خرمشهر

روایت یک خواهر از شهادت برادر نوجوانش در خرمشهر

روایت یک خواهر از شهادت برادر نوجوانش در خرمشهر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «معصومه رامهرمزی» از نویسندگان حوزه دفاع مقدس در بخشی از کتاب یکشنبه آخر شهادت برادر نوجوانش اسماعیل را در خرمشهر روایت می‌کند. او نوشته است:

یکشنبه ۲۷ مهرماه ساعت ۱۲ ظهر بود که اسماعیل را روبروی مسجد جامع خرمشهر دیدم. صدای انفجار لحظه‌ای قطع نمی‌شد و دیوار‌های منازل و ساختمان‌های اطراف فرو می‌ریخت. همه می‌دویدند و فریاد می‌زدند. من انتظار دیدن اسماعیل را نداشتم. با شروع جنگ لاغرتر از قبل شده بود. پشت جیپ لندکروز رانندگی می‌کرد و دوستش جواد هم همراهش بود. صبح از هم جدا شده بودیم؛ اما انگار سال‌ها از هم دور بودیم، به طرف هم دویدیم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. گروهبان پرسید: چند وقت است که برادرت را ندیده‌ای؟ گفتم: از صبح تا حالا، او تعجب کرد و گفت: شما جنوبی‌ها آدم‌های گرم و بامحبتی هستید. گرمای شهرتان روی شما اثر گذاشته‌است.

اسماعیل گفت تعدادی مجروح به بیمارستان رسانده و حالا هم برای کمک به مجروحان دیگر می‌رود. از هم جدا شدیم. صدای الله‌اکبر اذان ظهر مسجد جامع به گوش می‌رسید. به محض جدا شدنمان خمپاره‌ای وسط خیابان منفجر شد، تا دقایقی چشمم هیچ‌جا را نمی‌دید. صدای فریاد جواد را شنیدم. او فریاد می‌زد: اسماعیل ک‌کا، اسماعیل ک‌کا. خودم را به آن‌ها رساندم. ظاهرا اسماعیل سالم بود فقط قطره‌ای خون به شکل یک هاله بر روی صورتش تا زیر چشمانش کشیده شده بود. همبازی دوران کودکی و برادر عزیزم انگار به خواب رفته بود. شقیقه‌هایم، سرم، همه وجودم از شدت حرارت می‌سوخت، اما چیزی نمی‌گفتم. جواد او را در پشت وانتی انداخت و با سرعت از ما دور شد. من پشت وانت گروهبان پریدم و به سرعت به بیمارستان طالقانی رفتم.

وقتی رسیدم دیدم جواد سرش را به میله‌های روبروی اورژانس می‌کوبید و اسماعیل را صدا می‌کرد، فهمیدم آن یک قطره خون کار خودش را کرده، به یاد آوردم زمانی که اداره آموزش‌وپرورش بمباران شد، اسماعیل و جواد و جمال رامی تکه‌های بدن شهدا را جمع می‌کردند. اسماعیل به جواد گفته بود خوشبحال این شهدا چقدر عزیز هستند که در راه خدا تکه‌تکه شدند. جواد من لایق تکه‌تکه شدن نیستم؛ از خدا می‌خواهم مرا فقط با یک قطره خون به شهادت برساند، همان یک قطره برای پاک کردن گناهانم کفایت می‌کند. بله! یک تکه ترکش کوچک به قلب بزرگ اسماعیل خورد و قطره‌ای خون هاله‌ای بر صورتش کشیده بود و آرزوی او برآورده شد. چه زود بعد از ۲۷ روز از شروع جنگ برادرم را از دست دادم، آن روز آخرین روز دیدار من با اسماعیل بود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت یک خواهر از شهادت برادر نوجوانش در خرمشهر بیشتر بخوانید »

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»



ظاهرا خانم کارگردان بسیار مطمئن بوده که سکانس‌های مهیب انفجار خمپاره و جنازه‌های خونین(به ویژه جنازه کودکان) به قدری نفس تماشاگر را بند می آورد که متوجه ضعف پیرنگ نخواهد شد.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- علی‌الاصول قابل انتظار نبود که موقع تماشای یکی از موردانتظارترین فیلم‌های جشنواره چهلم، اثر جدید کارگردان «ویلایی‌ها»، هنوز زمان فیلم از نیمه نگذشته، برای تمام شدنش بی‌تاب شوی و تازه این وسوسه ذهنت را قلقلک دهد که در پایان فیلم خطاب به بغل‌دستی با طعنه بگویی «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود!»

