خبرخوب

نجات 700 دختر با یک تلفن/ روایت رومیناهایی که به زندگی برگشتند

نجات 700 دختر با یک تلفن/ روایت رومیناهایی که به زندگی برگشتند


گروه جامعه خبرگزاری فارس:عطیه اکبری: ماجرای رومینا اشرفی را یادتان هست؟ مرگ تلخ دختر نوجوان تالشی که بهار سال قبل تا مدت‌ها خبرش نقل محافل رسانه‌ای و فضای مجازی بود. در سال ۹۹ دو ماجرای دیگر اتفاق افتاد و هشتک قتل‌های ناموسی در ایران حسابی داغ شد.اما  وقتی   رسانه‌ها یک روز با تیتر« بهار پردرد» و یک روز با تیتر« تلخ‌تر از زهر»، اخبار قتل‌های ناموسی را پوشش می‌دادند، چقدر از این فرصت برای معرفی اورژانس اجتماعی به جامعه ۸۰ میلیونی ایران استفاده کردند؟ در سال های گذشته اورژانس اجتماعی با مداخلات بهنگام در بحران ها  از  وقوع بسیاری از قتل های ناموسی پیشگیری کرده است.

سال گذشته که ماجرای تلخ مرگ رومینا و خبرهای آن در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد و میلیون‌ها نفر خواننده این اخبار بودند، بهترین زمان بود تا بگوییم اگر مادر رومینا از وجود اورژانس اجتماعی اطلاع داشت  و همان وقت که متوجه تب تند تعصب پدر برای آسیب رساندن به دخترش می‌شد با ۱۲۳ تماس می‌گرفت شاید آن اتفاق تلخ هرگز نمی‌افتاد.

همین حالا خانه‌های سلامت و مراکز مداخله در بحران سراسر کشور پناه امنی برای صدها دختر نوجوان و زن جوان است که هرکدام می‌توانستند سرنوشتی شبیه رومینا پیدا کنند.

*دختران آسیب دیده ای که از خانه فرار کردند اما با کمک مددکاران  سروسامان گرفتند

اما اورژانس اجتماعی چطور به کاهش آسیب اجتماعی قتل‌های ناموسی کمک می‌کند؟ برای پیدا کردن پاسخ این سؤال، سراغ مدیرکل امور آسیب دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی کشور می‌رویم و با مددکاران اورژانس اجتماعی استان‌های مختلف صحبت می‌کنیم تا با بیان جزییات چند پرونده، نقش اورژانس اجتماعی را به صورت مصداقی توضیح دهند.

دکتر «محمود علی گو» از دخترانی می‌گوید که در سال گذشته به دلایلی ازجمله بی‌سرپرستی، بد سرپرستی، خشونت خانگی، بیرون راندن از سوی خانواده، طرد شدن از سوی خانواده، ازدواج اجباری، فرار بابت ازدواج با فرد موردعلاقه، عدم امنیت جانی و اختلالات روانی از خانه فرار کرده‌اند و در مراکز نگهداری سازمان بهزیستی پناه داده شدند و با مداخلات اورژانس حالا مشکل بسیاری از آن‌ها حل‌شده است و با آٖرامش در خانه‌هایشان به سر می‌برند و یا خانه‌های سلامت بهزیستی پناهی امن برای ادامه زندگی آن‌ها شده است.

*ورود مددکاران اورژانس اجتماعی به ۱۴۳۳ پرونده فرار دختران از خانه/ نجات ۷۰۰ دختر

مددکاران اورژانس در چند پرونده ورود کردند؟ مدیرکل امور آسیب دیدگان اجتماعی می‌گوید: «در سال گذشته ۴ هزار و ۳۳۳ مورد فرار از خانه در کل کشور به اورژانس اجتماعی گزارش‌شده است و از این تعداد در ۱۴۳۳ پرونده، گروه مددکاران سیار فوریت‌های اجتماعی ۱۲۳ ورود کردند و دختران به مراکز مداخله در بحران منتقل شدند.»

علی گو اطلاعات را با توضیح اجمالی از ۷۰۰ پرونده تکمیل می‌کند؛ «از ۱۴۳۳ مورد پرونده فرار از خانه در کل کشور، بیش از ۷۰۰ مورد فرار به دلیل خشونت حاد خانگی، ازدواج اجباری، عدم امنیت جانی و ازدواج با فرد موردعلاقه بوده است. در این موارد فضای خانه به‌قدری بحرانی و ناامن بوده که اورژانس اجتماعی اجازه بازگشت دختران به خانه را نداده است و آن‌ها با حکم قضایی به‌صورت موقت و تا حل شدن مشکل به خانه‌های سلامت که ویژه دختران در معرض آسیب است منتقل شدند.»

*مداخله‌های بهنگامی که آمار قتل‌های ناموسی را کاهش می‌دهد

نگاهی به دلایل فرار دختران از خانه به‌ویژه در خصوص دخترانی که به مراکز خانه سلامت بهزیستی منتقل‌شده‌اند نشان می‌دهد که اگر مداخلات بهنگام و تخصصی مددکاران اورژانس اجتماعی نبود قطعاً دختران هر یک از این پرونده‌ها سرنوشت تلخی پیدا می‌کردند. البته رییس اورژانس اجتماعی کشور از ما می‌خواهد که به موضوع اورژانس اجتماعی و قتل‌های ناموسی فراتر از پرونده‌هایی شبیه پرونده رومینا نگاه کنیم. علی گو می‌گوید: «مداخله بهنگام گروه سیار اورژانس اجتماعی  از بسیاری اتفاقات ناگوار و وقوع نزاع‌هایی که می‌تواند منجر به قتل‌های ناموسی شود پیشگیری می‌کند. در موارد بسیاری فرد آزاردیده و یا خانواده‌اش تحت حمایت روانی روانشناسان اورژانس قرار می‌گیرند و از بسیاری اتفاقاتی که ممکن است در اثر هیجان و خشم آنی به وجود بیاید جلوگیری می‌شود.»

 

*ماجرای فرار دختر ۱۶ ساله/ نشانی خانه سلامت را به برادران دختر ندادیم

سراغ مددکاران اورژانس اجتماعی می‌رویم تا روایت چند پرونده را بشنویم. مددکاری که تمایلی به انتشار نامش ندارد، راوی ماجرای فرار دختری ۱۶ ساله دریکی از استان‌های غربی کشور می‌شود. پرونده‌ای عجیب که بعد از دو سال و نیم کشمکش بین طرفین دعوا و با تلاش مددکاران اورژانس اجتماعی به‌جای سنگ‌قبر دختری معصوم و آه و اشک با یک اتفاق شیرین ختم به خیر شد.

