خاطرات دفاع مقدس

نماز دلچسب در اسارت/ اعتصابی که در عراق سر و صدا کرد

نماز دلچسب در اسارت/ اعتصابی که در عراق سر و صدا کرد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، حکایت آزادگان سرافراز، داستان هزاران قهرمانی است که پس از جهاد در جبهه‌ها، جهاد به مراتب عظیم‌تری را در زندان‌های مخوف رژیم بعثی عراق انجام دادند و پس از سال‌ها صبر و استقامت وصف‌ناشدنی، با تحقق وعده الهی به سرزمین حماسه و ایثار، ایران عزیز، بازگشتند.

خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، به‌مناسبت خجسته ایام سالگرد بازگشت پیروزمندانه آزادگان به میهن اسلامی، گفت‌وگویی با «عظیم بسناس» آزاده تبریزی انجام داده است که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: اولین‌بار چه زمانی به جبهه اعزام شدید و در کدام یگان نظامی فعالیت داشتید؟

من سال ۱۳۶۴ برای انجام خدمت سربازی وارد لشکر ۶۴ نیروی زمینی ارتش شدم و در بهداری مشغول بودم؛ اوایل سال ۱۳۶۵ برای اولین‌بار به مناطق عملیاتی اعزام شدم. در آن مقطع به دلیل شکست نیروهایمان در «لولان» عراق، به‌عنوان نیروی پشتیبانی به منطقه رفتیم، درحالی که فقط ۳۹ نفر بودیم و تعدادمان خیلی کم بود. از سوی دیگر عراقی‌ها با نیروی هوایی، هوانیروز و توپخانه خود به شدت ما را هدف قرار می‌دادند؛ خاک منطقه سخت و سنگی بود و امکان کندن زمین و ساختن سنگر وجود نداشت و همین موضوع باعث می‌شد که بسیاری از دوستان ما هدف دشمن قرار بگیرند و مجروح شوند؛ اما با این حال بچه‌های ما بسیار جانانه می‌جنگیدند.

دفاع‌پرس: چه زمانی تحت تسلط نیرو‌های عراقی قرار گرفتید؟

سوم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ به اسارت عراقی‌ها درآمدم. قبل اسارت در حین درگیری ترکشی به سرم اصابت کرد و به همین دلیل هنگام اسیر شدن هم تا ۱۰ تا ۱۵ روز بعد از آن، کاملا بی‌هوش بودم؛ البته جا دارد توضیح دهم که این ترکش هنوز در سرم باقی مانده و باعث قطع عصب و بینایی چشم چپم شده است. پس از آن‌که به هوش آمدم تا ۶۰ روز بعد، همچنان درکی از محیط نداشتم و نمی‌دانستم که اسیر شده‌ام.

دفاع‌پرس: آیا عراقی‌ها اقدامی برای درمان شما انجام دادند؟

خیر؛ اگر انجام می‌دادند، چه‌بسا عصب چشمم قطع نمی‌شد. در این حد رسیدگی می‌کردند که مثلا سرم را باندپیچی می‌کردند و آن را هم تا یک هفته همچنان بسته نگه می‌داشتند؛ درحالی‌که باید در مدت‌های معین عوض می‌کردند.

دفاع‌پرس: هنگامی که هوشیاری خودتان را به دست آوردید، در کجا زندانی شده بودید؟

من اول در شهر «اربیل» بودم که همه مامورانش ترک زبان بودند. انصافاً آن‌جا از من به خوبی مراقبت می‌کردند و از غذایی که خودشان می‌خوردند، به من هم می‌دادند. بعدتر مرا به «بغداد» و «الانبار» و سپس «رمادیه» بردند. بغداد و الانبار ۱۰ روز بیش‌تر نبودم و مکرر مکانم را عوض می‌کردند و من در این حد متوجه بودم که اینجا «بغداد» یا «الانبار» است. وقتی به «رمادیه» رفتیم، مرتباً اردوگاه‌مان را عوض می‌کردند و هر بار که به اردوگاه جدیدی می‌رفتیم، از نو شدیداً کتک می‌زدند.

