خاطرات قاسم سلیمانی

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟



شهید مدافع حرم حسین محرابی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عاشق است دیگر… دل از کف داده و بدون معشوق نمی‌تواند زندگی کند، دیگر نه محبت زن و فرزند او را از رفتن باز می‌دارد، نه نگاه‌های نگران مادر و التماس‌های خواهر. او به عشقی بالاتر دست یافته و همچون پرنده‌ای خونین‌بال خود را به هر کنج قفس می‌زند تا راهی به سوی آسمان بیابد.

راهی به سوی معشوق یگانه هستی. و می‌داند که این راه از شام می‌گذرد. چه اینکه مقصد همان شام است. و شام هنوز هم شام بلاست، و او مرد میدان بلا. غیور است و می‌رود تا از ناموس حسین دفاع کند. می‌رود تا غیرت عباس‌گونه‌اش مرحمی ‌باشد بر زخم‌های سه‌ساله حسین. می‌رود تا بگوید هنوز هم هستند مردانی که «بابی انتم و امی‌و نفسی و اهلی و مالی» را به عمل و با تمام جان و روحشان به منصه ظهور بگذارند.

هم نام مولایش حسین است و خود سرسپرده راه حسین علیه‌السلام، شهید حسین محرابی را می‌گویم، همان که زمین و زمان را بر هم زد تا راهی میدان دفاع از حریم عصمت و طهارت شود.  

و حال، آرام محرابی، خواهر شهید که دو سال از او بزرگ‌تر بوده و تمام دوران کودکی‌اش را به یاد دارد از روحیات برادر شهیدش می‌گوید…

سید حسین!

برادرم در ۳۰ شهریور سال ۵۶ به دنیا آمد، بعد از بارها تلاش، سرانجام در عید غدیر سال ۹۵ به سوریه اعزام شد و پس از دو بار اعزام، در روز دهم آذر  ۹۵ به شهادت رسید. از او سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر برایمان به یادگار مانده است.

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید محرابی

 

ما در منطقه پیروزی مشهد ساکن هستیم و شهید هم در اینجا زندگی کرد و بزرگ شد. او در دوران دفاع مقدس سن زیادی نداشت و نمی‌توانست به جبهه برود؛ اما همیشه دم از شهادت می‌زد و می‌گفت دوست ندارم در شناسنامه‌ام بنویسند فوت، دوست دارم بنویسند شهید.

مادر ما سیده هستند و برای همین هم داداش حسین همیشه می‌گفت: ما هم سید هستیم. و این را خیلی دوست داشت، به همین خاطر نام جهادی خودش را سید حسین گذاشته بود.

عاشق بی‌بی رقیه شد

او به‌خاطر عقایدی که داشت شغل‌های متعددی عوض کرد. مثلا یه مدت در کارخانه‌ای که پدرم در آن شاغل بود، کار می‌کرد که به‌خاطر اینکه مدیریت حاضر نمی‌شد روزهای عاشورا و تاسوعا را تعطیل کند به مشکل برخوردند. برادرم می‌گفت باید این دو روز را تعطیل کنید تا کارگرها بتوانند به مراسم عزاداری برسند؛ اما قبول نمی‌کردند. امثال این قضایا باعث می‌شد که کارش را تغییر دهد. خیلی‌ها بعد از شهادتش گفتند ما فکر می‌کردیم شعار می‌دهد…

دوران خدمت را در پرندک تهران تکاور بود و بعضی وقت‌ها با من صحبت می‌کرد و از سختی‌های خدمت می‌گفت. من فکر می‌کردم آقا امام زمان(عج) می‌آیند و برادرم سرباز آقا می‌شود. من داداش حسین را نترس و شیر می‌دیدم، شاید همین اخلاقش باعث شد پا در این میدان بگذارد.  برای اولین بار که به زیارت امام حسین(ع) رفتند عقایدش خیلی محکم‌تر شد و جرقه اولیه جهاد، در این سفر زده شد. و بعد از آن بی‌نهایت عاشق بی‌بی رقیه(س) شد. و هر کدام از خواهران و برادران را هم به شیوه خودشون با این راه آشنا کرد.

حضور آیت‌الله مصباح یزدی در منزل شهید محرابی

شهید خندان

آدم خیلی پیگیری بود، همیشه تا انتها کار را پیش می‌برد، و با توجه به ارادتی که به ائمه داشت برای شهادت دست به دامن تمام ائمه شد و دست از طلب برنداشت. روزی که برای آخرین بار به زیارت آقا امام رضا(ع) رفت، نمی‌دانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا(ع) گرفته. و دقیقاً روز شهادت امام رضا(ع) هم شهید شد. او هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و زیارت عاشورا می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌ شده است.

بعد از شهادتش از او یک عکس خندان منتشر شد و به‌خاطر همین شد شهید خندان ما مشهدی‌ها. و چون درروز شهادت آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) شهید شد، شده شهید امام رضایی.

آرامش حسین به همه ما منتقل شد

هر وقت قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می‌بوسید و به او می‌گفت: از من راضی باش. مادرم نیز در جواب او می‌گفت: تو زن و بچه‌داری حسین، مواظب خودت باش. آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: از تو راضی هستم.

«مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده، روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی کردیم مادر از ماجرا بویی نبرد و با هم قرار گذاشتیم وقتی پیکر حسین رسید کم‌کم به ایشان خبر بدهیم. اگرچه به مادر چیزی نگفتیم؛ ولی او مدام دلشوره داشت. وقتی برای تحویل پیکر حسین رفتیم و روی پیکر را باز کردیم، صورت حسین آرامش عجیبی داشت و این آرامش دقیقاًً به همه ما منتقل ‌شد.

از شهادتش خبر داده بود

داداش حسین بعد از برگشت به ایران می‌رود سر مزار شهید صدرزاده، شروع می‌کند با سوز و ناله با او صحبت کردن که برنامه رفتنش را درست کند که یک طلبه جوان از راه می‌رسد و شروع می‌کند به خواندن روضه حضرت رقیه. داداش حسین خیلی‌گریه می‌کند و در آخر شماره آن جوان را می‌گیرد و می‌گوید: من می‌روم سوریه و شهید می‌شوم. تو بیا و تلقینم را بخوان و نماز بخوان. جوان می‌گوید: من از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: خودم خبرت می‌کنم.

بعد از خداحافظی از جوان، می‌رود پای اتوبوس که برگردد مشهد، اما با او تماس می‌گیرند و می‌گویند خودت را برسان فرودگاه.

در بهشت رضا کنار مزار شهدا، آقای علیزاده مداح مدافعین حرم را می‌بیند و می‌گوید اگر شهید شدم بیا و برایم روضه بخوان. می‌گوید چقدر هزینه می‌کنی. و شهید می‌گوید شفاعت می‌کنم. می‌گوید از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: در یک مراسم داری مداحی می‌کنی، وسط مراسم برایت پیام می‌آید و تو گوشی را نگاه می‌کنی می‌بینی نیمی ‌از صورت من خونی شده و پایین آن نوشته حسین جان شهادتت مبارک.

آقای علیزاده می‌گوید: مدتی بعد وسط مراسم یک شهید داشتم مداحی می‌کردم که صدای پیام گوشی تلفنم حواسم را برد سمت خودش، میکروفن را دادم دوستم و رفتم سراغ گوشی. دیدم نوشته حسین‌جان شهادتت مبارک…

حسین را از ما بپذیرید…

آخرین باری که می‌رفت، به مادر گفت: از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان، مادر نوحه‌ها را خواند و گفت: راضی‌ام به رضای خدا. این را گفت و حسین رفت. بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند، مادر خطاب به حضرت زینب(س) گفت: حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه‌اطهار تقدیم شما می‌کنم.

حضرت آقا به طور ناگهانی در فروردین‌ماه سال ۹۷ به منزل مادرمان تشریف آوردند که هنوز هم محل حضورشان در خانه را به همان شکل، با گذاشتن عکس حضرت آقا نگه داشته‌ایم.

بعد از بارها تلاش، بالاخره اعزام شد

حسین آقا اول برای رفتن به سوریه از طریق تیپ فاطمیون ثبت‌نام کرد؛ ولی چون این تیپ فقط مدافعان حرم افغانستانی را برای دفاع اعزام می‌کند، بعد از چندین بار اقدام، موفق نشد برود؛ اما ناامید نشد و همچنان برای رسیدن به هدفش که همان دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود به تلاشش ادامه داد. برای رفتن به سوریه به‌ جز مشهد از طریق شهرهای قم، تهران و اصفهان هم اقدام کرد. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی چندبار هم سوار خودروهای اعزام ‌شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزامش مخالفت می‌کردند و حسین آقا مجبور می‌شد برگردد.

بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این‌بار از طریق حزب‌ا… لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود؛ اما این‌بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و داستان بازگشتش به ایران دوباره تکرار شد. بعد از زیارت به ایران برگشت و همچنان به توسلاتش به امام رضا(ع) ادامه داد. تا اینکه یک ماه بعد از بازگشتش از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد.

