خاطرات اسارت

روایت شهیدی که در اسارت عزتمندانه ایستاد و با لبان تشنه پر کشید 

روایت شهیدی که در اسارت عزتمندانه ایستاد و با لبان تشنه پر کشید 


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خراسان رضوی، مرور خاطرات رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس، نه فقط بازخوانی تاریخ هست، بلکه سفری هست به عمق ایمان، غیرت و فداکاری مردانی که در تاریک‌ترین لحظات، روشن‌ترین جلوه‌های انسانیت را رقم زدند. این روایت، قصه یکی از همان دلیرمردان بی‌ادعاست؛ شهیدی که در میدان نبرد، با شجاعت جنگید، در اسارت با عزت ایستاد، و در نهایت با لبان تشنه، مظلومانه به شهادت رسید.

«محمدرضا شفیعی نیک‌آبادی» از غواصان خط‌شکن لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب، در عملیات کربلای ۵ به اسارت دشمن بعثی درآمد و در اردوگاه‌های عراق، با جراحت و عطش، اما با صلابت و ایمان، روز‌های سختی را سپری کرد. او نه‌تنها در برابر شکنجه‌های جسمی و روحی تسلیم نشد، بلکه با افتخار گفت: «ما پاسدار خمینی هستیم» و حتی عکس صدام را از برابر چشمانش کنار زد.

در ادامه روایت آزاده سرافراز «محسن میرزایی» که شاهد لحظات پایانی زندگی شهید شفیعی بوده را می‌خوانید روایتی از درد، از ایستادگی و از شهادتی که پس از ۱۶ سال، با بازگشت پیکر مطهرش، دل مادر چشم‌انتظار را آرام کرد و نامش را در تاریخ مقاومت جاودانه ساخت.

من «محسن میرزایی»، آزاده دوران دفاع مقدس هستم. در عملیات کربلای ۴، به‌عنوان غواص در رسته اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر حضور داشتم و در همان عملیات به اسارت نیرو‌های بعثی درآمدم. چهار سال در اردوگاه تکریت ۱۱ عراق، تحت سخت‌ترین شرایط جسمی و روحی، دوران اسارت را سپری کردم.

محمدرضا شفیعی نیک‌آبادی اهل قم بود. او از نیرو‌های خط‌شکن لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب بود. در عملیات کربلای ۵، در منطقه نهر فین، به همراه جمعی از رزمندگان به اسارت نیرو‌های بعثی درآمدیم. شرایط بسیار سختی را تجربه کردیم؛ مجروح بودیم، خبری از آب، غذا یا دارو نبود و حتی مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتیم.

پس از چند روز، ما را به بیمارستان بصره منتقل کردند، اما آنجا نیز نه‌تنها درمانی در کار نبود، بلکه زخم‌هایمان را فشار می‌دادند تا درد بیشتری تحمل کنیم. محمدرضا با وجود جراحات شدید، بسیار شجاع و دلیر بود. با مأموران بعثی بحث می‌کرد و با افتخار می‌گفت: «ما پاسدار خمینی هستیم». در اتاقی که عکس صدام نصب شده بود، به مأموران گفت: «این عکس را از جلوی من بردارید.»

محمدرضا حتی در اسارت نیز حاضر نبود ذره‌ای از اعتقادات خود کوتاه بیاید. او در برابر شکنجه‌ها، تحقیر‌ها و فشار‌های روانی، با صلابت ایستادگی می‌کرد. مأموران بعثی بار‌ها تلاش کردند با تهدید و تطمیع، او را از مسیرش منحرف کنند، اما او با روحیه‌ای حسینی، مقاومت کرد و گفت: «من سرباز امام خمینی هستم، نه سرباز صدام».

او اهل نماز شب، دعا و توسل بود. در سخت‌ترین شرایط، با ذکر و یاد خدا آرامش می‌یافت و دیگران را نیز به صبر و توکل دعوت می‌کرد. حتی در سلول انفرادی، با صدای بلند دعا می‌خواند و مأموران بعثی را به خشم می‌آورد، اما هیچ‌گاه سکوت نکرد.

محمدرضا بار‌ها تکرار می‌کرد که شهید خواهد شد و از ما خواست به مادرش بگوییم چگونه به شهادت رسید. پس از مدتی، او را به بغداد منتقل کردند. شدت جراحات و عطش بی‌امان، او را به مرز شهادت رساند. حتی یک قطره آب در اختیار نداشتیم. یاد کربلای امام حسین (ع) در دل‌هایمان زنده شد. محمدرضا با لبان تشنه، بر اثر جراحت و عطش، به شهادت رسید؛ صحنه‌ای جان‌سوز و بی‌نهایت دردناک بود.