در «رمادیه» بیش‌تر در اردوگاه شماره ۹ بودیم. فکر می‌کنم در سال ۱۳۶۶ بود که اعتصاب بزرگی کردیم. این اعتصاب چنین قدرتمند و وسیع بود که برای سرکوبمان، بابت هر نفر سه مامور فرستادند. اغراق نمی‌کنم واقعا بابت هر نفر از ما سه مامور گذاشته بودند. ما هم دست خالی بودیم و شدیدا کتک‌مان زدند.

دفاع‌پرس: کسی هم در جریان سرکوب این اعتصاب به شهادت رسید؟

کسی شهید نشد؛ ولی کاش شهیدمان می‌کردند؛ چون آنقدر زدند که از شهادت بهتر بود.

دفاع‌پرس: وضعیت بهداشت اردوگاه‌تان چگونه بود؟

در داخل یک کمپ، سه اردوگاه وجود داشت و مجموعاً حدود هزار و ۸۰۰ نفر در آن‌جا زندانی بودند. داخل هر اردوگاه یک گرم‌کن کوچک سرپایی وجود داشت که اصلا جواب‌گو نبود. ما ابتدا کسانی که کلیه‌هایشان مشکل داشت و نمی‌توانستند با آب سرد دوش بگیرند را می‌فرستادیم؛ بعد آن‌هایی که سالخورده بودند می‌رفتند و نهایتاً نوبت ما می‌شد؛ لذا ما در زمستان و تابستان همیشه با آب سرد استحمام می‌کردیم.

فرصتی هم برای استحمام نمی‌دادند و می‌گفتند «بشمار سه» دوش بگیرید. برای همین در سایر اوقات یواشکی می‌رفتیم دوش می‌گرفتیم. فرصتی هم برای خشک کردن بدن و لباس‌ها نبود و لباس‌هایمان را با همان حالت خیس می‌پوشیدیم و بعد مقابل آفتاب می‌ایستادیم تا خشک شوند.

دفاع‌پرس: وضعیت تغذیه اسرا چطور بود؟

من حدود ۸۰ کیلو وزن داشتم؛ اما موقع برگشت از عراق ۴۰ کیلو شده بودم. همین موضوع وضعیت تغذیه را روشن می‌کند. بهترین غذای ما همان صبحانه بود که آش می‌دادند. علتش هم این بود که آشپز‌ها از بچه‌های خودمان بودند. برای ناهار گاهی مرغ می‌دادند که به هر نفر اندازه یک گردو مرغ می‌رسید! هرچند در اردوگاه ما سه وعده غذا می‌دادند؛ ولی کاش فقط یک وعده می‌دادند، اما کامل می‌دادند.

دفاع‌پرس: روابط بین بچه‌ها چطور بود؟

نکته‌ای که بعد از گذشت ۳۰ و چند سال به آن افتخار می‌کنم، این است که بچه‌های ما به‌ویژه بچه‌های تبریز، هیچ‌گاه اهل گزارش دادن و جاسوسی به عراقی‌ها نبودند و ابداً کسی را لو نمی‌دادند. حتی اگر کتک می‌خوردند، اذیت می‌شدند یا حرف و تهمت می‌شنیدند، باز هم کسی را لو نمی‌دادند و اصلا اهل آدم‌فروشی نبودند. این نکته را هنوز با افتخار تمام در همه‌جا بیان می‌کنم و وقتی یادم می‌افتد، از آن لذت می‌برم.

دفاع‌پرس: چه سرگرمی یا فعالیتی در اردوگاه داشتید؟

وضعیت اردوگاه‌ها با هم فرق می‌کرد. فرمانده اردوگاه ما شخصی به نام «خضیر» بود که معاونت فرماندهی کل اسرای عراق را برعهده داشت. صلیب سرخ به فاصله ۴۵ تا ۷۰ یک‌بار می‌آمد و هربار حدود یکی‌دو روز می‌ماندند؛ ما تنها موقعی که کاغذ و خودکار به دستمان می‌رسید، همین یکی‌دو روزی بود که صلیب سرخ می‌آمد.

