حمید باکری

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم



کاراکتر بابک حمیدیان در فیلم غریب می‌گوید: دوسال پیش یک شب زمستان با سعید رفتیم روی تپه‌های اوین از بالا زندان را نگاه کردم، بهش گفتم ما انقلاب کردیم این زندان خالی شود اما هنوز هم جا نداریم.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق – طی هفته گذشته اکران آنلاین فیلم «غریب» در پلت‌فرم «فیلیمو» آغاز شد و تردیدها و پرسش‌هایی درباره عدم ارتباط محتوای فیلم با رویکرد اخیر سامانه فیلیمو مطرح شد.

ابهام غیرقابل حل درباره پخش این فیلم از پلت‌فرم مذکور، به عدم هم‌خوانی محتوایی «غریب» و سیاست‌های متنی و فرامتنی سامانه پخش‌کننده بازمی‌گردد. فیلمی با محوریت «شهید محمد بروجردی» ساخته شده و از «فیلیمو» اکران آنلاین می‌شود. این کاراکتر مهم تاریخی که در خنثی کردن یک آشوب اقلیمی در کشور نقش مهمی دارد، چه ارتباطی با سامانه‌ای دارد که از بدو آشوب‌ها با یک اسم رمز خاص هشتگ‌سازی کرد؟

این پرسش‌ها زمینه را برای یک بازنگری اساسی در محتوای فیلم غریب تشدید می‌کند.فیلم بسیار خوبی که دارای نیمه تاریک و نیمه روشنی است.

فیلمبرداری این اثر از ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و بخش اعظمی از زمان فیلمبرداری اثر با آشوب‌های سال‌ گذشته همزمان شد و فیلمبرداری تقریبا در دی ماه به پایان رسید.

عوامل فیلم تصمیم نداشتند که این فیلم را به جشنواره برسانند. استناد این مسئله را می‌توان در گفت‌وگوی محمد حسین لطیفی با خبرگزاری صبا جستجو کرد.

او در این گفت‌وگو اشاره می‌کند: ۵ شب قبل از جشنواره دو نفر آدم خودشان را ملزم کردند که حالا که اینگونه شد باید کار به جشنواره برسد و آنطور که لطیفی در همین گفت‌وگو روایت می‌کند فیلمنامه با تغییراتی حین زمان فیلمبرداری مواجه بوده است.این مستند در تحلیل ‌محتوایی اثر تاثیر بسیاری خواهد داشت و در ادامه این گفت‌وگو لطیفی بر تغییر فیلمنامه توسط نویسندگان صحه می‌گذارد.

الگوی سیاه و سفید کردن تصاویر حماسی قهرمان دفاع مقدس

فیلم «غریب» ادامه یک الگوی مد شده در سینمای ایران است که نگاه سیاه و سفیدی به قهرمانان هشت سال جنگ تحمیلی دارد. بنیانگذار این مشی نمایشی «محمدحسین مهدویان» است. او در روانشناختی نمایشی از «شهیدحاج احمد متوسلیان» از گزاره پررنگ کردن مناسبات خانوادگی استفاده کرد تا خشونت شخصی که به این شهید نسبت می‌دهد را تئوریزه کند. او اثرات روانی تصیمات خانوادگی پدر شهید را در مبارز و انقلابی شدن احمد متوسلیان دارای تاثیر توصیف می‌کند.

سیاست یکی به نعل یکی به میخ، به عنوان الگوی پیش‌تر استفاده شده زمانی در این فیلم زمانی پررنگ تر می‌شود که با استفاده از صدای واقعی شهید متوسلیان موضوع مسائل مالی مرتبط با نهادی که «حاج‌احمد» در آن فعالیت می‌کند را چاشنی وجه انتقادی «ایستاده در غبار» می‌کند.

همین الگوی پرداخت دراماتیک «سیاه و سفید»ی در مورد موقعیت مهدی مورد استفاده قرار گرفت. در این فیلم موقعیت تحت فشار قرار گرفتن «حمید باکری» و نوشتن توبه نامه با استفاده از فصلی تحت عنوان “من باکری نیستم” چاشنی روایت فیلم می‌شود تا قهرمان تنهایی که سایر فرماندهان از پشتیبانی او چشم‌پوشی کردند در متن اثر برجسته شود.

ادامه این سیاست در فیلم غریب به علتی همزمانی با آشوب‌ها پررنگ‌تر می‌شود. در افتتاحیه فیلم (سکانس آغازین) با چالش و جدلی پر ابهام بروجردی با فردی امنیتی آغاز می‌شود و دیالوگ‌های دوپهلوی فیلم در متن اثر گسترش پیدا می‌کند. د

ائما در فیلم تاکید می‌شود گزارش‌هایی منفی درباره فعالیت‌های «شهید بروجرودی» به نگارش درآمده و او به این مسائل بی اعتناست. گویی او فرمانده‌ای است که عملکردش مطلوب سازمانی نیست که در آن فعالیت می‌کند. مصداق چنین ارائه‌ای در اختلاف حمید باکری در فیلم موقعیت مهدی و جدل شهید«محسن وزوایی» و حاج احمد متوسلیان در ایستاده در غبار نمود پیدا می‌کند.

