خرمشهر

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله


روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در روزهایی که هنوز صدای توپخانه دشمن در فضای کشور طنین نینداخته بود، برخی فرماندهان نظامی به‌روشنی می‌دانستند که جنگی در راه است. ناخدا یکم تکاور دریایی هوشنگ صمدی، فرمانده ناوتیپ ۸ تکاوران نیروی دریایی، از نخستین کسانی است که خرمشهر را پیش از آغاز رسمی جنگ خط مقدم دیده بود. این گفت‌وگو روایتی از آماده‌سازی برای جنگ، دیدار با محمد جهان‌آرا، و ۳۴ روز مقاومت خرمشهر از زبان فرمانده‌ای که در میانه خطر، ایستادگی را فرمان داد.

از خلق عرب تا آغاز جنگ

از خرداد ۱۳۵۸، تکاوران نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در خرمشهر و مناطق اطراف آن مستقر بودند. ماجرا از اسفند سال ۱۳۵۷ شروع شد. در آن زمان، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی در خرمشهر اعلام موجودیت کردند که ابتدا خود را «گروه فرهنگی عرب» می‌نامیدند. این گروه از جوانان عرب منطقه ثبت‌نام می‌کرد و به‌تدریج، به سمت اهداف مسلحانه و تجزیه‌طلبانه حرکت کرد. آن‌ها بعدها به «خلق عرب» تغییر نام دادند و به یک گروه کاملاً نظامی تبدیل شدند.

کار به جایی رسید که به‌صورت کاملاً مسلح در سطح شهر خرمشهر رفت‌وآمد می‌کردند، اقدام به گروگان‌گیری می‌کردند و امنیت شهر را به‌شدت مختل کرده بودند. آن‌ها دو ساختمان مهم را اشغال کردند: یکی کنسولگری سابق عراق و دیگری مدرسه عراقی‌ها در خرمشهر. سپس بر بالای این ساختمان‌ها پرچم خود را نصب کردند و ادعا می‌کردند که خوزستان بخشی از کشور عراق است. حتی نام خرمشهر را به «محمره» تغییر داده بودند.

این اقدامات، ناامنی شدیدی در منطقه ایجاد کرده بود. در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۸، امیر دریادار مدنی ــ که در آن زمان هم فرمانده نیروی دریایی و هم استاندار خوزستان بود ــ به ما که در پایگاه بوشهر مستقر بودیم، دستور داد یک دسته ۲۵ نفره از تکاوران با یک افسر فرماندهی، برای کمک به شهربانی و تأمین امنیت خرمشهر اعزام شوند.

در آن زمان، فرمانده شهربانی خرمشهر سروان زاهدی بود. علاوه بر آن، دستور کمک به ژاندارمری هم صادر شد. ژاندارمری در منطقه بین خرمشهر و شلمچه، شامل پنج پاسگاه بود که به دلیل تهدیدهای مکرر از سوی عراقی‌ها، دچار ضعف شده بودند. ما این پنج پاسگاه را بلافاصله با تجهیزات و سلاح‌های سنگین تقویت کردیم.

اعزام به بندر امام و تقویت خطوط دفاعی

در همان روزها، یک دسته دیگر از تکاوران نیز به بندر امام اعزام شدند تا امنیت پتروشیمی بندر امام را تأمین کنند. موقعیت حساس بود: این‌سو خرمشهر و آن‌سو عراق. برای تقویت حضور نظامی و ایجاد فرماندهی میدانی، ناوتیپ ۸ برای ایجاد قرارگاه منطقه سوم دریایی اعزام شد.

در مجموع، چهار گروه ۳۵ نفره از افسران و درجه‌داران تکاور به منطقه وارد شدند. یکی از تخصص‌های مهم و کلیدی تکاوران، جمع‌آوری اطلاعات از منطقه بود. این گروه‌ها روزانه با گردان و ستاد گردان در بوشهر و همچنین منطقه سوم دریایی در ارتباط بودند و اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کردند را به ما منتقل می‌کردند.

ما پس از بررسی‌های تخصصی، گزارش‌ها را به ستاد نیروی دریایی در تهران ارسال می‌کردیم و آن‌ها نیز نتایج را به ستاد ارتش ارائه می‌دادند. ارتش آن گزارش‌ها را می‌پذیرفت، اما وقتی به سطح سیاسیون می‌رسید، با تردید روبه‌رو می‌شد. استدلال سیاسیون این بود که چون اکثریت جمعیت عراق شیعه هستند، آن‌ها به ما حمله نمی‌کنند و حتی پیروزی انقلاب را تبریک گفته‌اند!

اما مشاهدات ما چیز دیگری می‌گفت. دشمن در حال احداث جاده و پل در نوار مرزی بود، و توپخانه‌های آن‌ها در نزدیکی مرز مستقر شده بود. ارتش این گزارش‌ها را پذیرفت.

مانورهای نظامی و هشدار به وقوع جنگ

در اسفند سال ۱۳۵۸، عراق یک مانور ۱۱۰ روزه دریایی در آب‌های خلیج فارس برگزار کرد. ستاد ارتش دستور داد که این مانور به‌دقت رصد شود. بر اساس ارزیابی‌های نظامی، به این نتیجه رسیدیم که دشمن قطعاً در حال آمادگی برای آغاز جنگ است. در ادبیات نظامی، این‌گونه بیان شد: «قرائن نشان می‌دهد دشمن آماده جنگ است؛ تنها زمان آن مشخص نیست.»

در فروردین ۱۳۵۹، نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این تهدید، مانوری یک‌ماهه در سراسر خلیج فارس برگزار کرد. تمام یگان‌های نیروی دریایی و هوایی شرکت داشتند و از نیروی زمینی نیز توپخانه‌های ساحلی و تیپ هوابرد نوهد (نیروی ویژه هوابرد) در این مانور حضور داشتند.

هدف اصلی این مانور، ارزیابی نقاط قوت و ضعف فرماندهان عملیاتی و پشتیبانی بود. بلافاصله پس از مانور، ستاد ارتش دستور داد که تمام طرح‌های عملیاتی پیشین کنار گذاشته شوند و بر اساس تهدیدات جدید، طرح‌های عملیاتی جدیدی تدوین شود.

تدوین طرح‌های عملیاتی جدید و افزایش آمادگی نظامی

با دریافت دستور ستاد ارتش، بلافاصله طرح‌های عملیاتی جدید بر اساس تهدیدهای مشخص دشمن تدوین شد. این طرح‌ها به سرعت به تصویب ارتش رسید و در اختیار یگان‌های عملیاتی قرار گرفت. پایگاه خرمشهر نیز یکی از نقاط کلیدی بود که نسخه‌ای از این طرح‌ها را دریافت کرد.

در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۹، فرمانده ناوتیپ ۸ نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، طرح عملیاتی جدید خود را ارائه داد. بر اساس این طرح، یگان‌های تحت امر با مختصات دقیق در نقاط تعیین‌شده در میانه خلیج فارس مستقر شدند و حالت آمادگی رزمی به خود گرفتند.

تنها چند روز بعد، در دوم شهریور ۱۳۵۹، یکی از ناوهای نیروی دریایی که در آب‌های خلیج فارس مستقر بود، وارد درگیری با دو فروند جنگنده سوخو متعلق به ارتش عراق شد. در این درگیری، هر دو هواپیمای دشمن ساقط شدند. این رویداد، نشان‌دهنده سطح بالای آمادگی نیروهای ما در دریا بود.

در همین ایام، آمادگی مشابهی در سایر نیروهای مسلح نیز دیده می‌شد. یگان‌های نیروی زمینی و هوایی نیز خود را برای مقابله با هرگونه تجاوز احتمالی آماده کرده بودند
همانطور که عرض کردم ما اخبار را دنبال می کردیم، صبح روز ۲۳ شهریور ۵۹ از دژبان فرودگاه بوشهر به دفتر من زنگ زدند و گفتند جانشین فرمانده نیری دریایی ناخدا مدنی نژاد پیاده شد من رفتم ایشان را تحویل گرفتم آوردم پایگاه و از ناخدا مدنی نژاد پرسیدیم که ماموریت چیست جناب ناخدا, گفت آمدم قرارگاه مقدم جنگ را در بوشهر تشکیل بدهم .پس جنگ نیروی دریایی از بوشهر اداره خواهد شد و اولین قرارگاه جنگ در بوشهر تشیکل شد و نیروی رزمی ۴۲۱ به فرماندهی ناخدا مدنی شکل گرفت. این آمادگی کامل بود و دیگر غافلگیری وجود نداشت. 

