خاطرات قاسم سلیمانی

خیابان سراج به نام شهید شهروز مظفری‌نیا نامگذاری شد

خیابان سراج به نام شهید شهروز مظفری‌نیا نامگذاری شد



مظفری نیا

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همزمان با فرارسیدن سالگرد شهادت افتخارآمیز سردار بزرگ اسلام سپهبد حاج قاسم سلیمانی و یارانش، آیین نامگذاری خیابان شهید «شهروز مظفری نیا» با حضور خانواده معزز ایشان برگزار می شود.

نامگذاری معابر به نام شهدای والامقام بهانه ای است برای قدردانی از مجاهدتها و ایثارگری این اسطوره های مقاومت است به همین منظور در آستانه فرارسیدن سالگرد شهید «شهروز مظفری نیا» همرزم سردار سپهبد «حاج قاسم سلیمانی» آیین نامگذاری و تغییر نام خیابان سراج به نام این شهید والامقام با حضور خانواده معزز ایشان در روز ۸ دی برگزار می شود.

شهروز مظفری نیا در تیرماه سال ۱۳۵۷ در قم چشم به جهان گشود و همراه با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در تاریخ ۱۳ دی ۱۳۹۸ در حادثه تروریستی فرودگاه بغداد به شهادت رسید.

علاوه بر نامگذاری خیابان سراج به نام شهید شهروز مظفری نیا، سال گذشته نیز بزرگراه رسالت از پل سید خندان تا خیابان دماوند به نام شهید سپهبد «حاج قاسم سلیمانی» نامگذاری شد. به منظور تکریم خانواده شهدا و در صورت ارایه درخواست این خانواده های معزز نسبت به تشکیل پرونده و انجام مراحل اداری در کوتاهترین زمان ممکن جهت نامگذاری معابر توسط روابط عمومی اقدام خواهد شد.



منبع خبر

خیابان سراج به نام شهید شهروز مظفری‌نیا نامگذاری شد بیشتر بخوانید »

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی



امان‌نامه حاج‌قاسم به ‌اشرار در رودماهی/ مکاشفه‌ در دل جنگ

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نگاهش را در امتداد خاطرات اروند و کرخه پیوند داده است. سوزش چشم ها و بغض مانده از فراق یار را در نگاهی به کوله بار خاک خورده و پوتین های واکس‌زده سه کنج دیوار فرو می نشاند. دلبرانه وقت می‌ خرد تا درد چَشم هایش کمی التیام یابد و مجال برای گفت وشنود فراهم شود. وقتی گرمای صدا و خط گونه هایش در قوس لبخند و لحن مردانه اش غرق می شود، حاج حمید شفیعی از فرماندهان لشگر ۴۱ ثارالله در سال‌های جهاد و حماسه بوده که سپهبدشهید حاجقاسم سلیمانی را درک کرده است. پای صحبت‌های این مجاهد هشت سال دفاع مقدس نشستیم تا از فرمانده سلحشورشان برایمان روایت کند. با رمز بسمالله آغاز می کند قصه حبیب لشکر ثارالله را…

آشنایی در میدان ارگ

پیش از انقلاب حدود سال ۱۳۵۲ در میدان ارگ شهر کرمان برای اولین بار با جوانی که حدوداً دو سال از من بزرگ‌تر بود آشنا شدم. من سیزده ساله و شاگرد آشپز بودم و قاسم شانزده ساله شاگرد رستوران کسری که دقیقاً سر چهارراه قرار داشت؛ بود. به نوعی با هم همکار بودیم. محل کارمان حدوداً دویست‎وپنجاه متر از هم فاصله داشت و من او را نمی‌شناختم. یک روز که برای خرید سماق برای رستوران، او را در مسیر خیابان دیدم، در گپ ‎و گفتی با هم آشنا شدیم. بعد از گذشت دو سال، وقتی برای ورزش کشتی به زورخانه علی عطایی در بازارشاه که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شده بود، مراجعه کردم در شب سوم، قاسم را در زورخانه دیدم.

او اندام کار می‌کرد. اندامی بسیار تنومند با بالاتنه‌ای پهن داشت. بسیار رشید بود. از نُه ماه پیش به زورخانه آمده بود. بعد از حال‎واحوال به او گفتم من برای کشتی به این‌جا آمدم، اما مدتی بعد به دلیل آسیب‎دیدگی شانه نتوانستم ورزش کشتی را ادامه دهم. بعد از به سراغ ورزش کاراته در باشگاهی که سر چهارراه طالقانی قرار داشت؛ رفتم. یک سال کاراته کار می‌کردم و با شهیدان «ماشاالله نامجو» و «عباس ایرانمنش» هم باشگاهی بودم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حاج قاسم در شهر کرمان فعال بود و من هم سرباز گارد بودم. چون بلند قد و ورزیده بودم ما را در سه ماه اول، به شاهرود و بعد به تهران و گارد جاویدان و منطقه لویزان آوردند. بعد از شلوغی قم و تبریز، وقتی تهران هم شلوغ شد ما برای اینکه مجبور نشویم به مردم حمله کنیم، شب‌ها در موتور اتومبیل‌ها شن می‌ریختیم.

دقیقاً بعد از اتفاق میدان ژاله، نیروهای نظامی شاه دوازده تا هلیکوپتر کبری را در لویزان مستقر کرده بودند تا در صورت شلوغی شهر به سمت مردم شلیک کنند. شهید یوسف کلاهدوز و یک افسر دیگر در گروهی چهار نفره به نام ابوذر با یک کودتای نظامی در ظهر عاشورا و در پادگان لویزان، هفتاد نفر از افسرهای نیروهای گارد شاهنشاهی را که قصد حمله و شلیک به مردم را داشتند را از پای در آوردند. در روزهای بعد حتی مردم نگذاشتند جنازه‌های این افراد در بهشت زهرا (س) دفن شوند و در نهایت جنازه‌ها را در همان تپه‌های لویزان دفن کردند.

سنگ‌های حاج قاسم امنیت را به شهر برگرداند

بعد از پیروزی انقلاب و گذراندن آموزش‌ها و گذشت دوره سربازی و قتل عام میدان ژاله به خاطر احوال آن ایام، قسم خوردم بعد از پایان سربازی دیگر به تهران نیایم. به کرمان بازگشتم و نذر کردم تا خدمتی به انقلاب کنم. به کرمان که آمدم، هنوز بسیج تشکیل نشده بود ولی کردستان شلوغ شده بود. از طریق ارتش به عنوان سرباز افتخاری به سنندج و پادگان بیست‌وهشت کردستان رفتم. وقتی دوباره به کرمان بازگشتم بسیج تشکیل شده بود. بعد از سه ماه و بازگشت از مهاباد، هنگام اعزام زلفم به زلف یار گره خورد.

حاج قاسم مسئول آموزش نظامی بود. حاجی بسیار قوی هیکل و شجاع بود، خاطرم هست یک شب در خیابان امام که به خیابان سام معروف بود؛ در مواجهه با ضد انقلاب‌ها با دوازده نفر همزمان درگیر شد و بر آن‌ها چیره گشت، آن زمان حتی برای جلوگیری از دزدی و غارت کولی‌ها از بازار، حاج قاسم در پیراهنش سنگ می‌ریخت تا با پرتاب آنها، مانع از غارت بازار شود و آن‌ها را فراری می‌داد.

دیدار در هتل آبادان

چون حاجی مسئول آموزش پایگاه قدس بود، من زودتر از او اعزام شدم. بعد از مجروحیت در کرخه به بیمارستان منتقل شدم و پس از مدتی برای حضور در شکست حصر آبادان «عملیات ثامن الائمه» به منطقه برگشتم. مدتی پس از شکست حصر آبادان، در هتل آبادان حاج قاسم را دیدم. حال و احوالی کرد و گفت: می‌خواهم برای عملیات‎ آینده کادر زبده ای داشته باشم. دنبال تعدادی از بچه‌های باسواد و شجاع برای فرماندهی بود. من آقایان ذهاب ناذوری، میرزایی و… را معرفی کردم. فکر می‌کنم حاجی آن‌ها را با خود به عملیات فتح المبین و بیت المقدس برد من هم فرمانده گردان رزمندگان کرمان در عملیات حصر آبادان بودم. شب عملیات دو گروهان را با عنوان مأموریت به فرماندهان اصفهانی تحویل دادم و خودم هم با یک گروهان، ساعت ۴ صبح از ایستگاه هفت به دشمن حمله کردیم.

چون پیش از عملیات حمیدیه (کرخه) مجروح شده بودم و در حصر آبادان دوباره دچار خونریزی داخلی شده بودم بنابراین به کرمان بازگشتم و در بیمارستان بستری شدم. بعد از بهبودی و تشکیل تیپ ثارالله برای عملیات رمضان به اهواز رفتم. حاج قاسم مرا دید و گفت که به موقع آمدی، فردا شب عملیات است. در این عملیات هم از دو ناحیه سر و شانه مجروح شدم. پانزده روز بعد و با التیام جراحت‌ها و با خود درمانی‌های رزمندگان دوباره به جنگ برگشتم. گلوله تیربار یکی به سر و دیگری به شانه راستم اصابت کرده بود. در اهواز ماندم در حین استحمام بچه‌ها شلنگ آب را داخل محل تیر خوردگی می‌کردند و زخم را می شستند و آب از پشت کتفم بیرون می‌ریخت و حسابی می‌خندیدید.

چهارده روز بیشتر با این سر و کار ندارم

چند روز پیش از عملیات کربلای چهار برای جلسه توجیهی حاج قاسم ما را فراخواند. آقای انجم شعاع که پدر سه شهید بود را با راننده آمبولانس به دنبال ما فرستاد. در آن ایام با خودروی آمبولانس به خاطر مسائل امنیتی در منطقه تردد می‌کردیم. دوازده نفر بودیم که شب هنگام در جاده منطقه اروند در یکی از پیچ‌ها آمبولانس چپ کرد.

