خانواده شهید

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی کرمان+تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از کرمان،«سعید ایرانمنش»، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان، با همراهی محمود خالقی، رئیس مرکز برنامه‌ریزی و نظارت حوزه‌های علمیه خواهران کشور و خانم محمدی، مدیر حوزه علمیه خواهران استان کرمان، با خانواده‌های شهیدان «محسن جعفری» و «امید کاظمی‌زاده» دیدار و گفت‌وگو کردند.

 این دو شهید والامقام از جان‌باختگان حمله اخیر رژیم صهیونیستی به یکی از مقرهای نظامی در یزد هستند که در راه دفاع از امنیت ملی و آرمان‌های انقلاب اسلامی، به مقام رفیع شهادت نائل آمدند.

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

 

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی+تصاویر

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

دیدار مسئولان حوزه علمیه خواهران با خانواده دو شهید حمله صهیونیستی کرمان+تصاویر بیشتر بخوانید »

خانواده‌ای که در آتش اسرائیل سوخت!

خانواده‌ای که در آتش اسرائیل سوخت!


به گزارش نوید شاهد، صورتش اندازه آن ماسک اکسیژنی است که برایش گذاشته‌اند. اندازه یک کف دست شاید هم کوچکتر. رایان را می‌گویم نوزادی که مادرش تا دوماه پیش لباس‌های نیم‌وجبی نوزادی‌اش را بغل می‌گرفت و ذوق آمدنش را داشت اما حالا عکس تن سوخته‌اش به پیوست کلمه شهید دست به دست می‌شود! حتما خواب بوده، وقتی پهپاد اسرائیلی خانه‌شان را ویران کرد و آتش از بین زندگی‌شان شعله کشید رایان شیرش را خورده بود.

 خانواده‌ای که در آتش اسرائیل سوخت!

انگشت کوچک مادر را با دستش محکم گرفته بود و معصومانه خوابیده بود. وقتی مادرش از خستگی چشم‌هایش گرم می‌شد تمام افکارش بوی زندگی می‌داد. فردا چه بپزد؟! لیست خرید را برای همسرش بنویسد، حواسش به تاریخ واکسن رایان باشد، پسر بزرگ‌ترش را کلاس تابستانه ثبت نام کند و… فکر نمی‌کرد چشمش که سنگین شود اسرائیل به یک‌باره مرگ را بریزد روی سر خانه و زندگی‌شان! اصلا مگر این ظالم‌ترین ارتش دنیا ادعا نداشت به مردم عادی کاری ندارد؟! کدام‌شان نظامی بودند، او یا یاران دوماهه‌اش؟! جنگ آنقدر بی‌رحم بود که حتی فرصت نکرد رایان را بین تنش پناه بدهد، خودش بسوزد و زندگی دوماهه‌اش نسوزد. اصلا مگر نوزادی به قد و قواره او چه‌قدر تاب و تحمل داشت؟! نوزادی که بوسه روی صورتش جا می‌اندازد حالا میان آتش و آوار می‌سوخت، آتشی که اسرائیل به جان‌شان انداخته بود.

 

رایان شهید شد، مادرش دکتر زهره رسولی متخصص زنان و زایمان بی‌احتساب قلب داغدیده‌اش با ۸۰ درصد سوختگی در بیمارستان بستری بود و اکنون دیگر، او نیز شهید است. پدرش مهندس بهنام قاسمیان جانش را در میان آتش از دست داد. برادر بزرگ‌ترش هم کیان ۵۰ درصد سوختگی روی تنش نشسته است. همه‌ این‌ها بخاطر غاصب و ظالمی است که دشمن زندگی است، فرق ندارد در غزه یا ایران، لبنان حتی جایی در قلب اروپا هرجا زندگی جریان داشته باشد او جنگ و آتش سوغات می‌آورد. تاریخ گواه است تا وقتی لکه ننگ اسرائیل بر نقشه جهان باقی است زندگی، امید و آزادی در آتش می‌سوزد و خاموش نمی‌شود.

 

انتهای پیام/ ر



منبع خبر

خانواده‌ای که در آتش اسرائیل سوخت! بیشتر بخوانید »

اوحدی: به‌زودی نماد گرامیداشت شهدای دانش آموز بروجرد ساخته می‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار  دفاع‌پرس از لرستان، «سعید اوحدی» رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور در طی سفر به لرستان با حضور در دفتر امام جمعه شهرستان بروجرد با حجت‌الاسلام‌والمسلمین «سیدعلی حسینی» امام جمعه این شهرستان دیدار و گفت‌و‌گو کرد.

 اوحدی در این دیدار با اشاره به تأکید رئیس جمهور بر انجام سفر‌های استانی، اظهار داشت: تاکنون ۱۲ سفر استانی توسط رئیس‌جمهور انجام شده و رویکرد اصلی ما در این سفرها، پیگیری امور اجرایی و خدمت‌رسانی هست.

وی افزود: در دولت چهاردهم شاهد انسجام و وفاق در میان استان‌ها هستیم و در همین راستا، استاندار لرستان نیز با رأی قاطع هیئت دولت انتخاب شد که نشان‌دهنده دوره‌ای استثنایی در مدیریت استانی هست.