در سال ۱۳۸۱، پس از ۱۶ سال، پیکر مطهر شهید محمدرضا شفیعی نیک‌آبادی به وطن بازگشت. مادرش توانست فرزند شهیدش را شناسایی کند و پس از سال‌ها چشم‌انتظاری، آرامشی در دل خانواده‌اش جاری شد. پیکر این شهید مظلوم در گلزار شهدای قم آرام گرفت و نامش در تاریخ مقاومت جاودانه شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایت شهیدی که در اسارت عزتمندانه ایستاد و با لبان تشنه پر کشید 

روایت شهیدی که در اسارت عزتمندانه ایستاد و با لبان تشنه پر کشید  بیشتر بخوانید »

شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند

شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خراسان رضوی، رژیم بعث عراق در دوران اسارت رزمندگان ایرانی، از حربه‌های مختلف تبلیغاتی برای موجه نشان دادن عملکرد خود و نمایش شرایط رفاهی خوب اسیران در اردوگاه‌ها استفاده می‌کرد. یکی از مهم‌ترین این تلاش‌ها، اعزام خبرنگاران عراقی به اردوگاه رمادی ۸ (الانبار معروف به عنبر) در چهارم بهمن ۱۳۶۲ برای تهیه فیلمی تبلیغاتی بود. در این تاریخ حادثه‌ای در اردوگاه رمادی ۸ (عنبر) رخ داد که به یکی از بی‌سابقه‌ترین واکنش‌های دسته‌جمعی اسیران ایرانی تبدیل شد. دشمن که در پی راه‌اندازی تلویزیون فارسی‌زبان خود، سودای بهره‌برداری تبلیغاتی از اسرا را داشت، با مقاومت یکپارچه و بی‌امان آنان روبه‌رو شد و ناکام ماند.

چند روز پیش از این واقعه، حدود ۵۰ نفر از اسیران قاطع‌های مختلف اردوگاه، که اغلب از نیرو‌های متخصص مانند پزشکان و افسران بودند، برای زیارت به کربلا منتقل شدند. در میان آنها چهره‌هایی هم بودند که به همکاری با دشمن گرایش داشتند. این غیبت موقتی فرصتی ایجاد کرد تا دیگر ارشد‌های اردوگاه، در فضایی کم‌تنش‌تر، اخبار مهم را با سایر اسرا در میان بگذارند.

یکی از ارشد‌ها به‌نام «حسین پورمحمدعلی» با جدیت هشدار داد: «خبر رسیده دشمن قصد دارد یک ایستگاه تلویزیونی فارسی‌زبان راه بیندازد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، قطعاً از تصاویر اسرای ایرانی هم سوءاستفاده خواهد کرد. باید مراقب باشیم که فریب ظاهر ماجرا را نخوریم. شنیده‌ام قرار هست به زودی خبرنگارانی وارد اردوگاه شوند.»

در چهارم بهمن، هنگامی که سوت داخل‌باش برخلاف معمول حدود ۴۵ دقیقه زودتر به صدا درآمد، برخی از اسرا نسبت به ماجرا مشکوک شدند. دیری نپایید که گروهی از خبرنگاران، همراه با چند نظامی بعثی و چند اسیر جوان، وارد قاطع دوم شدند. آنها با تجهیزات فیلم‌برداری و عکاسی قدم‌به‌قدم از موقعیت‌ها بازدید می‌کردند و قصد داشتند با ثبت تصاویری ساختگی، شرایط خوب اردوگاه را به نمایش بگذارند.

اما هنوز این گروه به انتهای راهرو نرسیده بودند که ناگهان از طبقات فوقانی، صدای «الله‌اکبر» بلند شد و به‌دنبال آن، قالب‌های صابون سهمیه ماهانه که روز قبل توزیع شده بود، به سوی دوربین‌ها پرتاب شد. فضای اردوگاه ناگهان متشنج شد. اسرا از آسایشگاه‌ها بیرون ریختند و با شعار‌هایی همچون «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر صدام» به سمت تیم فیلم‌برداری یورش بردند.

در این میان، جانباز یک‌پا، هادی فخرایی از جهرم، با عصا به دوربین حمله‌ور شد و آن را خرد کرد. مهاجمان بعثی و خبرنگاران سراسیمه از اردوگاه گریختند. برخی حتی از ترس، خود را به پشت سیم‌خاردار‌ها انداختند. سروان علی، معاون اردوگاه، که در میان میدان گیر افتاده بود، تلاش کرد فرار کند، اما اسرا مانع شدند. از پشت سیم‌خاردار، نیرو‌های دشمن شروع به پرتاب سنگ کردند و یکی از اسرا به‌نام محمود عظیمی از ناحیه سر مجروح شد.

