حسین علم الهدی

روایت حاج صادق اهنگران از حج خونین سال ۶۶ در مکه

روایت حاج صادق اهنگران از حج خونین سال ۶۶ در مکه


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، یکی از برنامه‌های فرهنگی صادق آهنگران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، نوحه‌خوانی در جوار خانه خدا در ایام حج بوده است. وی بیش از شصت بار در قالب حج تمتع یا عمره و از طریق سپاه، بعثه امام خمینی یا بیت رهبری به حج رفته و در آنجا دعا و نوحه خوانده است. واقعه مهم زندگی حاج صادق آهنگران در سفرهایش به عربستان، حضور او در فاجعه خونین حج سال ۱۳۶۶ به همراه پدر و مادرش است که خاطره تلخی در ذهن او به جای گذاشته است. وی در رثای شهدای آن حادثه نوحه‌ای خوانده که سربند آن «مکه شد کربلا واویلا از جور اشقیا واویلا» است.

در ادامه به شرح خاطرات حاج صادق آهنگران از مشرف شدن به سفر حج که در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «با نوای کاروان» توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال ۱۳۸۹ منتشر شده است، می‌پردازیم.

درباره فعالیت‌های فرهنگی شما در کشور‌های منطقه، بفرمایید آیا شما در مراسم حج هم نوحه‌خوانی و مداحی کردید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. بله. خداوند به من این توفیق را عنایت کرده که چندین بار از طریق بعثة امام خمینی یا سپاه، در قالب حج تمتع یا عمره، به مراسم حج مشرف شوم. یادم هست که اولین بار، سال ۵۹، قرار شد با حسین علم الهدی به حج بروم. برنامه‌ریزی کردیم در مراسم برائت از مشرکین تعدادی عکس و پوستر امام خمینی را بین حجاج سایر کشور‌ها توزیع کنیم. علم الهدی موضوع را با آقای محسن رضایی در میان گذاشت.

آقا محسن هم برای کسب تکلیف، به دفتر حضرت امام اطلاع داد که ما قصد داریم چنین کاری انجام بدهیم. وقتی امام از ماجرا مطلع شدند، مخالفت کردند و گفتند: «این کار صلاح نیست.» البته آن سال من توفیق پیدا نکردم که به حج مشرف شوم. بنابراین، اولین حضورم در مراسم حج، در سال ۶۰ بود. آن سال، همراه کاروان بعثه زودتر از سایر کاروان‌ها عازم عربستان شدم. به قول حاجی‌ها، مدینه اول بودم.

بعد از انجام دادن مناسک حج تمتع، مدتی در عربستان ماندم. وقتی مراسم حج تمام شد، دوباره به مدینه برگشتم و چند روز آنجا ماندم و در مراسم‌های زیادی نوحه خواندم. بعد از دو ماه، به اهواز برگشتم. اوایل ماه محرم برگشتم.

یک سفر هم همراه پدر و مادرتان به زیارت خانه خدا رفتید. همان سال، فاجعه خونین حج اتفاق افتاد. لطفاً دراین‌باره توضیح بدهید.

سال ۶۶ بود که پدر و مادرم با یکی از کاروان‌های اهواز به حج مشرف شدند. من هم آن سال در مکه بودم. در آن سال توفیق خواندن قسمت مرثیه دعای کمیل را در مدینه در جوار ائمه بقیع داشتم که هیچ‌وقت لذت آن از یادم نمی‌رود. هر سال، ایرانی‌ها در سفر حج دو راه‌پیمایی بزرگ در مدینه حج و مکه برگزار می‌کردند.

آن سال هم طبق معمول، قرار بود روز هشتم ذی‌حجه مراسم برائت از مشرکین برگزار شود. در این راه‌پیمایی بزرگ، حجاج ایرانی و حجاج خیلی از کشور‌های دیگر، حضور پیدا می‌کردند و شعار «مرگ بر آمریکا» «مرگ بر اسرائیل» سر می‌دادند و صدای آن‌ها سراسر خیابان‌ها را فرامی‌گرفت. آن روز صبح قبل از شروع راه‌پیمایی، در بعثه رهبری مشغول خواندن شعری بودم که یکی از دوستانم آمد و گفت: «حاج صادق، امروز اوضاع غیرعادی است.

