خرمشهر

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس


 گروه جهاد و مقاومت مشرق اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد. ۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد.

سال‌ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد،‌ یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.

پس از جنگ در برنامه های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد.سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام های حسین و زینب است.

وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. اسدالله ابراهیمی تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داده و کارشناسی حسابداری خوانده بود. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن‌ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش تا لحظه شهادت نمی‌دانستند او فرمانده بوده است.

اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید، در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تروریست‌های جبهه النصره از تحویل پیکر مطهر شهید خودداری کردند. تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. کتابی با عنوان «بهار، آخرین فصل» درباره زندگی این شهید عزیز توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با علی ابراهیمی، برادر شهید اسدالله ابراهیمی است.

گفتگو با همسر شهید ابراهیمی و همرزمانش را نیز در اینجا بخوانید:

فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیروهای امنیتی + عکس

نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!

ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت +‌ عکس

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

هزینه ۱۰۰هزار تومانی «اسدالله» برای زن خیابانی!

۱

از دو سالگی همراه من به مسجد می آمد.

خیلی بازیگوش بود، نمی توانستم لحظه ای او را به حال خودش رها کنم! شیطنت های حسین پسر اسدالله مرا یاد او می اندازد.

کمی که بزرگتر شد خودش به همراه برادر کوچکمان عبدالله به مسجد می رفت.

یک روز همراه با عبدالله برای گفتن تکبیر نماز به مسجد سیدالشهدا (علیه السلام) رفتند. اسدالله میکروفن را به دست عبدالله داد و گفت: امروز تو تکبیر بگو داداش!

عبدالله گفت: من بلد نیستم! می ترسم داداش.

اسد به او می گوید: نترس داداشی! من کنارت هستم، هرچیزی گفتم تو تکرار کن…

نماز شروع می شود و تا رکعت دوم مشکلی پیش نمی آید. از اواسط رکعت دوم عبدالله اذکار را اشتباه تلفظ می کند و باعث خندیدن برخی از نمازگزاران می شود. اسدالله با دیدن بهم خوردن نماز از مسجد فرار می کند و عبدالله را وسط کلی پیرمرد ناراحت و عصبانی جا می گذارد. بعد از آرام شدن پیرمردها برمی گردد و عبدالله را با خود می برد.

۲

اسدالله و اکبر بهشتی رفقای صمیمی بودند و با هم کلی شوخی می کردند.

یک روز صبح اسدالله زنگ خانه اکبر را می زند و به او می گوید: اکبرجان! من می خواهم خونم را به رزمندگان جبهه اهدا کنم، اگر نمی ترسی و کاری هم نداری بیا با هم برویم.

هر دو روی تخت مرکز دراز می کشند و آماده خون‌گیری می شوند.

پرستار سوزن خونگیری را در رگ اکبر بهشتی فرو می کند، همزمان یکی از پرسنل مرکز روی تخت اهداکنندگان کیک و ساندیس می گذارد.

اسدالله وقتی مطمئن می شود اکبر در حال خون دادن است، قبل از اینکه پرستار کنار تختش بیاید به سمت تخت اکبر می رود و کیک و ساندیس او را بر می‌دارد. از مرکز خارج می شود و در حال ساندیس خوردن به خانه بر می گردد.

اکبر بعد از خون دادن با حالت غش و ضعف با پای پیاده به سختی خودش را به خانه می رساند.

تا مدت‌ها با اسدالله قهر بود و می گفت: اسدالله مرا برد خونم را گرفت و ساندیسم را خورد!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۳

چند ماه بعد از تصویب قطعنامه ۵۹۸ اسدالله و دوستانش داخل یکی از اتاق‌های پایگاه دور هم جمع می شوند.

آن سالها فرمانده پایگاه من بودم و در صحن مسجد جلسه مهمی داشتیم.

اسدالله وسط اتاق پایگاه آتش روشن می کند و دوستانش را به شکل بومیان آفریقایی در می آورد! دور آتش می چرخند و با صدای بلند شعاری علیه تصویب قطعنامه سر می دهند؛ گر موته گر موته/ قطعنامه رو به موته!

آنقدر شلوغ‌بازی درآوردند تا آتش به پتوها سرایت می کند! و صدای خنده‌هایشان تبدیل به فریاد کمک می شود!

به سرعت خودمان را به پایگاه رساندیم و آتش را خاموش کردیم. شکر خدا بلایی سرشان نیامده بود و همه سالم بودند.

