حضرت امام

سرلشکر موسوی: اهتزاز پرچم جمهوری اسلامی در حیاط خلوت استکبار/ دستاوردهای پهپادی ارتش حاصل حمایت‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی است

سرلشکر موسوی: اهتزاز پرچم جمهوری اسلامی در حیاط خلوت استکبار/ دستاوردهای پهپادی ارتش حاصل حمایت‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی است


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی‌امنیتی دفاع‌پرس، امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی» فرمانده کل ارتش در مراسم تحویل دهی بیش از ۲۰۰ فروند پهپاد راهبردی تولیدی وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح به نیرو‌های چهارگانه ارتش، طی سخنانی اظهار داشت: ما در ایامی که به نام روز ارتش نامگذاری شده است قرار داریم و هرچه زمان می‌گذرد و حوادث بیشتر دیده می‌شود انسان بیشتر به دید راهبردی حضرت امام (ره) پی می‌برد.

وی افزود: درست در روز‌های اول انقلاب که زمزمه‌های انحلال ارتش بوجود آمده بود و هیچکس این اشراف را نسبت به آینده نداشت تنها رهبرمعظم انقلاب با حضرت امام خمینی (ره) هماهنگ بودند، امام راحل فرمودند که ارتش باید برای کشور بماند.

فرمانده کل ارتش تصریح کرد: در آن ایام خیلی‌ها معتقد بودند که ارتش آموزش دیده رژیم سابق است، اما امام راحل که ارتش را میشناختند پای ارتش ایستادند و وقتی مسائل داخلی کشور بوجود آمد تنها سازمان منسجمی که از اول انقلاب برای حفظ آن شهید تقدیم کرد ارتش بود.

امیر سرلشکر موسوی تاکید کرد: بعد از آن هم ارتش نقش بی بدیلی در دفاع مقدس ایفا کرد. تا قرن‌ها بعد نسل‌های آینده به نسلی که در دفاع مقدس ایستادن و نگذاشتند یک وجب از خاک این کشور جدا شود و پای آرمان‌ها ایستادند، افتخار خواهند کرد.

وی گفت: بعد از آن دوران هم ارتش در دوران سازندگی و دفاع از حرم اهل بیت و همچنین در حوادث و بلایای طبیعی صد‌ها عملیات انجام داد و همه این‌ها محصول حمایت‌های امام راحل و فرماندهی حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب بوده است.

فرمانده کل ارتش با بیان اینکه ما هنوز از درک عظمت سربازی در جمهوری اسلامی ایران عاجز هستیم گفت: نیرو‌های مسلح ما در لباس سربازی تحت زعامت نایب امام زمان پای تحقق اهداف عالی پیامبران و ائمه (ع) عمرشان را صرف کرده اند و به عنوان بازوی مسلح این نظام در این لباس قرار گرفتند.

وی ادامه داد: تمام تلاش ما هم اجرای دقیق فرامین مقام معظم رهبری است تا بتوانیم شایستگی لازم برای ظهور حضرت، ولی عصر را پیدا کنیم.

نیروی زمینی متحول شده است

امیر سرلشکر موسوی با بیان اینکه ارتش در دانشگاه انقلاب تبدیل به یک پدیده جدید شده است عنوان کرد: امروز در نیروی زمینی شاهد تحولات جدیدی هستیم که در حقیقت باید بگوییم یگان‌های این نیرو یک پوست اندازی جدید کرده است و اگر کسانی که قبلا در این نیرو بوده اند امروز وارد نیروی زمینی شوند با بسیاری از حوزه‌های جدید که با آن‌ها آشنا هستند مواجه خواهند شد.

فرمانده کل ارتش با اشاره به پیشرفت‌های نیروی پدافند هوایی، ادامه داد: زمانی ما پوشش‌های راداری را در مرز‌های کشور ترسیم می‌کردیم و دائم نگران خلاء‌های راداری بودیم، اما امروز در موضوع رادار هیچ نگرانی نداریم. وقتی نیروی پدافند هوایی و وزارت دفاع سامانه‌ای مانند باور ۳۷۳ را می‌سازند دیگر جای هیچ نگرانی در این موضوع نیست.

وی با اشاره به اقدامات نیروی هوایی ارتش، تصریح کرد: به شهادت همه اسناد موجود از روز اول انقلاب تا کنون هر ماموریتی به نیروی هوایی ارتش واگذار شده است به بهترین نحو ممکن آن را اجرا کرده است. یک زمانی به جوانان ما اجازه داده نمی‌شد به یک پیچ دست بزنند حالا به جایی رسیده ایم که هواپیما می‌سازیم.

فرمانده کل ارتش با تجلیل از اقدامات نیروی دریایی ارتش، ادامه داد: روزی نیروی دریایی ما در خلیج فارس افتخارات بزرگی آفرید، اما امروز پا را از این فراتر گذاشته است و هرچه لازم دارد با کمک وزارت دفاع می‌سازد. امروز نداجا به آن درجه از توانمندی رسیده است که همزمان ۴ ناوگروه در چهار نقطه عالم دارد.

امیر موسوی با بیان اینکه تا کنون نظام سلطه هرکاری می‌توانسته انجام داده است، گفت: اما امروز پرچم جمهوری اسلامی ایران هزاران کیلومتر آنسوتر در حیاط خلوت استکبار جهانی به اهتزاز در آمده است و این‌ها به برکت خون شهدا است.