پاسخ به یک ادعا: غافلگیر شدیم یا نه؟

بله، دقیقاً در همان روزها ــ و حتی حالا هم ــ گاهی می‌شنوید که بعضی‌ها می‌گویند «ارتش در اوایل جنگ غافلگیر شد». آیا این واقعاً غافلگیری بود؟ نه، به هیچ‌وجه. ما کاملاً در جریان تهدیدات دشمن بودیم و آمادگی داشتیم. فقط کافی‌ست به آن روزها برگردید؛ ما تا آن زمان تعداد زیادی از نیروهایمان را در درگیری‌ها و مأموریت‌های مختلف از دست داده بودیم.

این وضعیت فقط مخصوص ما نبود؛ پایگاه هوایی مجاور ما هم دقیقاً همین شرایط را داشت. در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹، عراق حمله کرد. دو فروند جنگنده میگ عراقی از فراز موقعیت ما شیرجه زدند و در انتهای پارکینگ و موتوری، منطقه را با رگبار بستند و سریع دور شدند. این حمله برق‌آسا، بخشی از برنامه دشمن برای شروع جنگ بود. و جنگ در ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر سال ۵۹ آغاز شد. 

من فوراً خودم را به دفتر فرماندهی رساندم. فرمانده به محض دیدن من گفت: «خوب شد آمدی، همین الان برایت امریه‌ای از ستاد آمده». این امریه از طرف ستادی بود که به‌تازگی در بوشهر تشکیل شده بود، تحت عنوان «ستاد مقدم جنگ نیروی دریایی» که بعداً به نام «نیروی رزمی ۴۲۱» شناخته شد.

فرمانده گفت: «امریه از نیروی رزمی ۴۲۱ آمده، باقیمانده گردان همین حالا باید به سمت خرمشهر حرکت کند». پرسیدم: «ماموریت چیست؟» جواب داد: «دفاع از خرمشهر».

همین یک جمله، مأموریت ما را مشخص می‌کرد؛ ۳۱ شهریور سال ۵۹ دفاع از خرمشهر به گردان تکاوران ابلاغ شد، شهری که خط مقدم مقاومت در برابر تجاوز دشمن بعثی شد. 

آخرین سخنرانی پیش از اعزام

بنابراین به دفتر خودم بازگشتم و ۱۱ و نیم شب گردان را جمع کردم و آخرین مسائل را به آنان یادآوری و گوشزد می کردم. 
وقتی آماده حرکت شدیم، ۱۱۲ دستگاه خودرو بارگیری شده بود؛ آب، بنزین، آذوقه، مهمات… همه چیز مهیا بود. من هم پرسنل رو جمع کردم برای آخرین سخنرانی، آخرین تذکرات، آخرین تأکیدات. سه نکته‌ی اصلی رو با آنان در میان گذاشتم: اول، گفتم: «مواظب ستون پنجم باشید. توی منطقه بیش از حد فعاله. ممکنه لباس خودی تنش باشه ولی حرفش، نگاهش، رفتارش، اصلاً بوی دشمن بده. حواستون به صحبت‌هاتون و برخورد‌هاتون باشه.»

دوم، تأکید کردم: «همه شما و توانایی شما را به خوبی می شناسم و اولین کار برای حفظ جون خودتون از هر امکانی استفاده کنید. شما دوره دیدین، آموزش دیدین، مانور رفتین، درس نظامی خوندین. من به توان نظامی‌تون ایمان دارم. ولی بدونید، قبل از هر مأموریت، قبل از هر شلیک، اول باید خودتون رو حفظ کنید. ما با دشمنی طرفیم که وارد خونه‌مونه؛ باید بیرونش کنیم، ولی نه به قیمت جون بی‌گناه شما.»

سوم، حرفی زدم که همیشه باورم بوده و هست. گفتم: «تکاور اسیر نمی‌شه. یا زندگی با عزت، یا مرگ؛ ولی زندگی با ذلت هرگز. این خشابی که دستتونه، بیست‌تا فشنگ داره. وقتی خشاب رو جا می‌زنین، دستتون روی ماشه می‌ره، نمی‌دونید کی تموم می‌شه. ممکنه ناگهان ببینید گلنگدن عقب رفت و دیگه جلو نمیاد. اون موقع بدونید، یه تیر همیشه باید برای خودتون کنار بذارید. بذارین توی جیبتون. این گلوله مال خودتونه، در جبهه برای وقتی که هیچ کاری از دستتون برنمیاد و دشمن می‌خواد شما رو زنده بگیره… برای اطلاعات، برای شکنجه، برای نمایش. اونجا دیگه جای موندن نیست. تیر رو بذار توی خزانه، لوله‌ی اسلحه رو بذار این‌جا… ماشه رو با شست پا بگیر… خداحافظ. خداحافظِ زندگی با ذلت چراکه تکاور اسیر ندارد.»

ما حرکت کردیم اولین ماشین، ماشین ناخدا صمدی آخرین ماشین ماشین ناخدا کریم رستگاری راد معاون گردان بود که هر جا هست خدا ایشان را به سلامت دارد. ساعت ۱۲ اولین ماشین از درب پایگاه به سمت خرمشهر خارج شد. قبل از حرکت، باز همان تأکیدات همیشگی را به نیروها یادآور شدم؛ این‌که مراقب جان‌شان باشند، از آموزش‌هایی که دیده‌اند استفاده کنند و به مهارت‌هایشان اعتماد داشته باشند.

آرایش نظامی نیروها در خرمشهر 

در آن مقطع، من پنج گروهان در اختیار داشتم، با مجموع نفراتی حدود ۸۰۰ نفر. طبیعتاً نمی‌توانستیم همه پرسنل را یک‌باره وارد خرمشهر کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم به‌صورت گروه‌های ده نفره، با شناسایی مسیر و در نظر داشتن راه برگشت، وارد شهر شوند.

ساعت حدود ۱۱:۳۰ صبح بود که از طریق بی‌سیم به من اطلاع دادند: «استقرار نیروها در خرمشهر به پایان رسید.»
دیدار با محمد جهان‌آرا
در آن روز، با وجود شدت حملات دشمن، آن‌ها فقط توانسته بودند ۳ تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شوند. اولین دستوری که از ستاد اروند دریافت کردیم، اعزام یک گروهان به سمت شلمچه بود.
به همراه افسر عملیات به دفتر شهید محمد جهان آرا می رویم. جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر بود. در دوران غائله عرب ایشان را دیده بودیم که ۴۸ ساعت در گروگان آنها بود و تکاوران ایشان راه رها می کنند. 
ایشان رو به من گفت ناخدا کلا ۲۷ نفر آدم دارم با تفنگ ژ۳و ام ۱ و برخی از آنان حتی خدمت سربازی نیز نکرده اند. من پاسخ دادم نگران نباشید گردان قریب به ۸۵۰ نفر تکاور افسر و درجه دار آورده است؛ سلاح سنگین و سبک و مخابرات قوی داریم و ان شاالله با پشتیبانی یکدیگر خرمشهر را نگه خواهیم داشت و این اولین دیدار من با شهید محمد جهان آرا بود. 

 

مسجد جامع؛ قلب تپنده مقاومت

در ادامه قرار بود با شهید جهان آرا هر روز دیدار داشته باشیم اما عملا امکان پذیر نشد چراکه ایشان بسیار شلوغ بود.  او رئیس مسجد جامع بود و مسجد جامع یعنی قلب تپنده خرمشهر. 
همه چیز از مسجد جامع شروع می شد. شهید جهان آرا در تمام روز شاید ۲ ساعت استراحت نداشت. این مرد با این صلابت و صبوری جواب همه را می داد. این وضعیت ایشان بود فردی که با تمام وجود برای خرمشهر کار کرد و زحمت کشید. 

۳۴ روز مقاومت

۳۴ روز مقاومت خرمشهر به فرماندهی فرمانده گردان تکاوران و مقاومت نیروهای مردمی به نام «مدافعین خرمشهر» بود که از همه اقشار در آن بود. 

ادامه دارد… 

 



منبع خبر

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله بیشتر بخوانید »

شهیدی که روز فتح «خرمشهر»، فاتح آسمانها شد!

شهیدی که روز فتح «خرمشهر»، فاتح آسمانها شد!


شهیدی که روز فتح «خرمشهر»، فاتح آسمانها شد!

