حلبچه

«امدادگر»

«امدادگر»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمانشاه، کتاب «امدادگر» روایت‌گر تاریخ شفاهی امدادگر و پیشکسوت دفاع مقدس «عبدالحسین مساحی»، با مصاحبه و تدوین «نسرین مومنی‌فر» به نگارش درآمده است.

این کتاب در سال ۱۴۰۰ در ۲۰۱ صفحه با حمایت استانداری و اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس کرمانشاه و انتشارات «صریر» به چاپ رسیده است.

بخشی از متن کتاب:

با اشغال و بمباران شهر‌های مرزی استان کرمانشاه مثل «قصرشیرین»، «سرپل‌ذهاب» و سایر مناطق، ساکنین آن‌جا به شهر‌های همجوار مهاجرت کرده و نیازمند جا و مکان بودند. هلال‌احمر مسئولیت اسکان آن‌ها را بر عهده داشت. در سطح شهر کرمانشاه چند اردوگاه برای مهاجرین احداث کردیم که از جمله اردوگاه سراب نیلوفر، شهرک آناهیتا و مسکن جزو آن‌ها بودند. در بخش‌های مختلفی از جمله آموزش، تغذیه، پوشاک، بهداشت و سایر مسائل به وضعیت پناهندگان رسیدگی می‌کردیم. اویل، هلال‌احمر نیاز‌های اولیه آن‌ها را تامین می‌کرد و بعد‌ها وزارت کشور مسولیت اداره امور آن‌ها را بر عهده گرفت.

علاوه بر امور مهاجرین جنگی، اسکان پناهندگان عراقی هم جزو مسائلی بود که باید به آن رسیدگی می‌کردیم. آن زمان چیزی حدود ۱۲ هزار نفر از عراقی‌ها که قریب به اتفاق کُرد زبان بودند، در ایران پناهنده شده بودند. بیشتر پناهندگان عراقی در جریان بمباران شیمیایی حلبچه به ایران پناه آورده بودند. با توجه به این که جمهوری اسلامی ایران عطوفت اسلامی را در دستور کار خویش قرار داده، به همه کسانی که به کشور پناه می‌آوردند، اسکان می‌داد. مجروحین را به نقاهتگاهی در ورزشگاه آزادی انتقال دادیم و سایرین را بعد از اسکان اولیه در اطراف شهر کرمانشاه، در اردوگاه‌هایی نظیر اردوگاه قدس هرسین، اردوگاه فش کنگاور و اردوگاه سفید چقا در صحنه اسکان دادیم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«امدادگر» بیشتر بخوانید »

گمشده ای که در بیمارستان پیدا شد

روایتی از فاجعه بمباران حلبچه


«محترم شيخه‌پور» روایتگر پرستار بیمارستان طالقانی کرمانشاه در دوران دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در خصوص گمشده ای که در بیمارستان طالقانی پیدا شد اظهار داشت: بیست و هشت اسفند سال ۱۳۶۶ بود که  شهر حلبچه توسط صدام بمباران شیمیایی شد و هزاران کودک و زن و مرد کشته شدند. آن زمان من به عنوان پرستار در بخش اورژانس بیمارستان طالقانی کار می‎کردم.

وی افزود: در یکی از آن شب‎ ها، پیرمرد نابینایی را تحویل گرفتم که خیلی لاغر و ناتوان بود. معصومیت خاصی درچهره‌اش موج می‌زد که محاسن سفیدش آن را دو چندان کرده بود. من زبانش را نمی‎ فهمیدم و کلمات وجمله‎ هایش برایم ناآشنا بود. فقط از آه و ناله‎‌های حزینش می‎ فهمیدم که چقدر غمگین است. دکتر او را ویزیت کرد؛ با وجود آزمایش‏های متعددی که از بدنش انجام دادیم، متوجه شدیم که مشکل جسمی ندارد. او فقط آرام آرام گریه می‎کرد و بدون هیچ اذیت و بهانه‎ گیری روی تختش دراز می‏ کشید. تنها کاری که از دستمان می‌آمد این بود برایش سرم غذایی وصل کنیم تا بنیه‏ اش تقویت شود. از این‌که هیچ‌کس حرف‌هایش را نمی‎ فهمید ناراحت بودیم.