اجازه نمی‌دادند عربی یا انگلیسی یاد بگیریم. این درحالی بود که در بقیه اردوگاه‌ها آزاد بود. اجازه نمی‌دادند به این معنی است که کتاب یا کاغذ یا خودکار نمی‌دادند و امکانش وجود نداشت. مانند انسان‌های نخستین روی زمین می‌نوشتیم. در اردوگاه ما خفقان شدیدی برقرار بود.

اواخر، اسرایی از اردوگاه‌های دیگر به اردوگاه ما آمدند که کمی پررو بودند و با حضور آن‌ها فضا بازتر شد و کمک زیادی به ما کردند. آن‌ها می‌گفتند کتک بخورید و تسلیم نشوید؛ اما طبق اصول پیش بروید. مثلا می‌گفتند اعتصابی که شما کردید، در کل عراق سر و صدا کرده بود.

دفاع‌پرس: مأمورین روی چه مسائلی حساسیتی بیش‌تری داشتند؟

مثلا نمی‌گذاشتند نماز بخوانیم. می‌گفتند ما دین جدیدی برایتان آورده‌ایم. مخصوصا در وسط که نمی‌گذاشتند نماز بخوانیم و هرکسی می‌خواست بخواند باید در گوشه‌ها می‌خواند و نماز خواندن همزمان بیش از ۲ نفر ممنوع بود. روزی من در وسط شروع کردم به نماز خواندن. افسر عراقی آمد. او معمولا شب‌ها نمی‌آمد؛ ولی اتفاقا آن شب آمد سراغم. گفت: «بیا اینجا!»، من نمازم را قطع نکردم، ارشد اردوگاه پسر شریفی بود که آمد گفت: «عظیم، تو را به خدا قطع کن، گناهش با من!»، من همچنان نمازم را ادامه دادم و حتی بعدش حسابی دعا و نیایش هم کردم. ارشد اردوگاه مرتب می‌گفت: «عظیم تمامش کن فردا پدرت را درمی‌آورد». گفتم: «فعلا دارم با خدا صحبت می‌کنم». نماز که تمام شد با حالتی که انگار خبر ندارم چه شده است، پرسیدم: «موضوع چیست؟!» گفت: «افسر (که آن موقع سروان بود و بعدا سرگرد شد) کارت دارد». با حالتی که انگار متوجه حضورش نشده بودم، رفتم پیشش. گفت «چرا ۲ ساعت است هرچه صدایت می‌کنم نمی‌آیی». گفتم «من هر موقع با خدا صحبت می‌کنم، هرکسی صدایم کند، متوجه نمی‌شوم (منظور از هرکسی صدام حسین بود، ولی اسمش را نیاوردم!)». گفت: «فردا معلوم می‌شود که متوجه می‌شوی یا نه!».

فردای آن‌روز یک افسر وظیفه بود که هفته‌ای فقط یک بار می‌آمد؛ ولی اتفاقا آن روز آن‌جا بود. صدایم کرد و پیش آن افسر اصلی شروع کرد به تعریف و تمجید از من که این پسر خوبی است و… آن افسر اصلی گفت: «برو!»، افسر وظیفه هم که ترکی بلد بود، آرام گفت «خب برو سراغ کارت». وقتی برگشتم، بچه‌ها پرسیدند: «چه کار کردند؟!»، گفتم: «حتی یک سیلی هم نزدند». اگر خدا پشتیبان انسان باشد، کسی نمی‌تواند جلوی او بایستد.

