خاطرات شهدا

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «کاظم عاملو» چهارمین فرزند خانواده بود که در بیست و دومین روز از تیر ماه سال ۴۴ در سمنان به دنیا آمد. از پنج سالگی به مسائل دینی اهمیت می‌داد. تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و در سال ۶۳ به خدمت سربازی رفت. پس از پایان خدمت ازدواج کرد و در همان سال به استخدام مخابرات شهرستان سمنان در آمد. همزمان درخواست همکاری با سپاه را داده بود و بی صبرانه منتظر پاسخ بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. هفتم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای سمنان واقع هست.

شهیدی که در حال حرکت و گشت زنی نماز شب می‌خواند

در ادامه روایت‌هایی از این شهید عارف و سالک می‌خوانید:

بوی پیراهن یوسف

خواهر شهید مجید رضا کاظمی: بعد از شهادت مجید هرشب می‌آمد خانه ما. یک بار با ناراحتی گفتم: «چرا هر شب میاد؟».

پدرم گفت: «بوی مجید رو می‌ده. با دیدنش آروم می‌شم.» بعد‌ها با خبر شدیم از عهدی که بین او و مجید بود. عهد کرده بودند در صورت شهادت یکی، دیگری مرتب به خانواده اش سر بزند.

دیدار با خانواده شهدا

احمد مثبت شاهجویی، دوست شهید: هفته‌ای یکی دو روز را به دیدار از خانوده‌های شهدا اختصاص می‌داد. شب بعداز نماز جماعت، صدایم می‌زد و با هم می‌رفتیم. اهل هنر بود. آیات قرآن را به شکل ویترای که یک سبک هست، می‌کشید و برایشان هدیه می‌برد. می‌گفت: «این رو یادگاری از من نگه دارین.»

از مشکلاتشان جویا می‌شد و و در حد وسعش برای رفع آن می‌کوشید.

عالم رویا

حسن حمزه، دوست شهید: اولش به دید توّهم نگاه کردیم. بعد هم به دید دراویشی گذاشتیم که توی روستا‌های کردستان مانده بودند. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

انتخاب با خودته

خواهر شهید: به مادر می‌گفت: «یکی رو انتخاب کن، شهید یا اسیر بشم بهتره یا اینکه تصادف کنم و بمیرم؟».

مادر جواب داد: «اگه اسیر بشی اذیتت می‌کنن اون وقت منم اینجا عذاب می‌کشم. اکه تصادف کنی هم خیلی دردناکه، ولی شهید که بشی هرجوری باشه بهت افتخار می‌کنم، اما بیشتر دوست دارم پیشم باشی.»

کاظم می‌خندید و می‌گفت: «انتخاب با خودته، من رفتنی‌ام. خودت می‌دونی.»

تفریح عجیب

حسن حمزه، دوست شهید: از درون می‌لرزید و به خود می‌پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می‌چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی‌شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی‌شد. توی خواب صحبت می‌کرد. بچه‌ها گفتند: «تب کرده و هذیون می‌گه.».

اما حرف هایش به هذیان نمی‌خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب‌های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می‌نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود هست. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم.

لحظه‌های آخر

حسن عزالدین، همرزم شهید: صورتش خیس شده بود. صدای گریه اش حسینیه را پر کرده بود. همیشه دیرتر از همه بچه‌ها از حسینیه می‌آمد بیرون. می‌دانستیم قنوت و سجده‌های طولانی دارد، اما این بار فرق می‌کرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هیچ کدام از ما را نمی‌دید. در مسیر هم که باید پیاده تا منطقه گردرش می‌رفتیم، ذکر می‌گفت و گریه می‌کرد. نزدیکی‌های خط مستقر شدیم. خمپاره‌ای نزدیک سنگر ما به زمین خورد. ترکشش پایم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بیمارستان فهمیدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان گرفت.

کدام دعا بهتر هست؟

حسن حمزه، دوست شهید: یک بار به کاظم گفتم از بین دعا‌ها کدامش را بهتر هست بخوانیم؟ در همان حال بخصوصش که ما اسمش را گذاشته بودیم «خلسه» گفت: اینها را. کتاب منتخب مفاتیح را که باز کرد، بعضی جا‌ها را با انگشت نشان می‌داد و می‌گفت: این! سریع شروع کردم به نوشتن.