اما متاسفانه «دسته دختران» سرد، کشدار و کسالت‌بار از کار در آمده و ارزش افزوده‌ی سینمایی خاصی ندارد.

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

منیر قیدی که گویی بعد از ویلایی‌ها دچار وسوسه‌ی نسخه‌ی وطنی دیگری از «نجات سرباز رایان» شده بود، دقیقا از نقطه‌ای ضربه می خورد که «دوئل» احمدرضا درویش و «تنگه‌ی ابوقریب» بهرام توکلی ضربه خوردند: داستان

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»
تنگه ابوقریب

اگر الگوی محبوب احمدرضا درویش، بهرام توکلی و منیر قیدی، یعنی «نجات سرباز رایان»، در سکانس پیاده شدن نیروها در ساحل نرماندی، همین آشوب و آشفتگی و انفجار و خون و اعضای قطع شده  را به نمایش می‌گذارد، اما در بطن قضیه یک ماموریت مشخص در آن سکانس (انهدام سنگر تیربار آلمانی‌ها) و یک ماموریت مشخص در کل فیلم (پیدا کردن فرزند چهارم خانواده رایان و بازگرداندن او به پشت جبهه) مانند نخ تسبیح در دل آشوب هدفمند و هوشمند آن صحنه، فیلم را منسجم نگه می دارد. اما آن نخ تسبیح در نمونه‌های ایرانی که سعی کردند همان تکنیک‌ها و شگردها را برای تاثیرگذاری و مرعوب کردن تماشاگر به کار بگیرند، دیده نمی‌شود.

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»
نجات سرباز رایان

از سوی دیگر، «دسته دختران» ثابت کرد که یک اشتباه فنی بزرگ در انتخاب بازیگر نقش اصلی، که هیچ سنخیتی با کاراکتر مورد انتظار ندارد، کل فیلم را تحت‌الشعاع قرار می دهد و اصولا دیگر نمی توان فیلم را جدی گرفت. نیکی کریمی با آن صورت و هیات ظریف و شکننده، و صدایی که وقتی از یک سطح بالاتر می رود، به جیغ شبیه می شود، چه سنخیتی با نقش یک زن خوزستانی مصیبت دیده و اسلحه به دست در روزهای منتهی به سقوط خرمشهر دارد؟

وقتی یک بازیگر حتی به اندازه ۲۰ درصد مطابقت با کاراکتر ندارد، هر اندازه هم تلاش کند و خود را به آب و اتش بزند، نقش در نمی آید (که البته تلاش آن‌چنانی هم از سوی خانم کریمی برای نزدیک شدن به این کاراکتر روی پرده نمی بینیم).  لهجه‌ی من درآوردی کاراکترها که کاملا بین لهجه تهرانی و جنوبی سرگردان است و البته جنوبی بودن آن هم چیزی به سبک ترانه‌های بندری لس آنجلسی است که فتحه فعل را به ضمه تبدیل می کنند، کاملا موقعیت را ابزورد می کند.

کاش بازیگران از همان ابتدا با همان لهجه خودشان حرف می زدند تا این چنین بلاتکلیف نمی شدند و البته پذیرش آنان راحت‌تر هم بود. انتخاب حسین سلیمانی که انگار به صورت ذاتی یک نیشخند شیطنت‌آمیز گوشه لب دارد و نقش را ناخواسته کمیک می کند، چه سنخیتی با حال و هوای فیلم دارد؟

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

شخصیت‌ها عمدتا بدون عمق و تخت طراحی شده‌اند و از همین رو، سرنوشت آن‌ها خیلی برای مخاطب اهمیت پیدا نمی کند. قابل پذیرش‌ترین شخصیت، «وجیهه» است که بیش از آن که محصول طراحی شخصیت در فیلمنامه باشد، محصول طراحی شخصی خود بازیگر برای نجات دادن نقش است. با این حال، حتی وجیهه هم چندان انگیزه‌های روشنی از حضور در دسته دختران نشان نمی دهد و ماجرای «شهناز» بودنش و احتمالا تحول عقیدتی‌اش بسیار مبهم و سربسته مطرح می شود.