وی با اشاره به توان پهپادی ارتش افزود: ارتش از گذشته هم پهپاد در اختیار داشت، اما از یکی دوسال گذشته و با برگزاری یک رزمایش این توان رسانه‌ای شد. بعد از رونمایی از پایگاه پهپادی ۳۱۳ در راستای ارتقای توان پهپادی، ارتش و وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح برای تحقق این مهم کمر همت بستند.

امیر سرلشکر موسوی اظهار داشت: دستاورد‌های پهپادی ارتش حاصل تدابیر و حمایت‌های رهبر معظم انقلاب است و در این حوزه شاهد تلاش همه نیروها، وزارت دفاع و جوانان و دانشمندان مومن هستیم. افزایش توان پهپادی ارتش هم از نظر تعداد و هم از نظر کیفیت در حال اتفاق افتادن است که امروز شاهد بخشی از آن هستیم.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سرلشکر موسوی: اهتزاز پرچم جمهوری اسلامی در حیاط خلوت استکبار/ دستاوردهای پهپادی ارتش حاصل حمایت‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی است بیشتر بخوانید »

زاکانی:عده‌ای نان امام را می‌خورند و توجهی به مکتب امام ندارند

زاکانی:عده‌ای نان امام را می‌خورند و توجهی به مکتب امام ندارند



علیرضا زاکانی گفت:عجبا که عده‌ای نان امام را می‌خورند و توجهی به مکتب امام ندارند. در بسیاری صحنه‌ها امروز عقب ماندیم به این دلیل که عده‌ای امروز از باورهای شهدا فاصله گرفتند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، علیرضا زاکانی شهردار تهران امشب در سی و یکمین یادواره شهدا و ایثارگران مسجد حضرت جوادالائمه علیه السلام پادادشهر اهواز اظهار کرد:این مجالس مجالس تحول و بیداری هستند چون شهدا هم الگو، هم راهبر و اثرگذار، هم زنده و ان‌شاءالله شفیع ما باشند.

وی ادامه داد: ما از آن‌ها الگو می‌گیریم که در چه فضایی زیستند و باور و عمل‌شان چه بود، لذا حضور در محضر شهدا ما را بر آن می‌دارد که توجه ویژه‌ای به آن‌ها داشته باشیم.

وی با بیان اینکه شهدا ویژگی های خاصی را را به ما نشان می‌دهند گفت: باور شهدا، اعتماد به سنت‌های الهی است. در ۴۴ سال عمر انقلاب اسلامی مسئولینی دیدیم که به سنت‌های الهی اعتماد نداشتند و از راه شهدا جدا شدند.

وی ادامه داد:ویژگی خاص شهدا، ناظر به نگاه آن‌ها نسبت به اسلام است، شهدا اسلام را نسخه نجات بخش بشریت و راهگشای انسان می‌دانستند، نگاهشان به اسلام حداکثری بود نه حداقلی. باز در این مورد هم مسسولینی داشتیم که اسلام را با نگاه حداقلی می‌دیدند.

زاکانی گفت:شهدا، باور به نظام اسلامی داشتند که حفظ نظام را اوجب واجبات می‌دانستند. اما باز ما مسئولینی داشتیم که جمله حضرت امام مبنی بر وجوب حفظ نظام را دیگر باور نداشتند.

وی با اینکه شهدا ایران را حرم می‌دیدند و این پرچم برافراشته در ایران اسلامی را مانند حرمی می‌دیدند اظهار کرد:باور آن‌ها به امام و ولی جامعه بود، باورشان این بود که امام جامعه ما نایب امام زمان عج است. عجبا که عده‌ای نان امام را می‌خورند و توجهی به مکتب امام ندارند. در بسیاری صحنه‌ها امروز عقب ماندیم به این دلیل که عده‌ای امروز از باورهای شهدا فاصله گرفتند.

شهردار تهران گفت:باور شهدا اعتقاد به مردم‌سالاری دینی بود، معتقد بودند دست غیبی وجود دارد که مومنین را یاری می‌کند
باور شهدا هم این بود که این انقلاب با تمام عرض و طولش، مقدمه‌ ظهور امام زمان عج است.

وی با بیان اینکه این فتنه اخیر که یک جنگ ترکیبی بود، یکی از دلایلش غفلت از راه شهدا بود ادامه داد:ماحصل آن‌همه ایثار و فداکاری این بود که امروز ما دور هم جمع می‌شویم تا یاد آن‌ها را گرامی بداریم، پس باید راه و باورهای شهدا را به‌خوبی بشناسیم آن‌ها شاهد و ناظر ما هستند و از ما انتظار دارند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

زاکانی:عده‌ای نان امام را می‌خورند و توجهی به مکتب امام ندارند بیشتر بخوانید »

حالا بفرمائید چه کاسه‌ای زیر این نیم کاسه است!؟

خاطره‌ای از آن روزها



آشوب‌های این روزها یک پیام روشن و خالی از ابهام در خود دارد و آن اینکه کفگیر دشمن به ته دیگ خورده است.

حسین شریعتمداری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

۱- این خاطره را از دوران جنگ شهرها و بمباران مناطق مسکونی کشورمان به خاطر دارم و از آنجا که در آن، سخن از رسول خدا(ص) در میان است‌، غبار زمان بر آن نمی‌نشیند. بخوانید؛ 

در نوجوانی از استاد شهید مرتضی مطهری سؤالی پرسیده بودم و از مرحوم علامه جعفری نیز، پاسخ‌ها دقیق بود و قانع‌کننده. اما، آن شب پاسخی از نوع دیگر یافتم که دلنشین بود و مصداق عینی آنچه بزرگان یادشده با دلایل نظری گفته بودند.