یکی دعای ندبه بود. یکی زیارت حضرت فاطمه زهرا (س)، زیارت جامعه کبیره، زیارت عاشورا و دعای بعد از زیارت امام حسین (ع)، زیارت حکیمه خاتون. دعای سحر هم از جمله آن دعا‌ها بودند. به دعای توسل علاقه داشت و تا جایی که می‌شد ترک نمی‌کرد. خیلی وقت‌ها خودش دعا را برای جمع می‌خواند.

الان هنوز دعای توسل شب‌های چهارشنبه در جهادیه سمنان به یاد شهدای محله و کاظم برقرار هست. حتی بعد‌ها یکی از دوستان در خواب، کاظم را دید که گفته بود: «من به همراه شهدا در دعای توسل شما حاضریم.»

به نماز جماعت خیلی اهمیت می‌داد. در سفارش‌ها چه در خواب و چه در بیداری حتماً به حضور در نماز جماعت توصیه می‌کرد.

خودش اولین کسی بود که برای نماز حاضر می‌شد؛ سریع اذان می‌گفت و در صف اول می‌ایستاد.

کردستان که بودیم، جزو آن چند نفری بود که همیشه اذان می‌گفت.

مثل شهیدان مجیدرضا کاظمی و یدالله طحانیان. یکی هم خودش بود.
 ‌
می‌گفت: امیر المومنین (ع) اینجا غربتش زیاده؛ اسم علی (ع) رو باید بالای مأذنه زنده کنیم. در قنوتش «لا اله الا الله العلى العظیم…» زیاد می‌خواند. بعد‌ها در رساله امام (ره) دیدم که یکی از بهترین دعا‌ها در قنوت نماز همین دعاست.

سعی می‌کردم در نماز و حالاتش دقت کنم. در سجده آخر، دعا می‌کرد و سجده شکر را ترک نمی‌کرد. نه یک دقیقه یا دو دقیقه بعضا سجده هایش تا نیم ساعت طول می‌کشید.

یکی از دعا‌هایی که چند بار خودم از زبانش شنیده بودم «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک…» بود.

این نشان دهنده عشقش به شهادت بود

تسبیحات حضرت زهرا (ع) را همیشه و با دقت بعد از نماز می‌گفت. در نماز جوری غرق می‌شد که غیر قابل وصف بود. اصلا عرفانی‌ترین حالاتش را در نماز می‌شد دید.
خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز می‌شد. شوخ طبع بود ولی در موقع حضور در پیشگاه الهی اصلا.

هر وقت ازش می‌خواستی که برایت دعا کند تا حاجتت برآورده شود می‌گفت: دو رکعت نماز بخون، حاجت میگیری.

مقید بود به نماز شب، نمی‌گذاشت ترک شود. حتی وقتی می‌رفت گشت، جوری زمان را تنظیم می‌کرد که برای خواندن نماز شب توی اتاق باشد.

در غیر این صورت در همان حال حرکت و گشت زنی نمازش را می‌خواند. این را بار‌ها خود بچه‌ها گفته بودند.

دوران سه ماهه حضور در شهر بانه با آن خاطرات زیبایش در اواخر دی ماه به پایان رسید سه ماه رؤیایی ما تمام شد و به سمنان برگشتیم.

عاشق شهادت

خواهر شهید نقل می‌کند: هرکس شهید می‌شد، ماتم می‌گرفت و می‌رفت توی خودش. مرتب می‌گفت: «من لیاقت شهادت رو ندارم.»

مادرم برای دلداری اش می‌گفت: «هرچیزی وقتی داره نوبت تو هم می‌رسه. من که تو رو بخشیدم به خدا. تازه مگه خودت نمی‌خواستی دِینت با حضور بیشتر در جبهه ادا کنی؟» با حرف‌های مادر آرام می‌شد و امید وار.

