به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، هفتهنامه خط حزبالله به صاحبامتیازی پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای هر هفته روزهای جمعه منتشر میشود و به تناسب مسائل اساسی که چه در داخل و چه در جهان اسلام با آن رو به رو هستیم، به انتشار بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در آن مورد میپردازد.
از آنجا که در آستانه روز عرفه هستیم، خط حزبالله به منظور یادآوری فرصت معنوی «روز عرفه» و بهرهبرداری از آن بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی را در آن مورد منتشر کرده است که به شرح زیر است:
دعای عرفه در راه ملت ایران نقش مهمی دارد
«روز عرفه، روز بزرگی است که باعث تطهیر جسم و روح میشود و برای هر کدام از ما در هر جا که هستیم، مسأله اساسی و مهمی است. این روز باید قدر دانسته شود و نباید ناچیز شمارده شود. در راهی که مردم در پیش دارند و انجام کارهای مهمی که دارند، ایستادگی مقابل زورگویان و وصول به اهداف عالی ارزشهای نظام اسلامی، ارتباط با خداوند و توجه و تضرع به پروردگار نقش مهمی دارد.
اگر ما بتوانیم روز عرفه را درک کنیم، این روز یکی از ساعتهای بهشتی است. حتی شخصیتی مثل امام حسین (ع) هم نیمِ این روز را با دعا سپری کرد.
ما باید روز عرفه را قدر بدانیم. در طول زمان دلهای ما را زنگار و گرد و غبار فرا میگیرند؛ لذا برای غبار روبی و رنگزدایی دل، یک سری روزها و فرصتهایی هستند که توجه به آنها توصیه شده است که یکی از آنها روز عرفه است. این روز باید قدر دانسته شود و نباید با غفلت سپری شود.
برکات عظیمی که روز عرفه دارد، برای ما به عنوان عید قلمداد میشود. ملتی که راه دشواری را پیش رو دارد و کارهای بزرگی را میخواهد انجام دهد، باید فرصت بزرگی برای ذکر، تضرع و یاد خداوند و استمداد از او اختصاص دهد.
به معنای عبارات دعای عرفه دقت کنیم و بدانیم با یک مخاطب سخن میگوئیم
دعای عرفه امام حسین (ع) پر از معارف است. هرگاه کسی با توجه به معنای دعای عرفه آن را بخواند، از هنگامی که شروع به آغاز آن میکند تا پایان آن با آدمی که پیش از آن دعا بود، به کلی متفاوت میشود.
حتماً سعی کنید که به معنای دعای عرفه دقت کنید و ببینید چه میگوید. هنگامی که دعا را میخوانید، بدانید که دارید با مخاطبی صحبت میکنید و معنای آن را بفهمید که چه میگوید.
روز عرفه، موقعیتی برای اعتراف به گناهان نزد پروردگار
در روایتی دیدم که «عرفه و عرفات را به این خاطر چنین اسمی دادهاند که در این روز و این مکان موقعیتی برای اعتراف به گناه نزد پروردگار پیش میآید.»
اسلام اعتراف به گناهان نزد بقیه را جایز نمیداند اما نزد پروردگار اینگونه نیست، خودمانیم و خدا. خلوت کنیم و به قصورات و گناهانمان که مانع از تعالی و پرواز روحمان شدهاند اعتراف کنیم و از آنها توبه کنیم.
رابطه با خداست که دلها و سینههایمان را منشرح (گسترده) میکند، راه را برای انسان باز میکند، به انسان عزم و اخلاص میبخشد، به کارها برکت میدهد، توفیق الهی را بر سر انسان میگستراند و در نتیجه باعث پیشرفت در خط اصیل ارزشهای اسلامی میشود.
عرفه روز دعا، استغفار و توجه است. دعای سراسر عشق و شور امام حسین (ع) در مراسم عرفات در روز عرفه، نمایانگر عشق وشوری است که پیروان اهل بیت (ع) در چنین ایامی باید داشته باشند.
از زمان خروج از مکه امام حسین (ع) بوسیله دعا، توسل، وعده لقاء الهی و روحیه دعای عرفه قیام خود را آغاز میکنند و تا گودال قتلگاه و عبارت «رضاً بقضائک» در لحظه آخر ادامه پیدا میکند. این یعنی خود ماجرای عاشورا هم یک ماجرای عرفانی است.
با اینکه در قضیه کربلا جنگ هست، کشتن و کشته شدن در خود دارد و حماسه است اما زمانی که با نگاه به اصل این حماسه، در مییابیم که عرفان، معنویت، تضرع و روح دعای عرفه هم در خود دارد.
در دعای عرفه بهترین درخواستهای انسان مطرح شدهاند
ادعیهای که از ائمه (ع) به ما رسیدهاند، بهترین دعاها هستند چون خواستهای که از زبان آنها مطرح میشوند، به ذهن انسانها خطور هم نمیکنند و انسان آنها را از زبان ائمه (ع) از خداوند طلب میکند.
در دعاهایی مانند ابوحمزه، افتتاح و عرفه بهترین مطالبات و درخواستها برای انسان مطرح میشوند و اگر انسان اینها را از خداوند بخواهد و دریافت کند، اینها میتوانند برای او سرمایه باشند. همچنین در این دعاها زمینه خضوع و تضرع وجود دارد. در این دعاها مطلب با زبان، لحن و بیانی مطرح شده است که دل را خاشع و نرم میکند.
دعای امام سجاد (ع) در روز عرفه مانند شرح دعای امام حسین (ع) است. من زمانی این دو دعا را با هم مقایسه میکردم. ابتدا دعای امام حسین (ع) را میخواندم و سپس دعای صحیفه سجادیه را و اینگونه به نظر میآمد که دعای امام سجاد (ع) مانند شرح دعای عرفه است. آن متن (دعای امام حسین (ع) در روز عرفه)، اصل است و این متن (دعای امام سجاد (ع) در روز عرفه)، فرع.»
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «علی اصغر جعفری» مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس عصر امروز در مراسم رونمایی از کتاب جنگ و صلح ضمن گرامیداشت یاد شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع سلامت اظهار داشت: خوشحالیم که در سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از این کتاب ارزشمند رونمایی میکنیم.