سرهای همه ما دوازده نفر معاونین و فرمانده گردان‌های حاج قاسم شکسته شد. یادم هست آقای عابدینی دور تا دور سرش آسیب جدی و شکستگی شدیدی داشت. دکتر گفت: این شکستگی عمیق و زیاد است، من هیچ سوزنی ندارم تا آن را بتوانم بخیه کنم. گفت هر سوزن زخیمی داری فقط بدوز. دکتر گفت: خیلی زشت می‌شوی. عابدینی پاسخ داد: من چهارده روز بیشتر با این سر کار ندارم. دقیقاً روز چهاردهم تیر به پیشانی اش خورد و به شهادت رسید.

با سرهای شکسته به خط زدیم

این شد در عملیات کربلای چهار هم با سری شکسته و تراشیده به آب زدیم. تنها گردانی که در تمام لشکرها توانست خط را بشکند و پاکسازی کند، گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) بود که از قضا من هم فرمانده‌اش بودم. عراقی‌ها مشکوک شدند و آتش را بر سر نیروها سرازیر کردند. در زمزمه‌هایم با خدا داستان حضرت ابراهیم و آتش نمرود را مرور می‌کردم و مدد می‌خواستم. در موضع انتظار بودیم و حاج قاسم هم در کنار ما بود. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم و بمب‌های منور هواپیماها سراسر جبهه را چراغانی کرده بود و عراقی‌ها با چشم مسلح دیده می‌شدند. حاج قاسم نگاهی به من کرد و اشک صورتش را پر کرد. به شهید سلیمانی گفتم: حاجی می‌بینی عراقی‌ها روبروی ما ایستاده‌اند و چه آتشی روی ما می‌ریزند حاجی گفت: تکلیف است و به خط زدیم. بعد از کربلای چهار گردان ما هفتاد‎ و چهار نفر نیرو سالم داشت.

گردان سیدالشهدا با هفتاد و چهار نفر

چهارده روز بعد با همان تعداد نیرو وارد آب‌های شلمچه کربلای پنج شدیم. در موضع انتظار بودیم و همان اتفاقات کربلای چهار تداعی شد با همان مختصات. این اتفاق عصر روز پیش از عملیات رخ داد. عراقی‌ها از طریق توپخانه قایق‌های ما که پنهان بودند را زیر آتش بردند و تعدادی از قایق‌ها را منهدم کردند اما روحیه مان را از دست ندادیم و با توسل اقدام کردیم وقتی به ساحل رسیدیم؛ در محاسبات اشتباه کرده بودیم؛ دو ساعت زودتر رسیده بودیم. چون سرد بود، برای اولین بار در آب ورزش کردیم و دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم.

عراقی‌ها مسیر هفتاد متری را در فاصله‌های چهارمتر به چهار متر سیم خاردار زده بودند. من ناامید بودم و فکر نمی‌کردم خط شکسته شود. تصور نمی‌کردیم که حتی یک نفر هم برای رساندن خبر شهادت بچه‌ها زنده بماند. به آقا علی‎ابن ابی‎طالب (ع) متوسل شدم و بچه‌ها را به صورت خطی در چهار ستون فراخواندم و با یک فشار هفتاد متر سیم‌های خاردارها شکستیم و زیر آب کردیم. با این اقدام در عرض چند دقیقه خط شکسته شد. شیخ علی و آقای رفسنجانی که سمت چپ و راست من بودند تیر خوردند و با لبخندی به زیر آب رفتند. جالب است بدانید در این عملیات و با آن همه حجم آتش و مهمات و تیراندازی، فقط پنج نفر از نیروهای ما شهید شدند.

«حمید، حمید، شفیع…»

همان جا در همان لحظات صدای حاج قاسم و تشویق‌هایش از پشت بی‌سیم شهید شیخ علی زنگی آبادی می‌شنیدیم که می‌گفت: «حمید، حمید، شفیع… احسنت، حمله کنید و جلو بروید.» بعد از عملیات با حاجی تماس گرفتم و درخواست نیرو برای پاکسازی کردم. بعد از شکسته شدن و پاکسازی، پیکر شهید شیخ علی و شهید رفسنجانی را از زیر آب بیرون آوردیم. هنوز همان لبخند بر لبانشان نشسته بود و من با خنده‌های آن‌ها گریستم… بعد از پایان عملیات کربلای پنج، حاج قاسم در سخنرانی خود گفت: «گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) سرنوشت جنگ را عوض کرد.» در واقع در عملیات کربلای پنج همه به نوعی حاجی بودیم اما من و شهید مهدی زندی که اعتراف می‌کنم که درس‌های معرفتی و تربیتی زیادی را از او آموختم، سال ۱۳۶۴ به لطف حاج قاسم حاجی شدیم.

در غرب کشور و ارتفاعات مشرف به شهر خرمال عراق بودیم. در دره‌ای به نام شیار بِشکناو که منتهی به شهر خُرمال می‌شد حضور داشتیم. شب با حاج قاسم برای شناسایی از شیار بشکناو به نزدیکی خرمال رفتیم. برف بسیاری آنجا باریده بود. با حاج قاسم وقتی از شناسایی برگشتیم از همان آب‌های برف زیر سنگ‌ها وضو گرفتیم و نماز خواندیم. حاجی گفت: می‌خواهد کمی استراحت کند و بخوابد. من در سنگر بودم. بعد از یک ربع، حاجی به سرعت و با صورتی برافروخته بازگشت. زمان زیادی نگذشته بود گویا در عالم مکاشفه صحنه‌هایی را دیده است. پرسیدم چرا نخوابیدید. گفت باید به قرارگاه برگردم. گفتم برای چی؟ گفت: در حالت خواب و بیدار دیدم عراق فاو را گرفته است. باید به قرارگاه برگردم و نیروها را آماده کنم و به فاو بفرستم. ساعت دو که برگشت، از اتفاق‌ها که جویا شدم، گفت تعدادی از بچه‌ها را به جنوب فرستادیم اما دقیقاً نُه روز بعد از خواب حاج قاسم، عراق فاو را گرفت.

گردان زاهدانی ها گل کاشت

در شلمچه هم مسئول خط بودم. جلوی ما نزدیک به پنج کیلومتر آب بود. آقای مجید مخدومی، از بچه‌های کرمان و فرمانده گردان ۴۱۴ در خط پدافندی شلمچه حضور داشت، نیروها حسابی خسته شده بودند. آن منطقه بسیار حساس و خطرناک بود. صبح زود حاجی به خط آمده بود و من را صدا زد و گفت: خیلی سریع این کار را تا عصر انجام بده. گفت: گردان مجید مخدومی را از صف بیرون بیار و بچه‌های زاهدان را جایگزین کن. پرسیدم چه شده، لبخندی زد و گفت: بعد از نماز صبح و هنگام شنیدن صدای قرآن در سنگر، دیدم که عراقی‌ها به گردان ۴۱۴ حمله کردند و چون نیروها خسته‌اند، تلفات زیادی را به ما تحمیل خواهند کرد. من هم سریع نیروهای زاهدانی که بسیار شجاع بودند؛ را جایگزین کردم و احتمال حمله را به برخی از بچه‌ها هشدار دادم.

همان شب ساعت نُه‎و نیم، عراقی‌ها حمله کردند و حدود دویست‎ و پنجاه عراقی کشته شدند که از این تعداد صد نفرشان به دست یک تیربارچی ما کشته شد و آن شب عراقی‌ها مجبور به عقب نشینی شدند و تا هشت شب بعد مشغول جمع‎آوری جنازه‌ها بودند.

مکاشفه رفیق‌های دیرینه

حاج قاسم به شهید حسین یوسف الهی که رفیق دیرینه‌اش قبل و بعد از شهادتش است، ارادت خاصی داشت. یک روز صبح در شلمچه و در سنگر بودیم. حاجی با جیپ به خط آمد و ناراحت بود. من درکنار سنگر اطلاعات می‌خوابیدم. حاجی به حسین گفت: چرا بچه‌ها اسیر شدند. چرا این کار را کردید ما برای شناسایی به منطقه آمده بودیم تا برای عملیات آماده شویم. گفت نمی‌دانم اسیر شده‌اند یا نه. حسین با دیدن ناراحتی حاج قاسم گفت: تا فردا صبح به من اجازه دهید.

اکبر موسی پور و حسین صادقی برای شناسایی رفته بودند و چون برنگشته بودند، محور دچار مشکل شده بود. نمی‌دانم آن شب بر حسین چه گذشت ولی صبح حسین یوسف الهی به من گفت: حواست باشد و به نگهبان‌ها بگو عصر روز دوازدهم تا شب، آب پیکر حسین صادقی و شب سیزدهم پیکر اکبر موسی پور به ما خواهد رسید. به حسین گفتم تو چه طور این‌ها را می‌گویی؟ گفت من ناراحتی حاجی را دیدم و شب یک سوره‎ی حمد خواندم و از خدا خواستم که در خوابی ببینم که چه بر سر بچه‌ها آمده و در عالم مکاشفه البته به زعم من، او دیده بود که چه بر سر بچه‌ها آمده بود. حتی از نحوه شهادتشان هم گفت و اشاره کرد که محور هم لو نرفته است و نگران نباشید حتی حسین می‌گفت: در خواب دیدم اکبر نورانی‌تر از حسین بود، گفت می‌دانی چرا؟ گفتم نه! گفت چون اکبر در همان جا توی آب، نماز شب‌اش قطع نمی‌شده و…. آنچه حیرت آورتر بود این بود که من خود به چشم این اتفاق را دیدم و پیکرها در تاریخ مقرر آمد و خاطرات بیشمار دیگر از حسین یوسف الهی که هیچ‌گاه از ذهنم پاک نخواهد شد.