 رئیس گروه بومیان آفریقایی اسدالله و دوستش بودند بخاطر آسیبی که بیت‌المال زده بودند هر دو را مجبور کردم خسارت پتوها و آتش سوزی را پرداخت کنند!

۴

کردهای حلبچه با حمایت رزمندگان ایرانی توانسته بودند صدام را در عملیاتی شکست دهند و ضربه سنگینی به ارتش بعثی بزنند. صدام آنقدر خشمگین بود که بزرگترین جنایت جنگی را در حق این مردم مظلوم مرتکب شد و حلبچه را بمباران شیمیایی کرد.

من و اسدالله از نزدیک شاهد این فاجعه بودیم و در منطقه حضور داشتیم. عمق این جنایت به حدی بود که به سختی می توانستیم موجود زنده ای پیدا کنیم. زیرزمین خانه‌ها پر از جنازه مردمی بود که از ترس به آنجا پناه برده بودند. تعداد زیادی از نیروهای گردان اسدالله در آن منطقه به شهادت رسیدند!

اسدالله همان روز در حلبچه شیمیایی شد، پلک چشمش افتاد و بینایی اش کم شد! تا سالها بعد از جنگ مشغول مداوا بود و هزینه های درمان را خودش شخصاً پرداخت می کرد!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۵

با وجود سن کمش عشق به جبهه و شهادت در قلبش موج می زد.

پدر و مادرم با حضور اسدالله در جبهه مشکلی نداشتند و به راحتی رضایت‌نامه کتبی را به او دادند. اما مشکل اصلی سن پایین و اندام کوچکش بود.

از شناسنامه کپی گرفت و با ترفندی سن خود را بالا برد، برای اندام کوچکش هم کار جالبی کرد.

چند دست لباس روی هم پوشید و با استفاده از یک کفش پاشنه بلند قد اسد کمی بلندتر شد! مسئول اعزام جبهه به او شک نکرد و برگه اعزامش به راحتی صادر شد.

دوستانم به من که مسئول کل بسیج منطقه بودم پیغام دادند اسدالله برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده است! با اینکه می توانستم جلوی اعزامش را بگیرم و بهانه‌تراشی کنم اما توکل بر خدا کردم و مانع حضورش در جبهه نشدم.

۶

عراق بعد از آتش‌بس قطعنامه را نقض کرد و برای باز پس گیری خرمشهر چند تیپ به منطقه اعزام کرد.

اکثر رزمندگان ایرانی به شهرهای خود برگشته بودند و تصور نمی کردیم صدام مرتکب این خطای بزرگ شود! اسدالله در منطقه حضور داشت و به همراه گردان حبیب برای جلوگیری پیش‌روی دشمن به خط اعزام شد.

بچه های گردان مجهز به سلاح آر.پی.جی  بودند، فرمانده دستور می دهد همگی استتار کنند و کمین بگیرند.

صدها تانک عراقی دشت های وسیع منطقه را با سرعت طی می کردند و به محل کمین گردان حبیب نزدیک می شدند. فاصله تانک ها به رزمنده ها کمتر از ۵۰ متر شد! فرمانده دستور شلیک گلوله‌های آر.پی.جی را صادر می کند.

در کمتر از چند دقیقه منطقه به جهنمی از آتش تانک های سوخته تبدیل می شود.

سیصد نفر مقابل سه هزار نفر جنگ جانانه‌ای می کنند و اکثر آنها به شهادت می رسند. کمتر از ده نفر زنده بر می گردند، یکی از آنها اسدالله بود.

اسد تا مدت‌ها غمگین و ناراحت از خاطرات آن روز عجیب می گفت: تانک های دشمن بی‌رحمانه از روی بدن مجروحان رد می شدند و گوشت بدن دوستانم به شنی تانک چسبیده بود، من فقط نظاره‌گر این جنایت بودم.

رفقای خوبم به شهادت رسیدند و من به خانه برگشتم!

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۷

عصر روز بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت که اغتشاشگران به حوزه بسیج خیابان آزادی حمله کردند، اسدالله با شمایل فتنه‌گران در میان جمعیت بود.

می گفت: هر لحظه اوضاع وخیم‌تر می شد، فتنه گران قصد ورود به حوزه بسیج و دسترسی به اسلحه ها را داشتند! تنها کاری که می توانستم انجام بدهم فقط ترساندن آن ها بود!