این بانوی روایتگر پرستار گفت: چند روزی گذشت تا این‌که یکی از همکاران بخش ارتوپدی به طور اتفاقی به اتاقش آمد و ما مشکل را به او گفتیم. گفت: «احتمالاً لهجه‎ اش مخصوص منطقه حلبچه است؛ در بخش ما، خانم جوانی اهل حلبچه بستری است که شاید زبان او را بفهمد.»

شیخه پور افزود: تصمیم گرفتیم آن دختر را از بخش اورژانس به اتاق پیرمرد منتقل کنیم. چون پاهایش شکسته بود و به پایش وزنه آویزان بود با احتیاط آن را داخل آسانسور گذاشتیم و خیلی آرام کنار تخت پیرمرد آوردیم. از قبل به دختر موضوع را گفته بودیم. دختر در حالی که نیم‏ خیز می‏شد تا با پیرمرد حرف بزند، ناگهان فریاد زد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن! صدای ضجه ‏هایش دلمان را آتش می‌‏زد!

پیرمرد با شنیدن صدای دختر جوان انگار جان تازه‏ای گرفت! به سختی از روی تخت بلند شد و با دست‎های لرزان، صورت دختر را لمس کرد و او را بوسید، این صحنه آن‌قدر تکان دهنده بود که بیماران و پرستارانی که توی اتاق بودند با پدر و دختر اشک می‎ریختند. آن دختر کسی نبود جز عزیز گم شده پیرمرد که بعد از بمباران حلبچه و آواره شدن‎شان او را گم کرده بود.

انتهای پیام/  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از فاجعه بمباران حلبچه بیشتر بخوانید »

فیلم/ تلخ ترین بمباران شیمیایی

فیلم/ تلخ ترین بمباران شیمیایی



حلبچه در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران توسط نیروهای رژیم صدام حسین بمباران شیمیایی شد.


دریافت
7 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ تلخ ترین بمباران شیمیایی بیشتر بخوانید »

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس


 گروه جهاد و مقاومت مشرق اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد. ۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد.

سال‌ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد،‌ یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.

پس از جنگ در برنامه های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد.سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام های حسین و زینب است.

وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. اسدالله ابراهیمی تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داده و کارشناسی حسابداری خوانده بود. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن‌ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش تا لحظه شهادت نمی‌دانستند او فرمانده بوده است.

اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید، در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تروریست‌های جبهه النصره از تحویل پیکر مطهر شهید خودداری کردند. تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. کتابی با عنوان «بهار، آخرین فصل» درباره زندگی این شهید عزیز توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با علی ابراهیمی، برادر شهید اسدالله ابراهیمی است.

گفتگو با همسر شهید ابراهیمی و همرزمانش را نیز در اینجا بخوانید:

فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیروهای امنیتی + عکس

نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!

ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت +‌ عکس

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

۱

از دو سالگی همراه من به مسجد می آمد.

خیلی بازیگوش بود، نمی توانستم لحظه ای او را به حال خودش رها کنم! شیطنت های حسین پسر اسدالله مرا یاد او می اندازد.

کمی که بزرگتر شد خودش به همراه برادر کوچکمان عبدالله به مسجد می رفت.

یک روز همراه با عبدالله برای گفتن تکبیر نماز به مسجد سیدالشهدا (علیه السلام) رفتند. اسدالله میکروفن را به دست عبدالله داد و گفت: امروز تو تکبیر بگو داداش!

عبدالله گفت: من بلد نیستم! می ترسم داداش.

اسد به او می گوید: نترس داداشی! من کنارت هستم، هرچیزی گفتم تو تکرار کن…

نماز شروع می شود و تا رکعت دوم مشکلی پیش نمی آید. از اواسط رکعت دوم عبدالله اذکار را اشتباه تلفظ می کند و باعث خندیدن برخی از نمازگزاران می شود. اسدالله با دیدن بهم خوردن نماز از مسجد فرار می کند و عبدالله را وسط کلی پیرمرد ناراحت و عصبانی جا می گذارد. بعد از آرام شدن پیرمردها برمی گردد و عبدالله را با خود می برد.