آن شب اولین شب موشک‌باران تهران بود. اولین موشک ساعتی به غروب مانده در خیابان شیخ‌هادی فرود آمده و بیمارستانی را ویران کرده بود. مردم هنوز نمی‌دانستند که آن غرش‌ها و انفجارهای مهیب و پی‌درپی ناشی از موشک‌پرانی عراق است. تصور می‌کردند بمباران هوایی است، مثل دفعات قبل و در تعجب که چرا مثل همیشه قبل از بمباران آژیر قرمز کشیده نمی‌شود.

ما در سپاه می‌دانستیم که موشک‌های عراقی – بخوانید تولید مشترک شوروی سابق، آمریکا و انگلیس- است که با افزایش برد به تهران رسیده است. خیابان‌های تهران خلوت بود و موشک‌ها هرازچندگاه با غرشی بلند به آسمان تهران می‌رسید و چند ثانیه بعد، صدای انفجاری مهیب در فضا می‌پیچید… آخر شب بود که موشک دیگری از راه رسید،

خط آتش آن نشان می‌داد که به سمت کوه‌های شمال تهران می‌رود و بعد… انفجاری مهیب در همان حوالی… یکی از برادران سپاه که در کنارم بود با رنگ پریده پرسید؛ جماران؟!… هر دو به دلشوره افتادیم… با برادران سپاه در جماران تماس گرفتیم… خبری نبود. قلبمان که به سختی در طپش بود، آرام گرفت … راستی اگر آن شب یکی از موشک‌ها به جماران و خانه محقر و بدون پناهگاه امام اصابت می‌کرد چه می‌شد؟ تصور فاجعه نیز هولناک بود… اگر امام می‌رفت؟… آن شب این سؤال در ذهن نگارنده با نگرانی چرخید و چرخید تا به این‌جا رسید که اگر موهبتی به نام خمینی نبود چه می‌شد؟… ما می‌ماندیم و دنیای پر از پلشتی‌ها و آدم‌ها و مکتب‌های بدرد نخوری که دنیا را احاطه کرده بودند.

ما می‌ماندیم و لیبرال دموکراسی خفن غرب و سردمداران بی‌شخصیت و عفن. ما می‌ماندیم و شوروی و مارکسیسم انسانیت‌سوز، انگلیس و نوادگان دزدان دریایی که در آن به حکومت رسیده بودند… دنیایی با این رنگ و بو و مکتب‌هایی با این سمت و سو به چه دردی می‌خورد؟…

 کم کم به پاسخ آن سؤال نزدیک شده بودم… اگر رسول‌خدا(ص) نبود و محمد مصطفی(ص) به پیامبری مبعوث نشده بود، بودن در دنیا با کدام بهانه‌ای توجیه‌پذیر بود؟… و خلقت مردمان و آفرینش زمین و آسمان را چه سود؟!…هیچ!… و این پاسخ و توضیح خالی از ابهامی برای آن کلام نورانی بود که خدای مهربان خطاب به رسول گرامی اسلام فرموده بود… «لولاک لما خلقت الافلاک… اگر تو نبودی، جهان را نمی‌آفریدم…».

۲- در آیات دوم و سوم سوره جمعه آمده است « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (۲) وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳)… اوست که در میان مردم درس ناخوانده‌، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را [از آلودگی‌های فکری و روحی] پاک کند و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد، هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند! (۲) و [نیز پیامبر را] بر مردمی دیگر که هنوز به آنان [‌اعراب‌] نپیوسته‌اند [برانگیخت]. و او توانای شکست‌ناپذیر و حکیم است (۳).

بعد از نزول این آیات، حاضران پرسیدند: منظور از این «‌گروه دیگر» که هنوز به اعراب نپیوسته‌اند چه کسانی هستند؟ رسول خدا(ص) دست بر شانه سلمان فارسی نهاد و فرمود «‌منظور خدا، این مرد و قوم اوست‌» و سپس افزود «‌سوگند به آن که جانم در اختیار اوست، اگر ایمان و دانش به ستارة ثریا بسته باشد، گروهی از مردان فارس، آن را به چنگ می‌آورند». و ده‌ها نمونه دیگر از این دست که از سوی هر دو گروه مفسران شیعه و اهل سنت به فراوانی نقل شده است. 

۳- پس از آن گردونه زمان چرخید و گردنه‌های سخت فراوانی را درنوردید تا به دورانی رسید که رسول خدا (ص) خبر داده بود و امیر مؤمنان‌(ع) مردمان را به آمادگی برای آن روز توصیه کرده بود. امام راحل ما، ندا به انقلاب برداشت. مردم ایران (همان‌ها که رسول خدا نشانی آنان را به سلمان داده بود) این ندا را در دل خویش آشنا یافتند و با پای جان به سویش شتافتند، خون دادند و جان باختند و سقف ظلمانی جهان سلطه را شکافتند. طرحی نو درانداختند که ۴۴ سال است علی‌رغم هجوم همه‌جانبه قدرت‌های ریز و درشت نه فقط از پای نیفتاده، بلکه از نقطه شروع تاکنون گام‌های بلندی برداشته است. دلیل؟ چه دلیلی برتر از اینکه ۴۴ سال است، نظام سلطه بین‌الملل تمامی توان خود را برای مقابله با آن به میدان آورده است.