در تبیین گزاره پرداخت دراماتیک «سیاه و سفید» فرماندهان جنگ، به مشی حماسی قهرمان محوری در فیلم غریب باید اشاره کرد.در بخش سفید فیلم، پرداختن به وجوه شاعرانه، هنر دوستی و دلیری «شهید» در فیلم از کیفیت بالایی برخودار است، اما برخی منولوگ‌ها و دیالوگ‌های دارای معنایی دو پهلوست.

شعار «عاشقانه‌ای برای آزادی » تبدیل به یکی از دستاویزهای تبلیغاتی فیلم در فضای مجازی شد.

فیلمی که تولید آن با آشوب‌های اخیر همزمان شد. در روزهایی که پس از فوت مرحومه مهسا امینی در اغلب شهردهای کردنشین فضای اعتراضی ناگهان شعله‌ور شد توجه به کاشت منولوگ کاک شوآن در متن بسیار قابل تاویل و بررسی است. کاک شوان خطاب به سایر همراهان کومله مسلحش می‌گوید:

برش تصویری اول

تن تمیز، خون تمیز می‌خواهد. ما از جان و مالمان گذشتیم مردم هم با ما هستند. فقط حرف کرد و کردستان نیست، سقز مریوان، پاوه، بانه و همه و… مثل شما آمده‌اند به میدان. سنندج چشم حرکت است، بیرق سرخ حرکت. فرداست… که فریاد آزادی خواهی ما از خراسان تا آذربایجان، از گیلان تا سیستان همه جا شنیده شود. وقتی هم که خلق راه بیفتد، هر خس و خاشاکی را با خودش می‌برد.

در صورتیکه شعارهای کومله به صورت گل درشت در همان مقطع صرفا درباره اقلیم کردستان مطرح می‌شد، اما کاک‌شوان منولوگی را ادا می‌کند که توسط آشوب‌طلبان در پاییز سال گذشته تکرار می‌شد و عمدتا ادعا می‌کردند موج این آشوب‌ها به تدریج گسترش پیدا خواهد کرد. در این منولوگ کاک شوان از شهرهایی نام می‌برد که غلظت آشوب‌، در آن‌ها بیشتر بود.

در سکانسی خاص شهید بروجردی از همکاران امنیتی‌اش در مورد دستگیر شدگان در قائله سنندج سئوال می‌کند. کاراکتر امنیتی با ایفای رحیم نوروزی، درباره دستگیر شدگان پاسخ می‌دهد تعدادشان خیلی بیشتر از پیش‌بینی‌هاست و تمامی آسایشگاه‌ها را تبدیل به زندان کردیم.

برش تصویری دوم

در این بخش یک دیالوگ از شهید برجرودی شنیده می‌شود که قطعا صحت و استدلال تاریخی و دارماتیک ندارد و از همان چاشنی‌های دوپهلویی محسوب می‌شود که برای روند پررنگ شدن این‌همانی‌های مرسوم به کار گرفته شده است.

کاراکتر بابک حمیدیان در فیلم غریب می‌گوید: دوسال پیش یک شب زمستان با سعید رفتیم روی تپه‌های اوین از بالا زندان را نگاه کردم، بهش گفتم ما انقلاب کردیم این زندان خالی شود اما الان جا نداریم. هنوز هم جا نداریم.

نکته مهم در مورد این مونولوگ تحمیل شده این است که دستگیرشدگان در روایت فیلم در منطقه کردستان زندانی شده‌اند و هیچ ارتباطی با زندان اوین و توصیف آن ندارند. آنچیزی که چالش این همانی سازی فیلم را تشدید می‌کند تاریخ‌های استفاده شده در متن اثر است.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم
تصویری از فیلم که تاریخ آغاز آشوب‌های اقلیمی در آن درج شده است. این تاریخ فروردین ۱۳۵۹ است.

روایت فیلم از تاریخ فروردین ۱۳۵۹ آغاز می‌شود. کاراکتر بروجردی در فیلم ادعا می‌کند که دو سال قبل چنین آرزویی داشته که این تاریخ با درنظر گرفتن زمان فیلم به فروردین ۱۳۵۷ بازمی‌گردد و همزمانی فیلمبرداری فیلم با آتش گرفتن زندان اوین و دستگیری فعالان مرتبط با آشوب‌های اخیر یکبار دیگر موجب شلوغی زندان‌ها شد. در حالیکه در فروردین ۱۳۵۷ هنوز انقلابی رخ نداده بود.