سعودی‌ها مثل هر سال نیستند. خیابان‌ها پر از نیرو‌های نظامی و امنیتی است.» در همین حین، حجت‌الاسلام هادی غفاری وارد بعثه شد و با ناراحتی گفت: «وضعیت مکه اصلاً عادی نیست. اوضاع به‌هم‌ریخته و مشکوک است» بلافاصله فؤاد کریمی، نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی که عرب‌زبان بود، آمد و گفت: «من از شرطه‌ها پرسیدم که چه خبر است؟

برای اینکه به من مشکوک نشوند، گفتم که عراقی هستم و از این راه‌پیمایی ایرانی‌ها ناراحتم. می‌خواهم با شما همکاری کنم. آن‌ها بعد از شنیدن حرف من پوزخندی زدند و گفتند که ما خودمان امسال می‌خواهیم خون به پا کنیم تا درس عبرتی برای ایرانی‌ها شود و دیگر از این کار‌ها نکنند.»

شما موضوع را به نماینده امام در امور حج اطلاع دادید؟

بله. نیرو‌های سپاه به نماینده امام در امور حج گفته بودند که اوضاع چندان مساعد نیست و احتمالاً سعودی‌ها قصد انجام دادن اقداماتی را دارند، اما ایشان گفته بودند که مراسم حج باید برگزار شود.

من قبل از مراسم، همراه عباس محتاج از بعثه بیرون آمدم که اوضاع شهر را بررسی کنیم و ببینیم چه خبر است. به‌محض اینکه وارد خیابان شدیم و آقای محتاج نیرو‌های نظامی و پلیس عربستان را دید، گفت: «حاج صادق، وضع خراب است. آرایشی که این‌ها گرفته‌اند، نشان می‌دهد آماده درگیری‌اند.»

در بعثه رهبری برنامه‌ریزی شده بود که جانباز‌ها در راه‌پیمایی، چند صف عقب‌تر از بقیه باشند و عده‌ای از جوان‌های تنومند و جسور جلوی صف حرکت کنند که اگر درگیری شد، آن‌ها صف سعودی‌ها را بشکنند و بقیه جلو بروند. بین ما و جانباز‌ها یک فضای خالی به وسعت چهل متر بود. برای اینکه کجا بایستم، استخاره کردم. برای ایستادن در عقب، بد آمد. دوباره برای ایستادن در وسط صف استخاره کردم. بازهم بد آمد.

بار سوم که برای صف جلو و خط‌شکنی استخاره کردم، خیلی خوب آمد. سریع به سمت صف جلو رفتم. هنوز چند دقیقه از شعار دادن آقای مرتضایی‌فر که می‌گفت: «الموت لآمریکا، الموت لاسرائیل» نگذشته بود که پلیس و نیرو‌های نظامی سعودی درگیری را شروع کردند. آن‌ها هم از جلو و هم از پشت سر راه‌پیمایان تیراندازی می‌کردند.

ما صف اولی‌ها با سرعت به‌طرف سعودی‌ها حرکت کردیم و به آن‌ها فشار آوردیم تا عقب بروند. آن‌ها ترسیدند و عقب‌نشینی کردند. من فریاد می‌زدم و به مردم می‌گفتم کسی نترسد. در آن گیرودار، یک‌دفعه یک شرطه با باطوم به سرم زد. گیج شدم و سرم غرق خون شد، ولی توجهی نکردم و کارم را ادامه دادم. سعودی‌ها با گلوله و آب جوش و باطوم و سنگ تلاش می‌کردند ایرانی‌ها را پراکنده کنند. به صغیر و کبیر هم رحم نمی‌کردند.