مددکار اورژانس می‌گوید ماجرا از علاقه دختر و پسری به هم و مخالفت خانواده شروع شد؛ «دختر و پسری در یک روستا به هم علاقه‌مند شده بودند. پسر به خواستگاری هم آمده بود. به دلیل مخالفت خانواده‌ها با ازدواج تصمیم به فرار از خانه می‌گیرند. بافت سنتی روستایی که مینا در آن زندگی می‌کرد و جو بدی که در روستا راه افتاده بود باعث شد این فرار از خانه تبدیل به یکی از سنگین‌ترین پرونده‌های ما شود. برادران دختر وقتی متوجه فرار او با پسر موردعلاقه‌اش شدند همراه پدر، سراغ خانواده پسر رفتند و در یک درگیری، برادر پسر کشته شد. برادرها و پدر مینا به دلیل تعصبات طایفه‌ای گفته بودند هر زمان و هرکجا که دخترشان را ببینند او را می‌کشند. اورژانس اجتماعی از طریق یکی از دوستان مینا در جریان فرار او قرار گرفت. گروه سیار فوریت‌های اجتماعی دختر و پسر را پیدا کردند. به دلیل تهدید جانی که برای مینا وجود داشت و ما مطمئن بودیم که برادرها به او آسیب می‌رسانند، با حکم قضایی دختر نوجوان را به خانه سلامت منتقل کردیم. نشانی خانه‌های سلامت ما محرمانه است. پسر هم موقتاً به شهری دیگر رفت.»

*از گرفتن رضایت خانواده مقتول تا کوتاه آمدن خانواده دختر و جشن عروسی

پناه دادن دختر نوجوان به خانه سلامت پایان پرونده فرار از خانه نیست. کار مددکاران اورژانس اجتماعی ازاینجا به بعد تازه شروع می‌شود. مددکار این پرونده می‌گوید: «برای حل مشکل دست‌به‌کار شدیم. سراغ خانواده مینا رفتیم. برادران عصبانی خیلی تلاش کردند نشانی خانه سلامت را از ما بگیرند و دختر را ببینند، اما موفق نشدند و ما نشانی را به آن‌ها ندادیم. با پدر خانواده و برادران صحبت کردیم. شرایط دختر را توضیح دادیم. دلیل مخالفتشان با ازدواج مینا را جویا شدیم. در این پرونده یک قتل اتفاق افتاده بود و برادر پسر کشته‌شده بود.

خانواده پسر تقاضای قصاص داشتند. یک سال طول کشید تا رضایت خانواده مقتول را گرفتیم. نکته جالب اینجا بود که بعد از گذشت یک سال و این همه اتفاق، هنوز هم برادران متعصب کمر به قتل خواهر خود بسته بودند. ما برای حفظ امنیت جسمی و روانی مینا و از ترس اینکه برادران مدرسه‌اش را پیدا کنند و سراغش بروند او را به یک مدرسه دورتر فرستادیم و گاهی هم معلم به خانه سلامت می‌آمد و درس‌های دختر را با او کار می‌کرد. ماجرا ادامه داشت. برای حل این پرونده در کنار مددکاران، رئیس اورژانس اجتماعی هم به میدان آمد و ما بارها در جلسات مختلف با حضور روانشناسان و مشاوران خبره اورژانس با خانواده دختر صحبت کردیم و بالاخره بعد از ۲ سال و نیم کار تیمی روانشناسی و مشاوره‌ای دقیق، خانواده مینا متقاعد شدند، این دخترخانم نوجوان بیش از دو سال مهمان ما در خانه سلامت بود و با آرامش به آغوش خانواده برگشت و کمی بعد جشن ازدواج دختر و پسر برگزار شد و اتفاقاً من و چند مددکار دیگر اورژانس به عروسی دعوت شدیم. پرونده‌هایی به این مضمون در برخی استان‌های غربی و جنوبی زیاد است.»

*با اورژانس اجتماعی از «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند» خبری نیست

مسئول اورژانس اجتماعی یکی از شهرستان‌های حومه تهران، با روایت پرونده‌ای یک روی دیگر نقش اورژانس اجتماعی در کاهش قتل‌های ناموسی را نشان می‌دهد؛ «نقش اورژانس اجتماعی در پرونده‌های تعرض بسیار مهم است. در این پرونده‌ها ما بسیار محتاطانه عمل می‌کنیم. یک سال قبل پرونده‌ای با موضوع تعرض داشتیم. خانم جوانی که متاسفانه  توسط همسایه مورد آزار قرارگرفته بود. این خانم خواهرش را در جریان قرار داده بود و خواهر ایشان با نگرانی و اضطراب با اورژانس اجتماعی تماس گرفت و مددکاران،خانم آسیب دیده را به مرکز مداخله در بحران منتقل کردند. بعد از آرام کردن این خانم توسط روانشناسان، کمک کردیم تا پرونده به سرعت قضایی شد و دو سه ساعت بعد نیروی انتظامی برای دستگیری فرد موردنظر به ساختمان محل زندگی آنها رفت.

برنامه‌ریزی ما این بود که تا قبل از مطلع شدن همسر این خانم از ماجرا، مجرم دستگیر شود و تحویل مراجع قانونی شود، چون آنها با هم همسایه بودند و خشم آنی همسر ممکن بود یک قتل ناموسی را رقم بزند و ماجرا بدتر شود. در مرحله بعد همسر خانم را به بهانه‌ای به اورژانس اجتماعی دعوت کردیم. من و روانشناس و روانپزشک اورژانس اجتماعی با این آقا صحبت کردیم و با کلی مقدمه‌چینی ماجرا را توضیح دادیم. کار بسیار سختی بود اما اورژانس اجتماعی با حمایت‌های روانی از این زوج که تا مدت‌ها ادامه داشت و با پیگیری‌های قضایی، به آن‌ها کمک کرد تا بحران را پشت سر بگذارند. ماجرا طوری پیش رفت که همسر خانم با مددکاران اورژانس تماس می‌گرفت و می‌گفت همسرم حال روحی خوبی ندارد، کمکش کنید.