آرزوی شهدا

قبل از اینکه حاج قاسم به سوریه برود و بعد جنگ، در مبارزه با اشرار هم، منطقه‎ی از زاهدان را با هلیکوپتر کبری گشت زنی می‌کردیم از او بارها و بارها درخواست کردم که من را با خود به سوریه ببرد. حاجی مخالفت ‎کرد و گفت: «در عملیات‌های متعددی همچون کربلای چهار وپنج بوده‌ای. نظام به شما احتیاج دارد حوادثی رخ می‌دهد و روزهایی فرا می‌رسد که شهدا آرزو می‌کردند که ای کاش زنده بودند و ای کاش در آن زمان مجاهدت می‌کردند.»

یکی از اخلاق‌های خوب حاج قاسم سلیمانی دیدار با اشرار بود. در منطقه افرادی بودند که مثلاً چهل سال در کار قاچاق بودند. آن‌هایی که فریب خورده بودند را حاجی به دنبالشان می‌فرستاد و آن‌ها از جیرفت می‌آمدند و تعجب می‌کردند که حاج قاسم خواسته که با آن‌ها دیدار کند و با دیدن حاج قاسم قسم می‌خوردند و توبه می‌کردند. حاج قاسم هم دستور می‌داد خانه و زمین کشاورزی در اختیارشان قرار دهند، آن‌ها هنوز هم برای حاج قاسم گریه می‌کنند و اهل نماز و انقلاب شدند. در واقع مکتب و روش حاج قاسم به گونه‌ای بود که همه مجذوب‌اش می‌شدند.

امان نامه حاج قاسم در منطقه رودماهی

یادم هست یک دفعه در منزلشان دو دختر را دیدم که گریه می‌کردند. از قرار در دیدارهای حاج قاسم از خانواده‌های از اهل تسنن؛ شیعه شده بودند. حاج قاسم از همه فرصت‌ها برای جذب افراد به اسلام استفاده می‌کرد. خاطرم هست بهرام سعیدی که یکی از شجاع‌ترین نیروهای جنگ است، تنها و بدون اسلحه و به خاطر دستور حاج قاسم به منطقه رودماهی که منطقه‌ای بسیار، بسیار خطرناک است به دل اشرار زده بود. اشرار از او پرسیده بودند چگونه بدون اسلحه و… آمدی؟ ترس از جانت نداشتی؟ سعیدی گفته بود به خاطر سردار سلیمانی آمده‌ام تا امان نامه‎ی او را به شما بدهم و از مرگ هراسی ندارم و این‌گونه آن‌ها را پیش حاج قاسم می‌آورد.

حاج قاسم یک بعد نداشت. حاج قاسم ابعاد شخصیتی زیادی داشت که ولایتمداری و اخلاق و عمل به احکام برترین آن‌ها بود و در این مواضع با هیچ‌کس شوخی نداشت و به قول حضرت آقا (حفظه الله) به دست شَقی‌ترین افراد شهید، به دست بزرگترین مردم تشییع و قدردانی شد و یادش همیشه در دل‌ها زنده است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نگاهش را در امتداد خاطرات اروند و کرخه پیوند داده است. سوزش چشم ها و بغض مانده از فراق یار را در نگاهی به کوله بار خاک خورده و پوتین های واکس‌زده سه کنج دیوار فرو می نشاند. دلبرانه وقت می‌ خرد تا درد چَشم هایش کمی التیام یابد و مجال برای گفت وشنود فراهم شود. وقتی گرمای صدا و خط گونه هایش در قوس لبخند و لحن مردانه اش غرق می شود، حاج حمید شفیعی از فرماندهان لشگر ۴۱ ثارالله در سال‌های جهاد و حماسه بوده که سپهبدشهید حاجقاسم سلیمانی را درک کرده است. پای صحبت‌های این مجاهد هشت سال دفاع مقدس نشستیم تا از فرمانده سلحشورشان برایمان روایت کند. با رمز بسمالله آغاز می کند قصه حبیب لشکر ثارالله را…

آشنایی در میدان ارگ

پیش از انقلاب حدود سال ۱۳۵۲ در میدان ارگ شهر کرمان برای اولین بار با جوانی که حدوداً دو سال از من بزرگ‌تر بود آشنا شدم. من سیزده ساله و شاگرد آشپز بودم و قاسم شانزده ساله شاگرد رستوران کسری که دقیقاً سر چهارراه قرار داشت؛ بود. به نوعی با هم همکار بودیم. محل کارمان حدوداً دویست‎وپنجاه متر از هم فاصله داشت و من او را نمی‌شناختم. یک روز که برای خرید سماق برای رستوران، او را در مسیر خیابان دیدم، در گپ ‎و گفتی با هم آشنا شدیم. بعد از گذشت دو سال، وقتی برای ورزش کشتی به زورخانه علی عطایی در بازارشاه که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شده بود، مراجعه کردم در شب سوم، قاسم را در زورخانه دیدم.

او اندام کار می‌کرد. اندامی بسیار تنومند با بالاتنه‌ای پهن داشت. بسیار رشید بود. از نُه ماه پیش به زورخانه آمده بود. بعد از حال‎واحوال به او گفتم من برای کشتی به این‌جا آمدم، اما مدتی بعد به دلیل آسیب‎دیدگی شانه نتوانستم ورزش کشتی را ادامه دهم. بعد از به سراغ ورزش کاراته در باشگاهی که سر چهارراه طالقانی قرار داشت؛ رفتم. یک سال کاراته کار می‌کردم و با شهیدان «ماشاالله نامجو» و «عباس ایرانمنش» هم باشگاهی بودم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حاج قاسم در شهر کرمان فعال بود و من هم سرباز گارد بودم. چون بلند قد و ورزیده بودم ما را در سه ماه اول، به شاهرود و بعد به تهران و گارد جاویدان و منطقه لویزان آوردند. بعد از شلوغی قم و تبریز، وقتی تهران هم شلوغ شد ما برای اینکه مجبور نشویم به مردم حمله کنیم، شب‌ها در موتور اتومبیل‌ها شن می‌ریختیم.

دقیقاً بعد از اتفاق میدان ژاله، نیروهای نظامی شاه دوازده تا هلیکوپتر کبری را در لویزان مستقر کرده بودند تا در صورت شلوغی شهر به سمت مردم شلیک کنند. شهید یوسف کلاهدوز و یک افسر دیگر در گروهی چهار نفره به نام ابوذر با یک کودتای نظامی در ظهر عاشورا و در پادگان لویزان، هفتاد نفر از افسرهای نیروهای گارد شاهنشاهی را که قصد حمله و شلیک به مردم را داشتند را از پای در آوردند. در روزهای بعد حتی مردم نگذاشتند جنازه‌های این افراد در بهشت زهرا (س) دفن شوند و در نهایت جنازه‌ها را در همان تپه‌های لویزان دفن کردند.

سنگ‌های حاج قاسم امنیت را به شهر برگرداند

بعد از پیروزی انقلاب و گذراندن آموزش‌ها و گذشت دوره سربازی و قتل عام میدان ژاله به خاطر احوال آن ایام، قسم خوردم بعد از پایان سربازی دیگر به تهران نیایم. به کرمان بازگشتم و نذر کردم تا خدمتی به انقلاب کنم. به کرمان که آمدم، هنوز بسیج تشکیل نشده بود ولی کردستان شلوغ شده بود. از طریق ارتش به عنوان سرباز افتخاری به سنندج و پادگان بیست‌وهشت کردستان رفتم. وقتی دوباره به کرمان بازگشتم بسیج تشکیل شده بود. بعد از سه ماه و بازگشت از مهاباد، هنگام اعزام زلفم به زلف یار گره خورد.

حاج قاسم مسئول آموزش نظامی بود. حاجی بسیار قوی هیکل و شجاع بود، خاطرم هست یک شب در خیابان امام که به خیابان سام معروف بود؛ در مواجهه با ضد انقلاب‌ها با دوازده نفر همزمان درگیر شد و بر آن‌ها چیره گشت، آن زمان حتی برای جلوگیری از دزدی و غارت کولی‌ها از بازار، حاج قاسم در پیراهنش سنگ می‌ریخت تا با پرتاب آنها، مانع از غارت بازار شود و آن‌ها را فراری می‌داد.

دیدار در هتل آبادان

چون حاجی مسئول آموزش پایگاه قدس بود، من زودتر از او اعزام شدم. بعد از مجروحیت در کرخه به بیمارستان منتقل شدم و پس از مدتی برای حضور در شکست حصر آبادان «عملیات ثامن الائمه» به منطقه برگشتم. مدتی پس از شکست حصر آبادان، در هتل آبادان حاج قاسم را دیدم. حال و احوالی کرد و گفت: می‌خواهم برای عملیات‎ آینده کادر زبده ای داشته باشم. دنبال تعدادی از بچه‌های باسواد و شجاع برای فرماندهی بود. من آقایان ذهاب ناذوری، میرزایی و… را معرفی کردم. فکر می‌کنم حاجی آن‌ها را با خود به عملیات فتح المبین و بیت المقدس برد من هم فرمانده گردان رزمندگان کرمان در عملیات حصر آبادان بودم. شب عملیات دو گروهان را با عنوان مأموریت به فرماندهان اصفهانی تحویل دادم و خودم هم با یک گروهان، ساعت ۴ صبح از ایستگاه هفت به دشمن حمله کردیم.