می گفتم: نرید جلو. خطرناک است. اسلحه جنگی دارند و شما را با تیر می‌زنند، به هیچ کدامتان رحم نمی کنند و…

آنقدر مشغولشان کردم تا یگان ویژه نیروی انتظامی در صحنه حاضر شد و بساطشان را جمع کرد. اذان مغرب را گفته بودند، وضو گرفتم و همان جا در پیاده رو کنار آتش و دود نمازم را خواندم.

۸

سال هفتادوهشت آتش فتنه کوی دانشگاه کم کم دامن تهران را گرفت و حوادث عجیبی رخ داد! اسدالله مثل همیشه وسط معرکه بود و کار اطلاعاتی انجام می داد.

برخی از سران فتنه مسیر جمعیت معترض را به سمت بیت رهبری تغییر دادند و به خیال خامشان قصد تسخیر بیت را داشتند! می گفتند تا پایان شب همه مراکز حساس را فتح می کنیم!

اسد تماس می گرفت و درخواست اعزام نیرو می کرد. بعد از هماهنگی مسئولین بسیج تعدادی از بسیجیان پایگاه را به نقاط درگیری خصوصاً اطراف بیت اعزام کردیم.

آن سالها مثل حالا تلفن های همراه پیشرفته و مجهز به دوربین نبود، اسدالله میان جمعیتی که به سمت بیت می رفتند لیدرهای فتنه را شناسایی می کرد.

قبل از رسیدن فتنه‌گران به خیابان های اطراف بیت، آتش فتنه آن روز با کمک بسیجیان خاموش شد.

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۹

در ایام فتنه به «اسد اغتشاش» معروف بود! هر کسی نیاز به آخرین خبرهای فتنه داشت کافی بود با اسدالله تماس برقرار کند تا در جریان خبرها قرار بگیرد. اسدالله یک نفر بود و تنهایی کار اطلاعاتی انجام می داد اما در یک زمان همه جا حضور داشت و می دانست چه خبر است!

روز عاشورا فتنه گران پس از هتک حرمت مجلس عزاداری سیدالشهدا علیه السلام به وزارت کار حمله کردند.

اسدالله به وسیله دو عدد گاز اشک‌آور جلوی هجوم جمعیت به وزارت کار را می گیرد و به تنهایی از وزارتخانه محافظت می کند و جمعیت پراکنده می شوند.

در اوج شلوغی‌های تهران توانسته بود زیرزمینی را کشف کند که فتنه گران از آن برای شکنجه نیروهای انقلاب استفاده می کردند. می گفت: با چشمان خودم دیدم بچه بسیجی ها را بعد از ضرب و شتم مخفیانه به داخل زیرزمین می برند و معلوم نبود چه بلایی بر سرشان می آورند!

با اقدام به موقع اسدالله آن خانه شناسایی شد و عوامل جنایت زیرزمین دستگیر شدند.

۱۰

با کمک خانواده توانست خانه ای دو طبقه در محله شمشیری خریداری کند. طبقه اول را به یکی از نمازگزاران مسجد اجاره داد و مبلغ ناچیزی به عنوان کرایه از او دریافت می کرد.

یک روز به مستأجر می گوید: شما چرا خانه نمی خرید؟! سالهاست مستأجر هستید.

مستأجر می گوید: کل دارایی من همان پول پیشی است که به شما دادم، دوست دارم صاحب خانه شوم اما در توانم نیست و پولی در بساط ندارم.

اسدالله می گوید: من پول پیشت را برای پیش پرداخت برداشتم! شما مابقی پول خانه را قسطی به من بده، خانه من برای تو…

مستأجر حیرت زده به اسد نگاه می کند و می گوید: آقای ابراهیمی شوخی می‌کنی؟!

اسد به می گوید جدی گفتم، مبارکت باشد!

چندین مرتبه خانه خرید و به این شکل عجیب به نیازمندان فروخت! در حالی که خود مستأجر بود!

از نداری خودش به مردم می بخشید! آدم سرمایه‌دار و پولداری نبود، اما زندگی اش همیشه برکت داشت و لنگ نمی ماند.

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟

۱۱

خانواده نیازمندی را به ما معرفی کردند. پدر سرایدار بود و سه فرزند کوچک داشت.

کودک پنج ساله‌اش مبتلا به یک بیماری خاص شده بود که نمی توانست غذای معمولی بخورد. غذای او در بسته بندی خاصی از آلمان فرستاده می شد که هزینه سنگینی داشت. اغلب روزهای هفته آن طفل معصوم بخاطر مشکل مالی پدرش گرسنه می ماند و ضعیف شده بود.