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، عصر سوم خرداد ۱۳۶۱ پس از فتح خرمشهر قهرمان، این پاره تن شهیدان و این پایتخت مقاومت و مظلومیت یک ملت و یک تاریخ، سردار رشید اصفهانی «حسین شرکت» پس از قدم نهادن به خاک گلگون این معراجگاه شرف و شهادت و رفتن به «مسجد جامع» که قلب شهر بود، به دستور سردار شهید «حاج حسین خرازی» ماموریت یافت که برای کمک به تعدادی از نیروها که همچنان در گمرک خرمشهر با قوای دشمن درگیر بودند به آن منطقه رفت و در روز فتح خونین شهر، فاتح راههای آسمان قرب خدا شد و با مدافعان شهید شهر و با «محمد جهان آرا» همسفره شد. او در این روز، سری را که همیشه گفته بود به خدا هدیه کرده ام، بر قدم جان جهان نهاد و جانانه به دیدار دوست شتافت و کدام سر، سربلندتر از این که گلبانگ سربلندی بر بلندای هفت آسمان زد و:

«هرگز چنین سری را تیغ اجل نَبُرّد

کان سر ز سربلندی، بر طاق عرش ساید…»

 

«حسین» شد که کند جان، فدای نام «حسین»….

روز سی‌ام دی‌ماه سال ۱۳۳۴ در یکی از محلات قدیمی و اصیل اصفهان به نام کوچه صراف‌ها و در خانواده‌ای مذهبی و علاقه‌مند به امام حسين و اهل بیت (ع) به‌دنيا آمد. مادر، نام او را حسين گذاشت، چون برادر بزرگش که حسين نام داشت در عاشورای سال قبل از تولد او، از دنيا رفته بود. پس از گذراندن تحصيلات دوران ابتدایی، برای ادامه‌ تحصيل تا اخذ ديپلم، مجبور شد روزها کار کند و شب‌ها به تحصيل بپردازد؛ چرا که هزينه‌های تحصيلی و شخصی خود را شخصا و با کار کردن تأمين می‌کرد.
حسین پس از اخذ ديپلم، عازم خدمت سربازی شد. محل خدمتش روستای قارمه دره بود. آشنا ساختن دانش‌آموزان آن منطقه با اعتقادات مذهبی و آموزش قرآن، تهيه‌ کتاب و کمک در ساختن مدرسه، حمام و غيره از جمله فعاليت‌های فرهنگی و مذهبی او در طول مدت خدمت در این منطقه بود.  

 

دانشجوی الهیات تهران، طلبه قم، رزمنده جبهه!

یک سال پس از پیروزی انقلاب، در سال ۱۳۵۸ از طريق کنکور سراسری به دانشگاه راه يافت و در رشته‌ الهيات پذیرفته شد و در دانشکده الهیات  دانشگاه تهران، تحصيل خود را آغاز کرد. اما چندی بعد دانشگاه‌ها به‌دليل مشکلات فرهنگی برای مدتی تعطيل شدند، حسين نیز از فرصت استفاده کرد و در شهر قم به گذراندن دروس حوزوی مشغول شد. اما پس تز اندک زمانی، تجاوز و تهاجم دشمن بعثی به سرزمینمان آغاز شد و او از طرف سپاه پاسداران قم که پس از پیروزی انقلاب، خدمت در آنجا را شروع کرده بود، عازم جبهه های نبرد شد.

 

مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان در جنگ 

او با آغاز جنگ و در همان اولین روزها، لباس رزم پوشيده و به خيل رزم‌آوران آوردگاه نبرد پيوست و در عمليات‌هاي ثامن‌الائمه (ع) و فتح‌المبين شرکت کرد. مدتی بعد، پس از بازگشت ازجبهه، به عضويت جهاد سازندگی درآمد و برای سومين مرتبه، این‌بار با جهادگران جهاد سازندگی روانه‌ ميدان رزم شد.
استعداد سرشار و هوش خدادادی او سبب شد در مدت کوتاهی مسئوليت مهندسی رزمی و مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان را به‌عهده بگيرد و در عمليات‌های غرورآفرين فتح‌المبين و بيت‌المقدس، فعالانه حضور یابد و بی‌وقفه و خستگی ناپذیر، در کنار جهادگران مخلص فداکار و سنگرسازان بی سنگر، تلاش و مجاهدت ورزد.

 

عشقت ای جان جهان، ما را میان خون کشاند…

روح بلند حسين، در قفس تنگ دنيايی و در قالب خاکی و زمینی، طاقت ماندن بیشتر نداشت. او چنان خالص و پاک و صیقل خورده و شفاف شده بود که دیگر این زمین با همه تعلقاتش برای او زندان و زنجیر بود. بیتاب رها شدن بود و بیقرار بال گشودن. روزهای آخر عمرش بارها اطرافیان و دوستان و همرزمان، از او شنيده بودند که گفته بود: «خدايا! مگر نه اين است که خودت گفته‌ای، هر آن‌کس که عاشق من شود، من نيز عاشق او خواهم شد و هر کس را که عاشقش شوم، او را به پيش خود می‌خوانمش… پس کی عاشق من می‌شوی؟!…»
شايد جواب اين سؤالش بود که در رويایی که يک شب در آخرین مرخصی، در خانه ديد و برای مادرش تعريف کرد که:  در خواب ديدم که در کنار يک کشتی بودم که عازم کربلا بود، دو کيف دستی، يکی به رنگ سبز و ديگری به رنگ قرمز بود و من خواستم سبز را دست بگيرم ولی گويا کسی گفت، قرمز را بردار و رفتم به سوي کشتی… و در پی اين رؤيای شيرين با خانواده‌اش وداع کرد و رفت، درحالی‌که همه می‌دانستند او ديگر باز نخواهد گشت.

 

روز فتح خرمشهر گفت: امروز شهید می‌شوم!…

او چنان مشتاق و منتظر شهادت بود که به شهادت خود یقین پیدا کرده بود. حتی هم‌رزمانش هم دريافته بودند که حسين به‌زودی به لقاء دوست خواهد شتافت و خود نيز اين راز را پنهان نمی‌کرد، زيرا روز سوم خرداد به دوستان گفته بود: «من امروز به شهادت خواهم رسيد»! و همین هم شد. خدا خریدار عشقش شده بود و بهای این معامله، چیزی بزرگتر از جان عاشق او نبود که با شهادت، به وسعت لامکانی قرب معشوق می‌رسید. روز فتح خرمشهر، او جزو اولین فاتحان شهر بود اما برای او خدا، فتح بزرگتری تدارک دیده بود: فتح جان در وصل و لقای جانان! و: «ما به فلک می‌رویم، عزم تماشا که‌راست؟!…»

 

باید وضوی خون بسازیم…

ظهر روز واقعه، حسین به‌همراه برادرش در ۲ کيلومتری خرمشهر بودند و دوستان گفتند همينجا نماز ظهر را به‌جا بياوريم يا در خرمشهر؟ جمع آن‌ها گروهی بودند که گاهي سرود «وضوی خون» را می‌خواندند. حسين در گوش يکی از دوستان گفت: «بايد وضوی خون بسازيم» اين قطعه‌ای از آن سرود بود.
بالاخره به طرف خرمشهر رفته و سرانجام عصر روز سوم خردادماه، روز آزادسازی خرمشهر و در آخرين مرحله‌ عمليات افتخارآفرین و پیروز بيت‌المقدس، حسین به مسجد جامع خرمشهر می‌رود. سردار رشید جبهه حق «حاج حسين خرازی» که ياران خود را در منطقه‌ گمرک در تنگنای محاصره توسط قوای باقیمانده دشمن می‌بيند، از او و جمعی ديگر از دوستان می‌خواهد تعدادی از رزمندگان را جمع‌آوری کنند و برای ياری بچه‌های لشکر به گمرک بروند.
حسين شرکت و سيدمحمد لاله‌زار، جمعی از رزمندگان را به گمرک می‌رسانند و همانجا با نیروهای دشمن درگير می‌شوند، پس از شکستن محاصره درحالی‌که حسين و اکبر سلطانی در کنار هم به رزم و دفاع مشغول بودند، شهيد سلطانی به شهادت می‌رسد و لحظاتی بعد سر حسين که هميشه می‌گفت آن را به خدا هديه کرده‌ام، مورد اصابت گلوله قرار می‌گيرد. حسين شرکت در کنار سيدمحمد لاله‌زار، عهد خود را عاشقانه ادا کرد، و در سن ۲۷ سالگس به آرزوی ديرين خود رسيد و با سری خونين به زیارت مولایش حسین (ع) و همسنگران و همرزمان شهیدش شتافت. روز فتح خرمشهر، روز فتح بزرگتری برای او بود: شهادت، که منتهای مقصد و مقصود عاشقان و غایت آمال سالکان معراج فنا در ذات حضرت احدیت است، او را در جذبه جمال حق، جاودانه کرد. حسین، از گشودن دروازه خرمشهر، به گشایش دروازه ملکوت و عرش خدا و دیدار حسین (ع) و اصحاب عاشورایی او رسید. سوم خرداد ۶۱ روز فتح «حسین شرکت» بود و روز شهادتش. و چه افتخاری از این بالاتر؟!

