خرمشهر

آیت‌الله جمی: امیدوار به نصرت الهی هستیم نه وعده دیگران

آیت‌الله جمی: امیدوار به نصرت الهی هستیم نه وعده دیگران


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیت‌الله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بودند. جمی در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف درآورد. اعلامیه‌های امام خمینی توسط وی از نجف وارد ایران می‌شد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار می‌گرفت.

تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از حمله اقداماتی جمی بعد از پیروزی انقلاب هست. وی در طول جنگ تحمیلی اقدامات بی‌شماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار می‌رفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.

متن زیر که در ادامه می‌خوانید روزنگاری‌های آیت‌الله جمی هست که قسمت پنجم آن را در ادامه می‌خوانید:

به امید نصرت خدا می‌جنگیم

هفتم آبان ۱۳۵۹ گرفتن صدای آمریکا هم جزو عادتم در این روزهاست که امروز هم اطراف گروگان‌ها بحث و گفتگو داشت و ناراحت هست که چرا یک سال هست این جاسوس‌ها آزاد نشده‌اند. از مناظره تلویزیونی کارتر و رقیب انتخاباتیش هم صحبتی داشت و حرفش این بود که رضا پهلوی قصد دارد روز ۹ آبان پادشاهی خود را اعلام کند و پیامی به مردم ایران بفرستد لابد پدروار کوروش کورش را هم مخاطب قرار داده که کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم، بیچاره آمریکا که هنوز چشم امیدش به خاندان پهلوی هست. 

خدمات شایان محمدرضا برای آمریکا چنان مزه انداخته که حالا دست به دامان بچۀ بیست سالۀ او شده که لابد تمام نشانه‌های پدر را در او می‌بیند و حماقت را ببین که این بدبخت، آمریکا، هنوز از خواب خرگوشی بیدار نشده و خیال می‌کند ملتی که با اُردنگی محمدرضا را بیرون کرد حالا می‌رود بدنبال فرزندش. بعداً خبر رادیو تهران را شنیدم در همین اثنا آقایان مهندس یحیوی و حاج حدادی آمدند قدری نشسته و گفتگو‌هایی پیرامون اوضاع خرمشهر و آبادان و مسائلی مربوط به جنگ شد. 

ساعت حدود ۹ تلفن زنگ زد، آقای صدر از رادیو بود. استفسار از سلامت من نمود وقتی که صدای مرا شنید خوشحال شد گفت: دیشب خبری به ما دادند که فلانی مجروح شده و بچه‌ها خیلی مشوش و نگران و حالا که صدای شما را می‌شنویم خوشحال و مسروریم. ضمن تشکر گفتم بچه‌ها را سلام برسان و بگو حال من بحمدالله خوب هست و بادمجان بم آفت ندارد. ساعت ۹ آقای امیرتیمور یکی از معلمان به اتفاق برادر دیگری آمدند و معلوم شد برادری که همراه آقای امیر تیمور هست، نیاز به مساعدت مالی دارد که چند تومانی به عنوان قرض از من گرفت. 

ساعت ۹:۲۰ آقای جماعتی از افراد فعّال و متدین مسجد مهدی موعود به اتفاق گروهی از خواهران آمدند. این آقای جماعتی در مسجد مهدی موعود، واقع در کوی پیروز جداً خدماتش شایان توجه بوده. از بدو درگیری شب و روز به اتفاق برادران و خواهران دلسوز با جدیت تمام در ستاد مسجد پیروز مشغول فعالیت پشت جبهه هستند. 

این خواهران که به اتفاق آقای جماعتی آمده‌اند از خدمتگزاران پرتلاش پشت جبهه هستند که در پخت و پز و تأمین غذای رزمندگان فوق العاده فعالیت کرده‌اند و حالا با توجه به وضعی که در خرمشهر به وجود آمده و وضع بحرانی آبادان و احتمال خطر برای آنها با توجه به رذالت و بی‌شرافتی بعثی‌ها اجازه می‌خواهند که از آبادان خارج شوند؛ که قبلاً این مطلب را با دفتر امام در میان گذارده و مُعَظَّمٌ لَه فرمودند با احتمال خطر از شهر خارج شوند. با تشکر فراوان از این خواهران با ایمان و اخلاص گفتم شما مجازید که از آبادان خارج شوید. خداحافظی کردند و رفتند عنایات و الطاف الهی شامل حال این زنان شیردل و توجهات امام زمان بدرقه راهشان. امروز صدای شلیک توپخانه خودمان و کاتیوشا از صبح بلند هست که مایه امیدواری هست. 