وعده شهدا به کاظم

محمد حسن حمزه دوست و همرزم شهید: تاریخ شهادتش را می‌دانست و این وعده شهدایی بود که در خواب با آنها ارتباط برقرار می‌کرد.

اولش به دید توّهم نگاه کردیم. شب‌های بعد به حرفش یقین پیدا کردیم. توی خواب با تک تک دوستان شهیدش حرف می‌زد و احوالشان را می‌پرسید. آن شب هم آقایی را دیده بود نورانی که به او نزدیک شده و لبخند به لب داشت. با زبانی بریده بریده و حالتی بهت زده برای ما تعریف می‌کرد.

نحوه شهادت

داود قدس همرزم شهید: صدای انفجار، بچه‌ها را به آن طرف کشاند. چادر آتش گرفته بود. رفتیم کمک. دو نفر با جراحت زیاد به شهادت رسیده بودند. آن طرف‌تر کاظم دراز کشیده بود. با خودم گفتم: «توی این گیر و دار چه وقت خوابیدنه؟» جلوتر که رفتم متوجه شدم، ترکش خمپاره پشت سرش را برده هست.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه

روایتی از معنویت خاص شهید «عاملو» در جبهه بیشتر بخوانید »

مروری بر زندگینامه شهید «حمید رجبلو»

مروری بر زندگینامه شهید «حمید رجبلو»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از گلستان، شهید «حمید رجبلو» از پاسداران شهرستان آزادشهر استان گلستان که در سال ۱۳۴۴ در شهرستان آزادشهر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و در دفاع از میهن جمعه ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۶۷ یک ماه پس از پایان جنگ ایران و عراق توسط ضد انقلابیون در سردشت و عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
عملیات مرصاد روز‌های چهارم و پنجم مردادماه ۶۷ با رمز یا صاحب الزمان (ع) به منظور مقابله با حرکت منافقین و بازپس‌گیری مناطق اشغال شده از سوی نیرو‌های بسیج و سپاه با پشتیبانی ارتش در اطراف شهر اسلام آباد غرب در استان کرمانشاه (باختران) انجام گرفت.
 
 
 
خاطرات همسر شهیدحمید رجبلو: مثل شهید حمید دیگر ندیدم و به یقین هرچه بگردم پیدا نمی‌کنم.
 
خدیجه رجبلو افزود: خیلی مهربان، باگذشت، خوش اخلاق، خانواده دوست بودند و خیلی بچه‌ها را دوست داشتند و به آنها احترام می‌گذاشتند ولی متاسفانه از ایشان فرزندی به یادگار برایم نماند.
 
وی بیان کرد: زندگی با شهید حمید را خیلی ساده شروع کردیم حتی اتاق ما فرش هم نداشت که حلقه خود را فروختند و برای آن موکت تهیه شد.
 
ارباً اربا شهید «حمید رجبلو» توسط منافقین کومله، چراغ راهنمایی برای نسل جوان امروز
 
وی بیان کرد: به رعایت کردن حجاب خیلی تاکید داشتند و بسیار ناموس پرست بوند و برای اینکه در زمان پذیرایی کردن هم خودشان از مهمان‌ها پذیرایی کرده تا حجاب ما دچار اشکال نشود.
 
خدیجه رجبلو می‌گوید: همیشه همه اطرافیان با دیدنش شاد و خوشحال می‌شدند در دیدار اول همه فکر می‌کردند فردی خشک هست ولی بعد از کمی صحبت صدای خنده هایشان شنیده می‌شد.
 
وی افزود: انگار همین دیروز بود ۲۰ مردادماه ۱۳۶۲ که خیلی ساده باهم ازدواج کردیم و تنها چیزی که در مدت زندگی از من خواستند این بود که ” مادرم را خیلی دوست دارم بی احترامی به ایشان به یقین بی احترامی به من هست لطفا در همه شرایط احترام ایشان را حفظ کنید”.
 
وی گفت: همسر ورزشکارم را وقتی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل رهسپار می‌کردم فکر نمی‌کردم زمان برگشت پیکر مثله مثله شده اش را تحویل بگیرم ولی امیدوارم نسل جوان امروز قدر امثال شهید را بدانند و راه ایشان را ادامه دهند.
 