معاون رئیس جمهور با اشاره به ظرفیت‌های فرهنگی و تاریخی بروجرد، به فاجعه مدرسه‌ای در این شهر که منجر به شهادت ۶۸ دانش‌آموز شد، اشاره کرد و تصریح کرد: این حادثه یکی از مصادیق جنایات جنگی هست که باید از ظرفیت‌های موجود برای تبیین آن به درستی استفاده کنیم. دشمن با سرمایه‌گذاری سنگین و بهره‌گیری از ۴۰۰ کانال تلویزیونی، به دنبال بمباران فرهنگی ایران اسلامی هست، اما رهنمود‌های رهبر معظم انقلاب و برکت خون شهدا، کشور را در برابر این هجمه‌ها حفظ کرده هست.

اوحدی با یادآوری ایثارگری‌های ملت ایران در دوران دفاع مقدس، گفت: کشوری که در جنگ تحمیلی مورد هجوم ۲۶ کشور بود و در مقاطعی بدون رئیس جمهور و نخست‌وزیر اداره می‌شد، با تکیه بر عظمت شهدا و برکت خون آنها از گردنه‌های سخت عبور کرد و عملیات‌های عظیمی را به انجام رساند. امروز وظیفه ماست که ارزش‌های جامعه ایثارگری را حفظ کنیم و چشم طمع دشمنان را کور سازیم.

رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور با تأکید بر لزوم گرامیداشت یاد شهدا، اظهار کرد: به‌زودی نمادی در راستای گرامیداشت شهدای دانش آموز شهرستان بروجرد ایجاد خواهد شد تا در برابر ادعا‌های حقوق بشری دشمنان، این جنایت به جهانیان نشان داده شود.

وی همچنین با اشاره به وضعیت کنونی غزه، افزود: امروز بیش از ۵۵ هزار نفر در غزه به شهادت رسیده‌اند، اما جهان در برابر این جنایات کر، کور و لال هست. این در حالی هست که ایران اسلامی با تکیه بر ارزش‌های انقلابی خود، در برابر این ظلم‌ها ایستادگی می‌کند.

اوحدی در بخش دیگری از سخنان خود به دستاورد‌های بنیاد شهید اشاره کرد و گفت: بیمه دی هم‌اکنون با ۱۱ هزار مرکز درمانی قرارداد دارد و خدمات گسترده‌ای به خانواده‌های شهدا و ایثارگران ارائه می‌دهد.
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

اوحدی: به‌زودی نماد گرامیداشت شهدای دانش آموز بروجرد ساخته می‌شود بیشتر بخوانید »

سیر و سلوک شخصی شهید «موسوی» به روایت همسرش


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فراغ «سید ابراهیم» یک‌ساله شد و این فراغ برای خانواده شهدا طعم دیگری دارد. خانواده شهدای پرواز اردیبهشت که سید ابراهیم رئیسی خادم حرم امام رضا علیه السلام و خادم حرم ایران را همراهی می‌کردند. در میان شهدای همراه شاید سردار شهید «سید مهدی موسوی» نزدیک‌ترین چره به رئییس جمهوری شهید هست. در ادامه در گفت‌وگویی مفصل با همسر این سردار شهید به حوزه مباحث خانوادگی ایشان ورود کردیم. در ادامه متن گفت‌وگوی سرکار خانم «زینت طاهری» همسر سردار شهید «سید مهدی موسوی» فرمانده یگان حفاظت ریاست جمهوری و سرتیم حفاظت رئیس جمهوری شهید جمهوری اسلامی ایران را می‌خوانید. 

سه مرتبه الله اکبر گفت

زینب طاهری، همسر شهید سید مهدی موسوی هستم. در خانواده‌ای سنتی و مذهبی بزرگ شده‌ام. متولد ۲۰ شهریور ۱۳۶۲ هستم و آقاسیّد هم متولد ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ هستند. ظاهر ماجرای آشنایی و ازدواج من و آقاسیّد این بود که بزرگی ما را به هم معرفی کرد و او به خواستگاری من آمد. اما واقعیت چیز دیگری بود. روز خواستگاری وقتی پدرم مرا به اسم صدا کرد، آقاسیّد سه مرتبه الله‌اکبر گفتند. وقتی برای صحبت کردن رفتیم، به من گفتند: «سه روز قبل که نیمۀ شعبان بود، به جمکران مشرف شده، به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم. گفتم می‌خواهم ازدواج کنم، یک همسر خوب قسمتم بکنید.» 

در میان راز و نیازهایش به آقا امام زمان گفته بودند: «رمز بین من و شما این باشد که اگر شما برای من همسری انتخاب کردید، نامش زینب باشد.» برای همین هم روز خواستگاری فرمودند: «من احساس می‌کنم که شما هدیۀ آقا امام زمان (عج) به من هستید.» و برای انجام این وصلت خیلی پافشاری کردند. من هم وقتی دیدم با چنین نیت خالصی پیش آمده، راضی شدم. 