برش تصویری سوم

در ادامه روایت در سکانسی که با خط اصلی روایت تناسبی ندارد، شهید بروجری به یکی از همقطارانش می‌گوید: حال این مردم را باید خوب کرد، مردم امنیت داشته باشن، عزت نداشته باشن، بازم حالشون بده. دین و عزت و احترام شکم سیر می‌خواهد، ول کن این گزارشو، اون گزارشو!!بچسب به حال مردم مردم باید آروم باشن، نفس بکشن، زندگی کنن. باید زندگی کنن…

برش تصویری چهارم

و در تبلیغات فیلم از زبان کاراکترهای مختلف فیلم جملات زیر را می‌شنویم:

برای چی داری می جنگی، باید بدونم برای چی می‌جنگم، برای چی می‌جنگم. به اسم آزادی داریم سر اصل آزادیو می‌بریم، داریم همدیگرو می‌کشیم،سرچی؟ و دربخشی از دیالوگ‌هاش کاراکتر بروجردی می‌گوید: برد ما تعداد کشته‌هامون مشخص نمی‌کنه به والله. هر کدام از اینا که بیان سمت ما برد ماست. باهاشون حرف نمی‌زنید؟و در منولوگی از کاراکتر تیمسار فلاحی می‌شنویم: همه چی قاطی شد، سخت میشه، حق و باطل رو فهمید.انقلاب نکردیم هر کسی هر کاری دلش خواست بکنه!امر به معروف یعنی چی؟تو که می‌دانی در چه شرایطی هستیم چرا آتیش رو نمی‌خوابانی و نفر مقابل پاسخ می‌دهد: آتش خود شمایی آقای بروجردی.

و در سکانسی مهم و معنادار از فیلم شاهد هستیم که شهید بروجردی عده ای جوان حدودا ۱۶ تا ۲۰ ساله را از زندان آزاد می‌کند و با شماتت کاراکتر امنیتی فیلم مواجه می‌شود.یا دیالوگی در فیلم دائما اشاره می‌کند چرا با زندانیان حرف نمی‌زنید به تیترهای گفت‌وگو محور حوادث چند ماه قبل پهلو می‌زند.

درواقع غیر از خط اصلی روایت که به صورت جذابی با محوریت شهید بروجردی ساخته شده تماشاگر با شعارهای دوپهلویی عجیبی مخاطب مواجه می‌شود و رخدادهای پاییز سال گذشته را در ذهن مخاطب متبادر می‌کند.

برش تصویری پنجم

یک شگرد دیگری که در فیلم‌های ساخته شده درباره قهرمانان جنگ استفاده می‌شود این است که تطبیقی آرمانی از نهادی است که این قهرمانان لباس آن را پوشیده‌اند در افکار عمومی شکل بگیرد تا موقعیت و رشادت قهرمانان از نهادی که لباس آن را بر تن کرده‌اند تفکیک شود.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم

قطعا این تصویرسازی با هدف تعمیم به شرایط امروز ساخته می‌شود. کما اینکه فیلم غریب مستند به برخی شعارها و منولوگ‌های استفاده شده به نقد رادیکال و در لحظاتی از فیلم فراکنی و تحریف در افکار عمومی را دنبال می‌کند.

با این حال این فیلم لحظاتی دارد که رویکردهای دوگانه فیلیمو را تامین می‌کند. این سامانه یک سریال امنیتی بدون مجوز را تحت عنوان «سقوط» تولید و توزیع می‌کند و در پیامک تبلیغاتی برای کاربرانش این جمله را استفاده می‌کند: سقوط نزدیک است.

 چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم
تبلیغات فیلیمو برای فیلم غریب

فیلم غریب دست کم همان کارکرد را برای سامانه دارد تا با استفاده از برش‌هایی که در متن گزارش به صورت مستدل ارائه شد، از متن فیلم به عنوان دستاویزی انتقادی نسبت به وضع موجود و دنباله‌سازی محتوایی برای آشوب‌های اخیر استفاده کند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا اکران آنلاین «غریب» به کارویژه «فیلیمو» تبدیل شد؟ +عکس و فیلم بیشتر بخوانید »

طرح/ به شناخت تاریخ اسلام اهمیت زیادی قائل شوید

طرح/ شهید باکری: به شناخت تاریخ اسلام اهمیت زیادی قائل شوید


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

طرح/ شهید باکری: به شناخت تاریخ اسلام اهمیت زیادی قائل شوید بیشتر بخوانید »

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، عملیات «خیبر» یکی از عملیات‌های دوران هشت سال دفاع مقدس بود که موجب آزادسازی هزار کیلومتر مربع از منطقه هور، ۱۴۰ کیلومتر مربع از جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع از منطقه «طلاییه» شد. این عملیات را با مجاهدت‌ها و مقاومت‌های جانانه رزمندگان اسلام در جزایر مجنون و پیام امام خمینی (ره) مبنی بر ضرورت حفظ این جزایر می‌شناسند.