حالا تصور کنید این خانم بعد از اتفاقی که برایش می‌افتاد با اورژانس اجتماعی تماس نمی‌گرفت. یا مجبور بود ماجرا را پنهان کند و ممکن بود این اتفاق مجدد تکرار شود و مورد سوءاستفاده قرار بگیرد یا اینکه بعد از گفتن ماجرا به همسرش، احتمال هر اتفاقی از جمله رقم خوردن یک قتل ناموسی وجود داشت.»

*انعکاس رسانه ای فوت دختر ۱۷ ماهه و سلامت روان جامعه

چند روز قبل خبرفوت دلخراش دختر ۱۷ ماهه، مردم ایران را به شدت متأثر کرد. مدیرکل اورژانس اجتماعی کشور به این ماجرا از زاویه‌ای دیگر می‌پردازد و می‌گوید: «آسیب‌های اجتماعی در هر کشوری وجود دارد، اما شاید گفت علاقه به انتشار خبربد و انعکاس این آسیب‌ها آن هم در بدترین شکل ممکن در جامعه ما زیاد است. نمونه آن انتشار خبر تلخ آزار دختر ۱۷ ماهه و فوت آن است که جو روانی جامعه را بسیار ملتهب کرد.

ما از روز اول فرورین در همان ساعت‌های اول در جریان این اتفاق قرار گرفتیم. پرونده را با همراهی نیروی انتظامی، قضایی کردیم و همان روز، پدرکه مظنون اصلی بود دستگیر شد. مادر که شرایط روحی خوبی نداشت و فرزندان دیگرش تحت حمایت‌های روانی مددکاران اورژانس اجتماعی قرار گرفتند. همه این اقدامات در سکوت خبری انجام شد و نیازی به انتشار این خبر نبود. 

بسیاری از پرونده‌های اورژانس اجتماعی محرمانه باقی می‌ماند، چون بازگو کردن جزییات آن‌ها ممکن است آرامش روانی جامعه را تحت تأثیر قرار دهد. مهم، نوع مواجهه ما با آسیب‌های اجتماعی و مداخلات بهنگام برای پیشگیری از وقوع اتفاقات ناگوار است وگرنه آسیب‌ها خاص جامعه ما نیست و در هر جامعه و کشوری وجود دارد. امیدوارم مسئولان سازمان‌های دیگر که در جریان این اتفاقات قرار می‌گیرند هم کمی به سلامت روان جامعه بیشتر توجه کنند.»

انتهای پیام /





منبع خبر

نجات 700 دختر با یک تلفن/ روایت رومیناهایی که به زندگی برگشتند بیشتر بخوانید »

رابطه علمای مشهور با همسرشان چطور بود؟/ یک عاشقانه آرام‌آرام

رابطه علمای مشهور با همسرشان چطور بود؟/ یک عاشقانه آرام‌آرام


گروه خانواده؛ نعیمه جاویدی: توی مترو دختر جوانی کنارم نشسته، عکس نوشته‌ای از آیت‌الله بهجت در یکی از شبکه‌های اجتماعی را نشان دوستش می‌دهد: «خدا رحمتشان کند، به نظرت مرد بزرگی مثل ایشان توی خانه با همسرش رفتار می‌کرده؟» دیگر بقیه حرف‌هایش را نمی‌شنوم. یاد مصاحبه‌ای می‌افتم که چند سال قبل با یک دانشجوی موفق داشتم. از شیطنت‌های دوره کودکی تعریف می‌کرد.

هر بار او و برادرش خانه را بهم می‌زدند و مادرشان کلافه می‌شد، پناه می‌بردند به پدر. زیر عبای او که روحانی بود، پناه می‌گرفتند. بابا وساطتت می‌کرد و آتش خشم مادر فروکش. می‌خندید و می‌گفت: «عبای بابا پناهگاه ما بود و برای مادر حرمت زیادی داشت.» مرور خاطره یک روحانی زاده در ذهنم تمام می‌شود. دو دختر جوان مشغول خواندن توصیه‌هایی از آیت‌الله هستند که چطور می‌توان بنده بهتری برای خدا بود. سؤال دختر اما همچنان ذهنم را درگیر کرده؛ چهره‌های مذهبی شناخته‌شده در خانه رابطه‌شان به همسر و بچه‌هایشان چگونه بوده؟ بزرگانی مثل علامه طباطبایی، آیت‌الله بهجت، علامه جعفری و…

اینجا رئیس مادر است

«در خانه ما اگر موردی بین ما و مادر خانواده پیش می‌آمد، پدر همیشه به طرفداری از مادر بلند می‌شد.» در خانه آیت‌الله بهجت، رئیس مادر خانواده بود. این را ما نمی‌گویم،‌ حجت‌الاسلام «علی بهجت» این را می‌گوید. بالاخره در خانه یک عالم بزرگ دینی هم می‌تواند بحث و حرف‌وحدیث‌هایی باشد مثل هر خانه دیگر و خود آیت‌الله بهجت درباره اختلاف‌نظر و سلیقه بین زوجین بارها گفته بود: «هماهنگی کامل و موافقت صد درصد بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ برای غیر انبیاء و اولیای الهی دست‌نیافتنی است.» پسر آیت‌الله می‌گوید که هر وقت در خانه بحثی پیش می‌آمد ایشان اهل جواب دادن نبوده، گلایه‌ها و ناراحتی‌ها را می‌شنیده اما هیچ‌وقت ندیده‌اند که او هم لب باز کند به گله و خشم حرفی بزند و می‌گفت: «در محیط خانواده حاضرجوابی و رو کم کردن جواب نمی‌دهد.» وقتی می‌گفتند چرا حرفی نزده و مگر حرف زدن خلاف است؟ هم می‌گفت: «مگر با حرف تمام می‌شود؟» اطرافیان از علاقه و حرمت آیت‌الله به همسرش می‌گویند. اینکه در خانه پر رفت‌وآمد و با بروبیای ایشان که هرکس به امیدی در خانه این اولیای الهی را می‌زد و ساعاتی مهمان آن خانه می‌شد، خیلی مراعات احوال همسرشان را می‌کردند.