بوی شهادت گرفته بود

چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمه‌هایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت می‌دهد و دقیقاًً در همان روزها حسین به‌شدت بی‌قرار بود. آن‌طور که همررزمانش برای ما روایت کرده‌اند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند می‌خوانند؛ اما اسم حسین آقا در فهرست نبوده. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او می‌رود؛ اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت می‌کند. همسرم که اصرار را بی‌فایده می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به ‌محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) می‌روم و از شما پیش آقا شکایت می‌کنم. فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را می‌شنود بالاخره به او اجازه شرکت در عملیات را می‌دهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم می‌گوید: همه ما از مشهد آمده‌ایم. فردا شهادت امام رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده بودکه شهید محرابی به همرزمانش می‌گوید: آن‌ کسی که می‌گویی شهید می‌شود، من هستم.

تقریبا همه همرزمان شهید به این موضوع‌ اشاره کردند که مشخص بود حسین شهید می‌شود و به قول خودشون حسین سو بالا میزد.

هر موقع عملیاتی بود همه با شوخی به هم می‌گفتیم: نزدیک حسین نشیم که حسین سو بالا می‌زنه، یه وقت‌ ترکشی به ما اصابت نکنه.

روز موعود

همرزم شهید تعریف می‌کرد: شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت‌بام یکی از ساختمان‌ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت‌سرم شنیدم. به‌محض اینکه برگشتم، حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده، اما خونریزی شدیدتر از این حرف‌ها بود. درگیری به‌شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی‌ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت سجده بود و آخرین کلمه‌ای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاًً به قلب ایشان خورده بود. در همان لحظه شهید شد…

خواب دختر شهید

زینب که دختر بزرگ‌تر شهید محرابی درباره پدر شهیدش می‌گوید: قبل از رفتن پدرم به سوریه چند بار خواب شهادتشان را دیده بودم تا اینکه قبل از شهادت پدرم خواب دیدم که یک نفر به من گفت: امسال امام رضا(ع) حاجت پدرت را می‌دهد.

آن شب به حرم امام رضا رفتیم و فردای آن روز نزدیکی‌های ظهر در مراسم عزاداری امام حسین(ع) بودیم که حس عجیبی به من دست داد و بعدها فهمیدیم در همان لحظات پدرم شهید شده است.

زینب و فاطمه،‌دختران شهید

از شهدا بت نسازیم

به‌نظر من نوع نگاه به شهدا که قهرمانان ملی و دینی ما هستند باید مانند کشورهای دیگر باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آنها به نیکی یاد ‌کنند. به‌نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل‌بیت(ع) به چه شکل باعث می‌شود یک نفر از زندگی و خوشی‌های دنیایی‌اش بگذرد. زینب ادامه می‌دهد: از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می‌توانند به جایگاه شهدا برسند.

چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر جلسه امتحان یکی از معلم‌ها وقتی دید من حواسم به امتحان دادن نیست و حال‌ و روز خوشی ندارم در جمع به من گفت: پدرت که رفت و خودش را بدبخت کرد و تو هم بدبخت شدی. این چه کاری بود که پدرت انجام داد. من در جوابش گفتم: نه، پدر من با شهادتش خوشبخت شد و من هم خوشبخت‌ترین دختر روی زمین هستم.

البته بسیاری دیگر از معلم‌هایم بابت شهادت پدرم با احترام با من همدردی می‌کردند که من از همه آنها تشکر می‌کنم.

به‌ هر حال هرکسی یک نوع با این موضوع برخورد می‌کند. بعضی از دوستانم که بیشتر به این موضوعات اعتقاد دارند همیشه رفتار مناسبی با من دارند؛ ولی بعضی‌ها  اعتقاد کمتری به این قبیل موضوعات دارند و گاهی وقت‌ها سؤال‌هایی از من می‌پرسند یا مواضع  تندی در برابر شهادت پدرم می‌گیرند. من اوایل به‌ شدت از این رفتارها ناراحت می‌شدم؛ ولی حالا سعی می‌کنم با روی باز، با آنها برخورد کنم و در مورد اعتقادات پدرم برایشان توضیح دهم.

آخرین دیدار

فاطمه دختر دوم شهید محرابی نیز در رابطه با پدرش می‌گوید: یادم می‌آید آخرین روزی که پدرم را دیدم،  یک‌کاسه آب برداشتیم و داخل آن نمک، گلاب، سبزی و عطر گل یاس ریختیم تا پدرمان را بدرقه کنیم. پدرم به‌محض اینکه کاسه را در دست ما دید خندید و به من گفت: آش درست کردین؟ بعد محمد مهیار را که خواب بود بغل کرد و آهسته دم گوشش گفت: پسر خوبی باش…. خب. یار امام زمان(عج) بشی…. خب. بعد هم از در حیاط بیرون رفت و بدون اینکه برگردد فقط دستش را بالا آورد و با ما خداحافظی کرد.

خاطره یکی از فرماندهان فاطمیون از شهید محرابی؛ منتظر بود بگویم بمان!

وقتی برای اولین بار چشمش به گنبد بی‌بی افتاد بی‌اختیار به زمین افتاد و سر تعظیم در مقابل عمه سادات بر زمین گذاشت. هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، اولین‌بار که به زیارت بی‌بی رقیه شرفیاب شد آنچنان ضجه می‌زد و ‌اشک می‌ریخت و فریاد می‌زد که گویی همه نزدیکانش را دقایقی قبل از دست داده!!!

نیمه شب  گهگاه صدای ناله کردنش را بر سر سجاده نماز شب می‌دیدم و اشک‌هایی که پایان نداشت.

کافی بود فقط بگویی رقیه، تا مثل شنیدن روضه ظهر عاشورا ‌اشک بریزد.

سه چهار روز مهمان ما بود، وقتی به اجبار من به سمت ایران برمی‌گشت هر دو در فرودگاه دمشق‌اشک می‌ریختیم. هر چند قدم که می‌رفت پشت‌سرش را نگاه می‌کرد و منتظر بود بگویم بمان؛ اما مصمم بر رفتنش بودم و با قطرات‌اشک بدرقه‌اش می‌کردم شاید تمام ‌ترسم از این بود که اطمینان داشتم شهید می‌شود و جرأت رویارویی با خانواده‌اش را نداشتم، آخر ما غیررسمی ‌کار می‌کردیم و اگر در مجموعه ما شهید می‌شد هیچ‌کس جوابگوی خانواده‌اش نبود. دلم به حال همسر و فرزندانش می‌سوخت آنها از هم برای عشق اهل‌بیت گذشته بودند؛ اما من هرگز نمی‌توانستم خرابی این لانه عشق را به چشم ببینم…

با حاج… هماهنگ کردم تا در فرودگاه تهران به دنبالش برود. یک راست طلب زیارت بهشت زهرا کرده بود و بعد با هماهنگی من برای ثبت‌نام در مجموعه فاتحین راهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله شدند؛ اما آنجا هم نتیجه رضایت‌بخشی نگرفته بود. به کهنز شهریار رفت…

نمی‌دانم با مصطفی صدرزاده و سجاد عفتی و محمد اژند چه گفت؛ اما هرچه گفت از ته دل بود و پایش به مشهد نرسیده امکان اعزامش توسط لشکر پر افتخار فاطمیون مهیا شد و در غالب نیروی افغانستانی خود را به جبهه رساند. وقتی خبر داد که بالاخره رسیدم، هم خوشحال بودم و هم مضطرب. دائم چهره دختر کوچکش و آن ‌اشک‌ها جلو چشمم رژه می‌رفت. یاد رقیه امام حسین(ع) افتادم و به خدا سپردمش.

بعد از نزدیک دو ماه دوباره پیام داد و چند تا عکس برایم فرستاد؛ خنده‌های از ته دل، بر صورتش نمایان بود، گویی به آنچه طلب کرده بود نزدیک شده بود. از او خواستم به مرخصی بیاید و اندکی در کنار خانواده‌اش باشد، قبول نمی‌کرد و می‌گفت ان‌شاءالله به زودی…

او به زودی آمد؛ اما با قلبی که فدای اربابش کرده بود. قلبی که حب اهل‌بیت(ع) و داغ دختر ۳ ساله حسین آتشش زده بود و سال‌ها این سوختن را تحمل کرد تا وعده الهی محقق شد و همنشین اهل‌بیت(ع) در بهشت برین گردید.

*سید محمد مشکوهًْ‌الممالک

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عاشق است دیگر… دل از کف داده و بدون معشوق نمی‌تواند زندگی کند، دیگر نه محبت زن و فرزند او را از رفتن باز می‌دارد، نه نگاه‌های نگران مادر و التماس‌های خواهر. او به عشقی بالاتر دست یافته و همچون پرنده‌ای خونین‌بال خود را به هر کنج قفس می‌زند تا راهی به سوی آسمان بیابد.