درباره کاراکتر «فرشته»(هدی زین‌العابدین) یا دختر نوجوان(صدف عسگری) و حتی خود «یگانه»(نیکی کریمی) به عنوان سردسته، هم ابعاد شخصیتی و هم انگیزه کنش‌گری بسیار گنگ است. به نظر می رسد که «دسته دختران» بیشتر به دنبال اثبات توان برابر خود با مردان هستند تا این که قصد آنان دفاع از شهر باشد. این موضوع درباره «سیمین»(فرشته حسینی) عملا طغیان در برابر پدر خانواده است و اصولا سر و شکل و کله طاس شده او و لباس چریکی او با آن اورکت آمریکایی، بیشتر به دانشجویان چپ‌گرای عشق چه گوارا در دانشگاه تهران در سال ۱۴۰۰ می خورد تا دختر اهل خرمشهر در ۱۳۵۹.

تا جایی که حافظه‌ی نگارنده یاری می کند، مشهورترین شهیده‌ی مقاومت خرمشهر، شهیده «شهناز حاجی‌شاه» بود که زمانی که برای رساندن آذوقه به مدافعان شهر، همراه دوست صمیمی خود، خانم شهناز محمدی بود، در چهارراه گلفروشی خرمشهر با اصابت ترکش خمپاره، در کنار هم به شهادت رسیدند. دو برادر خانم حاجی‌شاه، یعنی محمد حسین و ناصر هم جزو شهدای جنگ هستند و اکنون خواهر در کنار دو برادر خود خفته است.

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»
شهیده شهناز حاجی شاه

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

از قضا شهیده حاجی‌شاه در همان اوایل پیروزی انقلاب برای مقابله با قاچاق مواد مخدر دوره آموزش نظامی دیده بود و این دوره در «حسینیه اصفهانی‌ها»ی خرمشهر تکمیل شده بود. از این جهت، او می توانست سوژه اصلی فیلم خانم قیدی باشد، چرا که شاید دیگر هیچ‌گاه این فرصت، این بودجه و این امکانات فراهم نشود که درباره یک قهرمان زن واقعی با هویت حقیقی در مقاومت خرمشهر و درباره دوستان و همرزمانش فیلمی ساخته شود. راستی چرا خانم قیدی این شخصیت حقیقی و دیگر همرزمان خانم او را رها کرد تا درباره یک دسته تخیلی دختران فیلم بسازد؟

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»

 آیا روایت سینمایی دختری جوان و زیبا و در عین حال متشرع، که دوشادوش برادرانش از خرمشهر دفاع کرد و عاقبت هم در کنار برادرانش در خاک آرام گرفت، به اندازه کافی فمینیستی نبود؟

** سهیل صفاری

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان» بیشتر بخوانید »

در «دوکوهه» متولد شدند و در «غدیر» به بلوغ رسیدند

مجاهدانی که در «دوکوهه» متولد شدند و در «غدیر» به بلوغ رسیدند


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ـ رحیم محمدی؛ جنگ تحمیلی که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ توسط عراق علیه مردم کشورمان آغاز شد، عده‌ای از مردان کشورمان کمر همت را بستند و برای مقابله با متجاوزان بعثی صف کشیدند؛ مردانی که هرچند فاقد آموزش‌های کلاسیک نظامی بودند، اما با همت و عرق میهنی که داشتند، برای دفع شر، وارد معرکه جنگ شدند و بعضاً تا بذل جان خود نیز پیش رفتند.

هرچند تعداد زیادی بدین شکل در لبیک به ندای رهبرشان پای در عرصه میدان جنگ گذاشتند، اما در این بین تعدادی از آن‌ها نقش برجسته‌ای داشتند؛ این تعداد که جزو بهترین شاگردان مکتب خمینی (ره) محسوب می‌شدند، به واسطه نامی که برای مجموعه خود برگزیده بودند، موجب قوت قلب دوستان و ترس دشمنان شده بودند.