چرا امیدوار نباشیم که ما مردم مظلومی هستیم که برای حفظ و دفاع از حقمان با ظالم جاهلی، چون صدام می‌جنگیم و این وعده الهی هست کهبه داد مظلوم برسد و ظالم عاقبت خاسر و به قهر خدایی گرفتار می‌شود حدود ساعت ۱۰:۳۰ آقای حاج سید ابوالحسین مزارعی آمدند با آمدن ایشان مسرور شدیم؛ چه این که لطایف و بذله‌های شیرین او برای ما غذای مطلوبی هست؛ اما خیلی خسته بود. 

مسافتی حدود ٥ تا ٦ کیلومتر از منزل خودش کوی ذوالفقاری تا ایستگاه هفت و مراجعت به منزل ما را پیاده طی کرده بودند؛ زیرا این روز‌ها هیچ وسیله سواری از قبیل تاکسی و اتوبوس پیدا نمی‌شود. فرزندم، مهدی، قلیانی برایش دست و پا کرده مشغول هست. در همین اثنا یک چریک عشایری آمد که درد دل‌هایی داشت و بنده هم تا حد امکان به سخنش گوش داده او را دلداری و تقویت کردم. 

برادرم رسول و فرزندم محمود از کمیته ارزاق آمدند؛ رفته بودند مقداری میوه پیدا کنند چند کیلو انار و سیب آوردند که بسیار بجا و بموقع بود یک عدد انار صرف کرده به اتفاق رسول تا هنگ ژاندارمری رفتم در آنجا تلفنی با تهران با آقای صانعی در ارتباط با مسائل جبههصحبت کردم و سپس برای پیام رادیویی به رادیو رفتم که برق رادیو قطع و پیام عملی نشد. اندکی با بچه‌های رادیو به گفتگو نشسته و سپس به مسجد قدس آمدم برای نماز ظهر و عصر یکی از پیرمردان مسجد در اطراف موضوع خرمشهر و آبادان برایم صحبت‌هایی کرد. 

نزدیکی‌های غروب به اتفاق آقای مزارعی از خانه خارج شدیم. با ماشین برادرم رسول و به اتفاق فرزندانم مهدی و محمود مرا کنار فرمانداری پیاده کردند و آقای مزارعی به اتفاق برادرم برای به دست آوردن مقداری شیر رفتند. به مسجد رفتم آقای مزارعی هم به اتفاق رسول و محمود و مهدی با مقداری شیر که از یکی از دوستان آقای مزارعی به نام حاج صلبوخ گرفته بودند آمدند با چند نفر معدودی که این شب‌ها ملازم مسجد و نماز جماعت هستند، نشسته‌اند، صحبت در اطراف جنایات صدام که غرش توپ و صدای انفجار که خیلی نزدیک بود. 

همه را از جا کند انفجار پی در پی هست حتی بعضی از برادران نظر دادند که امشب نماز در مسجد را ترک کنیم. گفتم ما که تا مسجد آمده ایم نماز هم می‌خوانیم؛ هر چه بادا باد. نماز خوانده به منزل آمدیم و با آقای صفاتی و مزارعی و محمود و مهدی و رسول گفت‌و گوی‌مان در ارتباط با ضایعات و تلفات امروز هست که شهر زیر باران شدید و گلوله‌های توپ و خمپاره بود. 

معلوم شد که امروز شهید و زخمی زیاد داشته‌ایم که نزدیکی‌های منزل خودمان زنی شهید شد. بعضی هم در شهر مجروح و شهید شدند، ولی برای مردم مجروح و کشته شدن دیگر عادی شده و خیلی وحشت از این امور ندارند که می‌دانند جنگ هست و جنگ میوه‌اش همین‌هاست. بالاخره امشب را هم با غرش توپ‌ها و خمسه خمسه‌ها گذراندیم. 

منبع: نوشتم تا بماند/ خاطرات آیت‌الله جمی

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

آیت‌الله جمی: امیدوار به نصرت الهی هستیم نه وعده دیگران بیشتر بخوانید »

رسانه‌های جهان خدمت‌گزار رژیم بعث عراق

خدمتگزاری رسانه‌های سراسری غربی به رژیم بعثی عراق


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیت‌الله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بود. مرحوم جمی در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف تبدیل کرد. اعلامیه‌های امام خمینی (ره) توسط وی از نجف وارد ایران می‌شد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار می‌گرفت.

تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از جمله اقدامات آیت‌الله جمی بعد از پیروزی انقلاب هست. وی در طول جنگ تحمیلی خدمات بی‌شماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار می‌رفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.

متن زیر که در ادامه می‌خوانید روزنگاری‌های آیت‌الله جمی هست که قسمت چهارم آن را در ادامه می‌خوانید.

** در انتظار شنیدن سخنان امام

صبح روز ششم آبان ۱۳۵۹ طبق معمول صدای آمریکا را گرفتم. امروز همه‌اش از گروگان‌ها بحث بود که به مجلس شورای اسلامی کشانده شده و این روز‌ها بحثش در مجلس آغاز شده و ادامه دارد. ساعت هفت اخبار رادیو تهران را گرفتم. خلاصه اخبار را گفت و وعده داد تفصیل را ساعت ۸ بگوید. راستی امروز هجده ذی‌الحجه و عید سعید غدیر هست. همه به مولای متقیان متوسل شویم که خداوند به برکت این مرد حق به فریاد دوستان اسلام برسد. آقای صفاتی حدود ساعت ۹ به رادیو رفتند. دو نفر از برادران جبهه خرمشهر که چند روزی هست در آبادان هستند. آمدند و راجع به خرمشهر صحبت‌هایی شد. این برادر‌ها اظهار داشتند برای خرمشهر نقشه‌ای داریم و از بنده کمک خواستند که در حد توانم راهنمایی کردم. 

راستی فراموشم شد که ساعت هفت یکی از خواهر‌ها آمد و مبلغی به عنوان خمس حدود ۸۰۰ تومان تحویلم داد که جداً مایه اعجابم و همه شد که خداوند به برکت این نوع افراد مخلص و مؤمن ما‌ها را مدد خواهد کرد. صبح دلگرمی وضع جبهه‌ها مثل دیروز هست خرمشهر در دست بعثی‌ها، آبادان زیر آتش توپخانه و خمپاره‌انداز دشمن، هواپیما‌های دشمن هم آبادان را بمباران کرده‌اند که هنوز از تلفات و ضایعات خبر موثقی در دست ندارم. 

ساعت حدود ۱۰:۱۵ به اداره رادیو رفتم چند روزی هست مجال پیام رادیویی نیافته‌ام. امروز که عید غدیر هست رفتم و چند کلمه‌ای صحبت کردم. در تشویق مردم و اینکه ما در هر حال پیروزیم و صدام مغلوب و ورشکسته. بعد از پیام رادیویی به روال هر روز حدود ساعت ۱۲ به مسجد قدس رفته نمازی خوانده و طبق معمول ناهار را برداشته به اتفاق محمود و مهدی و رسول به منزل آمدیم.

امروز سر سفره غذا، غیر از فرزندانم محمود و مهدی و برادرم رسول کسی را نداریم. اخبار رادیو تهران را گرفتم. معلوم شد به مناسبت عید غدیر نمایندگان مجلس شورای اسلامی و هیئت دیگر به حضور امام رسیده‌اند و امام سخنانی ایراد فرموده که رادیو وعده داده هست در همین بخش خبری آن را پخش کند. در انتظار شنیدن سخنان امام هستم که آقای فرخی به اتفاق باقر – فرزند آقای موسوی ـ و دو نفر دیگر که یکی از آنها فرزند آقای فرخی بود، آمدند و این آقای فرخی فرزندی در جبهه داشته که شهید شده هست قدری او را دلداری دادم و تسلیت گفتم؛ ولی روحیه‌اش خیلی قوی هست و شهادت فرزند او را مصمم‌تر کرده هست.

برای این برادران چای درست کردیم، نمازی خواندند و رفتند. ساعت به حدود ۵ رسید و حالا طبق معمول باید به مسجد بروم. برای ادای فریضه مغرب و عشاء که رفتم و همان اندک بودند. در همسایگی مسجد، بعضی محله‌ها شب گذشته به وسیلهٔ میگ‌های بعثی بمباران شد و هدف این بمباران، خانه‌های افراد عادی بوده که همه طعمه حریق شده هست. اعمال صدام که با آب و تاب از رادیو بغداد نقل می‌شود و بعد صدای آمریکا و بی‌بی‌سی و خبرگزاری‌های در خدمت استعمار همین‌ها را نشخوار می‌کنند. 