راهی به سوی معشوق یگانه هستی. و می‌داند که این راه از شام می‌گذرد. چه اینکه مقصد همان شام است. و شام هنوز هم شام بلاست، و او مرد میدان بلا. غیور است و می‌رود تا از ناموس حسین دفاع کند. می‌رود تا غیرت عباس‌گونه‌اش مرحمی ‌باشد بر زخم‌های سه‌ساله حسین. می‌رود تا بگوید هنوز هم هستند مردانی که «بابی انتم و امی‌و نفسی و اهلی و مالی» را به عمل و با تمام جان و روحشان به منصه ظهور بگذارند.

هم نام مولایش حسین است و خود سرسپرده راه حسین علیه‌السلام، شهید حسین محرابی را می‌گویم، همان که زمین و زمان را بر هم زد تا راهی میدان دفاع از حریم عصمت و طهارت شود.  

و حال، آرام محرابی، خواهر شهید که دو سال از او بزرگ‌تر بوده و تمام دوران کودکی‌اش را به یاد دارد از روحیات برادر شهیدش می‌گوید…

سید حسین!

برادرم در ۳۰ شهریور سال ۵۶ به دنیا آمد، بعد از بارها تلاش، سرانجام در عید غدیر سال ۹۵ به سوریه اعزام شد و پس از دو بار اعزام، در روز دهم آذر  ۹۵ به شهادت رسید. از او سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر برایمان به یادگار مانده است.

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید محرابی

 

ما در منطقه پیروزی مشهد ساکن هستیم و شهید هم در اینجا زندگی کرد و بزرگ شد. او در دوران دفاع مقدس سن زیادی نداشت و نمی‌توانست به جبهه برود؛ اما همیشه دم از شهادت می‌زد و می‌گفت دوست ندارم در شناسنامه‌ام بنویسند فوت، دوست دارم بنویسند شهید.

مادر ما سیده هستند و برای همین هم داداش حسین همیشه می‌گفت: ما هم سید هستیم. و این را خیلی دوست داشت، به همین خاطر نام جهادی خودش را سید حسین گذاشته بود.

عاشق بی‌بی رقیه شد

او به‌خاطر عقایدی که داشت شغل‌های متعددی عوض کرد. مثلا یه مدت در کارخانه‌ای که پدرم در آن شاغل بود، کار می‌کرد که به‌خاطر اینکه مدیریت حاضر نمی‌شد روزهای عاشورا و تاسوعا را تعطیل کند به مشکل برخوردند. برادرم می‌گفت باید این دو روز را تعطیل کنید تا کارگرها بتوانند به مراسم عزاداری برسند؛ اما قبول نمی‌کردند. امثال این قضایا باعث می‌شد که کارش را تغییر دهد. خیلی‌ها بعد از شهادتش گفتند ما فکر می‌کردیم شعار می‌دهد…

دوران خدمت را در پرندک تهران تکاور بود و بعضی وقت‌ها با من صحبت می‌کرد و از سختی‌های خدمت می‌گفت. من فکر می‌کردم آقا امام زمان(عج) می‌آیند و برادرم سرباز آقا می‌شود. من داداش حسین را نترس و شیر می‌دیدم، شاید همین اخلاقش باعث شد پا در این میدان بگذارد.  برای اولین بار که به زیارت امام حسین(ع) رفتند عقایدش خیلی محکم‌تر شد و جرقه اولیه جهاد، در این سفر زده شد. و بعد از آن بی‌نهایت عاشق بی‌بی رقیه(س) شد. و هر کدام از خواهران و برادران را هم به شیوه خودشون با این راه آشنا کرد.

حضور آیت‌الله مصباح یزدی در منزل شهید محرابی

شهید خندان

آدم خیلی پیگیری بود، همیشه تا انتها کار را پیش می‌برد، و با توجه به ارادتی که به ائمه داشت برای شهادت دست به دامن تمام ائمه شد و دست از طلب برنداشت. روزی که برای آخرین بار به زیارت آقا امام رضا(ع) رفت، نمی‌دانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا(ع) گرفته. و دقیقاً روز شهادت امام رضا(ع) هم شهید شد. او هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و زیارت عاشورا می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌ شده است.

بعد از شهادتش از او یک عکس خندان منتشر شد و به‌خاطر همین شد شهید خندان ما مشهدی‌ها. و چون درروز شهادت آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) شهید شد، شده شهید امام رضایی.

آرامش حسین به همه ما منتقل شد

هر وقت قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می‌بوسید و به او می‌گفت: از من راضی باش. مادرم نیز در جواب او می‌گفت: تو زن و بچه‌داری حسین، مواظب خودت باش. آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: از تو راضی هستم.

«مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده، روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی کردیم مادر از ماجرا بویی نبرد و با هم قرار گذاشتیم وقتی پیکر حسین رسید کم‌کم به ایشان خبر بدهیم. اگرچه به مادر چیزی نگفتیم؛ ولی او مدام دلشوره داشت. وقتی برای تحویل پیکر حسین رفتیم و روی پیکر را باز کردیم، صورت حسین آرامش عجیبی داشت و این آرامش دقیقاًً به همه ما منتقل ‌شد.

از شهادتش خبر داده بود

داداش حسین بعد از برگشت به ایران می‌رود سر مزار شهید صدرزاده، شروع می‌کند با سوز و ناله با او صحبت کردن که برنامه رفتنش را درست کند که یک طلبه جوان از راه می‌رسد و شروع می‌کند به خواندن روضه حضرت رقیه. داداش حسین خیلی‌گریه می‌کند و در آخر شماره آن جوان را می‌گیرد و می‌گوید: من می‌روم سوریه و شهید می‌شوم. تو بیا و تلقینم را بخوان و نماز بخوان. جوان می‌گوید: من از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: خودم خبرت می‌کنم.

بعد از خداحافظی از جوان، می‌رود پای اتوبوس که برگردد مشهد، اما با او تماس می‌گیرند و می‌گویند خودت را برسان فرودگاه.

در بهشت رضا کنار مزار شهدا، آقای علیزاده مداح مدافعین حرم را می‌بیند و می‌گوید اگر شهید شدم بیا و برایم روضه بخوان. می‌گوید چقدر هزینه می‌کنی. و شهید می‌گوید شفاعت می‌کنم. می‌گوید از کجا بفهمم شهید شدی؟ می‌گوید: در یک مراسم داری مداحی می‌کنی، وسط مراسم برایت پیام می‌آید و تو گوشی را نگاه می‌کنی می‌بینی نیمی ‌از صورت من خونی شده و پایین آن نوشته حسین جان شهادتت مبارک.

آقای علیزاده می‌گوید: مدتی بعد وسط مراسم یک شهید داشتم مداحی می‌کردم که صدای پیام گوشی تلفنم حواسم را برد سمت خودش، میکروفن را دادم دوستم و رفتم سراغ گوشی. دیدم نوشته حسین‌جان شهادتت مبارک…

حسین را از ما بپذیرید…

آخرین باری که می‌رفت، به مادر گفت: از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان، مادر نوحه‌ها را خواند و گفت: راضی‌ام به رضای خدا. این را گفت و حسین رفت. بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند، مادر خطاب به حضرت زینب(س) گفت: حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه‌اطهار تقدیم شما می‌کنم.

حضرت آقا به طور ناگهانی در فروردین‌ماه سال ۹۷ به منزل مادرمان تشریف آوردند که هنوز هم محل حضورشان در خانه را به همان شکل، با گذاشتن عکس حضرت آقا نگه داشته‌ایم.

بعد از بارها تلاش، بالاخره اعزام شد

حسین آقا اول برای رفتن به سوریه از طریق تیپ فاطمیون ثبت‌نام کرد؛ ولی چون این تیپ فقط مدافعان حرم افغانستانی را برای دفاع اعزام می‌کند، بعد از چندین بار اقدام، موفق نشد برود؛ اما ناامید نشد و همچنان برای رسیدن به هدفش که همان دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود به تلاشش ادامه داد. برای رفتن به سوریه به‌ جز مشهد از طریق شهرهای قم، تهران و اصفهان هم اقدام کرد. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی چندبار هم سوار خودروهای اعزام ‌شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزامش مخالفت می‌کردند و حسین آقا مجبور می‌شد برگردد.

بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این‌بار از طریق حزب‌ا… لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود؛ اما این‌بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و داستان بازگشتش به ایران دوباره تکرار شد. بعد از زیارت به ایران برگشت و همچنان به توسلاتش به امام رضا(ع) ادامه داد. تا اینکه یک ماه بعد از بازگشتش از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد.

بوی شهادت گرفته بود

چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمه‌هایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت می‌دهد و دقیقاًً در همان روزها حسین به‌شدت بی‌قرار بود. آن‌طور که همررزمانش برای ما روایت کرده‌اند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند می‌خوانند؛ اما اسم حسین آقا در فهرست نبوده. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او می‌رود؛ اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت می‌کند. همسرم که اصرار را بی‌فایده می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به ‌محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) می‌روم و از شما پیش آقا شکایت می‌کنم. فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را می‌شنود بالاخره به او اجازه شرکت در عملیات را می‌دهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم می‌گوید: همه ما از مشهد آمده‌ایم. فردا شهادت امام رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده بودکه شهید محرابی به همرزمانش می‌گوید: آن‌ کسی که می‌گویی شهید می‌شود، من هستم.

