشت. دیدم آقا رشید با خنده میگه: «مقدم برو توپخانه سپاه را سازماندهی کن. برو سراغ توپخانه.»

گفتم: آقارشید ما داریم خمپاره را سازماندهی می کنیم.

گفت: در عملیات فتح المبین اگر اشتباه نکنم، 184 قبضه توپ، انواع توپ های روسی به غنیمت سپاه دراومده بود. آن موقع 9 تا سپاه، تیپ داشت. گفت توبرو، آن توپ ها را بیاور سازماندهی کن و مأموریت جدید تو اینه و توی فروردین 1361، آقارحیم یک حکم مسئولیت، در واقع آتش‌های پشتیبانی سپاه را، در گلف اهواز، به من داد.

همان فروردین ۱۳۶۱ بود که ما وارد فاز توپخانه شدیم. یعنی سپاه وارد توپخانه کلاسیک شد. یعنی آتش های پشتیبانی کم کم داشت شکل خودش را در سپاه پیدا می کرد. شهید بزرگوار، حسن شفیع زاده، اولین نفری بود که رفتم دنبالش بعد از فتح المبین از تیپ المهدی از شوش آوردمش پیش خودم. آقای محمد آقایی که از مسئولین توپخانه ی سپاه بودند و به انضمام شهید ناهیدی، این بچه های نخبه ی باهوش را ما جمع کردیم، توپخانه ی سپاه را تشکیل دادیم. سپاه دارای توپخانه شد.

سپاه کم کم احساس می کرد برای عملیات هاش نیاز به آتش های پشتیبانی داره که برابر با طرح عملیات خودش، بتونه طرح ریزی نماید و یگان های رزمی خودش را پشتیبانی نماید.

از آن زمان به بعد ضرورت ایجاد آتش های پشتیبانی برای رزمندگان بیشتر احساس می شد. به قسمتی که ما به تدریج توپخانه ها را سازماندهی کردیم و توپخانه سپاه تشکیل شد. مرکز تعمیر و نگهداری در گلف -در منطقه جنوب گلف- تشکیل شد.

مرکز آموزش را ما احداث کردیم و خود شهید شفیع زاده با این که از بنیانگذارهاش بود با سردار زُهدی در اصفهان راه اندازی کردند. به تدریج شاهد توسعه مجموعه های فرماندهی قرارگاه‌های توپخانه در سپاه بودیم که ناگهان آقا رحیم پیشنهاد تشکیل موشکی را داد. پس متوجه می شویم آتش های پشتیبانی به تدریج از اساس خودش به بُردهای بلندتر دسترسی پیدا می کرد.

اما ماجرا چه بود؟

موشک به چه شکلی در جمهوری اسلامی ایران پدیدار شد؟

* «راکت ۶۰کیلومتری آمریکا» اوج آرزوی شاه بود

در زمان طاغوت، به شدت درخواست انواع راکت ها و موشک ها را از آمریکایی ها داشتتند. آمریکایی ها قبول نمی کردند که شاه را به موشک های زمین به زمین مجهز بکنند. من یادم می آید در اسنادی که ما در یکی از مقرهایمان، من داشتم مطالعه می کردم، سپهبد «مین باشیان» که مسئول تأمین اقلام عمده دفاعی شاه بود -بعد هم به «طوفانیان» واگذار کرد، بعد فرماندهی توپخانه شاه شد- من توی اسناد دیدم که درخواست کرده بود که حتی آمریکایی ها یک موشکی بنام «رادرسون» داشتند که یک راکت 60 کیلومتری بود و آمریکایی ها تلویحاً قبول کرده بودند که این راکت را بدهند. برای شاه اوج آرزویش بود که دسترسی به یک راکت 60 کیلومتری پیدا کند، آن هم از تولیدات ایالات متحده.

آمریکایی ها حاضر نبودند این سلاح را به ایران بِدهند و شاه استدلال می کرد که شوروی به دشمن اصلی ایران که عراق است، موشک یا راکت فراگ 7 و موشک اسکاد بی را داده، تو حاضر نیستی به ما حتی یک راکت تاکتیکی 60 کیلومتری بدهی.