مرور خاطره بسیاری از افرادی که با آیت‌الله دیدار داشته‌اند پر ازجمله هایی مثل این است: دیروقت رسیدیم، آقا پرسید شام خورده‌اید؟ گفتیم: نه اما زحمت نمی‌دهیم. با همان کهولت سن از پله‌ها پایین رفتند. صدای بهم خوردن ظرف‌ها می‌آمد و کمی بعد بوی غذا. مرد بزرگ خدا با همان دستان مبارک برای ما چای و غذایی ساده تدارک دیدند و خاطره هایی ازاین‌دست کم نیست. آیت‌الله مقید بوده کارها را خودش انجام دهد و زحمت پذیرایی از مهمان را به گردن همسرش نیندازد. پسرش می‌گوید: «بابا به خودش سخت می‌گرفت به ما نه! برای خرید پارچه لباس رفتیم بازار. پارچه خوب را برای ما گرفت و پارچه ساده‌تر را برای خودش. می‌گفت: شما کشتی می‌گیرد و بازی می‌کنید باید پارچه محکم باشد تا پاره نشود از طرفی شمالی‌ها هم برای بچه‌هایشان لباس خوب می‌خرند. به خودش سخت می‌گرفت به ما نه!» سکوت آیت‌الله به حکمتی بوده؛ مردی که راه بندگی و رستگاری را به بندگان خدا نشان می‌داد، می‌گفت: «مبادا با حرفی کوچک‌دل کسی را بشکنید همین برای سقوط و سیاهی دل کافی است.»

رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست…

اگرچند کتاب  باشد که بزرگان عرفان و اسلام دلشان می‌خواست که کاش نویسنده آن اثر ماندگار و ارزشمند بودند «تفسیر المیزان» علامه طباطبایی حتماً یکی از آن‌هاست. کتابی که خیلی‌ها آرزو داشتند در نوشتن سطری از آن سهیم باشند. حالا علامه خودش با دست و زبان خودش نه‌تنها این کتاب که تمام‌کارهای علمی و کتاب‌هایش را نصف، نصف با یک بانو سهیم شده؛ با همسرش. بانویی که از اقوام او و بزرگ‌زادگان تبریز بوده است. زندگی مرفه و خوبی در خانه پدری و حتی مدتی در خانه همسر تجربه کرده اما برای اینکه همسرش از معارف و دانش دور نماند به سکونت در اتاقی در قم رضایت داده است. اتاقی که با یک پرده از وسط نصف شده بود. یک‌طرف اتاق مادر و فرزندانش زندگی می‌کردند و طرف دیگر کلاس درس و بحث علامه طباطبایی و شاگردانش برپا می‌شد.

بهترین روایت‌ها درباره این بانو که زودتر از همسرش از دنیا رفت و داغی بزرگ بر دل این عالم بزرگ شیعه ماند را دخترشان و همسر شهید مطهری خوب مرور می‌کنند. مهندس «عبد الباقی طباطبایی»، پسرشان هم خاطره جالبی از دلدادگی، مهر و صفای بین مادر و پدرش می‌گوید که مربوط به مهاجرت از تبریز؛ خانه وزندگی خوب و مرفه به قم وزندگی در یک اتاق است. سفری که نزدیک سال نو رقم خورد: «وقتی به مادرم گفتم که مادر جان شب عید وقت مسافرت نیست و خواستم گله کنم که چرا از تبریز با این امکانات قرار است برویم قم گفت: رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست/ می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست/ رشته بر گردن نه از بی‌مهری است/ رشته عشق است و بر گردن نکوست…»

همسر شهید مطهری درباره این بانو که دختر یکی از تجار تبریزی اما زنی قانع و فهمیده بوده این‌طور روایت می‌کند: «خانم حتی لباس‌هایش را خودش می‌دوخت. پیراهنشان قدیمی‌شده بود و کهنه باید یکی می‌دوخت به علامه سفارش کرد تا موقع برگشت پارچه بخرند. وقتی پارچه را آوردند دیدم چندان پارچه خوب و مناسب پیراهن نیست. وقتی به خانم گفتم و گفتند: پارچه‌ای که علامه بخرند حتماً خوب است.» نزدیکان و فرزندان بانو «قمرالسادات مهدوی» خاطره جالبی درباره رسیدگی‌های او به این عالم بزرگ و همسرش مرور می‌کنند.  اینکه ساعت را به‌وقت نماز شب کوک می‌کرده و علامه را که گاه تا دیروقت برای خواندن و نوشتن بیدار بوده و تازه به خواب‌رفته بود را بیدار. رأس ساعت‌های مشخصی بی‌سروصدا بدون اینکه حواس علامه از تحقیق و مطالعه پرت شود در اتاق را باز می‌کرده تا هم هوایی عوض شود هم طبق معمول یک استکان چای کمرنگ برایشان می‌برده و برمی‌گشته.» بارها از علامه شنیده بودند که می‌گفت: ‌«این خانم به حدی به من کمک می‌کند که گاه اطلاع از چگونگی تهیه قبای خود ندارم.» یعنی خودش پارچه می‌خریده و می‌دوخته و قبای آماده را به همسرش پیشکش می‌کرده است. سال ۱۳۴۴ که اجل آمد و یار علامه فوت شد تا مدت‌ها دل‌ودماغ درس و بحث علامه سرد شد و کلاس درس موقتاً تعطیل. صدای گریه‌های بلند علامه جگرسوز بود و در وصف این هجران گفته بود: «وقتی این بانو از دنیا به سرای آخرت شتافت‌، زندگی من دگرگون شد. شریک من در کارهای علمی بوده و هرچه کتاب نوشته‌ام نصفش مال این خانم است.» علامه پولی به آشنایی سپرده بود تا شب‌های جمعه به نیابت از همسرش به زیارت حضرت فاطمه معصومه(س) برود.» علامه اواخر عمر برای معالجه به خارج از کشور رفته بود و پزشکان گفته بودند این مغز به‌اندازه ۷۰۰ سال کارکرده و تمام چروک‌هایش بازشده و علاجی برای درمان نیست. اگر بین این عاشق و معشوق چرتکه بیاندازی همه‌چیزشان نصف، نصف است. ۳۵۰ سال از این هفتصدسال سهم بانو قمرالسادات است.

