خاطرات قاسم سلیمانی

«حاج قاسم» الگوی فرماندهان فرهنگی

«حاج قاسم» الگوی فرماندهان فرهنگی



حلقه وصل 88 - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شماره ۸۸ ماهنامه حلقه‌وصل در آستانه شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، به شخصیت این شهید بزرگوار پرداخته و در صحبت با سه نفر از هم‌رزم‌های ایشان، وجوه جذاب و تازه‌ای از شخصیت این بزرگ‌مرد را بیان کرده است. همچنین در این شماره با یکی از دوستان شهید فخری‌زاده نیز درباره شخصیت علمی این شهید بزرگوار گفت‌وگو شده و گفتاری منتشرنشده از ایشان به چاپ رسیده است.

فرمانده نظامی، الگوی فرماندهان فرهنگی

صادق یزدانی سردبیر ماهنامه حلقه‌وصل در سرمقاله این شماره با برشمردن چند ویژگی مهم در شخصیت رفتاری شهید حاج قاسم سلیمانی، آنها را با مختصات فرماندهان جبهه جنگ نرم فرهنگی انطباق داده و تاکید می‌کند: «حاج قاسم یک فرمانده نظامی بود اما سلوک و رفتار و منش او برای یک فرمانده جنگ نرم فرهنگی کاملا انطباق دارد.»

یزدانی ویژگی‌هایی چون ممحض و در میدان بودن، نیرو دادن به نیروها، آماده برای رفتن، دوری از ریا، رها از مرز، منظم و دقیق و چند خصوصیت دیگر را برای این شهید عزیز برمی‌شمرد و وجه وجودی آن را برای فعالان فرهنگی بیان می‌کند.

در این شماره نشریه، حجت‌الاسلام دکتر غفاری از دوستان شهید فخری زاده درباره ویژگی‌های علمی آن شهید بزرگوار سخن گفته است. او معتقد است که شهید فخری زاده «در علم فیزیک، شناخت خدا را دنبال می کرد» همچنین در این شماره، گفتاری منتشرنشده از شهید فخری زاده درباره اخلاص در فعالیت ها به چاپ رسیده است.

پیروزی واقعی هنگام انتقام

بخش «لعل» نشریه حلقه وصل، به شخصیت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از زوایای مختلف پرداخته است. حجت‌الاسلام محمدجواد رهبر در این شماره از خاطرات خود در جبهه سوریه با حاج قاسم نکات جذاب و تازه ای بیان کرده است. او از عشق و علاقه و ارادت شدید حاجی به حضرت زهرا(س) نکات جالبی بیان کرده و رفتار او در مقابل همرزمان و دشمنان و اسرا را نمونه ای از یک فرمانده تراز دانسته است. رهبر معتقد است در انتقام گرفتن خون حاج قاسم، دچار مصلحت گرایی شدیم.

سردار ابوعلی از همرزمان و ملازمان حاج قاسم در جنگ سوریه هم در گفت و گو با حلقه وصل درباره منش و سلوک و ابتکارات جنگی حاج قاسم نکات مهمی بیان کرده و معتقد است «حاج قاسم را پس از شهادت به دست آوردیم!»

امیرحسین حیدری از نیروهای فاطمیون هم از خاطرات و ناب و تازه خود با حاج قاسم و ارتباط دلی سربازان با یک فرمانده، نکات شیرین و خواندنی بیان کرده است. او روایت های جالب و دست اولی از رفتار شخصی حاجی با نیروها در سوریه و به‌خصوص با نیروهای فاطمیون بیان کرده است.

بی‌بی‌سی هم نباشد، دی‌بی‌سی هست!

در بخش «رواق» این شماره، مجموعه برنامه طنز «دی بی سی» مورد کنکاش قرار گرفته است. تهیه کننده و کارگردان و نویسنده این مجموعه جذاب تصویری درباره فعالیتشان با حلقه وصل به گفت و گو نشسته اند.

رضا حاتمی وفا در این گفت و گو تاکید می کند که ما «مهم ترین دارایی بی بی سی را هدف قرار داده ایم.» او به تاریخچه و اهداف راه اندازی این مجموعه طنز اشاره می کند. ناصر جوادی نویسنده این مجموعه هم درباره ویژگی های متن این مجموعه نکاتی بیان کرده و تاکید دارد که این برنامه برای مقابله با دروغ های شیک و بسته بندی شده بی بی سی است.

مصطفی صاحبی کارگردان این مجموعه طنز هم از تغییرات تازه و ابتکارات جدید دی بی سی پرده برداری می کند و درباره رویکردهای بلندمدت این برنامه مواردی را مطرح کرده است.

روحیه مبارزه در فعالان فرهنگی

بخش «گره» حلقه وصل در این شماره به بررسی روحیه مبارزه در فعالان فرهنگی پرداخته و تلاش می کند از نگاه کارشناسان به این مساله بپردازد که آیا روحیه مبارزه در فعالان دهه ۹۰ کمرنگ شده است یا تفاوتی با نسل های گذشته ندارد؟

محمدحسن استرحام در مطلبی با عنوان «مبارزه و ما ادراک المبارزه؟!» به بیان عوامل انحراف از مسیر مبارزه پرداخته و سه عامل اساسی برای این انحراف برمی شمرد. او در انتها از مخاطبان می خواهد که برای ادامه کار، برای خودشان تعیین تکلیف کنند که کجای مبارزه با دشمن ایستاده اند.

حجت الاسلام شعبان‌زاده هم مثلث نابودیِ روحیه مبارزه طلبی انقلابی را «منفعت‌طلبی، مصلحت گرایی و نفوذ» برمی شمرد و در یادداشتی تلاش می کند این سه رکن را توضیح دهد. او معضل سواد فرهنگی پایین و نبود قرارگاه فعال را نیز از عوامل مهم نابودی روحیه مبارزه بیان می کند.

اما دکتر سعید خورشیدی در گفت وگو با حلقه وصل بر مساله هدر دادن انرژی ها در حوزه فرهنگ تاکید می کند و معتقد است روحیه مبارزه کاهش نیافته بلکه به مسیرهای دیگری هدایت شده است. او تفاوتی بین نسل فعلی با نسل های ابتدای انقلاب نمی بیند بلکه روشنفکربازی، سیاسی بازی و التقاط در فعالیت فرهنگی حزب اللهی ها را آفت های جدی مسیر مبارزه می داند.

این مسجد، مرکز دنیاست

معرفی یک مسجد متفاوت و ویژه در زنجان و گفت وگو با فعالان این مسجد، بخش «سرو» این شماره حلقه وصل را تشکیل می دهد. حجت‌الاسلام علی اصغر ولایتی امام جماعت مسجد داودقلی زنجان در گفت و گو با حلقه وصل از ظرفیت های عظیم و فعالیت های عجیب این مسجد پرده برداشته است. او از دردسرها و دعواهای تحویل گرفتن این مسجد تا برنامه های فرهنگی و اجتماعیِ فراوان این مسجد تصویری زیبا آفریده است.

حلقه وصل همچنین به سراغ خانم جوادی همسر حاجاقا ولایتی که مسئول واحد خواهران مسجد هم هست رفته و درباره فعالیت های این مسجد صحبت کرده است. پرویز حاجی حسنی، حسین جوادی و حسین زمانلو هم از دیگر فعالان این مسجد هستند که درباره فعالیت های مسجد و منش و روحیه حجت الاسلام ولایتی سخن گفته اند. آنها معتقدند که این مسجد خودش سراغ مردم می رود و منتظر نمی نشیند تا آنها به مسجد بیایند.

شیری که از خروش نیفتاد

بخش «خلوص» این شماره ماهنامه حلقه‌وصل هم به مناسبت سالگرد شهادت شهید نواب صفوی گفتگوی قدیمی نشریه پیام انقلاب با همسر این شهید بزرگوار را بازنشر کرده است. همسر شهید به نکات ارزشمند و تازه ای از روحیات شخصی و مبارزاتی ایشان پرداخته و از مشکلات و سختی های پس از شهادت نواب صفوی و تلاش های خودش به عنوان همسر شهید نکات جذابی بیان کرده است.