فرمانده اردوگاه که کنترل اوضاع را از دست داده بود، ابتدا دستور تیر هوایی داد، اما فریاد‌ها و خشم اسرا آن‌قدر شدید بود که نیرو‌های بعثی را وادار به شلیک مستقیم کرد. در این بین، «رضا حسینی‌پور» از یزد هدف گلوله قرار گرفت و بینایی یک چشمش را از دست داد.

پس از آرام شدن نسبی فضا با وساطت بزرگان اردوگاه، نیرو‌های بعثی وارد محوطه شدند و خبرنگاران را همراه تجهیزات از اردوگاه خارج کردند. به‌دنبال آن، بعثی‌ها با حمله‌ای شبانه به آسایشگاه‌ها، تمام مواد خوراکی و صابون‌های موجود را مصادره کردند. حتی برخی لقمه‌های نان را از دستان اسرا گرفتند. در این شرایط، جز اندک تایدی که برای شست‌وشو باقی مانده بود، چیزی در اختیار اسرا نماند.

ارشد آسایشگاه ۱۰ پیشنهاد روزه‌گرفتن دسته‌جمعی داد تا ضمن حفظ همبستگی، به دشمن نشان دهند که عزتشان را به رفاه نمی‌فروشند. این تصمیم به‌سرعت در قاطع‌های دوم و سوم اجرا شد. فردای آن روز، حتی اسیران افسر و چهار خواهر اسیر نیز در حمایت از سایرین، از گرفتن غذا امتناع کردند.

فرمانده عراقی از یکی از اسیران افسر خواست که صبحانه‌اش را تحویل بگیرد، اما پاسخ شنید: «این‌ها امانت مردم ما هستند. نمی‌توانیم خود را جدا از آنها بدانیم.»

اعتصاب غذا و همبستگی ملی، دشمن را به عقب‌نشینی واداشت. پس از ۴۸ ساعت، توزیع غذا از سر گرفته شد. با این حال، دشمن دیگر هیچ‌گاه جرئت نکرد خبرنگاری به داخل اردوگاه بفرستد.

در حدود دهم یا یازدهم بهمن، نمایندگان صلیب سرخ برای ثبت‌نام اسرا جهت تبادل به اردوگاه آمدند. اسرا که هنوز آثار درگیری بر بدنشان باقیمانده بود، ماجرای ۴ بهمن را برای آنها شرح دادند و درخواست صابون کردند؛ ولی پاسخی نگرفتند.

«تا چند ماه، از صابون خبری نبود. با همان اندک پودر لباسشویی تاید، سر و بدنمان را می‌شستیم و همین باعث حساسیت‌ها و بیماری‌های زیادی شد.»

پس از خروج صلیبی‌ها، سرگرد صبحی، فرمانده اردوگاه، از پانزدهم بهمن، هر روز ده نفر از اسرا را از قاطع دوم بیرون کشید و به بهانه تنبیه، با کابل و چوب به‌شدت کتک زد. بدن‌های کبود و مجروح آنان، شبانه به آسایشگاه بازگردانده می‌شد.

چند روز بعد، تعدادی از افراد فعال و مؤثر، از جمله «علی‌عباس گودرزی»، به اردوگاه دیگری تبعید شدند. با این حال، شورش ۴ بهمن، به‌عنوان نماد ایستادگی جمعی آزادگان، نه‌تنها در ذهن اسرا، بلکه در تاریخ اسارت ماندگار شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند

شورش ۴ بهمن در اردوگاه عنبر؛ روزی که صابون‌ها سلاح شدند بیشتر بخوانید »

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود


«صمصام امیری» آزاده دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در شهرکرد، با اشاره به سختی و مشکلات موجود در اردوگاه اسرای ایرانی، اظهار داشت: سال ۱۳۶۸ در دوران اسارت، من به همراه یکی از دوستان به نام «حسین نادری» که یکی از شهدای روستای «گوجان» شهر «فارسان» است، به‌دلیل کمبود غذا به بیماری‌های معده دچار شدیم و با توجه به وخامت حال ما، چند نفر از اسرای ایرانی تصمیم گرفتند ما را به درمانگاه آسایشگاه منتقل کنند؛ اما به دلیل شکنجه و آزاری که ممکن بود از سوی نیرو‌های بعثی عراق برای دوستان ما ایجاد شود، از رفتن به درمانگاه خودداری کردیم، تا اینکه دوستان با اصرار ما را به بیمارستان منتقل کردند و حتی به‌دلیل شدت بیماری ما را بر پشت خود نیز قرار دادند.

وی افزود: پزشک درمان‌گاه آسایشگاه از شیعیان عراقی و فردی منصف و بااخلاق بود و دستور داد تا ما را برای درمان به بیمارستان صلاح‌الدین عراق منتقل کنند؛ اما متاسفانه دوستان ایرانی که برای رفتن به درمانگاه به ما کمک کردند، از سوی نیرو‌های عراقی شکنجه بسیار شدند و ما نیز به بیمارستان منتقل و حدود یک ماه در آن‌جا بستری شدیم.