کار کردن مرد در خانه جهاد است

 یکی از چهره‌های معروف مذهبی معاصر و البته فقید آیت‌الله «محی‌الدین حائری» است. عالمی که ابایی نداشت فیلم و عکس‌هایش از کار در خانه منتشر شود و دیگران ببینند. از پاک کردن سبزی گرفته تا جارو زدن خانه و بازی با نوه‌ها. رابطه خیلی خوبی با همسرش داشت و وقتی دست اجل بین آن‌ها جدایی انداخت غمش را پنهان نکرد. در یک نشست رسمی و بزرگ خبرنگارها برای پوشش برنامه آمدند. برنامه به پایان رسید و قرار شد با بسته‌های خوراکی از آن‌ها پذیرایی کنند به هرکدام یک بسته داده شد اما آیت‌الله حائری آمد، جلو و گفت: «نفری دو بسته به آن‌ها بدهید. یکی برای خودشان یکی هم برای اهل‌بیتشان. من می‌دانم بدون اهل‌بیت به آدم چه می‌گذرد.» خبرنگارها کمی که پرس‌وجو کردند، متوجه شدند همسر آیت‌الله مدتی قبل به رحمت خدا رفته است. همیشه به شاگردانش و در منبرهای سخنرانی به آقایان تأکید می‌کرد: «مرد باید سختی‌های کار همسرش را در خانه ببیند باید خودش را جای او بگذارد. زن که خدمتکار نیست به قول مولایمان امام علی(ع) زن گل است. مرد وقتی در خانه کار کند مثل جهاد است. کمک زنش باشد ظرف‌ها را بشوید، خیاطی کند، بچه‌داری و جارو کند. تمام این‌ها عمل به وظایف شرعی است.»

مرد حرف و عمل بودن را عکس‌هایش ثابت کرده بود. همان عکسی که پایین آن به نقل از خودش نوشته بودند که افتخار می‌کنم در خانه کارکنم و کمک حتی اگر شده یک پرسبزی پاک‌کنم. فیلم‌های مختلفی از آیت‌الله حائری هست که همبازی بازی کودکانه نوه‌هایش شده و طوری با آن‌ها اخت گرفته که انگارنه‌انگار صاحب این عبا و قبا همان مردی است که حرف‌های مذهبی و سیاسی‌اش تکلیف را بر خیلی‌ها روشن کرده.

چهل سال هم کاروانم رفت

مرد آذری‌زبان خم شد و درِ گوش بانویی که لحظه‌های احتضار را می گذراند، جمله‌ای ‌گفت و ‌پرسید: «جمیله خانم منی حلال الیئیسن؟» به زبان آذری یعنی جمیله خانم من را حلال می‌کنی؟ زن بااینکه نای حرف زند نداشت اما برای آنکه سؤال همسرش را که نگران، چشم دوخته بود به لب‌های او بی‌پاسخ نگذارد به هر زحمتی شده سری تکان داد که یعنی بله آقا! بعد چشم‌های مردی که خیلی‌ها به او لقب فیلسوف معاصر داده‌اند، پر از اشک شد. ازیک‌طرف خوشحال بود همسرش از او راضی بوده و از طرفی چشمانش خیس بود که دیداربه‌قیامت افتاده. این‌ها وصف علامه «محمدتقی جعفری» است مردی که سخت‌ترین و پیچیده‌ترین مفاهیم فلسفه و عرفان را با ساده‌ترین و شیرین‌ترین روایت‌ها همه‌فهم می‌کرد تا هم آن دانشجوی فلسفه بهره ببرد هم پیرمرد سبزی‌فروش محله بتواند یک پله به خدا نزدیک‌تر شود.

شخصیت مذهبی و علمی او روشن است و مهمانان بسیاری از چهارگوشه دنیا برای دیدار با او نوبت می‌گرفتند و مشتاق بودند تا حرف‌هایش را بشنوند. از بین خاطرات فرزند علامه درباره رابطه پدر و مادرش شاید بتوان این خاطره را در یک جمله کوتاه چکاند و خلاصه کرد؛ «صمیمیت تا پای مرگ…» جمیله خانم همسر علامه یا همان فیلسوف معاصر به گفته پسرش سواد چندانی نداشته اما همین‌که می‌دیده همسرش مردی است که خیلی‌ها به کارهای علمی، عرفانی و فلسفه او دل‌خوش کرده‌اند و حاصل تحقیق و تألیف‌هایش چراغ راه خیلی‌ها شده خودش را ملزم می‌دانست شرایط خانه را طوری مدیریت و اداره کند که وقت این مرد بزرگ برای خواندن، نوشتن و تدریس باز باشد. بچه‌ها اگر مشکلی و احتیاجی داشتند خودش رفع می‌کرد و همین سبب می‌شد علامه فداکاری‌هایش را ببیند و هرچه می‌گذشت جمیله خانم در چشمش بزرگ‌تر و عزیزتر می‌شد. وداع و بدرقه فیلسوف معاصر با همسرش فقط جدایی مردی از همسرش نیست. همین‌که از حفظ دعای عدلیه را خوانده دهانش را پیش گوش همسرش برده و آن سؤال را پرسیده یعنی مردی به این بزرگی دغدغه‌اش این بوده که همسرش، شریک زندگی‌اش از او راضی است؟‌ وقتی شام غریبان همسرش از او خواسته بودند سخنرانی کند حتی اگر شده کوتاه، گفته بود: «این زن در زندگی دغدغه‌ای برای من ایجاد نکرد و چهل سال با من هم کاروانی کرد. ما هرروز مهمانان بسیاری داشتیم ولی این خانم لحظه‌ای شکایت نکرد و من از او در پیشگاه خدا طلب عفو می‌کنم.»

/انتهای پیام  





منبع خبر

رابطه علمای مشهور با همسرشان چطور بود؟/ یک عاشقانه آرام‌آرام بیشتر بخوانید »

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی


گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: تعریف خودمانی مرکز «شبه خانواده» یعنی یک چهاردیواری امن به نام خانه برای کودکان بی سرپرست. یعنی چشیدن طعم داشتن پدر، لذت آغوش مادر. یعنی اینکه بوی غذا بپیچد در خانه، یکی باشد که کودک بی سرپرست  بتواند با طیب خاطر بهش بگوید بابا. بداند یکی هست که بتواند دست‌به‌دستش بدهد و به دل غصه‌ها بزند، یکی هست رازدار و سنگ صبورش باشد.