تقریبا همه همرزمان شهید به این موضوع‌ اشاره کردند که مشخص بود حسین شهید می‌شود و به قول خودشون حسین سو بالا میزد.

هر موقع عملیاتی بود همه با شوخی به هم می‌گفتیم: نزدیک حسین نشیم که حسین سو بالا می‌زنه، یه وقت‌ ترکشی به ما اصابت نکنه.

روز موعود

همرزم شهید تعریف می‌کرد: شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت‌بام یکی از ساختمان‌ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت‌سرم شنیدم. به‌محض اینکه برگشتم، حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده، اما خونریزی شدیدتر از این حرف‌ها بود. درگیری به‌شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی‌ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت سجده بود و آخرین کلمه‌ای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاًً به قلب ایشان خورده بود. در همان لحظه شهید شد…

خواب دختر شهید

زینب که دختر بزرگ‌تر شهید محرابی درباره پدر شهیدش می‌گوید: قبل از رفتن پدرم به سوریه چند بار خواب شهادتشان را دیده بودم تا اینکه قبل از شهادت پدرم خواب دیدم که یک نفر به من گفت: امسال امام رضا(ع) حاجت پدرت را می‌دهد.

آن شب به حرم امام رضا رفتیم و فردای آن روز نزدیکی‌های ظهر در مراسم عزاداری امام حسین(ع) بودیم که حس عجیبی به من دست داد و بعدها فهمیدیم در همان لحظات پدرم شهید شده است.

زینب و فاطمه،‌دختران شهید

از شهدا بت نسازیم

به‌نظر من نوع نگاه به شهدا که قهرمانان ملی و دینی ما هستند باید مانند کشورهای دیگر باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آنها به نیکی یاد ‌کنند. به‌نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل‌بیت(ع) به چه شکل باعث می‌شود یک نفر از زندگی و خوشی‌های دنیایی‌اش بگذرد. زینب ادامه می‌دهد: از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می‌توانند به جایگاه شهدا برسند.

چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر جلسه امتحان یکی از معلم‌ها وقتی دید من حواسم به امتحان دادن نیست و حال‌ و روز خوشی ندارم در جمع به من گفت: پدرت که رفت و خودش را بدبخت کرد و تو هم بدبخت شدی. این چه کاری بود که پدرت انجام داد. من در جوابش گفتم: نه، پدر من با شهادتش خوشبخت شد و من هم خوشبخت‌ترین دختر روی زمین هستم.

البته بسیاری دیگر از معلم‌هایم بابت شهادت پدرم با احترام با من همدردی می‌کردند که من از همه آنها تشکر می‌کنم.

به‌ هر حال هرکسی یک نوع با این موضوع برخورد می‌کند. بعضی از دوستانم که بیشتر به این موضوعات اعتقاد دارند همیشه رفتار مناسبی با من دارند؛ ولی بعضی‌ها  اعتقاد کمتری به این قبیل موضوعات دارند و گاهی وقت‌ها سؤال‌هایی از من می‌پرسند یا مواضع  تندی در برابر شهادت پدرم می‌گیرند. من اوایل به‌ شدت از این رفتارها ناراحت می‌شدم؛ ولی حالا سعی می‌کنم با روی باز، با آنها برخورد کنم و در مورد اعتقادات پدرم برایشان توضیح دهم.

آخرین دیدار

فاطمه دختر دوم شهید محرابی نیز در رابطه با پدرش می‌گوید: یادم می‌آید آخرین روزی که پدرم را دیدم،  یک‌کاسه آب برداشتیم و داخل آن نمک، گلاب، سبزی و عطر گل یاس ریختیم تا پدرمان را بدرقه کنیم. پدرم به‌محض اینکه کاسه را در دست ما دید خندید و به من گفت: آش درست کردین؟ بعد محمد مهیار را که خواب بود بغل کرد و آهسته دم گوشش گفت: پسر خوبی باش…. خب. یار امام زمان(عج) بشی…. خب. بعد هم از در حیاط بیرون رفت و بدون اینکه برگردد فقط دستش را بالا آورد و با ما خداحافظی کرد.

خاطره یکی از فرماندهان فاطمیون از شهید محرابی؛ منتظر بود بگویم بمان!

وقتی برای اولین بار چشمش به گنبد بی‌بی افتاد بی‌اختیار به زمین افتاد و سر تعظیم در مقابل عمه سادات بر زمین گذاشت. هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، اولین‌بار که به زیارت بی‌بی رقیه شرفیاب شد آنچنان ضجه می‌زد و ‌اشک می‌ریخت و فریاد می‌زد که گویی همه نزدیکانش را دقایقی قبل از دست داده!!!

نیمه شب  گهگاه صدای ناله کردنش را بر سر سجاده نماز شب می‌دیدم و اشک‌هایی که پایان نداشت.

کافی بود فقط بگویی رقیه، تا مثل شنیدن روضه ظهر عاشورا ‌اشک بریزد.

سه چهار روز مهمان ما بود، وقتی به اجبار من به سمت ایران برمی‌گشت هر دو در فرودگاه دمشق‌اشک می‌ریختیم. هر چند قدم که می‌رفت پشت‌سرش را نگاه می‌کرد و منتظر بود بگویم بمان؛ اما مصمم بر رفتنش بودم و با قطرات‌اشک بدرقه‌اش می‌کردم شاید تمام ‌ترسم از این بود که اطمینان داشتم شهید می‌شود و جرأت رویارویی با خانواده‌اش را نداشتم، آخر ما غیررسمی ‌کار می‌کردیم و اگر در مجموعه ما شهید می‌شد هیچ‌کس جوابگوی خانواده‌اش نبود. دلم به حال همسر و فرزندانش می‌سوخت آنها از هم برای عشق اهل‌بیت گذشته بودند؛ اما من هرگز نمی‌توانستم خرابی این لانه عشق را به چشم ببینم…

با حاج… هماهنگ کردم تا در فرودگاه تهران به دنبالش برود. یک راست طلب زیارت بهشت زهرا کرده بود و بعد با هماهنگی من برای ثبت‌نام در مجموعه فاتحین راهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله شدند؛ اما آنجا هم نتیجه رضایت‌بخشی نگرفته بود. به کهنز شهریار رفت…

نمی‌دانم با مصطفی صدرزاده و سجاد عفتی و محمد اژند چه گفت؛ اما هرچه گفت از ته دل بود و پایش به مشهد نرسیده امکان اعزامش توسط لشکر پر افتخار فاطمیون مهیا شد و در غالب نیروی افغانستانی خود را به جبهه رساند. وقتی خبر داد که بالاخره رسیدم، هم خوشحال بودم و هم مضطرب. دائم چهره دختر کوچکش و آن ‌اشک‌ها جلو چشمم رژه می‌رفت. یاد رقیه امام حسین(ع) افتادم و به خدا سپردمش.

بعد از نزدیک دو ماه دوباره پیام داد و چند تا عکس برایم فرستاد؛ خنده‌های از ته دل، بر صورتش نمایان بود، گویی به آنچه طلب کرده بود نزدیک شده بود. از او خواستم به مرخصی بیاید و اندکی در کنار خانواده‌اش باشد، قبول نمی‌کرد و می‌گفت ان‌شاءالله به زودی…

او به زودی آمد؛ اما با قلبی که فدای اربابش کرده بود. قلبی که حب اهل‌بیت(ع) و داغ دختر ۳ ساله حسین آتشش زده بود و سال‌ها این سوختن را تحمل کرد تا وعده الهی محقق شد و همنشین اهل‌بیت(ع) در بهشت برین گردید.

*سید محمد مشکوهًْ‌الممالک



منبع خبر

شهید خندانِ مشهد را می‌شناسید؟ بیشتر بخوانید »

اعلام برنامه‌های عملیات شهید سلیمانی برای سالگرد شهادت سردار دل‌ها

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم»



انتشار بازی رایانه‌ای «ژنرال» با محوریت حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امیر عبداللهیان سخنگوی ستاد مردمی گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی در نشست خبری که دقایقی پیش برگزار شد، اظهار داشت: برنامه‌های گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی از دیدار خانواده شهید سلیمانی، مسئولان ستاد و بنیاد با رهبر معظم انقلاب آغاز شد و این برنامه‌ها در ایران و سایر کشورها تا ۲۷ دی ماه ادامه خواهد داشت.

وی در ادامه عنوان کرد: صدا و سیما به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی، رادیو مقاومت را افتتاح کرده است که لازم است در اینجا از اهالی رسانه‌ تشکر شود.