وی گفت: همه معتقدیم که دوران دفاع مقدس یکی از نقاط عطف و فرصتهای استثنایی است که ملت خلق کرد و با ایستادگی و مقاومت و رهبری امام خمینی (ره) اجازه نداد که حتی یک وجب خاک در اختیار دشمن قرار گیرد؛ امام خامنهای در اینخصوص فرمودند که پذیرش قطعنامه هم کاری عقلانی بود و اگر عقلانی نبود، امام بزرگوار این موضوع را نمیپذیرفت.
مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس افزود: بعد از ۴۰ سال از آن حادثه عظیم هر زمان یاد آن دلاوریها به ذهن ما میرسد، ملت به آن حماسه و جهاد احترام میگذارند و وقتی مسئولان دیگر کشورها به موزه دفاع مقدس میآیند به ایستادگی ملت ایران احترام میگذارند.
جعفری ادامه داد: جنگ ما معادل جنگ جهانی بود و بسیاری از کشورها با ما جنگیدند و به عراق کمک کردند، دشمنِ نظام ما را تقویت کردند و امروز اسنادی را میبینیم که در هیچ صحنهای نیست که حمایت کشورهای دیگر از صدام نبوده باشد و وقتی جنگ تمام شد، صدام تجهیزات نو و جدید در اختیار داشت.
وی بیان کرد: این افتخار باید بهصورت دقیق به نسل جوان منتقل شود و این فرصت را غنیمت میشماریم که این اثر ارزشمند را رونمایی کنیم و این کتاب تنها بخشی از نگاهها و واقعیتها را بیان میکند، ناگفتههای زیادی از دوران دفاع مقدس وجود دارد و پژوهشگران دیگر باید در اینخصوص تحقیق کنند.
مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس خاطرنشان کرد: امروز بعد از گذشت سالها از دفاع مقدس شاهد افتخارآفرینی کشورمان هستم و اگر قرار باشد همه آنچه که از معارف دینی سراغ داریم را بیان کنیم، درباره دوران دفاع مقدس است. امیدوارم با لطف الهی و رهبر فرزانه انقلاب اسلامی شاهد توفیق و اقتدار عزت بیش از پیش باشیم که این امر نیز ریشه در دوران دفاع مقدس دارد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمان انتخابات که میشد اگر در جبهه بودند یا در محل سکونتشان تلاش میکردند دیگران را به مشارکت حداکثری تشویق کنند. از روشهای تبلیغاتی هم گاهی بهره میبردند تا با روشنگری بتوانند دیگران را به انتخاب بهتر سوق دهند. از دیدن برنامههای مناظرات گرفته تا تبلیغ با ماشین شخصی و یا گرفتن مرخصی از جبهه؛ همه اینها نشانه اهتمام جدی شهدایی دارد که در زمان حیاتشان از این وظیفه شرعی و ملی خود غافل نبودند.
از حاج احمد متوسلیان و شهدایی مانند یوسف کلاهدوز و ابراهیم جعفرزاده که به ماهیت اصلی بنیصدر پی برده بودند تا شهید سیدحسین علمالهدی که تلاشهایش برای عدم احراز صلاحیت یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری به ثمر نشست، همه پای کار انقلاب بودند.
شهید ناصر بختیاری که از جبهه برگشت تا با تبلیغ بتواند مشارکت حداکثری را به منصه ظهور برساند و حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی که برای اینکه بنیصدر رأی نیاورد با ماشینش تبلیغ کاندیدای رقیب بنیصدر را کرد یا حتی شهید احمد جعفرنژاد که انتخابات با چراغ قوه در دل تاریک شب را تجربه کرده است، همه روایتهایی متفاوت از مردان بیادعاست که فراروی ماست. در ادامه گزیدهای از خاطرات شهدا در ایام انتخابات را میخوانیم:
شهید مهدی زینالدین
شهید مهدی زینالدین؛ ناشناس خواست رأی دهد، اما نشد
موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. سر صبحی که به مسجد رسید، خلوت بود. مسؤول پایگاه او را شناخت. از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأیگیری هم بلند شدند. آقا مهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زینالدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیلهام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است.
حاج احمد متوسلیان
حاج احمد متوسلیان؛ باید مناظره را تحلیل کرد
زمان انتخابات ریاست جمهوری بود. وقتی انتخابات تمام شد، از یکی رفقایش پرسید به کی رأی دادی؟ گفت: بنیصدر. گفت: خیانت کردی! دوستش تعجب کرد و بیدرنگ پرسید: چرا؟ حاج احمد هم گفت: بنیصدر از جو حاکم بر مملکت که بحث دین و معاد بود، سوءاستفاده کرد و به مناظره آمد. آن وقت شما فکر میکنید که او آدم مسلمانی است و از اهداف دین به خوبی دفاع میکند. کسی که سالها در فرانسه درس خوانده است، نمیتواند رئیس جمهور این مملکت باشد.
البته حاج احمد یک جایی هم درباره بنیصدر گفته بود: بنیصدر با امام مخالف است؛ به همین خاطر من هم با او مخالفم. بنیصدر آدمی نیست که بتواند کشتی انقلاب را جلو ببرد و به مشکل برمیخورد. شما زیاد با بنیصدر درگیر نبودید، نمیدانید او چه جانوری است!
شهید یوسف کلاهدوز
شهید یوسف کلاهدوز؛ وقتی برخی کاندیدا از امام (ره) مایه گذاشتند
میگفت: به بنیصدر رأی نمیدهم! دوستش تعجب کرد؛ چرا که آن روزها خیلی بنیصدر را قبول داشتند. آقا یوسف رو به دوستش کرد و ادامه داد: اگر یادت باشد بنیصدر تا روز آخر مهلت نامنویسی ثبت نام نکرد. گذاشت تا وقتی از ملاقات امام (ره) برگشت، اعلام کاندیداتوری کند. به نظرم کاسهای زیر نیم کاسه است. او دارد از ملاقات با امام (ره) سوءاستفاده میکند و میخواهد به مردم وانمود کند برنامههایی داشته که حضرت امام (ره) او را تأیید کرده است. آقا یوسف آن روزها چیزهایی را فهمیده بود که بسیاری بعد از ماهها آن را متوجه شدند.
