خاطرات قاسم سلیمانی

دل‌نوشته دختر سلیمانی برای سردار دل‌ها +فیلم

حاج قاسم؛ مهمان سرزده مراسم خواستگاری!



حاج قاسم سلیمانی نمایه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زینب اکبری از دماوند، ماجرایی واقعی درباره شهید حاج قاسم سلیمانی را به قلم داستانی درآورده و نوشت:

می خواست ازدواج کند. یکه و تنها و حالا مضطرب مانده بود. بعد از شهادت پدر او بود و مادری که دیگر فقط پسرش را داشت. چند شب پیش پدر در خواب گفته بود رفیقم را می‌فرستم تنها نباشی، آبرویت باشد. اما دیگر هیچ خبری نشد؛‌ نه از پدرش نه از رفیقی که قرار بود پناهش باشد.

شاکی بود از همه. از دنیا، از جنگ، از پدر،‌از مقاومت… که اینچنین در زندگی ضعیفش کرده بود. 

فردا رفتند خواستگاری؛ او و مادرش. نشستند در مقابل خانواده پرجمعیت عروس. اضطرابش شده بود عرق سرد و مدام از پیشانی‌اش سرازیر می‌شد. تلفن مادر زنگ خورد. شماره ناشناس بود. پاسخ گرفت و آدرس داد و بعد با بهت،‌خیره شد در چشمان پسر.

زنگ زدند؛ قطره اشکی از چشمان مادر سرید. صدا را صاف کرد و رو به جمعیت گفت: مهمان ماست… دوست همسرم…

در باز شد؛ حاج قاسم آمد.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۳

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۴

چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۵

«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۶

در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟

«قاسم» هنوز زنده است… / ۷

عکس «حاج قاسم» روی پیراهن زن فمینیست!

«قاسم» هنوز زنده است… / ۸

بعد از خواندن این کتاب، به روح «حاج قاسم» درود بفرستی

این داستان در کتاب جهانمرد به کوشش کوثر دانش به همراه تعداد دیگری از داستانک‌ها برای حاج قاسم سلیمانی به چاپ رسیده است. 



منبع خبر

حاج قاسم؛ مهمان سرزده مراسم خواستگاری! بیشتر بخوانید »

«مکتب سلیمانی» به «برهان» رسید

ابعاد نظری «مکتب سلیمانی» کمتر مورد توجه قرار گرفته است



مکتب سلیمانی - حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، مجله برهان اندیشه با چاپ ویژه‌نامه مکتب سلیمانی به پیش‌باز اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی رفت.

به این بهانه خبرنگار مشرق، گفتگویی با امیرعلی ناقدی، صاحب امتیاز و مدیر مسئول این نشریه ترتیب داد.

ناقدی در پاسخ به این سوال که هدف شما از انتشار این ویژه نامه چه بود؟ گفت: هدف اصلی تحریریه نشریه برهان اندیشه، تبیین ابعاد نظری مکتب شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی بوده است. همانطور که می‌دانید در مورد عظمت این شهید بزرگوار، خاطرات و سایر ابعاد وجودی ایشان الحمدلله تبیین و بحث زیاده صورت گرفته است. اما آنچه بنظرمان کمتر مورد توجه قرار گرفته است و باید با دقت بیشتر در گفتمان رهبر معظم انقلاب به آن پرداخته شود، تبیین ابعاد نظری مکتب سلیمانی است. البته این نشریه یک کار کمی در این مسیر است و امیدواریم خدا توفیق دهد این مسیر را بیشتر ادامه بدهیم.

وی درباره گستره‌ای توزیع این ویژه نامه ادامه داد: نشریه برهان اندیشه یک نشریه ملی است و عزیزان در هر جای کشور با مراجعه به سایت انتشارات دیدمان می‌توانند نسبت به تهیه این ویزه نامه اقدام کنند.

مدیرسئول نشریه برهان اندیشه در پایان درباره گذشته و آینده این نشریه نیز افزود: این نشریه در تمام شماره‌هایش فارغ از بسیاری نشریات موجود، سعی کرده به ابعاد نظری گفتمان انقلاب اسلامی و نیز گفتمان امامین انقلاب توجه کند. دوگانه توسعه و پیشرفت، عزت ملی، انتخابات در جمهوری اسلامی، بیانیه گام دوم، نظریه مقاومت (که دو شماره فقط به این بحث اختصاص دادیم) و …. از جمله موضوعات این نشریه بوده است.