فکر کردم وقتی کسی با این اقتدار حرف می‌زند و پیش می‌آید، حتماً می‌تواند، تکیه‌گاه خوبی برای زندگی باشد. از طرفی هم، چون پدرم یک پاسدار هست، من به واسطۀ رفتار خوب و بزرگ‌منشانۀ او «پاسداری» را دوست داشتم. پدرم انسان بسیار شریفی بود و می‌دیدم که برای خانواده‌اش خیلی وقت می‌گذارد. وقتی او را با مرد‌های دیگر مقایسه می‌کردم، به‌شدت خاص بود و به خانواده احترام زیادی می‌گذاشت و این باعث شده بود که ما به این نتیجه برسیم که این خصلت همۀ پاسدار‌هاست. برای همین هم تمایل داشتم که همسرم حتماً پاسدار باشد.

لباس خاکی سپاه

روز خواستگاری گفتند سعی می‌کنم بهترین زندگی را برای شما فراهم کنم و بهترین اخلاقیات را در مورد شما رعایت کنم. فرمودند: «من دوست داشتم با لباس خاکی سپاه به خواستگاری بیایم، ولی خارج از عرف هست. من به این لباس افتخار می‌کنم.» همان ابتدا هر شرطی که گذاشتم، قبول کردند، برای همین دیگر این اخلاص و پافشاریشان را که دیدم کوتاه آمدم. بسیاربسیار رئوف و با احساس بودند و هر‌بار که به دیدنم می‌آمد، حتماً‌حتماً حداقل یک شاخه گل برایم می‌آورد.

بالاخره مهریه را چهارده سکه تعیین کردیم که حضرت آقا بپذیرند خطبه را بخوانند. چون آقا‌سیّد می‌گفتند: «من عهد کرده‌ام که عقدمان را یا خود امام زمان بخواند و یا نایب ایشان.» که به طور معجزه‌آسایی شب تولد حضرت معصومه (س) با ما تماس گرفتند که شب تولد امام رضا (ع) تشریف بیاورید تا خطبۀ عقدتان را حضرت‌آقا بخوانند و ما شب تولد امام رضا (ع) همراه خانواده‌ها خدمت حضرت‌آقا مشرف شدیم و نایب امام زمان (عج) خطبۀ عقدمان را خواندند.

غذای بازار کرامات انسان را می‌گیرد

راز بزرگ زندگی آقا‌سیّد این بود که هیچ‌وقت دو روز زندگی‌اش مثل هم نبود. واقعاً هر روزش با روز قبلش تفاوت داشت. آدمی هم نبود که همیشه بخواهد فقط نظر خود را پیش ببرد. بسیار انعطاف‌پذیر بود؛ یعنی هر مسئله‌ای را حتی اگر الزام بسیاری برای انجامش داشت، وقتی می‌فهمید که طبق خواست من نیست آن را بررسی می‌کرد که آیا شرعی مشکل دارد یا نه، سریع آن را کنار می‌گذاشت. غذای بیرون را نمی‌خورد و می‌گفت: «غذای بازار کرامات انسان را می‌گیرد.» 

به مسائل این‌چنینی توجه زیادی داشت، اما یک‌بار متوجه شد من از اینکه هیچ‌وقت غذای بیرون نمی‌خوریم، خوشحال نیستم. تا متوجه شد برای اولین‌بار مرا به یک رستوران برد و خود او هم کنارم نشست و غذایش را خورد و خیلی راحت از موضعش کوتاه آمد و چیزی را که شاید سال‌ها روی آن کار کرده بود، به‌خاطر من کنار گذاشت، چون فکر می‌کرد که ارزش رابطۀ ما و قداست خانواده خیلی بالاتر از این هست که بخواهد یک غذا خورده شود یا نه. همیشه سعی می‌کرد که خواستۀ مرا در زندگی برآورده کند. بعد از گذشت چند سال از زندگیمان، ما خیلی به هم شبیه شدیم و هرچه می‌گذشت همگرایی ما بیشتر می‌شد و شکر خدا رابطۀ ما طوری شده‌بود که دیگر می‌گفتم: افکارت را از چشمانت می‌خوانم.

اولین سفرمان، سفر به قم بود. خانوادۀ من رسم داشتند که وقتی نوروز می‌شد، دو روزش را به جمکران و زیارت حضرت معصومه (س) می‌رفتیم. بعد از ازدواج من و آقاسید به پیشنهاد پدرم؛ در زیارت این سری همسفر شدیم از آنجایی که آقاسید بسیار خوش‌سفر بودند، آن سال ما را بعد از زیارت؛ «آقا علی‌عباس» و نطنز و کاشان هم بردند و آن‌قدر خوش گذشت که سفر دو روزه‌مان تا پنج روز طول کشید. 