من یادم است در آن اسناد که مطالعه کردیم، شاه برای این که در واقع عزم خودش را برای خواسته‌اش نشان بدهد، یک چرخش عجیبی می کند و می رود طرف روسها و سلاح های روسی خریداری می کند و نشان می دهد که اگر تو از من حمایت و پشتیبانی نکنی، من متکی می شم به روس‌ها.

الان بخشی از سلاح‌های روسی که توی ارتش شاه می بینید مربوط به آن زمان هست مثل توپ ۱۳۰ میلی متری و کاتیوشا که محصول معاملات شاه با شوروی آن موقع، برای فشار آوردن به آمریکا برای گرفتن موشک های تاکتیکی زمین به زمین -بود مفهوم کاربردیش این است که ما با عراقی در حال جنگ بودیم که قبلاً به موشک های فراگ ۷ و موشک اسکاد بی مجهز شده بود. مفهوم کاربردیش این بود که عراق برای فشار آوردن به عقبه های ما -که جنگ ما، سبقه مردمی داشت و مردم از شهرهای ما می آمدند وارد جبهه می شدند- این شهرها را تحت فشار و خانواده ها را تحت فشار قرار بده که از سیل و گسیل نیروی انسانی از شهرها به جبهه و تقویت یگان های رزم سپاه به عنوان نیروهای بسیجی جلوگیری کند.

بهترین حربه اش هم این بود که با شروع عملیات جنگ شهرها و آوردن فشار روی شهرها، مانع از گسیل نیروهای مردم ما به خطوط بشه.

طبیعی بود که بخشی را از هواپیماهای تهاجمی اش استفاده می کرد، بخشی هم از موشک های فراگ 7 و اسکاد بی. ولی، جمهوری اسلامی تحمل می کرد. تذکر می داد. اخطار می داد تا این که روزی امام(ره) تصمیم گرفتند که به سکوت شان در برابر تهاجمات وحشیانه و بی منطق عراق به شهرها پایان بدهند.

یک روز من در قرارگاه بودم، به عنوان فرمانده توپخانه ی سپاه. به من اعلام شد که آماده باش که گلوله های هشدار دهنده منور روی بصره بزنی و با عملیات هماهنگی که ما با صدای برون مرزی جمهوری اسلامی که در منطقه اهواز بود، انجام می دادیم، اعلام به عراق می کنیم که این گلوله های هشداره و این گلوله های هشدار تبدیل به گلوله های جنگی خواهد شد و عراق باید به حملات، بر روی شهرهای ما پایان بده.

این فکر می کنم درواقع 18 بهمن 62، اتفاق افتاد و من اومدم روی کالک، امکان تیر را روی نقشه دیدم که توپخانه ما هم حتی بردش به بصره نمی رسه. مجبور شدم توپخانه را بیارم به خط اول در منطقه شمال شلمچه، توپخانه را مستقر کردیم.

بخشی از گلوله های منور عراق هم که غنیمت گرفته بودیم را در اختیار داشتیم. رادیوی برون مرزی عربی ما شروع کرد به مارش و پیام به مردم عراق دادن و ما هم شروع کردیم به زدن گلوله منور روی بصره و نشوه.

این اقدام، اقدام هشدار دهنده جدی نبود که عموم عراق را تهدید کند. بصره، شهر مرزی جنگی بود مثل اهواز ما و اگر هم چهار تا گلوله توش می افتاد خیلی به سیستم حکومتی بعث عراق فشار وارد نمی کرد.

این طبیعی است که شهرهای جنگی در برابر گلوله قرار می گیرند. عقبه های عراق مهم بود تهدید شود که ما در آن موقع توانمند برای تهدید به عقبه های عراق نبودیم. ما یک سفری در تابستان سال 1363، با یک هیئت بلندپایه سپاه و وزارت سپاه در دعوتی و بازدیدی که از ارتش دو کشور داشتیم، رفتیم.

مسئول هیئت آقای محسن رفیقدوست بود. آقارحیم هم به عنوان درواقع ارشد فرماندهان، ایشان را یاری می کردند و از یگان های تخصصی هم فرماندهانشون حضور داشتند.

