نحوه آشنایی مرحوم شمقدری با آیتالله خامنهای
نحوه آشنایی مرحوم شمقدری با آیتالله خامنهای بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چاپ دوم کتاب «نان سالهای جنگ» که خاطرات زنان روستایی در پشتیبانی دفاع مقدس را روایت میکند، با ویرایشی جدید و توسط انتشارات «راه یار» روانه بازار نشر شد.
در این کتاب، با روستایی مواجه هستیم که کیلومترها با خط مقدم جنگ فاصله داشته، اما ثمره تلاشهایش، روحیه دادن و قوت بخشیدن به رزمندگان در جای جای خط مقدم بوده است.
بنابرین گزارش، صدخَرو واقع در ۵۵ کیلومتری غرب شهرستان سبزوار، یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بوده. اما در تاریخ دفاع مقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بیمهری تاریخنگاران مواجه بوده است. روستاهایی که به مدد جهاد سازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد. زنان روستای صدخرو، نمونهای از زنان انقلابی هستند که عمرشان را پای دفاع از انقلاب و ارزشهایش گذاشتند. هرچند این زنان سواد زیادی نداشتند و در دانشگاهی درس نخوانده بودند، اما در مکتب اسلام یاد گرفته بودند که زندگی چیزی نیست جز عقیده و جهاد. برای همین زندگیشان شده بود جهاد در راه عقیده. برای همین بود که پای تنور خیس عرق میشدند، اما از نان پختن برای جنگ دست نمیکشیدند.
در بخشی از مقدمه کتاب درباره فعالیتهای این زنان روستایی میخوانیم: «در دل این روستا(صدخرو)، محور فعالیتهای پشتیبانی جنگ با چند نفر بود که شاخصترین آنها و به تعبیری فرمانده پشتیبانی جنگ روستا، خیرالنساء صدخروی است؛ پیرزنی مهربان که مادربزرگ جبهههاست و قصههایش از جنگ است و پیروزی حق بر باطل. مادربزرگ، روایتهایش از جنس بیداری است و زنان قصهاش زنان روستای صدخرو هستند که یا سرشان به نان و کلوچه پختن گرم بوده یا به مربا درست کردن. زمستانهای سرد هم به فکر رزمندگان بودند و برایشان ژاکت و بافتنی میبافتند.
حماسه «نان سالهای جنگ»
زنان قصههای خیرالنساء از زنان هر قصهای واقعیترند. آنها مصداق این گفتههای آیتالله خامنهای در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ هستند: «وقتی در جبههها لباسهای دوخته و اتوکشیده و یا خوراکیهای بستهبندی شده و یا طبخهای بسیار مهربانانه و مادرانه و یا ترشی و مربا را میبینم، میفهمم که تلاش بسیاری در پشت جبهه از سوی مادران و زنان وجود دارد. جالبتر آنکه نامههایی به مناسبت جنگ، همراه با هدایایی از خواهران به دستم میرسد و حتی بعضی از آنها اظهار میکنند که فرزندمان را در راه خدا از دست دادیم و این هدیه را هم میدهیم و یا بعضی از زنان زیورآلات خودشان را که در میان آنها یادگاری خاطرهانگیز از دوران ازدواجشان نیز دیده میشود، برای جبهههای جنگ میفرستند. به اعتقاد من بخش مهم محیط گرم و پُرشور جنگ، مربوط به جهت فکری خواهران است و اگر زنان ما در این حالوهوای فکری نبودند، نیمی از این شور وجود نداشت.» این زنان همچون فرزندانشان ایمان داشتند به شعاری که میدادند: «جنگ جنگ تا پیروزی» و جنگ همه زندگیشان شده بود تا به پیروزی برسند. این زنان با دستهایشان حماسهای ماندگار در تاریخ رقم زدند؛ حماسهای به اسم «نان سالهای جنگ».
انگار آتش میبارید
رقیه خالقیکیا یکی از این زنان روستایی است. او در خاطراتش از آن روزها میگوید: «نانپختن توی تابستان کار سختی بود. تابستان انگار آتش میبارید! کنار تنور هم که بودیم میپختیم از گرما. وقتی هوا داغ بود، خمیرِ خوبی از آب درنمیآمد و سریع تُرش میشد. برای اینکه نان به تنور نچسبد، یک تکه دستمال خیس دور تنور میچرخاندیم. بهش میگفتیم تُنُورو. اگر این کار را نمیکردیم، نان از کناره میافتاد داخل تنور. ماه رمضان هم فقط شبها نان میپختیم. بعد از افطار میرفتیم سر تنور.»
یکلحظه بیکار نمیشدم
طوبی خدایی که پسرش هم در جبهههای جنگ بوده، در خاطرهای که از او در این کتاب میخوانیم، درباره فعالیتهای پشتیبانی جنگ در روستای صدخرو این طور گفته است: «پسرم که رفت سربازی، کارم شد گریه و دعا. هرجا روضهای بود، خودم را میرساندم و یک دل سیر اشک میریختم. خانه که بودم، نمیخواستم کسی اشکم را ببیند. روضه را بهانه میکردم. هنوز روضه شروع نشده، اشک توی چشمم جمع میشد. یک روز که از روضه برمیگشتم، یکی از همسایهها گفت: «طوبی، خبر داری برای رزمندهها نان میپزیم؟ تو هم اگر دوست داری بیا.» از خدایم بود! پرسوجو کردم، فهمیدم کجاها نان میپزند. هرجایی دود تنوری بلند بود خودم را میرساندم. دستم به نانپختن نمیگرفت و خیلی بلد نبودم. خمیر زواله میکردم، نان از تنور میکشیدم بیرون و نانها را پهن میکردم روی زمین. بعضی وقتها هم میرفتم هیزمها را از در حیاط میآوردم تا پای تنور. تنور که خاموش میشد، خاکسترها را از تنور بیرون میکردم. یکلحظه بیکار نمینشستم. جارو دست میگرفتم حیاط را جارو میزدم. استکان و قوری آب میزدم.»