 

انتهای گزارش/

 



منبع خبر

شهیدی که روز فتح «خرمشهر»، فاتح آسمانها شد! بیشتر بخوانید »

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حماسه مردم خرمشهر در آغاز تهاجم سراسری ارتش بعث، یکی از درخشان‌ترین صفحات تاریخ دفاع مقدس ایران هست. این روایتی هست از ایستادگی، ایثار و اتحاد مردمی که در برابر هجوم دشمن بعثی، با دست‌های خالی، اما دل‌هایی پر از ایمان؛ مردمی که با ۴۵ روز مقاومت در چنین شرایطی حقیقتا حماسه‌ای تاریخی آفریدند.

از سوی دیگر سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر، نه‌تنها یادآور پیروزی بزرگ رزمندگان ایرانی هست، بلکه نمادی از اراده پولادین ملتی هست که اجازه نداد حتی یک وجب از خاک میهن به‌دست دشمن بیفتد. شاید حماسه عملیات آزادسازی خرمشهر، آن حماسه مردمی ابتدای جنگ را تحت الشعاع قرار داده، اما سزا نیست که از نقش نیرو‌های مردمی، کنار نیرو‌های نظامی، از ارتش، ژاندارمری و سپاه گرفته تا تکاوران پایگاه دریایی خرمشهر را در خلق این حماسه بی‌بدیل فراموش کنیم.

«زهره فرهادی» راوی کتاب «چراغ‌های روشن شهر»، یکی از شاهدان عینی این روز‌های پرالتهاب هست که با روایت‌هایش، گوشه‌ای از رشادت‌ها و فداکاری‌های مدافعان خرمشهر را زنده نگه داشته هست. در ادامه با این بانوی مبارز و رزمنده گفت‌وگویی تریتب دادیم که متن این گفت‌وگو را می‌خوانید:

 همان‎طور که خودتان مستحضرید سوم خرداد، سالگرد آزادسازی خرمشهر نماد حماسه‌ای بزرگ در تاریخ ایران هست. لطفاً برای شروع، از حال و هوای خرمشهر در روز‌های ابتدایی جنگ و مقاومت ۴۵ روزه برایمان بگویید.

 دشمن به خیال باطل خود تصور می‌کرد که با توجه به زمان اندک گذشته از انقلاب و عدم انسجام کامل قوای نظامی، می‌تواند به اهداف شوم خود دست یابد. پیش از آغاز جنگ، تحرکاتی از سوی عوامل داخلی، به تحریک دولت بعث عراق، شهر را تا حدی متشنج کرده بود. این امر سبب شد تا نیرو‌ها از همان زمان آمادگی نسبی برای وقوع چنین اتفاقی داشته باشند. دشمن با این تصور که می‌تواند به‌سرعت به اهداف خود برسد، از شناخت حقیقی مردم ایران غافل بود. 

در همان اوایل هجوم، دشمن با مقاومت جانانه و شجاعانه مردم، ارتش، سپاه، بسیج، ژاندارمری وتکاوران نیروی دریایی مواجه شد. دشمنی که ادعا داشت خرمشهر را در سه روز تصرف خواهد کرد، ۴۵ روز در برابر این رشادت‌ها زمین‌گیر شد و نتوانست به اهداف اولیه خود در آغاز جنگ دست یابد. مدافعان شهر در برابر دشمنی که از حمایت کشور‌های استکباری برخوردار و کاملاً مجهز بود، ایستادگی کردند.

به جرئت می‌توان گفت نیرو‌های مردمی با دست خالی (نه به‌معنای واقعی کلمه که سلاحی نداشتند، بلکه در مقایسه با دشمن کاملاً مجهز، می‌توان گفت دست خالی بودند) ۴۵ روز مقاومت کردند و جلوی پیش‌روی دشمن را گرفتند. 

اینجانب هیچ‌گاه معتقد نیستم که شهر سقوط کرد؛ زیرا خرمشهر به دو بخش تقسیم شده هست؛ اگرچه بخشی از خرمشهر (ساحل شرقی کارون) از دست رفت، اما بخش دیگر همچنان (ساحل غربی کارون) در دست نیرو‌های مردمی، ارتش، سپاه و تکاوران بود و آنان اجازه ندادند شهر به‌طور کامل سقوط کند. در آن روزها، مردم شهر، اعم از زن و مرد، پیر و جوان، هر کاری که از دست‎شان برمی‌آمد انجام می‌دادند. حتی اگر برخی قادر به انجام کاری نبودند، حضور و وجودشان موجب دلگرمی و تقویت روحیه مدافعان شهر بود. زنان نیز به اشکال گوناگون نقش‌آفرینی کردند؛ برخی به‌عنوان امدادگر فعالیت داشتند، برخی از انبار‌های مهمات محدود نگهبانی می‌کردند، «کوکتل مولوتوف» تهیه می‌کردند و صندوق‌های آن را به نقاط درگیری ارسال می‌کردند، سنگر می‌ساختند، و حتی غسل، کفن و دفن شهدا بر‎عهده زنانی بود که در شهر مانده بودند. همچنین کار‌هایی مانند آشپزی را در شهر انجام می‌دادند.

 شما به نقش مردم در این مقاومت اشاره کردید. می‌توانید بیشتر درباره حضور اقشار گوناگون، به‌ویژه زنان، در این حماسه توضیح دهید؟

بله، مردم خرمشهر، از زن و مرد، پیر و جوان، همه در دفاع از شهر نقش داشتند. این اتحاد و ازخودگذشتگی بود که شهر را زنده نگه‌داشت. 

 روز‌های اولیه مقاومت چقدر سخت بود؟ چه چالش‌هایی پیش روی شما و دیگر مدافعان بود؟

سختی‌ها زیاد بود. از یک طرف، هر ساعت خبر شهادت یکی از مدافعان به ما می‌رسید که روحیه‌مان را تحت تأثیر قرار می‌داد. از طرف دیگر، خیانت‌های بنی‌صدر سبب شده بود مهمات و نیروی انسانی به‌موقع به شهر نرسد.

 آوارگی مردم و نزدیک شدن دشمن به شهر هم فشار روانی زیادی ایجاد می‌کرد. اما در کنار این سختی‌ها، زیبایی‌هایی هم بود. وقتی اتحاد نیروها، ایثار و رشادت آنها را می‌دیدیم، انگیزه‌مان چند برابر می‌شد. اینکه می‌دیدیم با دست خالی در برابر دشمنی سرتاپا مسلح ایستادگی می‌کنند، به ما قوت قلب می‌داد. 

 نقش زنان در این مقاومت چطور پررنگ‌تر شد؟ آیا خاطره‌ای از زنان فعال در آن روز‌ها دارید؟

نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار هست. در آن ایام، فعالیت‌های زنان منسجم‌تر شده بود و در بیمارستان‌ها و دیگر مکان‌ها، پشتیبانی‌های بسیار گسترده‌تری، حتی خارج از مناطق جنگی، انجام می‌شد. اتحاد میان مردم یکی دیگر از عوامل کلیدی بود که سبب شد در آن عملیات‌ها و حماسه‌ها سربلند بیرون آییم.