۲

اسدالله و اکبر بهشتی رفقای صمیمی بودند و با هم کلی شوخی می کردند.

یک روز صبح اسدالله زنگ خانه اکبر را می زند و به او می گوید: اکبرجان! من می خواهم خونم را به رزمندگان جبهه اهدا کنم، اگر نمی ترسی و کاری هم نداری بیا با هم برویم.

هر دو روی تخت مرکز دراز می کشند و آماده خون‌گیری می شوند.

پرستار سوزن خونگیری را در رگ اکبر بهشتی فرو می کند، همزمان یکی از پرسنل مرکز روی تخت اهداکنندگان کیک و ساندیس می گذارد.

اسدالله وقتی مطمئن می شود اکبر در حال خون دادن است، قبل از اینکه پرستار کنار تختش بیاید به سمت تخت اکبر می رود و کیک و ساندیس او را بر می‌دارد. از مرکز خارج می شود و در حال ساندیس خوردن به خانه بر می گردد.

اکبر بعد از خون دادن با حالت غش و ضعف با پای پیاده به سختی خودش را به خانه می رساند.

تا مدت‌ها با اسدالله قهر بود و می گفت: اسدالله مرا برد خونم را گرفت و ساندیسم را خورد!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۳

چند ماه بعد از تصویب قطعنامه ۵۹۸ اسدالله و دوستانش داخل یکی از اتاق‌های پایگاه دور هم جمع می شوند.

آن سالها فرمانده پایگاه من بودم و در صحن مسجد جلسه مهمی داشتیم.

اسدالله وسط اتاق پایگاه آتش روشن می کند و دوستانش را به شکل بومیان آفریقایی در می آورد! دور آتش می چرخند و با صدای بلند شعاری علیه تصویب قطعنامه سر می دهند؛ گر موته گر موته/ قطعنامه رو به موته!

آنقدر شلوغ‌بازی درآوردند تا آتش به پتوها سرایت می کند! و صدای خنده‌هایشان تبدیل به فریاد کمک می شود!

به سرعت خودمان را به پایگاه رساندیم و آتش را خاموش کردیم. شکر خدا بلایی سرشان نیامده بود و همه سالم بودند.

 رئیس گروه بومیان آفریقایی اسدالله و دوستش بودند بخاطر آسیبی که بیت‌المال زده بودند هر دو را مجبور کردم خسارت پتوها و آتش سوزی را پرداخت کنند!

۴

کردهای حلبچه با حمایت رزمندگان ایرانی توانسته بودند صدام را در عملیاتی شکست دهند و ضربه سنگینی به ارتش بعثی بزنند. صدام آنقدر خشمگین بود که بزرگترین جنایت جنگی را در حق این مردم مظلوم مرتکب شد و حلبچه را بمباران شیمیایی کرد.

من و اسدالله از نزدیک شاهد این فاجعه بودیم و در منطقه حضور داشتیم. عمق این جنایت به حدی بود که به سختی می توانستیم موجود زنده ای پیدا کنیم. زیرزمین خانه‌ها پر از جنازه مردمی بود که از ترس به آنجا پناه برده بودند. تعداد زیادی از نیروهای گردان اسدالله در آن منطقه به شهادت رسیدند!

اسدالله همان روز در حلبچه شیمیایی شد، پلک چشمش افتاد و بینایی اش کم شد! تا سالها بعد از جنگ مشغول مداوا بود و هزینه های درمان را خودش شخصاً پرداخت می کرد!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۵

با وجود سن کمش عشق به جبهه و شهادت در قلبش موج می زد.

پدر و مادرم با حضور اسدالله در جبهه مشکلی نداشتند و به راحتی رضایت‌نامه کتبی را به او دادند. اما مشکل اصلی سن پایین و اندام کوچکش بود.

از شناسنامه کپی گرفت و با ترفندی سن خود را بالا برد، برای اندام کوچکش هم کار جالبی کرد.

چند دست لباس روی هم پوشید و با استفاده از یک کفش پاشنه بلند قد اسد کمی بلندتر شد! مسئول اعزام جبهه به او شک نکرد و برگه اعزامش به راحتی صادر شد.