بازگشت پهلوی!

بخش «هلاهل» حلقه‌وصل هم در این شماره روایت یک خواب آشفته را به زبان طنز کشیده و قصه بازگشت ربع پهلوی به ایران و اتفاقاتی که پس از این حضور رخ می دهد را بیان کرده است. در این بخش، با تلاش «پهلبد» جهیزیه جزایر ایرانی آماده شده تا آنها را هم عروس کنند و در اختیار اجنبی قرار دهند.

نشریه حلقه‌وصل به مدیرمسئولی و سردبیری صادق یزدانی منتشر می‌شود. برای دریافت این نشریه می‌توانید با شماره تلفن ۸۸۳۹۵۳۲۴-۰۲۱ تماس بگیرید. همچنین برای اطلاع از آخرین خبرها و گزارش‌های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، می‌توانید از سایت Hvasl.ir و بخش «قدح» نشریه استفاده کنید.



منبع خبر

«حاج قاسم» الگوی فرماندهان فرهنگی بیشتر بخوانید »

دستخط ابومهدی المهندس در کتاب خاطرات مشاور «حاج قاسم»

دستخط ابومهدی المهندس در کتاب خاطرات مشاور «حاج قاسم»



کتاب برایم حافظ بگیر - شهید حاج شعبان نصیری - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردارحاج شعبان نصیری که از یادگارانِ ۸ سال دفاع مقدس بود و سابقه‌ی حضور طولانی در «سوریه» به منظور دفاع از «حرمِ بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)» را در کارنامه‌ی خود داشت، در شبِ اول «رمضان المبارک» سال ۱۳۹۶، در جبهه‌ی» عراق» و طی عملیات آزادسازی «موصل» از اشغالِ «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود.

شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور موثری داشت و فعالیت‌های گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام می‌داد.

پس از مدتی به لشگر ۹ بدر رفت. مدتی در این لشگر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رییس ستاد این لشگر به فرماندهی حاج محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد.

حاج شعبان نصیری با آغاز درگیری‌های سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی دمشق و حلب و کربلا و سامرا شد. او حضور موثری در سوریه داشت و رفاقت و نزدیکی اش به فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار حاج قاسم سلیمانی باعث شده بود از مشورت‌های او در عرصه‌های مختلف، استفاده کنند تا اینکه منطقه عمومی تل‌عفر در غرب موصل، مقتل او شد و در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ (حدود ساعت ۷ عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶) به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشی. او بعد از نماز ظهر، غسل شهادت کرده بود و به گفته همراهانش، چهره آرامَش، نورانی‌تر شده بود.

شهید ابو مهدی المهندس فرمانده حشد الشعبی (بسیج مردمی عراق) به مناسب نخستین سالگرد شهادت این فرمانده شهید یاداشتی مینویسد که در کتاب خاطرات شهید شعبان نصیری به یادگار می‌ماند:

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر شعبان نصیری – رضوان الله تعالی علیه – که بیش از سی سال است او را می‌شناسم. مجاهدی پاسدار، در مسیر نهضتِ امام خمینی – قدس الله نفسه الزکیه – و مدافع حریم اسلام و سرزمین جمهوری اسلامی، در مقابل دشمنی صدام بود.

شعبان نصیری، بیش از سه دهه، در مسیرِ امام و مسیر ولایت، به رهبری آیة الله العظمی سید علی خامنه‌ای – مد ظله العالی – باقی ماند. او را فرماندهای فروتن و اسوهای برای تمامی برادران مجاهدش دانستم. از همان روزهای ابتدایی، در تأسیس بدر مشارکت کرد و در تأسیس و تقویت بسیج مردمی عراق، در مه مترین و شدیدترین نبردهایش بر علیه داعش، نقش داشت.

او را در اهواز و در هور الهویزه شناختم؛ و در فلوجه و صلاح الدین شناختم اش؛ تا این که در موصل، آغشته به خون به شهادت م یرسد.

سلام بر تو! روزی که زاده شدی و روزی که جهاد کردی و روزی که شهید شدی و روزی که زنده مبعوث خواهی شد.

برادر کوچک تو

ابومهدی المهندس

۲۸ شعبان

کتاب خاطرات شعبان نصیری روایتی است داستانی از زندگی سراسر اخلاص و جهاد این فرمانده گمنام که با بیش از ۱۰۰ نفر از همرزمان و دوستان و نزدیکانش از جمله سرلشکر شهید حاج قاسم سلیمان فرمانده سپاه قدس، ابو مهدی المهندس (فرمانده حشد الشعبی عراق) و همچنین حجت‌الاسلام «سید سعیدرضا عاملی» دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و… مصاحبه شده است.

سه سال پیش در مراسم چهلم سردار بی‌ادعا، شهید «شعبان نصیری»، شهید حاج «قاسم سلیمانی» از این شهید عزیز این گونه یاد نمودند:

شهید نصیری از اولیای الهی بود که در جامعه‌ی ما مخفی ماند. او مثل شیشه عطر بزرگی بود که باید درِ آن برداشته می‌شد، تا جامعه‌ی ما عطر آن را استشمام کند و بشناسد خصوصیات چنین شهیدی را…

کتاب برایم حافظ بگیر؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم شعبان نصیری به کوشش زینب سوداچی در ۳۴۴ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشرشده است

علاقه‌مندان جهت تهیه این اثر می‌توانند از طریق سایت رسمی انتشارات به نشانی nashreshahidkazemi.ir و یا درگاه اینترنتی manvaketab.ir و همچنین ارسال نام کتاب به سامانه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ اقدام نمایند.



منبع خبر

دستخط ابومهدی المهندس در کتاب خاطرات مشاور «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

آغاز پویش «من و حاج قاسم» در تهران 

آغاز پویش «من و حاج قاسم» در تهران 



من و حاج قاسم - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در این پویش فرهنگی و هنری قرار است شهروندان تهرانی تا ۱۲ بهمن ماه آثار خود اعم از فیلم‌ها و نماهنگ گ‌های موبایلی، عکس‌های موبایلی و پادکست‌هایی با محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی تهیه و به آدرس www.manohajghasem.com ارسال کنند.

گفتنی است از هر بخش با رای داوران ۳ اثر برگزیده و در مجموع به ۹ نفر کمک هزینه سفر به کربلا و سوریه اعطا خواهد شد.

پویش «من و حاج قاسم» با مشارکت خبرگزاری تسنیم،خبرگزاری مهر و روزنامه فرهیختگان برگزار شده و علاقمندان به شرکت در این پویش می‌توانند با مراجعه به سایت اعلام شده از شرایط این مسابقه آگاه شوند.



منبع خبر

آغاز پویش «من و حاج قاسم» در تهران  بیشتر بخوانید »

حذف عکس سردار سلیمانی از اینستاگرام به بازنشر بیشتر پیام حاج قاسم منتهی شد

حذف عکس سردار سلیمانی از اینستاگرام به بازنشر بیشتر پیام حاج قاسم منتهی شد



فرهنگسرای رسانه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نشست نقد و بررسی مستند هجده هزار پا و بررسی ابعاد رسانه‌ای شهید سردار سلیمانی عصر دیروز در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.

در ابتدای این نشست و پس از اکران مستند هجده هزار پا مهدی شامحمدی کارگردان مستند درباره انتخاب این سوژه گفت: سال‌ها بود که می‌خواستم به سوریه بروم و حضور در فضای بحران را تجربه کنم اما شرایطش مهیا نمیشد تا سال ۹۶ که این اتفاق رخ داد و در منطقه حاضر شدم. قبل از اینکه سوریه بروم قصه شهرهای محاصره شده را شنیده بودم وقتی این قصه ها را می‌شنیدم احساس می‌کردم اتفاق بسیار عجیبی است.