دفاع‌پرس: چطور از موضوع آزادی و بازگشت به کشور مطلع شدید؟

من قبلا سه بار آزاد شده بودم! ما بین سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹، یعنی بعد از آتش‌بس تعداد محدودی تبادل انجام می‌شد. از آن‌جایی که من آزاده درجه یک بودم (به خاطر مجروحیت و نابینایی چشم چپم)، در اولویت قرار گرفته بودم. ایران اسیر بیش‌تری می‌داد. گاهی که ایران از آن تعداد کم‌تر می‌داد، موضوع لغو می‌شد. برای همین سه بار تا پای آزادی رفتم و برگشتم. البته خودم نمی‌توانستم به این شکل آزاد شوم و دوستانم آن‌جا بمانند. سال ۱۳۶۹ بار چهارم که خبر را شنیدم، اصلا باورم نشد. همه می‌گفتند قرار است تبادل انجام شود؛ اما من قبول نمی‌کردم و می‌گفتم سه بار لغو شده و این‌بار هم لغو می‌شود.

جالب اینکه یک پسر عرب اهل خرمشهر هم وجود داشت که او هم جز نفراتی بود که بنا بود بین سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹ آزاد شود. او تا پای هواپیما هم رفته بود؛ اما هنگام سوار شدن لغو شده بود. با این حال به سجده رفته و خدا را شکر کرده بود که از دوستانم جدا نشدم.

دفاع‌پرس: چه موقع آزاد شدید؟

دقیقا در سوم شهریور سال ۱۳۶۹ آزاد شدم. با اتوبوس از مرز خسروی به قصر شیرین و سپس کرمانشاه آمدیم. آن‌جا سوار هواپیمای C-130 ارتش شدیم و پس از سه روز قرنطینه در تهران، به خانه آمدیم. استقبال گرمی هم شد.

جالب اینکه در فاصله مرز تا کرمانشاه با اینکه کوه و بیابان بود؛ اما همه‌جا پر از هموطنانی بود که به استقبال‌مان آمده بودند. ملت ما ملت شریفی است و معتقدم مسئولین به این ملت به خوبی خدمت نمی‌کنند؛ وگرنه مردم ما همچنان مومن، معتقد و انقلابی هستند و پای انقلاب و نظام اسلامی ایستاده‌اند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نماز دلچسب در اسارت/ اعتصابی که در عراق سر و صدا کرد بیشتر بخوانید »

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود


«صمصام امیری» آزاده دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در شهرکرد، با اشاره به سختی و مشکلات موجود در اردوگاه اسرای ایرانی، اظهار داشت: سال ۱۳۶۸ در دوران اسارت، من به همراه یکی از دوستان به نام «حسین نادری» که یکی از شهدای روستای «گوجان» شهر «فارسان» است، به‌دلیل کمبود غذا به بیماری‌های معده دچار شدیم و با توجه به وخامت حال ما، چند نفر از اسرای ایرانی تصمیم گرفتند ما را به درمانگاه آسایشگاه منتقل کنند؛ اما به دلیل شکنجه و آزاری که ممکن بود از سوی نیرو‌های بعثی عراق برای دوستان ما ایجاد شود، از رفتن به درمانگاه خودداری کردیم، تا اینکه دوستان با اصرار ما را به بیمارستان منتقل کردند و حتی به‌دلیل شدت بیماری ما را بر پشت خود نیز قرار دادند.

وی افزود: پزشک درمان‌گاه آسایشگاه از شیعیان عراقی و فردی منصف و بااخلاق بود و دستور داد تا ما را برای درمان به بیمارستان صلاح‌الدین عراق منتقل کنند؛ اما متاسفانه دوستان ایرانی که برای رفتن به درمانگاه به ما کمک کردند، از سوی نیرو‌های عراقی شکنجه بسیار شدند و ما نیز به بیمارستان منتقل و حدود یک ماه در آن‌جا بستری شدیم.