حالا ما بیش از صدها پدرخوانده و مادرخوانده داریم و صدها سقف پر از آرامش برای بچه‌های بی‌سرپرست که مسئولان نامش را گذاشتند مرکز شبه خانواده. پشت هر مرکز شبه خانواده هم یک قصه شنیدنی است. رد این قصه‌ها را که بگیری فقط به آدم‌های پولدار و مو سپید کرده نمی‌رسی. فکر نکنید فقط آن‌هایی پدرخوانده یا مادرخوانده شده‌اند که حساب بانکی پروپیمانی دارند. میان آن‌ها به جوان متولد دهه شصت هم می‌رسی.

*وقتی تصمیم گرفت پدر۴۰فرزند  شود، ۲۷ ساله بود

«عباس عسگری» یکی از همان پدرخوانده‌های دهه شصتی است که حالا سرپرستی ۴۰ بچه قد و نیم قد خانه نوباوگان عطر یاس نبوی شیراز را بر عهده دارد. البته وقتی تصمیم گرفت پدر باشد ۲۷ ساله بود،یعنی ۷ سال قبل. بعضی‌ها دل به دلش ندادند و گفتند تو خودت هنوز بچه‌ای چطور می‌خواهی پدری کنی آن‌هم برای ۴۰ بچه. گفتند دانشجو هستی، مرغداری که راه انداختی هنوز پا نگرفته!

 صدایش را در گلو انداخت و گفت: می‌توانم. از کار خیر خودجوش محلی با رفیقانش شروع کرده بود و بعد از مدتی برای منسجم شدن فعالیت‌ها با بچه‌محل‌های شیرازی خیریه‌ای راه انداخته بود به نام عطر یاس نبوی و  ۶۰۰ خانواده تحت پوشش خیریه‌شان بودند.

سال‌ها دیده بود چطور پدرش پا به‌پای پدربزرگ در کار خیر بود و یتیم‌نوازی می‌کرد. در همان عالم نوجوانی وقتی می‌دید پدرش برای پسرخوانده‌ها به خواستگاری می‌رود و مثل کوه پشتشان است به دلش قول داد یک روزی مثل او شود.

این‌طور شد که در اوج جوانی بعد از کلی دوندگی مجوز مرکز شبه خانواده را از سازمان بهزیستی دریافت کرد و  پدرخوانده ده ها کودک شد، نام خانه را گذاشت مرکز نوباوگان عطر یاس نبوی و از آن سال تا امروز با کمک خیران و همراهان چند ساله اش، بی‌وقفه پدری می‌کند برای ۲۰  دختر و پسر یک تا ۶ ساله و ۲۰ پسر ۶ تا ۱۲ ساله.

حالا عباس عسگری دکترای حقوق عمومی دارد و در دانشگاه تدریس می‌کند. با همه مشکلات، مرغداری صنعتی را در شیراز سرپا نگه‌داشته است و نام کارآفرین را هم با خودش یدک می‌کشد. مسئولیت رتق‌وفتق باغ‌های پدری هم بر عهده عباس است، اما همه این دل‌مشغولی‌ها و خستگی‌ها با شنیدن صدای بچه‌هایش وقتی وارد خانه می‌شود و همه باهم می‌گویند سلام «بابا عباس» از تنش بیرون می‌رود.

*اینجا خود خود خانه است

مرکز شبه خانواده یاس نبوی سر در ندارد، مبادا بچه‌ها تصور کنند این خانه خوابگاهشان است. فضا درست شبیه یک‌خانه است، با پذیرایی و چند اتاق‌خواب و آشپزخانه. وقتی می‌پرسیم چرا سردر یا تابلو ندارد؟ عسگری این‌طور جوابمان را می‌دهد: «مگر خانه‌های شما سر در دارد که خانه ما سردر داشته باشد؟» و بعد هم با اشتیاق از حال و هوای خانه می‌گوید: «خانه ما یک حیاط بزرگ دارد و توپ و تور و وسایل بازی. هرروز بوی غذا در خانه می‌پیچد. بعضی وقت‌ها هم انتخاب غذا با بچه‌هاست. مثلاً همه می‌دانند علیرضا عاشق کلم‌پلوی شیرازی است و حتماً نهار یکی از روزهای هفته کلم‌پلو است. موقع غذا بچه‌ها دست‌به‌دست هم می‌دهند و سفره می‌اندازند. جمع‌کردن ظرف‌ها و مرتب کردن خانه هم نوبتی است.»

 عسگری از حال و هوای خانه‌ها که می‌گوید، این را هم اضافه می‌کند؛ «هر کاری می‌کنیم تا بچه‌ها مستقل باشند. بچه‌های من پول‌توجیبی دارند. آخر هر هفته وقت خرید است. باهم به فروشگاه‌های زنجیره‌ای می‌رویم. از قبل لیست مواد غذایی موردنیاز خانه را آماده می‌کنیم. هرکدام با پول‌توجیبی وسایل موردنیاز خودشان را تهیه می‌کنند. اگر قرار باشد برایشان لباس بخرم دستشان را گرفتم و باهم به مرکز خرید رفته‌ایم تا به سلیقه خودشان لباس بخرند. همین هفته قبل سه شب باهم رفتیم خرید. هر شب با پنج شش تا از بچه‌ها، دست در دست هم گفتیم و خندیدیم و لباس خریدیم. با بچه‌ها به رستوران رفتیم و برگشتیم خانه. همسرم پا به‌پای من است. یاد ندارم در خانه خودمان پیتزا یا جوجه خورده باشیم. پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها آشپزی با ما هست. اصلاً دل‌خوشی ما با بودن کنار بچه‌ها است. دل‌خوشی پسر سه‌ساله‌ام هم بودن کنار برادرخوانده‌ها و خواهرخوانده‌هایش است. بعدازظهر جمعه هم پا به‌پای بچه‌ها فوتبال بازی می‌کنیم.»