وی اضافه کرد: در مورد فیلم مستند هجده هزار پا باید بگویم که تصاویر بسیار عجیب و غریبی می‌دیدم. بچه‌ای که پنج سالش بود و از یک سالگی در محاصره بود. بسیاری از خوراکی‌ها را ندیده بود، شکلات یا موز تاکنون نخورده بودند و تمام خوراکی هایی که تاکنون خورده بود نان و سوپ بود و همه شان پوکی استخوان داشتند به نظرم مظلومیت این آدم‌ها موضوعی بود که خیلی زودتر باید مورد توجه قرار می‌گرفت.

این کارگردان با اشاره به این که این فیلم مستند مبتنی بر سوژه‌ای از شهید سلیمانی ساخته شده است، گفت: باید اشاره کنم که ایده ساخت این مستند سفارش خود حاج قاسم سلیمانی بود. ایشان از یکی از مسئولین فرهنگی خواسته بودند در مورد امدادرسانی هوایی به دو شهر فوعه و کفریا فیلمی ساخته شود قرعه نیز به نام من افتاد و بسیار از این اتفاق خوشحال هستم وقتی این مسئولیت را پذیرفتم انبوهی از قصه ها در پیش روی من بود و باید خط اصلی روایت این پدیده را پیدا می کردم. کمی تحقیق و جستجو کردیم و در نهایت به کاراکتر اصلی این فیلم که احمد بود رسیدیم.

وی در مورد تصاویر آرشیوی که در این فیلم مستند استفاده شده است گفت: برخی از آرشیو ها را از طریق نهادهای مختلف گرفتیم اما بخش بسیار زیادی از تصاویر آرشیوی را از موبایل های مردم دریافت کردیم تصاویری که خودشان قبلاً ضبط کرده بودند. علاوه بر این در داخل شهر محاصره شده یک تصویربردار پیدا کردیم؛ او اتفاقات داخل شهر را ضبط می کرد و البته با فاصله زمانی بسیار طولانی برایمان می‌فرستاد. آرشیو مسلحین را نیز از طریق شبکه ها و خبرگزاری های خودشان دریافت کردیم که از قضا بسیار هم حرفه‌ای بودند؛ آنقدر آرشیو و تصاویر از حملاتی که کرده بودند داشتند که دستمان باز بود. آرشیو چگونه زندگی کردن مردم فوعه در ابتدای محاصره را هم از موبایل های مردم جمع کردیم. حدود 6-7 ماه زمان گذاشتیم تا این آرشیو ۹۰ ساعته را ترجمه کردیم و در کنار آن هم خودمان ۱۸ ساعت تصویربرداری داشتیم که ترجمه آن زمان زیادی برد.

حسین جودوی، مجری کارشناس این جلسه با اشاره به اینکه امروز جنگ رسانه‌ای پرقدرت‌تر از جنگ نظامی است،‌ گفت: امروز جنگ رسانه‌ای تبدیل به بخش مهمی از جنگ‌های تمام عیار دنیا شده است و شاید بتوان گفت قبل از آنکه کسی در جنگ نظامی به پیروزی برسد، باید در جنگ رسانه‌ای به پیروزی برسد.

حسین سلطان محمدی، منتقد این جلسه درباره ساخت مستند و اهمیت جمع آوری تصاویر از جبهه مقاومت گفت: در هشت سال دفاع مقدس، علاوه بر روایت فتح ساختار منسجم تری را نیز داشتیم که به تصویربرداری از جبهه ها می پرداخت هر کس هم از این گروه شهید می‌شد، آدم دیگری جایگزینش شد تا محصولاتی برای ساخت مستندها و بیان خاطرات و غیره را آماده کند. یکی از عجایبی که با آن روبرو هستیم این است که در عین اینکه بر ضرورت بیان مظلومیت مردم سوریه واقفیم، در بحث رسانه و ثبت تصاویر این مظلومیت حتی عقب تر از تجربه‌ای هستیم که در هشت سال دفاع مقدس داشتیم. متاسفانه در موضوع مدافعان حرم و محور مقاومت تصاویر بسیار کمی داریم.

وی اضافه کرد: بنده معتقدم که در این جنگ ده ساله که در سوریه رخ داده است به خوبی نتوانستیم بازخورد رسانه ایجاد کنیم و حتی به خیلی از سوالات پاسخ بدهیم اکنون در سالگرد شهید سلیمانی می‌فهمیم که واقعیت اتفاقات سال ۲۰۱۱ چه بوده است انقدر کم کار کردیم که شاید در ذهن خیلی ها این تصور وجود داشته باشد که اگر رئیس‌جمهور سوریه پاسخ اعتراضات مسالمت آمیز را با خشونت نمی داد تمام اتفاقاتی که در این سال‌ها و مردم سوریه رخ داده است رخ نمی‌داد در حالی که ماجرا چیز دیگری است و بعد از ۱۰ سال هنوز این ماجرا را به درستی و در سطح عموم بیان نکرده‌ایم به عبارت دیگر سازماندهی رسانه‌های نداشتیم همانطور که اشاره کردم در جنگ هشت ساله علاوه بر روایت فتح ساماندهی گسترده‌ای وجود داشت اما در جنگ سوریه و عراق خیر.

سلطان محمدی بیان داشت: متاسفانه نتوانستیم برانگیختگی ذهن مخاطب بیرونی را به دست بیاوریم خیلی از کسانی که خارج از این مرزها زندگی می کنند ذهنشان با این تصاویر روشن می شود و حتی می توانیم در بینشان نفوذ فرهنگی کنیم و باور دفاع از منطقه را در بین شان تقویت کنیم اما متاسفانه کار ها پراکنده است. ساختار شکل دادن نیروهای نظامی مان خوب است اما ساختار شکل دادن نیروهای فرهنگی مان خوب نبوده است.

این منتقد سینما و تلویزیون با انتقاد از رویه تلویزیون در پخش فیلم‌های مستند گفت: تاکنون فیلم‌هایی که در این موضوع تولید شده در زمان مناسبی نیز پخش شده است. مثلاً می‌بینیم ساعت ۱۱ شب که مخاطب اصلی خوابیده است؛ فیلم مستند از تلویزیون پخش می شود این موضوع باعث می‌شود که خود مردم ما هم به درستی این فیلم‌ها را نبینند. در حالیکه انتظار این است مانند روایت فتح که شبهای جمعه آنتن ثابتی داشت تا فیلم‌هایش به نمایش در بیاید مستندهای سوریه و عراق نیز چنین آنتنی در اختیار داشته باشند بدون شک اگر چنین اتفاقی رخ دهد خیلی از اطلاعات بیان شده و مردم آگاه می شوند.

مهدی شامحمدی در بخش دوم صحبتهای خود در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه چرا مستند بین‌المللی تاکنون نساخته ایم گفت: برای مثال در بوسنی حضور ایران آن قدر بزرگ بود که خیلی از مردم بوسنی اکنون نگاه بسیار مثبتی به ایرانیان دارند اما حرفشان این است که می‌گویند کجا رفتید؟ این کار بزرگ را انجام دادید اما سعودی‌ها بهره اش را بردند. به نظر من مشکل ما در ساخت مستند مشکلی است که در مدیریت فرهنگی داریم سیاستگذاری غلط وجود دارد و کار رسانه‌ای این چنینی برایشان اولویت ندارد البته این جمله عمومیت ندارد و مدیران خوب فرهنگی هم داریم. دقت داشته باشید که من و شما می دانیم که حاج قاسم چه تاثیری در سوریه، یمن، لبنان و غیره داشته است اما نسل بعد چگونه می خواهد آنها را بفهمد؟ با مقاله و روزنامه یا برنامه‌های تاک شو؟ چیزهایی که وجود دارد سندیت دقیقی ندارد و به راحتی می توان آن را رد کرد. اکنون و مخاطب به راحتی نمی پذیرد و باید به سند بدهید که حتی نوع ارائه صنعت هم برایش مهم است.