«کاظم احمدنژاد» یکی از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس است که حدود چهار سال در جبهه‌های حق علیه باطل جنگیده و تمام این مدت را در قسمت مخابرات و به‌عنوان بی‌سیم‌چی مجاهدت کرده و به همین دلیل، ارتباط نزدیکی با سرداران شهید این لشکر مانند «مهدی باکری»، «حمید باکری» و «مرتضی یاغچیان» داشته است. وی در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، به بیان خاطراتی از عملیات «خیبر» پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: کمی از عملیات خیبر بگویید؛ این عملیات در کدام منطقه و با چه اهدافی انجام شد؟

قرارگاه «کربلا» متشکل از ۲ یگان سپاه پاسداران و یگان‌هایی از ارتش بود که قرار بود عملیات خیبر را انجام دهند. قسمتی از هور، از سمت شرق به غرب جریان دارد و بعد از پشت سر گذاشتن یک پیچ، به نهر «خیّن» متصل می‌شود. در یک قسمت از این منطقه، ارتش عمل می‌کرد که همان «پاسگاه زید» بود و در فاصله حدودا ۱۰ کیلومتری قرار داشت؛ سپاه هم در هور عمل می‌کرد؛ به این شکل که از جناح حمله می‌کرد و ارتش از مقابل.

در آن مقطع، هور منطقه‌ای بکر و دست نخورده بود و بعد از عملیات «رمضان» هیچ عملیاتی در آن نواحی انجام نشده بود. «پاسگاه زید» هم قبلا امتحان شده بود. تمام تلاش در این عملیات این بود که به جاده بصره – العماره برسیم تا بصره مورد تهدید قرار گیرد.

در جبهه غرب، هرچند فاصله کمی تا بغداد وجود داشت؛ اما به دلیل اهمیت بالای این شهر، حاکمیت عراق سرمایه‌گذاری زیادی روی این مناطق کرده بود تا نزدیک شدن به بغداد برای ما غیرممکن شود. از طرفی دیگر نیز بصره دومین شهر صنعتی و نفتی عراق بود و تهدید این شهر ارزش زیادی برای ما داشت و برای همین شش یا هفت عملیات ایران در این منطقه انجام شد. همچنین تصرف چند بلندی در غرب ارزش چندانی برای ما و طرف مقابل نداشت؛ اما اهمیت جنوب و بصره زیاد بود.

دفاع‌پرس: از حال و هوای رزمندگان در آغاز عملیات خیبر بگویید.

از زیبایی‌های عملیات خیبر زیاد می‌توان صحبت کرد. هرچند شاید بپرسید چطور ممکن است که در زیر کوره آتش، صحنه زیبا وجود داشته باشد؛ چراکه بعثی‌ها خودشان اذعان کرده بودند که یک میلیون و ۲۰۰ هزار گلوله به منطقه ریخته‌اند؛ یعنی برای هر متر مربع چهار گلوله ریخته بودند.

یکی از زیبایی‌های عملیات خیبر، صحنه راهی شدن گردان حضرت ابوالفضل (ع) و شهید «حمید باکری» به منطقه عملیاتی بود؛ ۲۴ ساعت قبل از بقیه، بچه‌های عرب اهل اهواز و حمید باکری حرکت کردند تا با طی کردن حدود ۴۰ کیلومتر، جزیره را دور بزنند و به پل «شحیطاط» برسند. در آن زمان، صحنه خداحافظی بچه‌ها از همدیگر و خداحافظی مهدی باکری از برادرش حمید باکری خیلی زیبا و به یادماندنی بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از عملکرد رزمندگان مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات «خیبر» بگویید.

جانباز شهید «مصطفی الموسوی» مسئول مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا، رمز ارتباط ما با آن‌ها را فشردن شاسی بی‌سیم تعیین کرده بود. به این نحو که هروقت شاسی را یک‌بار فشار می‌دادند، یعنی تا این ساعت مشکلی وجود ندارد و ما هم در پاسخ یک‌بار شاسی را می‌زدیم. اگر به مشکل برمی‌خوردند باید شاسی را ۲ بار می‌زدند و اگر درگیر می‌شدند، باید سه بار می‌زدیم و حق صحبت کردن نداشتیم.

ما شب تا صبح چشم و گوش‌مان را روی دستگاه دوخته بودیم که هر علامتی را متوجه شویم. ۲ ساعت به ۲ ساعت با یکدیگر تعویض می‌شدیم. آقا مهدی باکری هم مرتباً به ما سر می‌زد و به آقای الموسوی می‌گفت: «سید چه خبر؟». این چه خبر را که می‌گفت، استرس تمام وجودمان را فرا می‌گرفت که نکند خدای ناکرده برای بچه‌ها اتفاقی افتاده باشد یا این‌که عملیات لو رفته باشد و ما بی‌خبر مانده باشیم.

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود

دفاع‌پرس: در جریان عملیات خیبر، لشکر ۳۱ عاشورا برخی از برجسته‌ترین فرماندهان خود مثل «حمید باکری» و «مرتضی یاغچیان» را از دست داد. چه خاطره‌ای از آن‌ها دارید؟

ما چهار ساعت ارتباط‌مان با مرتضی یاغچیان برقرار بود؛ وقتی آقا مهدی باکری پشت بی‌سیم به او می‌گفت که برگرد عقب، وی جواب می‌داد «آقا مهدی! من برای این روز آفریده شده‌ام». مرتضی یاغچیان چنین شخصیتی داشت.