نانوای جبههها
صغری صدخروی، یکی دیگر از زنان این روستاست که با وجود نداشتن تنور از قافله همولایتیهایش جا نمانده؛ «خانۀ ما کوچک بود و تنور نداشتیم. موسی عیدی، همسایهمان، تنور خانهاش برای جبهه همیشه روشن بود. مثل موسی، چند نفر دیگر هم بودند که خانه و زندگیشان را داده بودند برای اینجور کارها. میرفتم خانۀ موسی. تنور را که آتش میزدند، میرفتم تا خانۀ خودمان و به بچهها سر میزدم. دوباره برمیگشتم. خیالم از شوهرم راحت بود. اهل غُرغُر نبود، برای همین با خیال راحت نان میپختم. نانوا کم داشتیم. شدم نانوای جبههها. قبل از جنگ، نان نپخته بودم. اگر جنگ نبود، شاید یاد نمیگرفتم نان بپزم. شب و روز نداشتیم. روزی بود که با چهل مَن آرد، نان میپختیم. تا جایی که قوّت داشتیم کار میکردیم.»
شعر؛ نخ و سوزن
زنان روستای صدخرو، غیر از پخت نان، کلوچه، مربا و رشته هم برای جبههها آماده میکردند و هر وقت هم نیاز میشد دست به قیچی و سوزن و نخ هم میشدند تا برای رزمندگان، رزمجامه بدوزند.
طوبی موحدیفر از جمله زنان خستگیناپذیری است که با وجود داشتن فرزند خردسال، دست از کار و تلاش برای دوخت لباسهای رزمندگان برنمیداشته است؛ «برای خیاطی میرفتیم مزار. آنقدر لباس میدوختیم که دیگر جانی به تنمان نمیماند. وقتی میدیدم همه خستهوکوفته شدهاند، شروع میکردم به شعرخواندن. خانمها میگفتند: «تو شاعری و شعرهای قشنگی میخوانی.» میگفتم: «باید شعر بخوانی تا کار خستهات نکند.» بیشتر وقتها پسر کوچکم را هم با خودم میبردم مزار. ششماهه بود. روی پایم میگذاشتمش و برایش لالایی میخواندم: «لالایت میکنم خوابت نمییاد/ بزرگت میکنم، یادت نمییاد». وقتی میخوابید، میگذاشتمش روی زمین. بعد میرفتم سراغ حمیده حسینیجم و کار را شروع میکردیم. روزی یکی از خانمها گفت: «بلند شو که پسرت از گریه سیاه و کبود شد!» گفتم: «خدا میداند برای جبهه کار میکنم، خودش مراقب بچهام هست.»
فقط یک تخممرغ
شیرزنان روستای صدخرو، در کنار فعالیتهای مختلفی که برای پشتیبانی جنگ انجام میدادند، حاضر بودند از مایحتاج روزانه خود هم بگذرند تا مبادا خللی در جبهههای دفاع مقدس برای رزمندگان پیش بیاید. صدیقه صالح غفاری، یک نمونه از این حماسهها را این طور نقل کرده است؛ «یک روز دیدم زنی یک تخممرغ آورده است. با تعجب ازش پرسیدم این تخممرغ را برای چی آوردی؟ گفت: «من فقط یک مرغ دارم. امروز دیدم همین یک تخم را گذاشته، آوردم که بفرستید جبهه.»
بنابرین گزارش، صدخَرو، یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بودند. اما در تاریخ دفاع مقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بی مهری تاریخ نگاران مواجه بوده است. «نان سالهای جنگ»، کتابی است که به نقش زنان پشتیبانی جنگ یک روستا پرداخته است؛ زنانی که به مثابه گردانی در جنگ بودند و فرماندهشان هم خیرالنساء و دخترش مریم بودند. علاوه بر صدخرو، هزاران روستای دیگر هست که کمتر به آنها پرداخته شده است؛ روستاهایی که به مدد جهاد سازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد.
براساس این گزارش، چاپ دوم «نان سالهای جنگ» که تحقیق و مصاحبههای برعهده محمد اصغرزاده بوده و نگارش آن توسط محمود شمآبادی صورت گرفته، طی روزهای اخیر، با ویرایشی جدید در ۲۰۰صفحه، شمارگان ۲هزار نسخه و قیمت ۲۲هزار تومان به همت انتشارات «راه یار» روانه بازار نشر شده است و علاقمندان جهت تهیه و سفارش این کتاب علاوه بر کتابفروشیها میتوانند از طریق ammaryar.ir اقدام کنند و یا با ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ و ۰۲۵۳۷۷۴۶۴۹۰ تماس بگیرند.
جنگ چهره زنانه دارد/ آیتالله خامنهای درباره زنان صدخرو چه گفتند بیشتر بخوانید »