بنده و شهید بزرگوار حسن شفیع زاده از توپخانه سپاه توی آن سفر عازم شدیم. اینجا آغاز فعالیت موشکی جمهوری اسلامی ایران بود. ما در سفر اول برای اولین بار راکت فراگ 7 و موشک اسکاد بی را در یکی از کشورهای خارجی دیدیم و در کشور دیگری هم مورد بازدید قرار گرفت.

بنده هم دنبال فراگ 7 بودم که چه جوری فراگ 7 را وارد جمهوری اسلامی کنیم و تخیل دورم هم نمی رفت که وارد بحث موشک اسکاد شویم. گفتیم این نشدنی است. این موشک غول آسا و دست نیافتنی است ولی فراگ 7 را درخواست کنیم، آقای رفیقدوست از اینها بگیره و ما بتونیم عقبه 60 کیلومتری که شهرهای تعداد بی شماری را هم می تونست مورد هدف قرار بده، این را بتونیم از کشورهای X و Y بگیریم و من هم خیلی اصرار می کردم که این کار بشه و برای همین حتی توضیحاتی که می دادند، یادداشت می کردم.

حتی یک آموزش ابتدایی هم خودم توی همین توضیحات دیدم که اگه روزی این سلاح دست من افتاد، خودم بتونم به کارش بگیرم. تا این حد دقیق شده بودم.

* «هاگ» دادیم «موشک» گرفتیم

ما وقتی برگشتیم، متوجه شدیم در آن سفر توافق شد کشور X آموزش به ما بدهد و کشور Y قرار شده موشک اسکاد بی را به جمهوری اسلامی بدهد و یک سایت «هاگ» هم از ما گرفت، یعنی گفت حالا اگر شما این را می گیرید این را هم به ما بدید. من سایت پدافند موشکی هاگ را توی حضور ذهن دارم که ایران به اینها یک سایت هاگ داد.

من یک روز مهر سال 1363 توی مقر توپخانه بودم -توی اهواز- که آقا رحیم من را خواست و گفت: «آماده باش یک تیمی از فرماندهان و مسئولین توپخانه سپاه را آماده کن و اعزام بشید برای آموزش موشک اسکاد بی» که متعجب گفتم: «آقارحیم چی؟ اسکاد بی؟»

گفت: بله. شما بروید موشک را آموزش ببینید که اگر روزی ما این مجموعه را داشتیم، شما بتوانید این مجموعه را به کار بگیرید. اما مهر 1363 دکترین نظامی بر مبنای نیازمندی ها داشت پله به پله تعریف می شد.

چرا وارد موشکی شدیم؟ نیاز جنگ، نیاز به عملیات مقابله به مثل دشمن.

فرض می کنیم این تحقق پیدا نمی کرد. مطمئن باشید که موشکی هم وارد سپاه و وارد جمهوری اسلامی نمی شد و فرماندهی موشکی هم وجود نداشت. چون در نیازهای نیروهای تکور ما، آتش های پشتیبانی در حد توپخانه وجود داشت. بیش از این هم در مأموریت سپاه نبود.

نکته ی مهم اینکه ما 4 مأموریت کمک مستقیم، تقویت، عمل کلی و تقویت را در رده های توپخانه ی سپاه سازماندهی کرده بودیم. از هویتزرهای 122 میل یمتری (توپ هویتزر)، هویتزرهای 152 میلیمتری، توپ های دوربُرد و 130 میلی متری و کاتیوشا و مأموریت سپاه را داشتیم. در بضاعت خودمان پشتیبانی می کردیم.
موشک، یعنی زدن عمق اهداف دشمن، مأموریت ارتش بود و این مأموریت به دلیل ماهیت انقلابی گری و مسیرهای میان بُر و سرعت عملی که سپاه داشت، به سپاه واگذار شد.

* ۱۷ نفر از توپخانه جدا می‌شوند

در تصمیمی که در شورای امنیت ملی گرفته شد، مأموریت تجهیز به آقای محسن رفیقدوست داده شد و مرحله بکارگیری به فرماندهی توپخانه سپاه و من ۱۷ پرسنل توپخانه را همانجا جدا کردم. یک تیم ۱۳۰ نفره را انتخاب کردم و مأموریت را به من واگذار کردند که این تیم را ببرم و آموزش‌ها را وارد بدنه سپاه بکنم.