 خاطره‌ای به یادم آمد از دو تن از شهدای خانم خرمشهر که آن ایام حضور داشتند. مهرماه سال ۵۹ بود. ساختمانی نزدیک مسجد جامع بود، که بعد از انقلاب به‌عنوان ساختمان مکتب قرآن انتخاب شده بود و در آن کلاس‌های اصول عقاید و فعالیت‌های دیگر انجام می‌شد. این مکان به مدیریت «خانم عابدی» همسر یکی از شهدای ۴۵ روز، «شهید مهدی آلبوغبیش» بود. شهید آلبوغبیش در شورای شهر خرمشهر بود و بسیار فرد متواضع و فعالی بود و خدماتی را برای خرمشهر تا قبل از شهادتش انجام داد که واقعاً خالی از لطف نیست که اسمش برده شود. آنجا خانم‌ها هر کاری که از دستشان برمی‌آمد انجام می‌دادند. چون زمین خاکی کنار مکتب قرآن بود، از خاک‌های آنجا در گونی می‌ریختند و سنگر درست می‌کردند و به خطوط درگیری اطراف شهر می‌فرستادند. درست کردن کوکتل مولوتوف‌ها آنجا انجام می‌شد و حتی  برای رزمندگان نان درست می‌کردند و یک‎سری کار‌های دیگر. یادم می‌آید یکی از روز‌های اوایل مهر ماه سال ۵۹ بود که گلوله‌ای نزدیک مکتب قرآن خورد و گونی‌های آردی را که خواهران مکتب قرآن چیده بودند، همه در هوا پخش شد. روز دیگری بازهم کنار مکتب خمپاره‌ای می‌خورد و دو نفر از خانم‌های مکتب قرآن به نام‌های شهناز حاجی‌شاه و شهناز محمدی که آنجا حضور داشتند و خیلی فعالیت می‌کردند با هم می‌دوند بیرون به‌سمت آن محل، جایی که خمپاره خورده بود، چند مجروح آنجا داده بودیم. می‌روند که کمک کنند، خمپاره بعدی می‌آید و هر دویشان به شهادت می‌رسند.

 از شهدای دیگر، مانند شهید جهان‌آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، چه خاطراتی دارید؟

خاطره‌ای خاص از «شهید جهان‌آرا» فرمانده سپاه خرمشهر، در ذهن ندارم، تلاش ایشان در شهر و تلاش بی‌وقفه‌شان برای تأمین سلاح، نیروی انسانی و تجهیزات برای شهر را مشاهده می‌کردیم. متأسفانه به‌دلیل برخی اهمال و خیانت‌های بنی‌صدر، تلاش‌های ایشان آن‌گونه که شایسته بود به ثمر ننشست. شنیده بودم که ایشان به‌عنوان فرمانده سپاه، همراه با دیگر نیرو‌های سپاه به خطوط مقدم جبهه می‌رفتند و با شجاعت می‌جنگیدند. این خود برای بنده به‌مثابه خاطره‌ای از ایشان هست. 

در روز هفدهم مهرماه سال ۱۳۵۹، در مطبی واقع در مقابل مسجد جامع خرمشهر مشغول فعالیت‌های امدادگری بودیم. ناگهان با شنیدن فریاد «خدایا خدایا» به خود آمدیم و به‌سوی درب مطب شتافتیم. در آنجا با صحنه‌ای مواجه شدیم که هرگز از ذهنم محو نخواهد شد.

 مقابل درب مسجد جامع خرمشهر، که دقیقاً روبه‌روی مطب ما قرار داشت، گلوله‌ای توپ به زمین اصابت کرده بود. دو تکاور که در جیپی سوار بودند، به محض اصابت خمپاره به زمین، از خودرو بیرون پریدند تا از محل دور شوند.

 اما خمپاره دیگری در نزدیکی آنها منفجر شد و سر یکی از تکاوران را جدا کرد. همرزم او فریاد می‌زد «خدایا خدایا» و با گریه می‌گفت: «من به خانواده‌ات چه جوابی بدهم؟» آن تکاور بی‌سر برای چند لحظه بر پای خود ایستاده بود و سپس در آغوش همرزم خود جان سپرد. 

هدف از بیان این خاطره، آن هست که تأکید کنم برای عزت و سربلندی ایران، سر‌های بسیاری فدا شد و شهدای فراوانی تقدیم کردیم تا عزت ایران حفظ شود. 

 از دیگر شهدا یا جانبازانی که در خرمشهر حضور داشتند، چه کسانی در ذهن‎تان مانده‌اند؟

درباره اتفاقاتی که در مهرماه ۱۳۵۹ در خرمشهر اتفاق افتاد خاطره‌ای دارم. در آن زمان، تعدادی از بانوان فعال در مکتب قرآن در خیابان چهل‌متری خرمشهر حضور داشتند. تا روز ۲۴ مهر، که روز سقوط مکتب قرآن بود، این بانوان در ساختمان مکتب گرفتار شده بودند و امکان خروج نداشتند. اگر تکاوران در شهر حضور نداشتند، احتمال اسارت آنها توسط نیرو‌های دشمن بسیار بالا بود. تکاوران با ایجاد خط آتش، مانع دسترسی نیرو‌های بعثی به ساختمان شدند و این بانوان را نجات دادند.

یکی از این بانوانی که به‌صورت مستقل فعالیت می‌کرد خانم «مژده انباشی» بود. او گاهی همراه ما به خط مقدم می‌آمد تا غذا یا کمک‌های امدادی برساند. در روز ۲۴ مهر، او به‌همراه دو یا سه نفر از نیرو‌های سپاه، از جمله آقای رضا آلبوغبیش (معروف به رضا سیزده‌تیری که ۱۳ گلوله خورده بود)، در حال انتقال مجروحان از خط مقدم بودند. در خیابان چهل‌متری، خودروی آنها توسط دشمن محاصره شد و زیر رگبار قرار گرفت. خانم مژده برای مقابله پیاده شد، اما دشمن هر دو مچ دستش را هدف گرفت و به‌شدت مجروح کرد. پس از محاصره مجدد، در اثر اصابت تیر یا ترکش به سرش، بیهوش شد. یکی از مجروحان، که همان رضا سیزده‌تیری بود، در نزدیکی او افتاد و همین سبب شد دشمن فکر کند او زنده نیست و تیر خلاص به او نزند. خانم مژده اکنون جانباز هست و تقریبا از کار افتاده شده هست.

همچنین می‌خواهم از شهید «شیخ شریف قنوتی» یاد کنم که برای من جایگاه ویژه‌ای دارد. ایشان طلبه‌ای بودند که از روز اول درگیری‌ها در مسجد جامع و خطوط مقدم حضور داشتند. همیشه با لباس خاکی و عمامه سفید، که از شدت خاک‌آلودگی دیگر سفید نبود، در نقاط درگیری دیده می‌شدند. گاهی پس از چند روز نبرد، برای تجدید قوا بازمی‌گشتند و دوباره با نیرو‌های تازه‌نفس به خط مقدم می‌رفتند. فعالیت‌های این طلبه برای ما بسیار الهام‌بخش بود. متأسفانه، ایشان در خیابان چهل‌متری توسط نیرو‌های بعثی محاصره شدند. دشمن به شکلی فجیع به او هتک حرمت کرد، با خنجر به پیشانی‌اش ضربه زد و با فریاد «ما یک خمینی را کشتیم» دور پیکرش رقصیدند. این روایت را یکی از مجروحان بازمانده نقل کرده هست.

 این روایت‌ها حقیقتاً نشان‌دهنده عمق فداکاری مدافعان خرمشهر هست. به‎نظر شما، چرا حماسه ۴۵ روزه مقاومت این‌قدر مهم هست؟

رشادت‌ها و شهامت‌هایی که مدافعان شهر در آن ایام به نمایش گذاشتند، به جرئت می‌توان گفت اگر حماسه ۴۵ روز مقاومت خرمشهر نبود، هرچه گفته شود، هر روایتی که بیان شود و هر کتابی که نوشته شود، باز هم زبان از بیان عظمت آن قاصر هست. حماسه ۴۵ روز مقاومت بسیار فراتر از آن چیزی هست که تاکنون بیان شده هست. اگر آن عهد و پیمانی که مدافعان شهر با همرزمان شهیدشان و خود شهر بستند که بازخواهند گشت و شهر را از چنگال دشمن آزاد خواهند کرد، وجود نداشت، شاهد حماسه بزرگ سوم خرداد نمی‌بودیم. همچنین حماسه عملیات‌های دیگر مانند فتح‌المبین، طریق‌القدس و سایر عملیات‌های موفقیت‌آمیز را نمی‌توانستیم تجربه کنیم. این مقاومت، زمینه‌ساز پیروزی‌های بعدی در هشت سال دفاع مقدس شد.