انتهای پیام /

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مروری بر زندگینامه شهید «حمید رجبلو»

مروری بر زندگینامه شهید «حمید رجبلو» بیشتر بخوانید »

شهید حیدر بیگلری، روستایی مبارزی که در راه انقلاب جان باخت

شهید حیدر بیگلری، روستایی مبارزی که در راه انقلاب جان باخت


به گزارش مجاهدت از دفاع پرس از فارس، شهید «حیدر بیگلری» یکم مرداد سال ۱۳۲۰ در روستای صحرا باغ از توابع شهرستان لارستان دیده به جهان گشود. وی که در خانواده‌ای زحمتکش و متدین پرورش یافته بود، از همان نوجوانی به کشاورزی مشغول شد و روزگار را با تلاش و تقوا سپری کرد.
 
 
فعالیت‌های انقلابی
 
این شهید بزرگوار که عاشقانه به مردم ایران عشق می‌ورزید، خود را وقف حفظ امنیت و مردم کرده بود. او با شجاعتی مثال‌زدنی به مبارزه با مزدوران و اخلالگرانی پرداخت که قصد برهم زدن آرامش و امنیت مردم منطقه را داشتند. با وجود تمام سختی‌ها و مشقات این راه، هرگز از مبارزه با ظالمان و عوامل رژیم طاغوت دست برنداشت.
 
ویژگی‌های اخلاقی
 
شهید بیگلری انسانی مهربان و خوش‌اخلاق بود و همواره با مردم به نیکی رفتار می‌کرد. محبت و مردم‌داری او زبانزد خاص و عام بود و در دل‌های مردم منطقه جایگاه ویژه‌ای داشت.
 
شهادت
 
این مبارز نستوه سرانجام در خرداد سال ۱۳۴۲ در جریان هجوم وحشیانه نیرو‌های رژیم پهلوی به منطقه صحرای باغ لارستان، به همراه جمعی از طایفه لر به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلزار شهدای خور لارستان به خاک سپرده شد.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شهید حیدر بیگلری، روستایی مبارزی که در راه انقلاب جان باخت

شهید حیدر بیگلری، روستایی مبارزی که در راه انقلاب جان باخت بیشتر بخوانید »

مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید ایجادی

مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید «سید عبدالله ایجادی»


مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید ایجادی

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ حتما بارها شنیده ایم که شهدا انسانهای ویژه ای بودند و به واسطه این موضوع بود که شهید شدند؛ اما باید این را بدانیم آنان بودند که همه چیز را ویژه می کردند؛ در واقع منش آنان در برخورد با مسائل متفاوت بود و از آنان انسانهای متمایزی می ساخت. در ادامه به ذکر خاطره ای از شهید سید عبدالله ایجادی می پردازیم تا نوری برای پیمودن راه پر فراز و نشیب زندگی‌هایمان باشد.  

شهید «سید عبدالله ایجادی» دوازدهم اسفند سال ۱۳۴۲ در تهران متولد شد. وی به‌عنوان پاسدار در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام در تاریخ بیست و دوم اسفند سال ۱۳۶۲، در «جزیره مجنون» به شهادت رسید و در امامزاده قاسم (ع) دربند به خاک سپرده شد.

حبیب جعفری ندوشن همرزم و دوست شهید سید عبدالله ایجادی در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد به ذکر خاطره ای از این شهید بزرگوار در مراقبت از اموال بیت المال پرداخت و گفت: من با تمام اخلاص بیان می کنم که من فقط بازگو کننده این خاطره هستم و هرآنچه خیر و نیکی است مربوط به این شهید بزرگوار است.

وی در ادامه بیان کرد: آقا عبدالله از زمان حضورش در جبهه همیشه یک ماه از ماه مبارک رمضان را مرخصی می گرفت؛ در این مدت هم روزه می گرفت و هم اینکه شبها بعد از افطار تا سحر شهدای آن سالی که از ماه رمضان سال قبل تا آن زمان به شهادت رسیده بودند را به تصویر می کشید.