تا وقتی حمید باکری در پل شحیطاط مانده بود، بعثی‌ها جرئت نمی‌کردند جلو بیایند. یعنی تانک با تن می‌جنگید. در کنار این‌ها، ۲ تن از فرماندهان گردان ما، شهید «بایرامعلی ورمزیاری» و شهید «محمدباقر مشهدی عبادی» و همچنین ۲ گردان دیگر از لشکر نجف دلاوری‌های زیادی کردند و به محاصره افتادند و همگی شهید و اسیر شدند. این مسئله باعث شد کارمان در جزیره مجنون قفل شود. این موضوع به محسن رضایی منتقل شد و او هم ماجرا را به محضر امام خمینی (ره) رساندند. آن‌جا بود که امام (ره) پیام دادند «جزایر مجنون باید حفظ شود».

مهدی باکری به آقای «میراب» در مخابرات گفت که همه یگان‌ها را به گوش کن. پیام حضرت امام خمینی (ره) قرائت شد و به گوش همه بی‌سیم‌دار‌ها رسید. حتی گفته شد در صورت امکان پاور صوت‌ها هم فعال کنند تا همه رزمندگان پیام را بشنوند. این ابتکار آقامهدی در رساندن پیام امام خمینی (ره) به همه رزمندگان، یکی دیگر از دیگر صحنه‌های زیبای عملیات خیبر بود که باعث شد روح تازه‌ای در بچه‌ها دمیده شود.

تا روز دهم عملیات خیلی فشار زیاد بود و عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرد که من هم در آن‌جا شیمیایی شدم. بچه‌ها خیلی مقاومت کردند و صحنه عملیات عملاً شبیه غزوه «خیبر» رسول الله (ص) بود. با همین تجربه بزرگ بود که سال بعد عملیات «بدر» را انجام دادیم و نهایتاً عملیات‌های «خیبر» و «بدر» به عملیات «والفجر ۸» منجر شد.

دفاع‌پرس: از کدام روز به بعد آتش جنگ در خیبر فروکش کرد؟

روز دهم به بعد بود که اوضاع تثبیت شد. عراقی‌ها به داخل جزیره آب جاری کردند و قسمت جنوبی جزیره را تقریباً آب فرا گرفت. ما هم در قسمت شمالی مستقر شدیم و بعد از کمی کش و قوس، دیگر بر اوضاع مسلط شدیم و عراقی‌ها هم متوجه شدند که نمی‌توانند کاری کنند و تقریباً امکان پیش‌روی از بین رفت. یادم می‌آید نزدیک عید و فصل بارش بود، باران شدیدی هم بارید و همه‌جا را آب گرفت. احداث پل خیبر و بعدتر جاده سیدالشهداء (ع) هم به تثبیت حضور ما در جزیره خیلی کمک کرد که البته افتخار این ۲ پل هم باز به بچه‌های ما خصوصاً مهندس شهید «بهروز پورشریفی» می‌رسد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود بیشتر بخوانید »

خصوصیات شهید حمید باکری به روایت همسرش/ از ساده زیستی تا مقاومت قهرمانانه در مقابل دشمن

خصوصیات شهید حمید باکری به روایت همسرش/ از ساده زیستی تا مقاومت قهرمانانه در مقابل دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس، در آذر سال ۱۳۳۴ در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند. بعلت شهادت برادر بزرگش علی که بدست رژیم خونخوار شاهنشاهی انجام شده بود با مسائل سیاسی و فساد دستگاه آشنا شد.

بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش مهدی فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خودسازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.

تحصیلات

در سال ۱۳۵۵ ظاهرا بعنوان تحصیل به خارج از کشور سفر می‌کند، ابتدا به ترکیه و از ترکیه جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه می‌شود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر می‌شود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

با هجرت امام خمینی به پاریس، عازم پاریس می‌شود و از آنجا هم جهت آوردن اسلحه به سوریه می‌رود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت، جهت پاسداری از دستاورد‌های انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت می‌شود و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمده و به عنوان فرمانده عملیات با عناصر دست‌نشانده امپریالیسم شرق و غرب که در گروهک‌ها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت کرده بودند به مبارزه می‌پردازد.

در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزاد سازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرح‌های چریکی کمر ضد انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث گردید که سنندج پس از مدت‌ها آزاد گردد.

ورود به بسیج و جنگ تحمیلی

شهید با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد و در این مورد نقش فعالانه و موثری ایفا نمود. همیشه از بسیجی‌ها و از قدرت الهی آن‌ها سخن می‌گفت. با شروع جنگ تحمیلی جهت مبارزه با بعثیون کافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود.

مدتی در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و، چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه ۷ آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهی نیرو‌های مردمی پرداخت. وی در زمره خاطراتش که از بسیجی‌ها صحبت می‌کرد می‌گفت که دو سه تا نوجوان بودند، هر قدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و می‌گفت: این‌ها به انسان نیرو می‌دهند و باعث تقویت ایمان در آدمی می‌شوند.

شرکت در عملیات‌های مختلف

بعد از بازگشت مرتب از مزایای جنگ که بقول امام این جنگ یک نعمت است که فرزندان این مملکت را الهی کرده و آن‌ها را از زندگی دنیایی به معنویت کشانده است می‌گفت.

حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را عهده دار گردید که در آن شرایط کمتر کسی می‌توانست چنان مسئولیتی را بپذیرد. سپس بعنوان مسئول کمیته برنامه ریزی جهاد استان تعیین شد و، چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی می‌دانست و می‌اندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمی‌اش را در جبهه‌های نبرد با صدام متجاوز از عملیات فتح‌المبین شروع نمود، در عملیات بیت‌المقدس فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که نمود نقش موثری در گشودن دژ‌های مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر را داشت و بالا‌خره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عملیات رمضان برای فعالیت دائمی در سپاه پاسدارن مصمم گردید.

در عملیات موفقیت‌آمیز مسلم‌بن‌عقیل بعنوان مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار یادآور صبوری و شجاعت یاران امام حسین (ع) بود و بر حسب شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده تیپ حضرت ابو‌الفضل (ع) منصوب گردید.

بعد از عملیات والفجر مقدماتی بعنوان معاون لشکر ۳۱ عاشورا راه مولایش حسین بن علی (ع) را ادامه داد. استقامت و تدابیرش در مقابل صدامیان همیشه برای یارانش الگو بود. شرکت در عملیات‌های والفجر ۱ و ۲ و ۴ از افتخاراتش بود که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجی‌اش در خطوط اول حمله شرکت داشت و با خونسردی زیادی که داشت همیشه فرماندهان زیر دستش را به استقامت و تحمل شداید صحنه‌های نبرد ترغیب می‌نمود و به آن‌ها یاد می‌داد که چگونه با دست خالی از امکانات مادی در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفته‌ترین امکانات جنگی عصر حاضر می‌باشد فقط بااتکاء به ایمان و روش حسینی باید جنگید.

عروج

در والفجر یک از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری گشت که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است، ولی هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالا‌خره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده می‌شدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در می‌آوردند و کنترل منطقه را در دست می‌داشتند عازم گردید و در ساعت ۲۳ شب چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۶۲ شروع عملیات خیبر بود که با بی سیم خبر تصرف پل مجنون که به افتخارش پل حمید نامیده شد در عمق ۶۰ کیلومتری عراق را اطلاع داد.

پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروه‌های موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آن‌ها بفرستد در نتیجه تمام نیروههایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجی‌های شجاعش ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروه‌های زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش، ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همانجا به لقاء‌الله پیوسته و به آرزوی دیرینه‌اش دیدار سرور شهیدان امام حسین (ع) نایل آمد.

شهید حمید باکری در این چند سال اخیر لحظه‌ای ‎آرامش نداشت دائماً در تلاش بود و چنانچه در وصیتنامه‌اش هم قید کرده معتقد به کسب روزی از راه ساده نبود، از نمونه بارز یک انسان متقی بور و صفاتیکه در اول سوره مبارکه بقره و نیز حضرت علی (ع) در خطبه همام در مورد متقین فرموده‌اند در او عینیت می‌یافت.

خصوصیات شهید حمید باکری به روایت همسر:

یک روز دیدم آمده دانشگاه دنبال من. چند بار همدیگر را آنجا دیده بودیم. برای من زیاد غیرعادی نبود که آمده. فقط وقتی که گفت آمده خواستگاری من، تعجب کردم. خنده‌ام گرفت، فکر کردم لابد شوخی می‌کند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا! مطمئن بودم که خانواده‌ام هم زیاد راضی نیستند. خندیدم، گفتم: «باید فکر کنم، باید خیلی فکر کنم.» گفت: «اگر غیر از این بود سراغت نمی‌آمدم.

دفتری داشتیم که قرار گذاشته بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد. این دفتر همیشه از اشکالاتی که درباره من بود، پرمی‌شد. حمید می‌گفت: «تو چرا این‌قدر به من بی‌توجهى! چرا هیچی از من نمی‌نویسى؟» چه داشتم که بنویسم؟… آن روز‌ها هر بار که می‌خواست برود، بدجوری بی‌طاقتی نشان می‌دادم و گریه می‌کردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت و دیدم نوشته هر وقت که می‌روم، به جای گریه بنشین برایم قرآن بخوان! این‌طوری هم خودت آرام می‌گیرى، هم من با دل قرص می‌روم.

خانه ساده و کوچک، آن خانه قشنگمان را که به یاد می‌آورم، دلم از غرور و شادی پر می‌شود. ما برای شروع زندگی‌مان، از هیچ‌کس هدیه‌ای نگرفتیم؛ چون فکر می‌کردیم اگر هدیه بگیریم، بعضی چیز‌ها تحمیلی وارد زندگی‌مان می‌شوند، حتی اسباب و اثاثیه‌ای را که به نظر ضروری می‌آیند، نگرفتیم. تمام وسایل زندگی ما همین‌ها بود: یکی دو تا موکت، یک کمد، یک ضبط و چند جلد کتاب، یک اجاق گاز دو شعله کوچک هم خریدم، که تا همین اواخر داشتم.

