فراز و نشیب معلمی در کلاس اول/ در را که باز کردم 26 پسربچه با چشمان براق به من زل زدند!
خبرگزاری فارس ـ گروه تعلیم و تربیت: اولین روزی که قرار بود سرکلاس بروم خیلی استرس داشتم؛ آخر قرار بود پایه اول دبستان را درس دهم و من احساس میکردم چیزی بلد نیستم. مدیر مدرسه خانم اشراقی بود. یک خانم مهربان و دوست داشتنی؛ گفتم: «من تا حالا درس ندادم» لبخندی زد و گفت: «تو جوانی و قابلیتش را داری» با دستپاچگی گفتم: «آخه من نمی توانم. کاش از یک پایه دیگر شروع کنم» و با التماس درخواست کردم: «بروم سر کلاس دوم؟». با نگاه آرام و مطمئنش، سعی کرد که آرامش را به من هدیه دهد و پاسخ داد: «نه، همه کلاسهای من، معلم دارند و فقط کلاس اولم معلم ندارد. برو سر کلاس. من برایت آیت الکرسی میخوانم».
با چنان اضطراب، تشویش و نگرانی وارد کلاس شدم که قابل گفتن نیست. در را که باز کردم، 26 پسر بچه شیطان با چشمان براق به من زل زده بودند و من حتی نمی توانستم حرف بزنم. یک چند ثانیهای در سکوت نگاهشان کردم و بعد بلند گفتم: «سلام بچهها». احساس کردم که یک مقدار از یخ ناآشنایی، ذوب شد و همهشان بلند گفتند: «سلام»؛ آنجا بود که احساس کردم به دنیایی جدید پرتاب شدم؛ به دنیایی که همیشه آرزویش را داشتم.
خیلی روز سختی بود. آن روز فقط با بچهها بازی کردم. با هم فقط خندیدیم و سعی کردم که با آنها ارتباط برقرار کنم که خدا را شکر این ارتباط برقرار شد و بچهها خوشحال و خندان به خانه رفتند و همان اول، ارتباطات شکل گرفت.
* تمام بازیهای بچگی من، در معلم بازی و معلم شدن برای عروسک هایم گذشته است
خانم معلم این گزارش، رقیه کریمی است که البته خانواده و دوستان، «رویا»خانم صدایش میزنند و امسال 15 سال سابقه معلمی دارد. او از وقتی خیلی کوچک بود، آرزو داشت معلم شود و توانست این رویا را محقق کند.
خانم معلم میگوید: «از بچگی آرزو داشتم، معلم شوم. تمام بازیهای بچگی من، در معلم بازی و معلم شدن برای عروسکهایم گذشته است. شاید یک دلیلش این بود که پدرم را خیلی زود از دست دادم. آن موقع 10 سالم بود و یکی از علتها و موتور محرکم به سمت معلمی این بود که پدرم خیلی دوست داشت معلم شوم.
خلاصه آزمون استخدامی دادم و قبول شدم. البته چند سال قبلش معلم حق التدریس بودم که خدا به من لطف کرد و معلم شدم».
* هیچ سالی مثل آن سال اول تلاش نکردم برای اینکه یاد بگیرم خوب درس بدهم
روایت اولین روز خانم معلم را در ورودی گزارش برایتان تعریف کردیم؛ روزی که برای خانم کریمی خیلی سخت گذشت و او تجربه اولین روز تدریسش را توانست به خوبی سپری کند و البته ماجرا به همین جا ختم نشد و تلاش زیادی کرد تا بتواند یک خانم معلم خوب و دوست داشتنی برای بچههای کلاسش باشد.
خانم کریمی میگوید: «روز اول تدریس، خیلی روز سختی بود. آن روز فقط با بچهها بازی کردم. با هم فقط خندیدیم و سعی کردم که با آنها ارتباط برقرار کنم که خدا را شکر این ارتباط برقرار شد و بچهها خوشحال و خندان به خانه رفتند.
ولی خب تدریس برای دانشآموزان پایه اول خیلی سخت است. معتقدم پایه اول، دنیایش متفاوت است و من خیلی تلاش کردم. مدام به اداره میرفتم. سیدی میگرفتم و مطالعه میکردم. دوره ضمن خدمت رفتم و واقعا تلاش کردم و میتوانم بگویم هیچ سالی مثل آن سال تلاش نکردم برای اینکه خوب درس بدهم.