*سرنوشت نوزاد چهارروزه‌ای که در سطل زباله پیدا شد

«اینجا هر چه باشد و هر امکاناتی که داشته باشند بازهم جای خالی پدر و مادر و خانه را برای بچه‌ها پر نمی‌کند.» این را پدرخوانده بچه‌ها می‌گوید و از آرزوی قلبی برای فرزندانش می‌گوید و ماجرای یکی از بچه‌ها را روایت می‌کند:

«همه هم‌وغم من این است که بچه‌ها سروسامان بگیرند و وارد فضای خانواده‌ها شوند و در این میان گاهی وقت‌ها اتفاقات باورنکردنی می‌افتد. چهار سال قبل با نوزاد دختر چهارروزه‌ای مواجه شدیم که با قساوت هرچه تمام او را داخل سطل زباله مقابل در خیریه عطر یاس نبوی انداخته بودند. عصر یک روز پاییزی بود. از خیریه خارج شدم و در حال سوارشدن به ماشین بودم که صدای نارسای گریه نوزادی در گوشم پیچید؛ صدا آرام بود. فکر می‌کردم اشتباه شنیدم. گوشم را تیز کردم. انگار کار خدا بود که بچه بی‌جان گریه کند. رد صدا را گرفتم. ذهنم به سمت سطل زباله نمی‌رفت. صدا قطع شد. هرقدر چشم چرخاندم، نوزادی را ندیدم. فکر کردم این صدا توهم بوده. ناامید شده بودم. به سمت ماشین حرکت کردم که دوباره صدای نوزاد را شنیدم. چشم انداختم داخل سطل زباله. دیدم یک نوزاد با رنگ پریده و لب‌های کبود داخل سطل است. با گریه بچه را بیرون آوردم. موضوع را به بهزیستی استان اطلاع دادم. آن شب تا صبح از غصه بچه خوابم نبرد. بعد از تشکیل پرونده بچه را به مرکز خودمان آوردم. به مددکارمان سپردم و گفتم حواستان را شش‌دانگ به این بچه بدهید و تا چند روز فقط او را در آغوش بگیرید، ما فکر می کنیم نوزاد متوجه نمی‌شود، درحالی‌که همه اتفاقات در ناخودآگاه کودکان ثبت می‌شود. فکر می‌کنید این بچه آلان کجاست؟ دختر من توسط خانواده‌ای که پدر و مادر هر دو پزشک هستند به فرزندخواندگی پذیرفته شد و او و خانواده‌اش همین حالا در کشور امارات زندگی می‌کنند. در این ۷ سال بسیاری از بچه‌ها صاحب پدر و مادر شدند.»

*بچه‌های آرایشگاه زیبا/ فرزندان من در ۱۸ سالگی ترخیص نمی‌شوند

 طبق قانون، بچه‌های بی‌سرپرست تا 18 سالگی تحت پوشش سازمان قرار دارند و درست در پر چالش ترین سن با پرداخت مبلغی برای تهیه سرپناه، از مراکز اقامتی زیر نظر بهزیستی ترخیص می‌شوند. این قانون در بسیاری از مراکز شبه خانواده اجرا می‌شود و البته همه به‌اتفاق می‌گویند ترخیص بچه‌ها از مراکز باهدف مستقل شدن آن‌ها و با حمایت سازمان بهزیستی انجام می‌شود.

اما ماجرای این جوان متولد دهه شصت و فرزندان زیرپوشش او طور دیگری رقم می‌خورد. عسگری می‌گوید: «در بسیاری از مراکز شبه خانواده به همین روش عمل می‌شود. خیلی‌ها به این موضوع و این قانون انتقاد دارند. اما من کاری به انتقادها ندارم. سعی کردم خودم را جای پسر 18 ساله‌ای بگذارم که خانواده ندارد، قرار هست کنکور بدهد و در دانشگاه قبول شود، حالا دقیقاً در این سن می‌خواهد با مبلغی که به او داده‌اند در شرایط سخت اقتصادی مستقل شود. نمی‌شود، یا حداقل خیلی سخت است. برای همین به بچه‌هایم گفتم تا ۲۱ سالگی در خانه بمانید، با کمک خیران قدم‌هایی برای بچه‌ها برداشتیم. 40 فرزند تحت پوشش خیریه را بیمه عمر کردیم تا در آغاز جوانی سرمایه‌ای برای تشکیل زندگی داشته باشند.

علاوه بر این سعی کردم بچه‌ها را طوری تربیت کنم که بتوانند در همین سن نوجوانی گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. هرکدام از بچه‌های من در کنار درس خواندن و تحصیل در یک‌رشته فنی و مهارتی دیپلم می‌گیرند تا بتوانند در دوران تحصیل در دانشگاه‌ها روی پای خودشان بایستند و صاحب شغل و درآمد شوند. آلان بچه‌های ۹ ساله و ۱۲ ساله ما آرایشگری یاد گرفتند و بعضی‌ها در همین سن کم دیپلم دارند. خودشان دوست دارند هم‌زمان با درس خواندن کار کنند و قرار است بعد از پایان کرونا آن‌ها را به آرایشگاه‌های درجه‌یک معرفی کنیم. البته ناگفته نماند همین حالا من و یک سری از دوستانمان هیچ‌وقت آرایشگاه نمی‌رویم. روزهای جمعه بچه‌ها حسابی سر ما را سروسامان می‌دهند و ما هم بهشان دست مزد می‌دهیم. یک‌بار یکی از بچه‌ها جمله‌ای به من گفت که خستگی همه دویدن‌ها و برو و بیاها را از تنم بیرون کرد. گفت آدم از بابایش که دستمزد نمی‌گیرد. این جمله تا یک هفته حال من را خوب کرد.»

۲۲ مادر روانشناس/ خاطره پسرخوانده بی‌سرپرستی که مددکار شد

پدری کردن برای ۴۰ بچه قد و نیم قد راحت نیست، آن‌هم وقتی دغدغه‌ات فقط تأمین خوراک و پوشاک و مسکنشان نباشد و دغدغه آینده بچه‌ها را داشته باشی؛ اینکه فقط جسمشان بزرگ نشود و قد نکشد، روحشان هم بزرگ شود، شخصیتی مستقل داشته باشند. این‌ها اهداف عباس عسگری است. می‌پرسم برای تحقق این اهداف چه کردید؟ عسگری می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین قدم‌ها این بود که ۲۲ روانشناس خانم که همگی مادر هستند به‌عنوان مربی بچه‌ها در خانه کار می‌کنند. مادران را استخدام کردیم چون یک مادر می‌داند نیازهای روحی و عاطفی کودکان چه هست و چطور تأمین می‌شود؟ این افراد روانشناس هستند و می‌دانند کودکی که محروم هست از داشتن پدر و مادر با چه آسیب‌ها و چالش‌هایی روبه‌رو است، بحران‌های شخصیتی بچه را درک می‌کند. می‌داند اگر یک روز بچه شروع کرد به کج‌خلقی و بهانه گرفتن‌های بی‌دلیل دلش آغوش نداشته مادر می‌خواهد یا سایه امن یک پدر واقعی، فیلمی از یک خانواده خوشبخت دیده و یاد نداشته های خودش افتاده و آزاردیده است. حالا باید برون‌ریزی داشته باشد. مادران روانشناس ما بسیاری از بحران‌های روحی بچه‌ها را مدیریت می‌کنند.»