وی تاکید کرد: خیلی از مدیران فرهنگی در ماجرای سوریه و عراق هنوز هم فکر می‌کنند کار فرهنگی یعنی چاپ پوستر و بنر و اصلاً با مدیا روز حرکت نمی‌کنند اگر به سایت‌های حامی داعش و جبهه النصره مراجعه کنید می بینید که اینقدر قوی کار می‌کنند که حد ندارد و مشخص است هزینه بالایی برای این کار انجام داده اند تا بگویند ما حق هستیم. جالب است بدانید که مردم اروپا فکر می کنند جبهه‌النصره خیلی مظلوم است و همان ارتش آزادی‌بخش است که رفته تا مردم سوریه را از چنگ بشار اسد نجات دهد.

کارگردان مستند هجده هزار پا در مورد پخش مستند از تلویزیون گفت: در تلویزیون پخش فیلم مستند اینقدر ضعیف و غیر اصولی است که مستندساز رغبت نمی کند کاری بسازد در حالی که در زمان جنگ شبهای جمعه که قرار بود مستند روایت فتح پخش شود به همان اندازه خیابان‌ها خلوت می‌شد که یکشنبه‌ها سریال اوشین روی آنتن می رفت. برای مدیران تلویزیون برنامه تاک شو و مستند فرقی ندارد و به همه آن مستند می‌گویند در حالی که کارکردهای آنها متفاوت است فیلم مستند یک سند است که در آینده می توان به آن رجوع کرد و بهره گرفت اما این موضوع جدی گرفته نمی‌شود.

شاه محمدی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه آیا از سرنوشت بچه ها خبر دارد یا خیر گفت: بچه هایی که در انفجار راشدین دیدید، تعدادشان زخمی شدند آمبولانس هایی که در آن صحنه حضور داشتند قطری و ترکی بودند و تعداد خیلی زیادی از بچه‌ها به همین واسطه گم شدند و پدر و مادرشان هیچ وقت نتوانستند آنها را پیدا کنند چند وقت بعد یک نفر آمد و گفت در نزدیکی مرز سوریه نهاد خیریه‌ای وجود دارد که قطری‌ها آنها آن را اداره می‌کنند و بچه‌ها در آنجا هستند این سوژه بسیار فوق‌العاده است. پیگیری بسیار زیادی کردم که این سوژه را بسازم اما همچنان روی هواست.

سلطان محمدی با اشاره به نقاط ضعف و قوت این فیلم گفت: اگر بخواهیم فراتر از نگاه سینمایی به این فیلم نگاه کنیم می توانیم اطلاعات زیادی از آن کسب کنیم بچه هایی که در محاصره درس می‌خوانند نحوه حمل و نقل شان توزیع غذای عمومی سازماندهی نیروهای مقاومت وجود اینترنت خطوط مخابراتی و غیره از جمله مسائلی است که می‌توان از این فیلم کسب اطلاعات کرد. شخصیت اصلی یک پزشک است اما نمی‌دانیم چرا دیگر کار پزشکی نمی‌کند می‌توانستیم نقشه اطلاعات را داشته باشیم و بدانیم که فوعه و کفریا چه نسبتی با شهر دارد و تا می توانست نقطه رخ داد انفجار را بر روی نقشه نشان بدهیم و رویش بحث کنیم به نظرم با رعایت این نکات فیلم می توانست کامل‌تر شود.

محمد خدادی معاون مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در نشست بررسی ابعاد رسانه ای شخصیت حاج قاسم سلیمانی در فرهنگسرای رسانه گفت : تاریخ ایران و انقلاب اسلامی  قبل و بعد حاج قاسم فراز متفاوتی را تجربه کرد. فکر می‌کنم نحوه واکنش مردم به شهادت حاج قاسم برای هیچ‌کس قابل فهم درک و برآورد و محاسبه نبود این واکنش قطعاً نماد و جلوه‌ای از واقعیت کشورما را نشان داد. وقتی حاج قاسم به شهادت رسید کسی فکر نمی کرد که پیکر او در عراق تشییع شود و همه می‌گفتند ایشان مستقیم به تهران می‌آید اما در عراق تشییع شد به اهواز رفت به تهران آمد به قم و مشهد رفت و در همه این شهرها تشییع شد. در تاریخ ایران این حجم از حضور جمعیت را در یک مناسبت تاکنون نداشته ایم. شاید در ابتدای انقلاب راهپیمایی ها چنین جمعیتی را به خود جلب می‌کرد اما آن زمان جمعیت ۳۰ میلیون بود و اکنون ۸۵ میلیون. علاوه بر این دقت کنید که این واکنش برای شهادت یک نظامی است؛ کسی که بیشترین هجمه رسانه‌ای علیه او در چند سال اخیر وجود داشت شاید بهتر باشد بگویم در ۲۰ سال اخیر بیشترین هجمه رسانه را علیه حاج قاسم و بیشترین استقبال را از او داشتیم، فلذا جنگ روایت ها و قرائت ها قدرت امروز دنیا است.

وی با مثالی صحبت‌های خود را ادامه داد و گفت: یک عمر احساس مردم دنیا این بود که آمریکا قدرت بی بدیل است اما در یک بحران اجتماعی مثل کرونا دیدید که بیشترین تلفات را داد. آنان این قرائت را به همه القا کرده بودند که شکست ناپذیری، قدرت، توانمندی و … یعنی آمریکا.

خدادی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه چرا جریان رسانه‌ای ما نسبت به بازتاب اخبار سوریه و عراق موفق عمل نکرده است گفت: برای جریان رسانه‌ای ما 3 اتفاق رخ داده است: اولاً کار رسانه ای به جای مهارت تبدیل به شغل شده است. در حقیقت شاغل رسانه داریم نه ماهر. دوماً فضا کمی شده است فکر می‌کنند اگر یک روزنامه یا خبرگزاری تعداد خبرش بیشتر باشد قدرتش بیشتر است مشکل سوم هم زندگی در گذشته رسانه در دنیای انحصار است ما هنوز نیوز منتشر می‌کنیم و حتی کار به گفت‌وگوی تلفنی نیز رسیده است. دقت کنید که نزدیک به ۳۲۰ روزنامه داریم.

معاون مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در واکنش به سوالی مبنی بر حذف عکس حاج قاسم از اینستاگرام گفت: به نظر شما حذف عکس حاج قاسم از اینستاگرام به نفع آن شهید شد یا به ضررش؟ به نفعش شد، چرا که خودش تبدیل به خبر شد و چرایی و چگونگی و پیام شهادت حاج قاسم را بازنشر داد و آن را تکمیل کرد. حذف عکس حاج قاسم تبدیل به یک فضای رسانه ای و خبر شد به نظر شما آیا مردم دنیا نفهمیدند که حاج قاسم شهید شده است؟ بنابراین حذف عکس به معنای عدم انتشار خبر نیست حتی اگر از سوی آمریکایی ها باشد. آمریکا این تصاویر را حذف کرد تا ماجرا رسمیت پیدا نکند و یا کسی نفهمد که این اتفاق افتاده است اما آیا واقعاً موفق بودند؟

خدادی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با اشاره به ویژگی‌های رسانه‌ای شهید سلیمانی گفت: شهید سلیمانی تبیینی کار می‌کرد و تبلیغی نبود. این موضوع در درون او نهادینه شده بود. مهمترین ویژگی او این بود که چند بعدی فعالیت می‌کرد؛ از روی مدل تبلیغی سر به خانواده شهدا نمی‌زد بلکه اعتقاد داشت و برای مدل تبیینی این کار را می کرد. بیشتر از آن که اسمش مطرح شود اثرش مطرح می‌شد. پس گمانه ها در مورد ایشان تبدیل به یقین شد و شبهاتی که برای او مطرح می‌کردند تبدیل به باور اما در نقطه مقابل شد.