مردی که خطا نمی‌کرد

خصوصیات اخلاقی ما خیلی شبیه به هم بود؛ از لحاظ کمال‌طلبی و کمال‌گرایی و همین‌طور سخت‌گیری مثل هم بودیم و برای همین هم سخت‌گیری‌های آقاسید برایم قابل تحمل بود. در همه زمینه‌ها سخت‌گیر بودند. آدمی بود که خطا نمی‌کرد. اگر هم جایی خطایی داشتیم، همدیگر را راهنمایی می‌کردیم و هر دو هم می‌پذیرفتیم و اصلاً مقاومت نمی‌کردیم، بسیار خوش‌مشرب بودند و اهل شوخ‌طبعی هم بودند؛ آن‌قدر با بچه‌ها همراهی می‌کردند که گاهی بچه‌ها موهایش را شانه می‌زدند و در عین حال در جای خود رفتار بسیار سنجیده‌ای داشتند.

بنده دانشجوی ترم اول ریاضی بودم؛ آقاسیّد هم ترم اول ادیان و عرفان… در خانواده ما تحصیل بسیار اهمیت داشت. آقا‌سید نیروی پیمانی سپاه بودند. اول در قسمت بایگانی و سپس وارد بخش حفاظت فیزیکی شدند. در اسفند‌ماه سال ۸۵ همزمان با تولد فرزند دوم ما نامه دوره آموزشی ایشان برای رسمی شدن در سپاه صادر شد و این چیزی بود که هردو ما به‌شدت منتظرش بودیم. شش ماه دوره آموزشی در خمینی‌شهر اصفهان و شش ماه آموزشی در تهران. آقا‌سید آدم بسیار توانمندی بود و در کار بسیار جدی بودند و پشتکار داشتند. بسیار تیزهوش و زرنگ بود و حس ششم بسیار قوی داشت. محافظ بودن علم هست و گاهی هم شمّ؛ آقاسید هم علمش را داشت و هم شمّش را. 

در بحث‌های سیاسی بسیار‌بسیار ولایت‌مدار بودند. بعد از شهادت آقا‌سید دیدار خصوصی با حضرت‌آقا قسمتمان نشد، روز دیدار ۵ خرداد بود که تدفین آقا‌سید ۴ خرداد بود و، چون ما تا اذان صبح در حرم بودیم و بعد از آن که به خانه آمدیم، بچه‌ها خیلی بی‌قراری می‌کردند، تا آنها را آرام کنم و بخوابانم، دیر شد و دیگر به دیدار خصوصی نرسیدیم و ساعت ۹ صبح رسیدیم که دیدار عمومی بود.

برکت اخلاص

آقاسید در این دورۀ همراهی با شهید رئیسی به‌شدت سرش شلوغ شده بود، طوری که دیگر وقتی برای فعالیت‌های دیگر برایش نمانده بود. صبح تا شبش پر بود. گاهی می‌شد که وقتی به خانه می‌آمد، می‌گفت ۷۲ ساعت هست که من نخوابیدم. واقعاً چنین توانی را هر‌کسی نمی‌تواند داشته باشد. وقتی عمل خالص برای خدا باشد، خدا هم برکت به جسم و جان و عمل می‌دهد اخلاصشان خیلی زیاد بود. کسانی که با او آشنا هستند، این را می‌دانند؛ او همیشه می‌گفت: «تقوا داشته باش.» تکیه کلامشان همین بود. خودش نیز همیشه رعایت همه‌چیز را می‌کرد. تقوا به این معنا که خدایی هست که همه‌چیز را می‌بیند و ناظر و حاضر بر اعمال و نیات ماست.

کلهم نور واحد اما…

در مورد اهل‌بیت می‌گفت کلهم نور واحد، اما در مورد حضرت زهرا (س) می‌گفت: «حجت‌الله الاکبر.» حضرت زهرا (س) واقعاً برایش مادر بود و چنین حسی در مورد حضرت زهرا (س) داشت. سعی می‌کردند دائم‌الذکر باشد و نام اهل‌بیت بر زبانش باشد. در مسیر اهل‌بیت همیشه از نظر مالی و جسمی فراتر از توانشان می‌گذاشتند؛ همیشه می‌گفتند این خاندان، خاندان کرمند؛ به هیچ‌کس بدهکار نمی‌مانند. 

گاهی که بیرون می‌رفتیم، مداحی و روضه‌خوانی را همیشه داشتند. مداحی‌های نریمان را خیلی دوست داشتند. از حاج‌منصور، سید‌ذاکر و هر یک از بزرگواران دیگر… از هر کدام گوشه‌ای را می‌گرفتند و می‌خواندند. 

یک زمانی دستمان تنگ بود و می‌خواستیم برای اولین‌بار روضۀ امام حسین (ع) برگزار کنیم و اولین روضه هم به نیت حضرت مسلم بود. آن موقع خانه نداشتیم و می‌خواستم خانه‌دار شویم. به حضرت مسلم متوسل شدم. هر‌طور شده مبلغی را جور کردیم و الحمدلله توفیق برپایی روضه‌های خانگیمان به کرم خود اهل‌بیت (ع) در دهه محرم از همان‌جا شروع شد.

