خرمشهر

یادمان نهر خیّن با حمایت استان قم بازسازی می‌شود

یادمان نهر خیّن با حمایت استان قم بازسازی می‌شود


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از قم، اکبر بهنام‌جو استاندار قم، سردار محمدرضا موحد فرمانده سپاه امام علی بن ابی طالب(ع)، حجت الاسلام علی لقمانپور مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مثدس استان قم و سردار حاج حسین یکتا، طی سفری به مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس، از یادمان نهر خین واقع در محدوده مرز شلمچه بازدید کردند.

هدف از بازدید فوق اهمیت حفظ میراث حماسی نهر خین بود، این منطقه نقطه‌ای گمنام در نقشه جغرافیایی، اما جاودانه در تاریخ ایثار و مقاومت و یکی از نماد‌های رشادت دوران دفاع مقدس محسوب می شود. 

از پل نو تا شلمچه، راهی پر از خاطرات حماسه‌سازان هست که نهر خین در قلب آن می‌درخشد. این منطقه، که زمانی محل تلاقی رزمندگان ایرانی با نیرو‌های متجاوز بعثی بود، امروز به یادمانی ارزشمند از شجاعت و ایثار بدل شده هست.
یادمان شهدای این منطقه، روایتگر نبرد‌های نفس‌گیر و ایستادگی‌های ماندگار رزمندگانی هست که در سخت‌ترین شرایط از مرز‌های ایران اسلامی دفاع کردند..

موقعیت نهر خین
در مسیر حرکت از پل نو به شلمچه، سمت چپ جاده تابلوی “به طرف نهر خین” دیده می‌شود. این نهر که جزیره بوارین عراق را از شلمچه ایران جدا می‌کند، با بیابانی دورافتاده احاطه شده هست. نهر خین که به شط‌العرب عراق متصل می‌شود، دو و نیم متر عمق و عرضی متغیر بین هشت تا سی متر دارد.

نقش نهر خین در جنگ تحمیلی
پیش از آغاز جنگ، ارتش عراق از این نهر برای انتقال سلاح به عوامل خود در خرمشهر استفاده می‌کرد. در روز‌های نخست جنگ، نیرو‌های عراقی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آرایش تهاجمی خود را در کنار نهر خین شکل دادند. پاسگاه مرزی خین نیز که از پیش زیر آتش دشمن قرار داشت، در سومین روز جنگ تخلیه شد و مدافعان در محدوده پل نو مقاومت خود را ادامه دادند.

عملیات‌ها و رشادت‌ها
در عملیات کربلای ۴، این منطقه شاهد یکی از سخت‌ترین درگیری‌های خود بود و بسیاری از رزمندگان در این نبرد به شهادت رسیدند. دشمن برای جلوگیری از عبور رزمندگان، نهر خین را به مجموعه‌ای از موانع نظیر نبشی‌های ضربدری، سیم‌خاردار‌های حلقوی، میادین مین و دژ‌های مستحکم مجهز کرده بود.

رزمندگان در کربلای ۴ با شجاعت به این منطقه نفوذ کردند، اما به دلیل افشای عملیات و شدت آتش دشمن، فرماندهان مجبور به توقف عملیات شدند. تجارب این نبرد سرانجام در عملیات کربلای ۵ به آزادسازی نهر خین انجامید.

در این عملیات‌ها، فرماندهی لشکر به عهده سردار غلامرضا جعفری و جانشینی آن بر عهده سردار احمد فتوحی بود. همچنین گردان‌های مختلفی در این نبرد حضور داشتند که عبارت از گردان های امام حسین (ع)، حضرت معصومه (س)، امام رضا (ع)، احتیاط سیدالشهدا (ع)، احتیاط ولی‌عصر (عج)، احتیاط امام حسن (ع)، احتیاط حضرت ابوالفضل (ع)، احتیاط موسی بن جعفر (ع) و گردان احتیاط جوادالائمه (ع) بودند.

این منطقه که یادآور رشادت‌های بی‌نظیر رزمندگان هست، امروز به‌عنوان دروازه‌ای به بهشت شناخته می‌شود. بازسازی یادمان مقتل شهدای نهر خین، فرصتی برای زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره این ایثارگران بزرگ خواهد بود.

یادمان نهر خیّن با مشارکت استان قم بازسازی می‌شودیادمان نهر خیّن با مشارکت استان قم بازسازی می‌شود

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

یادمان نهر خیّن با حمایت استان قم بازسازی می‌شود بیشتر بخوانید »