ما معنی و تعریف اولیه آموزش ها را نمی دانستیم (توضیح: این بخش از سخنان سردار شهید طهرانی مقدم مربوط به سفر آموزشی انها به سوریه است) آمدیم آموزش موشکی را ببینیم. چه نوع موشکی؟ گفتم: اسکاد.

گفت: فراگ 7 هم؟

گفتیم: فراگ 7 هم.

این ها هیچ کدام تعریف شده نبود.

گفت گردان ها را، تعریف کردن، شما هم باید گردان فنی یا گردان پرتاب، گردان هواشناسی بشید و تیم ها را هم تقسیم کنیم و دیدیم به اندازه هر تخصص هم یک آدم همراهمون نیست. مجبور شدیم هر پرسنل را بگذاریم حداقل دو و سه تخصص را آموزش ببینند.

فرمانده آنها (سوری ها) گفت: زمان؟

گفتم: ما عجله داریم، می خواهیم سریع و دوماهه برگردیم.

آنها گفتند: ما برای ارتش خودمان که آموزش های کلاسیک را هم دیدند، کمتر از 6 ماه کسی قادر نیست این آموزش ها را ببیند. چطور شما، زبون ما را هم نمی فهمید و می‌خواهید با مترجم -که بخشی از وقت را هم مترجم می گیره- دو ماهه آموزش ببینید؟

گفتم: اصلاً ما تلاش شبانه روزی می کنیم، شما این را به عهده ما واگذار بکنید. اگر من احساس کردم که آموزش کفایت نمی کند و پاسخی نگرفتم، از شما درخواست می کنم که آموزش را تمدید کنید.

به بچه هایمان گفتیم: آقا تلاش شبانه روزی. از صبح، بعد از نماز صبح، در تاریکی، کار ما شروع می شد، تا حداقل ۱۰، ۱۰:۳۰ شب. طوری که بچه ها، عکس هاشون را نگاه کنید چشم ها گود رفته، شکم ها چسبیده به استخوان ها و این به دلیل این بود که من به این بچه ها، طی این دوره آموزشی فشار آورده بودم.

درس سنگین بود و ما هم می بایستی مسئولیت های لازم را پس از اینکه این سیستم را در اختیار ما قرار می دادند، پاسخ می دادیم.

قبل از رفتنمان، آقا رحیم به من گفت: شما مسئول موشکی را کی معرفی می کنید؟ چون یک محموله از سلاح اسکاد عن قریب از خارج تحویل می گیریم و آماده باشید که این مجموعه را تحویل بگیرید و آدمی را به من معرفی کن که بتونه این مجموعه را سازماندهی کند، تا شما برگردید.

من هم یکی از برادران را معرفی کردم. آقارحیم هم ایشان را می شناخت. (توضیح: شهید طهرانی مقدم، امیرعلی حاجی زاده فرمانده فعلی نیروی هوافضای سپاه را معرفی کرد) گفت خیلی خوب، بچه خوبی است. گفت اسمش را چه بگذاریم؟

گفتم: آقارحیم هر چی شما بگید.

آقارحیم فکر کرد و گفت می گذاریم «حدید»

گفتم آقا رحیم باشه.

اسمش را گذاشتیم گروه حدید.

پس مجبور شدیم یک گروهی را هم از توپخانه جدا کنیم، بیاییم در واقع هسته اولیه موشکی را تشکیل بدیم تا تیم آموزشی برگردد جا و مکان را تأمین کند و شرایط به کارگیری موشک را فراهم کند.

ما ظرف ۲ ماه و ۱۰ روز، دوره‌های لازم را دیدیم و ما اولین گامی که توی این زمینه انجام دادیم، بچه ها را گذاشتیم تدوین، در تهران، آنچه که آموزش دیده بودند.

گروه‌های آموزشی ترکیب کردیم و تدوین کردیم و کتاب ها را هدیه دادیم به آقای محسن رفیقدوست به عنوان پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران و من رفتم گفتم: آقای رفیقدوست، این کتاب ها تقدیم به شما، به عنوان بنیانگذار اصلی موشکی جمهوری اسلامی.