گفتنی است، در آستانه سالگرد شهادت سردار پرآوازه و سرافراز اسلام سپهبد شهید، حاج قاسم سلیمانی توسط رژیم جنایتکار آمریکا، با همت اندیشگاه گفتمان، شماره ۲۴ام از نشریه برهان اندیشه با عنوان مکتب سلیمانی منتشر شد.

تبیین ابعاد نظری مفهوم «مکتب سلیمانی» که توسط رهبر انقلاب اسلامی در توصیف جایگاه رفیع سردار شهید سلیمانی بیان شده است، مهم‌ترین محور این شماره از نشریه برهان اندیشه را به خود اختصاص داده است.

«دین و ولایت فقیه از منظر سردار شهید»، «ویژگی‌های مدیریتی سردار سلیمانی» در تبیین سبک مدیریتیِ انقلابیِ سردار سلیمانی و «سردار سلیمانی در نگاه رسانه‌ها و متفکرین بین المللی» در مقطع بعد از شهادت، نام برخی فصول و بخش‌های این ویژه‌نامه است.

برای تهیه این نشریه به سایت didemanbook.ir مراجعه نمایید.



منبع خبر

ابعاد نظری «مکتب سلیمانی» کمتر مورد توجه قرار گرفته است بیشتر بخوانید »

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت!



کتاب برادر قاسم - حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق- کتاب «برادر قاسم» را ابوذر مهروان‌فر با زیرعنوان «جستاری در اندیشه‌های راهبردی شهید حاج قاسم سلیمانی» توسط انتشارات مهر امیرالمؤمنین در قم منتشر کرده است.

این کتاب در حوزه‌های ولایت، انقلاب، دفاع مقدس، شهادت،‌ مدافعان حرم و فرهنگ و هنر به نقل نظرات و گفته های سپهبد حاج قاسم سلیمانی پرداخته است. برادر قاسم در ۳۳۶ صفحه با قیمت ۳۰۰۰۰ هزار تومان برای سومین بار در زمستان ۱۳۹۸ منتشر شده است.

بیشتر بخوانیم:

«قاسم» هنوز زنده است… /۱

بگردم دور «اسمت» حاج قاسم

«قاسم» هنوز زنده است… /۲

آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از پاورقی‌های متعدد این کتاب است.

حاج قاسم سلیمانی با احمد سلیمانی از دوران کودکی باهم بزرگ شده اند. یکی از ایام خاطره انگیز حاج قاسم، کارگری در کرمان به همراه احمد بوده است. دوران قبل از انقلاب، این دو تصمیم می‌گیرند که برای کمک به معیشت خانواده از روستا به شهر بیایند و کارگری کنند. حاج قاسم از آن دوران چنین تعریف می‌کند:

نزدیک ظهر بود که مینی‌بوس وارد کرمان شد و کنار میدانی نگه داشت. مسافران با عجله ریختند پایین، شاگرد راننده جَلدی روی باربند رفت و از همان بالا وسایل را پایین انداخت. در میان انبوه دهه‌های ماست و گونی‌های کشک و… دو بسته رختخواب هم بود که برای ما بود. لحظاتی بعد نه خبری از مینی بوس بود و نه نشانی از مسافران. تنها آن دو بسته رختخواب بود که ما دو نوجوان در کنارش ایستاده بودیم و منگ سروصدای شهر بودیم.

در آن لحظات سنگین و طولانی، غربت را با تمام وجود حس می کردیم؛ واقع در مانده بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم. باید کاری می کردیم، اصلا آمده بودیم کاری بکنیم، روزگار سختی بود. پدرانمان مقروض دولت بودند. وام کشاورزی گرفته بودند؛ اما حالا نمی توانستند پس بدهند، شب ها از غم اینکه روزی آدم‌های دولت بریزند و پدران‌مان را دستگیر کنند و ببرند زندان، خوابمان نمی‌برد و یاد چنین روزی دل مان را خالی می‌کرد.