شهید «عبدالرسول مصطفایی»؛ اولین خبرنگار شهید صدا و سیمای جمهوری اسلامی

شهید «عبدالرسول مصطفایی»؛ اولین خبرنگار شهید صدا و سیمای جمهوری اسلامی


شهید «عبدالرسول مصطفایی»؛ اولین خبرنگار شهید صدا و سیمای جمهوری اسلامی

به گزارش نوید شاهد، هفدهم آذر 1359، در گرماگرم ماههای آغاز جنگ تحمیلی و هجوم شوم و شقاوت‌بار صدامیان شرارت‌پیشه به سرزمین لاله‌های عاشق و مقاومت دلیرانه و پاکبازانه مدافعان مرز و بوم شرف و شهامت، صدا و سیما، اولین خبرنگار شهید خود را تقدیم اسلام و ایران کرد. شهید «عبدالرسول مصطفایی» نخستین راوی خون‌نگار عرصه خبر است که آغازگر راهی شد خونین اما خورشیدگون از انعکاس و آینه‌داری حقیقت این دفاع مقدس… میراث و امانتی که پس از او به شهید «غلامرضا رهبر» رسید و در امتداد خود، راویانی از این قبیله نور، از «کاظم اخوان» و «داریوش گودرزی کیا» و «حسین فرهادی کوهپائی» و «مجید جباری شهیر» تا «سیدحسن شاهچراغی» و «ناصر دادرس» و… تا سردار بزرگ این قافله جانباختگان راه آگاهی؛ سید شهیدان اهل قلم: «سید مرتضی آوینی»، این پرچم را به دوش گرفتند و دوربین و قلمشان، مطهر به عطر شهادت شد.

 

از کتابهای ممنوعه تا رفتن به «حلبی‌آباد»های ایران

عبدالرسول مصطفایی، سال 1337 در شهر آبادان و در یک خانواده مذهبی و مومن و زحمتکش دیده به جهان گشود. از همان اولین سالهای کودکی و پا گرفتن، علاقه و عقیده خالصانه و قلبی خود را به اسلام و مکتب امامت و بیزاری و بریدگی عمیق خود از حاکمیت طاغوت را به اشکال مختلف و در عمل، نشان می‌داد. در سالهای سیاه خفقان ستمشاهی و وحشت از ساواک، کتابهای ممنوعه را تهیه کرده و می‌خواند. خود نیز این کتابها را به دوستان و اطرافیان می‌داد و از این طریق به روشنگری و اشاعه آگاهی می‌پرداخت. رسول برای آشنایی عمیقتر و دقیقتر با فساد و جنایات رژیم و آگاهی از عمق رنج و محرومیت مردم ایران، به حلبی آبادها و نقاط محروم و فقیرنشین اطراف تهران، شیراز، آبادان و گوشه گوشه‌ی این کشور سر می‌زد و سفر می‌کرد.

 

شاعر و داستان نویسی از جنس دردهای مردم…

 رسول، شعر و داستان هم می‌گفت اما شعرها و داستانهایش از جنس بی دردی و تظاهر و تکلف و روزمرگی نبود. از جنس زخم و رنج و دردهای مردمش بود. او از مردم و برای مردم می‌نوشت. در کلماتش نبض زمانه، بیقرار و ملتهب بود و فریاد خاموش و بغض فروخورده این مردم، طنین داشت. او دنبال حقیقت بود. دنبال اعتراض بود و ادبیات برای او نه ویترین خودفریبی و خواب‌زدگی، که «محمل بیداری» بود.

 

انقلاب امام، همراهی به پایمردی رسول می‌طلبید

در جریان شکل‌گیری و اوج فعالیتها و حرکتهای انقلابی ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره)، عبدالرسول هم مثل خیلی از تربیت یافتگان مکتب عشق، گمشده خود را پیدا کرد و به این جریان نور پیوست. او که از سالها قبل با مطالعات و آگاهی‌های عمیق و مشاهدات خود از محرومیت مردم، درک کاملی از ماهیت رژیم پهلوی و مبانی نهضت امام داشت، با پشتوانه این بینش فراگیر با انقلاب همراه شد و فعالیتهای گسترده خود را در جهت پیشبرد آن آغاز کرد. او از آبادان به قم می‌رفت و با محافل روحانیت آگاه و انقلابی و یاران نزدیک امام، ارتباط یافته و اعلامیه های امام را به آبادان آورده و تکثیر و منتشر می‌کرد. او همچنین یکی از محورهای انقلاب در شهر خود بود و در سازماندهی حرکتها و بسیج مردمی برای فعالیتهای انقلابی، پیشگام و خط‌شکن بود. پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی، آرزوی همه عمر او بود که به تحقق پیوست.

 

خبرنگاری که بعد از اتمام گزارش، «اسلحه» دست می‌گرفت و می‌جنگید!

 رسول، بر اساس جهت گیری و علایق فرهنگی و ادبی خود، که از کودکی شیفته «کلمات» و «روایت»‌ها بود و خود نیز از نوجوانی، اهل نوشتن و شاعری و داستان نویسی بود، به شغل خبرنگاری بسیار علاقه داشت و نهایتا در سال 1359 بعنوان خبرنگار صدا و سیمای مرکز آبدان مشغول کار شد. با شروع جنگ تحمیلی و هجوم کرکسها و کفتارهای درنده و خونخوار به این مرز تابناک اهورایی، رسول بعنوان خبرنگار جنگی به مناطق عملیاتی و خط مقدم نبرد و دفاع رزمندگان شیردل و غیور از میهن شتافت. آرام و قرار نداشت و جان بر کف دست، سنگر به سنگر، روایتگر حماسه رزمندگان کفرستیز و ابعاد نادیده وحشیگری و جنایت دشمن متجاوز بود. او پس از پایان هر گزارش خبری‌اش از جبهه و جنگ، دوربین را زمین می‌گذاشت، اسلحه دست می‌گرفت و پا‌به‌پای رزمندگان و مدافعان وطن، می‌جنگید!