محل درگیری ما زیر پل حجّون بود. از جانم گذشته بودم و با تمام وجود مقاومت می‌کردم. حین سنگ‌اندازی به‌طرف مأموران آل سعود، دیدم یکی از حجاج ایرانی را از بالای پل به پایین انداختند. عده‌ای از پیرمردها، پیرزن‌ها و جانباز‌ها زیر دست‌وپا افتادند و کشته شدند. پلیس عربستان دست از تیراندازی برنمی‌داشت. آن‌ها با قساوت تمام، عده زیادی از حجاج را به شهادت رساندند.

من تلاش می‌کردم که هر طوری هست، از معرکه فرار کنم. چون شهر را خوب می‌شناختم، تصمیم گرفتم از کوچه‌ای بروم که به منطقه شیشه برسم. هرلحظه اوضاع خراب‌تر می‌شد. پشت سر هم آیة الکرسی می‌خواندم. باید از عرض خیابان رد می‌شدم تا به آن کوچه می‌رسیدم. یک وانت در نزدیکی‌ام بود. به دلیل ازدحام جمعیت قادر به حرکت نبودم.

چند لحظه پشت وانت رفتم و اوضاع را بررسی کردم. پیرزنی را دیدم که تلاش می‌کرد خودش را از آن محل دور کند، اما با هجوم جمعیت و مهاجمان سعودی زیر دست‌وپا رفت. از پشت ماشین پایین آمدم و با هر زحمتی که بود، خودم را به کوچه‌ای فرعی رساندم و به‌طرف هتل محل اسکانم حرکت کردم. نزدیک هتل ما یک کوچه بود که آنجا هم عده‌ای با نیرو‌های پلیس درگیر بودند.

من هم به آن‌ها پیوستم و شروع کردم به سنگ انداختن به‌طرف مأموران. با جنگ‌وگریز، تا آخر کوچه حرکت کردیم. در همین حین، یاد پدر و مادرم افتادم و دلشوره عجیبی گرفتم که الآن کجا هستند و چه به سرشان آمده؟ احتمال می‌دادم که آن‌ها هم زیر دست‌وپا مانده باشند. خیلی ترسیدم. آیة الکرسی می‌خواندم و می‌دویدم. به هر شکلی بود، خودم را به هتل پدر و مادرم رساندم. پدرم جلوی هتل ناراحت و عصبانی نشسته بود. تا او را دیدم، نفس راحتی کشیدم، ولی خبری از مادرم نبود. با ترس از پدرم پرسیدم: «پس مادر کو؟» با ناراحتی گفت: «خبر ندارم.

نمی‌دانم کجاست.» گفتم: «مگر باهم نبودید؟» گفت: «باهم بودیم، ولی همدیگر را گم کردیم. نمی‌دانم الآن کجاست.» پدرم خیلی نگران بود. سعی کردم او را آرام کنم. گفتم: «ان‌شاءالله برمی‌گردد. نگران نباش.» می‌ترسیدم پدرم از شدت ناراحتی سکته کند.

هر طوری بود، او را آرام کردم. چند ساعت با پدرم جلوی هتل نشستیم. یک‌دفعه دیدم مادرم همراه عده‌ای دارد می‌آید. پدرم با دیدن او نفس راحتی کشید و گفت: «خانم، کجا رفتی؟» مادرم درحالی‌که سعی می‌کرد او را آرام کند، گفت: «شلوغ که شد، شما را گم کردم. تو کجا رفتی؟ خیلی دنبالت گشتم.» پدرم که نگرانی‌اش برطرف شده بود، پرسید: «حالا چطوری برگشتی؟»

کسی به او کمک کرده بود؟

وقتی درگیری شروع شد، حجاج فلسطینی و لبنانی نهایت محبت را در حق حجاج ایرانی انجام دادند و در هتل‌هایشان را به روی آن‌ها باز کردند تا ایرانی‌ها به آنجا پناه ببرند. مادرم هم همراه عده دیگری از حجاج ایرانی به یک هتل فلسطینی پناه برده و تا پایان درگیری همان‌جا مانده بود. بعد هم آن‌ها کمک کرده و او را تا هتل اهوازی‌ها رسانده بودند. چندساعتی پیش آن‌ها ماندم و وقتی آرام شدند، اواخر شب به بعثه برگشتم.