چون پیش از عملیات حمیدیه (کرخه) مجروح شده بودم و در حصر آبادان دوباره دچار خونریزی داخلی شده بودم بنابراین به کرمان بازگشتم و در بیمارستان بستری شدم. بعد از بهبودی و تشکیل تیپ ثارالله برای عملیات رمضان به اهواز رفتم. حاج قاسم مرا دید و گفت که به موقع آمدی، فردا شب عملیات است. در این عملیات هم از دو ناحیه سر و شانه مجروح شدم. پانزده روز بعد و با التیام جراحت‌ها و با خود درمانی‌های رزمندگان دوباره به جنگ برگشتم. گلوله تیربار یکی به سر و دیگری به شانه راستم اصابت کرده بود. در اهواز ماندم در حین استحمام بچه‌ها شلنگ آب را داخل محل تیر خوردگی می‌کردند و زخم را می شستند و آب از پشت کتفم بیرون می‌ریخت و حسابی می‌خندیدید.

چهارده روز بیشتر با این سر و کار ندارم

چند روز پیش از عملیات کربلای چهار برای جلسه توجیهی حاج قاسم ما را فراخواند. آقای انجم شعاع که پدر سه شهید بود را با راننده آمبولانس به دنبال ما فرستاد. در آن ایام با خودروی آمبولانس به خاطر مسائل امنیتی در منطقه تردد می‌کردیم. دوازده نفر بودیم که شب هنگام در جاده منطقه اروند در یکی از پیچ‌ها آمبولانس چپ کرد.

سرهای همه ما دوازده نفر معاونین و فرمانده گردان‌های حاج قاسم شکسته شد. یادم هست آقای عابدینی دور تا دور سرش آسیب جدی و شکستگی شدیدی داشت. دکتر گفت: این شکستگی عمیق و زیاد است، من هیچ سوزنی ندارم تا آن را بتوانم بخیه کنم. گفت هر سوزن زخیمی داری فقط بدوز. دکتر گفت: خیلی زشت می‌شوی. عابدینی پاسخ داد: من چهارده روز بیشتر با این سر کار ندارم. دقیقاً روز چهاردهم تیر به پیشانی اش خورد و به شهادت رسید.

با سرهای شکسته به خط زدیم

این شد در عملیات کربلای چهار هم با سری شکسته و تراشیده به آب زدیم. تنها گردانی که در تمام لشکرها توانست خط را بشکند و پاکسازی کند، گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) بود که از قضا من هم فرمانده‌اش بودم. عراقی‌ها مشکوک شدند و آتش را بر سر نیروها سرازیر کردند. در زمزمه‌هایم با خدا داستان حضرت ابراهیم و آتش نمرود را مرور می‌کردم و مدد می‌خواستم. در موضع انتظار بودیم و حاج قاسم هم در کنار ما بود. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم و بمب‌های منور هواپیماها سراسر جبهه را چراغانی کرده بود و عراقی‌ها با چشم مسلح دیده می‌شدند. حاج قاسم نگاهی به من کرد و اشک صورتش را پر کرد. به شهید سلیمانی گفتم: حاجی می‌بینی عراقی‌ها روبروی ما ایستاده‌اند و چه آتشی روی ما می‌ریزند حاجی گفت: تکلیف است و به خط زدیم. بعد از کربلای چهار گردان ما هفتاد‎ و چهار نفر نیرو سالم داشت.

گردان سیدالشهدا با هفتاد و چهار نفر

چهارده روز بعد با همان تعداد نیرو وارد آب‌های شلمچه کربلای پنج شدیم. در موضع انتظار بودیم و همان اتفاقات کربلای چهار تداعی شد با همان مختصات. این اتفاق عصر روز پیش از عملیات رخ داد. عراقی‌ها از طریق توپخانه قایق‌های ما که پنهان بودند را زیر آتش بردند و تعدادی از قایق‌ها را منهدم کردند اما روحیه مان را از دست ندادیم و با توسل اقدام کردیم وقتی به ساحل رسیدیم؛ در محاسبات اشتباه کرده بودیم؛ دو ساعت زودتر رسیده بودیم. چون سرد بود، برای اولین بار در آب ورزش کردیم و دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم.

عراقی‌ها مسیر هفتاد متری را در فاصله‌های چهارمتر به چهار متر سیم خاردار زده بودند. من ناامید بودم و فکر نمی‌کردم خط شکسته شود. تصور نمی‌کردیم که حتی یک نفر هم برای رساندن خبر شهادت بچه‌ها زنده بماند. به آقا علی‎ابن ابی‎طالب (ع) متوسل شدم و بچه‌ها را به صورت خطی در چهار ستون فراخواندم و با یک فشار هفتاد متر سیم‌های خاردارها شکستیم و زیر آب کردیم. با این اقدام در عرض چند دقیقه خط شکسته شد. شیخ علی و آقای رفسنجانی که سمت چپ و راست من بودند تیر خوردند و با لبخندی به زیر آب رفتند. جالب است بدانید در این عملیات و با آن همه حجم آتش و مهمات و تیراندازی، فقط پنج نفر از نیروهای ما شهید شدند.

«حمید، حمید، شفیع…»

همان جا در همان لحظات صدای حاج قاسم و تشویق‌هایش از پشت بی‌سیم شهید شیخ علی زنگی آبادی می‌شنیدیم که می‌گفت: «حمید، حمید، شفیع… احسنت، حمله کنید و جلو بروید.» بعد از عملیات با حاجی تماس گرفتم و درخواست نیرو برای پاکسازی کردم. بعد از شکسته شدن و پاکسازی، پیکر شهید شیخ علی و شهید رفسنجانی را از زیر آب بیرون آوردیم. هنوز همان لبخند بر لبانشان نشسته بود و من با خنده‌های آن‌ها گریستم… بعد از پایان عملیات کربلای پنج، حاج قاسم در سخنرانی خود گفت: «گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) سرنوشت جنگ را عوض کرد.» در واقع در عملیات کربلای پنج همه به نوعی حاجی بودیم اما من و شهید مهدی زندی که اعتراف می‌کنم که درس‌های معرفتی و تربیتی زیادی را از او آموختم، سال ۱۳۶۴ به لطف حاج قاسم حاجی شدیم.

در غرب کشور و ارتفاعات مشرف به شهر خرمال عراق بودیم. در دره‌ای به نام شیار بِشکناو که منتهی به شهر خُرمال می‌شد حضور داشتیم. شب با حاج قاسم برای شناسایی از شیار بشکناو به نزدیکی خرمال رفتیم. برف بسیاری آنجا باریده بود. با حاج قاسم وقتی از شناسایی برگشتیم از همان آب‌های برف زیر سنگ‌ها وضو گرفتیم و نماز خواندیم. حاجی گفت: می‌خواهد کمی استراحت کند و بخوابد. من در سنگر بودم. بعد از یک ربع، حاجی به سرعت و با صورتی برافروخته بازگشت. زمان زیادی نگذشته بود گویا در عالم مکاشفه صحنه‌هایی را دیده است. پرسیدم چرا نخوابیدید. گفت باید به قرارگاه برگردم. گفتم برای چی؟ گفت: در حالت خواب و بیدار دیدم عراق فاو را گرفته است. باید به قرارگاه برگردم و نیروها را آماده کنم و به فاو بفرستم. ساعت دو که برگشت، از اتفاق‌ها که جویا شدم، گفت تعدادی از بچه‌ها را به جنوب فرستادیم اما دقیقاً نُه روز بعد از خواب حاج قاسم، عراق فاو را گرفت.

گردان زاهدانی ها گل کاشت

در شلمچه هم مسئول خط بودم. جلوی ما نزدیک به پنج کیلومتر آب بود. آقای مجید مخدومی، از بچه‌های کرمان و فرمانده گردان ۴۱۴ در خط پدافندی شلمچه حضور داشت، نیروها حسابی خسته شده بودند. آن منطقه بسیار حساس و خطرناک بود. صبح زود حاجی به خط آمده بود و من را صدا زد و گفت: خیلی سریع این کار را تا عصر انجام بده. گفت: گردان مجید مخدومی را از صف بیرون بیار و بچه‌های زاهدان را جایگزین کن. پرسیدم چه شده، لبخندی زد و گفت: بعد از نماز صبح و هنگام شنیدن صدای قرآن در سنگر، دیدم که عراقی‌ها به گردان ۴۱۴ حمله کردند و چون نیروها خسته‌اند، تلفات زیادی را به ما تحمیل خواهند کرد. من هم سریع نیروهای زاهدانی که بسیار شجاع بودند؛ را جایگزین کردم و احتمال حمله را به برخی از بچه‌ها هشدار دادم.

همان شب ساعت نُه‎و نیم، عراقی‌ها حمله کردند و حدود دویست‎ و پنجاه عراقی کشته شدند که از این تعداد صد نفرشان به دست یک تیربارچی ما کشته شد و آن شب عراقی‌ها مجبور به عقب نشینی شدند و تا هشت شب بعد مشغول جمع‎آوری جنازه‌ها بودند.

مکاشفه رفیق‌های دیرینه

حاج قاسم به شهید حسین یوسف الهی که رفیق دیرینه‌اش قبل و بعد از شهادتش است، ارادت خاصی داشت. یک روز صبح در شلمچه و در سنگر بودیم. حاجی با جیپ به خط آمد و ناراحت بود. من درکنار سنگر اطلاعات می‌خوابیدم. حاجی به حسین گفت: چرا بچه‌ها اسیر شدند. چرا این کار را کردید ما برای شناسایی به منطقه آمده بودیم تا برای عملیات آماده شویم. گفت نمی‌دانم اسیر شده‌اند یا نه. حسین با دیدن ناراحتی حاج قاسم گفت: تا فردا صبح به من اجازه دهید.