شهید سیدحسین علمالهدی
شهید سیدحسین علمالهدی؛ تلاشهایش در شب انتخابات جواب داد
تیمسار مدنی، استاندار اول خوزستان بود. در ظاهر خودش را مؤمن و متعهد نشان داد. او موشک و هواپیماهای پیشرفته چند میلیون دلاری که شاه خریده بود را با یک جمله که ما در ایران موش داریم، موشک نمیخواهیم را پس داده بود. ارتشیها را به خانه فرستاده بود و سربازها را معاف کرده بود. داشت برای صدام حسین فرش قرمز پهن میکرد. در این بحبوحه هم کاندیدای اولین دوره ریاست جمهوری شد.
سیدحسین وقتی متوجه شد که او کاندیدای ریاست جمهوری شده است، دنبال سند و مدرک افتاد. نشریه دیواری تهیه کرد و در همه شهر پخش کرد. بعد از به شهرهای مختلف رفت و علیه تیمسار مدنی سخنرانی کرد. به این هم اکتفا نکرد، بلکه چند روز قبل از انتخابات به لانه جاسوسی رفت و سندهای دستنشانده بودن تیمسار مدنی را در آورد. تلاشهای سیدحسین بالاخره جواب داد و شب قبل از انتخابات عدم صلاحیت تیمسار مدنی احراز شد و مردم این خبر را از تلویزیون شنیدند.
شهید ابراهیم جعفرزاده
شهید ابراهیم جعفرزاده؛ ملاکی که برای انتخابش داشت
همان روزهایی که آوازه بنیصدر پیچیده بود و خیلی از افراد شناختی از او نداشتند، آقا ابراهیم روی حرف خودش ماند و گفت: کسی که چند سال در شرایط بحرانی انقلاب در غرب زندگی کرده است و حتی یک قدم برای کشورش برنداشته است، دلسوز مردم و انقلاب نیست.
شهید ناصر بختیاری
شهید ناصر بختیاری؛ بازگشت از جبهه به خاطر انتخابات ریاست جمهوری
از جبهه برگشته بود تا چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری برای کاندیدای مورد نظرش تبلیغ کند. اعتقاد داشت که در آن شرایط کشور، قضیه انتخابات ریاست جمهوری از هر چیزی مهمتر و حیاتیتر است. میگفت: باید آقای رجایی با رأی بالا انتخاب شود. برای تبلیغ حتی به روستاها نیز رفته بود و حسابی برای آقا رجایی تبلیغ کرده بود.
شهید حجتالاسلام علی مزاری
شهید حجتالاسلام علی مزاری؛ هزینه تبلیغش فقط ۳۶ تومان بود
کاندیدای دومین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شده بود. دلش راضی نبود، کاندیدا شود، اما به اصرار علما مرد میدان شد. برای همین اطرافیانش شروع کردند و برایش ستاد زدند. برخی افراد برای علی آقا پوستر آماده کرده بودند و داشتند برای چسباندن آنها در شهر برنامه میریختند که علی آقا وارد شد. وقتی آن بساط را دید، خیلی ناراحت شد و گفت: من راضی به این هزینهها برای تبلیغ نیستم. دلم نمیخواهد بیش از ۳۶ تومانی که هزینه چاپ برای ۶ تا عکس کردم، هزینهای دیگری برای انتخابات کنم.
شهید حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی در میدان رزم
شهید حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی؛ تبلیغ با ماشین و بلندگو
زمان انتخابات ریاست جمهوری بود. در آن زمان رقابت بین بنیصدر و حبیبی بود. آقا محمد بسیاری از کتابهای بنیصدر را خوانده بود. او اعتقاد داشت که بنیصدر به درد ریاستجمهوری نمیخورد، چون در کتابهایش به صراحت از جدایی دین از سیاست سخن گفته بود. برای همین عکسهای حبیبی را روی ماشینش نصب کرده بود و توی محله با بلندگو تبلیغ میکرد. وقتی انتخابات تمام شد. تلاشهای او در روستای اختیارآباد کرمان جواب داد. حبیبی اول و بنیصدر هم دوم شد.
شهید احمد جعفرنژاد
شهید احمد جعفرنژاد؛ برگزاری انتخابات با چراغ قوه در سنگر
تا اذان ظهر منتظر بودند تا صندوق سیار رأیگیری به مقر بیاورند. وقتی احمد جعفرنژاد پیش سرمدی مسؤول دسته رفت، از او درباره زمان آوردن صندوق رأی پرسید و گفت: پس تکلیف انتخابات چه میشود؟! سرمدی هم فقط در جواب گفت: قرار است تا بعداز ظهر صندوق را بیاورند.
عصر شد و باز هم خبری از بروبچههای رأیگیری نشد. شال و کلاه کرد که به شهر برود تا بلکه بتواند در انتخابات شرکت کند که خبر رسید هیچکس حق ندارد مقر را ترک کند. ساعت ۱۰ شب دید زمانی بیشتر به نگهبانیاش نمانده است. پشهبند را زد و رفت بخوابد تا به موقع به سر پستش برسد که ندا آمد هر کسی میخواهد رأِی بدهد، بیاید. از خوشحالی بال درآورد. یکی یکی بچهها را از خواب بیدار کرد و به سمت چادر رأیگیری رفت. چادر خیلی تاریک بود. تنها وسیله روشنایی چراغ قوه بود. بسمالله الرحمن الرحیم گفت و نوشت: محمدعلی رجایی.
منبع: کتاب «اثر انگشت»
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زمان انتخابات که میشد اگر در جبهه بودند یا در محل سکونتشان تلاش میکردند دیگران را به مشارکت حداکثری تشویق کنند. از روشهای تبلیغاتی هم گاهی بهره میبردند تا با روشنگری بتوانند دیگران را به انتخاب بهتر سوق دهند. از دیدن برنامههای مناظرات گرفته تا تبلیغ با ماشین شخصی و یا گرفتن مرخصی از جبهه؛ همه اینها نشانه اهتمام جدی شهدایی دارد که در زمان حیاتشان از این وظیفه شرعی و ملی خود غافل نبودند.