وی خاطرنشان کرد: حاج قاسم پیام خلق می‌کرد و این پیام در کلامش نبود بلکه در کارش بود. در حقیقت ماهیت او خلوص بود او سال‌های سال زندگی در بیرون از خانه را انتخاب کرده بود و در سخت ترین و پیچیده ترین و پر ریسک ترین نقاط دنیا زندگی می‌کرد و حتی به عنوان یک سیبل متحرک، حرکت می کرد افرادی بودند که هم او را ترور شخصیتی می‌کردند هم ترور فیزیکی، اما حاج قاسم با رفتارش از خود دفاع کرد. به نظرم رسانه‌های ما از حاج قاسم دفاع نکردند بلکه او خودش از خودش دفاع کرد. دقت داشته باشید که ما یک گزارش تلویزیونی از حاج قاسم نداریم یا حتی گزارشی که روزنامه ها و خبرگزاری ها از او رفته باشند نداریم و تمام تصاویر، تصاویر موبایلی است که دیگران گرفته اند. البته بخشی از آن به دلیل ماهیت شغلی اش است اما ماهیت خود او هم چنین بود. یکی از ویژگی‌های او این بود که در چهره او لبخند را می‌دیدی؛ به خاطر داشته باشید در جایی که صداقت باشد و این صداقت الهی باشد، رفتار شما بر دلها می‌نشیند. حاج‌قاسم بر دل  این مردم نشست و باعث شد جریان انقلاب اسلامی در جمهوری اسلامی بار دیگر به روز شود.



منبع خبر

حذف عکس سردار سلیمانی از اینستاگرام به بازنشر بیشتر پیام حاج قاسم منتهی شد بیشتر بخوانید »

خیابان سراج به نام شهید شهروز مظفری‌نیا نامگذاری شد

احساس می‌کرد کنار «حاج قاسم» به آرزویش می‌رسد



مظفری نیا

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چشمانم را می‌بندم و می‌روم به یک سال پیش… به آن شب سرد و تاریک زمستانیِ طولانی‌تر از یلدا… دوباره زخم دلم دهان باز می‌کند و دردی جانکاه امانم را می‌برد… آسمان به یک‌باره و تیر و تار می‌شود… صدایی مهیب از دوردست به گوش می‌رسد و بند دلم پاره می‌شود… دلشوره‌ای عجیب به جانم می‌نشیند… گرمای آتشی ناپیدا وجودم را می‌سوزاند… بوی دود و گوشت سوخته یکباره در مشامم می‌پیچد… نوحه‌خوان دوباره دم می‌گیرد: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»… چشمانم را باز می‌کنم… روداشک مسیرش باز می‌شود و روی صورتم جریان می‌یابد… از پشت پرده تاری که جلوی چشمانم کشیده شده به ساعت خیره می‌شوم… 1:20 دقیقه بامداد است به افق دلتنگی و فراق…

باورش سخت است اما یکسال است در دنیایی نفس می‌کشیم که از گرمای نفس «حاج قاسم سلیمانی»، «شهروز مظفری‌نیا»، «حسین پورجعفری»، «هادی طارمی»، «وحید زمانی‌نیا» و «ابو مهدی المهندس» و یاران شهید عراقی‌اش خالی است… درست در همین روزها بود که این پرستوهای عاشق عزم سفر کردند و راهی دیار آسمان شدند… آنها یک‌سال است در بین ما نیستند اما هنوز عطر وجود بهشتی‌شان را در میان خود استشمام می‌کنیم… خون آنها چون چشمه‌ای جوشان می‌جوشد و ریشه باورهای‌مان را آبیاری می‌کند… از جسم خاکی‌شان خبری نیست اما روح بزرگ‌شان همراه ماست و یادشان تا ابد در قلب‌های‌مان زنده و جاوید می‌ماند…

به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل‌ها و همرزمانش پای صحبت «فاطمه زینلی کهکی» همسر پاسدار شهید «شهروز مظفری‌نیا» سرتیم حفاظت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی نشسته‌ایم تا برای‌مان زندگی این قهرمان را روایت کند… برای خواندن این روایت همراه‌مان باشید.

دل در گرو مهر یار

من و آقاشهروز یک نسبت فامیلی دو جانبه داشتیم؛ ایشان هم پسرعمه بنده بودند، هم خواهرم با برادرشان وصلت کرده بود. در نتیجه شناخت خانوادگی زیادی از هم داشتیم. این آشنایی زمینه ازدواج‌مان را فراهم کرد و سال 81 ما را پای سفره عقد نشاند.

آقاشهروز به واسطه جمع‌های خانوادگی شناختی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری من به دست آورده بود که چند خصوصیت بیش از همه برایش اهمیت داشت. اولین و مهم‌ترین مورد حجب و حیای من بود. قانع بودن، درک درست از زمان و مکان و سازگاری با شرایط مختلف از دیگر نکاتی بود که در کنار علاقه به وجود آمده، در انتخاب ایشان تأثیر داشت. در مقابل ایشان هم فردی باایمان و فوق‌العاده باادب و با حیا به نظر من می‌آمدند. از طرفی با صحبت‌هایی که شد فهمیدیم در مسائل مهم زندگی با هم تفاهم داریم و چیزهایی که در نظر من اهمیت دارد برای ایشان هم مهم است. نتیجه آن شد که با برگزاری مراسم عقد و عروسی در خانه پدری من آن هم در نهایت سادگی ما زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم.

عشق آسان نمود…

آن زمان که ما عقد کردیم آقاشهروز در قسمت تربیت‌بدنی سپاه مشغول به کار بودند. کارشان یک کار معمولی و عادی محسوب می‌شد و از جنگ هم خبری نبود. درست دو روز بعد از عقد، آقاشهروز برای شرکت در امتحان دانشکده افسری به تهران آمدند که اتفاقاً قبول شدند و دوره دانشجویانی‌شان شروع شد. هنوز درس‌شان به اتمام نرسیده بود که مراسم عروسی را برگزار کردیم و من فردای روز عروسی برای شروع زندگی مشترک همراه او و خانواده‌شان راهی تهران شدم. به میدان آزادی که رسیدیم آقاشهروز از ماشین پیاده شدند تا به امورات کاری‌شان برسند. به این ترتیب زندگی مشترک ما جدا از هم آغاز شد. شرایط سختی بود، از یک طرف من از خانواده‌ام جدا شده بودم و از طرف دیگر همسرم من را به اجبار تنها گذاشته بود. البته این رفتنش را خطا و ‌اشتباه و یا بی‌وفایی حساب نمی‌کردم ولی خب آن لحظه حس قلبی خاصی داشتم. به عنوان یک تازه عروس که دوست دارد زندگی‌اش را در نهایت گرمی و صفا و صمیمیت در خانه خودش شروع کند باید وارد خانه‌ای می‌شدم که دامادی حضور نداشت. این وضعیت دو روز طول کشید تا آقاشهروز به خانه برگشتند و زندگی مشترک‌مان را رسماً آغاز کردیم.

ما آبان‌ماه عروسی کردیم و تا آخر شهریور سال بعد دوران تحصیل ایشان ادامه داشت. درس‌شان که به پایان رسید، وارد فاز کار شدند و از همان موقع شیفت‌ها و مأموریت‌های طولانی‌مدت شروع شد. خلاصه آن‌که زندگی ما به‌خاطر شرایط شغلی آقاشهروز سختی‌ها و دغدغه‌های خاص خودش را داشت اما این مسائل جوری نبود که بخواهد اختلال و مشکل بزرگی در زندگی ما ایجاد کند. سختی‌ها زیاد بود ولی عشق باعث می‌شد آنها را نبینم. از طرفی وقتی روی طرف مقابلت خیلی حساب باز می‌کنی و احساست این است که او از تو مراقبت و محافظت می‌کند، خیلی راحت همراهش می‌شوی و سعی می‌کنی شما هم محافظش باشی. عشق، علاقه و تفاهم که بین دو نفر باشد همه چیز را حل کرده و نتیجه می‌دهد.