به قول حضرت امام(ره)خطاب به آمریکا: «‌اگر می‌گویید چیزی نشده پس چرا این همه هیاهو می‌کنید»؟!…

و کوتاه سخن، همین جا باید گفت: آشوب‌های این روزها یک پیام روشن و خالی از ابهام در خود دارد و آن اینکه کفگیر دشمن به ته دیگ خورده است.

این، همان نکته‌ای است که دیروز حضرت آقا در دیدار اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام بر آن تاکید فرموده و اغتشاشات اخیر را «حرکت انفعالی‌» دشمن نامیدند.

بارش نور در میلاد رسول خدا (ص) و امام صادق‌(ع) مبارک باد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خاطره‌ای از آن روزها بیشتر بخوانید »

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

حال و هوای روز وصال امام (ره)، پس از ۱۵ سال چشم‌انتظاری


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: روایت امروز، روایت مردی است در تاریخ انقلاب، که با آرزوی شهادت ازدواج می‌کند و دعای حضرت امام (ره) همراهش می‌ماند تا به گوشِ جوانِ امروز برساند: «ما ایستادیم و آغاز کردیم، شما بایستید و ادامه بدهید.»

«علی‌اکبر قبادی» از انقلابیون فعال و مربیان آموزش پادگان امام علی (ع) است. او که در کارنامه پربار عمر خود، سال‌ها مجاهدت و تلاش برای پیروزی و پاسداری از انقلاب اسلامی را دارد، مهمان خبرگزاری دفاع مقدس شده است؛ تا خاطرات خود را بازگو کند.

در ادامه بخش اول گفت‌وگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «علی‌اکبر قبادی» را می‌خوانید.

دفاع‌پرس: در ابتدا خودتان را معرفی بفرمایید.

«علی‌اکبر قبادی» هستم متولد سال ۱۳۳۷ در شمیرانات. خرداد سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شدم و از همان ابتدا به عنوان مربی آموزش در پادگان امام علی (ع) خدمت کردم.

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

دفاع‌پرس: حضرت امام (ره) را از چه زمانی شناختید؟

ما فرزندان انقلاب هستیم. فرزندانی که در مسجد و کلاس قرآن پرورش یافتیم و خانواده‌، اولین مشوق‌ ما در مسیری بود که پیش گرفتیم. فرزندان مکتبی که از وقتی خود را شناختیم، در تلاش و تکاپو برای سرنگونی رژیم دیکتاتوری و استبدادی شاهنشاهی بودیم. ما فرزندان انقلاب، فرزندان مکتبی بودیم و ان‌شاءالله هستیم که حضرت امام (ره) آن را راه‌اندازی کرد و از همان ابتدا شیفته ایشان و افکارش شدیم.

در آن زمان خانواده ما نیز، همچون خانواده تمام مبارزین و مجاهدین اسلام، در روزگاری که جامعه شرایط خوبی نداشت، تمام سعی خود را می‌کرد که وضعیت آن زمان و فساد شاهنشاهی را تغییر دهد. منزل کوچکی داشتیم اما همین منزل، مرکز فعالیت‌های انقلابی شده بود. مرکز جمع آوری و پخش اعلامیه، محل برگزاری جلسات قرآنی و هیأت و مراسم عزاداری اهل بیت (ع)، مامن امن و پناهگاه مبارزینی که ساواک به دنبال آن‌ها بود و… .

من هم با الگوپذیری از خانواده مذهبی خود (اعم از پدر، برادر و ساير فاميل و آشنایان)، هرچند کم سن و سال بودم اما در این مسیر حضور فعالی داشتم. گاهی با لباس‌های مبدل شخصی (غير روحانی)، مبارزینی را كه ساواک در تعقیب آن‌ها بود همراهی می‌کردم و گاهی کارهای مخفیانه‌تر انجام می‌دادم.

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

آن روزها شهرک اکباتان در حال ساخت بود. یکی از ساختمان‌های كارگری را، محل تکثیر اعلامیه‌های حضرت امام (ره) کرده بودیم و از آن‌جا چمدان‌ اعلامیه‌های امام را راهی شهرستان‌ها می‌کردیم. پسر دایی ما، مرحوم «علی‌محمد وحیدی کمال» راهنمای ما در این مسیر بود. ايشان جوان مومن انقلابی بود که تمام وقت خود را صرف اسلام و انقلاب و یاری حضرت امام (ره) کرد.

دفاع‌پرس: آیا توسط ساواک هم دستگیر شدید؟

در آن زمان هرکجا که خبر از درگیری و تظاهرات بود، ما هم حضور داشتیم. در رویداد ۱۷ شهریور، درگیری‌های جلوی دانشگاه و …، اخوی بزرگ‌تر ما در ماجرای «داریوش فروهر» در جاده كرج (قلعه حسن‌خان)، دستگیر شد و چندین ماه در زندان قصر بود. پدرمان برحسب متن اعلاميه دعوت نامه‌ای كه داده بودند؛ حدس می‌زدند که در آن جلسه حادثه‌ای رخ می‌دهد و احتمال درگیری وجود دارد، به همین سبب تاكيد کردند كه تنها، یکی از برادرها حضور پیدا کند و مقرر شد برادر بزرگ‌تر در آن مجلس شركت كند. مجلسی که منجر به درگيری او با ساواک شد و خودرویمان نیز توسط ساواکی‌ها آسيب اساسی ديد… در آن زمان هرچند عمده وقت‌مان در استرس، تعقیب و گریز، کارهای پلیسی و امنیتی سپری می‌شد و صبح که از خانه خارج می‌شدیم، نمی‌دانستیم شب سالم بازمی‌گردیم یا خیر؛ اما از عمر و جوانی که می‌گذراندیم، راضی بودیم و لذت می‌بردیم. خانواده ‌هم علی‌رغم تشويش و نگرانی، تشویق‌مان می‌کردند.