گمان می‌کنم در آن درگیری، نزدیک به ۳۰۰ نفر از حجاج ایرانی شهید و حدود ۶۰ تن از نیرو‌های سعودی کشته شدند. صبح روز بعد، به‌طرف عرفات حرکت کردیم تا اعمالمان را انجام بدهیم. حجاج حال بدی داشتند. فضای رعب‌آوری حاکم بود. در عرفات، یک نفر شعری به من داد که توصیف جنایت‌های سعودی‌ها بود.

بلافاصله آن را برای حجاج خواندم. مردم می‌گفتند: «تبت یدا ابی لهب، مرگ بر این آل سعود و فهد.» بعد از انجام دادن اعمال عرفات و منا و تمام شدن مراسم حج، به ایران برگشتیم. بعد از ما، پیکر حجاج شهید را هم به ایران آوردند. امام خمینی در خصوص این جنایت وحشیانه سعودی‌ها پیام تسلیتی فرستادند که خیلی تکان‌دهنده بود.

شما برای واقعه غم‌انگیز حج سال ۶۶، نوحه خاصی خواندید؟

بله. چند روز بعدازاین حادثه، یکی از شعرا این شعر را برایم سرود که آن را چند جا خواندم:

مکه شد کربلا واویلا / از جور اشقیا واویلا

زائران حرم را کشتند / جسمشان را به خون آغشتند

در حریم خدا واویلا / در حریم خدا واویلا

قلب مهدی ز غم شد پر خون / خاتم‌الانبیا شد محزون

سینه زن در عزا واویلا / سینه زن در عزا واویلا

چشم جن و ملک گریان شد / آسمان و زمین لرزان شد

از چنین ماجرا واویلا / از جور اشقیا واویلا

واقعه غم‌انگیز حج سال ۶۶

در روز جمعه ۹ مرداد ۱۳۶۶، نیرو‌های امنیتی آل سعود به حجاج ایرانی که شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» می‌دادند، حمله کردند. این فاجعه در زمان حکومت ملک فهد رخ داد و در پی آن، ۲۷۵ حاجی ایرانی و ۴۵ نفر از حجاج کشور‌های دیگر به شهادت رسیدند.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت حاج صادق اهنگران از حج خونین سال ۶۶ در مکه بیشتر بخوانید »

نهج البلاغه عملی شهید علم الهدی در میدان جنگ

حضور در دفاع مقدس، آزمون عملی نهج‌البلاغه/ راهکار شهید «علم‌الهدی» برای انس بیشتر با خدا


نهج البلاغه عملی شهید علم الهدی در میدان جنگبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سید حسین علم‌الهدی فرزند مرحوم آیت‌الله حاج سید مرتضی علم‌الهدی، در سال ۱۳۳۷ متولد شد و متاثر از محیط خانواده، تربیت دینی او با مبارزات سیاسی توأم شد.

سید حسین در سن ۱۴ سالگی، کاباره سیرک مصری را که در اهواز برنامه اجرا می‌کرد، برچید و چندی بعد با سازمان دادن به یک گروه ۲۰۰ نفره، در روز عاشورا در خیابان‌های اهواز با شعار «انّ الحیاه عقیده و الجهاد» به راهپیمایی و عزاداری پرداختند که با دخالت مأموران شهربانی این مراسم به زد و خورد کشیده شد و در جریان آن، حسین دستگیر شد و چهار ماه با تحمل شکنجه‌های مختلف، در زندان بسر برد.

سید حسین پس از آزادی از زندان، علیرغم سن کمش، همچنان به فعالیت‌ها و مبارزات خود ادامه داد و در سال ۱۳۵۵ درحالی‌که فقط ۱۸ سال داشت، با عده‌ای از جوانان مؤمن، گروه «موحدین» را بنیان‌گذاری کردند.

او در جریان پیروزی اتقلاب اسلامی نقش فعالی داشت و بار‌ها دست به حمله مسلحانه علیه نیرو‌ها و مراکز در ارتباط با رژیم شاه زد. در جریان تسخیر سفارت آمریکا توانست با یافتن مدارکی در لانه جاسوسی که ارتباط دریادار احمد مدنی با آمریکایی‌ها را بر ملا می‌کرد مانع از حضور او در انتخابات ریاست جمهوری شده و وی را مجبور به استعفا از استانداری خوزستان شود.