اکبر موسی پور و حسین صادقی برای شناسایی رفته بودند و چون برنگشته بودند، محور دچار مشکل شده بود. نمی‌دانم آن شب بر حسین چه گذشت ولی صبح حسین یوسف الهی به من گفت: حواست باشد و به نگهبان‌ها بگو عصر روز دوازدهم تا شب، آب پیکر حسین صادقی و شب سیزدهم پیکر اکبر موسی پور به ما خواهد رسید. به حسین گفتم تو چه طور این‌ها را می‌گویی؟ گفت من ناراحتی حاجی را دیدم و شب یک سوره‎ی حمد خواندم و از خدا خواستم که در خوابی ببینم که چه بر سر بچه‌ها آمده و در عالم مکاشفه البته به زعم من، او دیده بود که چه بر سر بچه‌ها آمده بود. حتی از نحوه شهادتشان هم گفت و اشاره کرد که محور هم لو نرفته است و نگران نباشید حتی حسین می‌گفت: در خواب دیدم اکبر نورانی‌تر از حسین بود، گفت می‌دانی چرا؟ گفتم نه! گفت چون اکبر در همان جا توی آب، نماز شب‌اش قطع نمی‌شده و…. آنچه حیرت آورتر بود این بود که من خود به چشم این اتفاق را دیدم و پیکرها در تاریخ مقرر آمد و خاطرات بیشمار دیگر از حسین یوسف الهی که هیچ‌گاه از ذهنم پاک نخواهد شد.

آرزوی شهدا

قبل از اینکه حاج قاسم به سوریه برود و بعد جنگ، در مبارزه با اشرار هم، منطقه‎ی از زاهدان را با هلیکوپتر کبری گشت زنی می‌کردیم از او بارها و بارها درخواست کردم که من را با خود به سوریه ببرد. حاجی مخالفت ‎کرد و گفت: «در عملیات‌های متعددی همچون کربلای چهار وپنج بوده‌ای. نظام به شما احتیاج دارد حوادثی رخ می‌دهد و روزهایی فرا می‌رسد که شهدا آرزو می‌کردند که ای کاش زنده بودند و ای کاش در آن زمان مجاهدت می‌کردند.»

یکی از اخلاق‌های خوب حاج قاسم سلیمانی دیدار با اشرار بود. در منطقه افرادی بودند که مثلاً چهل سال در کار قاچاق بودند. آن‌هایی که فریب خورده بودند را حاجی به دنبالشان می‌فرستاد و آن‌ها از جیرفت می‌آمدند و تعجب می‌کردند که حاج قاسم خواسته که با آن‌ها دیدار کند و با دیدن حاج قاسم قسم می‌خوردند و توبه می‌کردند. حاج قاسم هم دستور می‌داد خانه و زمین کشاورزی در اختیارشان قرار دهند، آن‌ها هنوز هم برای حاج قاسم گریه می‌کنند و اهل نماز و انقلاب شدند. در واقع مکتب و روش حاج قاسم به گونه‌ای بود که همه مجذوب‌اش می‌شدند.

امان نامه حاج قاسم در منطقه رودماهی

یادم هست یک دفعه در منزلشان دو دختر را دیدم که گریه می‌کردند. از قرار در دیدارهای حاج قاسم از خانواده‌های از اهل تسنن؛ شیعه شده بودند. حاج قاسم از همه فرصت‌ها برای جذب افراد به اسلام استفاده می‌کرد. خاطرم هست بهرام سعیدی که یکی از شجاع‌ترین نیروهای جنگ است، تنها و بدون اسلحه و به خاطر دستور حاج قاسم به منطقه رودماهی که منطقه‌ای بسیار، بسیار خطرناک است به دل اشرار زده بود. اشرار از او پرسیده بودند چگونه بدون اسلحه و… آمدی؟ ترس از جانت نداشتی؟ سعیدی گفته بود به خاطر سردار سلیمانی آمده‌ام تا امان نامه‎ی او را به شما بدهم و از مرگ هراسی ندارم و این‌گونه آن‌ها را پیش حاج قاسم می‌آورد.

حاج قاسم یک بعد نداشت. حاج قاسم ابعاد شخصیتی زیادی داشت که ولایتمداری و اخلاق و عمل به احکام برترین آن‌ها بود و در این مواضع با هیچ‌کس شوخی نداشت و به قول حضرت آقا (حفظه الله) به دست شَقی‌ترین افراد شهید، به دست بزرگترین مردم تشییع و قدردانی شد و یادش همیشه در دل‌ها زنده است.



منبع خبر

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی بیشتر بخوانید »

حضور سرزده رهبر و حاج قاسم در مراسم بله‌برون

حضور سرزده رهبر و حاج قاسم در مراسم بله‌برون



وقتی رهبر و حاج قاسم، سرزده به مجلس «بله برون» عروس کرمانی رفتند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تاکید داشت حاج قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد. در سفرهایی که حضرت آقا به استان‌ها داشتند، برنامه طوری ترتیب داده شد تا ایشان با چند خانواده شهید دیدار کنند. از طرفی به دلیل رعایت مسائل امنیتی، این دیدارها به اطلاع خانواده‌ها نمی‌رسید و ۱۵ دقیقه قبل از ورود ایشان خانواده‌ها مطلع می‌شدند.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۴

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۵

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۶

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۷

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۸

بعد از خواندن این کتاب، به روح «حاج قاسم» درود بفرستی

«قاسم» هنوز زنده است… / ۹

حاج قاسم؛ مهمان سرزده مراسم خواستگاری!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۰

آیا مادر شهید هاشمی برای «حاج قاسم» هم پارتی‌بازی کرد؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۱

گفتگوی تلفنی «حاج قاسم» روی خط شبکه ۳

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۲

حاج قاسم؛ حرفت را گوش ندادیم و چوبش را هم خوردیم!

یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردان‌های شهید لشکر ۴۱ ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور حضرت آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است. تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رسانده‌اند، اما اشتباه می‌کردیم. دلیل حضور بستگان مراسم «بله برون» دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله علیه‌السلام بود. آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت. حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟» حاج قاسم جواب داد: می‌گویند که جواب خانواده دختر مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید.

حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت می‌دهید تا شما را به عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم در جواب گفت: «اگر قول می‌دهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می‌دهم».

حضرت آقا گفتند: «چرا من باید شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند و ادامه دادند: «مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند از من بالاتر و بیش‌تر است. ایشان شهید زنده است و خودش شفیع شما می‌شود.»

*خاطره‌ای به نقل از محمد حسین نجات با تیتر «
چرا من شفیع شوم؟» منتشر شده در کتاب «متولد مارس»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تاکید داشت حاج قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد. در سفرهایی که حضرت آقا به استان‌ها داشتند، برنامه طوری ترتیب داده شد تا ایشان با چند خانواده شهید دیدار کنند. از طرفی به دلیل رعایت مسائل امنیتی، این دیدارها به اطلاع خانواده‌ها نمی‌رسید و ۱۵ دقیقه قبل از ورود ایشان خانواده‌ها مطلع می‌شدند.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۴

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۵

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۶

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۷

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۸

بعد از خواندن این کتاب، به روح «حاج قاسم» درود بفرستی

«قاسم» هنوز زنده است… / ۹

حاج قاسم؛ مهمان سرزده مراسم خواستگاری!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۰

آیا مادر شهید هاشمی برای «حاج قاسم» هم پارتی‌بازی کرد؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۱

گفتگوی تلفنی «حاج قاسم» روی خط شبکه ۳

«قاسم» هنوز زنده است… / ۱۲

حاج قاسم؛ حرفت را گوش ندادیم و چوبش را هم خوردیم!

یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردان‌های شهید لشکر ۴۱ ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور حضرت آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است. تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رسانده‌اند، اما اشتباه می‌کردیم. دلیل حضور بستگان مراسم «بله برون» دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله علیه‌السلام بود. آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت. حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟» حاج قاسم جواب داد: می‌گویند که جواب خانواده دختر مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید.

حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت می‌دهید تا شما را به عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم در جواب گفت: «اگر قول می‌دهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می‌دهم».

حضرت آقا گفتند: «چرا من باید شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند و ادامه دادند: «مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند از من بالاتر و بیش‌تر است. ایشان شهید زنده است و خودش شفیع شما می‌شود.»

*خاطره‌ای به نقل از محمد حسین نجات با تیتر «
چرا من شفیع شوم؟» منتشر شده در کتاب «متولد مارس»



منبع خبر

حضور سرزده رهبر و حاج قاسم در مراسم بله‌برون بیشتر بخوانید »

چرا مالک اشتر الگوی سلحشوران شیعه است؟

چرا مالک اشتر الگوی سلحشوران شیعه است؟



مرزبانی سرداران؛ چرا مالک اشتر الگوی سلحشوران شیعه است؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، متفکران آزاده در کشورهای متعدد پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به زعامت و رهبری امام خمینی (ه)، این انقلاب را احیا کننده اسلام در عصر حاضر دانسته و با این ویژگی آن را معرفی کردند. استنادات تئوریک این انقلاب به قرآن و سیره اهل بیت (ع) بوده و هست. پس از پیروزی انقلاب بود که تاریخ اسلام مورد توجه جدی پژوهشگران و مورخان قرار گرفت تا واکاوی آنها طرحی نو در توجه امروزین ما به اسلام دراندازد.

توجه به صدر اسلام و دقت در سیره پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) و همچنین طریق سیر و سلوک اصحاب پیامبر و اصحاب خاص حضرت امیرالمومنین (ع) باعث شد تا بسیاری از شخصیت‌ها در عصر جدید نیز الگوی معرفتی خود را از میان اصحاب پیامبر (ع) و حضرت امیر (ع) برگزینند. مالک اشتر نخعی یکی از این شخصیت‌هاست.