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

دفاع‌پرس: از حال و هوای روزهایی بگویید که نتیجه تلاش‌هایتان به ثمر نشست و انتظار دیدار حضرت امام (ره) به سر آمد؟

از مدت‌ها پیش از انقلاب، در پایگاه مسجد ابوذر فعاليت می‌كرديم. پایگاهی که يكی از مراكز فعال آن منطقه محسوب می‌شد و مدیریت آن برعهده آقای مطلبی بود. مشتاقانه هر روز اخبار حضرت امام (ره) را دنبال می‌کردیم و منتظر بازگشت ایشان بودیم. تا اینکه روز موعود فرا رسید. یکی از پایگاه‌هایی که وظیفه حفاظت از حضرت امام (ره) را بر عهده داشت، مسجد ابوذر بود. محدوده درب ورودی بهشت زهرا (س) تا محل سخنرانی حضرت امام (ره) به پايگاه ابوذر واگذار شده بود و بنده به همراه شهید «سیف‌الله بابایی» و دوستان هم‌مسجدی و برادرم، مامور نظم و انضباط آن محدوده بوديم.

شور و شوق مردم برای ديدن امام غیر قابل وصف است. ما ماموران انتظامات هم بی قرارتر از مردم بودیم. زمانی‌که حضرت امام (ره) در محل سخنرانی مستقر شدند و شروع به صحبت كردند، ما كه جوان بودیم و بی تجربه، از شدت اشتیاق ديدار امام، محل پست حفاظتی خود را رها کردیم و به سوی محل سخنرانی امام شتافتیم. هرچند کار اشتباهی بود، اما ارادی نبود؛ چراکه ۱۵ سال منتظر این لحظه بودیم…

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

امام عشق ما بود. امام ناراحت بود، ما ناراحت بودیم. امام خوشحال بود، ما خوشحال بودیم. همیشه چشم‌مان به کلام امام بود. امام وجود ما بود.

دفاع‌پرس: چه زمانی به جرگه سبزپوشان سپاه پاسداران پیوستید؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز آرام نگرفتم و هرکجا که نیاز به خدمت بود، حضور پیدا کردم.

از سوی حضرت امام (ره) مدتی حفاظت کاخ گلستان را بر عهده داشتم و مدتی حفاظت كارخانه‌جات كفش ملی را و مدتی نیز، حفاظت مناطق شمالی کشور در استان مازندران با مركزيت چالوس، نوشهر و كاخ‌های خاندان منحوس پهلوی را.

تا اینکه متوجه شدم سپاه پاسداران تشکیل شده و داوطلبانه نیرو می‌گیرد و این چنین سرباز سبزپوش نظام شدم.

هرچند ابتدا به منظور گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان امام علی (ع) منتقل شدم؛ ‌اما با توجه به وضعیت جسمانی و بدن ورزیده‌ و آماده‌ای که داشتم، به عنوان مربی انتخاب و مشغول خدمت شدم.

حال و هوای روز وصال امام، پس از ۱۵ سال چشم انتظاری

ابتدا مربی دفاع شخصی و سپس مربی تاکتیک‌های رزمی بودم. تا زمانی‌که حضرت امام (ره) دستور دادند، «کشوری که ۲۰ میلیون جوان دارد، باید ۲۰ میلیون تفنگ‌دار داشته باشد.» با اين فرمان حضرت امام (ره)، سازمان بسیج سپاه تشکیل شد و وارد مرحله جدیدی از خدمت شدم.

این چنین آموزش و سازماندهی ارتش ۲۰ میلیونی، در قالب ۱۳ منطقه تهران تشكيل شد كه بنده را به عنوان مسوول منطقه ۴ بسیج که بعدها با عنوان پايگاه «ابوذر» نام‌گذاری شد، تعيين و مسووليت آن را برعهده گرفتم.

ادامه دارد…

۷۱۱



منبع خبر

حال و هوای روز وصال امام (ره)، پس از ۱۵ سال چشم‌انتظاری بیشتر بخوانید »

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس



شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسم های قبلی این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت ششم این گفتگو، پیش روی شماست.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: آقامحمدعلی از دایی‌های آقامحمدرضا، تکاور بودند و همه چیز فراهم بود برای این که راه ایشان را ادامه بدهند…

مادر شهید: بله؛ محمدعلی، الگوی پسرم محمدرضا بود. خدا رحمت کند سردار حاج قاسم سلیمانی را که می گفتند در هر خانه‌ای باید یک عکس شهید باشد. خیلی‌ها از دوست و آشنا و همکار و همسایه به من خرده گرفته‌اند که عکس شهدا را از خانه‌تان بردارید. از سال ۱۳۶۳ این عکس‌ها در خانه ما است. مثلا مراسم عروسی در خانه‌مان داشتیم و می گفتند عکس شهدا را لااقل برای همین امروز  از روی دیوار بردار! اما من اعتقادم این بود که شهدا باید برای همیشه جلوی چشم ما باشند تا ما بدانیم این‌ها برای چه رفتند و قطره قطره خونشان برای‌ آزادی و امنیت ما به زمین ریخته شده. برای همین من همیشه در زندگی‌ام از شهدا خیلی برای بچه‌هایم حرف می زدم. شاید ساعت ها می نشستیم و صحبت می کردیم و محمدرضا خیلی مشتاق بود به این مباحث.