سید حسین با شروع جنگ تحمیلی، در تجهیز و سازمان‌دهی نیرو‌ها در اهواز، برای مقابله با دشمن، نقش فعالی داشت و همزمان به ارائه برنامه «جنگ‌های پیامبر» در رادیو اهواز می‌پرداخت. او سرانجام به‌عنوان فرمانده یکی از گردان‌های عمل‌کننده در عملیات هویزه شرکت کرد و در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۵۹ به شهادت رسید.

در ادامه خاطراتی از فرمانده شهید را می‌خوانید.

نهج البلاغه عملی

با اینکه می‌شد فرمانده سپاه اهواز یا حتی خوزستان باشد، حسین بعد از شهادت اصغر گندمکار آمد هویزه. خیلی دوستش داشت. می‌گفت نسل‌ها باید بیایند تا فرزندی مثل اصغر به دنیا بیاید. پرسیدم چرا آمدی هویزه؟ گفت تا الآن نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس می‌کردم، حالا آمده ام آن را به طور عملی امتحان بدهم.

میل پرواز

علامه محمدتقی شوشتری، عالمی بزرگ با تألیفات متعدد بود. پرکار و باسواد. حسین چند نوبتی از ایشان راهنمایی خواسته بود. یک بار پرسیده بود: چه کنیم انس و محبت ما به خداوند بیشتر شود؟ علامه فرموده بود: رکوع و سجده‌هایتان را طولانی کنید. حسین هم از آن به بعد سه بار سبحان الله، سه بار سبحان ربی الاعلی (العظیم) و بحمده و سه بار صلوات ذکر سجود و رکوعش شد. چه انس و محبتی پیدا کرد و زودتر از همه میل پرواز درونش نمایان شد.

فرار از شهرت

«اسلام آمده است تا تمام ملل دنیا را، عرب را، عجم را، تُرک را، فارس را همه را با هم متحد کند؛ و یک امت بزرگ به نام امت اسلام در دنیا برقرار کند تا کسانى که مى‏خواهند سلطه بر این دولت هاى اسلامى و مراکز اسلام پیدا بکنند، نتوانند» امام این‌ها را می‌فرمود و حسین در جماران آن را تکرار می‌کرد، یک کلمه خودش حرف نزد، همه حرفش از امام بود. بعد از صحبت‌ها رفت پشت ستون قایم شد تا دوربین ازش تصویری نگیرد؛ همانجایی که سرآغاز شهرت آسمانی حاج صادق آهنگران شد.

مردم و امام اولین بار صدایش را آنجا شنیدند. البته حسین نمی‌دانست فقط ۱۱ روز تا پرواز همیشگی‌اش باقیمانده است.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

حضور در دفاع مقدس، آزمون عملی نهج‌البلاغه/ راهکار شهید «علم‌الهدی» برای انس بیشتر با خدا بیشتر بخوانید »

ادای احترام معاون اول دولت به شهدای دفاع مقدس + تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهوری در ادامه سفر دو روزه به استان خوزستان، دیروز (شنبه) در یادمان شهدای هویزه حاضر شد و مورد استقبال جمعی از مردم منطقه و مسوولان قرار گرفت.

در بدو ورود معاون اول رئیس جمهور به یادمان، همسر شهید محمد بهاءالدین، از شهدای حماسه هویزه به وی خوش‌آمد گفت و پرچم متبرک قبور شهیدان و یک جلد کلام‌الله مجید را به عنوان یادگاری از شهدای هویزه، به جهانگیری اهدا کرد.

حضور جهانگیری در یادمان هویزه

جهانگیری سپس بر سر قبور مطهر شهدای هویزه و مادران شهدای آرمیده در یادمان، حاضر شد و با قرائت فاتحه، یاد و خاطره آن به‌حق‌پیوستگان را گرامی داشت.