این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: با گذشت چهار روز از زمان بستری شدن ما در بیمارستان، دوست من «حسین نادری» به شهادت رسید و پس از گذشت چندین سال از شهادت وی، پیکرش به میهن بازگشت. در بیمارستان عراق فردی ایرانی که از اهالی ایلام بود، مشغول به کار بود و از بنده خواست شروع به داد و فریاد کنم و حتی درصورت کتک خوردن از پزشک یا کارکنان بیمارستان نیز به این کار ادامه دهم تا پزشکان عراقی مجبور به معالجه بیماری بنده شوند. دوست ایلامی که در این بیمارستان مشغول به کار بود نیز از پزشکان برای انجام معالجه بنده درخواست کرد و به‌همین دلیل پزشک معالج ۲ دارو تجویز کرد که به‌وسیله سرم به بنده تزریق شدند و پس از گذشت چندروز سلامتی‌ام بازگشت و به اردوگاه بازگردانده شدم.

امیری با اشاره به یکی دیگر از خاطرات خود در زمان اسارت، عنوان کرد: شبی در خرداد سال ۱۳۶۹ که آتش‌بس اعلام شده و روابط میان ایران و عراق بهبود یافته بود، در اردوگاه نگهداری اسرای ایرانی گرمای بسیار شدیدی حاکم بود و آب نیز برای آشامیدن در دسترس اسرا قرار نداشت؛ به همین دلیل چندین نفر از رزمندگان ایرانی از شدت تشنگی بی‌حال شدند. در میان نگهبانان بعثی، فردی وجود داشت که نسبت به سایر نیرو‌های عراقی رفتار منصافانه‌ای با اسرای ایرانی داشت و با مشاهده‌ شدت تشنگی اسرا، از یکی از روحانیون ایرانی که در میان اسرا وجود داشت و با زبان عربی آشنا بود، خواست تا به همراه سایر رزمندگان ایرانی شروع به داد و فریاد کنند.

وی اضافه کرد: پس از داد و فریاد اسرای ایرانی، این نگهبان عراقی برای فریب دادن نیرو‌های بعثی با عصبانیت شروع به کتک زدن چند نفر از اسرای ایرانی کرد و زمانی که سایر نگهبانان و مسئولان اردوگاه جویای علت سر و صدا شدند، نگهبان عراقی خواست تا با تانکر آب داخل اردوگاه بریزند و با وجود اینکه مسئولان عراقی قصد داشتند با این کار اسرای ایرانی را شکنجه کنند؛ اما خاطره‌ای به یادماندنی برای آزادگان تبدیل شد؛ چراکه با این کار مشکل تشنگی و گرمای شدید اسرا رفع شد.

این آزاده دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بعضی از نیرو‌های عراقی که مسلمان شیعه یا از برادران سنی بودند، لطف‌هایی به اسرای ایرانی داشتند و در برخی شرایط کمک‌رسان بودند و به دلیل لزوم رعایت انصاف باید این اقدامات نیز بیان شوند؛ چراکه رژیم بعث عراق تفکر داعشی داشت که با تفکرات برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تفکر داعشی بعثی‌ها با تفکر برادران سنی و شیعه عراق متفاوت بود بیشتر بخوانید »

سفارش شهید «دلدار بناب» به پرهیز از سوءاستفاده از منصب و مقام

سفارش شهید «دلدار بناب» به پرهیز از سوءاستفاده از منصب و مقام


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، شهید «میریحیی دلدار بناب» یکی از گل‌های معطر گلستان جهاد و شهادت است که جان شریف خود را در راه حراست از میهن اسلامی فدا کرد.

«میریحیی» ۳۰ خرداد سال ۱۳۴۱ در تبریز متولد شد. وی بین دوستان و آشنایان به «بیوک آقا» مشهور بود. او تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در زادگاهش ادامه داد و به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس سپاه پاسداران، با هدف حراست از نظام نوپای اسلامی به این نهاد انقلابی پیوست.

با آغاز جنگ تحمیلی وی عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و در عملیات‌های متعددی از جمله فتح‌المبین، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر ۴، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور یافت.

«میریحیی» سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد تا این‌که سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان، ۴ دی سال ۱۳۶۵ هنگامی که در کسوت معاون فرمانده گردان مشغول خدمت بود، بر اثر بمباران هوایی در شلمچه به شهادت رسید.