زندگی‌مان خیلی ساده بود. هیچ وقت از دنیا حرف نمی‌زدیم. اگر هم خریدن وسیله‌ای ضرورت پیدا می‌کرد، به خصوص بعد از به دنیا آمدن بچه‌ها، درست یک ربع قبل از رفتن حمید، از نیازم به آن وسیله می‌گفتم و او هم سریع می‌رفت می‌خرید و می‌آورد. همیشه به من می‌گفت: «درست زمانی برو خرید که واقعاً معطل مانده باشی

همه می‌دانستند وقتی حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگری برود و فقط می‌توانند در خانه پیدایش کنند. تمام وقتش را می‌گذاشت برای من و بچه‌ها. سعی می‌کرد همان وقت کم را هم با ما باشد.

برادر حمید [شهید مهدی باکرى]، از تبریز زنگ زد و پرسید: «بچه چیه؟» گفتم: «دختر». به شوخی گفت: «برای جبهه فرمانده گردان می‌خواهیم. دختر می‌خواهیم برای چه؟». من هم به شوخی گفتم: «می‌روم پس می‌دهم.» به حمید گفتم که مهدی چه گفته، گفت: «[تو هم]می‌گفتی اگر پاسدار نشود، زن پاسدار می‌شود… می‌گفتی زن پاسدار شدن، خیلی سخت‌تر از پاسدار شدن است».

یک بار گفت: «می‌آیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم: «بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم: «تو هم با این نماز شب خواندنت… چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت، مؤمن خدا….» گفت: «سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ترمی‌کند.

به من خیلی محبت داشت اصلاً یادم نمی‌اید با من بلند حرف زده باشد… وقتی اعتراض مرا می‌شنید، می‌گفت: «من آدم ضعیفی هستم، فاطمه! تو از آدم ضعیف چه انتظاری دارى؟

حرفِ تربیت بچه‌ها که می‌شد، اصلاً از خودش حرف نمی‌زد و تمام فعل‌ها را مفرد ادا می‌کرد. یک بار عصبانی شدم و حتی کارمان به دعوا کشید، گفتم: «چرا همه‌اش می‌گویی تو؟ بگو باهم بزرگشان می‌کنیم!» گفت: «من یقین دارم که تنها بزرگشان می‌کنی.

من از حمید، فقط چشم‌هایش را یادم می‌آید که همیشه قرمز بود… من سفیدی چشم‌های حمید را ندیده بودم. احساس می‌کردم این چشم‌ها دیگر سفیدی ندارند. وقتی گفتند شهید شده، اولین چیزی که گفتم این بود که: «بهتر.» گفتم: «الحمدلله… حالا دیگر می‌خوابد، خستگی‌اش درمی‌اید.

یک بار به حمید گفتم: «خوش به حال احسان که پدری مثل تو دارد.» گفت: «حسودی می‌کنى؟» گفتم: «برای اولین بار می‌خواهم اعتراف کنم، آره حسودی می‌کنم.» گفت: «منظور؟» گفتم: «حیف نیست همچین پسرى… بی‌پدر، بزرگ بشود؟» گفت: «من فقط برای احسان خودم جبهه نمی‌روم. من برای تمام احسان‌ها می‌روم.» این‌طوری نبود که به بچه‌اش بی‌علاقه باشد، او در اوج محبت و علاقه‌اش به آن‌ها و من رفت.

هجدهم بهمن رفت و آخر‌های بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساس‌شدنی که می‌گذشت، به ثانیه‌شماری می‌افتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: «اگر بدانی چه بوی گندی می‌دهم، فاطمه!» این روز‌ها به خودم می‌گویم: «دیگر لیاقت شستن لباس‌هایش را هم ندارم.

احساسم این بود که حمید را برده‌اند ارومیه و من دارم پشت سرش می‌روم آنجا. در راه مرتب گریه می‌کردم. می‌گفتم: «باز تو دوان دوان رفتی و من دارم پشت سرت می‌آیم، چرا باز زودتر از من رفتى؟…» تازه آنجا [ارومیه]بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید می‌دانسته برای من سخت است جنازه‌اش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.

اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم… باز با حمید باکری ازدواج می‌کردم…. باز بعد از شهادتش می‌رفتم قم… و باز افتخار می‌کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کرده‌ام و همه چیز را از او یاد گرفته‌ام. من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ چیز گران‌بهایی عوض کنم. به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او گفته ام هروقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ولی برو یک حمید پیدا کن.

انتهای پیام/361

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خصوصیات شهید حمید باکری به روایت همسرش/ از ساده زیستی تا مقاومت قهرمانانه در مقابل دشمن بیشتر بخوانید »

سال ۱۴۰۱؛ سال «سلطان مهدی باکری»

سال ۱۴۰۱؛ سال «سلطان مهدی باکری»


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ اکبر صفرزاده؛ برخی از فیلم‌هایی که در حوزه دفاع مقدس در طول ۴۰ سال گذشته در سینمای ایران تولید شده‌اند، تقریبا فاقد ارزش هنری و سینمایی هستند و بودن یا نبودن آن‌ها نه در تاریخ سینما اثرگذار است و نه در تاریخ دفاع مقدس.