عبداللهیان گفت: در حوزه برنامه‌هایی که به صورت فیزیکی انجام می‌شود، پیش‌بینی شده برنامه‌ای با شرایط خاص و با رعایت پروتکل‌های بهداشتی در تهران و با حضور میهمانی برگزار شود که به صورت زنده پخش تلویزیونی خواهد شد. همچنین در زادگاه سردار سلیمانی یعنی در شهر کرمان و استان کرمان برنامه‌های متنوعی به مدت ۱۰ روز برگزار خواهد شد که محور این برنامه‌ها مردمی است.

سخنگوی ستاد مردمی گرامیداشت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی همچنین عنوان کرد: بر روی سایت tour.soleimany.ir امکان زیارت مزار شریف شهید سلیمانی به صورت آنلاین و ۳۶۰ درجه وجود دارد.

وی در رابطه با فراخوان «مرد میدان» بیان کرد: در شبکه‌های اجتماعی این فراخوان اعلام شده و از طریق فضای مجازی و تلفن گویا دوستداران شهید سلیمانی می‌توانند دل‌نوشته‌ها، مستندات، عکس‌ها و… را منتشر کنند.

عبداللهیان گفت: تاکنون صدها مستند تولید شده است. از جمله مستندهایی که نقش ویژه و خارق‌العاده سردار سلیمانی و ابومهدی را بیان کرده باشند، مستندهای آمرلی، ۳۶۰ درجه و مستند دیگری در خصوص شخصیت ابومهدی است.

وی اضافه کرد: از اقدامات داخلی که انجام شده، ذکر خاطرات و مستند زندگی سردار سلیمانی با حساسیت خاصی از سوی بنیاد شهید سلیمانی است. اولین زندگی‌نامه خودنوشت سردار سلیمانی همزمان با سالگرد شهادت ایشان با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» منتشر خواهد شد. سردار سلیمانی خاطرات خود از سال ۳۵ تا ۵۷ را با دستخط خود نوشته و به ۷ زبان زنده دنیا نیز ترجمه شده است که نسخه فارسی آن همراه با تصاویر دستخط آن منتشر خواهد شد.

عبداللهیان گفت: منظومه‌ای تحت «سربازنامه» نیز با همت افشین علا نیز منتشر خواهد شد. در سطح بین‌المللی نیز برنامه‌های مردمی از روزهای گذشته در کشورهای منطقه از جمله عراق، سوریه، یمن و… آغاز شده و در روزهای بعد به اوج خواهد رسید. یک جایزه بین‌المللی نیز اختصاص داده شده که در مراسم سالگرد اهدا خواهد شد. عنوان جایزه «ایثار شهید سلیمانی» است و به کسانی تعلق خواهد گرفت که در کشورهای منطقه مقاومت و ونزوئلا که در تراز مقاومت باشند، اهدا خواهد شد.

وی خاطرنشان کرد: علیرغم اینکه دشمنان انقلاب اسلامی و سردار سلیمانی در فضای مجازی برای انتشار تصاویر سردار سلیمانی محدودیت‌هایی ایجاد کرده‌اند، اقدامات گسترده در این فضا ادامه خواهد یافت.

وی ادامه داد: در خصوص اقدامات قضایی برای پیگیری پرونده ترور سردار سلیمانی باید گفت که با توجه به تلاشی که قوه قضائیه برای صدور رای برای تعقیب عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی دارند، به زودی شاهد صدور حکم باشیم. تاکنون به ۶ کشور نیابت قضایی داده شده و با جدیت دنبال می‌شود. در تکمیل پرونده عاملان و آمران ترور، متهمین اصلی آمر و عامل آمریکایی از ۴۵ به ۴۸ تن افزایش پیدا کردند و امیدواریم در آینده شاهد صدور حکم قضایی باشیم.

عبداللهیان در پایان گفت: انتقام سخت در دستور کار نظام جمهوری اسلامی قرار دارد. هرچند چند سیلی به صورت عاملان و دولت تروریستی آمریکا زده شده است.



منبع خبر

آخرین اخبار از مجازات آمران و عاملان ترور «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم»

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم»



«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی+فیلم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تاریخ آمده است که فراق مالک اشتر نخعی چه بار سنگینی را بر دوش مولای متقیان گذاشت. تاریخ ثبت کرده است که سخنان غم‌بار مولایمان در وصف سردار پرافتخارش، چگونه چهره او را به عوام شناساند و چطور مقام و مرتبه‌اش را در پیشگاه معصومین مشخص کرد. امیرالمؤمنین علی (ع) در بیانات متعدد خود به تمام آزادمردان و آزادگان توصیه کرده‌اند که همچون مالک را الگوی خویش قرار داده و راه او را ادامه دهند. گرچه در تاریخ مطالب محدودی درباره زندگی مالک وجود دارد، می‌شود از کلام مولا سبک زندگی او را دریافت.

امیرالمؤمنین علی (ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه، توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود، جناب مالک اشتر ‌کرده‌اند. نکته حائز اهمیت در این توصیه‌ها این است که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و با گذشت هزار و اندی سال، هنوز هم به‌روز است.

در کتاب «مالک زمان»، این سخنان امیرالمؤمنین (ع) به مالک اشتر را می‌خوانیم که مصداق عینی آن در عصر حاضر، در کنار عوام مردم زیست و در راه ولایت، چنان مالک اشتر نخعی گردن سپرد و به شهادت رسید. «مالک زمان» خرده‌روایت‌هایی است از زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که راه و رسم مالک را پیش گرفت و «اَشِّداءُ عَلَی الکُفّار، رُحَماءُ بَینَهُم» بود.

نویسندگان در گروه فرهنگی ابراهیم هادی، با گردآوری پنجاه داستان و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین (ع)، زندگی و مجاهدت‌های سرداران رشید اسلام، مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را با هم ممزوج کرده‌اند. راویان این داستان‌ها همگی از هم‌رزمان و همراهان حاج قاسم بوده‌اند و روایت‌های مستند و عینی را تعریف کرده‌اند.

در این کتاب می‌خوانیم که حاج قاسم همچون الگوی خود، «مهربان با خلق» بود. «شجاعت در دل دشمن» او را به یک اسطوره و یک حریف قَدَر تبدیل کرده بود. همه او را «قهرمان در مقابل دشمن» می‌شناختند و خیالشان راحت بود. گوش به فرمان ولی بود. حتی آن زمان که به‌سختی گروهی را دستگیر کرده بود، اما به امر ولی زمانه‌اش آن‌ها را آزاد کرد؛ چراکه در مرام شیعه علی (ع) نیست که به مهمان خود آزاری برساند؛ حتی اگر مهمان، پدرت را کشته باشد.

«غذای کرمانی» را بین همکاران و درجه‌داران و سربازان به‌طور مساوی تقسیم کرد. مقام و قدرت برایش ملاک نبود. برادری و مساوات را رعایت می‌کرد. در هیچ شرایطی «نماز شب» را ترک نکرد و «پتوی نرم» را ترجیح نداد. در حفظ «اموال مردم» حتی در معرکه جنگ می‌کوشید. برای یک شب خوابیدن در خانه یکی از اهالی سوریه در بوکمال، نامه طلب «حلالیت» نوشت و از او خواست که پس از بازگشت به خانه‌اش با او تماس بگیرد تا هزینه یک شب اقامت را برایش واریز کند. حقی را ناحق نمی‌کرد. «جنگ یا انتقام» را با هم نمی‌آمیخت.

«آرامش در چهره» او حتی در مواجهه با دشمنان از بین نمی‌رفت و ذره‌ای ترس در وجودش زبانه نمی‌کشید. بنده زر و سیم و قدرت نبود و در پاسخ به پیشنهاد برای نامزدی ریاست جمهوری، با خنده‌ای مثال‌زدنی گفت: «من نامزد گلوله‌ها و خمپاره‌هام. بگذار قدرت به دست اهلش برسد. من نامزد شهادت هستم…»

این «ژنرال خاکی» ایران «سرباز ولایت» بود و «عموقاسم» دختران و پسران شهدای مدافع حرم.

هیچ‌کس را نمی‌توان با اهل‌بیت مقایسه کرد؛ حتی صحابه خاص آن‌ها؛ اما می‌شود به مقامی رسید که امام زمانه در وصفت خطبه‌ها بخواند و در فراق از دست دادنت بگرید و «اَلّلهم اِنّا لانَعلَمُ مِنه اِلّا خَیرا» را تکرار کند.

کتاب «مالک زمان» داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر است که مصادیق عینی در خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی داشته و مطابق با آن گردآوری شده است.

مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتاب‌شهر ایران، به مناسبت اولین سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی، پویش «کتاب خوب برای حاج قاسم» را راه‌اندازی کرده‌ و کتاب‌های مفید درباره شهید سلیمانی را معرفی خواهند کرد.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به کتابفروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کنند، یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس ketabika.com یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آنها را خریداری نمایند. همچنین می‌توانند برای دریافت کتاب، عدد ۱۹ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تاریخ آمده است که فراق مالک اشتر نخعی چه بار سنگینی را بر دوش مولای متقیان گذاشت. تاریخ ثبت کرده است که سخنان غم‌بار مولایمان در وصف سردار پرافتخارش، چگونه چهره او را به عوام شناساند و چطور مقام و مرتبه‌اش را در پیشگاه معصومین مشخص کرد. امیرالمؤمنین علی (ع) در بیانات متعدد خود به تمام آزادمردان و آزادگان توصیه کرده‌اند که همچون مالک را الگوی خویش قرار داده و راه او را ادامه دهند. گرچه در تاریخ مطالب محدودی درباره زندگی مالک وجود دارد، می‌شود از کلام مولا سبک زندگی او را دریافت.