شهید «میریحیی دلدار بناب» بنا به روایت بسیاری از آشنایان و همرزمانش، از سوءاستفاده از مقام و مناصب دولتی پرهیز می‌کرد و بسیار بر این موضوع حساسیت داشت؛ برادر این شهید والامقام درباره این ویژگی وی چنین روایت کرده است:

«بیوک آقا» عادت نداشت موقعیت شغلی خودش را به کسی یادآوری کند و این در حالی بود که در یکی از بالاترین رده‌های فرماندهی (معاون گردان) فعالیت داشت. روزی در دادگستری کار اداری داشتیم و راهمان نمی‌دادند برویم داخل. گفتم: «بیوک آقا! کافی است کارت شناسایی‌ات را نشان‌شان بدهی». اما او نپذیرفت و برگشتیم. گفتم: «چرا این کار را کردی؟»، گفت: «خوب است بپرسی چرا آن کار را نکردی؟»، پرسیدم: «خب چرا نکردی؟»، خندید و گفت: «بهتر است همیشه فکر کنی هیچ کاره‌ای! مگر ما فرقی با دیگران داریم؟»، وقتی کمی بیش‌تر در این مورد حرف زد، من بهتر دیدم در ذھنیت خودم تجدید نظر کنم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سفارش شهید «دلدار بناب» به پرهیز از سوءاستفاده از منصب و مقام بیشتر بخوانید »

استقبال رزمندگان از مجالس عزاداری حد و اندازه نداشت/ در جبهه هر روز عاشورا بود

استقبال رزمندگان از مجالس عزاداری حد و اندازه نداشت/ در جبهه هر روز عاشورا بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، یکی از جلوه‌های زیبای معنوی دوران دفاع مقدس، مجالس عزاداری و سینه‌زنی رزمندگان در جبهه‌ها بود. این مجالس ساده، اما سرشار از احساس و معنویت، نوعی تغذیه روح و جان برای رزمندگان به شمار می‌رفت و الگوگیری از سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) و یاران وفادارش، آن‌ها را برای نبرد با دشمن بعثی مصمم‌تر می‌ساخت. خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، برای مرور گوشه‌ای از خاطرات مربوط به آن عزاداری‌های باشکوه، گفت‌وگویی با «محمدصادق کمالی‌نژاد» مداح و ذاکر پیشکسوت اهل‌بیت (ع) که در بین رزمندگان به حاج «صادق کمالی» مشهور است، انجام داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: شما از چه زمانی به مداحی اهل‌بیت (ع) پرداختید؟

من هنگامی که ۹ ساله بودم، با تشویق پدرم وارد این عرصه شدم. با آن‌که بچه بودم و طبیعتا نمی‌توانستم چیز خاصی بخوانم، پدرم با صدای بلند گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و همین موجب تشویق من به ادامه کار می‌شد. به تدریج به این امر علاقه‌مند شدم و امروز ۷۰ سال است نوکر دستگاه حضرت سیدالشهداء (ع) هستم.

دفاع‌پرس: از چه زمانی برای مداحی در جمع رزمندگان، عازم جبهه شدید؟

من پس از آزادسازی سوسنگرد، به‌عنوان بسیجی و مداح به این شهر اعزام شدم و در خدمت حاج «ناصر بیرقی» که فرمانده‌مان بود، مشغول فعالیت شدم. پس از آن برای مدت‌های یک‌ماهه یا ۴۵ روزه به جبهه‌ها می‌رفتم و پس از چند روز مرخصی مجدداً به منطقه برمی‌گشتم؛ یعنی تقریباً از آغاز جنگ تا اواخر در خدمت رزمندگان عزیز بودم. دوستان هم محبت داشتند و هر موقع که به‌نظر می‌رسید قرار است عملیاتی انجام شود، از طریقی به بنده اطلاع می‌دادند و همراه با زنده‌یاد حاج «بیوک آسایش» به جبهه می‌رفتیم.

