خاطرات قاسم سلیمانی

رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت «حاج قاسم»

رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت «حاج قاسم»



رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت ناتمام شهید حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همزمان با فروش مردمی یکصدهزارمین نسخه کتاب زندگی‌نامه خودنوشت ناتمام شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم» از اولین پوستر این کتاب رونمایی شد.

گفتنی است «از چیزی نمی ترسیدم» دست نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه‌ مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.

رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت ناتمام شهید حاج قاسم سلیمانی

اوّلین نسخه‌ی این کتاب، صبح روز چهارشنبه ۲۶ آذرماه ۱۳۹۹، در پایان دیدار خانواده‌ی شهید سلیمانی به رهبر معظّم انقلاب اسلامی اهدا شده است. آن‌طور که دختر شهید سلیمانی در مقدمه‌ی کتاب آورده است: “من به نمایندگی از حاج قاسم برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه زندگی‌نامه‌ای به قلم حاج قاسم بود که قصد داشتیم به‌مناسبت ایام سالروز شهات، در قالب کتابی منتشر کنیم. آنچه همراهم بود در واقع ماکت یا نمونه‌ی اوّلیه‌ای از کتاب بود. بعد از پایان دیدار، آن را تقدیم رهبر انقلاب کردم. ایشان سؤالاتی درباره‌ی کتاب پرسیدند و این هدیه کوچک را با مهر پذیرفتند.”

چند روز بعد از این دیدار و در دقایق پایانی نهایی‌شدن کتاب، متنی از سوی دفتر رهبر معظّم انقلاب به دستم رسید. ایشان منت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی را به یاد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبد کل این کتاب نشست:

بسمه تعالی

هر چیز که یادِ شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یادِ او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین‌گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هر کدام وظیفه‌ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.

رزقنا الله ما رزقه من فضله

 
سیّدعلی خامنه‌ای

۹۹/۱۰/۷

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همزمان با فروش مردمی یکصدهزارمین نسخه کتاب زندگی‌نامه خودنوشت ناتمام شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم» از اولین پوستر این کتاب رونمایی شد.

گفتنی است «از چیزی نمی ترسیدم» دست نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه‌ مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.

رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت ناتمام شهید حاج قاسم سلیمانی

اوّلین نسخه‌ی این کتاب، صبح روز چهارشنبه ۲۶ آذرماه ۱۳۹۹، در پایان دیدار خانواده‌ی شهید سلیمانی به رهبر معظّم انقلاب اسلامی اهدا شده است. آن‌طور که دختر شهید سلیمانی در مقدمه‌ی کتاب آورده است: “من به نمایندگی از حاج قاسم برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه زندگی‌نامه‌ای به قلم حاج قاسم بود که قصد داشتیم به‌مناسبت ایام سالروز شهات، در قالب کتابی منتشر کنیم. آنچه همراهم بود در واقع ماکت یا نمونه‌ی اوّلیه‌ای از کتاب بود. بعد از پایان دیدار، آن را تقدیم رهبر انقلاب کردم. ایشان سؤالاتی درباره‌ی کتاب پرسیدند و این هدیه کوچک را با مهر پذیرفتند.”

چند روز بعد از این دیدار و در دقایق پایانی نهایی‌شدن کتاب، متنی از سوی دفتر رهبر معظّم انقلاب به دستم رسید. ایشان منت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی را به یاد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبد کل این کتاب نشست:

بسمه تعالی

هر چیز که یادِ شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یادِ او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین‌گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هر کدام وظیفه‌ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.