هر کاری که می کرد، ‌می‌گفت: مامان! این کاری که انجام داده‌ام، شبیه کارهای دایی محمدعلی است یا شبیه کارهای دایی محمدرضا؟ این دو تا دو تیپ کاملا متضاد داشتند. محمدعلی آدمی فوق‌العاده فهمیده، سنگین و رنگین و نظامی بادیسیپلین بود؛ اما محمدرضا یک بسیجی آتش به اختیار بود که خیلی در قالب‌ها نمی گنجید. به همین خاطر محمدرضا از این دایی‌هایش الگو می‌گرفت و اولین الگوهای زندگی‌اش این ها بودند و مدام از من درباهره آنها سئوال می پرسید. حتی راجع به ریزترین ویژگی‌های آن‌ها و زندگی‌شان، ‌دلش می خواست اطلاعات داشته باشد. کوچکترین ریزه‌کاری‌های زندگی و مرام و مسلکشان را از من می پرسید.

**: شما در فامیل، همین دو شهید را داشتید؟

مادر شهید: ما در فامیل خیلی شهید داریم.

**: در خانواده حاج آقا دهقان‌امیری چطور؟

مادر شهید: نه؛ خانواده ایشان به اندازه خانواده ما شهید ندارند.

**: ایشان هم دامغانی هستند؟

مادر شهید: خیر، پدر و مادرشان اهل قزوین هستند اما خودشان متولد تهران هستند و در تهران، بزرگ شده‌اند و رشد کرده اند.

**: قدری هم درباره مادرتان بفرمایید که فراموش کردیم از حس و حال ایشان بپرسیم…

مادر شهید: مادر من یک کوه صبر است. الان هم در قید حیات هستند و من با تمام وجودم به ایشان افتخار می کنم. الگوی مقاومت و زندگی من همیشه مادرم بوده است. ایشان سختی‌هایی را که با چندین فرزند قد و نیم قد در سنندج می کشید، بدون این که همسری بالای سرش باشد، تحمل می‌کرد. پدر من همیشه فراری بود و یا در بازداشت به سر می‌برد و مادرم سختی ها را به دوش می‌کشید. بعدش هم همزمان جنگ تحمیلی، که بچه‌ها بزرگ شده بودند و می خواست جلوی چشمش باشند و تهیه و تدارک ازدواجشان را داده بود، در این لحظات، از رشیدترین فرزندش دل کند.

آقا محمدعلی در خانواده ما تک بود. قسم راست تمام فامیل، ‌قسم به جان محمدعلی بود. کسی که می خواست قسم راست بخورد، به جان محمدعلی قسم می خورد. می گفتند به جان محمدعلیِ دایی… چون یک انسان شاخص بود در کل خانواده. چنین جوان شاخصی را وقتی می خواهی دو دستی تقدیم کنی، خیلی سخت است. مادرم واقعا کوه مقاومت و صبر بود و در مقابل تمام سختی ها و نداری ها و فقر، مقاومت کرد.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: بعد از دو دهه هم با شهادت محمدرضا مواجه شدند… واکنش ایشان به شهادت نوه‌شان چطور بود؟ آمادگی ذهنی داشتند که نوه‌شان در این مسیر است و ممکن است شهید شود؟

مادر شهید: بله؛ وقتی محمدرضا اعزام شده بود، برای این که دعای خیر پدر و مادرم همیشه پشت سر محمدرضا باشد، به ایشان گفتم که محمدرضا به سوریه رفته و فقط آنها می‌دانستند و اصلا کسی خبر نداشت. حتی دوستان دانشگاه محمدرضا هم خبر نداشتند. آن زمان اعزام به سوریه خیلی پنهانی بود.

به پدرم می گفتم برایش دعا کن. خبر محمدرضا را که آوردند، قبل از این که من بخواهم تماس بگیرم، برادر من صبح به ایشان زنگ زده بود و خبر شهادت را داده بود. پدر و مادرم هم ظهر سوار ماشین شدند و تا شب از دامغان به تهران رسیدند.

**: ذهنشان آمادگی قبلی داشت؟

مادر شهید: بله، آمادگی داشتند اما مادرم همیشه می گوید خیلی بهم سخت گذشت؛ حتی سخت‌تر از شهادت پسرهای خودم. حتی پدرم هم همین را می‌گفتند.

**: این هم جزو رمزهای ناشناخته است که شهادت نوه سخت‌تر از شهادت فرزند است و این را من بارها شنیده و دیده ام.

مادر شهید: مثل این که می‌گویند، نوه، مغز بادام است، فراقش را هم سخت‌تر می کند.

**: من حتی دیده ام شهادت داماد هم سخت‌تر از شهادت پسر خانواده گذشته است. چون بار مسئولیت دختر و نوه‌ها روی دوش پدر و مادر می آید.