پدر من نهصد تومان بدهکار بود و پدر احمد پانصد تومان. حال ما آمده بودیم به شهر غریب تا کار کنیم. احمد گفت: قاسم بیا عهد ببندیم تا وقتی که یک پول درست و حسابی جمع نکرده ایم به ده برنگردیم گفتم: باشد.

دست همدیگر را فشردیم. سپس یاعلی گفتیم و وسایل مان را برداشتیم و راه افتادیم. در کوچه پس کوچه های خیابان ناصری اتاقی اجاره کردیم ماهی پانزده تومان. صاحبخانه مان پیرزنی بود به نام آسیه. سیزده سال بیشتر نداشتیم جثه‌هایمان آنقدر کوچک و نحیف بود که به هر کجا می‌رفتیم کار بگیریم قبول مان نمی کردند تا اینکه در خیابان خراجو که آن زمان انتهای شهر بود، مدرسه‌ای ساختند و ما را نیز به کار گل گرفتند یا روزی دو تومان! برفی که در سال پنجاه به کرمان بارید، مشهور است.

تا آن روز هشت ماه بود که از آمدن ما به کرمان می‌گذشت. حالا دیگر سیصد تومان من داشتم و سیصد و پنجاه تومان هم احمد. گمان می‌کردیم به عهدمان وفا کرده ایم و حالا وقتش است که سری به پدر و مادرمان بزنیم.

شوق دیدار خانواده، ما را به بازار کشاند و حدود هفتاد تومان خرید کردیم؛ طوری که برای همه بستگان مان یک تکه سوغاتی خریده بودیم، صبح رفتیم به گاراژ و با اتوبوس تا دوراهی بزنجان آمدیم. از آنجا به این ور، دیگر ماشین کار نمی‌کرد و ما چهل و هفت کیلومتر راه در پیش داشتیم تا چشم کار می‌کرد برف بود و برف.

دو مرد مسافر رابُری جلو افتادند و ما با احتیاط پاهایمان را جای پای آنها گذاشتیم و کشیده شدیم؛ اما به فکر چاره اساسی تر بودیم، برف سنگین بود و عمر روز زمستانی کوتاه و ما باید غروب به خانه می رسیدیم. گفتند: در چنین اوضاعی تنها پهلوان است که می تواند رانندگی کند. آوازه او را شنیده بودیم. شنیده بودیم مرد تنومدی است که با دندان، خر و گاو را از جا بلند می کند. در خانه اش رفتیم. ابتدا هرچه آن دو همراه ما اصرار کردند، قبول نکرد و گفت: از جانم که سیر نشده اما ناگهان پذیرفت. قرار شد در قبال نفری پنج تومان ما را تا بالای تپه‌های رابُر برساند. پشت جیپ که نشستیم باز هم امید به زندگی در دلهایمان زنده شد و در خیالمان پدر و مادرمان را می دیدیم که خوشحالند. پهلوان از پیچ‌ها و چاله چوله ها می‌گذشت. ماشین که گیر می کرد لازم نبود ما دست بزنیم خودش جیب را از جا می‌کند و می گذاشت کنار.

وقتی که رسیدیم مقصد و کرایه اش را دادیم، به رابری ها گفت: خیال نکنید من برای این بیست تومان بیرون آمده اما به ما اشاره کرد و گفت: فقط به خاطر این دو نفر بود. الان هم سن و سال های اینها زیر کرسی خوابیده اند و تازه پدر و مادرشان دلواپسند که یک وقتی سرما نخوردند. الان وقت استراحت و بازی اینهاست نه در ولایت غربت کارگری کردن. تف بر این روزگاری که برایمان ساخته اند. ده، دوازده سال بعد ما باز هم پهلوان را دیدیم، او به جبهه آمده بود تا خدمتگزار رزمندگان اسلام باشد.

هفده کیلومتر از رابر تا ده پیاده آمدیم و تازه داشت چراغ خانه ها روشن میشد که ما رسیدیم. وقتی خبر در ده پیچید، ولوله‌ای شد و تا پاسی از شب مردم با ما بودند و خوشحالی می کردند.



منبع خبر

ترس حاج قاسم از آدم‌های دولت! بیشتر بخوانید »