رزقنا الله ما رزقه من فضله

 
سیّدعلی خامنه‌ای

۹۹/۱۰/۷



منبع خبر

رونمایی از پوستر زندگی‌نامه خودنوشت «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

وحشت رژیم‌های عربی و کاخ سفید از تاثیرگذاری سردار سلیمانی در منطقه

صوت/روایت سردار سلیمانی از حساسیت منطقه عملیاتی والفجر ۸

صوت/روایت سردار سلیمانی از حساسیت منطقه عملیاتی والفجر ۸ بیشتر بخوانید »

رونمایی از کتاب «شاخص‌های مکتب شهید سلیمانی» با پیام سردار قاآنی

انتشار ترجمه آذری لاتین کتاب شاخص‌ها در ۴ کشور



رونمایی از کتاب «شاخص‌های مکتب شهید سلیمانی» با پیام سردار قاآنی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «شاخص های مکتب شهید سلیمانی» توسط انتشارت خط مقدم و به قلم حجت الاسلام شیرازی به چاپ رسیده است. کتابی که از مکتب حاج قاسم در حوزه های مختلف می گوید و حالا این کتاب به زبان های مختلف ترجمه شده و یکی از این زبان ها، زبان آذری لاتین است که در کشورهای آذربایجان، ترکیه، روسیه و گرجستان به چاپ رسیده است.

در بخشی زا این کتاب آمده است:«شاید خیلی‌ها ندانند که این بحث مکتب شهیدسلیمانی از کجا و چه زمانی شروع شد؟ اما در مقدمه این کتاب آمده است: «حاج‌قاسم یک مکتب است، زمانی که این جمله دهان به دهان پیچید که رهبر معظم انقلاب در ۲۷ دی‌ماه ۱۳۹۸و در خطبه‌های نمازجمعه تهران فرمودند: «ما به حاج‌قاسم سلیمانی شهید عزیز، به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به چشم یک مکتب نگاه کنیم.

سردار شهید عزیز ما را به چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درس‌آموز، با این چشم نگاه کنیم.» مکتب، یک طرح جامع و منسجم است که با جهان‌بینی‌ و با دستورالعمل‌هایی که ارائه می‌دهد، بشر را به طرف کمال و هدفش راهنمایی می‌کند.

علامه مرتضی مطهری در تبیین واژه‌ مکتب آورده است: «مکتب، یعنی نیاز به یک تئوری کلی؛ یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی آن، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است و در آن، خطوط اصلی و روش‌ها، بایدها و نبایدها، خوب‌ها و بدها، هدف‌ها و وسیله‌ها، نیازها و دردها و درمان‌ها، مسئولیت‌ها و تکلیف‌ها مشخص شده و منبع الهام تکلیف‌ها و مسئولیت‌ها برای همه افراد باشد. اسـلام، یک مکتب است. مکتــب اسلام، تئوری پیروزی انسانیت بر حیوانیت، علم بر جهل، عدالت بر ظلم، مساوات بر تبعیض، فضیلت بر رذیلت، تقوا بر بی‌بندوباری، و توحید بر شرک است. اسـلام عزیز، با چنین جهان‌بینی‌ای، مکتبی است جامع و واقع‌گرا.»

این کتاب در ایران هم به چاپ هفتادم رسیده و بسیار مورد استقبال قرار گرفته است.



منبع خبر

انتشار ترجمه آذری لاتین کتاب شاخص‌ها در ۴ کشور بیشتر بخوانید »

راسته کتابفروش‌های ‌خیابان انقلاب میزبان اولین کتاب به قلم «حاج قاسم»

تا ۲۰سالگی «حاج قاسم» در «از چیزی نمی‌ترسیدم»



کتاب از چیزی نمی ترسیدم - حاج قاسم سلیمانی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید سردار قاسم سلیمانی است که در انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. این اثر دست نوشته‌های شخصی این سردار شهید از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه مبارزات انقلابی سال ۵۷ است.

اولین نسخه  این کتاب، چهارشنبه ۲۶ آذر ماه ۱۳۹۹ در پایان دیدار خانواده شهید سلیمانی به رهبرمعظم انقلاب اسلامی اهدا شد.