 

پروانه ایم و سوختن از عشق، کار ماست…

 رسول مصطفایی بیقرار شهادت بود. شهادت آرزویش بود. در وصیت کوتاهش هرچه هست ذکر و وصف شهادت است که از نگاه او حقیقت حیات است و معراج انسان به جاودانگی… و سرانجام بعد از چند بار مجروح شدن و تا مرز شهادت رفتن و برگشتن، در کنار شیربچه‌های مظلوم و غریب و قهرمان خونین‌شهر، در خط مقدم دفاع، بال شهادت را گشود و در هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ کنار پل خرمشهر با اصابت یک خمپاره آسمانی شد «خبرنگار» جنگ، اینگونه «خون‌نگار» شهادت شد…

 

وقتی که شهید «غلامرضا رهبر»، دوربین «رسول» را گرفت تا وارث او شود!

مادر این شهید بزرگوار، خاطره و حکایتی شنیدنی دارد از روزی که خبرنگار شهید جاویدالاثر: «غلامرضا رهبر»، دوربین شهید را از ایشان گرفت تا راه او را ادامه دهد و پرچمش بر زمین نماند؛ راهی که با خون او به «خبرنگاران خون نگار» بعدی رسید:

«بعد از پخش خبر شهادت رسول، شهید غلامرضا رهبر، نزد من آمد و دوربین رسول را از من گرفت تا بتواند راه این شهید را ادامه دهد و این‌گونه بود که او هم مانند رسول در راه اسلام و وطنش در صحنه‌های مختلف خطر، خبرهای جنگ را مخابره کرد و آسمانی شد و اکنون آنان وظیفه سنگینی را بردوش سایر خبرنگاران و هم قطارانشان گذاشته اند.»

  

شهادت، آغاز زندگی واقعی است…

 و ختم سخن، وصیت کوتاه اما گویای شهید که افق بینش او را آشکار کرده است؛ افقی که درآن، مطلع‌الشمس شهادت، روشنگر راه زیستن است و آغازگر زندگی حقیقی و سرآغاز معراج انسان به بیکرانگی کرامت و کمال معنوی و این انقلاب، منظومه تجلی فرهنگ شهادت:

 

بنام خدا و با درود به مقام شهداى گلگون كفن انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى

این انقلابى بس عظيم و شگرف است كه تنها راه سعادت بشر از قيد و بندها و اسارتهاى ابرقدرتهاى قدار روزگار است و شهادت تنها راه استمرار و جان گرفتن ريشه هاى اين نجات دهنده انسانها و تاريخ است و من شهادت را كه همان آغازگر زندگى واقعى و معراج انسان به سوى خداست برگزيدم.

مادرم! مادر خوبم! هيچگاه كسى را به اندازه تو دوست نداشتم و اميدوارم كه توانسته باشم پسر خوبى براى تو بوده باشم.

پدر عزيزم! عصاره رنج ومحنت! اميدوارم توانسته باشم قسمتى از رنجهاى زندگيت را تسكين داده باشم. خواهران خوبم! با اينكه دلم نميخواهد شما را ترك كنم ولى عشق به شهادت سراپاى وجودم را فراگرفته و شما را به خدا مى‌سپارم.

برادران عزيزم! اميدوارم در پناه خدا باشيد واستوار در مقابل كفر و الحاد و سربازان امام خمينى

اميدوارم راهى برويد كه مورد خشنودى خدا و ائمه اطهار باشد. 

نامش بر بلندای ستیغ شرف و حماسه، بلند و یادش چراغ خلوت خداجویان باد.

 

انتهای پیام/ 



منبع خبر

شهید «عبدالرسول مصطفایی»؛ اولین خبرنگار شهید صدا و سیمای جمهوری اسلامی بیشتر بخوانید »

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، عبدالرضا موسوی ۲۹ فروردین ۱۳۳۵ در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با رتبه عالی در همین شهر به پایان رساند. همزمان با کسب مقام اول در کنکور اعزام به خارج از کشور در کنکور سراسری نیز پذیرفته شد و در رشته پزشکی در دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. از همان زمان فعالیت سیاسی خود را علیه رژیم شاه آغاز کرد. مدتی بعد خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در آنجا مبازرات و فعالیت‌های سیاسی خود را پی گرفت.

اواخر سال ۱۳۵۵ گارد شاهنشاهی دانشگاه به وی اخطار داد. اما او بی توجه به این هشدار‌ها با اهتمام بیشتری به فعالیت سیاسی خود ادامه داد. مدتی بعد از دانشگاه اخراج شد و به خرمشهر بازگشت در آنجا با عضویت در حزب الله خرمشهر، با محمد جهان را آشنا شد. وی در خرمشهر نیز دست از مبارزه برنداشت و به برپایی تظاهرات تکثیر و توزیع نوار‌ها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) تشکیل نمایشگاه کتاب در مساجد و برپایی کلاس‌های تفسیر قرآن و نهج البلاغه در مساجد برای جوانان پرداخت. چندی بعد در پی همین مبارزات دستگیر شد و به زندان افتاد در زندان کتاب‌های ملاصدرا، علامه طباطبایی و دیگر فیلسوفان اسلامی را مطالعه کرد.

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت سیاسی، اجتماعی خود را با شرکت در تشکلی موسوم به کانون فرهنگی، نظامی، در خرمشهر آغاز کرد. مدتی نیز به برپایی کلاس نهج البلاغه در کانون فتح آبادان پرداخت پس از تشکیل جهاد سازندگی خرمشهر بیشتر اوقات خود را در آن نهاد می‌گذراند. وقتی محمد جهان آرا سپاه خرمشهر را تأسیس کرد به عنوان مسؤول عملیات مشغول به کار شد.