معاون اول رئیس جمهور در خاتمه این زیارت که شریعتی استاندار خوزستان نیز وی را همراهی می‌کرد، اظهار داشت: شهدای هویزه حق بزرگی بر همه ما دارند. شهدای هویزه جمعی از فرهیختگان کشور بودند که در این مسیر از کشور دفاع کردند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

حضور جهانگیری در یادمان هویزه

یادمان «شهدای هویزه» به‌عنوان اولین یادمان دفاع مقدس، محل شهادت «سید محمدحسین علم‌الهدی» و یاران عاشورایی‌اش در عملیات نصر (۱۶ دی سال ۵۹) بوده و از مقاصد اصلی زوار راهیان نور واقع در ۲۴ کیلومتری شهر هویزه و ۴۰ کیلومتری شهر اهواز است.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

ادای احترام معاون اول دولت به شهدای دفاع مقدس + تصاویر بیشتر بخوانید »

ادای احترام معاون اول دولت به شهدای دفاع مقدس + تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهوری در ادامه سفر دو روزه به استان خوزستان، دیروز (شنبه) در یادمان شهدای هویزه حاضر شد و مورد استقبال جمعی از مردم منطقه و مسوولان قرار گرفت.

در بدو ورود معاون اول رئیس جمهور به یادمان، همسر شهید محمد بهاءالدین، از شهدای حماسه هویزه به وی خوش‌آمد گفت و پرچم متبرک قبور شهیدان و یک جلد کلام‌الله مجید را به عنوان یادگاری از شهدای هویزه، به جهانگیری اهدا کرد.

حضور جهانگیری در یادمان هویزه

جهانگیری سپس بر سر قبور مطهر شهدای هویزه و مادران شهدای آرمیده در یادمان، حاضر شد و با قرائت فاتحه، یاد و خاطره آن به‌حق‌پیوستگان را گرامی داشت.

معاون اول رئیس جمهور در خاتمه این زیارت که شریعتی استاندار خوزستان نیز وی را همراهی می‌کرد، اظهار داشت: شهدای هویزه حق بزرگی بر همه ما دارند. شهدای هویزه جمعی از فرهیختگان کشور بودند که در این مسیر از کشور دفاع کردند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

حضور جهانگیری در یادمان هویزه

یادمان «شهدای هویزه» به‌عنوان اولین یادمان دفاع مقدس، محل شهادت «سید محمدحسین علم‌الهدی» و یاران عاشورایی‌اش در عملیات نصر (۱۶ دی سال ۵۹) بوده و از مقاصد اصلی زوار راهیان نور واقع در ۲۴ کیلومتری شهر هویزه و ۴۰ کیلومتری شهر اهواز است.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

ادای احترام معاون اول دولت به شهدای دفاع مقدس + تصاویر بیشتر بخوانید »

واکنش پرصلابت مادر شهید «عبداللهی‌پور» به خبر شهادت فرزندش


برای، ولی الله مرگ در خواب کم بودمیلاد کریمی دبیر ستاد فرهنگی زیارتگاه شهدای هویزه در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در خصوص مادر شهید «ولی‌الله عبداللهی‌پور» که به تازگی دار فانی را وداع گفته و به فرزند شهید خود پیوسته است اظهار داشت: سرباز وظیفه شهید «ولی الله عبداللهی پور» ششم شهریور ۱۳۳۹ در ایلام به دنیا آمد و در زمان شهادت، ۲۰ ساله بود.

این مسوول فرهنگی درباره فعالیت‌های مبارزاتی شهید عبداللهی پور نیز گفت: این جوان ورزشکار در سال‌های آخر دبیرستان به صف انقلابیون پیوست. شعارنویسی، پخش اعلامیه، نگهبانی کوچه و محله و خلاصه هر کاری که می‌توانست، از اقدامات این شهید والامقام در روز‌های انقلاب بوده است.

وی افزود: شهید عبداللهی پور از شهدای سرافراز ارتش جمهوری اسلامی ایران و جمعی تیپ ۳ زرهی همدان- گروهان یکم-گردان ۱۲۴ بود که در کنار رزمندگان بسیجی و سپاهی در حماسه هویزه و عملیات نصر حضور داشت و همراه با بیش از ۱۴۰ شهید دیگر ارتش در این عملیات به شهادت رسید.