دختر حاج قاسم سلیمانی در مقدمه این اثر نوشته است:

«من به نمایندگی از حاج قاسم برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه زندگی‌نامه‌ای به قلم حاج قاسم بود که قصد داشتیم به‌مناسبت ایام سالروز شهادتشان، در قالب کتابی منتشر کنیم. آنچه همراهم بود در واقع ماکت یا نمونه‌ اولیه‌ای از کتاب بود. بعد از پایان دیدار، آن را تقدیم رهبر انقلاب کردم. ایشان سؤالاتی درباره‌ کتاب پرسیدند و این هدیه کوچک را با مهر پذیرفتند. چند روز بعد از این دیدار و در دقایق پایانی نهایی‌شدن کتاب، متنی از سوی دفتر رهبر معظّم انقلاب به دستم رسید. ایشان منت گذاشته و یادداشتی را به یاد سرباز وفادار خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری به شرح زیر که چون روح بر کالبد کل این کتاب نشست:

بسمه تعالی

هر چیز که یادِ شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یادِ او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین‌گونه پاداش دنیایی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد، ولی ما هم هر کدام وظیفه‌ای داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام، اما ظاهراً می تواند گامی در این راه باشد. رزقنا الله ما رزقه من فضله. سیّدعلی خامنه‌ای. 

زینب سلیمانی کتاب را اینگونه توصیف می‌کند:

کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگی نامه‌ای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است. داستان شخصیت مردی است از دل روستایی دور افتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستان درباره مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای آسمان ها، خیلی دوست دارم آنان که حاج قاسم را در لباس نظامی دیدند بدانند که او چگونه بزرگ شد. “از چیزی نمی‌ترسیدم” آغاز رسالتی عظیم از شناختن مردی بزرگ است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید سردار قاسم سلیمانی است که در انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. این اثر دست نوشته‌های شخصی این سردار شهید از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه مبارزات انقلابی سال ۵۷ است.

اولین نسخه  این کتاب، چهارشنبه ۲۶ آذر ماه ۱۳۹۹ در پایان دیدار خانواده شهید سلیمانی به رهبرمعظم انقلاب اسلامی اهدا شد.

دختر حاج قاسم سلیمانی در مقدمه این اثر نوشته است:

«من به نمایندگی از حاج قاسم برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه زندگی‌نامه‌ای به قلم حاج قاسم بود که قصد داشتیم به‌مناسبت ایام سالروز شهادتشان، در قالب کتابی منتشر کنیم. آنچه همراهم بود در واقع ماکت یا نمونه‌ اولیه‌ای از کتاب بود. بعد از پایان دیدار، آن را تقدیم رهبر انقلاب کردم. ایشان سؤالاتی درباره‌ کتاب پرسیدند و این هدیه کوچک را با مهر پذیرفتند. چند روز بعد از این دیدار و در دقایق پایانی نهایی‌شدن کتاب، متنی از سوی دفتر رهبر معظّم انقلاب به دستم رسید. ایشان منت گذاشته و یادداشتی را به یاد سرباز وفادار خود نوشته بودند. متنی پر از عطوفت و بزرگواری به شرح زیر که چون روح بر کالبد کل این کتاب نشست:

بسمه تعالی

هر چیز که یادِ شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یادِ او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین‌گونه پاداش دنیایی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد، ولی ما هم هر کدام وظیفه‌ای داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام، اما ظاهراً می تواند گامی در این راه باشد. رزقنا الله ما رزقه من فضله. سیّدعلی خامنه‌ای. 

زینب سلیمانی کتاب را اینگونه توصیف می‌کند:

کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگی نامه‌ای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است. داستان شخصیت مردی است از دل روستایی دور افتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستان درباره مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای آسمان ها، خیلی دوست دارم آنان که حاج قاسم را در لباس نظامی دیدند بدانند که او چگونه بزرگ شد. “از چیزی نمی‌ترسیدم” آغاز رسالتی عظیم از شناختن مردی بزرگ است.



منبع خبر

تا ۲۰سالگی «حاج قاسم» در «از چیزی نمی‌ترسیدم» بیشتر بخوانید »

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس



سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تاریخ ایران‌زمین همواره شاهد ایثارگری‌ها و حماسه‌های مردان و زنانی است که تا آخرین نفس خود، در برابر متجاوزان و دشمنان این سرزمین ایستادگی کردند؛ بنابراین روایت این ایثارگری‌ها و حماسه‌ها، در دنیایی که دستگاه‌های تبلیغاتی غربی نظیر «هالیوود» در آن، در حال ساختن تاریخ تخیلی برای خود هستند تا خلأ قهرمان‌های نداشته خود را جبران کنند، امری لازم و ضروری است؛ چراکه این مردان و زنان در تاریخ پرافتخار ما، الگوهای واقعی و قهرمانان حقیقی هستند؛ درحالی که غربی‌ها می‌خواهند شخصیت‌های خیالی خود را همراه با داستان‌های ساختگی، جایگزین قهرمانان حقیقی و الگویی برای نسل‌های آینده ما قرار دهند.