امیرالمؤمنین علی (ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه، توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود، جناب مالک اشتر ‌کرده‌اند. نکته حائز اهمیت در این توصیه‌ها این است که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و با گذشت هزار و اندی سال، هنوز هم به‌روز است.

در کتاب «مالک زمان»، این سخنان امیرالمؤمنین (ع) به مالک اشتر را می‌خوانیم که مصداق عینی آن در عصر حاضر، در کنار عوام مردم زیست و در راه ولایت، چنان مالک اشتر نخعی گردن سپرد و به شهادت رسید. «مالک زمان» خرده‌روایت‌هایی است از زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که راه و رسم مالک را پیش گرفت و «اَشِّداءُ عَلَی الکُفّار، رُحَماءُ بَینَهُم» بود.

نویسندگان در گروه فرهنگی ابراهیم هادی، با گردآوری پنجاه داستان و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین (ع)، زندگی و مجاهدت‌های سرداران رشید اسلام، مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را با هم ممزوج کرده‌اند. راویان این داستان‌ها همگی از هم‌رزمان و همراهان حاج قاسم بوده‌اند و روایت‌های مستند و عینی را تعریف کرده‌اند.

در این کتاب می‌خوانیم که حاج قاسم همچون الگوی خود، «مهربان با خلق» بود. «شجاعت در دل دشمن» او را به یک اسطوره و یک حریف قَدَر تبدیل کرده بود. همه او را «قهرمان در مقابل دشمن» می‌شناختند و خیالشان راحت بود. گوش به فرمان ولی بود. حتی آن زمان که به‌سختی گروهی را دستگیر کرده بود، اما به امر ولی زمانه‌اش آن‌ها را آزاد کرد؛ چراکه در مرام شیعه علی (ع) نیست که به مهمان خود آزاری برساند؛ حتی اگر مهمان، پدرت را کشته باشد.

«غذای کرمانی» را بین همکاران و درجه‌داران و سربازان به‌طور مساوی تقسیم کرد. مقام و قدرت برایش ملاک نبود. برادری و مساوات را رعایت می‌کرد. در هیچ شرایطی «نماز شب» را ترک نکرد و «پتوی نرم» را ترجیح نداد. در حفظ «اموال مردم» حتی در معرکه جنگ می‌کوشید. برای یک شب خوابیدن در خانه یکی از اهالی سوریه در بوکمال، نامه طلب «حلالیت» نوشت و از او خواست که پس از بازگشت به خانه‌اش با او تماس بگیرد تا هزینه یک شب اقامت را برایش واریز کند. حقی را ناحق نمی‌کرد. «جنگ یا انتقام» را با هم نمی‌آمیخت.

«آرامش در چهره» او حتی در مواجهه با دشمنان از بین نمی‌رفت و ذره‌ای ترس در وجودش زبانه نمی‌کشید. بنده زر و سیم و قدرت نبود و در پاسخ به پیشنهاد برای نامزدی ریاست جمهوری، با خنده‌ای مثال‌زدنی گفت: «من نامزد گلوله‌ها و خمپاره‌هام. بگذار قدرت به دست اهلش برسد. من نامزد شهادت هستم…»

این «ژنرال خاکی» ایران «سرباز ولایت» بود و «عموقاسم» دختران و پسران شهدای مدافع حرم.

هیچ‌کس را نمی‌توان با اهل‌بیت مقایسه کرد؛ حتی صحابه خاص آن‌ها؛ اما می‌شود به مقامی رسید که امام زمانه در وصفت خطبه‌ها بخواند و در فراق از دست دادنت بگرید و «اَلّلهم اِنّا لانَعلَمُ مِنه اِلّا خَیرا» را تکرار کند.

کتاب «مالک زمان» داستان‌هایی برگرفته از سخنان امیرالمؤمنین علی (ع) به مالک اشتر است که مصادیق عینی در خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی داشته و مطابق با آن گردآوری شده است.

مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتاب‌شهر ایران، به مناسبت اولین سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی، پویش «کتاب خوب برای حاج قاسم» را راه‌اندازی کرده‌ و کتاب‌های مفید درباره شهید سلیمانی را معرفی خواهند کرد.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به کتابفروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کنند، یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس ketabika.com یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آنها را خریداری نمایند. همچنین می‌توانند برای دریافت کتاب، عدد ۱۹ را به ۵۰۰۰۵۴۶۰ پیامک کنند.



منبع خبر

«مالک زمان»؛ خرده‌روایت‌هایی از زندگی «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

نگاهی به چند کتاب خواندنی درباره «حاج قاسم سلیمانی»

نگاهی به چند کتاب خواندنی درباره «حاج قاسم سلیمانی»

مروری بر کتاب‌هایی درباره حاج قاسم سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، به مناسبت اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتابشهر ایران ۹ اثر از بین آثار تولیدشده درباره این شهید را معرفی کرده و عرضه خواهند کرد. این آثار به این شرح  است:

کودکان زیادی در شهادت حاج قاسم سلیمانی غمگین شدند و نسبت به جنایت آمریکایی‌ها به خشم آمدند و بی‌تردید کودکان امروز که آینده‌سازان آینده خواهند بود، این جنایت را فراموش نخواهند کرد. «من قاسم سلیمانی هستم» روایتگر مراحل مختلف زندگی شهید از تولد تا شهادت برای آینده‌سازان این مرزوبوم است که به قلم محمدحسین خانی نوشته و در انتشارات مبشر چاپ شده است.

مخاطب در کتاب «این مرد پایان ندارد» از فرمانده جبهه مقاومت، خاطراتی را می‌خواند که تعدادی از آن‌ها برای اولین‌بار منتشر می‌شوند. نگارنده تلاش کرده است مطالب کتاب به گونه‌ای سامان یابد تا خواننده مکتب شهید قاسم سلیمانی را بیشتر بشناسد.

ویژگی این کتاب تصاویر رنگی منتشرنشده از حاج قاسم است. این کتاب به قلم سیدعلی بنی‌لوحی نوشته و در انتشارات راه‌بهشت چاپ شده است.

کتاب «سلیمانی عزیز» حاوی خاطراتی متفاوت و خوانده‌نشده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است، از کرمان تا کرملین، از جنگ با آمریکایی‌ها در نجف تا نبرد با داعش در شهر محاصره‌شده آمرلی، از عموقاسم فرزندان شهدای مدافع حرم تا ژنرال سلیمانی دلهره‌آور اوباما. این کتاب به همت جمعی از نویسندگان در انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

کتاب «شاخص‌های مکتب شهید سلیمانی» اطلاعات مستندی را درباره این شهید به مخاطب ارائه می‌دهد.

این کتاب برمبنای سخنان شهید و خاطرات دیگران، به صورت جامع، خلاصه و مستند از خصوصیات مکتب و تفکرات شهید سلیمانی توسط همرزم و دوست نزدیک و صمیمی او، علی شیرازی نوشته و در انتشارات خط مقدم چاپ شده است.

کتاب «شرح دلبری» نگاهی گذرا به وصیت‌نامه حاج قاسم که منشور عشق و دلدادگی و انسانیت است انداخته و با گریز به اندیشه‌های والای او، روزنه‌ای برای فهم بهتر آن و اعتلای مکتب سلیمانی است. محمدعلی تولائی این کتاب را در انتشارات آستان قدس رضوی منتشر کرده است.

کتاب «عموقاسم» با انتخاب هدفمند ۲۰ داستان، کودک را با روایاتی از شخصیت حاج قاسم آشنا می‌کند و برای نهادینه‌سازی پیام هر داستان، تمرینی ذیل آن طراحی شده تا مخاطب را به تفکر برانگیزد و الگوگیری از سردار را نهادینه کند. این کتاب به قلم محمدعلی جابری در انتشارات کتابک چاپ شده است.

امیرالمؤمنین در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود جناب مالک اشتر کرد. این توصیه‌ها محدود به زمان و مکان خاصی نبود. در زمان ما مالک اشتر دیگری پا به عرصه نهاد و توصیه‌های مولای متقیان را عملی کرد. کتاب «مالک زمان» مشتمل بر ۵۰ داستان زیبا و تطبیقی از زندگی و مجاهت‌های سرداران رشید اسلام و مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی است. گروه نویسندگان انتشارات ابراهیم هادی این کتاب را تدوین کرده‌اند.

«متولد مارس» روایتی از خاطرات دوستان، هم‌رزمان و نزدیکان حاج قاسم سلیمانی است. این خاطرات از تحولات سوریه و عراق تا شهادت و همچنین درباره خلق‌وخوی این شهید و شیوه زندگی اوست که به صورت مصاحبه جمع‌آوری شده است. علی ‌اکبری مزدآبادی این کتاب را در انتشارات یازهرا منتشر کرده است.