سر راه که از مسجد به منزل می‌آمدیم به فرمانداری سری زده، مقداری نفت برای چراغ فانوس که شب مورد احتیاج واقع می‌شود گرفتیم. برادر اکبری از برادران ستاد که نفت برایمان آورد قدری صحبت و درد دل از اوضاع مخصوصاً از وضع خرمشهر کرد. معتقد بود که پیش آمد ناگوار خرمشهر معلول سهل انگاری و تعللی بود که از بعضی مسئولین امر سر زده هست.

صحبت‌های این برادر و خیلی‌های دیگر موجه و منطقی به نظر می‌رسید، چه اینکه خرمشهری که دلیرانه چندبار این اهریمنان را از خودش راند چگونه شد که دیگر بار برگشتند تا حال که قوای‌شان آنجا متمرکز هست. شب در منزل خوابیدم حادثه قابل ذکری رخ نداد جز چند بار انفجار خمپاره قبل از ساعت ۸ صبح آقای صفاتی به منزل آمدند و خبر‌های مسرت انگیزی داشتند که نیرو‌هایی از خارج رسیده و قصد عملیاتی هست به  منظور نجات خرمشهر و حفظ آبادان. 

منبع: نوشتم تا بماند/ خاطرات آیت‌الله جمی

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خدمتگزاری رسانه‌های سراسری غربی به رژیم بعثی عراق بیشتر بخوانید »

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمی ساکن مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق بودند.

آبادان از جمله شهرهایی بود که در آغاز جنگ تحمیلی، هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ اما در این بین، مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را به‌جای گذاشته هست.

جدیت بچه‌های مسجد برای ساخت سنگر

جدیت بچه‌ها در ساخت سنگر باعث شد توجه بعضی از نیروهای ارتشی جلب شود. یک ارشد ارتشی پیش آن‌ها رفت و سلام کرد و نشست. علی‌رضا سرش را بالا آورد و جواب سلام آن فرد را داد.

پرسید: از بچه‌های آبادانین؟ علی‌رضا همان‌طور که مشغول کندن بود، گفت: بله. کدام نیروها؟ از مسجدیم. گفت: داوطلبین؟ بله اما تحت نظارت سپاه.

لحن مهربانی داشت. علی‌رضا چنددقیقه‌ای دست از کندن برداشت تا او هم کمی از سروان ارتشی اطلاعات بگیرد. از او پرسید: شما از کجایین؟ گفت: از دانشگاه افسری تهران. دوره‌تون تموم شده که اومدین این‌جا؟ گفت: نه داشت تموم می‌شد؛ اما به خاطر نیاز سریع اعزام شدیم.

موتوری که ستون پنجم دشمن بود

ناگهان صدای موتوری که با گاز تمام داشت حرکت می‌کرد، حرف‌شان را قطع کرد. همه بچه‌ها هم متوجه صدا شدند. چیزی دیده نمی‌شد و فقط صدای گاز موتور به گوش می‌رسید. چند لحظه بعد خود موتور هم در دید قرار گرفت و بچه‌ها دیدند که یک موتورسوار در جاده آبادان ماهشهر از روی پل به سمت ماهشهر به‌سرعت در حال دور شدن هست.

همه در تعجب بودند که این از کجا آمد، کجا می‌رود و چرا کسی جلویش را نمی‌گیرد! واقعیت آن بود که همه غافلگیر شده بودند؛ حتی نیروهای جلوتر.

موتور رفت و رفت تا آن‌جا که دیگر صدایش شنیده نشد و مسیر دود سفیدش نشان داد که به سمت عراقی‌ها می‌رود. مدتی بعد، دودهم محو شد. سروان هم رو کرد به علی‌رضا و بقیه بچه‌ها و گفت: از بودن شما در کنار گروهان‌مان خیلی خوشحالم. خیلی لذت می‌برم که می‌بینم جوان‌های آبادان این‌طوری بی‌پروا و باصلابت و حتی بانظم برای دفاع از شهرشان پیش‌قدم هستند.

بعد به علی‌رضا گفت: زیر پل ایستگاه هفت، مواد منفجره کار گذاشتند تا در صورت نیاز، منفجر شه و جلو ورود نیروهای عراقی به شهر رو بگیره. اگه پل ایستگاه هفت منفجر بشه، ما چی کار باید بکنیم و از کجا باید رد شیم؟

علی‌رضا گفت: پل ایستگاه ۱۲ هست. از رودخانه بهمنشیر هم با شنا میشه رد شد. از اون طرف هم از راه کوچه‌ها راحت می‌شه به خیابون دسترسی پیدا کرد. راستی حواستون به ستون پنجم باشه.