اینان که در ۱۷ بهمن ۱۳۶۰ در دوکوهه متولد شدند، برای اولین بار در عملیات «فتح‌المبین» وارد معرکه جنگ شدند و توانستند سپاه چهارم عراق را منهدم کنند و بعد از آن در عملیات «الی بیت‌المقدس» موفق به شکست سپاه سوم عراق و فتح خرمشهر شدند و در عملیات «رمضان» تانک‌های عراقی را یکی پس از دیگری شکار کردند.

زمان عملیات «مسلم بن عقیل» هم که فرا رسید با ارتقاء تیپ به لشکر و پس از نبردی سنگین، متجاوزان را مجبور کردند ارتفاعات مشرف به «مندلی» را ترک کنند و خود جایگزین آن‌ها شوند؛ نیرو‌هایی که در عملیات «والفجر مقدماتی» بار دیگر کربلا را در رمل‌های فکه معنا بخشیدند و در عملیات «والفجر ۱» مظلومانه به شهادت رسیدند.

آن‌هایی که قدرت پوشالی ارتش بعث عراق را در عملیات «والفجر ۴» به سخره گرفتند و در «کانی‌مانگا» حماسه‌آفرین شدند، اما در «خیبر» بود که عاشورایی جنگیدند تا «مجنون» حفظ شود؛ در زمان عملیات «بدر» نیز با هدایای غربی‌ها به صدام، بسیاری شیمیایی شدند و خلعت شهادت پوشیدند، ولی این باعث نشد تا در نبرد نابرابری که داشتند، «پا پس بکشند»؛ چرا که در عملیات «والفجر هشت» در کنار سایر رزمندگان با فتح «فاو» شور دیگری در جبهه‌ها ایجاد کردند.

آنان کام منافقین را که به زعم خودشان در تصرف «مهران» شیرین شده بود، در عملیات «کربلای ۱» تلخ کردند و در ادامه نشان دادند که می‌توانند دوشادوش سایر رزمندگان، زمستان شلمچه را در عملیات «کربلای ۵» به بهار تبدیل کنند و با این شادی توانستند فاتح قله‌های «دوپازا» در عملیات «نصر ۷» شوند.

اینان که با افتخار خود را عضو لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) می‌دانستند، با ندای «یا علی (ع)» طومار منافقین را در «مرصاد» درهم پیچیدند و در ادامه برای آخرین بار در «غدیر» که دیگر به بلوغ رسیده بودند، شکست را بر ارتش عراق و حامیان منطقه‌ای و بین‌المللی آن‌ها در خوزستان تحمیل کردند و این جنگ نابرابر را که هشت سال هم به طول انجامید با پیروزی به پایان بردند.

آری؛ شاگردان مکتب خمینی (ره) که با عنوان تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) تهران کار خود را برای اولین بار در ۱۷ بهمن ۱۳۶۰ به فرماندهی حاج احمد متوسلیان آغاز کرد، از جمله نیروهایی بودند که در بسیاری از عملیات‌ها جزو نیرو‌های خط‌شکن بودند به نحوی که در طول هشت سال دفاع مقدس و با شرکت در چندین عملیات بزرگ و عاشورایی، این یگان تعداد ۱۴ هزار شهید از جمله چهار فرمانده لشکر، ۶ قائم‌مقام لشکر، دو رئیس ستاد، ۱۰ فرمانده تیپ و بیش از ۱۵۰ فرمانده و معاون گردان تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مجاهدانی که در «دوکوهه» متولد شدند و در «غدیر» به بلوغ رسیدند بیشتر بخوانید »

فرشته حسینی: خودم را ایرانی می‌دانم

فرشته حسینی: خودم را ایرانی می‌دانم



کارگردان فیلم “دسته دختران” که اغلب انتقادات به فیلمش در جشنواره فیلم فجر را رد کرد، درباره پایان‌بندی این فیلم با سقوط خرمشهر نیز توضیحاتی ارائه داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، نشست خبری فیلم دسته دختران در خانه چهلمین جشنواره فیلم فجر واقع در برج میلاد برگزار شد.

محمدرضا منصوری تهیه‌کننده این فیلم درباره اینکه چقدر امکان دارد که فیلمش در جشنواره برنده شود چون داوران مَردند گفت که امیدوارم درباره ما منصفانه برخورد شود.