اینگونه فیلم‌ها که اغلب به مدد بودجه‌های دولتی و توسط تهیه کنندگان دولتی تولید شده‌اند نه یک فرد خاص یا فرمانده خاص از هشت سال دفاع مقدس را به ما معرفی می‌کنند نه یک عملیات خاص را و نه یک جغرافیای خاص از جنگ را.

بزرگترین خاصیت اینگونه فیلم‌ها این است که درباره هیچ است و هیچ چیزی برای گفتن ندارند؛ می‌توان نام آن‌ها را ژانر هیچ گذاشت و یا «هیچستان»، چون به غیر از «هیچ» چیز دیگری تحویل تماشاگر نمی‌دهند.

جشنواره چهلم فجر برخلاف انتظار

به عنوان مثال ما هیچ فیلمی درباره والفجرهشت نداریم یا فتح المبین یا کربلای سه و اصلا نمی‌دانیم در این عملیات‌ها چه گذشته و اصلا این عملیات‌ها برای چه انجام شده است. هیچ فیلمی درباره هیچ کدام از سیاستمداران دوران جنگ هم نداریم؛ اینکه در مقاطع مختلف و حساس جنگ چه تصمیماتی اتخاذ کردند و اصلا چرا جنگ شروع شد، دیپلماسی خارجی ایران در آن دوران چگونه بود و اینکه چه کسی کوتاهی کرد و چه کسی ایثار کرد و عملکرد چه کسی خوب بود و عملکرد چه کسی بد و…

اما جشنواره چهلم فجر برخلاف انتظار همگان توانست تصویری بسیار زیبا و واقع گرایانه و درست و اصولی از دفاع مقدس ارائه و آغاز بلوغ همه جانبه این سینما را نوید دهد. سینمای دفاع مقدس در جشنواره چهلم تماما مبتنی بر واقعیت‌های موجود در جنگ بوده و خدا را شکر دیگر از توهمات بعضا ریاکارانه در این سینما خبری نبود.

«موقعیت مهدی»؛ مهمترین رویداد جشنواره فجر

سینمای دفاع مقدس در جشنواره چهلم به طور مشخص درباره فرماندهان جنگ حرف می‌زد؛ از عباس دوران، مهدی باکری، دانشمندان هسته‌ای و یا زنانی که دوشادوش مردان در خرمشهر جنگیدند. جنگ با فرماندهان خود معنا پیدا می‌کند و به یاد می‌ماند، روایت کردن هشت سال دفاع مقدس بدون فرماندهان و سربازان خاص تقریبا بی‌ارزش است؛ جنگ به خودی خود تعدادی گلوله است که از این سو به آن سو می‌رود و جان عده‌ای را می‌گیرد، زمانی این جنگ ارزش تصویری پیدا می‌کند که پای یک انسان شریف و دارای شخصیت وسط باشد.

مهمترین رویداد جشنواره چهلم فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» بود. هادی حجازی‌فر زندگی مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا و برادر کوچک‌ترش حمید را طوری روایت کرده که هم مورد قبول منتقدان واقع شد و هم مورد قبول مردم.

باکری فراتر از سینما و قاب دوربین و سینما

کاری که هادی حجازی فر با این فیلم و در این روزگار پر آشوب و پراختلاس انجام داد بسیار فراتر از سینما و قاب دوربین است. در این روزگار که ما هر روز شاهد انتشار اسامی سلطان‌های مختلف یا برادران خاص هستیم که هر کدام به نوعی اموال بیت‌المال را دزیده‌اند، هادی حجازی فر برادرانی را به ما نشان می‌دهد به شدن اهل حلال و حرام که برای برقرار بودن امنیت این کشور از همه چیزشان گذشتند و هر آنچه داشتند را فدا کردند.

هادی حجازی فر همانطور که خودش می‌گوید به لشکر عاشورا و مهدی باکری و برادرش حمید باکری علاقه‌مند است و این علاقه به شدت در فیلمش دیده می‌شود. به یقین او سال‌ها است با این آدم‌ها زندگی می‌کند و می‌خندد و می‌گرید و همچنان بر طبق همان روش و منش زندگی می‌کند؛ او به درستی می‌داند که آنچه می‌ماند مهدی و برادرش حمید باکری است.

در آغاز دفاع مقدس هستیم نه در پایان

ما در آغاز دفاع مقدس هستیم نه در پایان آن. دیروز جنگ نظامی بود و امروز جنگ اقتصادی. دفاع مقدس امروز از جایی آغاز می‌شود که مهدی باکری بدون برادرش و دوستانش و هم رزمانش به زادگاهش باز می‌گردد تا دست تمام دزدان بیت المال و مسئولین فاسد را کوتاه کند. سال ۱۴۰۱؛ سال «سلطان مهدی باکری» است، ان‌شاءالله سال ۱۴۰۲ و سلطانی دیگر از جنس مردم، ایثار، گذشت و نان حلال را بر پرده سینما‌های کشور شاهد باشیم.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سال ۱۴۰۱؛ سال «سلطان مهدی باکری» بیشتر بخوانید »