از حاج احمد متوسلیان و شهدایی مانند یوسف کلاهدوز و ابراهیم جعفرزاده که به ماهیت اصلی بنیصدر پی برده بودند تا شهید سیدحسین علمالهدی که تلاشهایش برای عدم احراز صلاحیت یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری به ثمر نشست، همه پای کار انقلاب بودند.
شهید ناصر بختیاری که از جبهه برگشت تا با تبلیغ بتواند مشارکت حداکثری را به منصه ظهور برساند و حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی که برای اینکه بنیصدر رأی نیاورد با ماشینش تبلیغ کاندیدای رقیب بنیصدر را کرد یا حتی شهید احمد جعفرنژاد که انتخابات با چراغ قوه در دل تاریک شب را تجربه کرده است، همه روایتهایی متفاوت از مردان بیادعاست که فراروی ماست. در ادامه گزیدهای از خاطرات شهدا در ایام انتخابات را میخوانیم:
شهید مهدی زینالدین
شهید مهدی زینالدین؛ ناشناس خواست رأی دهد، اما نشد
موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. سر صبحی که به مسجد رسید، خلوت بود. مسؤول پایگاه او را شناخت. از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأیگیری هم بلند شدند. آقا مهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زینالدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیلهام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است.
حاج احمد متوسلیان
حاج احمد متوسلیان؛ باید مناظره را تحلیل کرد
زمان انتخابات ریاست جمهوری بود. وقتی انتخابات تمام شد، از یکی رفقایش پرسید به کی رأی دادی؟ گفت: بنیصدر. گفت: خیانت کردی! دوستش تعجب کرد و بیدرنگ پرسید: چرا؟ حاج احمد هم گفت: بنیصدر از جو حاکم بر مملکت که بحث دین و معاد بود، سوءاستفاده کرد و به مناظره آمد. آن وقت شما فکر میکنید که او آدم مسلمانی است و از اهداف دین به خوبی دفاع میکند. کسی که سالها در فرانسه درس خوانده است، نمیتواند رئیس جمهور این مملکت باشد.
البته حاج احمد یک جایی هم درباره بنیصدر گفته بود: بنیصدر با امام مخالف است؛ به همین خاطر من هم با او مخالفم. بنیصدر آدمی نیست که بتواند کشتی انقلاب را جلو ببرد و به مشکل برمیخورد. شما زیاد با بنیصدر درگیر نبودید، نمیدانید او چه جانوری است!
شهید یوسف کلاهدوز
شهید یوسف کلاهدوز؛ وقتی برخی کاندیدا از امام (ره) مایه گذاشتند
میگفت: به بنیصدر رأی نمیدهم! دوستش تعجب کرد؛ چرا که آن روزها خیلی بنیصدر را قبول داشتند. آقا یوسف رو به دوستش کرد و ادامه داد: اگر یادت باشد بنیصدر تا روز آخر مهلت نامنویسی ثبت نام نکرد. گذاشت تا وقتی از ملاقات امام (ره) برگشت، اعلام کاندیداتوری کند. به نظرم کاسهای زیر نیم کاسه است. او دارد از ملاقات با امام (ره) سوءاستفاده میکند و میخواهد به مردم وانمود کند برنامههایی داشته که حضرت امام (ره) او را تأیید کرده است. آقا یوسف آن روزها چیزهایی را فهمیده بود که بسیاری بعد از ماهها آن را متوجه شدند.
شهید سیدحسین علمالهدی
شهید سیدحسین علمالهدی؛ تلاشهایش در شب انتخابات جواب داد
تیمسار مدنی، استاندار اول خوزستان بود. در ظاهر خودش را مؤمن و متعهد نشان داد. او موشک و هواپیماهای پیشرفته چند میلیون دلاری که شاه خریده بود را با یک جمله که ما در ایران موش داریم، موشک نمیخواهیم را پس داده بود. ارتشیها را به خانه فرستاده بود و سربازها را معاف کرده بود. داشت برای صدام حسین فرش قرمز پهن میکرد. در این بحبوحه هم کاندیدای اولین دوره ریاست جمهوری شد.
سیدحسین وقتی متوجه شد که او کاندیدای ریاست جمهوری شده است، دنبال سند و مدرک افتاد. نشریه دیواری تهیه کرد و در همه شهر پخش کرد. بعد از به شهرهای مختلف رفت و علیه تیمسار مدنی سخنرانی کرد. به این هم اکتفا نکرد، بلکه چند روز قبل از انتخابات به لانه جاسوسی رفت و سندهای دستنشانده بودن تیمسار مدنی را در آورد. تلاشهای سیدحسین بالاخره جواب داد و شب قبل از انتخابات عدم صلاحیت تیمسار مدنی احراز شد و مردم این خبر را از تلویزیون شنیدند.
شهید ابراهیم جعفرزاده
شهید ابراهیم جعفرزاده؛ ملاکی که برای انتخابش داشت
همان روزهایی که آوازه بنیصدر پیچیده بود و خیلی از افراد شناختی از او نداشتند، آقا ابراهیم روی حرف خودش ماند و گفت: کسی که چند سال در شرایط بحرانی انقلاب در غرب زندگی کرده است و حتی یک قدم برای کشورش برنداشته است، دلسوز مردم و انقلاب نیست.
شهید ناصر بختیاری
شهید ناصر بختیاری؛ بازگشت از جبهه به خاطر انتخابات ریاست جمهوری
از جبهه برگشته بود تا چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری برای کاندیدای مورد نظرش تبلیغ کند. اعتقاد داشت که در آن شرایط کشور، قضیه انتخابات ریاست جمهوری از هر چیزی مهمتر و حیاتیتر است. میگفت: باید آقای رجایی با رأی بالا انتخاب شود. برای تبلیغ حتی به روستاها نیز رفته بود و حسابی برای آقا رجایی تبلیغ کرده بود.