با پیگیری‌های شبانه روزی اسدالله هزینه غذای کودک تأمین شد.

اسد هر روز غذا را تحویل می گرفت و در باکس موتورش می گذاشت، قبل از غروب غذا را تحویل خانواده نیازمند می داد. با حمایت های اسدالله از آن خانواده وضعیت جسمی کودک رو به بهبودی رفت و بچه جان گرفت.

همزمان هزینه دیالیز تعدادی بیمار فاقد دفترچه بیمه را هم تأمین می کرد. شاید هر کسی جای اسدالله بود با این حجم از کار خیر، زندگی‌اش متلاشی می شد!

*مرتضی اسدی

شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی

اسدالله به وسیله دو عدد گاز اشک‌آور جلوی هجوم جمعیت به وزارت کار را می گیرد و به تنهایی از وزارتخانه محافظت می کند و جمعیت پراکنده می شوند.



منبع خبر

کاشف شکنجه‌گاه انقلابی‌ها در فتنه ۸۸ که بود؟ + عکس بیشتر بخوانید »

لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شد

شهادت همزمان دو دوست در پشت جبهه


لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی از بانوان فعال خرمشهری را آورده است که به نقل از کتاب کوچه‌های خرمشهر از روز‌های اول جنگ منتشر شده است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید.

«چند روزی از شروع جنگ می‌گذشت. ما در مسجد، مشغول کمک بودیم. همه در تاب و تب بودند. لحظه‌ای آرام نداشتند. یک شب مهدی آلبوغبیش از جوانان فعال شهر ما را دید و گفت: «حالا که نشستید، لااقل در گودال‌هایی که خودتان کندید نگهبانی بدید.» من و شهناز محمدی اسلحه گرفتیم و نگهبانی دادیم. شهناز قدبلندی داشت و می‌گفت که این گودال‌ها اندازه من نیست و اگر بمیرم، باید بزرگ‌تر از این برایم حفر کنند! او دختر شوخ‌طبعی بود.

شب بعد با بقیه بچه‌ها روی پشت‌بام دراز کشیده بودیم و استراحت می‌کردیم. صحبت‌ها گل انداخته بود و هر کس جیزی تعریف می‌کرد. بچه‌ها تشنه بودند. شهناز حاجی‌شاه برای آوردن آب داوطلب شد. دختر متواضع و دلسوزی بود و خیلی زحمت می‌کشید. او و شهناز محمدی همیشه با هم بودند و صمیمت خاصی بینشان بود. وقتی با همان لباس‌های قشنگی که تنش بود برای آوردن آب بلند شد، بچه‌ها شروع کردند به خندیدن. خدیجه عابدی (همسر مهدی آلبوغبیش) گفت: شهناز این لباس عروسیته که پوشیدی؟ شهناز با خنده جواب داد: «آره. لباس عروسیه… مگه چشه؟» آن شب خیلی خندیدیم. بچه‌ها می‌گفتند خدا عاقبت این خنده‌ها را به خیر کند.

روز بعد هر دو شهناز را دیدم، هنوز چند قدم از آن‌ها دور نشده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. دیگر چیزی نفهمیدم. گوش‌هایم سوت می‌کشید و نمی‌توانستم بلند شوم. یکی از برادر‌ها مرا روی کولش انداخت و تا کنار ماشین آورد. وقتی به هوش آمدم، اولین چیزی که دیدم پای شهناز محمدی بود. پایی که فقط به یک پوست آویزان بود و هر لحظه در حال جدا شدن. اولین بار بود که مرده می‌دیدم. حال عجیبی به من دست داد، چیزی شبیه تهوع. انگار قلبم را با چرخ‌گوشت چرخ می‌کردند. هر دو شهناز با هم رفته بودند. باورش برایم سخت بود و تحملش سخت‌تر.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

شهادت همزمان دو دوست در پشت جبهه بیشتر بخوانید »

لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شد

شهادت همزمان دو دوست فداکار در بحبوحه سرپا نگه داشتن پشت جبهه


لباس عروس شهناز که لباس شهادتش شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی از بانوان فعال خرمشهری را آورده است که به نقل از کتار کوچه‌های خرمشهر از روز‌های اول جنگ منتشر شده است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید.