مادر شهید: اتفاقا داماد من هم مدافع حرم است و ایشان واسطه شد که محمدرضا برای دفاع حرم برود. محمدرضا هم همیشه به داشتن چنین شوهرخواهری افتخار می کرد و می گفت ایشان همانی هستند که من می خواهم.

**: پس دامادتان هم جوان هستند…

مادر شهید: بله، متولد ۱۳۶۶ هستند. اتفاقا تازه از سوریه آمده اند.

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: شکر خدا که الان وضعیت سوریه آرام است. دعا می کنیم سایه‌شان مستدام باشد… چند فرزند دارند؟

مادر شهید: دو فرزند دارند. زینب خانمِ ۴ ساله و آقامحمدرضای یک ساله.

**: به سلامتی دو نوه دارید و آماده برای این که آقامحسن هم نوه‌های بعدی تان را تقدیمتان کنند… حاج‌آقای دهقان امیری چگونه خبر شهادت محمدرضا را پذیرفتند؟

مادر شهید: حاج آقا ۱۵ ساله بودند که انقلاب پیروز شد و همیشه می گوید یکی از افتخارات ما این بود که وقتی حضرت امام گفتند یاران من در قنداق هستند، ‌شامل حال من می شده. در تمام جریانات انقلابی بوده و جذب کمیته میشود و مدام به جبهه می‌رود. حدود چهار و نیم سال سابقه حضور در جبهه دارند.

کمیته که در شهربانی و ژاندارمری ادغام شد، در ناجا بودند تا سال ۸۲ که بازنشسته شدند. به خاطر ناراحتی قلبی که داشتند و در محل خدمتشان حالشان بد شد با سابقه ۲۲ سال بازنشسته شدند و الان در یک شرکت خصوصی، فعالیت دارند.

**: شکر خدا حالشان خوب است؟

مادر شهید: الحمدلله؛ البته هفت هشت ماهی است که کمرشان آسیب دیده و این تخت را هم برای استراحت ایشان گوشه اتاق گذاشته‌ایم.

**: یعنی حادثه‌ای اتفاق افتاد؟

مادر شهید: گویا در محل کارشان زمین خوردند و چند مهره کمرشان شکست و آسیب دید و با استراحت مطلق، حالشان رو به بهبود رفت و تا اردیبهشت امسال در حال استراحت بودند. الان هم حدود دو ماه است که دوباره به محل کار می روند.

**: ان شا الله خدا به ایشان سلامتی کامل عطا کند… آقامحسن مشغول چه کاری هستند؟

مادر شهید: محسن، کلاس دوازدهم است و الان دارد خودش را برای کنکور آماده می کند. (این گفتگو چند روز قبل از برگزاری آزمون سراسری انجام شده است.) در همان مدرسه امام صادق(ع) رشته علوم انسانی می خواند. من نمی خواستم محسن را به آن مدرسه ببرم اما اولیای مدرسه،‌ درخواست داشتند که آقامحستن به آنجا بروند.

**: ازدواجتان چه سالی بود؟

مادر شهید: سال ۱۳۶۹ ازدواج کردیم.

**: آشنایی‌تان با حاج‌آقا دهقان از چه طریقی بود؟

مادر شهید: پسرخاله من، داماد آقای دهقان هستند. یعنی خواهر بزرگ ایشان با پسرخاله من ازدواج کرده اند. آقای دهقان خیلی به رزق حلال مقید هستند. موقعیت‌های خیلی خیلی زیادی برایشان پیش می‌آمد که خیلی راحت می توانستند پول شبهه‌ناک وارد زندگی کنند…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

**: مخصوصا در ناجا و شهرداری که فضا برای این کار مهیاتر است…

مادر شهید: حتی در زمان جبهه و جنگ و بعد از آن، همیشه به این موضوع اهمیت می داد. ایشان مدت طولانی در یگان اماکن و مدتی هم در منکرات ناجا مشغول بودند و موقعیت‌های زیادی داشتند که پول شبهه‌ناک و غیرحلال وارد زندگی کنند اما خیلی به این امر، مقید بوده و هستند.

**: این، واقعا موضوع مهمی است و هیچ کس هم خبردار نمی‌شود اما اثرش در بلند مدت معلوم می شود که این پدر، به فرزندانش خدمت کرد یا خیانت؟! شکر خدا که نتیجه این نان حلال هم در خانواده شما خودش را نشان داده.

مادر شهید: حتی موقعی که محمدرضا داشت به سوریه می رفت، پدرش گفت:‌ تو نمی‌خواهد بروی، من می روم. تو باید جامعه را بسازی و کشور روی بازوان تو باید بچرخد. دیگر عمری از ما گذشته؛ بگذار ما برویم… اما محمدرضا می گفت: ‌نه؛ شما رفته اید و تکلیفتان را ادا کرده اید. نوبت من است که بروم.

**: خودتان خبر شهادت را چگونه گرفتید؟

مادر شهید: محمدرضا چه قبل و چه بعد از اعزامش به سوریه، مدام به من می گفت مامان! دعا کن من شهید بشوم. من هم همیشه می گفتم: محمدرضا! تو خودت را خالص کن؛ شهید می شوی.