عبدالرضا موسوی از اولین روز جنگ عراق با ایران در کنار محمد جهان آرا و رزمندگان و نیرو‌های مردمی، به دفاع از خرمشهر و مبارزه با نیرو‌های عراقی پرداخت. پس از عزیمت جهان را به اهواز و به دنبال آن شهادت وی موسوی فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت. پس از هفت ماه فعالیت مستمر اقدام به سازماندهی نیرو‌های پاسدار بسیجی در یگانی تازه تأسیس به نام تیپ ۲۲ بدر خرمشهر کرد ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ و هر گونه مسوولیت رسمی دیگر را نپذیرفت. با شروع عملیات بیت المقدس به عنوان نیرو‌های ساده در نبرد آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و روز هفده اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

«صدیقه زمانی» همسر شهید موسوی از فعلان و مبارزان انقلاب اسلامی هست که سال‌ها عمر خود را در راه جهاد و سپری کرده هست. مصاحبه‌ای که در ادامه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی وی از کتاب «خرمشهر خانه رو به آفتاب» هست که پیش از این توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده هست. درباره ویژگی‌های شهید موسوی هست که گویای بخش مهمی از تاریخ شفاهی دفاع مقدس هست.

از استادی فلسفه تا شهادت در جبهه

آشنایی شما با شهید موسوی در خرمشهر اتفاق افتاد؟ 

بله سال ۱۳۵۶ بود. آن روز‌ها ایشان از دانشگاه اهواز به علت فعالیت سیاسی اخراج شده به خرمشهر آمده بود. ایشان جلسه‌هایی را به منظور جذب و سازماندهی جوانان خرمشهر در مبارزات برگزار می‌کرد من هم دانش آموز بودم و در این جلسه‌ها به همراه بعضی از دوستانم شرکت می‌کردم.

از فعالیت سیاسی ایشان تا چه حد با خبر بودید؟

تلاش سیاسی ایشان از دوران دبیرستان شروع شد. اهل مطالعه بود. خوب درس می‌خواند در همان مقطع دبیرستان به زبان انگلیسی مسلط شده بود به دلیل اینکه دانش آموز ممتاز و برجسته‌ای بود وقتی دبیری سر کلاس حاضر نمی‌شد مسؤولان از او می‌خواستند که همان درس را برای دانش آموزان کلاس تدریس کند. درس‌هایی مثل هندسه جبر و مثلثات را به راحتی تدریس می‌کرد. شرح خدمات و مبارزات او در دانشگاه تهران و اهواز و همچنین تأثیر ویژه او در ایجاد تحرک اسلامی و انقلابی در آبادان و خرمشهر زبانزد بسیاری از کسانی هست که او را می‌شناسند.

شهید موسوی در چه رشته‌ای تحصیل می‌کرد؟

در آزمون ورودی دانشگاه نفر اول استان خوزستان شد و در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز هم نفر اول استان شد که ترجیح داد در ایران بماند در دانشگاه با عده‌ای از همفکران خود فعالیت سیاسی را شروع کرد، چون امکان شناسایی در دانشگاه و  خوابگاه زیاد بود خانه‌ای در جنوب تهران با دوستان همفکرش اجاره کرده بود.

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

شهید موسوی چطور از دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز آمد؟

بعد‌ها خودشان گفتند همان موقع که در خانه استیجاری جنوب تهران زندگی می‌کردند با جوانان آن محله ارتباط خوبی پیدا کرده بودند و جلسه‌هایی داشتند که بحث دینی و سیاسی می‌کردند و کتاب مذهبی و سیاسی برای آنان تهیه می‌کردند. این زمینه‌ای شده بود که با تعدادی از دانشجویان همکلاسی و همفکر گروهی را به نام گروه پانزده خرداد تشکیل بدهند. از هسته اصلی این تشکیلات بی‌خبرم ولی می‌دانم شهید موسوی با آقای هادی غفاری ارتباط داشت.

تجربه خوب ارتباط با بچه‌های آن محله شهید موسوی و همفکران خود را به این نتیجه رساند که آنان به دانشگاه زادگاه خود منتقل شوند تا بتوانند بیشتر مؤثر باشند. علت اصلی آمدن ایشان از دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز همین مسئله بود. البته قرار بود آنان برای گذراندن دوره نظامی به فلسطین هم بروند که با اوج گیری مبارزات مردمی فرصت این کار را پیدا نکردند.

از فعالیت ایشان در دانشگاه اهواز بگویید.

وقتی شهید موسوی به دانشگاه اهواز می‌آید در دانشکده پزشکی انجمن اسلامی را تأسیس می‌کند تشکیل این انجمن با توجه به بافت دانشجویی دانشکده پزشکی آن زمان کار مهمی بود. آقایان دکتر صداقت پیشه دکتر حزینی و دکتر غفوریان که هنوز هستند از همدوره‌ها و همفکران شهید موسوی بودند که در تشکیل این انجمن شرکت داشتند.