مالک اشتر به مثابه یک الگو

مالک از سرداران رشید اسلام و از سرسپرده‌ترین یاران امیرالمومنین بود که ولایتمداری او شهره تاریخ است. به شهادت شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (جلد ششم) سردار سلحشور اسلام آنقدر در پذیرش ولایت و سرسختی نسبت به دشمنان ولایت (اسلام) استوار بود که حضرت درباره او در نامه‌ای به محمدبن ابی‌بکر نوشت: «… مردی را که به ولایت و حکمرانی مصر فرستاده بودم (مالک اشتر) مردی بود که خیرخواه ما و نسبت به دشمنانمان قاطع و سرسخت بود. خدای رحمتش کند که روزگارش را به پایان رساند و به دیدار حق شتافت. ما از او راضی هستیم. خداوند از او راضی باشد و ثواب دو چندان به او بدهد.»

توجه به صدر اسلام و دقت در سیره پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) و همچنین طریق سیر و سلوک اصحاب پیامبر و اصحاب خاص حضرت امیرالمومنین (ع) باعث شد تا بسیاری از شخصیت‌ها در عصر جدید نیز الگوی معرفتی خود را از میان اصحاب پیامبر (ع) و حضرت امیر (ع) برگزینند اعتماد امیرالمومنین به مالک اشتر و ویژگی سرسپردگی و ولایت‌پذیری این چهره تابناک در تاریخ تشیع، آنچنان زیاد بود که حضرت همیشه در مواقع بحرانی و حساس‌ترین برهه‌ها مالک را به میدان می‌فرستاد. در این باره سندی در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید وجود دارد: «امام پس از ماجرای حکمیت در جنگ صفّین، در نامه‌ای خطاب به مالک اشتر نوشت: «انّک ممّن استظهر به علی اقامة الدّین… تو از کسانی هستی که پشت گرمی من در استوارسازی دین هستند و سرکوبی غرور تبه کاران و نگهبانی مرزهای پر خطر به عهده توست.»

شیخ مفید در «الاختصاص» نیز نامه حضرت به مردم مصر را درج کرده است: «یکی از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در ایام خوف و هراس، نمی‌خوابد و در لحظات دشوارِ مقابله با دشمن، از نبرد روی بر نمی‌گرداند. کسی که بر تبه کاران فاجر، از شعله‌های آتش، سخت‌تر و سوزان‌تر است؛ یعنی مالک اشتر را. پس گوش به فرمان او باشید و در راه حق از او اطاعت کنید، چرا که او یکی از شمشیرهای برّان الهی است که نه کند می‌شود و نه از اثر می‌افتد…»

ولایت‌پذیری مالک

مالک اشتر مدام در مأموریت‌های مهمی بود که از طرف حضرت به او محول می‌شد. اینکه حضرت به خطاب به دیگران فرمود که کاش دو نفر مثل مالک را داشتم به دلیل قلت یارانی چون او بود. مأموریت مصر که در نهایت به شهادت مالک انجامید نیز به دلیل فتنه عظیمی بود که در آن دیار اتفاق افتاد که تنها به دست توانای مالک حل می‌شد. فرمانی که حضرت در پی اعزام او به مصر نوشت و اکنون به نام «عهدنامه مالک اشتر» مشهور است از مهم‌ترین منابع درباره آداب حکومت از دیدگاه اسلام است.

همچنین در منابع داریم که پس از رسیدن خبر شهادت مالک اشتر به امیرمومنان امام علی (ع) ایشان بسیار محزون شدند و سخن مهمی را بیان کردند که در حکمت ۴۴۳ کتاب شریف نهج البلاغه آمده است: «و آن حضرت هنگامی که خبر مرگ مالک اشتر (رحمه الله) به او رسید، فرمود: مالک، مالک چه بود! به خدا سوگند، اگر کوه بود کوهی بلند و بی‌همتا بود و اگر صخره بود صخره‌ای سخت بود که هیچ ستوری بر آن برنمی‌آمد و هیچ مرغی به اوج آن نمی‌رسید… فراق ابدی او، پاره‌ای از وجودم را قطع کرد.»

ادامه دهندگان راه مالک اشتر

قصه سرسپردگی مالک به ولی زمان و رشادت‌هایش در طول تاریخ سرخ شیعه نقل محافل بود و حتی مادران شیعی کودکان خود را از هنگام طفولیت با قصه این سردار آشنا می‌کردند تا مگر آنکه نوری از مالک نیز در فرزندان آنها تابیده شود. به همین دلیل نیز مالک الگوی بسیاری از سلحشوران شیعه بود. در عصر حاضر نیز سردار سلیمانی را با مالک اشتر مقایسه کرده و او را تکرار کننده مالک دانسته‌اند. شاید خود سردار سلیمانی نیز مالک اشتر را الگوی خود قرار داده بود، به هر روی این ایده در پژوهش‌ها، خاطرات و اشعار شاعران درباره سردار مشهود است.

یکی از کتاب‌هایی که توانسته به همسنجی شخصیت دو سردار بزرگ اسلام یعنی مالک اشتر و قاسم سلیمانی بپردازد، «مالک زمان: داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمومنین علی (ع) به مالک اشتر و خاطرات سرباز اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی» است. این کتاب با ایده پردازی و تألیف و تدوین محمد جواد عمادی برای نخستین بار در پاییز امسال (۱۳۹۹) با شمارگان ۱۰ هزار نسخه، ۱۲۰ صفحه قطع پالتویی و بهای ۱۲ هزار تومان توسط نشر شهید ابراهیم هادی منتشر شد و پس از مدت کوتاهی به چاپ‌های مجدد رسید.

در این کتاب بیشتر از ۴۰ خاطره از سردار سلیمانی (خاطرات بیان شده توسط خود سردار و یا خاطرات دیگران درباره او) روایت شده است. خاطره اول تا پنجم پس از پنج روایت تاریخی مشابه از مالک اشتر ارائه شده‌اند و خاطرات بعدی نیز هرکدام با بخشی از فرمان‌های حضرت امیرالمومنین به مالک و یا دیگران و همچنین برخی از سخنان حضرت مورد همسنجی قرار گرفته‌اند.

کتاب بدون آنکه زبان غامض و یا روش و رویکرد پژوهشی پیچیده‌ای داشته باشد، به خوبی توانسته با همسنجی طریق سیر و سلوک مبارزاتی سردار سلیمانی با مالک اشتر نخعی، یک صورتبندی کاربردی از «مکتب سلیمانی» را برای عموم مخاطبان، بویژه نوجوانان و جوانان ارائه دهد.

محمدجواد عمادی درباره ایده این کتاب به مهر گفت: سال گذشته، همزمان با ایام ترور و شهادت سردار سلیمانی، در حوزه امتحانی را درباره فرمان حضرت امیرالمومنین (ع) به مالک اشتر داشتیم. در آن روزها همه جا صحبت از این می‌شد که سردار سلیمانی مالک اشتر زمان بودند، اما چرا این سخن برای مردم تبیین نشده بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم با پژوهش روی شخصیت مالک و بیان ویژگی‌هایش و همسنجی آنها با شخصیت سردار سلیمانی نشان دهم که ویژگی‌های مالک اشتر در شخصیت سردار نیز تبلور یافته است. به همین دلیل شروع به جمع آوری خاطرات سردار سلیمانی کردم.

نظامیان طراز اسلامی

وی در ادامه در پاسخ به این سوال که چرا فقط پنج خاطره از سردار با روایت‌های زندگی مالک اشتر تطبیق داده شده است، اشاره کرد: پژوهش زیادی در منابع تاریخی کردم و تقریباً اکثر منابعی را که درباره تاریخ زمان امیرالمومنین (ع) بود دیدم، اما صرفاً همین روایت‌ها را از مالک پیدا کردم. متأسفانه روایت‌های چندانی از مالک اشتر در منابع وجود ندارد. همین پنج روایت را با خاطرات حاج قاسم سلیمانی تطبیق دادم و به نتایج شگفت آوری رسیدم.

در ایام شهادت سردار همه جا صحبت از این می‌شد که سردار سلیمانی مالک اشتر زمان بودند، اما چرا این سخن برای مردم تبیین نشده بود عمادی اضافه کرد: من برای نگارش کتاب «مالک زمان» عموم کتاب‌ها و پژوهش‌های منتشر شده درباره سردار سلیمانی را مطالعه کردم. دنبال منبعی بودم که بگوید فرماندهان امیرالمومنین چه طرازی دارند و واجد چه خصوصیاتی هستند، اما کمتر به آن برخوردم. جای خالی یک کتاب که به بررسی تطبیقی زندگی سردار با اتفاقات صدر اسلام و بویژه دوران حیات امیرالمومنین (ع) بپردازد، خالی بود و به همین دلیل من این بررسی تطبیقی را انجام دادم. ایده کار هم پس از مطالعه نهج البلاغه و نامه حضرت (ع) به مالک به ذهنم رسید و تألیف کتاب نیز ۹ ماه زمان برد. خدای را شاکرم که به نظر مخاطبان کار متفاوتی درباره حاج قاسم سلیمانی بود و اکنون نیز پس از گذشت سه ماه از چاپ نخست، این کتاب به شمارگان ۴۰ هزار نسخه رسیده است.