دوستانم به من که مسئول کل بسیج منطقه بودم پیغام دادند اسدالله برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده است! با اینکه می توانستم جلوی اعزامش را بگیرم و بهانه‌تراشی کنم اما توکل بر خدا کردم و مانع حضورش در جبهه نشدم.

۶

عراق بعد از آتش‌بس قطعنامه را نقض کرد و برای باز پس گیری خرمشهر چند تیپ به منطقه اعزام کرد.

اکثر رزمندگان ایرانی به شهرهای خود برگشته بودند و تصور نمی کردیم صدام مرتکب این خطای بزرگ شود! اسدالله در منطقه حضور داشت و به همراه گردان حبیب برای جلوگیری پیش‌روی دشمن به خط اعزام شد.

بچه های گردان مجهز به سلاح آر.پی.جی  بودند، فرمانده دستور می دهد همگی استتار کنند و کمین بگیرند.

صدها تانک عراقی دشت های وسیع منطقه را با سرعت طی می کردند و به محل کمین گردان حبیب نزدیک می شدند. فاصله تانک ها به رزمنده ها کمتر از ۵۰ متر شد! فرمانده دستور شلیک گلوله‌های آر.پی.جی را صادر می کند.

در کمتر از چند دقیقه منطقه به جهنمی از آتش تانک های سوخته تبدیل می شود.

سیصد نفر مقابل سه هزار نفر جنگ جانانه‌ای می کنند و اکثر آنها به شهادت می رسند. کمتر از ده نفر زنده بر می گردند، یکی از آنها اسدالله بود.

اسد تا مدت‌ها غمگین و ناراحت از خاطرات آن روز عجیب می گفت: تانک های دشمن بی‌رحمانه از روی بدن مجروحان رد می شدند و گوشت بدن دوستانم به شنی تانک چسبیده بود، من فقط نظاره‌گر این جنایت بودم.

رفقای خوبم به شهادت رسیدند و من به خانه برگشتم!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۷

عصر روز بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت که اغتشاشگران به حوزه بسیج خیابان آزادی حمله کردند، اسدالله با شمایل فتنه‌گران در میان جمعیت بود.

می گفت: هر لحظه اوضاع وخیم‌تر می شد، فتنه گران قصد ورود به حوزه بسیج و دسترسی به اسلحه ها را داشتند! تنها کاری که می توانستم انجام بدهم فقط ترساندن آن ها بود!

می گفتم: نرید جلو. خطرناک است. اسلحه جنگی دارند و شما را با تیر می‌زنند، به هیچ کدامتان رحم نمی کنند و…

آنقدر مشغولشان کردم تا یگان ویژه نیروی انتظامی در صحنه حاضر شد و بساطشان را جمع کرد. اذان مغرب را گفته بودند، وضو گرفتم و همان جا در پیاده رو کنار آتش و دود نمازم را خواندم.

۸

سال هفتادوهشت آتش فتنه کوی دانشگاه کم کم دامن تهران را گرفت و حوادث عجیبی رخ داد! اسدالله مثل همیشه وسط معرکه بود و کار اطلاعاتی انجام می داد.

برخی از سران فتنه مسیر جمعیت معترض را به سمت بیت رهبری تغییر دادند و به خیال خامشان قصد تسخیر بیت را داشتند! می گفتند تا پایان شب همه مراکز حساس را فتح می کنیم!

اسد تماس می گرفت و درخواست اعزام نیرو می کرد. بعد از هماهنگی مسئولین بسیج تعدادی از بسیجیان پایگاه را به نقاط درگیری خصوصاً اطراف بیت اعزام کردیم.

آن سالها مثل حالا تلفن های همراه پیشرفته و مجهز به دوربین نبود، اسدالله میان جمعیتی که به سمت بیت می رفتند لیدرهای فتنه را شناسایی می کرد.

قبل از رسیدن فتنه‌گران به خیابان های اطراف بیت، آتش فتنه آن روز با کمک بسیجیان خاموش شد.