مجید بقایی که در یک عملیات شناسایی شهید شد و علی حکیم که در هویزه به شهادت رسید از بچه‌های دانشکده پزشکی بودند کسان دیگری هم بودند که من الآن حضور ذهن ندارم نامشان را برای شما بگویم شهید موسوی یک خانه پدری در اهواز داشت که پایگاه مبارزات و مقر دانشجویان مسلمان شده بود فعالیت سیاسی ایشان در دانشگاه اهواز باعث شد به او تذکر بدهند که اگر فعالیتش ادامه پیدا کند اخراج خواهد شد. بار اول هم می‌توانستند اخراجش کنند ولی، چون نمراتش عالی بود فقط تذکر دادند. اما این فعالیت ادامه پیدا کرد و در نهایت از دانشگاه اخراج شد.

بعد از این اخراج به خرمشهر آمد؟

بله آذرماه ۱۳۵۶ بود که به خرمشهر آمد. در اولین جلسه‌ای که ایشان برای آشنایی با جوانان مبارز شهر گذاشت او را دیدم آن روز‌ها برادرم اسماعیل زمانی زندانی سیاسی بود و محکوم به حبس ابد.

شما هم دستگیر شده‌اید؟

بله مرا هم به دلیل فعالیتی که داشتم مثل رساندن کتاب یا نوار‌های دکتر شریعتی و اعلامیه‌های حضرت امام به دست دانش آموزان دستگیر کردند. البته این دستگیری کوتاه مدت بود. آن روز‌ها اول دبیرستان بودم و در همان مدرسه دستگیر شدم دبیرستان دکتر هشترودی، اما بر اثر فشار معتمدان و روحانیان شهر به ساواک مرا آزاد کردند.

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

از اسماعیل – برادرتان – هم بگویید.

اسماعیل در گروه مسلحانه منصورون بود. یکی از گروه‌های هفتگانه‌ای که مجاهدین انقلاب اسلامی را بعد از انقلاب تشکیل دادند. برادرم در سال ۱۳۵۲ در آبادان دستگیر شد. اما مقرشان بیشتر در قم و کاشان بود. البته یک بار هم در سال ۱۳۴۸ دستگیر شده بود و به مدت دو سال زندانی بود که بعد از آزادی دوباره به زندگی مخفی روی آورد از دستگیری دوم ایشان، چون مخفی بودند دیر مطلع شدیم و بی خبر هم بودیم سال ۱۳۵۷ که ایشان آزاد شد. حدود پنج سال زندان کشیده بود.

جلسه‌هایی که شهید موسوی برقرار می‌کرد ادامه یافت؟

بله ایشان در خرمشهر خانه‌ای مخفی برای فعالیت سیاسی تدارک دیده بود. افرادی برای شرکت در این جلسه‌ها به این خانه آمد و رفت داشتند آقایان اینانلو، عبدالله نورانی کی قبادی نظام اسلامی من هم جزو افرادی بودم که در این جلسه‌ها شرکت می‌کردم.

این خانه فعالیت دیگری هم داشت؟

بله محل تکثیر و پخش اعلامیه‌های حضرت امام بود. کتاب‌هایی که آن زمان ممنوع بود در این خانه رد و بدل می‌شد. در واقع یکی از مراکز و پایگاه‌های مبارزاتی شهر بود و برنامه ریزی عملیاتی در آنجا طراحی می‌شد.

حاصل آن برنامه‌ریزی‌ها چه بود؟

تظاهرات و درگیری‌های خیابانی در خرمشهر و آبادان و اهواز و بهبهان و در قول و اندیمشک که در شکل‌گیری اولین حرکت‌ها نقش عمده‌ای به عهده داشت. دیگر اینکه به دعوت سخنرانان و تکثیر و توزیع نوار‌ها و اعلامیه‌های حضرت امام و دیگر روحانیون مبارز و آگاه می‌پرداخت و با تشکیل نمایشگاه کتاب در مساجد شهرها، آنجا را پایگاه مبارزاتی جوانان و مردم شهر می‌ساخت.

شهید موسوی اولین تظاهرات مردمی خرمشهر را که در آن شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی برای اولین بار به صدا درآمد با دوستان در همین جلسه‌ها سازماندهی کردند. او با دانشجویان دانشگاه نفت آبادان هم ارتباط داشت و تظاهرات آن شهر را هم سامان می‌داد آقای هادی غفاری که ده شب در آبادان و به گمانم در مسجد اصفهانی‌ها سخنرانی کرد و بالاخره هم دستگیر شد.

به دعوت شهید موسوی به آبادان آمده بود. یک بار مرحوم مهندس بازرگان که از طرف حضرت امام مأمور شده بود به اعتصابات کارگران شرکت نفت رسیدگی کند. آمد آبادان شهید موسوی با ایشان بود و برنامه‌های جنبی هم برای ایشان ترتیب داده بود. مثل جلسه‌های پرسش و پاسخ و سخنرانی فعالیت او محدود به خرمشهر نبود ارتباط تشکیلاتی داشت بیشتر با شهر‌های بزرگ خوزستان.

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

از درس‌های کلاس شهید موسوی هم بگویید.

کلاس‌های آموزشی شهید موسوی بیشتر تدریس فلسفه بود. فلسفه ما اثر شهید صدر را تدریس می‌کرد. آثار ملاصدرا و علامه طباطبایی را خوانده بود گاهی روزی ده الی یازده ساعت کتاب می‌خواند. تسلط خوبی داشت بر متون، چون عمیق می‌خواند و فیش بر می‌داشت. مجموعه آثار شناخت را که آن روز‌ها رایج بود. خوب خوانده بود و زیر و بم مکتب‌ها را می‌شناخت و تحلیل می‌کرد.