دفاع‌پرس: علاوه بر مداحی، در کارهای دیگر هم مشارکت داشتید؟

من تا عملیات آزادسازی «ماووت» در جبهه حضور داشتم و در همین عملیات مسئول معراج‌الشهدا بودم. وقتی در جبهه بودیم، در کنار مداحی، هرکاری از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم؛ مخصوصاً که بنده نیروی تعاون و معراج‌الشهداء بودم و بیش‌تر در انتقال پیکرهای شهدا به پشت جبهه کمک می‌کردم. شب‌ها هم که برنامه عزاداری با شکوه تمام برپا بود.

دفاع‌پرس: در جبهه که به کتاب دسترسی نداشتید، چگونه مداحی و نوحه‌خوانی می‌کردید؟

در جبهه که به کتاب و دفتر دسترسی نیست و نمی‌توان نشست و شعر حفظ کرد؛ لذا از محفوظات‌مان استفاده می‌کردیم و هرچه را از قبل در خاطر داشتیم، برای بچه‌ها ارائه می‌کردیم.

دفاع‌پرس: چه تجهیزات و امکاناتی برای عزاداری در جبهه وجود داشت؟

هر گردان یک میکروفون و بلندگو داشت؛ اما همین کفایت می‌کرد و دنبال فیلم‌برداری یا امکانات دیگر نبودیم. معنویت در اوج بود و خیلی ساده با حال شکسته عزاداری می‌کردیم.

استقبال رزمندگان از مجالس عزاداری حد و اندازه نداشت/ در جبهه هر روز عاشورا بود

دفاع‌پرس: استقبال رزمنده‌ها از مجالس چگونه بود؟

استقبال رزمنده‌ها حد و اندازه نداشت. هرقدر هم نوحه می‌گفتیم باز راضی نمی‌شدند و می‌خواستند باز هم ادامه دهیم. یک نمونه برایتان نقل می‌کنم؛ در عملیات «فتح‌المبین» شهید «صادق فعله آذری» فرمانده گردان علی‌اکبر (ع) بود. من همراه مرحوم حاج «بیوک آسایش» بودم که ایشان پیش ما آمد و گفت «من روستایی هستم و از آداب و رسوم دعوت کردن مهمان چندان اطلاعی ندارم؛ اما با زبان ساده می‌گویم که بچه‌های گردان ما هم به عزاداری‌ها علاقه دارند. لطفا ما را هم در نظر بگیرید». این بیان ساده ایشان خیلی ما را متأثر کرد و نزدیک بود گریه کنیم. گفتیم شما هر موقع بگویی ما در خدمتیم. زنده‌یاد حاج «بیوک آسایش» گفت من اصلا می‌آیم و در گردان شما می‌مانم و همین کار را هم کرد. به‌طوری که هرموقع به او نیاز داشتیم، در گردان علی‌اکبر (ع) به دنبالش می‌رفتیم.

دفاع‌پرس: آیا عزاداری‌ها در مناسبت‌های خاصی مثل ماه محرم انجام می‌شد؟

هر روز محرم و عاشورا بود. روزی نبود که گردان‌ها عزاداری نداشته باشند. از نوحه‌های قدیمی و روان استفاده می‌کردیم و حال و هوای عجیبی وجود داشت. امروز من در تبریز نوحه می‌گویم و حاضران گریه می‌کنند و همه‌چیز تمام می‌شود؛ این خیلی فرق می‌کند با نوحه گفتن برای کسی که نمی‌داند ساعتی بعد زنده است یا شهید می‌شود. حس و حال شب عملیات را نمی‌شود توصیف کرد. وقتی برای رزمنده‌ای نوحه می‌خوانی که پیشانی‌بندش را بسته، سلاحش را برداشته، بند پوتینش را سفت کرده و درحال رفتن به میدان جنگ است، او از ته دل خون گریه می‌کند و می‌گوید یا امام حسین(ع) آیا دارم به پیش تو می‌آیم؟!