 در زمینه امور خیر همیشه بخشش جان و مال داشتند. از قبال روضه‌ها باز شدن در‌های برکت را دیدم، که الحمدلله انگار همه‌چیز با نظر عنایت اهل‌بیت داشت درست می‌شد. یعنی دیدم که اگر به اهل‌بیت پناه ببری، هرگز تنهایت نمی‌گذارند. امام صادق (ع) فرمودند که که نمک غذایتان را هم از ما بخواهید. همین هست که اگر در دامن آنها باشی، چیزی کم نداری و جایی درمانده نمی‌شوی… 

راضی نبودم محافظ شود

بعد از اینکه نیروی رسمی سپاه شد پس از آن وارد سپاه حفاظت انصارالمهدی شدند وقتی در مورد حفاظت با من مشورت کردند من به‌شدت مخالفت کردم، چون کار بعضی دوستانمان را که در سپاه حفاظت بودند دیده بودم و می‌دانستم کار بچه‌های سپاه حفاظت خیلی سخت هست و هیچ‌وقت در خانه نیستند و زحماتشان دیده هم نمی‌شود. 

در واقع یکی از چیز‌هایی که خیلی از آن اجتناب داشتم، این بود که همسرم وارد حفاظت شود و چیزی که از آن می‌ترسیدم همین بود، اما آقاسید فکر می‌کرد به این بخش تعلق دارد و می‌گفتند محافظ در ثواب خدمت به مردم شریک هست و در واقع موجباتش را فراهم می‌کند ولی در برابر قصور مسئولیتی ندارد. من هم دیدم که حریف او نمی‌شوم و کوتاه آمدم.

از وزیر اقتصاد تا فرمانده کل سپاه

اول وارد تیم حفاظت وزیر اقتصاد وقت، آقای دکتر حسینی، شدند. حدود دو سال آنجا بودند که آقای وزیر طی نامه‌ای از او به عنوان بازرس‌ویژه برای مجموعۀ وزارت اقتصاد دعوت کرد. اما سپاه نپذیرفت و از همان‌جا برای تیم حفاظت سردار جعفری فرمانده سپاه درخواست شدند. مدتی به عنوان مسئول شیفت و سپس سرتیم حفاظت شدند. درکار بسیار سخت‌گیر و جدی بودند و حتی کوچک‌ترین خطا را هم از آنها نمی‌پذیرفتند و برخورد می‌کردند. واقعاً بچه‌های حفاظت کارشان خیلی حساس هست و زندگی بسیار پر‌استرسی دارند به جرأت می‌گویم حتی خواب راحت ندارند حتی روزی را ندارند که فقط به خودشان و خستگی‌هایشان فکر کنند.

خانواده‌دوستی؛ ملاک ارزشمندی

آقاسید به سردار جعفری علاقۀ بسیار زیادی داشت و همیشه می‌گفت: «سردار جعفری انسان بسیار بزرگی‌ست. شهادت حق اوست.» در واقع به آدم‌هایی که خانواده‌دوست بودند، طور خاصی نگاه می‌کرد. می‌گفت این آدم ارزشمند هست که خانواده‌دوست هست و در مقابل آن به کسانی که خانواده را نادیده می‌گرفتند، می‌گفت اینها اصلاً قابل اعتماد نیستند. 

سردار جعفری هم با اینکه یک جانباز شیمیایی هست، اما در کنار تمام مشغله‌ها و کار‌های سنگینی که دارد، به مسئلۀ خانواده هم اهتمام زیادی دارد. مثلاً وقتی سردار جعفری می‌خواستند به مسافرت بروند، این‌طور نبود که راننده پشت فرمان بنشیند، بلکه خودش رانندگی می‌کرد و آن‌قدر هوای خانواده را داشت که می‌گفت من باید کنار خانواده باشم. لحظات کنار خانواده بودن را از دست نمی‌دادند و در این مورد به‌خوبی الگوی آقاسید بود. 

سوال هر روز آقا سید از من

از شهدا هم الگو می‌گرفت. مثلاً می‌گفت: «شهید همت با لباس خاکی سپاه برای خواستگاری رفت، من هم باید با لباس سپاه می‌آمدم.» از شهید بهشتی هم الگو می‌گرفت و کلاً به مسیر شهدا اقتدا می‌کرد. من یک سخنرانی از شهید بهشتی گوش می‌کردم که می‌گفت همسر من همیشه از من می‌پرسید اگر به اول زندگی برگردیم، آیا باز هم حاضری با من زندگی کنی؟ آقا‌سید هم تقریباً هر روز این سؤال را از من می‌پرسید. 

همیشه سعی می‌کرد هرطور شده ارتباطمان هم هرطور شده به قوت قبل حفظ شود وگرمای زندگی مشترک از بین نرود. گاهی اتفاق می‌افتاد که من به او زنگ می‌زدم و می‌گفتم آقا‌سید به خاطر فلان‌کار سریع خودت را برسان. به محض آنکه متوجه می‌شد که کاری دارم و یا مشکلی وجود دارد سریع خود را می‌رساند که مشکل را برطرف کند. هر موقع هم می‌فهمید که مشکلی داشتم و به او نگفتم، عمیقاً ناراحت می‌شد و می‌گفت: «چرا به من نگفتی؟» 

تا زمانی که نبود، من می‌دانستم که فلان‌کار را باید خودم انجام دهم، ولی اگر خانه بود و من خرید می‌رفتم، به‌شدت ناراحت می‌شد که من هستم و باید بار بر دوش من باشد، نباید خودت آن را برداری. من به جرأت می‌توانم بگویم که الگوی زندگی آقا‌سید بعد از آشنایی با سردار جعفری، شد سردار جعفری. البته سردار در کار هم خیلی جدی و در عین حال بسیار ساده‌زیست هستند. در کل زندگی سردار جعفری ضبط کردنی ا‌ست. زندگی شهیدانه‌ای دارند.