آن سروان برای تشکر از اطلاعاتی که علی‌رضا به او داده بود، چند نکته کاربردی در مورد سلاح به بچه‌ها یاد داد.

قرار شد که آن گروهان در منطقه ماندگار باشند، با بچه‌های مسجد همکاری داشته باشند تا در شناسایی منطقه کمکشان کنند.

بچه‌های بومی منطقه در آن لحظه احساس غرور کردند که حضورشان در کنار نیروهای نظامی، هم برای قوت قلب دادن به آن‌ها و هم برای آشنایی با منطقه مفید هست، حتی اگر تفنگ‌شان برنو باشد و تیری هم شلیک نکنند!

سروان ارتشی که از دیدن آن موتور به فکر فرو رفته بود، تصمیم گرفت سریع‌تر به مقرش برگردد تا آن‌چه دیده بود را به مافوقش گزارش دهد؛ برای همین با بچه‌ها خداحافظی کرد و راه افتاد. هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بود که یک دفعه جهت گلوله‌هایی که به سمت مدن و جاده قفاص شلیک می‌شد، به‌طرف آن‌ها عوض شد و با حجم زیاد، نخلستان را زیر آتش گرفت.

افسر جوان خودش را روی زمین انداخت. او مدام خیز می‌رفت و تا می‌توانست بدنش را درازکش به زمین می‌چسباند؛ طوری که به نظر می‌رسید دارد به زمین فشار می‌آورد تا پایین‌تر برود. حرکاتش برای بچه‌ها عجیب بود، اما عنایت گفت: این روش صحیح خیز و موضع‌گیری دفاعیه.

آتش لحظه‌به‌لحظه سنگین و سنگین‌تر می‌شد، تا آنجا که دیگر فاصله‌ای بین انفجارها وجود نداشت. همراه آن آتش سنگین، خمسه‌خمسه‌های پی‌درپی و خمپاره‌ها و گلوله‌های تانک و توپی بود که فرود می‌آمدند و تمام نخلستان و نخل‌ها را می‌لرزاندند و سفهای نخل‌ها را بر سر بچه‌ها می‌ریختند.

کاری از کسی برنمی‌آمد، جز آن‌که در سنگر نیمه‌تمامش دراز بکشد. هر کس در دلش اشهد را می‌گفت و منتظر انفجار می‌ماند و آن موتوری را نفرین می‌کرد.

به کوری صدام، خوبم!

بعد از مدتی، بهرام که داییِ مسعود بود، با صدای بلند حال او را پرسید و مسعود جواب داد. بعد یکی‌یکی احوال‌پرسی‌ها شروع شد: حبیب؟! علی‌رضا؟! غلام؟! قاسمی؟! محمود؟! سعید؟! عباس؟! و… هرکسی به شکلی جواب می‌داد. دیگر کار به شوخی کشید و همه با هر جواب، قهقهه می‌زدند: به کوری صدام، خوبم! تا حالا به ای خوبی نبودم! نمی‌دونم خوبم یا نه! و… ولی چیزی که بین حرف‌های همه مشترک بود، لعن و نفرین فرستادن به آن موتوری ستون پنجم بود که جای آن‌ها را لو داد.

خوشحالی آن‌ها از سلامتی دوستان‌شان زیاد طول نکشید. بعد از یک انفجار، ناله یکی از ارتشی‌ها بلند شد و صدای رفقای نزدیکش به گوش رسید که فریاد می‌زدند: وای… ترکش‌خورده! یکی بره کمکش کنه! اما شدت آتش به حدی بود که کسی نمی‌توانست نزدیکش برود. فقط عنایت بود که شجاعانه در آن آتش بلند شد و به سراغ آن ارتشی مجروح رفت که زخمش در حال خون‌ریزی بود. او را روی دوشش انداخت و از دل آن آتش و گردوخاک بیرون کشید و پیاده به سمت بیمارستان شهر به راه افتاد.

حدود دو ساعت از آتش‌بازی عراق گذشته بود و بچه‌ها در جایشان میخ‌کوب بودند. ناگهان ارتشی‌ها بلند شدند و به عقب رفتند.

بچه‌ها گیج شده بودند و نمی‌دانستند در غیاب عنایت چه‌کار باید بکنند… آن‌ها باهم مشورت کردند و به تبعیت از بقیه نیروها به سمت پل عقب‌نشینی کردند.