شهید حجتالاسلام علی مزاری
شهید حجتالاسلام علی مزاری؛ هزینه تبلیغش فقط ۳۶ تومان بود
کاندیدای دومین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شده بود. دلش راضی نبود، کاندیدا شود، اما به اصرار علما مرد میدان شد. برای همین اطرافیانش شروع کردند و برایش ستاد زدند. برخی افراد برای علی آقا پوستر آماده کرده بودند و داشتند برای چسباندن آنها در شهر برنامه میریختند که علی آقا وارد شد. وقتی آن بساط را دید، خیلی ناراحت شد و گفت: من راضی به این هزینهها برای تبلیغ نیستم. دلم نمیخواهد بیش از ۳۶ تومانی که هزینه چاپ برای ۶ تا عکس کردم، هزینهای دیگری برای انتخابات کنم.
شهید حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی در میدان رزم
شهید حجتالاسلام محمد شیخ شجاعی؛ تبلیغ با ماشین و بلندگو
زمان انتخابات ریاست جمهوری بود. در آن زمان رقابت بین بنیصدر و حبیبی بود. آقا محمد بسیاری از کتابهای بنیصدر را خوانده بود. او اعتقاد داشت که بنیصدر به درد ریاستجمهوری نمیخورد، چون در کتابهایش به صراحت از جدایی دین از سیاست سخن گفته بود. برای همین عکسهای حبیبی را روی ماشینش نصب کرده بود و توی محله با بلندگو تبلیغ میکرد. وقتی انتخابات تمام شد. تلاشهای او در روستای اختیارآباد کرمان جواب داد. حبیبی اول و بنیصدر هم دوم شد.
شهید احمد جعفرنژاد
شهید احمد جعفرنژاد؛ برگزاری انتخابات با چراغ قوه در سنگر
تا اذان ظهر منتظر بودند تا صندوق سیار رأیگیری به مقر بیاورند. وقتی احمد جعفرنژاد پیش سرمدی مسؤول دسته رفت، از او درباره زمان آوردن صندوق رأی پرسید و گفت: پس تکلیف انتخابات چه میشود؟! سرمدی هم فقط در جواب گفت: قرار است تا بعداز ظهر صندوق را بیاورند.
عصر شد و باز هم خبری از بروبچههای رأیگیری نشد. شال و کلاه کرد که به شهر برود تا بلکه بتواند در انتخابات شرکت کند که خبر رسید هیچکس حق ندارد مقر را ترک کند. ساعت ۱۰ شب دید زمانی بیشتر به نگهبانیاش نمانده است. پشهبند را زد و رفت بخوابد تا به موقع به سر پستش برسد که ندا آمد هر کسی میخواهد رأِی بدهد، بیاید. از خوشحالی بال درآورد. یکی یکی بچهها را از خواب بیدار کرد و به سمت چادر رأیگیری رفت. چادر خیلی تاریک بود. تنها وسیله روشنایی چراغ قوه بود. بسمالله الرحمن الرحیم گفت و نوشت: محمدعلی رجایی.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، بزرگترین بحران پس از انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی بود که حتی میشود آن را از بزرگترین بحرانهای تاریخ ایران نیز دانست؛ چراکه رزمندگان اسلام در کوران تحریمهای شدید نظامی و غیرنظامی، مقابل ارتش تا بُن دندان مسلحی ایستادند که از جانب بیش از ۳۶ کشور جهان خصوصاً ابرقدرتها، پشتیبانی مالی و تسلیحاتی میشد؛ ارتشی که از انواع و اقسام سلاحهای ممنوعه و غیر ممنوعه برخوردار بوده و حتی خاک ایران را به محلی برای آزمایش سلاحهای دیگر کشورها تبدیل کرده بود؛ بنابراین مدیریت چنین صحنهای که میتوان گفت بیشتر شباهت زیادی به یک «جنگ جهانی» داشت، فرصتی برای آزمون و خطا نبود؛ چراکه بیشک آنسوی اشتباه، آتش بود و شهادت و اسارت. شاید هم تکهتکه شدن خاک وطن.
اینروزها گاهی پیش میآید که با وجود این همه امکانات، هرچه میگردیم، تدبیری برای حل برخی بحرانها نمییابیم؛ درحالی که بیشک آن بحران، بزرگتر از بحرانی نظیر جنگ نیست؛ آنهم جنگی مانند هشت سال دفاع مقدس که جنگ دو کشور نبود؛ بلکه جبهه رویارویی غرب و شرق با تفکر «نهشرقی، نهغربی؛ جمهوری اسلامی» بود؛ بنابراین باید در مدیریت بحرانها، بهدنبال راهی باشیم که از آن طریق، در روزگاری نهچندان دور بحرانی بهبزرگی هشت سال دفاع مقدس توسط جوانان این سرزمین مدیریت شد.
تصویر مربوط به یکی از جلسات فرماندهان تیپ یکم «عمار» لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در اردوگاه «قلاجه» است که از چپ به راست، سردار شهید «ابراهیم علی معصومی»، سردار «جعفر عقیل محتشم»، سردار شهید «سید ابراهیم کسائیان»، سردار شهید «اکبر حاجیپور» و سردار شهید «اسماعیل لشگری» در آن دیده میشوند.
مدبریت بحران در دوران دفاع مقدس نه در سالنهای کنفرانس مجلل صورت میگرفت و نه پشت میز و صندلیهای آنچنانی، بلکه از اتاقی کوچک و ساده در «جماران» شروع میشد و تا اتاقهای فرماندهی و سنگرها ادامه پیدا میکرد و حتی گاهیوقتها نیز رزمندگان، بر کف خاکها و ریگهای بیابانها مینشستند و تصمیمات لازم را میگرفتند؛ اگرچه این بهمعنای آن نیست که امروز هم مسئولان صرفاً باید بر کف بیابانها بنشینند و بحران را مدیریت کنند، هرچند که اگر لازم باشد، باید در چنین شرایطی هم قرار بگیرند؛ اما بدون شک، آن درسی که باید امروز مسئولان از فرهنگ دفاع مقدس گرفته و در مدیریت خود از آن بهره بگیرند، این است که فرماندهان جوان دوران دفاع مقدس، خود در خطوط مقدم جبههها در کنار رزمندگان قرار داشته و به مدیریت عملیاتها و میدان نبرد میپرداختند و وقتی به خاطرات بسیاری از فرماندهان شهید این دوران مراجعه میکنیم، میبینیم که آنها نهتنها وابسته به میز و صندلیهای ریاست نبودند، بلکه پس از قبول مسئولیتها، مسئولیت خود را در قبال خدمت به مردم و دِینی که نسبت به ملت ایران بر گردن داشتند، سنگینتر میدیدند.