میان سردار جعفری و آیت الله رئیسی مانده بود

 سردار جعفری آقاسید را به آقای رئیسی معرفی کرده بودند و لطف بسیار زیادی به آقا‌سید داشتند. آقای رئیسی بعد از انتصاب به ریاست قوۀ قضائیه دیداری با سردار جعفری داشت، که اواخر خدمت فرماندهی سردار بود. وقتی مطرح می‌کنند که چه چیزی نیاز دارید تا مهیا کنیم؟ آقای رئیسی گفته بود: «شما سرتیم‌های حفاظتی خوب را به ما معرفی کنید.» و بلافاصله سردار جعفری می‌گوید: «خب ما سرتیم خودمان را به شما می‌دهیم.» خروج از تیم حفاظت سردار جعفری برای آقاسید خیلی سخت بود و آن دوران آقا‌سید واقعاً روز‌های سختی را گذراند جدایی از سردار بسیار زیاد برای آقا‌سید سخت بود. به اندازه‌ای به سردار علاقه داشت که می‌گفت: «اگر دوران فرماندهی این مرد در سپاه تمام شود، هر‌جا برود، من هم دنبالش می‌روم.» و کلام سردار برایشان حجت بود، چون سردار این‌طور تصمیم گرفتند آقا‌سید پذیرفتند و امید داشتند کنار آقای رئیسی خداوند توفیق خدمت مضاعف به ایشان عنایت کند. 

در روز پدر و یا روز‌های عید به سردار زنگ می‌زد وتبریک می‌گفت، بسیار ایشان را دوست داشت ولی فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت مستقیم به ایشان گفته باشندکه من شما را به اندازۀ پدرم دوست دارم، ولی من می‌دانستم که سردار را واقعاً به اندازۀ پدرش دوست داشت. 

آقاسید همیشه می‌گفت: «انسان سه پدر دارد؛ مردی که پدر اصلی خود انسان هست و مردی که به انسان همسر می‌دهد و معلم» خودش هم همیشه قدردان پدر خودشان و پدر من بود و با پدر و مادرم با احترام خیلی زیادی رفتار می‌کرد. آقا‌سید با همه خانواده مهربان رفتار می‌کردند و همه ایشان را دوست داشتند در بسیاری از وصلت‌های اقوام واسطه ازدواجشان آقا‌سید بود. با شوهر خواهر‌های من هم مثل برادر بودند و اصلاً از هم دور نبودند وهیچ‌گونه اختلافی وجود نداشت و همیشه یکی از افتخاراتشان همین بود که در روابط فامیلی همه یکدست هستند و یکدیگر را خیلی دوست داریم.

آقای رئیسی خیلی خستگی‌ناپذیر بود و گویا زمان همیشه برایش تنگ بود. من این حالت را در آقای رئیسی زیاد می‌دیدم که وقت تنگ هست، باید دست بجنبانیم. کلاً بسیار خستگی‌ناپذیر کار می‌کردند. از سفر‌های خارج از کشور می‌آمدند و بلافاصله به سفر استانی می‌رفتند. روحیه مردمی‌بودن ایشان هم که کلاً سختی و اضطراب کار حفاظت را دوچندان کرده بود.

عشق به شهدا شهیدش کرد

آقاسید به شهید سید رضی موسوی هم خیلی ارادت داشت. بعد از شهادت آقا‌سید ما تولیت امامزاده صالح را که زیارت کردیم، فرمودند آخرشب وقت تدفین شهید سیدرضی موسوی که درب آستان بسته شده بود، آقا‌سید به حرم آمد و در کمال حسرت گفت: «در سفر استانی بودیم و به تدفین نرسیدیم. خواهش می‌کنم در را باز کنید که سر مزار شهید برویم.» بالاخره سر مزار شهید می‌رود و زیارت می‌کند. ساعتی را با شهید بزرگوار خلوت می‌کند… دیگر نمی‌دانم آن شب بین این دو سید چه گذشت.

سید رضی موسوی شخصیت بزرگی داشت

 با سید رضی در سفر‌های کاری که به سوریه داشتند، آشنا شده بودند. این شهید هم شخصیت بسیار بزرگی داشتند؛ ما با خانواده‌های شهدای مدافع‌های حرم صحبت می‌کردیم، می‌گفتند: «ما بعد از سید رضی کلاً فرو ریختیم.» به خانوادۀ شهدا خیلی رسیدگی می‌کردند. 