این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: با گذشت چهار روز از زمان بستری شدن ما در بیمارستان، دوست من «حسین نادری» به شهادت رسید و پس از گذشت چندین سال از شهادت وی، پیکرش به میهن بازگشت. در بیمارستان عراق فردی ایرانی که از اهالی ایلام بود، مشغول به کار بود و از بنده خواست شروع به داد و فریاد کنم و حتی درصورت کتک خوردن از پزشک یا کارکنان بیمارستان نیز به این کار ادامه دهم تا پزشکان عراقی مجبور به معالجه بیماری بنده شوند. دوست ایلامی که در این بیمارستان مشغول به کار بود نیز از پزشکان برای انجام معالجه بنده درخواست کرد و به‌همین دلیل پزشک معالج ۲ دارو تجویز کرد که به‌وسیله سرم به بنده تزریق شدند و پس از گذشت چندروز سلامتی‌ام بازگشت و به اردوگاه بازگردانده شدم.

امیری با اشاره به یکی دیگر از خاطرات خود در زمان اسارت، عنوان کرد: شبی در خرداد سال ۱۳۶۹ که آتش‌بس اعلام شده و روابط میان ایران و عراق بهبود یافته بود، در اردوگاه نگهداری اسرای ایرانی گرمای بسیار شدیدی حاکم بود و آب نیز برای آشامیدن در دسترس اسرا قرار نداشت؛ به همین دلیل چندین نفر از رزمندگان ایرانی از شدت تشنگی بی‌حال شدند. در میان نگهبانان بعثی، فردی وجود داشت که نسبت به سایر نیرو‌های عراقی رفتار منصافانه‌ای با اسرای ایرانی داشت و با مشاهده‌ شدت تشنگی اسرا، از یکی از روحانیون ایرانی که در میان اسرا وجود داشت و با زبان عربی آشنا بود، خواست تا به همراه سایر رزمندگان ایرانی شروع به داد و فریاد کنند.

وی اضافه کرد: پس از داد و فریاد اسرای ایرانی، این نگهبان عراقی برای فریب دادن نیرو‌های بعثی با عصبانیت شروع به کتک زدن چند نفر از اسرای ایرانی کرد و زمانی که سایر نگهبانان و مسئولان اردوگاه جویای علت سر و صدا شدند، نگهبان عراقی خواست تا با تانکر آب داخل اردوگاه بریزند و با وجود اینکه مسئولان عراقی قصد داشتند با این کار اسرای ایرانی را شکنجه کنند؛ اما خاطره‌ای به یادماندنی برای آزادگان تبدیل شد؛ چراکه با این کار مشکل تشنگی و گرمای شدید اسرا رفع شد.

این آزاده دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بعضی از نیرو‌های عراقی که مسلمان شیعه یا از برادران سنی بودند، لطف‌هایی به اسرای ایرانی داشتند و در برخی شرایط کمک‌رسان بودند و به دلیل لزوم رعایت انصاف باید این اقدامات نیز بیان شوند؛ چراکه رژیم بعث عراق تفکر داعشی داشت که با تفکرات برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود بیشتر بخوانید »

کتاب «آزادی بیان» در قم رونمایی شد

کتاب «آزادی بیان» در قم رونمایی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، مراسم ماهیانه هیات آزادگان استان قم متوسلین به حضرت موسی بن جعفر (ع)‌ در آستانه روز بزرگداشت شهدا در سالن ایثار مرکز فرهنگی و موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم برگزار شد.

در این مراسم‌ حجت الاسلام «علی لقمانپور» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان قم، با تبریک موالید ماه شعبان، بر ضرورت ثبت خاطرات آزادگان سرافراز و رزمندگان اسلام و آمادگی این اداره‌کل برای انتشار کتب خاطرات تاکید کرد.

حجت الاسلام «آهنگران» مدیرکل اسبق بنیاد شهید قم نیز در سخنانی مباحث اخلاقی و تربیتی از سیره امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بیان کرد.

در مراسم فوق، «عبدالرئوف شیاب» دبیرکل جنبش خلاص بحرین نیز به عنوان میهمان ویژه حضور داشت؛ در پایان مراسم از کتاب خاطرات خودنوشت «علی قاسمی» معروف به بیان از دوران اسارت، تحت عنوان «آزادی بیان» رونمایی شد.

قرائت دعای توسل و ذکر مولودی توسط مداح آزاده «علی اکبر ریحانی» و حضور متبرک پرچم حرم‌های اباعبدالله الحسین (ع) و امام موسی بن جعفر (ع) از بخش‌های این مراسم بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

کتاب «آزادی بیان» در قم رونمایی شد

کتاب «آزادی بیان» در قم رونمایی شد بیشتر بخوانید »