هشت سال دفاع مقدس تنها مقطعی کوتاه از تاریخ ایران‌زمین است که مردان و زنان زیادی در آن حماسه آفریدند؛ همان قهرمانان حقیقی، که برخی از آن‌ها برای جامعه و نسل‌های آینده شناخته‌شده هستند؛ مانند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی که از روستاهای کرمان پا به دانشگاه انسان‌سازی دفاع مقدس نهاد و به یک چهره‌ درخشان و قهرمان برای امت اسلامی تبدیل شد؛ اما این دانشگاه انسان‌سازی، فارغ‌التحصیل‌های دیگری هم دارد که شناخته‌شده نیستند؛ مانند بسیاری از جانبازان که سال‌های سال با درد و رنج‌های روحی و جسمی، دست و پنجه نرم کرده؛ اما هیچ‌وقت، نه از راهی که رفته‌اند پیشیمان شدند و نه خود را مدعی سهم از سفره انقلاب دانستند.

شهید «محبعلی فارسی» که همرزمانش او را با نام «حاج محب» می‌شناسند، یکی از همین اسطوره‌های شناخته‌نشده دوران دفاع مقدس است که عمری را در گمنامی مجاهدت کرد؛ از همان دورانی که از روستاهای سیستان و بلوچستان به جبهه‌های دفاع مقدس پای نهاد و در لشکر ۴۱ ثارالله (ع)، در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حماسه آفرید، تا زمانی که در اسارت، زیر شکنجه‌های دشمن قرار گرفت و سپس تا پایان عمر خود، با تحمل عوارض ناشی از شکنجه‌های دوران اسارت و همچنین اثرات گازهای شیمیایی غربی‌ها که به صدام هدیه داده بودند، استقامت کرد و سرانجام سال ۱۳۹۶ همزمان با روز ولادت جانباز دشت کربلا، چشم از دنیای فانی فرو بست و آسمانی شد.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

«حاج محب» با وجود این‌که در زندگی خود سختی‌های زیادی را متحمل می‌شد؛ اما هیچ‌وقت مشکلاتش را به کسی نمی‌گفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دل‌ها سعی می‌کرد تا گه‌گاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد و وقتی هم که «حاج محب» به شهادت رسید، بازهم فرمانده، خود را از جبهه مقاومت به سیستان و بلوچستان رساند و در مراسم تشییع او شرکت کرد.

«حاج قاسم» وقتی برای شرکت در مراسم تشییع «حاج محب» به سیستان و بلوچستان آمده بود، از آن‌جایی که همیشه دغدغه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را داشت، به خانواده حاج محب تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»؛ چراکه به عقیده سیدالشهدای مقاومت، فرماندهی «حاج محب» تازه شروع شده بود؛ قوی‌تر و زنده‌تر از قبل.

همسر «حاج محب» همانند دیگر همسران جانبازان، سال‌های سال در کنار این جانباز فداکار، ایثارگرانه از وی پرستاری کرد؛ وی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب خود و همسر جانبازش را روایت کرده است، تا به درخواست شهید «حاج قاسم سلیمانی» مبنی بر این‌که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید»، جامه عمل بپوشاند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد

آبان سال ۹۵، قرار شد برای شرکت در مراسم چهلم درگذشت مادرم به «زاهدان» برویم؛ آن‌هم بعد از این‌که ۱۰ سال به مسافرت نرفته بودیم. با این حال من می‌ترسیدم و حتی بلیط‌ها را هم پس داده بودم؛ اما در یک فاصله کوتاه که من رفتم برای «حاج محب» دمنوش تهیه و داروهایش را آماده کنم، حاجی به دخترم گفته بود: «اگر بابایی را دوست داری، برو دو تا بلیط برای من و مامانت بگیر»؛ بنابراین دخترم دوباره بلیط گرفته بود و وقتی من در این فاصله کوتاه برگشتم، «حاج محب» به من گفت که «ساک‌ها را ببند»، گفتم: «کجا برویم، ما که بلیط‌ها را پس دادیم»، گفت: «دخترم دوباره برای‌مان بلیط گرفت».