سال‌ها در سوریه با خانواده زندگی کردند. همسر بزرگوارشان برای بچه‌های ایرانی که آنجا بودند، کار معلمی می‌کردند و مدارس آنجا را اداره می‌کرد. سید رضی کلاً خانوادۀ بزرگی دارند. خودشان هم اصلاً تلاشی برای دیده‌شدن نداشتند و حتی حاضر نبودند که جلوی دوربین‌ها ظاهر شوند. پر از اخلاص بودند و اصلاً نمی‌خواستند اسم‌شان مطرح شود. آقا‌سید هم همین‌گونه بود و دوست نداشت جلوی دوربین باشد و دیده شود. 

من به یک وجه مشترک میان شهدا رسیده‌ام اینکه؛ شهدا قبل از شهادتشان احترام خاصی برای خانواده‌های شهدا قائل بودند در مورد آقا‌سید هم بعد از شهادتش متوجه شدم که به خانوادۀ شهدا خیلی رسیدگی می‌کرده هست. البته دیده بودم که تا می‌گفتی فلانی دختر شهید هست، همیشه به بچه‌ها توصیه می‌کرد که «خیلی احترام او را داشته باشید. خیلی هوایش را داشته باشید.» 

دلم رفتنش را نمی‌خواست

یکی از ویژگی‌های مهم آقاسید این بود که زیاد گریه نمی‌کرد و فقط برای اهل‌بیت اشک می‌ریخت. جلوی خانواده و بچه‌ها گریه نمی‌کرد. او یک مرد واقعی بود. گاهی به او می‌گفتم این چیز‌هایی را که در شما سراغ دارم، در هیچ‌کس دیگری نمی‌بینم. 

واقعاً به جایی رسیده بود که من او را یک انسان ماورائی و بسیار بزرگی می‌دیدم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که چنین اتفاقی برایش بیفتد و تقریباً هر روز برای موفقیتش حدیث کساء می‌خواندم و هرگز فکر نمی‌کردم که شاید رفتنش برگشتی نداشته باشد و آن اتفاق برایم یک غافلگیری بزرگ بود و حتی لحظه‌ای هم به آن فکر نکرده بودم، چون آقاسید را آن‌قدر توانمند می‌دیدم که با خودم می‌گفتم هیچ‌چیز نمی‌تواند حریف او باشد. وقتی آن حادثه اتفاق افتاد، گفتم مگر می‌شود که آقاسید در آن پرواز باشد و این اتفاق افتاده باشد.

هر روز حدود چهار‌و‌نیم صبح که آقاسید می‌خواست سر کار برود، یا موقعی که قرار بود به مأموریت سفر‌های خارجی بروند، زودتر می‌رفت. هر وقت که از مأموریت می‌آمد، سر‌کار استراحت نمی‌کرد و هر ساعتی که بود، شب را به خانه می‌آمد. آن روز هم خانه بود و ساعت چهار‌و‌نیم صبح رفت. من تا دم در آمدم تا او را بدرقه کنم. خداوند را برای آخرین خداحافظیم شکر می‌کنم.

 خدا برایش شهادت خواسته بود

ظهر بود که پدرم زنگ زد و گفت: «دخترم آقا‌سید رفته مأموریت؟» گفتم: «بله، مأموریت رفته.» گفت: «با آقای رئیسی رفته؟» گفتم: «قطعاً با ایشان هست.» بعد گفت: «ظاهراً بالگرد آقای رئیسی گم شده.» من دیگر شروع کردم به تماس گرفتن با آقاسید. محال بود که او جواب تلفن مرا ندهد. هر موقع روز زنگ می‌زدم، جوابم را می‌داد، اما آن‌روز دیدم که جواب نمی‌دهد. سپس با رئیس اورژانس تماس گرفتیم، که گفتند حادثه‌ای اتفاق افتاده و احتمالاً فرود سخت بوده. آن شب خیلی بالا‌پایین شدیم؛ اخبار کذب و… 

خیلی دعا کردیم که اتفاقی نیفتاده باشد. آن لحظه خبر‌های زیادی دریافت کردیم، که نهایتاً حوالی ۶ صبح بود که خبر شهادتشان را اعلام کردند. من خیلی نذر و نیاز کردم، اما وقتی خدا چیزی را برای انسان بخواهد، نمی‌شود جلوی آن را گرفت و الحمدلله که برای آقاسید چیزی را خواست که خود او هم خواستار آن بود و خواست آقاسید خواست خدا بود.

کریمانه زیستن را دوست داشت

گاهی آقا‌سید را کریم صدا می‌کردم، چون بسیار کریمانه رفتار می‌کردند کریمانه برخورد کردن هم کار آدم عادی نیست، بلکه کار آدم رشدیافته هست، آدمی که رضای او رضای خداست و جز رضای خدا نمی‌بیند. او هم به اینجا رسیده بود که رضای خدا را می‌دید و همیشه به دنبال رضای خدا می‌گشت. 

انگشتانش را باز می‌کرد و می‌گفت: «اگر این‌گونه باشی و دست‌هایت باز باشد، هم می‌آید و هم می‌رود، ولی اگر دستت بسته باشد، نه می‌آید و نه می‌رود.» این بود که برای هر‌کسی هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد و کوتاهی نمی‌کرد و فرقی نداشت که آن شخص دوست و آشنا باشد و یا شخصی غریبه باشد. 