او گفت: امیدواریم که فیلم ما در اکران مردمی بتواند موفق شود، سال قبل به سمفا نقد داشتم که اطلاع‌رسانی است و روی آرای مردم اثری ندارد افراد زیادی بودند که به من گفتند پیامک رأی‌گیری یک روز بعد از اختتامیه به‌دستشان رسیده بود و برای همین نمی‌توانست سامانه درستی برای رأی‌گیری باشد.

بیشتر بخوانید:

منصوری: امیدوارم عدالت درباره «دسته دختران» رعایت شود

قیدی درباره شخصیت داستان و اینکه چقدر بر اساس واقعیت است گفت: ۱۰۰ درصد نیست اما صرفا اینکه شخصیت از میان کتاب‌ها باشد نیست و همه کاراکترها ساختگی هستند.

وی گفت: فیلمسازی هستم که تا زمانی که احساس نکنم باید بسازم وارد عمل نمی‌شوم فشار کار بسیار سخت بود و از خدا می‌خواستم که به من عمر دهد تا فیلم را ادامه بدهم.

این کارگردان همچنین درباره اینکه آیا فیلم شما در بخش جلوه‌های ویژه تحت تأثیر تنگه ابوغریب است، گفت: الگوهای خیلی بهتری در جهان و ایران داریم نمونه‌های خوبی از آن را سال‌های قبل آقای درویش و حاتمی‌کیا ساختند و با اینها کار کردم و من که سعی کردم سینمای خودم را داشته باشم اما اگر الگو قرار بوده داشته باشم تنکه ابوغریب نبوده است. ما درباره جنگ صحبت کردیم و باید صحنه‌های جنگی را نشان داد صحنه‌ای حماسی را نشان داده‌ام.

فرشته حسینی گفت که با فیلم همذات‌پنداری کرده است و افزود: زیرا تصویر زنان در حال جنگ در افغانستان در ذهنم می‌آمد و روی من تأثیر گذاشت.

قیدی در پاسخ به سؤالی که می‌گفت روی فیلمنامه با توجه به بودجه بالای فیلم بهتر نبود که وقت می‌گذاشتید؟ جواب منفی داد.

نویسندگان فیلم درباره هویت زنان در جنگ گفتند که نقش زنان بسیار پررنگ است به‌طوری که گاهی فیلم و رمان نمی‌تواند از پس آن برآید.

قضاوت ما این است که فیلمنامه‌ای نوشتیم که قصه‌گوست و شخصیت‌ها هدف مشترکی دارند و با فیلمی سروکار داریم که راوی قصه‌های فرعی پررنگ است.

قیدی در پاسخ به سؤال تسنیم درباره اینکه چرا فیلم مقاومتی در حال فرار و سقوط تمام می‌شود، گفت: ما درباره شکست خرمشهر فیلم ساختیم. باید شهر در حال سقوط را نشان داد اما فلیم ما در مورد عشق، اتحاد و امید به آینده بود. پایان‌بندی فیلم درباره مفاهیم دیگری است.

امینی نویسنده فیلم نیز گفت: تصویر پایانی حاوی شکست نیست بلکه شخصیت‌ها به این نتیجه می‌رسند که می‌توانند جان آدم‌ها را نجات بدهند و خرمشهری‌ها به این شهر برمی‌گردند.

قیدی در بخش دیگری از نشست بیان کرد که به اندازه‌ای که وقت داشتیم تلاش کردیم به سرنوشت تمامی آدم‌های فیلم بپردازیم تا شکل گرفته باشند. 

خبرنگار افغانستانی نشست از حسینی پرسید که آیا بازی در این فیلم برای این است که ایران را وطن دوم خود می‌دانید؟ او گفت که هر دو کشور را دوست دارم و خودم را ایرانی می‌دانم. اینجا بزرگ شدم و درس خواندم برای همین باید در فیلم جنگی ایرانی بازی کنم و نمی‌توانم خودم را از این خانواده جدا بدانم.