«آورتین» فقط اسم یک روستای دورافتاده در اطراف کرمان نیست. آورتین یادآور حماسه ایستادگی و مبارزه حاج قاسم در برابر کسانی است که امنیت و آرامش مردم را هدف گرفته بودند؛ داستان یک جنگ نابرابر با کسانی که از هیچ جنایتی خودداری نمی‌کردند. این کتاب به قلم بهزاد دانشگر در انتشارات ستارگان درخشان چاپ شده است.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب‌ها می‌توانند به کتاب‌فروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کرده یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس  ketabika.com  یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آن‌ها را خریداری کنند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، به مناسبت اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، مرکز رسانه‌ای شیرازه با همکاری کتابشهر ایران ۹ اثر از بین آثار تولیدشده درباره این شهید را معرفی کرده و عرضه خواهند کرد. این آثار به این شرح  است:

کودکان زیادی در شهادت حاج قاسم سلیمانی غمگین شدند و نسبت به جنایت آمریکایی‌ها به خشم آمدند و بی‌تردید کودکان امروز که آینده‌سازان آینده خواهند بود، این جنایت را فراموش نخواهند کرد. «من قاسم سلیمانی هستم» روایتگر مراحل مختلف زندگی شهید از تولد تا شهادت برای آینده‌سازان این مرزوبوم است که به قلم محمدحسین خانی نوشته و در انتشارات مبشر چاپ شده است.

مخاطب در کتاب «این مرد پایان ندارد» از فرمانده جبهه مقاومت، خاطراتی را می‌خواند که تعدادی از آن‌ها برای اولین‌بار منتشر می‌شوند. نگارنده تلاش کرده است مطالب کتاب به گونه‌ای سامان یابد تا خواننده مکتب شهید قاسم سلیمانی را بیشتر بشناسد.

ویژگی این کتاب تصاویر رنگی منتشرنشده از حاج قاسم است. این کتاب به قلم سیدعلی بنی‌لوحی نوشته و در انتشارات راه‌بهشت چاپ شده است.

کتاب «سلیمانی عزیز» حاوی خاطراتی متفاوت و خوانده‌نشده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است، از کرمان تا کرملین، از جنگ با آمریکایی‌ها در نجف تا نبرد با داعش در شهر محاصره‌شده آمرلی، از عموقاسم فرزندان شهدای مدافع حرم تا ژنرال سلیمانی دلهره‌آور اوباما. این کتاب به همت جمعی از نویسندگان در انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

کتاب «شاخص‌های مکتب شهید سلیمانی» اطلاعات مستندی را درباره این شهید به مخاطب ارائه می‌دهد.

این کتاب برمبنای سخنان شهید و خاطرات دیگران، به صورت جامع، خلاصه و مستند از خصوصیات مکتب و تفکرات شهید سلیمانی توسط همرزم و دوست نزدیک و صمیمی او، علی شیرازی نوشته و در انتشارات خط مقدم چاپ شده است.

کتاب «شرح دلبری» نگاهی گذرا به وصیت‌نامه حاج قاسم که منشور عشق و دلدادگی و انسانیت است انداخته و با گریز به اندیشه‌های والای او، روزنه‌ای برای فهم بهتر آن و اعتلای مکتب سلیمانی است. محمدعلی تولائی این کتاب را در انتشارات آستان قدس رضوی منتشر کرده است.

کتاب «عموقاسم» با انتخاب هدفمند ۲۰ داستان، کودک را با روایاتی از شخصیت حاج قاسم آشنا می‌کند و برای نهادینه‌سازی پیام هر داستان، تمرینی ذیل آن طراحی شده تا مخاطب را به تفکر برانگیزد و الگوگیری از سردار را نهادینه کند. این کتاب به قلم محمدعلی جابری در انتشارات کتابک چاپ شده است.

امیرالمؤمنین در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه توصیه‌های مهمی به فرمانده سپاه خود جناب مالک اشتر کرد. این توصیه‌ها محدود به زمان و مکان خاصی نبود. در زمان ما مالک اشتر دیگری پا به عرصه نهاد و توصیه‌های مولای متقیان را عملی کرد. کتاب «مالک زمان» مشتمل بر ۵۰ داستان زیبا و تطبیقی از زندگی و مجاهت‌های سرداران رشید اسلام و مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی است. گروه نویسندگان انتشارات ابراهیم هادی این کتاب را تدوین کرده‌اند.

«متولد مارس» روایتی از خاطرات دوستان، هم‌رزمان و نزدیکان حاج قاسم سلیمانی است. این خاطرات از تحولات سوریه و عراق تا شهادت و همچنین درباره خلق‌وخوی این شهید و شیوه زندگی اوست که به صورت مصاحبه جمع‌آوری شده است. علی ‌اکبری مزدآبادی این کتاب را در انتشارات یازهرا منتشر کرده است.

«آورتین» فقط اسم یک روستای دورافتاده در اطراف کرمان نیست. آورتین یادآور حماسه ایستادگی و مبارزه حاج قاسم در برابر کسانی است که امنیت و آرامش مردم را هدف گرفته بودند؛ داستان یک جنگ نابرابر با کسانی که از هیچ جنایتی خودداری نمی‌کردند. این کتاب به قلم بهزاد دانشگر در انتشارات ستارگان درخشان چاپ شده است.

علاقه‌مندان برای تهیه این کتاب‌ها می‌توانند به کتاب‌فروشی‌های معتبر در سراسر کشور مراجعه کرده یا از طریق سایت کتابیکا به آدرس  ketabika.com  یا از طریق فروشگاه‌های کتابشهر ایران آن‌ها را خریداری کنند.

منبع خبر

نگاهی به چند کتاب خواندنی درباره «حاج قاسم سلیمانی» بیشتر بخوانید »

آرزوی «حاج قاسم» برای شنیدن صدای بی‌سیم

آرزوی «حاج قاسم» برای شنیدن صدای بی‌سیم



حاج قاسم و شاهکار والفجر۸ ـ قسمت اول | از باران گلوله بر سر غواصان تا آرزوی سردار قاسم سلیمانی برای شنیدن صدای بی‌سیم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران که این روزها ملت ایران بیشتر از مجاهدت‌های ایشان در لبنان، سوریه و عراق اطلاع دارند؛ در دوران دفاع مقدس از فرماندهان برتر بوده که عملیات‌های متفاوتی علیه رژیم بعث عراق انجام داده‌ است. فعالیت‌هایی که هر کدام گره‌ای از کار رزمندگان اسلام باز می‌کرد و در نهایت باعث پیروزی ملت ایران شد.

غواصان لشکر 41 ثارالله و یگان‌های دیگر وارد رودخانه وحشی اروندرود (با 70، 80 کیلومتر سرعت) شدند. دیری نپایید که رودخانه طغیان کرد و طوفانی شد و هم‌زمان بارندگی شدید آغاز و فضای قرارگاه خاتم(ص)، قرارگاه‌های تابعه و لشکرهای عمل کننده بحرانی شد و همه فرماندهان و نیروها نگرانِ غواصان. در چنین شرایطی بعثی‌ها هم شروع کردند به ریختن آتش سنگین و توأم سطح رودخانه را به زیر رگبار مسلسل بستند. گلوله‌هایی بود که سطح آب را پوشانده و تنها سرخی گلوله بود و طوفان و نیروهای غواص درون آب.

تمامی فرماندهان قرارگاه مرکزی سپاه و بسیج و نیروها که کاملاً نومید شده بودند سر به سجده ساییده و به درگاه خداوند متعال با استغاثه و ناله و سوز و گداز در انتظار حصول عنایتی از سوی حضرت دوست بودند.

طوفان بود و باران بود و آتش و… و این سو سجده و اشک و ناله و انقطاع کامل، و تنها امیدواری به لطف حضرت حق.

غواصان درون آب، در گرداب و طوفان، باران و آتش سرگردان و به هر سو کشیده می‌شوند و دیگر اختیار مسیر حرکت از آنها سلب شده‌ است و این جریان آب است که تعیین مسیر را در اختیار دارد. در برابر اجرای آتش دشمن غواصان بدون کوچک‌ترین واکنشی و تنها با توکل به خدا همه‌ چیز را به او که راهنمای حقیقی است سپردند. تدبیر و آرامش غواصان و لطف خداوند موجب شده حتی یک نفر شلیک نکند.

در یک لحظه آتش دشمن قطع می‌شود و این به منزله این است که دشمن غافلگیر بوده و به خاطر احتیاط اقدام به آتش کرده‌ است. راستی اگر یک نفر شلیک می‌کرد چه سرنوشتی برای غواصان رقم می‌خورد؟ لو رفتن عملیات و مفقود شدن چندین هزار غواص!

تصورش هم سنگین است که نیروهای غواص درون آب و لو رفتن عملیات…..