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۹

در ایام فتنه به «اسد اغتشاش» معروف بود! هر کسی نیاز به آخرین خبرهای فتنه داشت کافی بود با اسدالله تماس برقرار کند تا در جریان خبرها قرار بگیرد. اسدالله یک نفر بود و تنهایی کار اطلاعاتی انجام می داد اما در یک زمان همه جا حضور داشت و می دانست چه خبر است!

روز عاشورا فتنه گران پس از هتک حرمت مجلس عزاداری سیدالشهدا علیه السلام به وزارت کار حمله کردند.

اسدالله به وسیله دو عدد گاز اشک‌آور جلوی هجوم جمعیت به وزارت کار را می گیرد و به تنهایی از وزارتخانه محافظت می کند و جمعیت پراکنده می شوند.

در اوج شلوغی‌های تهران توانسته بود زیرزمینی را کشف کند که فتنه گران از آن برای شکنجه نیروهای انقلاب استفاده می کردند. می گفت: با چشمان خودم دیدم بچه بسیجی ها را بعد از ضرب و شتم مخفیانه به داخل زیرزمین می برند و معلوم نبود چه بلایی بر سرشان می آورند!

با اقدام به موقع اسدالله آن خانه شناسایی شد و عوامل جنایت زیرزمین دستگیر شدند.

۱۰

با کمک خانواده توانست خانه ای دو طبقه در محله شمشیری خریداری کند. طبقه اول را به یکی از نمازگزاران مسجد اجاره داد و مبلغ ناچیزی به عنوان کرایه از او دریافت می کرد.

یک روز به مستأجر می گوید: شما چرا خانه نمی خرید؟! سالهاست مستأجر هستید.

مستأجر می گوید: کل دارایی من همان پول پیشی است که به شما دادم، دوست دارم صاحب خانه شوم اما در توانم نیست و پولی در بساط ندارم.

اسدالله می گوید: من پول پیشت را برای پیش پرداخت برداشتم! شما مابقی پول خانه را قسطی به من بده، خانه من برای تو…

مستأجر حیرت زده به اسد نگاه می کند و می گوید: آقای ابراهیمی شوخی می‌کنی؟!

اسد به می گوید جدی گفتم، مبارکت باشد!

چندین مرتبه خانه خرید و به این شکل عجیب به نیازمندان فروخت! در حالی که خود مستأجر بود!

از نداری خودش به مردم می بخشید! آدم سرمایه‌دار و پولداری نبود، اما زندگی اش همیشه برکت داشت و لنگ نمی ماند.

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۱۱

خانواده نیازمندی را به ما معرفی کردند. پدر سرایدار بود و سه فرزند کوچک داشت.

کودک پنج ساله‌اش مبتلا به یک بیماری خاص شده بود که نمی توانست غذای معمولی بخورد. غذای او در بسته بندی خاصی از آلمان فرستاده می شد که هزینه سنگینی داشت. اغلب روزهای هفته آن طفل معصوم بخاطر مشکل مالی پدرش گرسنه می ماند و ضعیف شده بود.

با پیگیری‌های شبانه روزی اسدالله هزینه غذای کودک تأمین شد.

اسد هر روز غذا را تحویل می گرفت و در باکس موتورش می گذاشت، قبل از غروب غذا را تحویل خانواده نیازمند می داد. با حمایت های اسدالله از آن خانواده وضعیت جسمی کودک رو به بهبودی رفت و بچه جان گرفت.

همزمان هزینه دیالیز تعدادی بیمار فاقد دفترچه بیمه را هم تأمین می کرد. شاید هر کسی جای اسدالله بود با این حجم از کار خیر، زندگی‌اش متلاشی می شد!

*مرتضی اسدی

شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی

اسدالله به وسیله دو عدد گاز اشک‌آور جلوی هجوم جمعیت به وزارت کار را می گیرد و به تنهایی از وزارتخانه محافظت می کند و جمعیت پراکنده می شوند.