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ مهدی احمدی: جنایت اسپایکر، فاجعهای است که در آن حدود ۲ هزار جوان دانشجوی نخبه عراقی توسط جنایتکاران داعشی در تکریت به شهادت رسیدند.
گستردگی ابعاد این جنایت به حدی بود که آن زمان همه گمان میکردند این فاجعه در تاریخ بشر ثبت و ابعاد آن موضوعاتی مانند هولوکاست را که حتی فاقد سند هستند، تحتالشعاع قرار دهد. اما این قتلعام و نسلکشی خیلی زود فراموش شد و رسانههای جبهه مقاومت هم آن را رها کردند. حتی این جنایت دچار تحریف هم شد و عدد شهدای فاجعه اسپایکر توسط برخی رسانهها کمتر از تعداد واقعی اعلام میشود.
اسپایکر نام پایگاهی در شمال عراق است که در اختیار نیروی هوایی ارتش عراق قرار دارد و از آن به عنوان دانشگاه علوم و فنون هوایی استفاده و جوانان نخبه این کشور در این دانشگاه افسری ضمن آموختن فنون پرواز و دیگر علوم و فنون هوا و فضا به استخدام نیروی هوایی عراق در میآیند.
جنایت اسپایکر در فاصله روزهای ۱۱ تا ۱۵ ژوئن سال ۲۰۱۴ میلادی برابر با ۲۱ تا ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ به وقوع پیوست و در آن جنایتکاران داعشی با همکاری تعدادی از افراد حزب بعث و قبایل منطقه، دانشجویان و کارکنان این پایگاه را با فریب از اسپایکر خارج و در حالی که کامل غیر مسلح و حتی لباس راحتی برتن داشتند به طرز فجیعی قتل رساندند.
فیلمی از جنایت اسپایکر از لحظه انتقال دانشجوها تا قتلعام در تکریت
پرداختن به ابعاد ماجرای جنایت اسپایکر از جمله موضوعاتی بود که در سالهای اخیر دغدغه پرداختن به آن را داشتیم، اما با توجه به وقوع این جنایت در عراق، خصوصاً منطقه تکریت امکان حضور در صحنه و پرداختن به آن وجود نداشت. تا اینکه در آخرین سفر به عراق و رایزنی با برخی نهادها امکان حضور در تکریت و تهیه گزارش میدانی و گفتوگو با شاهدان این جنایت فراهم شد.
حرکت برای عزیمت به سمت اسپایکر را از بغداد به سمت شمال عراق آغاز کردیم و حوالی بعدازظهر به سامرا رسیدیم. به دلیل ناامن بودن جاده، شب را در سامرا و در جوار مضجع شریف امامین عسکرین (ع) سپری کردیم و صبح به سمت تکریت به راه افتادیم.
شرایط شمال عراق متفاوت از نواحی مرکزی و جنوبی است و در این مناطق هنوز هستند کسانی که به حزب بعث وفادارند و همین وفاداری به بعثیها سبب پیوستن آنها به داعش و دیگر گروههای تکفیری و تروریستی شد. اکنون هم باوجود ثبات در منطقه هنوز این مناطق ناامن است و حتی بومیان هم کمتر به تنهایی بین شهرهای شمالی عراق تردد میکنند.
به هرحال حرکت ما با همراهی دو خودرو مسلح به سمت تکریت آغاز شد. این شهر در ۱۴۰ کیلومتری شمال غرب بغداد قرار دارد و پس از عبور از سامرا شهر بزرگی در مسیر آن نیست. عبور از این مسیر بیابانی و لمیزرع و شنیدن موضوع ناامنی منطقه مقداری اضطراب به دل میانداخت اما در حدی نبود که ما را از سفر بازدارد و بالاخره پس از گذر از این مسیر با دیدن چند بنای عظیم که بقایای کاخهای صدام بودند، دریافتیم که به تکریت رسیدهایم.
محوطه کاخهای صدام در تکریت که به خرابه و زبالهدان تبدیل شده
شهری با قدمت چند هزار ساله با آثاری از دوران پیش از میلاد مسیح و تمدن آشور، مرکز استان صلاحالدین عراق و زادگاه صدام حسین دیکتاتور بعثی که در کرانه روز بزرگ دجله واقع شده است.
همه این تعاریف باعث شده بود گمان کنیم شهری آباد و سرسبز در پیش داریم، اما با منطقهای جنگزده و ویران که امکانات اولیه زندگی هم در آن وجود نداشت، مواجه شدیم. البته توصیفی که از شهر شنیده بودیم هم این بود که صدام زادگاهش را بسیار آباد کرده اما وقوع جنگ، از حمله آمریکاییها گرفته تا هجوم تکفیریها خصوصاً داعش و زد و خوردهای آنها با ارتش و نیروهای بسیج مردمی سبب وارد شدن آسیبهای جدی به این شهر شده بود.
البته هدف ما از این سفر دیدن آبادی یا ویرانی تکریت نبود. از این رو بلافاصله راهی قتلگاه اسپایکر شدیم. قتلگاهی که زمانی محل کاخهای صدام و خوشگذرانیاش بود. او پل باعظمتی هم برفراز رود دجله برای دسترسی به کاخهایش ساخته بود. اما این مکان امروز ویرانهای بود که به موزه شهدای اسپایکر تبدیل شده بود.
نمایی از یکی از کاخهای صدام
آنچه ملاحظه میشد، هشت کاخ با عظمت روی بلندی بود که در کنار رود احداث شده، در این نقطه رود دجله به دو شاخه تقسیم شده و چند کیلومتر پایینتر دوباره به هم متصل شده بود. یعنی جزیرهای در وسط رود پدید آمده و صدام چنین مکانی را برای احداث کاخهایش انتخاب کرده بود. چند کاخ این سمت رود، چند کاخ آن سمت رود و چند کاخ هم در جزیره وسط رودخانه. چند بنا هم در حال ساخت بوده که با سقوط صدام به حال خود رها شده بود.