هنوز هم با بچههایی که سالهای گذشته شاگردم بودند، ارتباطم را حفظ کردم. یا در اینستاگرام مرا پیدا میکنند یا به مدرسه سر میزنند. خداراشکر میکنم از ذهنشان خارج نشدم».
* حکایت واقعی ماندن در کلاس اول
خانم کریمی معتقد است که اگر دوباره به همان سالی که معلم شد، باز گردد، باز هم معلم خواهد شد؛ او عاشق معلمی است و معلم شدن را با هیچ شغل دیگری عوض نخواهد کرد و البته او دوست دارد که همچنان معلم کلاس اول باشد. اما این معلم کلاس اول بودن خانم کریمی هم حکایتی دارد.
خانم معلم میگوید: «راستش دو سال اول که معلمی در پایه اول را شروع کردم، خیلی سخت بود؛ نه با بچهها بودن بلکه باید مدام مطالعه میکردم و اطلاعات جدید میگرفتم تا میتوانستم یک معلم خوب باشم. اما الان واقعا دلم نمیخواهد پایهام را عوض کنم.
هر سال اولیا میگویند نمی شود با بچهها به پایه دوم بروید؟ البته یک سال این کار را انجام دادم و نتیجه خیلی خوب و فوق العاده برای من و بچههای آن کلاسم بود ولی یک اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم باز هم به پایه اول برگردم.
یک روز یک مادر در حالی که خیلی عصبی بود و اشک اجازه صحبت را به راحتی به او نمیداد، به من گفت: «هیچوقت نمیبخشمت.» با تعجب پرسیدم: «چرا؟» با غمی فراوان پاسخ داد: «به خاطر تو، بچهام را به این مدرسه آوردم و تو نیامدی کلاس اول؛ بچه من خیلی لطمه خورد و نمیبخشمت».
راستش خیلی منقلب شدم. از آن روز با بچه آن مادر، خصوصی کار کردم البته نه خصوصی پولی، بلکه فقط برای اینکه آن بچه به دیگر همکلاسیهایش برسد چون خیلی از کتاب زده شده بود. اما حرف آن مادر خیلی رویم تأثیر گذار بود. اشکهایش را فراموش نمیکنم.
بعدش با خداوند راز و نیاز کردم و گفتم: «خدایا اگر قرار است یکجا در این دنیا تأثیر داشته باشم و این تأثیر قرار است در پایه اول باشد، میمانم. خیلی اتفاقات افتاد که پایهام عوض شود اما انگار خدا نمی خواست و در پایه اول ماندم و از این بابت خیلی خوشحالم. اگر صدبار دیگر برگردم باز هم معلم میشوم . هرچند که از نظر حقوق و مزایا چیز خاصی ندارد ولی حسی دارد که با تمام دنیا قابل مقایسه نیست».
* وقتی کرونا آمد
خانم معلم داستان ما، حالا یک سال و نیم است که در شرایط کرونا آموزش میدهد و البته این موضوع برایش سخت بود اما تجربیات زیادی را کسب کرده است؛ او معتقد است که دوران کرونا هم بد و هم خوب بوده است.
خانم کریمی اظهار میکند: «دوران کرونا بد بود چون انگار معلم نیستی وقتی حضور بچهها را نداری و در کلاس با آنها چشم تو چشم نیستی و وقتی تعامل فیزیکی با آنها نداری و این خیلی بد است. آداب اجتماعی، مشارکتهای گروهی و خیلی از مسائل دیگر که در کلاس اتفاق میافتد در فضای مجازی اتفاق نیفتاد و این خیلی بد بود. بچه ها در کنار همدیگر، یک سری یادگیری از همسالان دارند و در فضای مجازی، این یادگیری را نداشتند؛ البته نمی توانم بگویم نداشتند ولی درصدش خیلی کم بود.
خیلی کارهای گروهی که در کلاس انجام می شد و خیلی بازیهایی کلاسی حتی زنگ ورزش یا زنگ تفریح، بچه ها نداشتند و از این بابت خیلی بد بود. از طرفی تدریس در کلاس به خاطر حضور بچه ها خیلی راحتتر است چون هزار کار میشود انجام داد و حتی از بچه ها برای تدریس کمک گرفت. ولی در تدریس مجازی تمام امتیازات این شکلی از معلم گرفته می شود.