منبع خبر

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس بیشتر بخوانید »

بمباران شیمیایی سردشت با مجوز کدام کشور انجام شد؟

بمباران شیمیایی سردشت با مجوز کدام کشور انجام شد؟


بمباران شیمیایی سردشت با مجوز کدام کشور انجام شد؟به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، وقتی‌که به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان نگاه می‌کنیم، به این مهم پی می‌بریم که در برخی از برهه‌ها حجم و میزان جنایات دشمنان انقلاب اسلامی علیه ملت مظلوم ایران عمیق‌تر و شدیدتر بوده است. دامنه این جنایت‌ها و خباثت‌ها که عمدتاً با حمایت آمریکایی‌ها انجام می‌شده در تیرماه سال‌های بعد از پیروزی انقلاب برجسته‌تر بوده است.

ترور نافرجام مقام معظم رهبری در ۶ تیرماه سال ۱۳۶۰ توسط گروهک فرقان، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن از یاران با وفایش در ۷ تیر سال ۱۳۶۰ توسط گروهک منافقین، به شهادت رسانیدن آیت‌الله صدوقی، امام‌جمعه و نماینده امام (ره) در استان یزد در ۱۱ تیرماه سال ۱۳۶۰، حمله وسیع شیمیایی رژیم بعثی به سردشت در ۷ تیرماه سال ۱۳۶۶ و کشتار دسته‌جمعی مردم بی‌گناه این منطقه و بالاخره هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران بر فراز آب‌های نیلگون خلیج‌فارس در ۱۲ تیرماه سال ۱۳۶۷ و شهادت ۲۹۰ مسافر بی‌گناه ازجمله ۶۶ کودک، از اقدامات ددمنشانه و خباثت آمیزی است که به‌صورت مستقیم و یا غیرمستقیم با حمایت آمریکایی‌ها و متحدین آن علیه ملت ایران انجام گردیده است.

ابتکار نام‌گذاری این هفته از هفتم تا دوازدهم تیرماه، به نام هفته بازخوانی و افشای حقوق بشر آمریکایی به درایت و تدبیر مقام معظم رهبری برمی‌گردد که در تاریخ ششم تیرماه ۱۳۹۴ فرمودند: «از هفتم تا دوازدهم تیر شما ببینید چقدر ترور، قتل‌عام و کشتار انجام شده؟ به تعبیر بعضی دوستان، خوب است این هفتم تا دوازدهم تیر را هفته حقوق بشر آمریکائی اعلام کنیم.»

با توجه به قرار گرفتن در هفته بازخوانی و افشای حقوق بشر آمریکایی، درصدد هستیم برخی از مهم‌ترین و فجیع‌ترین این جنایت‌ها را که با تحولات مربوط به دفاع مقدس و جنگ تحمیلی علیه ما گره خورده است، موردبررسی قرار دهیم.

بمباران شیمیایی سردشت

«عراق که از بازپس‌گیری منطقه تصرف شده در عملیات نصر ۴ درمانده شده بود و حملات مکرر روز‌های اول و پنجم تیر نیز او را سودی نبخشیده بود، یکشنبه ۷ تیر ۱۳۶۶ (۲۸ ژوئن ۱۹۸۷) در جنایتی بی‌سابقه، نقاط مسکونی و پرتردد شهر سردشت را با پرتاب ۱۰ بمب شیمیائی در شلوغ‌ترین اوقات روز بمباران کرد و مردم مسلمان کرد سردشت را به جرم میهن‌پرستی و وفاداری به انقلاب و جمهوری اسلامی و حمایت از رزمندگان اسلام، غافلگیر کرد.

وسعت و شدت این جنایت سبب شد تا چندین هزار نفر از مردم شهر به نسبت‌های مختلف مصدوم گردند. حدود هشت هزار تن مصدوم و ۲۰۰ تن شهید در پرونده این جنایت هولناک و فاجعه ضد انسانی رژیم عراق ثبت شده است.