به‌دلیل این‌که داروهای حاجی زیاد بودند، معمولاً یک ساک را برای آن‌ها اختصاص داده و یک کلاسور نیز برای مدارک پزشکی‌اش تشکیل داده بودم؛ این‌ها را به‌همراه دیگر داروهایش نظیر اسپری‌های تنفسی و… جمع کردم و برای اولین‌بار بعد از ۱۰ سال، با اضطراب بسیار زیاد به مسافرت رفتیم؛ اما الحمدلله در طول پرواز انفاقی برای «حاج محب» نیافتاد، تا این‌که به «زاهدان» رسیدیم و آن‌جا فرزندان خواهرم به حاجی گفتند: «اگر می‌خواهید، شما را به بیمارستان می‌بریم تا مکرراً وضعیت‌تان بررسی شود»؛ اما حاجی گفت که «نه، طوری نمی‌شود. برویم به مزار شهدا». وقتی به مزار شهدا رفتیم، دانه‌به‌دانه به شهدا سلام کرد؛ چون اکثر این شهدا، از نیروها و همرزمان حاجی بودند و بعد از نیم‌ساعتی که گذشت، به منزل پدرم رفتیم. در آن‌جا «حاج محب» کمی نان جو با عسل خورد و بعد از آن، به اتاقی که پدرم برای او آماده کرده بود، رفتیم تا کمی استراحت کند.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب بیمارستان دولتی هم نبود

بیرق جانباز کربلا بر قامت جانباز دفاع مقدس

«حاج محب» به‌دلیل این‌که نمی‌توانست خم شود، حتی نماز را هم نشسته می‌خواند و مُهر را با دست به پیشانی خود می‌رساند؛ بنابراین جوراب‌هایش را درآوردم و دکمه‌های پیراهنش را باز کردم. در همین حال تلفن همراه خود را برداشت تا با یکی از دوستانش در استان صحبت کند که دستش را مقابل تلفن گرفت و گفت: «اگر بچه‌ها بفهمند که من زاهدان هستم، الان همگی می‌آیند این‌جا»، گفتم «تا شما تلفن صحبت می‌کنی، من بروم آب بیاورم» – این نکته را هم بگویم که «حاج محب» باید آب دارای اکسیژن مصرف می‌کرد – به‌اندازه‌ای که من رفتم و آب آوردم، دیدم که حاجی دراز کشیده و دستش هم زیر صورتش است، گفتم: «حاجی بلند شو، آب آوردم»، دیدم که جواب نمی‌دهد. دست خود را گذاشتم زیر سر او، تا خواستم سرش را بلند کنم، دیدم که سنگین شده، نگاه کردم، دیدم کبود شده است؛ «حاج محب» در همین لحظه کوتاه به «کما» رفته بود. با توجه به این‌که من به‌دلیل شرایط حاجی، آموزش‌های امدادگری، پرستاری و… را گذرانده بودم، همان‌جا سریعاً شروع کردم به ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی؛ در همین حال افرادی که در منزل پدرم حضور داشتند هم به کمک آمده و با اورژانس تماس گرفتند و «حاج محب» را به بیمارستان بردیم و وی را در بخش آی. سی. یو بستری کردند. ۴۸ ساعت من بالای سر حاجی بودم، در این مدت افرادی که در ایام اربعین موکب‌داری می‌کردند، یک بیرق تبرک از حرم حضرت ابوالفضل (ع) را آوردند و روی بدن «حاج محب» انداختند که الحمدلله حال وی مساعد شده و از «کما» برگشت؛ اما بعد از آن دیدم که در اثر فشار مغزی که به وی آمده بود، هردو گوش حاجی خونریزی کرده است.