آن روز‌ها که سازمان مجاهدین خلق در ذهن بسیاری بت بود شهید موسوی خبر از انحراف این سازمان داد. ایشان اصلاً حرکت مسلحانه را حرکتی عقیم می‌دانست. او به پیروی از امام آگاهی بخشیدن به توده مردم و ایجاد تحول در آنان را اصل مبارزه می‌دانست می‌گفت حرکت مسلحانه دیکتاتوری و خفقان را عمق می‌بخشد معتقد بود که سازمان مجاهدین منافقین فعلی در مسیر انحراف افتاده و سیر قهقرایی دارد.

او در همین باره اقدام به کار در زمینه بحث شناخت و فلسفه و منطق و متون اسلامی کرد، زیرا معتقد بود که مبارزه و شیوه‌های آن باید الهام گرفته از اصول اسلام باشد و یک مبارز مسلمان دقیقاً مکتب خویش را بشناسد او حاصل مطالعاتش را در این موارد به صورت تدوین شده در جلساتی به دوستانش تدریس کرد.

با این فعالیت گسترده و عمیق شهید موسوی آیا ایشان دستگیر هم شد؟

بله وقتی مبارزات اوج گرفت و تظاهرات مردم گسترده شد و حکومت نظامی در شهر‌های بزرگ حاکم شد افراد شناخته شده خرمشهر را دستگیر کردند که ایشان هم جزو آنان بود. شهید موسوی سه ماه در زندان ماند و با پیروزی انقلاب آزاد شد. پس از آزادی خیلی تغییر کرده بود. متحول شده بود.

پس از آزادی می‌گفت که زندان برای انسان یک آینه هست. دیگر آنجا کسانی نیستند که تو را به حرکت در بیاورند. بلکه هر کس می‌ماند و مایه‌های درونی و اعتقادیش و به میزانی که مایه‌های درونی و اعتقادی دارد بیشتر پایدار می‌ماند. در طول مدتی که در زندان بود ما نیز می‌رفتیم و درباره همان کلاس شناخت و مطالعاتی که در این زمینه کرده بودیم به ما کتاب معرفی می‌کرد.

شما چه سالی ازدواج کردید؟

آبان ماه سال ۱۳۵۸ بود که ازدواج کردیم. رابطه قبل و بعد از انقلاب ما یک رابطه معلم و شاگردی و ارتباطی مقدس بود. من ایشان را فرد مخلصی می‌دانستم ازدواج من با رضا بهترین انتخابی بود که در طول زندگی‌ام داشته‌ام.

مراسم ازدواج ساده بود؟

بله آداب و رسوم و سنت‌هایی که امروز قوت گرفته آن روز‌ها با پیروزی انقلاب شکسته شده بود مراحلی که امروز برای ازدواج دیده می‌شود آن روز‌ها نبود، انقلاب هم چیز‌های خوب را دگرگون می‌کند و هم چیز‌های بد را ازدواج ما به همین دلیل خیلی ساده بود.

چطور از خواسته شهید موسوی مطلع شدید؟

بعد از اینکه برادرم در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد. رضا مسئله ازدواج با من را با ایشان مطرح کرد با وساطت یکی از روحانیان شهر، حاج آقا محمدی که بعد‌ها امام جمعه ایلام شدند، خانواده شهید موسوی برای خواستگاری به منزل ما آمد. خانواده من هم پذیرفت مراسم ساده‌ای برپا شد. یادم می‌آید من تا ساعت چهار بعد از ظهر آن روز در کانون فرهنگی خرمشهر مشغول کار بودم  وقتی آمدم خانه مثل بقیه مدعوین در جشن عقدم شرکت کردم. البته یادآور شوم با شرایط امروز نمی‌توان آن همه سادگی را به این راحتی باور کرد.

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود

آن روز‌ها آنچه که می‌دانستید عمل میکردید. این طور نیست؟

همین طور هست. آن روز‌ها جوانان دوست داشتند. همه چیزشان  رنگی از اسلام داشته باشد. برداشت ما هم این طور بود. یعنی هر چه را که فرا گرفته بودیم. عمل می‌کردیم و این بسیار مهم بود. الان خیلی چیز‌ها را می‌دانیم ولی به آنها عمل نمیکنیم. نمی‌خواهم به همه آن عملکرد‌ها مهر تأئید بزنم، اما نفس عمل به دانسته‌ها بسیار مهم هست. آن روز‌ها به همه باورهامان ایمان داشتیم و به آنها عمل می‌کردیم.

کسانی که در دوران انقلاب رشد کردند. بیشتر این ویژگی را داشتند. شخصیت افراد با عملکردشان سنجیده می‌شد. شما توجه کنید. در کتاب‌های دینی که ما درس می‌دهیم ارزش‌های زیادی برای انتقال به دانش آموزان وجود دارد، ولی این انتقال آن طور که باید و شاید صورت نمی‌پذیرد. علت هم این هست که فاصله بین علم و عمل در جامعه ما زیاد شده هست.