توی این زمان اتفاق عجیبی افتاد، این که ما می خواستیم حالا با فرهنگی کار کنیم که اساساً با این فرهنگ کاملاً بیگانه بودیم یعنی سیستم مستشاری، روحیه انقلابی بچه های سپاه به انضمام عملکرد نامناسب و استکباری و بداخلاقی های تیم اعزامی از یکی از کشورها و روزگاران بسیار سختی بر ما گذشت.

بچه ها وقتی که مستشاران نبودند و دستگاه را تعطیل می کردند، باز می کردند و می دیدند و باهاش تمرین می کردند. از این کارها غافل نبودیم که مسایل تخصصی یادمان نرود.

* اولین موشک شلیک می‌شود؛ هدف: پالایشگاه کرکوک

و اما اتفاق عجیبی که این جا اتفاق افتاد، این بود که امام(ره) از طریق شورای امنیت ملی ایران به عراق اخطار می دهد که اگر به حملاتتان علیه شهرها ادامه بدید، ما هم عملیات مقابله به مثل را شروع می کنیم.

اصلا تصور عراق نبود و این تهدید ایران، کوچک ترین اثری روی شدت عملیاتهای عراق نمی گذاشت تا اینکه امام(ره) دستور دادند غیر از بغداد، یک موشک اخطار به سمت عراق شلیک شود که ما پالایشگاه کرکوک را پیشنهاد دادیم. مورد تصویب قرار گرفت. قرار شد که اولین موشک جمهوری اسلامی به پالایشگاه کرکوک به عنوان اخطار به عراق شلیک شود.

مرحبا و درود بر امام بزرگوار ما. تا اتمام حجت به دشمن نمی کرد، تصمیم نمی گرفت. اقدامات ایران از گلوله منور روی بصره شروع شد. تبدیل شده به گلوله های توپخانه که تیر اخطار پالایشگاه کرکوک که این صدام جانی را متنبه کنه، دست از این شرارت هاش برداره.

اولین موشک از موضع حضرت زینب(س)، شمال اسلام آباد در شب شلیک شد و وحشت پرتاب اولین موشک را در شب ما دیدیم. دیدیم که اساساً با آتش توپخانه اصلاً هیچ قابل مقایسه نیست؛ چیز دیگریست.

* بغداد زیر موشک

این را هم عراق جدی نگرفت و اعلام کرد تیم های خرابکار ایران با بمب گذاری در پالایشگاه کرکوک بحران آفرینی کردند و القا کرد که یک عملیات خرابکارانه نیروهای هوادار ایران در کردستان عراق است که منجر شد به دومین پرتاب موشک و اولین موشک پرتاب شده به قلب بغداد یعنی «بانک رافدین» و این موشک مورد اصابت قرار گرفت و عملیات های موشک طبق 6 مرحله ادامه پیدا کرد و مفهومش این بود که بین ۵ تا ۱۱ بار تعداد معتنابهی (موشک پرتاب می شد)، این جا دیگر جلوی عملیات جنگ شهرها را می گرفت واقعاً.

* اگر موشک‌های سپاه نبود…

من به شما می گویم که اگر آن تدبیر حکیمانه امام(ره) و آن تصمیم استراتژی این بزرگوار نبود، معلوم نبود آن شیمیایی که به خط اول جبهه ما می زدند، توی شهرهای ما چه قدر قربانی میلیونی از مردم ما می گرفت و چه فاجعه‌ای بود.

هیچ کس نیامد اینها را برای مردم بگوید. عراق برنامه تهاجم گسترده شیمیایی داشت که اولین حمله شمیایی‌اش را من یادم می آید و اولین گلوله شیمیایی عراق در عملیاتی درمنطقه شمال طلاییه در شرق مجنون در نزدیک قرارگاه نصرت اصابت کرد. اولین گلوله در عملیات خیبر، جایی که هلیکوپترهای ایران روی جاده بودند اولین گلوله شیمیایی برخورد کرد و بوی اولین گلوله شیمیایی به مشام من رسید که ما خونده بودیم که چه بویی می دهد. بوی سیر می داد، سیر تازه.