مگر رزمنده‌ها از عزاداری سیر می‌شدند؟ گاهی پیش می‌آمد که با حاج «بیوک آسایش» در یک شب ۲-۳ بار دعای کمیل می‌خواندیم. این نوع عزاداری‌ها قابل مقایسه با هیچ مجلسی نیست.

دفاع‌پرس: برخی از مداحان در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند؛ ارتباطی با این مداحان شهید داشتید؟

بله؛ مداحان بسیاری بودند که در آن سال‌ها به شهادت رسیدند و متاسفانه اسامی برخی از آن‌ها را در خاطر ندارم؛ اما از جمله آن‌ها شهید «ایوب رضایی» از رزمندگان گردان امام حسین (ع) بود که انسان بسیار پاک و وارسته‌ای بود و صدای بسیار گرم و دل‌انگیزی داشت.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

استقبال رزمندگان از مجالس عزاداری حد و اندازه نداشت/ در جبهه هر روز عاشورا بود بیشتر بخوانید »

چاپ ۶۴ عنوان کتاب حوزه ایثار و شهادت در سال ۱۴۰۰

چاپ ۶۴ عنوان کتاب حوزه ایثار و شهادت در سال ۱۴۰۰


سرهنگ «منصور زارع» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس یزد در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در یزد اظهار داشت: یکی از مهمترین ماموریت‌های این اداره‌کل، حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس است که جمع‌آوری خاطرات به رغم اهمیت موضوع هنوز مغفول مانده و باید با همکاری رزمندگان اقدام بهتر و جدی‌تری انجام شود.
 
وی با بیان اینکه جمع‌آوری خاطرات و انتقال آن به مردم به خصوص جوانان مروج فرهنگ ایثار، شهادت و مقاومت است افزود: رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس برای بیان خاطرات می‌توانند به تمامی نواحی مقاومت بسیج و همچنین این اداره‌کل در جوار پارک آزادگان یزد مراجعه کنند. 
 
مدیرکل حفظ آثار دفاع مقدس یزد اذعان داشت: بعد از جمع‌آوری خاطرات اگر تعداد آن‌ها برای یک رزمنده قابل توجه باشد در قالب یک کتاب مجزا و اگر یک خاطره و تعداد محدود باشد با خاطرات دیگر همسنگران در یک کتاب چاپ و در دسترس عموم قرار می‌گیرد.
 
برای جمع‌آوری خاطرات رزمندگان به همکاری خانواده، دوستان و همسنگران بسیجی نیاز است
 
سرهنگ زارع یادآور شد: برای جمع‌آوری خاطرات رزمندگان، انتقال و انعکاس آن در قالب کتاب یا بهره‌گیری از فضای مجازی به همکاری آن‌ها و همچنین خانواده، دوستان و همسنگران بسیجی نیاز است.
 
وی از دیگر اقدامات مهم و اساسی این مجموعه را چاپ و انتشار کتاب در حوزه ایثار و شهادت با همکاری دلسوزان، نهادها، تشکل‌ها و عموم علاقه‌مندان ذکر کرد که تاکنون در این خصوص فعالیت‌های خوبی صورت گرفته است.
 
این مسئول بیان کرد: در سال گذشته ۶۴ عنوان کتاب در حوزه ایثار و شهادت در سطح استان چاپ، منتشر و در دسترس عموم علاقه‌مندان قرار گرفت و در سه ماهه اول امسال تاکنون ۱۷ عنوان کتاب چاپ شده است و این روند ادامه دارد.
 
زارع گفت: بعد از چاپ هر عنوان کتاب حوزه ایثار و شهادت در یزد تعدادی برای نگهداری و استفاده مناسب اقشار مختلف تحویل کتابخانه مرکزی و همچنین در این اداره‌کل موجود است.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چاپ ۶۴ عنوان کتاب حوزه ایثار و شهادت در سال ۱۴۰۰ بیشتر بخوانید »