کریمی گفت: نقل است که شهید عبداللهی پور همواره به همرزمانش می‌گفت: «بزرگترین آرزویم این است که بعد از پیروزی بر عراق بروم فلسطین و رو در روی اسرائیل بجنگم.»

دبیر ستاد فرهنگی زیارتگاه شهدای هویزه خاطرنشان کرد: تانک‌های رژیم بعث عراق، پیکر به خون غلتیده شهدای هویزه را زیر شنی‌شان لِه می‌کنند تا خاطره اسب تازی یزیدیان بر پیکر پاک سید و سالار شهیدان در عصر عاشورا، مجسم شود و بدین سان هویزه، کربلایی دیگر می‌شود.

وی افزود: از آنجا که در زمان حماسه و شهادت کربلاییان هویزه هنوز پلاک شناسایی مرسوم نشده بود، بسیاری از این شهدا گمنام به خاک سپرده شدند و یا به دلیل نحوه خاص شهادتشان پیکری از آن‌ها به دست نیامد که شهید والامقام عبداللهی پور از آن دسته شهداست.

دبیر ستاد فرهنگی زیارتگاه شهدای هویزه خاطرنشان کرد: البته به یاد ایثار و قهرمانی جاودان این سرباز عالی‌مقام وطن، سنگ یادبودی در ردیف دوم قبور مطهر یادمان شهدای هویزه در نظر گرفته شده که زیارتگاه همیشگی عاشقان و دلدادگان شهداست.

مسوول امور پژوهشی یادمان شهدای هویزه اضافه کرد: در واقع دو شهید از ۱۴۲ شهید ارتش که از تاریخ ۱۵ لغایت ۲۶ دی ۱۳۵۹ در جریان عملیات نصر در منطقه عملیاتی هویزه شربت شهادت نوشیدند، در یادمان شهدای هویزه و در کنار شهدای بسیج و سپاه، سنگ یادبود دارند که یکی از آن‌ها این شهید عزیز است.

میلاد کریمی در خاتمه به بیان خاطره‌ای از مادر والامقام شهید عبداللهی پور پرداخت و گفت: مرحوم حاج خانم نقل می‌کردند که وقتی خبر شهادت، ولی الله را شنیدم سرم را به سمت آسمان گرفتم و خیلی قرص و محکم گفتم: «الحمدالله. باید شهید می‌شد. برای، ولی الله، مرگ در رختخواب کم بود.»

۱۵ دی ماه ۱۳۵۹ اولین عملیات گسترده ایران با همکاری نیرو‌های ارتش و سپاه با نام «نصر» انجام شد. هدف از عملیات، آزادسازی منطقه عمومی جفیر، پادگان حمید و در ادامه آزادسازی کوشک و طلائیه و در نهایت پیشروی به سوی خرمشهر و حرکت به سمت بصره بود. روز اول عملیات با پیروزی‌های چشمگیر و تصرف توپخانه عراق و اسارت حدود ۸۰۰ بعثی متجاوز به پایان رسید.

اما در روز دوم ارتش عراق که در آن ایام بسیار مجهز و آماده بود به جبران این شکست، نیرو‌های بی‌شماری را روانه منطقه کرد و روز ۱۶ دی صد‌ها تانک، بچه‌هایی که حتی آذوقه و اسلحه کافی نداشتند را به محاصره درآوردند. حماسه مردان هویزه که جمعی از بهترین جوانان دانشجو، تعدادی از فاتحان لانه جاسوسی، دانش آموز، پاسدار، بسیجی و قشر‌های مختلف مردم را شامل می‌شد، پس از نبردی جانانه در کنار فرمانده دلاورشان سید محمد حسین علم الهدی، مظلومانه شهد شهادت نوشیدند.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

واکنش پرصلابت مادر شهید «عبداللهی‌پور» به خبر شهادت فرزندش بیشتر بخوانید »