هیچ وقت یادم نمی رود. من یک دونه از این تویوتاهای کالسکه دستم بود. تا این (گلوله شیمیایی) خورد، برگشتم و ماسک شیمیایی دستم بود، گفتم :ای نفس! آقای جلالی ارزشش برای جبهه از تو بیشتره، این را برو بده به این. من رفتم ماسکم و وسایل ایمنی که داشتم را دادم به سردار جلالی عزیز خودمان که آن موقع تیمسار جلالی می گفتیم -دادم-. هیچ وقت یادم نمی رود ایشان توی آن خاک و توی آن پرواز هلیکوپترها و توی آن شرایط، آنجا بود.

همان گلوله شیمیایی مبنا شده بود با یک توپی که ساخته بودند، توپ ۱۸۰ کیلومتر دوربُرد و با بمب هایی که روی هواپیماهاشون می بندند علیه شهرهای ما استفاده کنند و دیگه حالا صدها و صدها کشته و شهید از ما نگیرند، این تبدیل بشه یه هزار و هزار شهید شیمیایی.

همان کاری که در حلبچه عراق کرده بود و برنامه‌اش این بود. حالا شما فرض بگیرید اگه موشکهای ما نبود و مقابله به مثل صورت نمی گرفت چه اتفاقی می افتاد؟

انتهای پیام/





منبع خبر

شهید طهرانی‌مقدم چگونه یگان موشکی را پایه‌گذاری کرد؟ بیشتر بخوانید »

چند نفر همراه با پدر موشکی ایران شهید شدند؟

چند نفر همراه با پدر موشکی ایران شهید شدند؟



گزارش| طهرانی‌مقدم چگونه مانع از توقف توسعه توان موشکی شد؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۲۱ آبان ۱۳۹۹ هجری شمسی برابر با ۲۵ ربیع الاول ۱۴۴۲ هجری قمری و ۱۱ نوامبر ۲۰۲۰ میلادی است. مروری می کنیم بر حوادت مهم دفاع مقدس در این روز.

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (۲۱ آبان)

• شهادت شهید داود بشارت موغاری (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید علی طهماسبی (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حسن کوّاز (استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید سیدحشمت‌الله جزایری (استان لرستان، شهرستان خرم آباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اصغر آقابراری (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی ولیپور (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم کیانی (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید فرمانعلی قربانی (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اصغر اتحادی (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمد روح الامینی (استان کرمان، شهرستان زرند، روستای کوهبنان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید اصغر بخشی کهساری (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید شعبان واحدی (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی تمری (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدرضا حسینی (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید فریبرز نبی پورمقدم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محسن کریمی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید نورالدین بخشی باروق (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید غلامعلی قجری بامری (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید جواد سام‌نژاد کروکی (استان کرمان، شهرستان بم، روستای کروک) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علی رضا بهوندی (استان خوزستان، شهرستان رامهرمز) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا برازنده (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علیجان شیخعلی (استان فارس، شهرستان نی ریز) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمدعلی پلیان (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید جلیل چک (استان فارس، شهرستان استهبان) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید عیسی کاردر (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید جبرائیل ملتی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۷ ه.ش)

• شهادت شهید حسن بهبودی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۷۰ ه.ش)

• شهادت شهید باقر رشیدی (استان فارس، شهرستان نورآباد، روستای گازرگاه) (۱۳۷۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی صالحی ماهیرود (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند، روستای درح) (۱۳۷۸ ه.ش)

• شهادت شهید حاج حسن طهرانی مقدم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی نواب (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید محمدقاسم سلگی (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید بهزاد ملانوروزی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمحمد حسینی فردوئی (استان تهران، شهرستان شهریار) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید علی کنگرانی فراهانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید سیدرضا میرحسینی (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۹۰ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم احمد اعطایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مسعود عسگری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی (استان لرستان، شهرستان ازنا) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید شریف نوروزی (استان کرمانشاه، شهرستان بیستون) (۱۳۹۶ ه.ش)



منبع خبر

چند نفر همراه با پدر موشکی ایران شهید شدند؟ بیشتر بخوانید »