منبع: تسنیم

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فرشته حسینی: خودم را ایرانی می‌دانم بیشتر بخوانید »

روایتی از غیرت شهید «محمدرضا شبانی» روی احکام اسلامی

روایتی از غیرت شهید «محمدرضا شبانی» روی احکام اسلامی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «محمدرضا شبانی» روز ۱۳ آبان ۱۳۴۰ در شهرضای استان اصفهان به دنیا آمد و روز ۲۰ فروردین ۱۳۵۹ در جاده آبادان _ خرمشهر به شهادت رسید. برادر او «احمدرضا شبانی» طی گفت‌وگویی درمورد برادر خود اینگونه اظهار داشت: ما سه خواهر و شش برادر بودیم که یکی از برادرانم هم جانباز شد و بعد به شهادت رسیدند.

برادر شهید شبانی افزود: محمدرضا تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود که به خاطر مسائل مالی مجبور به ترک تحصیل شد. برادرم صبح‌ها در کارخانه ریسندگی کار می‌کرد و عصر‌ها به دبیرستان شبانه می‌رفت. تا نزدیک دیپلم به تحصیل خود ادامه داد. مدتی به کار‌های ریسندگی مشغول شد اما شغل اصلی او «بنایی» بود و هزینه زندگی خود را خودش تأمین می‌کرد.

وی درمورد خصائص اخلاقی برادر خود گفت: محمدرضا فردی مذهبی و معتقد، باایمان، پاک و مخلص بود. یادم می‌آید که آن موقع قبل از انقلاب تأکید بر بحث «حجاب» بود به همین جهت اگر کسی برمی‌گشت و به خانمی نگاه می‌کرد، برادرم به شدت با آن فرد برخورد می‌کرد. برادرم اهل کار خیر بود و اگر متوجه می‌شد کسی مورد ظلم قرار گرفته است، به شدت از او حمایت می‌کرد.

برادر شهید شبانی درمورد غیرت برادرش روی احکام اسلامی گفت: محمدرضا نسبت به احکام اسلامی خیلی باغیرت بود و نسبت به خواهر و مادر خود تعصب داشت و غیرت زیادی روی حجاب و احکام اسلامی داشت. نسبت به «حجاب» و «حلال و حرام» به شدت سخت‌گیر و دقیق بود. از آنجا که نوجوانی او دوران پیش از انقلاب بود، نسبت به آن دوران خیلی مومن بود.

برادر شهید شبانی درمورد سختگیری پدرشان روی «حلال» و «حرام» گفت: ما برادر دیگری به نام «حمیدرضا» داشتیم که او هم به شهادت رسیده است. این برادرم خاطره‌ای برای من تعریف کرده است: پدر من که کارگر شرکت برق بود، به جاده‌ها می‌رفت و تیر چراغ برق نصب می‌کرد. یکی از روز‌های تابستان که مدارس تعطیل بودند، به توصیه مادرمان همراه پدرم رفتم. مادرم یک تکه نان همراه با ماست در کیسه گذاشته بود.

حین کار یک ماشین در جاده چپ کرده بود. آمدند و از ما خواستند که ماشین را با جرثقیل اداره برق درست کنیم. ۲۰ یا ۳۰ تومان به راننده جرثقیل دادند و کارگر‌ها با آن پول غذا خریدند.

برادرم حمیدرضا می‌گفت: دل من خوش بود که به این بهانه یک غذای خوب می‌خورم. وقتی که غذا را آوردند، پدرم گفت: من این غذا را نمی‌خورم. این پول، پول بیت‌المال است. بر سر سفره همه چلوکباب می‌خوردند اما من و پدرم ماستی که مادرم گذاشته بود را می‌خوردیم.

شبانی درمورد ارتباط برادرش با والدینشان اینگونه اظهار داشت: رابطه برادرم با والدینمان رابطه‌ای عالی بود. ایشان با پدر و مادرمان مخصوصا از پدرمان خیلی حرف شنوی داشت و از او اطاعت می‌کرد. با آنها در نهایت احترام برخورد می‌کرد و پدر و مادرم هم هیچ گونه ناراحتی از او نداشتند.

برادر شهید شبانی درمورد فعالیت‌های برادرش در هیئت‌های ماه‌های رمضان و محرم بیان داشت: هیئت‌های مذهبی بیشتر در دهه عاشورا برگزار می‌شدند که محمدرضا هم در هیئت‌های مذهبی فعال بود. همه ما با هم همراه او به هیئت می‌رفتیم.