 در پایان چه پیامی برای نسل امروز و مسئولان دارید؟

من خاضعانه و ملتمسانه از مردم و مسئولان می‌خواهم که برای عزت و سربلندی ایران متحد باشند. دشمن همیشه از تفرقه سوءاستفاده می‌کند. جوانان با مطالعه روایت‌های دفاع مقدس، راه و منش شهدا را الگوی خود قرار دهند. این شهدا برای حفظ عزت ایران جان دادند و ما وظیفه داریم یادشان را زنده نگه داریم و برای سربلندی کشور تلاش کنیم.

منبع: هفته‌نامه صبح صادق

انتهای پیام/ ۱۱۹

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است بیشتر بخوانید »

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد


 

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سوم خرداد ۱۳۶۱، در روز فتح بزرگ خرمشهر قهرمان، جمعی از فاتحان حماسه ساز این شهر که در پناه مسجد جامع، جشن پیروزی گرفتند و تصویرهایی ماندگار از آن نماز و حضور تاریخی در لحظه پاکسازی شهر از اشغال و اسارت صدامیان، ثبت کردند، در مرحله پایانی رودررویی با قوای دشمن، به فتح الفتوح شهادت رسیدند و از افق خرمشهر به وسعت معراج تا عرش لقای دوست پرواز کردند و به مدافعان مظلوم و شهدای غریب این شهر و به «محمد جهان آرا» فرمانده شهید آنان پیوستند. از این میان، سردار شهید «ناصر فولادی» ستاره‌ای دیگر است با درخششی آسمانی… دانشجوی متالورژی دانشگاه شریف که از فاتحان لانه جاسوسی آمریکا در تهران و از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود و سپس بخشدار یک شهر کوچک از توابع جیرفت کرمان شد و سرانجام در قالب مسئول تبلیغات تیپ (بعدها لشکر) ۴۱ ثارالله کرمان، از فاتحان خرمشهر شد. روز سوم خرداد ۶۱ در بدو ورود فاتحانه به شهر، بر روی پارچه بزرگی نوشت: «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می‌گوییم» و بر فراز مسجد جامع که سمبل مقاومت و نماد پیروزی شده بود برافراشت که این در همه تصویرهای آن روز، ثبت و ماندگار شده است. اما تقدیر ناصر آن بود که از فتح خرمشهر به فتح بزرگتر برسد و از آنجا به آسمان هفتم عشق و به عرشِ قرب دوست پرواز کند. ناصر، فاتح خرمشهر بود و در همان روز هم پس از جشن پیروزی و نماز شکر و وحدت و فتح در مسجد جامع، توفیق شهادت یافت و به دیدار شهیدان شتافت و به «فتح الفتوح» عشق رسید. زندگی او تجسم یک تحول بزرگ معنوی بود که فرزندان خمینی و شیرمردان جبهه توحید را فاتحان اقلیم های بیکرانه عرفان و عبودیت کرد و سلسله جنبان تاریخ بشر ساخت. این «حنظله شهدای کرمانی» بمحض عقد ازدواجش، بی درنگ به جبهه رفت و تنها ۲۰ روز پس از عقد، آسمانی شد.

 

دانشجوی نخبه «شریف»، فاتح لانه جاسوسی شیطان

سال ۱۳۳۸ در کرمان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان جیحون و دورة متوسّطه را در دبیرستان علوی به پایان رسانید؛ ‌ناصر در سال ۵۷ دیپلم گرفت و در کنکور همان ‌سال شرکت کرد و در رشتة متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. ناصر جزو هسته اولیه طراحان اشغال لانه جاسوسی آمریکا و از چهره‌های فعال «دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام» بود و نقش برجسته و شاخصی در این حماسه بزرگ تاریخ انقلاب و در نگهداری و انتقال گروگانهای آمریکایی از سال ۵۸ تا زمستان ۵۹ ایفا کرد.

از کمک به مردم محروم کردستان تا بخشداری در جیرفت

بعد از تحویل و پایان ماجرای گروگان‌های سفارت آمریکا و بسته شدن دانشگاه‌ها در جریان انقلاب فرهنگی، ناصر به سپاه پاسداران «منطقه ۶ کرمان» پیوست و پس از گذراندن دوره تعلیمات نظامی، جهت کمک رسانی به مردم فقیر مهاباد و کامیاران به آنجا اعزام شد. پس از آغاز جنگ تحمیلی، ناصر به سومار اعزام شد و مسئولیت انتقال شهدا و مجروحین به کرمان را برعهده گرفت. پس از آن به مدت هفت ماه بخشدار منطقه «جبالبارز» در شهرستان جیرفت استان کرمان شد و با رسیدگی فعال به امور روستاییان در جهت تامین رفاه آنان قدم‌های موثر و مهمی برداشت.

 

بخشداری که با کارگرها سیمان جابجا می‌کرد!

ناصر، بخشدار بود اما از جنسی دیگر؛ خیلیها از این دوره خاطرات عجیبی دارند و نمونه اش هم این: «راننده کامیون جلوی در مسجد نگه داشت، چند بار زنگ زد اما کسی در را باز نکرد، همان موقع ناصر فولادی از راه رسید و راننده را دید که عصبانی شده و با خودش حرف می زند، پرسید: برادر من چیزی شده؟ کمکی از من برمی آید؟ راننده با همان حالت عصبانیت گفت: برای مسجد سیمان آوردم، اما کسی نیست که تحویل بگیرد. ناصر با شنیدن این حرف، آستین ها و پاچه های شلوارش را بالا زد و پارچه ای پیدا کرد و انداخت روی پشتش و یکی یکی بسته های سیمان را از داخل کامیون خالی کرد جلوی در مسجد. مدتی که گذشت، یکی از بچه ها از راه رسید و گفت: ناصر چه کار داری می کنی؟! ناسلامتی تو بخشدار این منطقه هستی، آخر مگر به غیر از تو کسی پیدا نمی شود که این بار را خالی کند؟!

ناصر خنده ای کرد و گفت: حالا چه فرقی می کند که بار را من خالی کنم یا شخص دیگری، مهم این است که باید به این بنده خدا کمک کرد.»

 

 

چند خاطره از «آقای بخشدار»

 

 

چند نفر از روستایی‌ها با پای برهنه کنار جاده ایستاده بودند. ناصر که پشت فرمان ماشین نشسته بود، کنارشان ایستاد و سوارشان کرد تا به مقصد برساندشان. از محلی که باید پیاده‌شان می‌کرد، گذشتیم. روستایی‌ها که خیال می‌کردند ما قصد اذیت کردنشان را داریم، شروع کردند به بدوبیراه گفتن و فحش دادن به ناصر. برگشت و آن‌ها را در جایی که می‌خواستند، پیاده کرد. کمی‌ آن‌طرف‌تر، ایستاد و شروع کرد به گریه کردن. پرسیدم: چی شده؟ از این که جلوی من بهت فحش دادند، ناراحتی؟ اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: نه! از این ناراحتم که در ایران چنین افرادِ محرومی داریم. من فحش‌های این‌ها را به جان می‌خرم و از خدا می‌خواهم به من توفیق دهد تا در خدمت مردم محروم باشم.

 

قرار بود یک جادة ده کیلومتری را با پای پیاده طی کنیم. گفتم: آقای فولادی! راه زیاد است. توانش را دارید که بیایید؟
گفت: بله! من باید به کارهای مردم رسیدگی کنم. خدا این مسئولیت را بر گردن من گذاشته و من هم باید انجامش دهم.
ساعت‌ها در یک راه صعب‌العبور پیاده‌روی کردیم تا به یک روستا رسیدیم. رفت وسط مردم روستا و به کار همه رسیدگی کرد. یکی از اهالی روستا جلو آمد و از ناصر خواست که برایش کاری انجام بدهد، ولی انجام آن کار در توانش نبود.
یک گوشه نشسته بود و گریه می‌کرد. گفتم: آقاناصر! چی شده؟ چرا ناراحتی؟ سرش را بالا آورد و با چشم‌های خیس گفت: من نمی‌توانم خواستة این مرد را برآورده کنم. گریه‌ام برای این است که در برابر خواستة این بندة خدا ناتوانم.

 

تعدادی از مردم روستاهای منطقه به بخشداری شکایت کرده بودند که آب منطقه تأمین نیست و بخشداری باید یک نفر را به‌عنوان مسئولِ تقسیمِ آب تعیین کند. ساعت هفت شب، توی بخشداری جلسه گذاشت و از بین مردمی که به بخشداری آمده بودند، فقیرترینشان را به‌عنوان مسئولِ تقسیمِ آب انتخاب کرد. مردم وقتی دیدند ناصر یک مرد فقیر را انتخاب کرده، زدند زیر خنده و او را مسخره کردند. رو کرد به مردم و گفت: آقایان! حکومت، حکومتِ مستضعفین است. برای همین مردم هم هست که انقلاب شده.