خاطرات سردار را با دقتی علمی انتخاب کردم

عمادی در بخش دیگری از این گفت‌وگو در پاسخ به این سوال که «خاطرات سردار را چگونه انتخاب کرده و آیا نقل قول‌ها درباره سردار سلیمانی را بدون چون چرا پذیرفته است یا خیر؟» اشاره کرد: خاطرات حاج قاسم را از مستنداتی که پس از شهادت سردار منتشر شدند، انتخاب کردم. بیشتر این خاطرات از زبان شخصیت‌های نزدیک به سردار از جمله حسین امیرعبداللهیان و همچنین هم‌رزمان و نزدیکان او در جبهه‌های جنگ نقل شده‌اند. تعدادی از خاطرات را نیز نپذیرفتم و از آنها استفاده نکردم. از جمله اینکه پس از شهادت سردار یکی از خبرگزاری‌ها خاطره‌ای را کسی نقل کرده بود مبنی بر اینکه سردار در فتنه ۸۸ به عنوان مأمور امنیتی حضور داشت، اما همه مستندات نشان می‌داد که مأموریت حاج قاسم سلیمانی فقط خارج از کشور بود و شخصیت‌های موثق نیز بر این امر صحه گذاشته بودند. دانش و بینش‌های حوزه تاریخ شفاهی را در انتخاب خاطرات سردار به کار بردم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، متفکران آزاده در کشورهای متعدد پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به زعامت و رهبری امام خمینی (ه)، این انقلاب را احیا کننده اسلام در عصر حاضر دانسته و با این ویژگی آن را معرفی کردند. استنادات تئوریک این انقلاب به قرآن و سیره اهل بیت (ع) بوده و هست. پس از پیروزی انقلاب بود که تاریخ اسلام مورد توجه جدی پژوهشگران و مورخان قرار گرفت تا واکاوی آنها طرحی نو در توجه امروزین ما به اسلام دراندازد.

توجه به صدر اسلام و دقت در سیره پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) و همچنین طریق سیر و سلوک اصحاب پیامبر و اصحاب خاص حضرت امیرالمومنین (ع) باعث شد تا بسیاری از شخصیت‌ها در عصر جدید نیز الگوی معرفتی خود را از میان اصحاب پیامبر (ع) و حضرت امیر (ع) برگزینند. مالک اشتر نخعی یکی از این شخصیت‌هاست.

مالک اشتر به مثابه یک الگو

مالک از سرداران رشید اسلام و از سرسپرده‌ترین یاران امیرالمومنین بود که ولایتمداری او شهره تاریخ است. به شهادت شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (جلد ششم) سردار سلحشور اسلام آنقدر در پذیرش ولایت و سرسختی نسبت به دشمنان ولایت (اسلام) استوار بود که حضرت درباره او در نامه‌ای به محمدبن ابی‌بکر نوشت: «… مردی را که به ولایت و حکمرانی مصر فرستاده بودم (مالک اشتر) مردی بود که خیرخواه ما و نسبت به دشمنانمان قاطع و سرسخت بود. خدای رحمتش کند که روزگارش را به پایان رساند و به دیدار حق شتافت. ما از او راضی هستیم. خداوند از او راضی باشد و ثواب دو چندان به او بدهد.»

توجه به صدر اسلام و دقت در سیره پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) و همچنین طریق سیر و سلوک اصحاب پیامبر و اصحاب خاص حضرت امیرالمومنین (ع) باعث شد تا بسیاری از شخصیت‌ها در عصر جدید نیز الگوی معرفتی خود را از میان اصحاب پیامبر (ع) و حضرت امیر (ع) برگزینند اعتماد امیرالمومنین به مالک اشتر و ویژگی سرسپردگی و ولایت‌پذیری این چهره تابناک در تاریخ تشیع، آنچنان زیاد بود که حضرت همیشه در مواقع بحرانی و حساس‌ترین برهه‌ها مالک را به میدان می‌فرستاد. در این باره سندی در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید وجود دارد: «امام پس از ماجرای حکمیت در جنگ صفّین، در نامه‌ای خطاب به مالک اشتر نوشت: «انّک ممّن استظهر به علی اقامة الدّین… تو از کسانی هستی که پشت گرمی من در استوارسازی دین هستند و سرکوبی غرور تبه کاران و نگهبانی مرزهای پر خطر به عهده توست.»

شیخ مفید در «الاختصاص» نیز نامه حضرت به مردم مصر را درج کرده است: «یکی از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در ایام خوف و هراس، نمی‌خوابد و در لحظات دشوارِ مقابله با دشمن، از نبرد روی بر نمی‌گرداند. کسی که بر تبه کاران فاجر، از شعله‌های آتش، سخت‌تر و سوزان‌تر است؛ یعنی مالک اشتر را. پس گوش به فرمان او باشید و در راه حق از او اطاعت کنید، چرا که او یکی از شمشیرهای برّان الهی است که نه کند می‌شود و نه از اثر می‌افتد…»

ولایت‌پذیری مالک

مالک اشتر مدام در مأموریت‌های مهمی بود که از طرف حضرت به او محول می‌شد. اینکه حضرت به خطاب به دیگران فرمود که کاش دو نفر مثل مالک را داشتم به دلیل قلت یارانی چون او بود. مأموریت مصر که در نهایت به شهادت مالک انجامید نیز به دلیل فتنه عظیمی بود که در آن دیار اتفاق افتاد که تنها به دست توانای مالک حل می‌شد. فرمانی که حضرت در پی اعزام او به مصر نوشت و اکنون به نام «عهدنامه مالک اشتر» مشهور است از مهم‌ترین منابع درباره آداب حکومت از دیدگاه اسلام است.

همچنین در منابع داریم که پس از رسیدن خبر شهادت مالک اشتر به امیرمومنان امام علی (ع) ایشان بسیار محزون شدند و سخن مهمی را بیان کردند که در حکمت ۴۴۳ کتاب شریف نهج البلاغه آمده است: «و آن حضرت هنگامی که خبر مرگ مالک اشتر (رحمه الله) به او رسید، فرمود: مالک، مالک چه بود! به خدا سوگند، اگر کوه بود کوهی بلند و بی‌همتا بود و اگر صخره بود صخره‌ای سخت بود که هیچ ستوری بر آن برنمی‌آمد و هیچ مرغی به اوج آن نمی‌رسید… فراق ابدی او، پاره‌ای از وجودم را قطع کرد.»

ادامه دهندگان راه مالک اشتر

قصه سرسپردگی مالک به ولی زمان و رشادت‌هایش در طول تاریخ سرخ شیعه نقل محافل بود و حتی مادران شیعی کودکان خود را از هنگام طفولیت با قصه این سردار آشنا می‌کردند تا مگر آنکه نوری از مالک نیز در فرزندان آنها تابیده شود. به همین دلیل نیز مالک الگوی بسیاری از سلحشوران شیعه بود. در عصر حاضر نیز سردار سلیمانی را با مالک اشتر مقایسه کرده و او را تکرار کننده مالک دانسته‌اند. شاید خود سردار سلیمانی نیز مالک اشتر را الگوی خود قرار داده بود، به هر روی این ایده در پژوهش‌ها، خاطرات و اشعار شاعران درباره سردار مشهود است.

یکی از کتاب‌هایی که توانسته به همسنجی شخصیت دو سردار بزرگ اسلام یعنی مالک اشتر و قاسم سلیمانی بپردازد، «مالک زمان: داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمومنین علی (ع) به مالک اشتر و خاطرات سرباز اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی» است. این کتاب با ایده پردازی و تألیف و تدوین محمد جواد عمادی برای نخستین بار در پاییز امسال (۱۳۹۹) با شمارگان ۱۰ هزار نسخه، ۱۲۰ صفحه قطع پالتویی و بهای ۱۲ هزار تومان توسط نشر شهید ابراهیم هادی منتشر شد و پس از مدت کوتاهی به چاپ‌های مجدد رسید.

در این کتاب بیشتر از ۴۰ خاطره از سردار سلیمانی (خاطرات بیان شده توسط خود سردار و یا خاطرات دیگران درباره او) روایت شده است. خاطره اول تا پنجم پس از پنج روایت تاریخی مشابه از مالک اشتر ارائه شده‌اند و خاطرات بعدی نیز هرکدام با بخشی از فرمان‌های حضرت امیرالمومنین به مالک و یا دیگران و همچنین برخی از سخنان حضرت مورد همسنجی قرار گرفته‌اند.

کتاب بدون آنکه زبان غامض و یا روش و رویکرد پژوهشی پیچیده‌ای داشته باشد، به خوبی توانسته با همسنجی طریق سیر و سلوک مبارزاتی سردار سلیمانی با مالک اشتر نخعی، یک صورتبندی کاربردی از «مکتب سلیمانی» را برای عموم مخاطبان، بویژه نوجوانان و جوانان ارائه دهد.

محمدجواد عمادی درباره ایده این کتاب به مهر گفت: سال گذشته، همزمان با ایام ترور و شهادت سردار سلیمانی، در حوزه امتحانی را درباره فرمان حضرت امیرالمومنین (ع) به مالک اشتر داشتیم. در آن روزها همه جا صحبت از این می‌شد که سردار سلیمانی مالک اشتر زمان بودند، اما چرا این سخن برای مردم تبیین نشده بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم با پژوهش روی شخصیت مالک و بیان ویژگی‌هایش و همسنجی آنها با شخصیت سردار سلیمانی نشان دهم که ویژگی‌های مالک اشتر در شخصیت سردار نیز تبلور یافته است. به همین دلیل شروع به جمع آوری خاطرات سردار سلیمانی کردم.