خاطراتی که «حاج محب» هیچ‌وقت برای همسرش تعریف نکرد

پرده‌های گوش «حاج محب» در جنگ به‌دلیل صدا و موج ناشی از انفجارها و همچنین در دوران اسارت، به‌دلیل شکنجه‌ها، آسیب دیده بودند؛ چراکه نقل می‌کردند که افسران عراقی به‌گونه‌ای آموزش دیده بودند که وقتی به‌صورت اسرای ایرانی سیلی می‌زدند، بدون استثناء باید از گوش دیگر آن‌ها خون بیرون می‌زد، وگرنه سیلی به‌حساب نمی‌آمد؛ یا این‌که حتماً باید آن اسیر، به دیوار یا ستون می‌خورد؛ البته این مسائل را هیچ‌وقت «حاج محب» برای من نگفت؛ بلکه من از دوستانش شنیدم.

همچنین دنده‌ها و دندان‌های «حاج محب» زیر مشت و لگد بعثی‌ها شکسته بود و پزشکان – به‌علت مشکلاتی که داشت – نمی‌توانستند دندان مصنوعی برای او بگذارند. وقتی همرزمان و دوستان «حاج محب» به منزل ما می‌آمدند، من کنار آن‌ها نمی‌نشستم؛ اما وقتی خاطرات را بلند با هم مرور می‌کردند، من می‌شنیدم؛ مثلاً یک‌بار خود حاجی داشت برای یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که «آن‌شب که تو را بردند، من شنیدم تا صبح از پا آویزانت کرده بودند و سر تو در بشکه قرار داشت…»؛ شنیده‌ام که بشکه‌های بلندی در اردوگاه‌های اسارت بود که اسرا را آویزان می‌کردند؛ به‌طوری که پاهای آن‌ها به سقف بسته شده و سر تا سینه آن‌ها در بشکه قرار داده می‌شد و تا صبح سربازان عراقی با باتوم روی این بشکه‌ها می‌زدند، تا از آن‌ها اعتراف بگیرند و هر از چندگاهی هم با شوکر و باتوم برقی به بدن‌شان شوک می‌دادند.

من «حاج محب» را قسم دادم که بگوید این کار را با وی کردند یا نه، که وی می‌گفت «نه، بعضی از بچه‌ها را این‌گونه شکنجه می‌کردند»؛ اما بعداً متوجه شدم که وی هم جزو همین «بعضی بچه‌ها» بود؛ چراکه مخاط بینی او پاره شده بود و پزشکان می‌گفتند که این اتفاق خیلی نادر است و به‌دلیل شکستگی، یکی از تیغه‌های بینی‌اش هم از بین رفته است! و وقتی به «حاج محب» گفتند: «تو با خودت چه‌کار کردی؟»، وی به پزشکان گفت: «من کاری نکرده‌ام» و من هم گفتم که «عراقی‌های بعثی به ایشان محبت کرده‌اند». آن‌جا بود که من متأثر شدم که من به‌عنوان همسر «حاج محب»، بیست و چند سال با وی زندگی کرده‌ام؛ ولی این‌گونه مشکلات خود را برای من نقل نکرده است.

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب، بیمارستان دولتی هم نبود

درمان‌هایی نظیر «شیمی‌درمانی» بر روی «حاج محب» ممکن نبود. از طرفی دیگر، داروهای او نیز در پوشش بیمه قرار نداشت و مجبور بودیم تا همه آن‌ها را آزاد خریداری کنیم؛ بنابراین بیمارستان‌های دولتی می‌گفتند که دیگر وی را این‌جا نیاورید و «حاج محب» به شوخی و کنایه می‌گفت: «چه‌کار کنم؟ سرم را بگذارم زمین و بمیرم؟!»؛ اما آن‌ها پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌دادند و خیلی بر ما سخت گذشت؛ تا این‌که «حاج محب» را به بیمارستان‌های خصوصی بردیم و مجبور شدیم زندگی خود را یکی‌دو بار بفروشیم و صرف هزینه‌های بیمارستانی و دارویی او کنیم، این درحالی بود که به بی‌مهری‌های زیادی از سوی نهادهای مسئول روبه‌رو بودیم؛ اما به یاری خدا، همه این مشکلات به‌خیر گذشت.



منبع خبر

سهم «حاج محب» از سفره انقلاب چه بود؟ + ‌عکس بیشتر بخوانید »