دو ساعت بعد عنایت برگشت. در نزدیکی پل بچه‌ها را دید که در کنار بقیه نیروها ایستاده‌اند. تعجب کرد و جلو رفت، خیلی عصبانی شد و به آن‌ها اعتراض کرد و گفت: مگه مو بتون دستور دادم که عقب‌نشینی کردین؟! باید همو جا می موندین!

بچه‌ها هم موقعیت آن‌جا را برای عنایت توضیح دادند و گفتند: دیگه نیرویی اونجا نمونده بود. تصمیم گرفتیم برگردیم.

یک‌باره صدای خمپاره آمد و همه روی زمین دراز کشیدند. خمپاره‌ها پشت سر هم به زمین می‌خورد و منفجر می‌شد. همه بی‌حرکت مانده بودند. آن‌ها منتظر بودند بمباران تمام شود؛ اما خیلی‌وقت بود که بی‌وقفه خمپاره بر سرشان می‌ریخت و انگار تمامی نداشت. همه خسته شده بودند و دیگر توان نداشتند.

مدتی که گذشت، بالاخره آتش باری عراق تمام شد و نیروها کمی در نزدیکی پل ماندند و بعد با مشورت فرماندهان، همه به شهر برگشتند و بچه‌ها نزدیک غروب به مسجد علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) رسیدند.

منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۱۵، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۰

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ماجرای شجاعتِ عنایت/ بارش گلوله؛ هدیه ستون پنجم بیشتر بخوانید »

فیلم/ سقوط جرثقیل بر روی پل خرمشهر

فیلم/ سقوط جرثقیل بر روی پل خرمشهر



برای دومین بار در کمتر از یک ماه جرثقیل پروژه ساخت پل “شهدای خدمت” بر روی پل قدیم خرمشهر سقوط کرد.


دریافت
791 KB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ سقوط جرثقیل بر روی پل خرمشهر بیشتر بخوانید »

سردار رحیمی: دفاع مقدس به ما آموخت وحدت رمز پیروزی بر دشمنان است


سردار «حسین رحیمی» رئیس پلیس امنیت اقتصادی فراجا در گفت‌وگو با خبرنگار جامعه دفاع‌پرس، با بیان اینکه دفاع مقدس همچنان باقی هست، اظهار داشت: ملت ایران بعد از دفاع مقدس هم در مقابل تهاجم همه جانبه دشمنان ایستادند و علی‌رغم سختی‌ها هرگز تسلیم نشده هست.

دفاع مقدس به ما آموخت وحدت رمز پیروزی بر دشمنان هست” src=”https://defapress.ir/files/fa/news/1403/7/1/2614311_529.jpg” alt=”سردار رحیمی: دفاع مقدس به ما آموخت وحدت رمز پیروزی بر دشمنان هست” width=”600″ height=”400″>

سردار رحیمی ادامه داد: جنگ آزمون بزرگی بود که مردم ایران از آن سربلند بیرون آمدند؛ چرا که در این جنگ نابرابر، با اتحاد و انسجام و با وحدت کلمه ایستادند و پوزه دشمنان خود را به خاک ذلت کشاندند.

رئیس پلیس امنیت اقتصادی افزود: هشت سال دفاع جانانه و مقدس که دلاور مردی و حماسه آفرینی ایرانیان را به جهانیان نشان داد و نمایانگر این واقعیت بود که ایرانیان هرگز در مقابل زور و ستم بیگانگان سر تعظیم فرو نخواهند آورد و مردانه خواهند ایستاد و از ناموس و کیان خود دفاع خواهند کرد.

وی اضافه کرد: جنگ تحمیلی به ما آموخت که می‌توانیم با توکل به خداوند متعال و صبر، پایمردی، وحدت، اتحاد و انسجام در مقابل همه دنیای کفر ایستاد و پیروز شد.

سردار رحیمی خاطرنشان کرد: امروز مجموعه انتظامی کشور در ادامه خط رزمندگان و دلاور مردان هشت سال دفاع مقدس، از حدود و ثغور این مرز و بوم دفاع و در این مسیر نیز شهدایی را تقدیم می‌کند؛ چرا که دفاع همچنان باقی هست.

انتهای پیام/ 241

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سردار رحیمی: دفاع مقدس به ما آموخت وحدت رمز پیروزی بر دشمنان است بیشتر بخوانید »