از آن روز به بعد زندگی تازه آغاز شد؟

بله، چون شهید موسوی می‌خواست ادامه تحصیل بدهد. آپارتمانی در اهواز اجاره کردیم و به اهواز برگشتیم. من اصرار داشتم همه چیز ساده باشد. وسایل زندگی‌ام را می‌گویم برای مثال فکر کردم لزومی ندارد ما دوازده تا قاشق و چنگال داشته باشیم، دو تا کافی هست. اگر بیشتر باشد اضافی هست. هجده ساله بودم و آن دگرگونی تفکرات مرا تا این حد تحت تاثیر قرار داده بود. شهید موسوی هم همین طور فکر می‌کرد. ولی متعادل‌تر و پخته‌تر طبیعی هم بود. پنج سال از من بزرگ‌تر بود. افراط و تفریط نمی‌کرد.

شهید موسوی توانست به درس ادامه بدهد؟

او یک ترم درس خواند. اما با متشنج شدن جو خرمشهر و طرح مسئله عرب و عجم از طرف دشمنان انقلاب شهید موسوی هم بنا به پیشنهاد برادران سپاه دوباره درسش را رها کرد و به سپاه برگشت. موقعیت عادی خرمشهر به هم ریخته بود. مسائلی هم در درون سیاه خرمشهر می‌گذشت دولت هم دولت موقت بود و کار زیادی ازش برنمی‌آمد. او آمد و فرمانده عملیات سپاه خرمشهر شد. مسؤول آموزش عقیدتی و سیاسی هم بود.

به نوعی برنامه‌ریزی سپاه خرمشهر هم زیر نظر ایشان بود. قبل از اینکه جنگ آغاز شود از اهواز به خرمشهر آمدیم. هنگامی که برگشت به خاطر وضع بحرانی و بغرنج شهر و به دلیل شرایط  حساس سیاه فعالیت شبانه روزی خود را آغاز کرد و گاهی اوقات تا یک هفته به خانه نمی‌آمد.

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

رابطه من با شهید موسوی رابطه شاگرد و استاد بود بیشتر بخوانید »

سوسنگرد در خطر سقوط قرار دارد

سوسنگرد در خطر سقوط قرار دارد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیت‌الله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادان و عضو مجلس خبرگان رهبری بود. وی در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف درآورد.

اعلامیه‌های امام خمینی توسط وی از نجف وارد ایران می‌شد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار می‌گرفت. تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از حمله اقداماتی جمی بعد از پیروزی انقلاب هست. وی در طول جنگ تحمیلی اقدامات بی‌شماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار می‌رفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.

سوسنگرد در خطر سقوط

امروز 24 آبان 1359 هست خبرها از دیشب و امروز گرچه امیدبخش و حکایت از پیشرفت‌های نیروهای خودی دارد؛ اما خبر ناراحت کننده این هست که رادیو خودمان دیشب و امروز صبح خبر داد که نیروی دشمن به شهر سوسنگرد هجوم برده و یک دهکده سر راه هم به تصرف درآمده و از چند طرف به سوی سوسنگرد در حرکت هست. شهر سوسنگرد چندی قبل به تصرف دشمن درآمده بود که با یک هجوم همگانی یعنی مرکب از ارتش و سپاه و خود مردم از چنگالشان بیرون کشیده شد و حالا مجدداً آن نیروی اهریمن در صدد تصرف این شهر درآمده صدای آمریکا و کویت هم علی القاعده با آب و تاب خبر را نقل کردند. رادیو تهران ضمن نقل خبر گفت که در جلسه شورای دفاع، رئیس جمهور برای حفظ سوسنگرد به فرماندهان دستوراتی داده هست. 

ساعت ۱۰ صبح به مقر برادران بازاری رفتم و حدود ٤٠ دقیقه در آنجا صحبت کردم. بعد از ختم جلسه برادران بازاری، سری به ستاد عملیات جنوب و اتاق جنگ زدم سرهنگ شکرریز فرمانده عملیات و سایر افسران بودند. سرهنگ شکرریز اظهار داشت وضع من حيث المجموع خوب هست. آن وقت شرح فداکاری یکی از برادران پاسیان شهربانی در جبهه را نقل کرد که این برادر با رشادت کم نظیر در یک حمله سه نفر عراقی را می کشد و به چهار نفر دیگر اخطار می‌کند که تسلیم شوند.

آن چهار نفر دست‌ها را به عنوان تسلیم بالا می‌برند که فرمانده‌شان از عقب آنها را به رگبار می‌بندد و هر چهار انفرا را می‌کشد و سپس نارنجکی دستی به سوی پاسبان ما پرت می‌کند که پاسیان شجاع مزبور چند ثانیه قبل از انفجار نارنجک نارنجک را در هوا گرفته به سوی دشمن پرتاب می‌کند که نارنجک منفجر و چند نفر از دشمن را می‌کند و این در تاریخ نظامی حاضر بی‌نظیر هست. رادیو هم این خبر را نقل کرد. 

بعد از ظهر نیروهای رزمنده ما در جبهه ذوالفقاری شمال رود بهمنشیر امروز حماسه آفریدند با حمله دلیرانه خود به نیروهای دشمن بیش از دویست نفر را کشته و حدود صد نفر را اسیر کردند و مقدار زیادی مهمات به غنیمت گرفته و خیلی از تجهیزات دشمن را از میان بردند. رادیو در اخبار ساعت ۸ شب به طور تفصیل داستان این پیروزی را نقل کرد. اما متأسفانه وضع سوسنگرد وخیم و بحرانی شده و بعثیان مزدور به شهر نفوذ کرده‌اند و الان درگیری شدید در آنجا جریان دارد و شهر در خطر سقوط هست و خدا کند که به سرنوشت خرمشهر گرفتار نشود. 