 

پیرمرد رفت پیش ناصر و از اوضاع بدِ مالی‌اش تعریف کرد. وقتی حرف‌هایش تمام شد، ناصر رفت پیش سرایدار بخشداری و مقداری پول به او داد و گفت: این پول را بگیر و به آن پیرمرد بده. در ضمن بهش نگویی که من پول را داده‌ام. اگر بگویی، دوستی‌ام را باهات قطع می‌کنم!

 

شش کیلو قند و یک بسته چای خرید و باهم راه افتادیم به‌طرف خانة یکی از فقیرترین اهالی منطقه. نزدیک خانه که رسیدیم، گفت: برو قند و چای را بده به صاحبِ این خانه. گفتم: آقا! بهش بگویم این‌ها از طرف بخشداره؟ گفت: نه، اصلاً!

 

از یک روستای دورافتاده آمده بود که از بخشداری آرد بگیرد، اما بهش نداده بودند. ناصر که از موضوع با خبر شد، رفت و با پول خودش یک کیسه آرد خرید، گذاشت توی ماشین و به‌طرف روستای آن بندة خدا راه افتاد. خودش کیسة آرد را از توی ماشین پایین گذاشت و گفت: من از این‌جا می‌روم؛ تا وقتی نرفتم و دور نشدم، در خانه را نزن!

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

دعای کمیل را در حالت سجده می‌خواند 

به نقل از حجت الاسلام اسدی همرزم و دوست شهید: « ناصر فولادی به اتفاق سردار شهید علی ماهانی بعضی از شب های جمعه، دعای کمیل را در حال سجده می خواندند و همچنین برای تهیه شعاری جهت رزمندگان اسلام که در مسیر راهشان نصب کنند، روزی از من خواستند که در این زمینه اگر شعاری هست تهیه کنم. اتفاقا من مراجعه کردم به نهج البلاغه، این فرمایش مولا امیرالمومنین (ع) به چشمم خورد که می فرمایند: “اِنَّ الجَهادَ بابَ مِن اَبوابِ الجَنَّة” و من آن را در اختیار برادران گذاشتم و آن ها شعار را نوشتند و در مسیر رزمندگان اسلام نصب کردند. این عزیزان، لحظه ای از حرکت نمی نشستند. تمام وجودشان در جبهه بود و یک لحظه آرام نداشتند.

 

یادگاری که در تصویرهای روز آزادی خرمشهر، ماندگار شد

ناصر فولادی در مقام مسئولیت تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله اقدامات ارزشمندی داشت اما مهمترین و ماندگارترین آنها پلاکارد معروفی بود به خط این شهید عزیز که در همه تصویرهای بجامانده از حضور فاتحان خرمشهر در مسجد جامع و جشن اعلام پیروزی بر دشمن و پایان اشغال و اسارت این شهر قهرمان و مظلوم، دیده می‌شود، که رویش نوشته شده بود: «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می گوییم» و این یادگار او بر بالای مسجد جامع، تاریخی شد. شگفت آنکه او در همین روز و تنها چند ساعت پس از نوشتن این پلاکارد، خود به شهادت رسید و در قافله شاهدان و شهیدان به آسمان پرواز کرد و به ۲۰۰ شهید لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات بیت المقدس پیوست.

 

خاطره ای از روز فتح و روز شهادت 

یکی از همرزمان و ناظران واقعه، از رفتار ناصر با اسرای دشمن در روز فتح خرمشهر که روز شهادت او نیز شد، یک خاطره جالب دارد که روحیات انسانی شهید را در اوج پیروزی و در برخورد مهرورزانه و مداراجویانه با قوای شکست خورده متجاوزان بعثی، نشان می‌دهد: «اطراف مسجد جامع خرمشهر آن‌قدر شلوغ بود که نمی‌شد با ماشین به آن‌جا نزدیک شد. تعداد زیادی از اسرای عراقی را نزدیک مسجد جامع نشانده بودند. ناصر از توی یک وانت که گوشة خیابان بود، هندوانه برمی‌داشت، می‌برید و می‌داد به تک‌تک عراقی‌ها تا توی گرما اذیت نشوند.»

 

پیش خدا می رویم… پیش حسین (ع)؛ روایت «ناصر» از «سردار شهید محمود اخلاقی»

 

سردار شهید محمود اخلاقی، اولین شهید دفاع مقدس است. روایت «ناصر فولادی» از سلوک معنوی و ایمان و اخلاص و توکل و تقوی و نحوه شهادت این سردار مخلص و پاکباز جبهه توحید، روایت شهیدی است سالک و فانی در جذبه حق، از شهیدی دیگر و نموداری از بینش بلند او به مقام شهادت و فلسفه شهادت در فرهنگ توحیدی جهاد فی سبیل الله: «… صبح که حرکت کردیم، هرکس از محمود سؤال می کرد کجا می روید، محمود درجواب می گفت: پیش خدا می‌رویم… پیش امام حسین(ع)… قبل از عملیات، محمود شروع کرد به صحبت کردن. آیه ای از قرآن خواند و گفت: «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم»( آیه ۱۶۰ سوره آل عمران ) اگر شما خدا را یاری کنید هیچ کس نمی تواند بر شما غلبه کند. ظهر عاشورا بچه ها زیر رگبار کلاشینکف ایستاده و نماز جماعت خوانده، آن هم نماز جماعت، باور نمی کردیم. ولی حالا فهمیدیم که محمود واقعاً حسین‌وار بود، ایستادند، نماز جماعت خواندند و حمله را شروع کردند، نمی دانستند بالای تپه چند نفر است یک لشکر، ده نفر، … هیچی نمی دانستند فقط می دانستند خدا در قرآن فرموده اگر یک نفر از شما مومن باشد حریف صدنفر است. همه به این اصل معتقد بودند. مزدوران از ترس فرار کردند و اسلحه ها را به جا گذاشتند، بچه ها از فرصت استفاده کرده، خط را باز کردند بالای تپه ۳ تانک را زدند. ۲ تانک عقب نشینی کرد، یکی از آنها شروع کرد به طرف محمود گلوله انداختن، محمود بلند شد تا تانک را بزند که سعادت شهادت نصیبشان شد. به هر حال شهادت محمود روی بچه ها اثر گذاشت یک کم روحیه آنها ضعیف کرد ولی یادشان آمد که محمود آرزویش این بود، آدم ناراحت نمی شود از این که کسی به آرزویش برسد، …

محمود واقعاً طالب شهادت بود. در سخنرانی‌هایش بارها می گفت:« تنها فاصلۀ عاشق و معشوق یعنی آدم و خدا، فقط مرگ است. هر چه زودتر این فاصله باید برداشته شود، چرا آدم هفتاد سال زندگی کند، حیف نیست آدم ۷۰ سال از معشوقش دور باشد؟ باید هر چه زودتر به معشوق برسد. بهرحال محمود صفات حسنه‌اش خیلی زیاد بود، نمی‌شود در یک جلسه بگوئیم امّا یک سری از آنها را مطرح می‌کنم. محمود کسی بود که خود سازی را از۶ سال قبل آغاز کرد. همۀ خواهران و برادران بدانند که محمود قبل از انقلاب در گروههای مسلحانه چقدر فعالیت کرد امّا هیچ کس خبر نداشت. مهمترین چیزی که واقعاً در محمود بود، اخلاص بود. هر کاری می‌کرد نمی‌گذاشت کسی بفهمد. راجع به اخلاص او خاطره ای را ذکر کنم: یک رودخانه پشت جبهه بود روی این پل یک سیم کشیده بودند برای تمرین تکاوران نیروی زمینی، محمود روز حاضر نشد این کار را بلند می گفت:« نمی توانم» ولی در شب ساعت هشت مرا صدا کرد و گفت:«میخواهم از روی آن رد شوم فقط برای این که اگر در رودخانه افتادم تو بدانی، او چون قصد داشت خودش را بسازد، با نیروی ایمانش حرکت کرد و رفت به سلامتی رفتنی که هیچ کس نمی توانست برود، امّا محمود با این جثه ضعیف ولی روح قوی انجام داد نماز شب محمود ترک نمی شد، درجبهه که بودیم، یک شب خیلی باران می بارید، بچه ها لباس خشک نداشتند، هرکس در آن موقعیت فقط به فکر این است که لباس گرمی بپوشد ولی محمود در آن موقعیت اوّل نماز شبش را خواند، انسان نمی تواند راجع به محمود صحبت کند… پشت جبهه آبی بود که خیلی سرد بود در اولین فرصتی که محمود بدست می آورد، آبی می آورد آن را گرم می کرد و برای بچه ها، چایی دم می کرد امّا خودش نمی خورد چایی به برادران ارتشی می داد تا روحیه آنها را قوی تر کند. نهار و شام آنجا خیلی ارزش داشت، محمود خودش دو تا پرس غذا در دست داشت ولی   نمی‌خورد.