حتی یادم هست وقتی که داشت می رفت و خداحافظی می کرد، در همین پاگرد جلوی در هم ایستاد و برای این که جلوی همه، با من اتمام حجت کند، بیست دقیقه خداحافظی‌اش طول کشید. می گفت: می دانی من کجا می خواهم بروم؟… خطابش هم کاملا به من بود و مدام با من صحبت می کرد. من احساس می کنم آن لحظه محمدرضا پیکی از طرف حق بود که داشت با من اتمام حجت می کرد که یعنی اگر می خواهی جلوی بچه‌ات را بگیری،‌ همین الان بگیر و نگذار برود. پیک حق داشت از گلوی محمدرضا صحبت می کرد. «مامان می‌دانی من کجا می خواهم بروم؟ می‌دانی سوریه چه خبر است؟ می‌دانی جنگ با چه کسانی است؟»…

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

سئوالات کوتاه و منقطع می پرسید و من هم جواب های کوتاه می دادم. ساعت حدود ۱۰ صبح بود که رفت. جالب این است که محمدرضا پنج شش ماه اعزام شد اما نبردندش. یا اسمش در لیست نبود یا نمی توانست سوار هواپیما بشود. می رفت و برمی گشت. دفعه‌های قبل که می رفت از زیر قرآن رد می شد و آب را می پاشیدیم و می رفت اما این بار انگار به دلش افتاده بود که بار آخر است و حرف هایش را می زد و سئوالات را از من پرسید و به من گفت: مامان! می دانی داعش چگونه آدم می کُشد؟ جنایت‌های داعش را دیده‌ای؟… داشت مدام از من سئوال می پرسید. من بهش گفتم: محمدرضا! از شهادت که دیگر بالاتر نیستن؟ تو داری می‌روی پیش حضرت زینب(س). گفت:‌ مامان! دعا کن شهید بشودم. من هم گفتم: تو خودت را خالص کن، مطمئن باش شهید می‌شوی. همسرم هم به من می‌گفت: چرا این حرف را میزنی؟ خالص است که دارد می رود. چرا این حرف را می زنی؟

محمدرضا هم گفت:‌ مامان! راضی‌ام ازت. و ممنون که اینطوری برام دعا می کنی.

وقتی به سوریه رفت، پنج شش بار با ما تماس گرفت. در هر تماس، دوباره همین حرف را می زد و می گفت دعا کن من شهید بشوم و چرا من شهید نمی شوم؟

من هم هر بار این جمله را بهش می گفتم و انگار به اختیار خودم نبود که این جواب را به محمدرضا بدهم.

تا رسید به روز دوشنبه که شب جمعه‌اش شهید شد. دوشنبه تماس گرفت و دوباره خواسته اش را گفت و من هم دوباره همان جواب همیشگی‌ام را گفتم که خودت را خالص کن. محمدرضا این بار جواب عجیبی داد و گفت: ‌والله قسم، خالص شدم.

این حرفش خیلی روی من اثر گذاشت و بهش گفتم: ‌محمدرضا شهید می شوی!  گفت: جان من؟… گفتم: بله، ‌شهید می شوی. قسم خورد که خالص شدم و گفت: ‌ذره‌ای ناخالصی در وجودم نیست. حالا که دعا کردی شهید بشوم، از خدا بخواه که «بی سر» برگردم!

وقتی این جمله را گفت؛ ‌گفتم: خودت را لوس نکن! من نمی توانم این دعا را بکنم؛ اصلا دعا نمی کنم شهید بشوی. تا من این را گفتم، حرفش را پس گرفت و گفت پس همان دعای شهادت را بکن!

در این فاصله چهل روزه که محمدرضا رفت و من در حیاط را بستم و آمدم؛ وسط اتاق روی زمین نشستم و احساس کردم درونم شکست و خرد شد و نابود شدم و در وجود خودم شکستم. آن لجظه گریه نکردم در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و جواب سوالاتش را نمی‌توانستم بدهم ولی فکر می کردم الان اگر گریه کنم، چون رابطه احساسی قوی داشتم، شاید اگر اشک من را می‌دید چه بسا زانوهایش شل می شد و نمی رفت. من خیلی به سختی جلوی گریه‌ام را گرفتم تا فردا شرمنده نشوم پیش حضرت زینب(س).

من آن لحظه به این فکر می کردم که اگر جلوی رفتن محمدرضا را بگیرم، فردا می توانم جلوی حضرت امام حسین دست به سینه بگذارم و بگویم «السلام علیک یا اباعبدالله»؟ یا حتی ادعا کنم «انی سلم لمن سالمکم…»؟ آن لحظه‌ای که امام حسین دارد محمدرضا را می برد، من با مهر مادرانه برای خودم نگهش دارم؟!

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

آیه قرآن داریم که می فرماید: «لکل امه اجل»… برای هر امتی یک اجل مشخصی هست. من مطمئن بودم که اگر محمدرضا را به هر بهانه‌ای نگه می‌داشتم یا با تصادف از دنیا می رفت یا سکته می کرد و… در همان لحظه و تاریخ،‌ محمدرضا می‌رفت و با توجه به این که من از بچگی می دانستم که عمر طولانی نمی کند و با شهادت می رود، به همین خاطر جلویش را نگرفتم.

آن روزِ خداحافظی آمدم درِ خانه و شروع کردم به خداحافظی. به بالکن رفتم و آب را پاشیدم و برای‌ آخرین بار تا پیچ کوچه دیدمش اما بعدش آنقدر ضجه زدم و گریه کردم که نگو و نپرس. همسرم هم همان موقع با محمدرضا رفت به محل کار و من تنها بودم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس بیشتر بخوانید »