وی درمورد شناخت برادرش نسبت به امام خمینی (ره) ادامه داد: شناخت برادرم نسبت به امام خمینی از شروع انقلاب بود که به مردم پیوستند. دانشگاه نرفته بود و جزء سازمان‌هایی هم نبود که اطلاعات داشته باشند.

شبانی درمورد شهادت برادرش داشت اظهار داشت: در آخرین نامه‌ای که محمدرضا برایمان فرستاده بود (که هنوز هم مانده است)، نوشته بود که من این راه را با آگاهی انتخاب کرده‌ام و آرزویم این است که مثل امام حسین (ع) به شهادت برسم و آرزو داشت که در راه خدا به شهادت برسد.

برادر شهید شبانی ادامه داد: جنازه برادرم به مدت شش ماه و ۱۰ روز مفقود بود. در آن زمان من ۱۴ ساله بودم و هر بار اخبار ضد و نقیضی از شهادت و زنده بودن برادرم به دست ما می‌رسید و تنها منبع خبری که داشتیم، یکی از بچه‌های محله خودمان بود که با برادرم به جبهه اعزام شده بود. به ما گفتند آنجا عملیات شد و ما عقب نشینی کردیم اما درست نمی‌دانم که برادرتان شهید شده است یا نه. در این شش ماه و چند روز تمام خانواده ما تحت تاثیر مفقود شدن برادرم بود.

شبانی درمورد اطمینان خانواده‌ها از اینکه آیا فرزندشان هنوز زنده است یا خیر، ادامه داد: آن موقع اوایل جنگ بود و تنها راه اطمینان از شهادت یا زنده بودن برادرم این بود که خودمان خبر بگیریم. حتی بعضی از خانواده‌ها بلند شده بودند و برای تفحص به اهواز رفته بودند اما برای تفحص در مناطق جنگی به آن‌ها اجازه ورود به مناطق جنگی را ندادند؛ لذا آن‌ها نتوانستند اطلاعاتی به دست بیاورند و تا زمانی که بحث انتقال جنازه برادرم در شهرستان انجام شد تمام خانواده ما درگیر بودند و شد و در عملیات بعدی جنازه‌اش به شهر منتقل شد.

برادر شهید شبانی افزود: بعد از محمدرضا من هم در جنگ حضور داشتم. اگر بخواهم واقعیت را بگویم بعد از ۴۰ سال ممکن است در جمع بگویم که من بیشتر برای برادرم «حمیدرضا» دلتنگ می‌شوم تا «محمدرضا»، چون فاصله سنی من و حمیدرضا کمتر بود تا فاصله سنی من و محمدرضا به همین خاطر از حمیدرضا خاطرات بیشتری دارم تا محمدرضا.

وی در این مورد که آیا حضور معنوی برادرانش احساس می‌کند، افزود: حضور معنوی برادرانم را خیلی احساس می‌کنم. احساس می‌کنم که برادرم حمیدرضا همیشه کنار من است.

شبانی در رابطه با زمان تشییع پیکر برادرش گفت: تشییع پیکر برادرم شش ماه پس از شهادتش برگزار شد. آن زمان مردم با هم متحد بودند؛ لذا مراسم باشکوهی برگزار شد. آن موقع مردم در مراسم‌ها شرکت می‌کردند و با حضور خودشان به رزمندگان اسلام جرأت می‌دادند.

برادر شهید شبانی در این مورد که خبر شهادت برادرش را چگونه به آن‌ها دادند، اظهار داشت: آن زمان نهادی مانند «بنیاد شهید و امور ایثارگران» نبود که بخواهد اخبار مربوط به شهادت را به خانوادگان شهید اطلاع دهد. به همین خاطر اخبار بیشتر دهان به دهان می‌گشتند. مادرمان آنقدر پیگیری کرد که همرزم برادرم به مرخصی آمد و به ما خبر داد.

وی در پایان گفت: هنگامی که برادرم به شهادت رسید، تصمیم گرفتیم که راه او را ادامه دهیم و با تأسی از تأثیری که روح آن شهید بر ما داشت، به جبهه رفتیم و به این دفاع ادامه دادیم.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از غیرت شهید «محمدرضا شبانی» روی احکام اسلامی بیشتر بخوانید »