وزارت بهداشت غزه: نیروهای اشغالگر صهیونیست، مرکز «نوره الکعبی» ویژه دیالیز بیماران کلیوی را در شمال نوار غزه هدف قرار داده و بهطور کامل منهدم کردهاند.
دریافت ۱ MB
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
سازمان دفاع مدنی نوار غزه امروز (جمعه) اعلام کرد که در حمله رژیم صهیونیستی، یک خانه غیرنظامی در منطقه جبالیا در شمال نوار غزه هدف قرار گرفت که به شهادت و مفقود شدن بیش از ۵۰ فلسطینی در زیر آوار انجامید.
به گزارش مجاهدت از مشرق، نهاد دفاع مدنی نوار غزه در بیانیهای اعلام کرد که در حمله هوایی رژیم صهیونیستی که خانهای را در جبالیا در شمال نوار غزه هدف قرار داد، بیش از ۵۰ تن به شهادت رسیده یا مفقود شدند.
پیشتر دفاع مدنی غزه اعلام کرد که توانسته است پیکر ۴ شهید را از منزلی که شب گذشته توسط جنگندههای اسرائیلی هدف قرار گرفت، بیرون بیاورد و ۶ تن دیگر را نجات دهد و تعداد افراد باقیمانده در زیر آوار حدود ۵۰ تن ارزیابی میشود.
از سوی دیگر، رسانههای فلسطینی از بیرون کشیدن پیکر ۱۱ شهروند از میان آوار خانه متعلق به خانواده الدغمه در منطقه عبسان در شرق شهر خان یونس خبر دادند.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
چه کسی فکرش رامیکرد یک روز تکه پیتزایی روی میز که دست نخورده باقی مانده مظلومیت فلسطین راداد بزند و از آن روز به بعد این فست فود محبوب دردهان هرکس درهر کجای دنیا که نشست تندی بوی خون رابرایش زنده کند
به گزارش مجاهدت از مشرق، پیتزا خوردن کار چندان سختی نیست، هر کجای دنیا که باشی با چند اشاره روی تلفن همراهت پر مخلفات ترین پیتزا، داغ داغ خودش را میرساند پشت در خانهات اما در غزه هیچ چیز به همین آسانی نیست، در آن قحطی، حتی اگر چیزی شبیه به پیتزا پیدا کنی باید شانس بیاوری که برای خوردنش زنده بمانی! رستوران تایلندی در خیابان الوحده، درست در مرکز شهر غزه، یکی از آخرین نشانههای زندگی عادی بود و آخرین رستورانی که هنوز زخم جنگ بر تنش اثر نکرده بود.
البته رستوران که نه! یک غذاخوری ساده گوشه خیابان با سقف برزنتی و میز و صندلیهای پلاستیکی که اهل غزه صدایش میزدند:«مطعم تایلندی».
آدمهایی که آنجا رفت و آمد میکردند بیشتر از غذا دنبال امید بودند. خوب میدانستند که قرار نیست غذای خاصی گیرشان بیاید. اصلا غذاها مدتها بود شباهتی به منوی رستوران نداشتند. با این حال، میآمدند و با چند اسکناسِ تهجیبشان، گذشته را میخریدند.
گذشتهای که در آن غزه تلی از خاکستر و آوار نبود و آنها به هر بهانهای دور هم جمع میشدند.
اما آن روز، جنگ همان امید کوچک مردم را هم آوار کرد تا نشانههای زندگی سخت در غزه پیدا شود! روضه را اینبار غذاها خواندند نه پیکرها، چه کسی فکرش را میکرد یک روز تکه پیتزایی روی میز که دست نخورده باقی مانده بود مظلومیت فلسطین را داد بزند و از آن روز به بعد در دهان هر کسی در هر کجای دنیا که نشست تندی بوی خون را برایش زنده کند و تلخی مرگ را…
اینجا سس کچاپ پیدا نمیشود اما خون هست!
«این سس کچاپ نیست، این خون دختری است که پیتزا سفارش داده بود!». روی یک میز، چند تکه زیتون، ذرت و فلفل روی خمیری نیمپز، شکل پیتزا را به خود گرفتهاند.
از دایرهی کامل پیتزا فقط یک تکهاش نیست، پیش خودت فکر میکنی: چه شده که در آن قحطی و گرسنگی، کسی غذایش را اینطور رها کرده و رفته است؟ نگاهت که روی میز کش میآید، لکههای قرمز رنگی را میبینی که روی میز جا خوش کردهاند.