اصلاً یکی از مهم‌ترین علت‌های اصلی مخالفت فرماندهان تا آخرین زمان که چاره‌ای جز عملیات نداشتند همین وضعیت بود اما چاره‌ای دیگر بود؟

یادش بخیر در زمان عملیات فتح المبین، زمانی که فرماندهان بین اجرای عملیات و عدم انجام آن دو به شک بودند؛ در نهایت دو سه روز قبل از عملیات آقا محسن( فرمانده وقت سپاه) تصمیم گرفت با فانتوم (به‌خاطر اقدامی سریع) خدمت امام رفته کسب تکلیف می‌کند. وی پس از شرح وضعیت تقاضای استخاره می‌کند.

امام: تدبیر کرده‌اید؟

آقا محسن: بله

امام: برید انجام دهید این عملیات فرماندهی‌اش با خود خداست.

بله این عملیات هم باید با توکل به خدا انجام شود و راهی برای منتفی کردن آن نیست، همه چیز آماده است، و تنها باید امید به لطف خدا و نصر او داشت.

 از طرف دیگر یکی دو نفر از غواصان لشکر که در کوران نبرد با آب و آتش و بوران، تاریکی هوا و ظلمات هوای بارانی، جنگی را قبل از نبرد با دشمن آغاز کرده بودند؛ وارد قرارگاه لشکر 41 ثارالله شده و همه را مبهوت خود می‌کنند.

هجمه سؤال‌ها بر قرارگاه حاکم شده و در وهله اول انگار کسی جرأت سؤال کردن را ندارد.

واقعاً چه چیزی باعث چنین وضعیتی شده‌است؟!

این دو نفر اینجا؟

یکی از غواصان: حاج قاسم تو را به خدا ما را با نیروهای موج بعدی بفرستید. طوفان ارتباط زنجیری غواصان را پاره کرده! همه از هم پاشیدند! آب هر غواصی را به سمتی می‌کشاند، وضعیت غیر قابل تصوری در آب و بچه‌ها حاکم شده! خدا بدادشان برسد….. مدام آب داخل دهان غواصان رفته و مجدداً خارج می‌شود و مدام در حال تهوع و… هستند. نمی‌دانم چقدر می‌توانند دوام بیاورند و از خفگی خود را نجات دهند.

در این شرایط جز معجزه از کسی کاری ساخته نیست! بله عاشقان سیرالی‌الله و عاشقان روح‌الله در نبردی بی‌امان با طبیعتی ستیز می‌کنند که تحت فرمان خداست و حکمت باری تعالی بر طبیعت حاکم. اما مگر می‌شود نیل بر روی پیروان حضرت موسی باز شود، اما بر پیروان رسول‌الله(ص) و خمینی(ره)، همان‌ها که با خون خود دینش را یاری می‌کنند، لبخند نزند؟!!

اطلاع فوق از وضعیت غواصان در قرارگاه لشکر 41 ثارالله فضای موجود را بسیار سنگین‌تر کرد خصوصاً اینکه این دو نفر (دقیقاً یادم نیست شاید یک‌نفر) به صورت جزء به جزء موقعیت و وضعیت نیروها را ترسیم کردند. لحظات تکان‌دهنده‌ای بر اتاق بی‌سیم فرماندهی حاکم شده‌ است. حاج قاسم نگران و مضطرب مدام ذکر یا بی بی فاطمه زهرا (س) را با تمام وجود بر دل و زبان خود جاری می‌کند. او در اتاق بی‌سیم چشم امید به حضرت دوست و یاری ائمه معصومین علیهم‌السلام دوخته است تا شاید بی‌سیم غواصان فعال شده و بگوید:

قاسم قاسم احمد……… قاسم قاسم احمد

ولی خبری از حاج احمد امینی فرمانده غواصان بگوش نمی‌رسد.

حاج قاسم با اشک چشمانش و با ذکر نام خدا و اولیاءالله امید به تماس بی‌سیم دوخته تا شاید صدای حاج احمد امینی را با دل و جان استماع کند.

تلاطم امواج رودخانه، نواخت آب بر سر و صورت نیروهای غواص چون ترکه یا سیلی سنگینی می‌ماند که مدام بر چهره‌های معصومانه میوه‌های دل خمینی(ره) نواخته می‌شود و صبر و استقامت و جنگ با آب و بی‌خبری از اوضاع به ویژه پراکنده شدن غواصان و انقطاع از تمامی تعلقات جز لقاء خداوند تبارک و تعالی و امید بستن به حضرت دوست برای شاد کردن دل امت شهیدپرور حرف دیگری در میان نیست. عجب صبری خدا دارد.

او می‌خواهد آنچه را که فرشته‌ها نمی‌دانستند و شاید از درک آن عاجز یعنی اشرف مخلوقات به نمایش گذاشته تا آزادی خواهان جهان بیاموزند رمز عبودیت، عشق، فداکاری و ایثار و شجاعت را. اینجا مدرسه عشق است و قلم در ترسیمش بر خود می‌شکافد.

شاید در این لحظات پر اضطراب و دلهره، بهترین لحظه عمر حاج قاسم شنیدن صدای حاج احمد باشد. چرا که این صدا می‌تواند نوید بخش 60، 70 درصد تضمین پیروزی باشد. مهم‌تر آنکه سلامتی بچه‌ها، و شادی بخشیدن به مردم کشورمان و…

فکر کنم یک ساعتی از وضعیت بحرانی گذشته همچنان سرها بر سجده، بعضاً در حال قدم زدن و یا سر بر زانو، مدام ذکر و تسبیح خداوند متعال را بر دل و زبان جاری می‌کنند. حال و هوای عجیبی بر قرارگاه تاکتیکی فرماندهی و نیروها حاکم است. واقعاً چه اتفاقی افتاده؟ از غواصان چه خبر؟ بچه‌ها به کدام سمت و سو حرکت می‌کنند؟ جهت آنها به سمت خط و ساحل دشمن یا دهانه خلیج فارس و رفتن به جایی که ممکن است دیگر دست کسی به آنها نرسد. یا غیاث المستغیثین! یا غیاث من لا غیاث له! ارحمنا فرزندان روح الله!

بیسیم‌ها همچنان در سکوت رادیویی که نشان از آن دارد که نیروها همچنان در آب هستند و یا در ساحل دشمن موضع گرفته‌اند و منتظر فرصتی برای ارتباط با سنگر فرماندهی.

آیا غواصان در این وضعیت قادر به فین زدن (کفش غواصی برای پا زدن و حرکت کردن) هستند؟! اصلاً جریان آب در چنین شرایطی اجازه فین زدن را خواهد داد؟!! آیا بچه‌ها می‌توانند خود را به ساحل دشمن برسانند؟! تازه اگر به ساحل دشمن هم برسند چگونه خود را از انبوه موانع طبیعی و مصنوعی به سلامت به سنگرهای بعثی برسانند؟!! باید از میان انبوهی از موانع مصنوعی که شامل: تله‌های فوگاز (تله‌ای که با برخورد به آن منطقه چون روز روشن می‌شود) و انفجاری، میادین مین، سیم‌های خاردار حلقوی و فرشی، گل و لای و چولان‌ها (مثل نیزار)، کمین‌های دشمن و… یکی یکی عبور کرده و این حجم موانع و استحکامات را پشت سر گذاشته و سپس با زدن به خط مقدم نیروهای بعثی، اولین خط دشمن را متزلزل کرده تا موج اول نیروهای قایق سوار وارد عمل شده و پس از شکستن و پاکسازی خط اول آماده کشیدن به عمق منطقه عملیاتی شوند!

یادشان به خیر شب‌های قبل از عملیات در بحبوحه آموزش، غواصان درون نخلستان‌ها چه نماز شبی را مخفیانه ادا می‌کردند! آن هم در سیاهی شب و سردی زمستان، و پس از یکی دو نوبت تمرین عبور از رودخانه که تمرینی بسیار مشکل در این فصل از سال است.

ناگفته نماند در این عملیات حدود چند هزار نیروی غواص، از لشکرهای مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درون آب در حال عبور از اروند هستند که فقط لشکر ثارالله در این سطور مورد برسی قرار گرفته‌ است.

 برای عبور از موانع نیروهای شناسایی در جلو به عنوان پیشرو و راهنما، و نیروهای تخریب جهت باز کردن موانع و پاکسازی و خنثی کردن میادین مین و… در پشت سر آنها و در نهایت نیروهای گردان که پشت سر هم در حرکت‌اند.

نکته: نیروهای غواص برای جلوگیری از ایجاد امواج تا لحظات قبل از زدن به دشمن نباید بی‌سیم‌های خود را روشن و ارتباط برقرار کنند، مبادا عملیات لو رفته و دشمن هوشیار شود. ضمن اینکه پس از رسیدن به مقصد بی‌سیم باید روشن و پس از اعلام رمز عملیات، درگیری آغاز شود.

ادامه دارد……

راوی: حمیدرضا فراهانی رزمنده و روای دفاع مقدس



منبع خبر

آرزوی «حاج قاسم» برای شنیدن صدای بی‌سیم بیشتر بخوانید »