اما نکته قوت آن، تقویت معلمی کردن معلمان است یعنی منِ معلم شاید خیلی تمرکزم روی فعالیتهای حضوری و گروهی بچه ها بود و خیلی به این فکر نمیکردم که میتوانم محتوا تولید کنم. شاید نهایت کارم در این زمینه، دانلود فیلمها یا ساخت پاورپوینت ساده بود و بیشتر از این پیش نمیرفتم. حتی یک دوره استوری لاین رفته بودیم ولی خب وقتی در کلاس امکاناتی ندارم که بچه بتواند در کلاس انجام دهد، سراغش هم نمیروم.
الان کرونا، شرایط را متفاوت کرد. ببینید همیشه نمیشود اجرای لایو کلاس درس داشت چون جذابیت آن همیشگی نیست؛ مگر چقدر جذابیت دارد؟ بچههای کلاس اول نیاز به جذابیت در آموزش دارند. بنابراین من و همکارانم به سراغ تولید محتوای الکترونیک رفتیم.
اوایل با نرمافزارهای گوشی شروع کردیم که برای آغاز کار بد نبود اما بعدها که جلوتر رفتیم. باز آن هم خسته کننده شد. خودم به شخصه به سراغ نرم افزارهای سیستمی رفتم و زیر نظر استاد گیمیفیکیشن دانشگاه شریف، آموزش دیدم».
* بچههای کلاس خانم معلم برای آموزش مجازی مسواک میزنند و لباس فرم مدرسه را میپوشند
خانم کریمی به همراه همکارانش، محتواهای کتابهای فارسی پایه اول تا ششم ابتدایی را به صورت الکترونیک با هماهنگی اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران تهیه کردند و خودش معتقد است که یک کار تیمی فوقالعاده عالی انجام شده است که در حال حاضر در قالب دیویدی در اختیار مناطق آموزش و پرورش است.
خانم معلم میگوید: «این مزیت کرونا بود که بیاییم کتابها را جذاب کنیم؛ البته نه انیمیشن به آن شکل، ولی خب میتوانیم یک مقدار کتاب ها را پویا کنیم و به شکل متحرک درآوریم که بچه ها خوششان بیاید.
از آن طرف هم بچهها به شکل دیگری در زمان کرونا با ما همراه بودند و فیلمها و عکسهایشان را ارسال می کنند. در هنگام شروع کلاس درس مجازی، مامانها میگویند: بچهها روپوش مدرسه میپوشند، مسواک میزنند، موها را شانه میکنند و خلاصه آماده میشوند و این یعنی یک حس خوب.
مزایای آموزش مجازی برای من معلم، این بود که در زمینه تولید محتوا بسیار پیشرفت کردم البته چشمانم ضعیف شده است و عینک میزنم چرا که همیشه تا ساعت 3 صبح بیدارم و محتوا درست می کنم.
البته اوایل کار، اولیا شرایط جدید آموزش مجازی را نمیپذیرفتند و میگفتند کارهایمان زیاد است اما بعد که پیشرفت بچهها را دیدند، پذیرفتند.
* ماجرای شاد کردن دل دانشآموز یتیم توسط 4 مادر
شیرینترین خاطره خانم معلم، روزی بود که با همراهی چند نفر از مادران بچهها، برای یک دانشآموز یتیم یک گوشی خریدند و این موضوع بهترین اتفاق روزهای کرونایی خانم معلم بود.
خانم کریمی میگوید: «یکی از بچههای کلاسم به خاطر فوت پدر و اینکه چند خواهر و برادر مدرسهای بودند، فقط یک تلفن داشتند که آن هم تلفن همراه مادرشان بود و البته زیاد سالم هم نبود ضمن اینکه قدیمی بود. مادر دانشآموز هم خیلی غصه میخورد.
این موضوع را با 4 مامان مطرح کردم که میدانستم دستی در کار خیر دارند و آنها هم در اسرع وقت یعنی در عرض دو روز هزینه گوشی را فراهم کردند و یک گوشی خریدیم که مسؤولیت تحویل آن را به من سپردند. از آن روز به بعد، درس آن دانشآموزم بهتر شد. به یاری مامانهای گل و دوست داشتنی، دل بچه یتیم شاد شد و این خیلی خاطره شیرینی از همدلی بود.
مادرم میگوید که در دوران جنگ همه به هم کمک میکردند و همدل بودند و هیچکس به فکر خودش نبود؛ الان هم میبینیم این اتفاق میافتد».
انتهای پیام/
منبع خبر