لکههایی که هانی ابورزق، خبرنگار اهل غزه، دربارهشان میگوید:«این سس کچاپ نیست… این خون دختری است که پیتزا سفارش داده بود!»یکی از کارکنان رستوران تایلندی میگوید این پیتزا سفارش یک دختر و دوستش بود.
موقع سفارش، مردد بودند، با هم درباره قیمت بحث میکردند.میگوید: «همه حرفهایشان را نفهمیدم، اما یکیشان با نگرانی میگفت:غالیة غالیة؛ گرونه، خیلی گرونه! و آن یکی میخندید و جواب میداد: شو یعنی! خلینا نحقق حلمنا ونأکل بیتزا قبل ما نموت، محدش عارف؛ خب که چی! بذار قبل از اینکه بمیریم یه بار پیتزا بخوریم.
کی میدونه چی میشه!»نمیدانم آن تکه پیتزا سهم کدامشان شد و آن عینک آفتابی با شیشههای صورتی که گوشهی میز افتاده، ارثیهی کدامشان بود؟ اما همان کارمند رستوران میگفت در جریان بمباران، یکی از آن دو دختر همان لحظه شهید شد و از سرنوشت دیگری هیچ خبری ندارند…
دعوتنامه عروسی پیام عزا شد!
روی یکی از آن صندلیهای پلاستیکی، جوانی به نام سعید الصفطاوی نشسته بود. جوانی که سکه زندگی، بالاخره بعد از آن همه جنگ و سختی، روی خوشبختی را به او نشان داده بود.
قرار بود دو روز دیگر با دختر موردعلاقهاش عقد کند و شاید همان روز به رستوران آمده بود تا دوستانش را به مناسبت ازدواجش به چای و کیکی مهمان کند. خانواده عروس، یکی یکی به مهمانها پیام داده و برای جشن عقد دعوتشان کرده بودند. مراسم قرار بود در خانه پدری عروس برگزار شود؛ روز جمعه، ساعت ۵ عصر، در ساختمان بلد، ابتدای خیابان المخابرات.
خانواده الصفطاوی و خانواده عیشان انگار از آن جغرافیای پر از جنگ جدا شده بودند و دیگر صدای موشکها را نمیشنیدند، آنقدر سرگرم و خوشحال از مراسم عقد بچههایشان بودند که یادشان رفته بود جنگ هر دقیقه سوغات شومی برایشان از اسمان سرریز میکند و شادی در غزه تاریخ انقضا دارد، زیاد دوام نمیآورد، مثل شیر فاسدی میبرد و بو میگیرد! درست چند ساعت بعد به پیوست پیام دعوتنامه یک پیام دیگر هم برای تمام مهمانها ارسال شد.«از شما معذرت میخواهیم بابت دعوت به مراسم عقد دختر شهید ابوالعبد عیشان، داماد شهید شده است!»
سعید جوانی که باید دو روز دیگر لباس دامادی میپوشید حالا اسمی بود در لیست شهدا که برایش دنبال کفن بودند، دامادی که روی یکی از صندلیهای رستوران المطعم شهید شد و اسرائیل حتی به اندازه دو روز به او فرصت زندگی نداد تا روز عروسیاش را ببیند.
متولد و متوفی!
هر میز آن رستوران تایلندی و هر کس که آنجا شهید شد، داستان خودش را داشت. مثل نوح، دخترکی که آن روز، تولدش را جشن گرفته بود. چند ساعت پیش از شهادتش، مادر با یک کیک شکلاتی خانگی، او را غافلگیر کرد و پدر با لبخندی خسته از جنگ، اسکناسی را به عنوان هدیه در دست دخترش گذاشت.
نوح، با چشمهایی که میخندیدند، رو به دوربین میگفت: «امروز بهترین روز عمر من است!» راست میگفت بهترین روز عمرش بود بعد از ۵۸۰ و اندی روز جنگ خوشبخت بود که هنوز خانواده داشت، تولد داشت و سالم بود اما نمیدانست این آخرین روز عمرش هم هست. پیکر او، مادر و پدرش درست چندساعت بعد رو به روی مطعم تایلندی روی زمین افتاده بود و نوح این بار هم خوشبخت بود که دست در دست خانوادهاش میرفت!