یک تکیه‌گاه مطمئن

آقاشهروز آدمی بودند که تو احساس می‌کردی با خیال راحت می‌توانی به او تکیه کنی. یک تکیه‌گاه بسیار محکم. تصورم این است علاوه‌بر نظر خودم در این رابطه، این ویژگی از دلایل اصلی موافقت خانواده‌ام با ازدواج ما بود. تکیه‌گاه بودن او وزنه سنگینی در میان خصوصیات اخلاقی ایشان به حساب می‌آمد و این مسئله صرفاً در ارتباط با من نبود بلکه دیگران هم همین‌طور در مورد او قضاوت می‌کردند.

از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان که بسیار در زندگی‌شان نمود داشت رعایت ادب از جانب او بود. آقاشهروز احترام ویژه‌ای برای پدر ومادرش قائل بود در حدی که من حتی یکبار ندیدم ایشان کوچک‌ترین بی‌احترامی یا تندی با والدین داشته باشند. در مورد من هم همین‌طور بود. در طول سال‌های زندگی مشترک‌مان یک‌بار پیش نیامد که به من توهین و بی‌احترامی‌کنند. در زندگی ما هم مثل همه زندگی‌ها اختلاف وجود داشت ولی این اختلاف هیچ‌گاه به سمتی نرفت که ایشان کلامی بگویند یا کاری انجام دهند که به شخصیت و غرور من بربخورد و مورد بی‌احترامی قرار بگیرم.

از آنجا که آقاشهروز دوره سربازی‌اش را در ارتش گذرانده بود، آدم فوق‌العاده منظمی بود. این ویژگی برای زندگی ما آرامش خاصی را به ارمغان می‌آورد.

عامل بودن به قرآن و تقید به انجام دستورات دینی از دیگر خصوصیات و ویژگی‌های ارزشمند او بود. در عمل به دستورات دین بین ‌اشخاص یا موقعیت‌های مختلف تفاوتی قائل نبود و سعی می‌کرد در همه جا دستورات را به صورت کامل و دقیقاً منطبق با اصول تعیین شده انجام دهد.

آقاشهروز اهل صله‌رحم بودند نه اینکه فقط به منزل اقوام بروند بلکه مشکلات خانواده؛ همّ و غم ایشان بود و سعی می‌کردند هر کاری از دست‌شان برمی‌آید برای رفع آن مشکل انجام دهند. دستگیری و انفاق از دیگر خصوصیات اخلاقی او بود. تا آنجا که در بسیاری از موارد شاید اولویت‌های دست چندم خودمان در این راه فدا می‌شد. من از داشتن چنین مردی در کنار خودم احساس غرور و افتخار می‌کردم.

به من و بچه‌ها بیش از حد محبت داشتند. به نظرم این ویژگی‌های اخلاقی باعث شد در نهایت او بتواند شهد شیرین شهادت بنوشد.

پدر، عشق، فرزند

همسرم به‌خاطر شرایط کاری حضورشان در خانه بسیار کمرنگ بود و زمان‌های بسیار کمی را می‌توانستند در کنار ما سپری کنند. دختر بزرگ ما نرگس خانم سال 1387 به دنیا آمد. آن زمان یک هفته‌ای تهران بودند و توانستند در کنار رسیدگی به امور شغلی در کنار من و فرزندمان هم باشند. نیلوفر خانم هم بهمن سال 91 به جمع ما اضافه شد. زمانی که نیلوفر خانم را باردار بودم مصادف بود با سال‌های اول همراهی آقاشهروز با حاج قاسم و برای همین سرشان شلوغ بود و نمی‌توانستند خیلی در کنار من باشند که تحمل این دوری برای من با آن شرایط سخت و ناراحت‌کننده بود. البته زمان تولد دخترمان در کنارم بودند، یک هفته‌ای هم ماندند و دوباره عازم مأموریت شدند.

و اما علیرضا پسر کوچک ما اصلاً پدر را ندید و سه ماه و 17 روز بعد از شهادت پدر پا به این دنیا گذاشت.

آقاشهروز فرصتشان برای بودن کنار بچه‌ها کوتاه بود اما زمان‌هایی که بودند سعی می‌کردند به بهترین نحو حضور داشته باشند. با بچه‌ها بازی می‌کردند، آنها را به تفریح و گردش می‌بردند و خلاصه مهر و محبت‌شان را چه به صورت رفتاری و چه کلامی به بچه‌ها نشان می‌دادند. یکی از نکات ویژه ارتباط با بچه‌ها این بود که مسئولیت خرید اسباب‌بازی برای دخترها کاملاً برعهده او بود و آنها همیشه اسباب‌بازی‌های‌شان را به صورت هدیه یا سوغاتی از پدر دریافت می‌کردند.

تربیت بچه‌ها از نگاه پدر

روی تربیت بچه‌ها خیلی حساس بودند. در عین حال که بسیار مهربانانه با آنها برخورد می‌کرد، خط‌قرمزهایی هم داشتند که بچه‌ها نباید از آن رد می‌شدند. خط قرمز جای خودش بود، محبت و بازی هم جای خودش. تأکید زیادی داشتند بچه‌ها با ادب و منظم بار بیایند، درست مثل خودش که این دو ویژگی را در زندگی رعایت می‌کرد. داشتن حیا و رعایت حجاب از دیگر اصول تربیتی مدنظر ایشان بود. سختگیری نمی‌کرد اما از دخترها انتظار داشت به این موارد توجه داشته باشند.

خاطره شیرین رهایی‌بخشی

آقاشهروز خیلی جزئیات کارشان را با من درمیان نمی‌گذاشتند. همیشه می‌گفت هر چقدر کمتر بدانید، امنیت و آرامش خودتان بیشتر است. من هم آدمی نبودم که خیلی از او سؤال و جواب کنم چون خیلی به او اعتقاد داشتم و می‌دانستم راه و کارش درست است. وقتی به مأموریت می‌رفتند من خیلی وقت‌ها از مقصد سفرشان مطلع نمی‌شدم تازه وقتی برمی‌گشت از روی شواهد و قرائن مانند سوغاتی که آورده بود، ته مانده بلیطی که هنگام شستشوی لباس‌ها در جیبش پیدا می‌کردم یا اینکه می‌گفت نایب‌الزیاره‌ات در فلان حرم بودم متوجه می‌شدم در آن مدت کجا بوده است. گاهی اوقات هم بعد از گذشت زمان وقتی دیگر پای مسائل و مباحث امنیتی درمیان نبود خاطراتی از سفرهای‌شان تعریف می‌کردند.

مثلاً یادم می‌آید زمانی که نبّل و الزهرا آزاد شده بود، خیلی خوش‌حال بود و از خاطرات آنجا تعریف می‌کرد. آن روزها می‌شد برق شادی و لذت پیروزی را در چشمانش به وضوح دید. انگار که خواهر و برادرهای خودش آزاد شده باشند. از اینکه توانسته بودند شیعیان مظلوم این دو روستا را از محاصره دربیاورند و از چنگال داعش رهایی بخشند خیلی خوشحال بود. می‌گفت این دو روستا مردمان باسخاوت و چشم و دل سیری دارد وقتی ما برایشان کمک‌های مردمی می‌بردیم اگر واقعاً نیاز نداشتند از ما قبول نمی‌کردند. خلاصه حس و حال آن روزهای آقاشهروز قابل توصیف نیست مثل آن بود که مردم سرزمین خودش را از محاصره نجات داده است.

از دیگر خاطرات دلچسب و شیرین مأموریت‌ها برای او که گاهی از آنها صحبت می‌کرد زیارت اماکن مقدسه‌ای بود که در این سفرها نصیبش می‌شد.

همراه با او در مسیر منتهی به بهشت

تحمل دوری و نبود آقاشهروز خیلی سخت بود. آن‌قدر که وقتی برمی‌گشت مدت زیادی از روی دلتنگی بدون آنکه حرفی بزنم فقط‌ گریه می‌کردم. با این وجود وقتی به اعتقادات طرف مقابلت اعتقاد کامل و راسخ داشته باشی می‌توانی چشم بر سختی‌ها ببندی و همراهی‌اش کنی. وقتی می‌بینی طرف مقابلت در راه مقدسی چون دفاع از حرم حضرت زینب‌سلام‌الله‌علیها و ائمه‌علیهم‌السلام گام برمی‌دارد باعث می‌شود تو هم تلاش کنی کاری که از دستت برمی‌آید را به نحو احسن به انجام برسانی. البته هر وقت من به ایشان می‌گفتم شما مدافع حرم هستید می‌گفت نه، ما وقتی به شهادت می‌رسیم تازه می‌شویم مدافع حرم که خدا را شکر آخر هم به آرزویش رسید و شد مدافع حرم.