جزیرهای در رود دجله که کاخهای صدام در آنجا و اطرافش واقع شده است
هنگام پیاده شدن از ماشین با بوی تعفنی مواجه شدیم که بسیار عجیب بود. اولین توضیح حاضران هم درباره همین بوی نامطبوع بود. درست حدس زده بودیم. این بوی یکی از گورهای دسته جمعی بود که پیکرهای شهدا در آن باقی مانده بود و با گذشت سالها هنوز بوی آن به مشام میرسید.
به محض رسیدن، کار بازدید را آغاز کردیم، زیرا مأموران امنیتی گفتند به دلیل ناامنی منطقه زیاد نمیتوانیم آنجا بمانید و باید قبل از تاریک شدن هوا به سامرا یا بغداد بازگردیم.
همان ابتدا تعدادی بنر و تابلو که تصاویری از این جنایت روی آن بود نظر ما را به خود جلب کرد. به سمت تابلوها رفتیم. مردی عراقی جلو آمد و شروع به توضیح دادن درباره این جنایت کرد. بنرها زیر یک پل نصب شده بود و در منتهی الیه خیابان هم ساختمانی یک طبقه قرار داشت که مقر بسیج مردمی عراق (حشدالشعبی) بود. ساختمانی که چند سال قبل داعش با تصرف منطقه، پرچمش را روی آن نصب کرده بود.
محل انتقال گروهی از دانشجویان به کنار دجله برای اعدام
فرد راهنما به اتاقی رفت و تعدادی عکس برای ما آورد و شروع به توضیح دادن کرد: درست همین نقطهای که ایستادهاید، دانشجوها را از خودرو پیاده کرده و آنها را به چند دسته تقسیم کردند. عدهای را به محوطه جلوی کاخها بردند و عدهای را از کنار همین ساختمان به کنار رودخانه بردند. در حالی که تصاویر را در دست داشتیم به دنبال مسیر حرکت دانشجوهای مظلوم راه افتادیم و با عبور از کنار ساختمان به نقطهای رسیدیم که با دیدن آن ترس عجیبی به دلمان افتاد.
اینجا درست همان نقطهای بود که در فیلمهای منتشر شده توسط داعش بارها دیده بودیم. جایی که جوانها را یکی، یکی لب رود میآوردند و با زدن گلوله به سرشان آنها را به درون آب پرت میکردند.
نقطهای که جوانان بیگناه را به ضرب گلوله به شهادت رسانده و آنها را به رودخانه پرتاب میکردند
فرد راهنما که گویا مدت زیادی بود کسی را برای ارائه این توضیحات نیافته بود با شور و هیجانی خاص و در حالی که اشک میریخت به شرح این جنایت میپرداخت. او هنگام توضیح، عکسهای مربوط به گفتهاش را هم به ما نشان میداد و برای جوانان وطنش همچنان میگریست. هنگامی که به کنار رود رسیدیم از شدت ناراحتی فریاد «یا حسین» سر داد و گفت: نمیتوانید تصور کنید که این رود با عظمت از خون این جوانان به رنگ سرخ درآمده بود.
آب رود دجله که از خون جوانان مظلوم به رنگ سرخ درآمده بود
خروش رود دجله و غرش آب و عرض وحشتناک آن اضطراب را در ما تشدید میکرد. آنجا درست زیر پل باعظمتی بود که روی رود دجله در زمان صدام احداث شده بود. جالب بود وسط پل براثر اصابت راکت هواپیمای جنگنده آمریکایی فروریخته بود، اما پل به قدری استحکام داشت که بومیان با ورقهای آهنی دوطرف پل را به هم وصل کرده و بدون داشتن پایه زیر آن، از روی پل تردد میکردند. تکه کنده شده از پل هم هنوز زیر آن آویزان بود.
پلی روی دجله که هواپیمای آمریکایی آن را هدف قرار داد
از راهنما پرسیدم: اصلاً داعش چگونه توانست این همه جوان را از پایگاه اسپایکر خارج کند و به اینجا بیاورد؟ پاسخ داد: داعشیها میدانستند در صورت درگیری با پایگاه اسپایکر یا شکست میخورند و یا تلفات سنگینی میدهند. از این رو با کمک بعثیها و برخی قبایل منطقه، نقشهای شوم برای خارج کردن دانشجوها و خلع سلاح آنها کشید.
تعدادی از داعشیها با لباس مردم عادی سراسیمه به جلوی پادگان میروند و به آنها میگویند: داعش با تمام قدرت در حال نزدیک شدن به این منطقه است و اگر به اینجا برسد همه شما را قتلعام میکند. با ما بیایید تا شما را به مناطق امن ببریم. تعداد این افراد زیاد بوده و برخی از آنها هم چهره موجهی داشتند. ظاهراً فرمانده پایگاه هم به جوانان اطمینان میدهد که شما به جای امنی منتقل میشوید. به این صورت جوانان حاضر در پایگاه با تعداد زیادی خودرو از سواری گرفته تا کامیون و وانت به تکریت و محدوده کاخهای صدام منتقل میشوند و آنجا متوجه میشوند که در چنگال داعشیها گرفتار شدهاند.
انتقال به تکریت و سرنوشتی شوم
برخی از این جوانان حتی لباس راحت بر تن داشتند و از ترس جانشان با همان لباسی که در آسایشگاه بودند سوار ماشینها شده بودند. آنها دسته دسته به قتلگاه میآمدند و خبر نداشتند چه سرنوشت دردناکی تا لحظاتی دیگر در انتظارشان است.
ابتدا از آنها سؤال میشود کدام یک از شماها شیعه هستید. ابتدا همه سکوت میکنند، اما در ادامه برخی از دانشجویان شروع به معرفی جوانان شیعه میکنند. به این صورت جوانان شیعه جدا شده و آنها را گروهگروه به قتلگاه میبرند. عدهای را به کنار رود، گروهی را به کنار گور بزرگ از قبل حفاری شده و برخی را هم به محوطهای در پشت کاخها برده و همه را قتلعام میکنند.