طی چهار ماه (دی‌ماه ۱۳۶۵ تا اردیبهشت ۱۳۶۶) که حملات شیمیائی عراق به‌طور متناوب و جنگ شهر‌ها به‌طور مداوم ادامه یافت، شورای امنیت سازمان ملل، فقط با صدور بیانیه‌ای در ۲۶ دی‌ماه ۱۳۶۵ اعلام کرد: اعضای شورای امنیت عمیقاً نگران این واقعیت هستند که مخاصمات میان ایران و عراق شدت یافته و خطرات مناقشه نظامی اکنون بیش از شش سال گذشته افزایش یافته است که امنیت منطقه را در معرض تهدید جدی قرار داده است.» [۱]بدین ترتیب واکنش و موضع منفعلانه سازمان ملل در کنار حمایت‌های سیاسی- نظامی آمریکایی‌ها از رژیم صدام، زمینه را برای جنایت‌های وسیع‌تر ضد انسانی صدام فراهم کرد که مهم‌ترین آن همان بمباران شیمیایی سردشت بود که بدان اشاره شد.

«باوجود تداوم و تشدید جنایات حکومت صدام در این دوره، ریگان، رئیس‌جمهور آمریکا در بیانیه‌ای رسمی در ۲۳ ژانویه ۱۹۸۷ (۳ بهمن ۱۳۶۵) اعلام کرد: هجوم اخیر ایران به نیرو‌های عراقی در نزدیکی بصره، یادآور صدمات و خسارات وحشتناکی است که جنگ ایران و عراق علیه مردم در این منطقه خلیج (فارس) را باعث شده است. ادامه این مناقشه خونین، موضوع نگرانی ایالات‌متحده و تمامی جهان باقی مانده است.

همچنین وی در بیانیه رسمی دیگری در ۲۷ فوریه ۱۹۸۷ (۸ اسفند ۱۳۶۵) ضمن تکرار مفاد بیانیه قبلی، اضافه کرد: قویاً متعهد هستیم از دوستانمان در دفاع از خویش در منطقه پشتیبانی کنیم و اخیراً نیروی دریایی خود را در منطقه خلیج تقویت کرده تا پایبندی خود را به تعهداتمان نشان دهیم. همچنین با قدرت متعهد هستیم جریان آزاد نفت از طریق تنگه هرمز را تأمین کنیم.» [۲]تجهیز صدام حسین به سلاح‌های شیمیایی توسط آمریکا

«حمایت واشنگتن از عراق، پس از موفقیت ایران در بیرون کردن نیرو‌های عراقی از قلمرو خود در ماه مه سال ۱۹۸۲ (سوم خردادماه ۶۱)، بیش‌ازپیش آشکار شد.

در ماه ژوئن همین سال، ایران برای نخستین بار تهاجم خود را به عراق آغاز کرد و به دنبال آن، آمریکا درصدد برآمد تا از شکست‌ها و عقب‌نشینی‌های نظامی عراق جلوگیری کند. در این هنگام، واشنگتن و متحدان عرب محافظه‌کارش ناگهان، نگران شکست کامل عراق یا دست‌کم، سرنگونی رژیم صدام شدند و محموله‌های تسلیحاتی عظیمی را به‌سوی عراق روانه کردند.

در سال ۱۹۸۲ دولت ریگان، نام عراق را از فهرست کشور‌های حامی تروریست حذف کرد.

درست در همان روزی که خبرگزاری سازمان ملل گزارش داد؛ گروهی از کارشناسان این سازمان بدین نتیجه رسیده‌اند که گاز خردل به همراه گاز اعصاب علیه نیرو‌های ایرانی به کار رفته است، رامسفلد، فرستاده رئیس‌جمهور آمریکا در بغداد، با طارق عزیز، وزیر امور خارجه عراق، دیدار داشت. یک روز پیش از آن، ایران، عراق را به استفاده از گاز خردل و گاز اعصاب تابون علیه شش‌صد نفر از نیروهایش متهم کرده بود.

باید یادآور شد، دولت آمریکا در مورد استفاده دولت عراق از گاز‌های شیمیایی هیچ تردیدی نداشت و حتی در ۵ مارس سال ۱۹۸۴، وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد: شواهد موجود نشان می‌دهد که عراق از سلاح‌های شیمیایی مرگ‌بار استفاده کرده است.

در ۳۰ مارس ۱۹۸۴، نیویورک‌تایمز گزارش داد: مقامات اطلاعاتی آمریکا شواهد انکارناپذیری در اختیار دارند که نشان می‌دهند؛ عراق در جنگ خود با ایران از گاز اعصاب استفاده کرده و تأسیس پایگاه‌های تولید انبوه مواد عامل کشنده شیمیایی را تقریباً به پایان رسانیده است.