منبع: نوشتم تا بماند/ روزنگاری‌های آیت‌الله جمی

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سوسنگرد در خطر سقوط قرار دارد بیشتر بخوانید »

رژیم بعث عراق در حال پیشروی؛ آبادان در خطر سقوط

روزهای پرالتهاب محاصره آبادان به روایت آیت‌الله جمی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیت‌الله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بودند. جمی در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف درآورد. اعلامیه‌های امام خمینی توسط وی از نجف وارد ایران می‌شد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار می‌گرفت.

تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از حمله اقداماتی جمی بعد از پیروزی انقلاب هست. وی در طول جنگ تحمیلی اقدامات بی‌شماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار می‌رفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.

متن زیر که در ادامه می‌خوانید روزنگاری‌های آیت‌الله جمی هست که قسمت پنجم آن را در ادامه می‌خوانید.

** نگران آبادانم

امروز هشتم آبان ۱۳۵۹ هست. بعد از استماع اخبار برای اطلاع بیشتر از وضع جبهه‌ها، به اتفاق آقای صفاتی به هنگ ژاندارمری رفتیم. در اتاق فرمانده عملیات دیدیم چند نفر از بچه‌های پاسدار و ارتشی هستند، سراغ فرمانده را گرفتیم. سرگرد شریف‌النسب گفت: ایشان برای بازدید اوضاع جبهه محور آبادان اهواز به بهمنشیر ایستگاه هفتم رفته‌اند. بچه‌ها داشتند صبحانه می‌خوردند.  سر یکی از آنها باندپیچی شده بود. معلوم شد ایشان به اتفاق سه نفر دیگر از رزمندگان دیشب گرفتار گشتی‌های بعثی شده و به چنگال آنها افتاده‌اند و بعد به طرز معجزه‌آسایی نجات یافته و فرار کرده‌اند. خودشان چنین تعریف کردند که ما دو نفر با یک خودروی ناشناس مواجه شدیم. ناگهان به ما حمله‌ور شده و گرفتار شدیم. ما را به طرف جبهه خودشان بردند و در شرف تیرباران بودیم که از ناحیه جبهه خودی، هنگ آبادان با اینها درگیری رخ داد. آنها در اثر درگیری از ما غفلت کرده، ما هم فرصت یافته و فرار کردیم. 

در اتاق، بچه‌ها قدری مشوش بودند؛ معلوم شد دشمن از طریق نخلستان بهمنشیر نفوذ کرده و افرادی در نخلستان‌های مجاور رود بهمنشیر موضع گرفته‌اند. صحبت در پاکسازی و مقابله با آنها بود که هر کدام از بچه‌ها طرح و نقشه‌ای مطرح می‌کردند و منتظر فرماندهان سرهنگ شکرریز و حسنی‌سعدی بودند. ما هم در انتظار فرماندهان که نیامدند. ساعت از یازده گذشت همانجا خبر آوردند که نیرو‌های دشمن مقابل خضر در نخلستان‌های شرق بهمنشیر موضع گرفته‌اند. این خبر موجب نهایت تشویش و نگرانی شد که اکنون آبادان به کلی محاصره هست و دشمن قصد دارد با فشاری که از این ناحیه بر آبادان وارد می‌کند از بهمنشیر عبور کرده و خود را به غرب رودخانه برساند که در این صورت آبادان در خطر جدی قرار می‌گیرد. این مسائل موجب نهایت نگرانی شد و همه به فکر چاره‌جویی هستند که نقشه و طرحی ریخته و از نفوذ دشمن به شهر که در صورت عبور دشمن از رودخانه تقریباً قطعی هست، جلوگیری کنند.

ساعت حدود ۱۲ شد و ما به منزل آمدیم. برنامه مسجد قدس و آوردن غذا مثل هر روز انجام گرفت. بعد از صرف غذا و شنیدن اخبار رادیو تهران و صرف استکانی چای، برای کسب اطلاع از چگونگی اوضاع، راهی ستاد عملیات مستقر در هنگ ژاندارمری شدیم. در اتاق فرماندهی، سرهنگ شکرریز و سرهنگ حسنی‌سعدی و سایر افسران عملیات و فرماندهان سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر جمع بوده و همه نگران همان مسئله نفوذ بعثی‌ها هستند و دارند برای سرکوبی آنها نقشه طرح می‌کنند. 

بالاخره نظرشان بر این شد که از روخانه بهمنشیر عبور کرده و در نخلستان موضع گرفته و شبانه برای پاکسازی نخلستان از دشمن وارد عمل شوند. مقرر شد آتش توپخانه اول کار کند؛ بطوری که دشمن را مشوش سازد و زیر آتش توپخانه افراد پیشروی کرده و وارد عملیات شوند؛ تا بعد از نماز مغرب و عشاء آنجا بودم و شب به منزل برگشتم. شب صدای توپخانه بلند بود و از این جهت خوشحال که نقشه دارد عملی می‌شود. 

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

روزهای پرالتهاب محاصره آبادان به روایت آیت‌الله جمی بیشتر بخوانید »