فنجان قهوهای که پر از خون شد!
مثل بقیه نیامده بود که در آن رستوران ساعتی جنگ را فراموش کند یا طعم تند غذاهای تایلندی تلخی مرگ را از کامش بشویند و ببرند. اتفاقا سختی زندگی با چاشنی همیشگی آوارگی پسرک را مرد کرده بود. به خاطر همین روزها یک دله قهوه* و یک فنجان کوچک دست میگرفت و خیابان الوحده را بالا و پایین میکرد تا به اندازه چند شِکِل* هم که شده از کف خیابانهای غزه روزی جمع کند و خرج خانوادهاش را بدهد.
از صبح که آمده بود هنوز یک فنجان قهوه هم نفروخته بود. بین مردم پا برهنه راه میرفت و فنجان قهوه را سمت هر رهگذری میگرفت و میگفت:«فضل قهوة، قهوة طازة!تفضلی ستّی، ما بدک قهوة؟ بفرما قهوه، قهوی تازه دم! بفرما خانم قهوه نمیخوای؟» سر و کله هواپیماهای اسرائیل که پیدا شد پسرک حتی فرصت نکرد فرار کند و گوشهای پناه بگیرد. او یکی از آن ۳۳ نفری بود که بمباران جانشان را گرفت. چندلحظه بعد که دود و غبار بمباران خوابید، پسرک روی زمین افتاده بود خون از کنار سرش روی اسفالت میخزید و فنجان قهوهاش را هنوز محکم بین انگشتانش نگه داشته بود.
خبرنگاری که تازه بابا شده بود!
یحیی صبیح خبرنگار اهل غزه اینبار در صفحه اینستاگرامیاش میان هزاران پست و استوری که رنگ خون و آوارگی داشت، تصویر متفاوتی منتشر کرده بود. تصویر دختر تازه متولد شدهاش را که میان پتوی صورتی پیچیده و به صورتش چسبانده بود. بعد از سالها بالاخره خدا دختری را به خانهشان هدیه داده بود. یحیی در گوش سنا اذان میگفت و سنا بیقرار گریه میکرد و با انگشتان کوچک ریشهای بلند بابا را نوازش میداد.
یحیی خبر نداشت که این اولین دیدار دختر و پدریشان در واقع آخرین دیدارشان است اما سنای یک روزه میدانست این آخرین آغوش باباست، میدانست این محاسن چند ساعت دیگر در رستوران تایلندی با خون خضاب میشوند و خبر شهادت بابایش دست به دست در رسانهها میچرخد. رستوران تایلندی بعد از جنگ تقریبا گوشه دنج خبرنگاران غزه شده بود.
هم در خیابان اصلی بود و حضورشان در آنجا رفت و آمد را به محل حوادث آسانتر میکرد و هم وضعیت برق و اینترنت در آنجا نسبتا بهتر بود. یحیی صبیح هم آن روز بعد از آنکه دخترکش را چند دقیقهای بغل گرفت، راهی رستوران شده بود تا مثل همیشه اخبار را پوشش بدهد و نگذارد یک سطر از جنایتهای اسرائیل هم نانوشته بماند. در آن چند ساعت بارها عکس سنا کوچولویش را نگاه کرده بود. دعا دعا میکرد غزه ارام بگیرد و موشکهای اسرائیلی حداقل همین یک روز دست از سرشان بردارند تا او زودتر به خانه برود و یک دل سیر سنا را بغل بگیرد اما موشک اسرائیلی دقیقاً همانجا را نشانه گرفت. و یحیی با دفترچه و دوربینش، خود سوژهی خبری شد که قرار بود دیگران دربارهاش بنویسند.
آنچه خواندید فقط روایت چند نفر از کسانی است که حوالی آن رستوران نفس میکشیدند و اسرائیل زندگی و آرزوهایشان را یک جا با یک بمب از انها گرفت، خدا میداند پشت آن میزهای پلاستیکی چند نفر دیگر امید به دلشان سنجاق کرده بودند و انتظار روزهای دیگر زندگیشان را میکشیدند. خدا میداند از آن ۳۳ نفر شهید چند نفرشان عاشق بودند، چند نفرشان مادر بودند و چندنفرشان قرار بود داماد شوند، نمیدانم!
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است