اما طبق روال همیشگی دولت آمریکا طی جنگ ایران و عراق و بعدازآن، توسل عراق به این سلاح‌های ممنوع شده در حقوق بین‌الملل، در نظر رامسفلد و روسای سیاسی کشورش، آن‌قدر‌ها مهم نبود تا روابط رو به شکوفایی آمریکا و صدام را متوقف کند.

حملات شیمیایی عراق علیه نیرو‌های ایران و کمک‌های آمریکا تا پایان جنگ ادامه یافت.

طبق گفته‌های ویلیام بلوم در ماه اوت سال ۱۹۹۸، سام گجنسون، رئیس یکی از کمیته‌های وابسته به کنگره که صادرات آمریکا به عراق را بررسی می‌کند، ابراز کرده است که دولت آمریکا از سال ۱۹۸۵ تا سال ۱۹۹۰، ۷۷۱ مجوز صدور مواد عامل شیمیایی و تجهیزات دارای کاربرد نظامی به عراق را تائید کرد؛ درحالی‌که تنها ۳۹ مورد از درخواست‌های دریافت مجوز رد شد. ارزش این محموله‌ها یک و نیم میلیارد دلار بود. طی آن دهه، آمریکا درصدد بود تا صدام حسین به تمام خواسته‌های خود دست یابد…

گزارش سنای آمریکا در سال ۱۹۹۴ فاش کرد که: وزارت بازرگانی آمریکا به شرکت‌های آمریکایی اجازه صدور مقادیری از مواد عامل بیولوژیکی و شیمیایی، مانند باکتری سیاه‌زخم و کلستریدیوم بوتولیسم را داده بود.

یک مجتمع آمریکایی کشت آزمایشگاهی میکروب، محموله‌ای معادل بار هفتاد فروند کشتی از مواد عامل پاتوژنیک و باکتری سیاه‌زخم را برای عراق فراهم کرد.

این گزارش همچنین یادآور شد که صادرات آمریکا به عراق، مواد تشکیل‌دهنده سلاح‌های شیمیایی، طرح ساخت تأسیسات لازم برای تولید سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیکی و تجهیزات لازم برای پر کردن کلاهک‌های شیمیایی را شامل می‌شد.

همچنین شرکت‌های آمریکایی نیز رایانه‌های پیشرفته، لیزر و تجهیزات بررسی و آزمایش مواد عامل را فراهم می‌کردند. از مشهورترین این شرکت‌ها می‌توان از هولت پکارد، یونیسیس، دیتا جنرال و هانی ول نام برد.

در ۱۶ ماه مارس ۱۹۸۸، نیرو‌های عراق شهر کردنشین حلبچه را هدف حمله شیمیایی قرار دادند و پنج هزار نفر را قربانی کردند. هرچند بعداً این حمله یکی از مهم‌ترین دلایل برای لزوم برکناری صدام اعلام شد، اما در آن زمان، واکنش واشنگتن نسبت به آن‌همه بی‌رحمی بسیار سرد بود.

تنها چهار ماه پس از بمباران حلبچه، شرکت عظیم آمریکایی بچتل، مناقصه ساخت یک کارخانه تولید مواد نفتی-شیمیایی را برنده شد. ساخت این کارخانه، امکان تولید سلاح‌های شیمیایی را برای رژیم صدام فراهم می‌کرد.» [۳]ادامه دارد…

 

منابع:

 

[۱]نیکخواه بهرامی، محمدباقر، جنایت جنگی؛ حملات شیمیائی عراق در جنگ با ایران، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، سال ۱۳۹۴، صفحات ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۵۶، ۲۵۹.

[۲]همان منبع، صفحات ۲۶۰ و ۲۶۱.

[۳]فصلنامه نگین ایران، شماره ۲۴، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار ۱۳۸۷، صفحات ۶۱، ۶۲، ۶۳، ۶۴، ۶۵.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

بمباران شیمیایی سردشت با مجوز کدام کشور انجام شد؟ بیشتر بخوانید »