من در طول این سال‌ها سعی می‌کردم با تمام سختی‌ها کنار بیایم و با ابراز ناراحتی مانع راهش نشوم. فقط یک‌بار از او درخواست کردم که کارش را سبک کند تا بتواند بیشتر در خانه باشد آن هم زمانی بود که فرزند سومم را باردار شدم و احساس کردم از پس مسئولیت سه فرزند برنمی‌آیم. وقتی دراین رابطه صحبت کردم، آقاشهروز در جواب به من گفت الان حاج قاسم به ما نیاز دارد و نمی‌توانم او را تنها بگذارم. مطمئن باش بابت کارهایی که انجام می‌دهم اگر ثوابی از طرف خدا نصیبم شود شما بیشتر از من به ثواب و پاداش خواهی رسید.

حافظ سردار

بعد از اتمام درس و فارغ‌التحصیلی کار آقاشهروز تغییر کرد و او از کارمند تبدیل شد به محافظ. حفاظت از جان سردار اولین کار حفاظتی ایشان نبود یعنی اصلاً آن زمان سردار سلیمانی محافظ نداشتند. از زمانی که سردار در معرض خطر قرار گرفتند و قرار شد برای ایشان محافظ تعیین شود آقاشهروز هم به اولین تیم محافظتی ایشان پیوست.

البته آن اوایل من از ماجرای پیوستن ایشان به تیم حفاظت سردار مطلع نبودم چون هم به دلیل مباحث امنیتی دلیلی نداشت آقاشهروز درمورد کارشان برای من توضیحی بدهند هم آن زمان سردار چهره شناخته شده‌ای مثل امروز حداقل برای من نبودند. با گذشت یکی، دوسال با شعله‌ورتر شدن آتش جنگ سوریه سردار سلیمانی هم شناخته‌تر شدند و چهره رسانه‌ای پیدا کردند و تازه آن زمان بود که من در جریان امر قرار گرفتم و فهمیدم آقاشهروز سردار را همراهی می‌کند و به حفاظت از جان ایشان مشغول است. البته باز هم به خاطر دلایل امنیتی درباره جزئیات کارشان حرفی نمی‌زدند فقط گاهی اوقات از ویژگی‌ها و خصوصیات سردار مطالبی را تعریف می‌کردند. یکی از آن موارد در مورد خستگی‌ناپذیری سردار بود. خود آقاشهروز انرژی فوق‌العاده‌ای داشت. او صبح‌ها معمولاً حوالی ساعت 3، 4 برای رفتن به سرکار از خواب بیدار می‌شد. گاهی اوقات پیش‌می‌آمد برای اینکه بخواهد زمان بیشتری را در کنار ما و خانواده بگذراند تازه ساعت 12 شب می‌خوابید ولی بازهم صبح‌ها همان ساعت پر انرژی از خواب بلند می‌شد و انگار نه انگار که او بعد از یک روز کاری پرمشغله فقط 2، 3 ساعت خوابیده است. وقتی من از این انرژی زیاد متعجب می‌شدم و از او سؤال می‌کردم، می‌گفت پس شما درباره سردار چه می‌گویید؟! ما از سردار جا می‌مانیم، این‌قدر که ایشان پرانرژی است. این انرژی واقعاً به آقاشهروز هم منتقل می‌شد. این‌طور به نظر می‌رسید که او از یک منبع بالاتر انرژی می‌گیرد.

همراهی با سردار تأثیر فوق‌العاده و پررنگی در زندگی همسرم داشت و او را تغییر داده بود. البته او از ابتدای زندگی خصلت‌های اخلاقی بسیار خوبی داشت اما از وقتی در کنار سردار قرار گرفت من طی کردن مسیر کمال را در زندگی‌اش می‌دیدم. هر چقدر هم به سال‌های شهادتش نزدیک‌تر می‌شدیم او در این مسیر کامل‌تر و پخته‌تر می‌شد.

آقا شهروز همیشه همراه و در کنار سردار بود. حتی در یکی از این همراهی‌ها و در ماجرای تشییع پیکر سردار الله‌دادی ایشان به خاطر حفاظت از سردار در میان هجوم جمعیت، دچار مجروحیت شدند و دیسک کمرشان پاره شد و چهارماه در منزل بستری بودند تا اینکه مورد عمل قرار گرفتند و دوباره سلامتی‌شان را به دست آوردند. متأسفانه چندی پیش روایتی در فضای مجازی و رسانه‌های خبری دست به دست شد که کمی خانواده شهید را آزرده‌خاطر کرده بود. من نمی‌دانم اصل آن روایت و مطلبی که از سردار درباره ایجاد فاصله با محافظینش نقل شده بود، دقیقاً چطور بوده فقط این را می‌دانم که محافظین سردار همیشه در کنارشان بودند و آماده جانفشانی در راه حفظ سلامت ایشان.

تحقق آرزو در کمال زیبایی

شهروز عاشق شهادت بود. خیلی وقت‌ها ابراز ناراحتی می‌کرد که از قافله شهادت جا مانده است. سال 95 که دوستشان «رضا خرمی» به شهادت رسیدند، همیشه می‌گفت خوش به حال رضا. زرنگی کرد، به سردار گفت و رفت و شهید شد. شاید یکی از دلایلی که نمی‌خواست کارش را تغییر دهد این بود که احساس می‌کرد کنار سردار به آرزوی شهادتش خواهد رسید. احساس می‌کرد این حافظ سردار بودن می‌تواند او را به جایگاه مورد علاقه‌اش برساند و واقعاً هم به زیباترین وجه ممکن آرزویش محقق شد. چنین شهادتی، آن تشییع باشکوه، طواف پیکر در تمام حرم‌های مطهر هیچ‌وقت به ذهن من خطور نمی‌کرد حتی فکر کنم خود آقاشهروز چنین تصوری برای خودش نداشت.

آخرین نگاه…

بحث خداحافظی قبل از رفتن به سرکار جزو برنامه همیشگی ما بود. یعنی هر روز که آقاشهروز می‌خواست عازم محل کار بشود من از خواب بیدار می‌شدم و او را با خداحافظی گرمی بدرقه می‌کردم. اگر به هر دلیل این اتفاق رخ نمی‌داد من آن روز احساس کمبود داشتم و حالم روبه‌راه نبود تا او از سرکار برگردد.

قبل از این سفر آخر چند روزی که ایشان در کنار ما بودند من حال خوبی نداشتم و مدام در حال‌گریه بودم. آن زمان خودم تصور می‌کردم این حال و روز تحت تأثیر شرایط بارداری برایم به وجود آمده اما انگار ماجرای دیگری در راه بود. یادم هست آخرین بار زمانی که ایشان می‌خواستند راهی شوند تا جلوی آسانسور آمدم و تا آخرین لحظه‌ای که درب آسانسور بسته شود، ایستادم و او را نگاه کردم.