همرزم شهید در ادامه افزود: من، شهید علیپور، شهید عبداللهی و گاهی شهید تاجیک و شهید امیر اسماعیلی نیز از کمکهای آقا عبدالله بودیم. ایشان برای اینکه بتواند عکس های شهدا را بکشد به یک دستگاه اوپک نیاز داشت؛ سازوکار آن دستگاه به این صورت بود که عکس را در یک دستگاه قرار می دادی و آن دستگاه عکس را با کیفیت بالایی بزرگنمایی میکرد.

وی اظهار کرد: هنرستان فیضیه که در جماران است مدیری به نام آقای خاکباز داشت، من از ایشان خواهش کردم تا دستگاه اوپک مدرسه را برای یک ماه در اختیار ما قرار دهد. یادم می آید زمانی که می خواستیم این دستگاه اوپک را تنظیم کنیم؛ عدسی که فوکوس می شد از این دستگاه تا حدی بود و چون آقاعبدالله نیاز داشت که بزرگنمایی تصویر بیشتر شود پیچ خاصی روی دستگاه نصب بود که ایشان مجبور بود آن پیچ خاص را باز کند؛ این موضوع گذشت. ما یکماه کار کردیم و آقا عبدالله با قطار به جبهه برگشت.

جعفری ندوشن همچنین تشریح کرد: در آن زمان قطارها صندلی های چوبی داشتند و رفت و آمد به شهرها بسیار سخت بود. این موضوع تقریبا تیر یا مرداد رخ داد. آقا عبدالله رفت. سه روز از رفتن او گذشت تا اینکه صبح روز سوم دیدیم در منزل به صدا درآمد. زمانی که در را باز کردم به یکباره جا خوردم و لحظه ای با خودم مرور کردم که ای بابا آقا عبدالله نکند نرفته!

وی بیان کرد: من در همین افکار بودم و او متوجه شده بود که از برگشت ناگهانی او جا خوردم و برایم سوال شده که او اینجا چکار میکند که ناگهان دستم را باز کرد و آن پیچ را در دستانم گذاشت؛ دستم را بست و با لبخندی گفت: «این پیچ دستگاه اوپک مدرسه در جیبم جا مانده بود!» در واقع آقاعبدالله هزار کیلومتر راه را از خرمشهر آمده بود و باید هزار کیلومتر راه را هم برمیگشت. شاید آدمی فکر کند که شهید ایجادی می توانست آن پیچ را نگاه دارد و بعد که برگشت با خود بیاورد یا اینکه آن را به کسی می داد تا به مدرسه بازگرداند اما حقیقت این است که جنس آقاعبدالله فرق داشت او با بیت المال شوخی نداشت؛ پیچ، پیچ بیت المال است و او میداند که عاقبتش در خطر آن پیچ است.  

انتهای پیام/ 

مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید «سید عبدالله ایجادی»

منبع خبر

مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید «سید عبدالله ایجادی» بیشتر بخوانید »

ساز دشمن‌پسند دوقطبی‌سازی

ساز دشمن‌پسند دوقطبی‌سازی


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ دفاع‌پرس، خط حزب‌الله تصویری از مراسم غبارروبی مضجع مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام) را با حضور رهبر انقلاب که در روزهای آغازین ماه ربیع‌الاول برگزار شد، منتشر می‌کند.

یادداشت هفته این شماره خط حزب‌الله، ابعاد موضوع «دوقطبی‌سازی کاذب» را از منظر رهبر معظم انقلاب تبیین می‌کند.

گزارش هفته این شماره خط حزب‌الله، با عنوان «نسخه‌ای برای چالش‌های زندگی امروزی» نگاهی به تأکیدات رهبر انقلاب درباره لزوم ثبت‌وضبط، نشر و مطالعه‌ی خاطرات و زندگی شهدا داشته هست.

این شماره هفته‌نامه خط حزب‌الله به روح مطهر تاالأبوعجوة دختر بچه شهید فلسطینی تقدیم می‌شود.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ساز دشمن‌پسند دوقطبی‌سازی

ساز دشمن‌پسند دوقطبی‌سازی بیشتر بخوانید »