راهنما هنوز میگریست و با اشک و آه برای ما ابعاد این جنایت را شرح میداد. او از جمله اولین کسانی بود که پس از بازپسگیری منطقه از داعش به تکریت آمده و با حجم عظیم پیکرها روبرو شده بود.
از او پرسیدم تعداد دقیق شهدا چند نفر هستند؟ گفت: متأسفانه آماری که رسانهها از تعداد شهدا میدهند یعنی ۱۷۰۰ شهید، آمار درستی نیست. تا این لحظه ۱۹۳۵ نفر را شناسایی کردهایم و احتمالاً تعداد شهدا بیش از این است که همه از شیعیان هستند. این افراد نخبگانی هستند که در پایگاه اسپایکر مشغول تحصیل بودند و با این جنایت لطمه بزرگی به کشور ما عراق وارد شد، زیرا نخبگان زیادی را از دست دادیم.
۱۹۳۵ شهید شناسایی شده به تفکیک شهرهای محل سکونتشان
به راه افتادیم و به نزدیکی یکی از کاخها رفتیم که سردر آن نوشته بود «قصر صلاحالدین»؛ بنای مستحکمی که راکت جنگنده آمریکایی تنها یک حفره در دیوار آن ایجاد کرده بود. کنجکاوی سبب شد از مأموران حاضر در محوطه بخواهیم اجازه ورود به کاخ را به ما بدهند، آنها هم پذیرفتند و با هم وارد کاخ شدیم. بنای باشکوهی که زمانی محل عیش و نوش دیکتاتور بزرگ عراق یعنی صدام بود اکنون به خرابهای تبدیل شده و آن همه شکوه تنها یک لوستر روی سقف آن باقیمانده بود.
نمای داخل کاخ صدام و تنها لوستر باقیمانده در آن
از راهنما درباره کاخها پرسیدیم. او گفت: این کاخها تا قبل از سقوط صدام بسیار زیبا و باشکوه و همه منطقه هم سرسبز و آباد بود. اما بلافاصله پس از اینکه خبر سقوط صدام منتشر شد، عدهای به کاخها هجوم آورده و هر آنچه در کاخها بود را غارت کردند. این لوستر هم به دلیل ارتفاع زیاد و دسترسی نداشتن سر جایش ماند که به مرور زمان آن هم تقریباً از بین رفته. آن زمان تقریباً همه کاخها مورد حمله جنگندههای آمریکا قرار گرفت و اینجا کم کم به ویرانهای تبدیل شد.
حفرهای که براثر اصابت راکت جنگنده آمریکایی در یکی از کاخها ایجاد شده بود
با خود فکر میکردم صدام برای بنا کردن این کاخها همه عراق را به فقر کشاند و جنایتهای زیادی کرد، اما شاید بیش از چند روز در این کاخها حضور پیدا نکرد، زیرا مقر اصلیاش در بغداد بود. راهنما میگفت: صدام در مناطق مختلف عراق کاخهای اینچنینی بنا کرد، اما این همه ظلم و غارت مردم ثمری برایش نداشت. او مُرد و این کاخها هم ویران شدند.
از قصر ویرانه صلاحالدین خارج شده و به سمت گوری دستهجمعی که در نزدیکی آن بود رفتیم. بوی تعفن از فاصله دور هم به مشام میرسید. راهنما میگفت: هنوز پیکر شهدای زیادی در این گور باقیمانده و روند خارج کردن آنها و آزمایش DNA به کندی انجام میشود. در حالی که هنوز خانوادههای این عزیزان چشمانتظار خبری و یا چند تکه استخوان از عزیزشان هستند. البته پیکرهای زیادی شناسایی و تحویل داده شده، اما هنوز خانوادههای بیشماری چشمانتظار خبری از فرزندشان هستند.
نمایی از یک گور دستهجمعی که هنوز استخوانهای شهدا در آن مشاهده میشد
لابلای خاکهای گور دستهجمعی هنوز تکههایی از لباسها، کفش، دمپایی و حتی استخوانهای شهدا مشاهده میشد. راهنما میگفت: اگر در امتداد رود دجله حرکت کنید، شاید بین نیزارها هنوز آثار استخوانهای شهدا برجا باشد. ای کاش باقیمانده این پیکرها هرچه زودتر جمعآوری، شناسایی و تحویل خانوادههایشان شود.
آثار به جامانده از شهدا در گور دستهجمعی
راه را ادامه دادیم و به محوطه دیگری رسیدیم. یکی از افراد حاضر گفت: اینجا محلی است که جوانان یکی یکی در آن رها شده و سپس آنها را با گلوله به شهادت میرساندند. آن قدر این کار را انجام دادند که همه این محوطه چندصد متری لبریز از پیکرهای شهدا شد. دیدن تصاویر این فاجعه بسیار تلخ و تکاندهنده بود و این همه قساوت و سنگدلی باور نکردنی.
نقطه دیگری که قتلعام در آن صورت گرفت
به راستی چه میشود که یک انسان به جایی میرسد که به راحتی هزاران انسان نخبه را بیدلیل قتلعام کرده آن هم در مکانی که محل عبرت است. جایی که صدام بنا کرد و پس از جنایتهای فراوان دست آخر نابود شد و امروز تاریخ برای داعشیان جنایتکار تکرار شد و آنها هم سرانجامی جز نابودی نداشتند.
هوا هر چه تاریکتر میشد نیروهای امنیتی فشار را برای ترک منطقه بیشتر میکردند. اما تلاش ما برای ماندن برای این بود که بتوانیم به ابعاد بیشتری از جنایات تکفیریها پی ببریم. دست آخر در حالی که هوا رو به تاریکی بود به سمت بغداد راهی شدیم.
جاده باریک و خلوت، تاریکی هوا و فکر جوانان نخبهای که بیگناه پرپر شدند، لحظات سختی برایمان رقم زد و آنچه بر ما میگذشت سکوت بود و سکوت.
جمعه عصر هم همان اندیشه حذف نخبگان و دانشمندان، به روی یکی از بهترین فرزندان سرزمین ما آتش گشود و محسن فخریزاده، دانشمند هستهای را به شهادت رساند.