چند روزی از او خبری نداشتم تا اینکه ساعت 9 صبح روز پنج‌شنبه که شبش آن حادثه رخ داد با من تماس گرفت و قدری با هم صحبت کردیم. بعد گفت برو صبحانه‌ات را بخور دوباره زنگ می‌زنم اما دیگر فرصت نشد…

خبر سنگین بود…

زمانی که آقاشهروز مأموریت بودند ما خیلی وقت‌ها منزل پدرهمسرم می‌ماندیم. شب حادثه هم به همراه خواهرم که با من جاری هستند، آنجا بودیم. من تا صبح متوجه خبر شهادت نشدم. همان موقع‌ها بود که همسر شهید خرمی تماس گرفتند و گفتند با من کاری دارد. قدری به لحن صحبت و ساعتی که زنگ زده بود مشکوک شدم اما از آنجایی که وقتی همسرم در مأموریت بود من همیشه ترس و واهمه داشتم و این مسئله برایم تازگی نداشت سعی کردم به شک خودم اعتنایی نکنم. از طرفی می‌دیدم خواهرم و همسرش و دیگر اعضای خانواده، رفتارشان تغییر کرده و مدام در حال پچ‌پچ کردن بودند این مسئله هم باعث افزایش نگرانی من شده بود ولی باز هم آن را ندید گرفتم. در حالی که داشتم برای رفتن پیش همسر شهید خرمی آماده می‌شدم یک لحظه نگاهی به فضای مجازی انداختم و دقیقاً همان جا بود که از خبر شهادت سردار مطلع شدم و فهمیدم ماجرا از چه قرار است. حالم بد شد، مادر همسرم هم از حال بدم متوجه خبر شدند. خلاصه حدود ساعت 9 صبح روز جمعه دقیقاً بیست و چهار ساعت بعد از آخرین تماس آقاشهروز خبر شهادتش را فهمیدم.

یک سال بعد از تو…

در مدت یک‌سال بعد از شهادت هیچ چیز به قدر دلتنگی مرا آزار نداده است! تحمل دوری از هم‌نفست و نبود کسی که مثل روح و جان تو بوده، بسیار سخت و جانفرساست ولی زمانی که فکر می‌کنم آقاشهروز به آرزویش رسیده، تحمل این سختی آسان‌تر می‌شود. خودم هم دوست داشتم که شهروز شهید شود چون به نظرم اگر او می‌خواست به مرگ طبیعی از دنیا برود واقعاً حیف می‌شد.

بچه‌ها هم در این مدت مثل من از این دلتنگی رنج برده‌اند. بیش‌تر از همه دختر بزرگم برای پدرش بی‌تاب است. وقتی او بود تمام روزهای زندگی ما به انتظار آمدن او می‌گذشت تا بیاید و زندگی‌مان رنگ و بوی دیگری بگیرد. مثلاً اگر من بچه‌ها را به تفریح و گردش می‌بردم آن‌طور که باید و شاید لذت نمی‌بردند، انگار یک جای کار می‌لنگید. برای همین منتظر بودند تا بابا برگردد و دوباره به تفریح بروند اما حالا دیگر چنین انتظاری وجود ندارد. مثل این می‌ماند که خورشید برای همیشه از خانه ما رفته و خانه‌مان تاریک است. انگار یک کوه امیدی که ساخته بودیم یک‌دفعه ناپدید شده است.

دختر کوچک‌ترم نیلوفر همیشه بی‌تابی نمی‌کند، آرام است و دلتنگی‌اش مثل یک آتش زیر خاکستر می‌ماند که یک‌دفعه شعله‌ور می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد. به هیچ زبانی نمی‌شود او را آرام کرد. قانع کردن کودکی به این سن و سال که درک درستی از مفهوم مرگ و شهادت ندارد، کار بسیار سختی است. نیلوفر براساس چیزهایی که شنیده در باورش این‌طور شکل گرفته که بابا با امام زمان‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف برمی‌گردد برای همین مدام از من سؤال می‌پرسد چرا امام زمان نمی‌آید؟! و من هر مرتبه به او می‌گویم شما باید دعا کنی تا امام زمان ظهور کند.

حالا در این لحظات که باید نیلوفر را آرام کنم گاهی اوقات علیرضا هم شروع به‌گریه می‌کند و نیاز به رسیدگی دارد و واقعاً شرایط بسیار سخت و پیچیده می‌شود. البته خدا همیشه یاری می‌رساند. حضور پررنگ خود شهید هم در این لحظات بیش از همیشه حس می‌شود. حضور آقاشهروز مثل عطری که رایحه‌اش ماندگار است همیشه در زندگی‌مان استشمام می‌شود.

گر پدر رفت پسر هست هنوز…

اما آقا علیرضا اصلاً پدر را ندیده و من امیدوارم بتوانم تصویر واضح و روشنی از چهره نورانی پدرش به او نشان دهم. تمام خانه ما پر از عکس‌های باباست. شب که می‌خواهد بخوابد پیش عکس پدرش می‌روم و می‌گویم بابا! علیرضا را ناز کن تا بخوابد. او تازه یاد گرفته کلمه بابا را به زبان بیاورد، تا این کلمه را می‌گوید خطاب به عکس پدرش می‌گویم ببین علیرضا دارد بابا گفتن یاد می‌گیرد. همین رفتارها درکنار مصاحبه‌ها و رفت‌و آمدها و صحبت‌هایی که درباره پدرش از زبان من و اطرافیان می‌شنود بستری است که علیرضا را با پدر آشنا می‌کند و در ناخودآگاه او شناختی از پدر شکل می‌گیرد. تنها آرزویم برای علیرضا این است که او راه پدر را ادامه دهد و لیاقت سربازی امام زمان‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نصیب حالش شود. همیشه از آقاشهروز می‌خواهم برای تحقق این آرزو دعا کند.

به نظرم کلاً برای اینکه بچه‌ها با راه پدر آشنا شوند و وقتی بزرگ شدند، تردید به راه پدر در ذهن‌شان ایجاد نشود باید آنها را در بستر شناخت درست وکامل از اهل بیت‌علیهم‌السلام تربیت کنم. وقتی بچه‌ها با این اصول تربیتی رشد کنند بافرهنگ جهاد و شهادت آشنا می‌شوند و جواب خیلی از سؤالات‌شان را خود به خود دریافت می‌کنند. آنها باید به این درک برسند که خیلی وقت‌ها آدم‌ها در درجه اول برای دفاع از خانواده و در دیدی وسیع‌تر برای دفاع از دیگران و انسانیت حاضرند خودشان را فدا کنند. بچه‌های خانواده شهدا باید بدانند که بابای مهربان وعزیزشان یک قهرمان بوده و لذتی برای او بالاتر از لذت خدمت به خدا و خانواده وجود نداشته است. من سعی می‌کنم این باور را در فرزندانم به وجود آورم که پاداش جهاد و شهادت بابایی مثل هر کس که کار خوبی انجام می‌دهد، بهشت با همه نعمت‌هایش خواهد بود.

دیدار با حضرت ماه

بعد از شهادت سردار سلیمانی و آقاشهروز و همراهان‌شان مراسمی در حسینیه امام خمینی(‌ره) برگزار و دیدار حضرت آقا از دور نصیب‌مان شد. دختر بزرگم نرگس خانم آن روز خیلی‌گریه کرد و دلش می‌خواست از نزدیک ایشان را ملاقات کند اما متأسفانه این اتفاق رخ نداد تا اینکه روز اول بهمن‌ماه لطف حضرت آقا شامل حال‌مان شد و ما را به حضور طلبیدند. دیداری که تا آخر عمر از یادمان نخواهد رفت. آن روز مثل یک روز آفتابی مطبوع وسط هوای سرد زمستان بود و رنگ و بویش با روزهای دیگر تفاوت داشت. بچه‌ها صبح خیلی زود بیدار شده بودند و خواب‌آلود و کسل بودند من هم به خاطر شرایط بارداری حال خوبی نداشتم اما همین که حضرت آقا گرم و صمیمی مشغول صحبت شدند و دست نوازش به سر بچه‌ها کشیدند حال همگی‌مان عوض شد و حس خوبی پیدا کردیم.

و حسن ختام کلام ما شنیدن چند توصیه از شهید

از جمله وصایای همیشگی ایشان همراهی و اطاعت از رهبر عزیزمان، حفظ حجاب و ارزش‌های اسلامی و تأکید دائمی به ادای نماز اول وقت بود.

*گفت‌وگو از فاطمه اقوامی



منبع خبر

احساس می‌کرد کنار «حاج قاسم» به آرزویش می‌رسد بیشتر بخوانید »