عسگری ادامه می‌دهد: «یکی از مشکلات و خلأهای شخصیتی که بچه‌های بی‌سرپرست و تحت پوشش بهزیستی در مواجهه باهم سن و سالان خود با آن مواجه هستند این است که است که اعتمادبه‌نفس پایینی دارند. ما در مجموعه هم بچه‌های بد سرپرست داریم هم بچه‌های بی‌سرپرست. پدر و مادر بچه‌های بد سرپرست به دلیل مشکلاتی از قبیل زندان بودن، اعتیاد شدید صلاحیت نگهداری از فرزندانشان را ندارند و با حکم بهزیستی بچه‌ها به‌صورت موقت در مراکز هستند و بعد از بهبود شرایط به آغوش خانواده برمی‌گردند. یکی از پسرهای من بعد از ۹ سال پیش مادرش برگشت و جالب است که حالا خودش یک‌پا مددکار شده است. از دوستان و اقوام پول می‌گیرد، بسته‌های معیشتی تهیه می کندو در خانه نیازمندان می‌برد.»

*دختر معلول من با کمک 85 میلیونی خیران به زندگی عادی برگشت 

از او می‌پرسم اداره کردن ده ها بچه قد و نیم قد کار راحتی نیست. صفرتا صد هزینه‌های بچه‌ها پای شماست، با این نوسانات قیمت و مشکلات اقتصادی تابه‌حال پیش‌آمده که برای تأمین هزینه‌ها به مشکل برخورد کنید؟«به مو رسیده اما هیچ‌وقت پاره نشده است.» با این جمله حساب کار را به دستمان می‌دهد که بچه‌ها با خودشان روزی و برکت می‌آورند و ادامه می‌دهد: «هر وقت کم و کسری بوده و ناامید شدم از جور کردن آن، از یکجایی که فکرش را نمی‌کردم، چند برابر نیاز فراهم‌شده است. آن‌قدر که نیاز آن زمان خانه و بچه‌ها تأمین‌شده و به خانواده‌های نیازمند تحت پوشش خیریه عطر یاس نبوی هم کمک کردیم.»

ما را به دنیای خاطره‌هایش می‌برد و می‌گوید: «این بچه‌ها، بچه‌های خدا هستند نه بچه‌های من. من فقط امانت‌دارشان هستم و سعی می‌کنم پدر خوبی برایشان باشم اما در این راه تنها نیستم. خدا با من هست. من در شیراز مرغداری صنعتی دارم. وقت جوجه ریزی در مرغداری که می‌شود برای بچه‌ها نیت می‌کنم. باور می‌کنید مرغداری من جزو مرغداری‌های بی‌زیان است. همه همکاران متحمل ضرر و زیان می‌شوند اما من نه. هیچ تلفاتی ندارم.

گذشته از لطفی که خدا به من دارد، خیران بزرگی در کنار من هستند. هفته گذشته یکی از پسرهایم که انحراف چشم‌ داشت توسط پزشک خیری عمل شد. یکی از دخترهای من معلول است و از زانو دوپا ندارد، علاوه بر این به عمل جراحی نیاز داشت. یکی از پزشکان خیر شیراز ۸۵ میلیون تومان هزینه عمل جراحی و دو پروتز برای پای دخترمان را تقبل کرد و به لطف خدا این بچه می‌تواند مثل بچه‌های عادی زندگی کند.»

*فرزندخوانده‌های مداح من!

رضا و نیما و جواد و یکی دو نفر دیگر از بچه‌ها صدایی دارند شنیدنی، مداح هستند و نفسشان گرم است. می‌گوید وقتی در هیئت بلندگو را دست می‌گیرندو  شروع می‌کنند به خواندن دل مستعمان را زیرورو می‌کنند.

دکترعسگری از هیئت عطر یاس نبوی و مداح بودن بچه‌ها که می‌گوید دغدغه‌هایش را هم چاشنی ادامه صحبت‌هایش می‌کند و می‌گوید: «همیشه دعای من این بوده و از خدا سربه‌راهی و عاقبت‌به‌خیری بچه‌هایم را خواسته‌ام. خودم در خانواده‌ای قد کشیدم که در آن به ارزش‌های دینی بهاداده می‌شد. نام امام حسین و ذکر اهل‌بیت با کودکی ما عجین شده بود. از بچگی سری در هیئت و روضه‌ها داشتیم و با همین چهارچوب‌های ذهنی بزرگ شدیم. من معتقدم اگر این بچه‌ها چهارچوب ذهنی درستی داشته باشند در بحران‌های مختلف می‌توانند خودشان را مدیریت کنند و در این مسیر، تربیت دینی راهگشاست. تربیت دینی بچه‌های بی سرپرست موضوع مهم و حساسی است. خدا را شاکرم که توانستم با آموزه‌هایی که از پدر و پدربزرگم یاد گرفتم در این مسیر، درست قدم بردارم.

همین حالا بچه‌های من یکی از پایه‌های ثابت هیئت عطر یاس نبوی هستند. من بهشان اجبار نکرده‌ام. اما همان‌طور که بازی و فوتبال و رستوران و تولد داریم، هیئت هم می‌رویم. می دانید وقتی اسم سرپرست یا پدرخوانده پشت‌بند اسمی می‌آید با خودش تعهد می‌آورد، مسئولیت می‌آورد. یعنی همان‌که برای بچه زیستی خودت هستی برای فرزندخوانده‌ات هم باش. خیانت است اگر فقط به فکر تأمین خوراک و پوشاک بچه‌ها باشیم. فرقی نمی‌کند در چه سن و سالی هستیم و سرپرستی بچه‌های یتیم را بر عهده‌داریم. وقتی یا علی می‌گوییم و قدم در این راه می‌گذاریم باید باری که برداشته‌ایم به بهترین شکل به مقصد برسانیم.»

انتهای پیام/





منبع خبر

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی بیشتر بخوانید »