گاهی که در خیابان راه می‌رفتیم و یک موتورسواری را می‌دید که زیر باران خیس می‌شود، می‌گفت: «بنده‌خدا! کاش می‌شد کمکی به او می‌کردم که زیر باران این‌طور خیس نشود.» زمانی هم که کاری از دستش برنمی‌آمد، همان دلسوزی همیشگی‌اش را داشت. خیلی هوای انسان زمین‌خورده را داشت، حتی اگر دشمنش بود. خیلی مراقب بود که کنارش باشد و کمکش کند و یکی از ویژگی‌هایش نیز این بود که هیچ‌وقت قضاوت نمی‌کرد. اگر مثلاً می‌گفتی فلان‌کس کار خطائی انجام داده، می‌گفت: «قضاوت نکن. تا خدا آدم مورد امتحانت قرار ندهد.»

هیچ‌وقت مرخصی نگرفت

از وقتی که محافظ شده بود، اصلاً مرخصی نمی‌گرفت. اگر هم سفری می‌رفتیم، در روز‌هایی بود که آزادی کاری داشت. وقتی محافظ وزیر اقتصاد بود، سفری به سمت شیراز داشتیم. ساعت ۵ بعدازظهر بود که سرتیم زنگ زد و گفت: «فردا ساعت ۸ صبح سفری در پیش داریم، سریع خودت را برسان.» آن موقع تخت‌جمشید بودیم، راه افتادیم که برگردیم. در سلفچگان خیلی خوابش گرفته بود. کناری ایستاد تا کمی بخوابد و طوری به خواب رفت که دیگر هشت‌و‌نیم از خواب بیدار شد و خیلی ناراحت بود که چرا من جا ماندم؟! یعنی هرگز مرخصی نگرفت. 

در آن پنج سالی که آقاسید محافظ آقای رئیسی بود، شاید من به‌جرأت می‌توانم بگویم که ما یک مسافرت با آقاسید نرفتیم. زیاد اتفاق می‌افتاد که من بچه‌ها را به مسافرت می‌بردم و او نهایتاً اگر می‌توانست، چند ساعتی به ما ملحق می‌شد. در این چند سال همۀ سفر‌های ما به این شکل بود. ما دوست داشتیم که با هم باشیم، ولی امکانش نبود، چون همیشه می‌گفت که من سرتیم هستم. اگر من خانوادۀ خودم را راهی بکنم و با خودم به سفر ببرم، بقیۀ محافظین هم هستند، مگر آنها خانواده ندارند؟! من وقتی با همسران محافظین صحبت می‌کردم، می‌گفتند: «آقاسید زنگ می‌زد و از ما عذرخواهی می‌کرد که ببخشید همسران شما را به‌کار گرفتیم و یکسره مشغول کار هستند…» یعنی به‌خاطر دور بودن همسرانشان عذرخواهی می‌کرد و از آنها تشکر می‌کرد. سعی می‌کرد مثلاً روز تولدشان یک قواره چادری همراه یک دسته گل برایشان بفرستد. 

تقوا داشته باش، دیگران را قضاوت نکن

جدیت و سختکوشی آقاسید فقط مربوط به کارش هم نبود. گاهی می‌شد که ساعت سه صبح می‌رفت و شش‌و‌نیم صبح می‌آمد تا بچه‌ها را مثلاً به دانشگاه یا جای دیگر برساند، یا اینکه یازده شب که کارش تمام شد، دخترم را از کتابخانۀ دانشگاه برگرداند. تنها نصیحتش این بود که «تقوا داشته باش. دیگران را قضاوت نکن و کارَت را درست انجام بده.»

چهار فرزند

حاصل ازدواج ما چهار فرزند هست که هر چهار تا هم نور چشمم هستند. من همیشه خدا را شکر می‌کنم که در طول زندگیمان در خدمت سادات بودم و در تمام لحظات زندگیمان احساس می‌کردم که سعادت بزرگی دارم که با افتخار همسری و خدمت به سلاله حضرت زهرا (س) را دارم و خانم حضرت زهرا (س) مرا به عنوان کنیزی پذیرفته‌اند. فرزندانمان فاطمه‌سادات دانشجوی سال سوم پزشکی هست. ریحانه‌سادات امسال کنکور داده و نازنین‌زهرا کلاس دوم هست و نرگس‌سادات هم که پیش‌دبستانی بود و به کلاس اول خواهد رفت.

منبع: روزنامه کیهان

انتهای پیام/ ۱۱۹

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سیر و سلوک شخصی شهید «موسوی» به روایت همسرش بیشتر بخوانید »

تصاویر/ دیدار خادمان امام رضا(ع) با خانواده شهید شاخص بسیج دانش آموزی کشور

تصاویر/ دیدار خادمان امام رضا(ع) با خانواده شهید شاخص بسیج دانش آموزی کشور


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تصاویر/ دیدار خادمان امام رضا(ع) با خانواده شهید شاخص بسیج دانش آموزی کشور بیشتر بخوانید »