نظامیان طراز اسلامی

وی در ادامه در پاسخ به این سوال که چرا فقط پنج خاطره از سردار با روایت‌های زندگی مالک اشتر تطبیق داده شده است، اشاره کرد: پژوهش زیادی در منابع تاریخی کردم و تقریباً اکثر منابعی را که درباره تاریخ زمان امیرالمومنین (ع) بود دیدم، اما صرفاً همین روایت‌ها را از مالک پیدا کردم. متأسفانه روایت‌های چندانی از مالک اشتر در منابع وجود ندارد. همین پنج روایت را با خاطرات حاج قاسم سلیمانی تطبیق دادم و به نتایج شگفت آوری رسیدم.

در ایام شهادت سردار همه جا صحبت از این می‌شد که سردار سلیمانی مالک اشتر زمان بودند، اما چرا این سخن برای مردم تبیین نشده بود عمادی اضافه کرد: من برای نگارش کتاب «مالک زمان» عموم کتاب‌ها و پژوهش‌های منتشر شده درباره سردار سلیمانی را مطالعه کردم. دنبال منبعی بودم که بگوید فرماندهان امیرالمومنین چه طرازی دارند و واجد چه خصوصیاتی هستند، اما کمتر به آن برخوردم. جای خالی یک کتاب که به بررسی تطبیقی زندگی سردار با اتفاقات صدر اسلام و بویژه دوران حیات امیرالمومنین (ع) بپردازد، خالی بود و به همین دلیل من این بررسی تطبیقی را انجام دادم. ایده کار هم پس از مطالعه نهج البلاغه و نامه حضرت (ع) به مالک به ذهنم رسید و تألیف کتاب نیز ۹ ماه زمان برد. خدای را شاکرم که به نظر مخاطبان کار متفاوتی درباره حاج قاسم سلیمانی بود و اکنون نیز پس از گذشت سه ماه از چاپ نخست، این کتاب به شمارگان ۴۰ هزار نسخه رسیده است.

خاطرات سردار را با دقتی علمی انتخاب کردم

عمادی در بخش دیگری از این گفت‌وگو در پاسخ به این سوال که «خاطرات سردار را چگونه انتخاب کرده و آیا نقل قول‌ها درباره سردار سلیمانی را بدون چون چرا پذیرفته است یا خیر؟» اشاره کرد: خاطرات حاج قاسم را از مستنداتی که پس از شهادت سردار منتشر شدند، انتخاب کردم. بیشتر این خاطرات از زبان شخصیت‌های نزدیک به سردار از جمله حسین امیرعبداللهیان و همچنین هم‌رزمان و نزدیکان او در جبهه‌های جنگ نقل شده‌اند. تعدادی از خاطرات را نیز نپذیرفتم و از آنها استفاده نکردم. از جمله اینکه پس از شهادت سردار یکی از خبرگزاری‌ها خاطره‌ای را کسی نقل کرده بود مبنی بر اینکه سردار در فتنه ۸۸ به عنوان مأمور امنیتی حضور داشت، اما همه مستندات نشان می‌داد که مأموریت حاج قاسم سلیمانی فقط خارج از کشور بود و شخصیت‌های موثق نیز بر این امر صحه گذاشته بودند. دانش و بینش‌های حوزه تاریخ شفاهی را در انتخاب خاطرات سردار به کار بردم.



منبع خبر

چرا مالک اشتر الگوی سلحشوران شیعه است؟ بیشتر بخوانید »

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم»/ پیام حاج قاسم به ظریف بعد از قدم‌زدن با جان کری

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم»/ پیام حاج قاسم به ظریف بعد از قدم‌زدن با جان کری



امیرعبدالهیان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  امیر عبداللهیان سخنگوی ستاد مردمی گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی در نشست خبری اظهار داشت: برنامه‌های گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی از دیدار خانواده شهید سلیمانی، مسئولان ستاد و بنیاد با رهبر معظم انقلاب آغاز شد و این برنامه‌ها در ایران و سایر کشورها تا ۲۷ دی ماه ادامه خواهد داشت.

وی در ادامه عنوان کرد: صدا و سیما به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی، رادیو مقاومت را افتتاح کرده است که لازم است در اینجا از اهالی رسانه‌ تشکر شود.

دستیار ویژه رئیس مجلس در امور بین الملل در جمع خبرنگاران گفت: در واقع ابتکارات و نقل خاطرات و تمرکز بر اندیشه مقاومتی سردار سلیمانی می‌تواند تأثیر مهمی در نسل آینده در داخل کشورمان و در سطح منطقه داشته باشد. گرامیداشت سردار سلیمانی یک موضوع روتین و تکراری نخواهد بود و خواهید دید در جزئیات برنامه‌هایی که در روزهای آینده برگزار خواهد شد، ابعادی از زوایای مختلفی که سردار سلیمانی در تبیین انقلاب اسلامی و همچنین مهمترین وظیفه‌اش که همان تأمین امنیت ملی بود، داشت بازگو می‌شود.

وی افزود: از آنجایی که امنیت ملی ما با امنیت منطقه‌ای پیوند خورده است، بنابراین تلاش سردار سلیمانی در آن سوی مرزها برای تضمین هرچه بیشتر امنیت کشورمان بود که یکی از نکات برجسته اقدامات آن شهید است.

سخنگوی ستاد سالگرد مردمی شهید سردار سلیمانی با نقل خاطره‌ای از شهید سلیمانی در خصوص بحث مذاکرات، گفت: امروز با توجه به اینکه جو بایدن بزودی در کاخ سفید مستقر خواهد شد، ما در کشور با یک صدای بلندی از مطالبه برای مذاکره با آمریکا در برخی رسانه‌ها و محافل مواجهیم. سردار سلیمانی علیرغم اینکه یک ژنرال بود و باید همیشه به روش‌های نظامی می‌اندیشید اما همواره می‌دانست که در پیچیدگی‌های جهان معاصر صرفاً نمی‌توان با ابزار نظامی یک هدفی را پیش‌برد.

امیرعبداللهیان گفت: سردار سلیمانی از دیپلماسی به بهترین وجه خودش استفاده می‌کرد و به همه ظرفیت‌های موجود توجه داشت. در سال ۸۶ که برای مذاکرات سه جانبه ایران، عراق و آمریکا به بغداد می‌رفتیم، مدیریت این مذاکرات در بعد نرم افزاری در اختیار سردار سلیمانی بود، یعنی سردار مأموریت تأمین امنیت حداکثری ایران و کمک به امنیت عراق را داشت ولی وقتی بنا شد به درخواست دوستان عراقی مذاکره سه جانبه ای با آمریکا داشته باشیم، سردار سلیمانی نه تنها مخالف مذاکره نبود بلکه در مذاکره به ظرایف امر توجه داشت.

وی ادامه داد: یکی از ظرایف این بود که همیشه می‌گفت با دشمن مذاکره می‌کنید و دشمن به دنبال این نیست که منافع ما را تأمین کند اما برای اتمام حجت بگذارید دوستان عراقی ما هم رفتار آمریکایی‌ها را در میز مذاکره ببینند.

سخنگوی ستاد سالگرد مردمی شهید سردار سلیمانی تاکید کرد: روزی سردار سلیمانی به من که معاون وزیر خارجه بودم زنگ زدند، در آن زمان آقای ظریف در لوزان سوئیس با ۵ کشور در حال مذاکرات هسته‌ای بودند. شب قبل از آن تصاویری از قدم زدن آقای ظریف با جان کری منتشر شده بود. سردار با کنایه و خنده‌ای به من گفت دارید با آمریکایی‌ها قدم می‌زنید؟!

وی تصریح کرد: سپس گفتند این پیامی که می‌خواهم بگویم را به آقای ظریف برسانید. من به دفتر ایشان رفتم. او می‌خواست ما را توجه بدهد به این مساله که به دشمن نمی‌توان اعتماد کرد. در آن جلسه به من گفتند ما اسناد دقیقی بدست آوردیم مبنی بر اینکه در جریان سقوط شهر موصل به دست داعش چند هواپیمای غول پیکر لجستیکی آمریکایی در تاریخ و ساعت مشخص در فرودگاه موصل به زمین نشسته است و از یکی از این هواپیماها ژنرال‌های آمریکایی پیاده می‌شوند و فرماندهان داعش روی فرش قرمز به استقبال آنها می‌روند.

امیرعبداللهیان گفت: سپس گفتند در جریان این اتفاق به مدت ۵ ساعت در سالن vip فرودگاه موصل بین ژنرال‌های آمریکایی و فرماندهان داعش مذاکره می‌شود. جزئیات این مذاکره و فایل آن در اختیار سردار سلیمانی بود. در تمام این مدت ۵ ساعت هم سلاح‌ها و تجهیزات پیشرفته آمریکایی از هواپیماهای لجستیکی پیاده می‌شد و در اختیار نیروهای داعش قرار می‌گرفت. تمام تصاویر و نوع سلاح‌ها در این اسناد مشخص بود.

وی تاکید کرد: سردار سلیمانی می‌خواستند با این اسناد به ما بگویند این دشمنی که در حال مذاکره با شماست، قابل اعتماد نیست و بدانید این دشمن در آن روی سکه این کارها را می‌کند.

سخنگوی ستاد سالگرد مردمی شهید سردار سلیمانی گفت: من بلافاصله از طریق سیستم محرمانه خودمان مطالب سردار سلیمانی را به آقای ظریف منتقل کردم و آقای ظریف هم در اولین فرصت این موضوع را به طرف آمریکایی گفت و طلبکاری کرد و البته پاسخ چند پهلو و مبهمی از جانب مقام آمریکایی دریافت کرد. آمریکایی‌ها هیچگاه حاضر نشدند به ما بگویند شما اسنادتان را بدهید زیرا خودشان می‌دانستند در حال چه استاندارد دوگانه‌ای در عراق هستند.



منبع خبر

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم»/ پیام حاج قاسم به ظریف بعد از قدم‌زدن با جان کری بیشتر بخوانید »