فاجعه است در این جا مردم می آیند درصف نفت و … می ایستند سر غذا، آب، گاز با هم دعوا داریم محمود از همۀ اینها رنج می برد، همین الان در قبر نیز رنج می برد… اگر دو روز نان به ما نرسد شروع می کنیم به هزار داد و بیداد کردن، ولی محمود گرسنگی را تحمل می کرد و اکثر مواقع او روزه بوده، … یک روز درکامیاران بچه ها صحبت می کردند که اگر اسیر شدند حق دارند که به خود تیر خلاصی بزنند و خود را بکشند، محمود از جا بلند شد و گفت: برادران! شهید شدن با یک گلوله برای مسلمان ننگ است، باید انسان را بگیرند، زجر دهند، با قیچی تکه تکه کنند، آن موقع ثواب دارد و انسان اجر می‌برد، محمود، دعایی را می خواند: « اللهم ارزقنا قتلاً فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک» خدایا کشته شدن در راه خودت را در زیر پرچم پیامبرت با اولیائت روزی ما بفرما…

 

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

روز فتح خرمشهر، فاتح آسمانها شد!…

پرسیده بود: مادر! دوست داری من چه‌طوری شهید بشوم؟ گفت: من چه می‌دانم که تو دوست داری چه‌طوری شهید بشوی؟
ناصر گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم؛ میخواهم چند ساعت توی خون خودم بغلطم و درد بکشم تا سختی و رنج جانبازان را هم درک کنم. خمپاره که فرود آمد، یازده ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر می‌گفت: یا حجت‌بن الحسن(عج…) و…. الی الرفیق الاعلی!

چندساعت قبلش، در شمار اولین فاتحان وارد شده به خاک خونین خرمشهر قهرمان، روی پلاکاردی بزرگ که بر مسجد جامع شهر نصب کرده بود به خط خودش تبریک آزادی خرمشهر را نوشت، و حالا خودش از قفس تن و از زندان زمین، آزاد شده بود و به اوج قله رضایت و رضوان دوست رسیده بود. فتح خرمشهر برای ناصر، مقدمه فتحی بزرگتر بود در همان روز…. فتح الفتوح رهایی و رستگاری روح!



منبع خبر

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد بیشتر بخوانید »

خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران

خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران است


خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران

به گزارش نوید شاهد از دفاع پرس، «محمدباقر قالیباف» رئیس مجلس شورای اسلامی امشب پس از ورود به خوزستان از طریق فرودگاه آبادان در مراسم گرامیداشت سالروز فتح خرمشهر در صحن مسجد جامع این شهر شرکت کرد و طی سخنانی با اشاره به دوران دشوار دفاع مقدس در زمان بنی‌صدر، از کمبود سلاح، مهمات و آموزش سخن گفت و اظهار داشت: خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران است.

قالیباف: خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران/ پیگیر اجرای پروژه‌های توسعه خرمشهر در برنامه هفتم هستیم

وی با اشاره به اهمیت این رویداد تاریخی، خرمشهر را نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی و نماد وحدت و انسجام ملی تحت رهبری امام خمینی (ره) توصیف کرد.

قالیباف با یادآوری شرایط دشوار دوران دفاع مقدس، به‌ویژه در زمان ریاست‌جمهوری ابوالحسن بنی‌صدر، گفت: در آن روزها، نه سلاحی در اختیار بود، نه مهمات و نه آموزش کافی. مشکلات فراوانی وجود داشت و ما در شرق خرمشهر با سختی‌های بسیار، از سوراخ‌های سنگر به دشمن نگاه می‌کردیم تا فرصتی برای شلیک پیدا کنیم.

وی با تأکید بر نقش جوانان در خلق حماسه‌های دفاع مقدس،یادآور شد: ملت ایران با اتکا به وحدت و ایمان خود، تحت رهبری امام راحل که جز برای خدا سخن نگفت و جز در راه خدا گام برنداشت، این افتخار بزرگ را رقم زدند.

رئیس مجلس شورای اسلامی، فتح خرمشهر را نمادی از مقاومت و ایستادگی ملت ایران دانست و از مردم خونگرم و ولایتمدار خرمشهر به دلیل حضور پرشور در این مراسم قدردانی کرد.

قالیباف با اشاره به مسئولیت نمایندگان مجلس گفت: هنگام ورود به مجلس سوگند یاد کردیم که نماینده تمام مردم ایران باشیم. در همین راستا، یکی از وظایف مهم ما تصویب برنامه هفتم توسعه بود که در آن توجه ویژه‌ای به شهرهای خرمشهر و آبادان شده است.

وی از اختصاص دو ماده خاص در برنامه هفتم توسعه به این دو شهر خبر داد و افزود: این مواد قانونی، اجرای پروژه‌های مهم و رفع موانع پیشرفت در خرمشهر و آبادان را تضمین می‌کند.

رئیس مجلس با بیان خاطره‌ای از دوران مسئولیت خود در شهرداری تهران، به دغدغه‌های رهبر انقلاب درباره خرمشهر اشاره کرد و یادآور شد: در یکی از ملاقات‌ها، خانم زهرا حسینی (راوی کتاب دا) خطاب به مقام معظم رهبری گفتند: ما خواسته‌ای نداریم، فقط به خرمشهر برسید. یک سال بعد وقتی مجدداً در حضور ایشان بودیم، رهبر انقلاب پرسیدند آیا برای خرمشهر اقدامی شده که پاسخ منفی شنیدند.

قالیباف با بیان اینکه پس از این جریان با اجازه رهبری وارد موضوع شد، گفت: با استفاده از امکانات شهرداری تهران، توانستیم برای اولین بار برخی اقدامات ضروری را در خرمشهر آغاز کنیم.

وی با اشاره به سابقه حضور خود در خرمشهر گفت: بخشی از جوانی من در این شهر سپری شده و امروز به عنوان نماینده مردم، پیگیر اجرای پروژه‌های توسعه‌ای خرمشهر در قالب برنامه هفتم هستم.

رئیس مجلس شورای اسلامی در ادامه سخنرانی خود با اشاره به برنامه‌های توسعه‌ای این شهر، گفت: فعال‌سازی ظرفیت‌های اقتصادی خرمشهر مستلزم اجرای پروژه‌های کلیدی مانند لایروبی اروندرود و توسعه زیرساخت‌های حمل‌ونقل است.

قالیباف با اشاره به اهمیت راهبردی اروندرود اعلام کرد: لایروبی دهانه اروندرود با ردیف بودجه مشخص در دست اجراست تا امکان ورود کشتی‌های ۲۰ هزار تنی به بندر خرمشهر فراهم شود. تحقق این پروژه، جهش اقتصادی منطقه را به همراه خواهد داشت.

وی همچنین از جاده اهواز به خرمشهر به عنوان یکی از پروژه‌های ملی و استانی نام برد و افزود: این مسیر ارتباطی حیاتی دارای ردیف بودجه مشخص است و پیگیر تسریع در اجرای آن هستیم.

رئیس مجلس به دیگر برنامه‌های در دست اجرا اشاره کرد و گفت: طرح خاکریزها با مصوبه ستاد کل نیروهای مسلح برای تأمین امنیت و رونق شهرهای مرزی، احداث راه‌آهن خرمشهر به بصره به عنوان پروژه بین‌المللی، ساخت بیمارستان فوق تخصصی قلب در منطقه، استخدام نیروهای بومی در دستگاه‌های اجرایی استان از جمله برنامه‌هایی است که باید اجرایی شود.

قالیباف افزود: مجلس با همکاری دولت، این پروژه‌ها را با حداکثر جدیت پیگیری می‌کند تا مردم غیور خرمشهر شاهد تحولات گسترده در زادگاه خود باشند.

انتهای پیام/



منبع خبر

خرمشهر نماد مقاومت و وحدت ملت ایران است بیشتر بخوانید »