«چند روزی از شروع جنگ می‌گذشت. ما در مسجد، مشغول کمک بودیم. همه در تاب و تب بودند. لحظه‌ای آرام نداشتند. یک شب مهدی آلبوغبیش از جوانان فعال شهر ما را دید و گفت: «حالا که نشستید، لااقل در گودال‌هایی که خودتان کندید نگهبانی بدید.» من و شهناز محمدی اسلحه گرفتیم و نگهبانی دادیم. شهناز قدبلندی داشت و می‌گفت که این گودال‌ها اندازه من نیست و اگر بمیرم، باید بزرگ‌تر از این برایم حفر کنند! او دختر شوخ طبعی بود.

شب بعد با بقیه بچه‌ها روی پشت‌بام دراز کشیده بودیم و استراحت می‌کردیم. صحبت‌ها گل انداخته بود و هر کس جیزی تعریف می‌کرد. بچه‌ها تشنه بودند. شهناز حاجی‌شاه برای آوردن آب داوطلب شد. دختر متواضع و دلسوزی بود و خیلی زحمت می‌کشید. او و شهناز محمدی همیشه با هم بودند و صمیمت خاصی بینشان بود. وقتی با همان لباس‌های قشنگی که تنش بود برای آوردن آب بلند شد، بچه‌ها شروع کردند به خندیدن. خدیجه عابدی (همسر مهدی آلبوغبیش) گفت: شهناز این لباس عروسیته که پوشیدی؟ شهناز با خنده جواب داد: «آره. لباس عروسیه… مگه چشه؟» آن شب خیلی خندیدیم. بچه‌ها می‌گفتند خدا عاقبت این خنده‌ها را به خیر کند.

روز بعد هر دو شهناز را دیدم، هنوز چند قدم از آن‌ها دور نشده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد. دیگر چیزی نفهمیدم. گوش‌هایم سوت می‌کشید و نمی‌توانستم بلند شوم. یکی از برادر‌ها مرا روی کولش انداخت و تا کنار ماشین آورد. وقتی به هوش آمدم، اولین چیزی که دیدم پای شهناز محمدی بود. پایی که فقط به یک پوست آویزان بود و هر لحظه در حال جدا شدن. اولین بار بود که مرده می‌دیدم. حال عجیبی به من دست داد، چیزی شبیه تهوع. انگار قلبم را با چرخ‌گوشت چرخ می‌کردند. هر دو شهناز با هم رفته بودند. باورش برایم سخت بود و تحملش سخت‌تر.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

شهادت همزمان دو دوست فداکار در بحبوحه سرپا نگه داشتن پشت جبهه بیشتر بخوانید »

تنش‌های آبی منطقه را به حداقل خواهیم رساند/ تانکرهای آب ‌سریعاً به روستاها اعزام شد



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، بسیاری از معضلات و مشکلات استان خوزستان، نشئت‌گرفته از مدیریت ناکارآمد و نبود عزم و اراده بر حل مسائل استان است که بارها توسط نمایندگان و مردم استان مورد انتقاد بوده است، اما در این بین، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که از ظرفیت بسیج و نیروهای جهادی برخوردار است، در حل مسائل استان خوزستان در خط مقدم بوده  است‌که سیل سال ۹۸ و تنش آبی فعلی نمود واضح و عینی این مسئله بوده است.

بیشتر بخوانید:

پاسخی برای سوء مدیریت و کم کاری‌ها در خوزستان نداریم

چندی پس از شدت گرفتن تنش آبی در استان که باعث تلف شدن آبزیان و دام مردم شده بود و بی‌تفاوتی و یا سهل‌انگاری مدیران دولتی مورد انتقاد همگان قرار گرفت، باز سپاه خوزستان منتظر دستور یا کسب اجازه یا تأمین اعتبار نشد و خود با امکانات و تجهیزات خودش وارد عمل شد.

۱۹ تیرماه بود که فرمانده سپاه خوزستان با اعلام آبرسانی با تانکر به دام مردم روستایی و همچنین اجرای طرح آبرسانی به مردم روستای جفیر ۱ و ۲ از ورود جدی و تخصصی سپاه به موضوع تنش آبی خبر داده بود که نشان از عزم و اراده جدی در نیروهای جهادی در حل مسئله است.

‌فرمانده سپاه ولی‌عصر(عج) خوزستان در تشریح اقدامات صورت‌گرفته سپاه در خوزستان اظهار داشت:‌ محل‌هایی را که کم‌آب یا بی‌آب بود شناسایی و تانکرهای آب را سریعاً به روستاها اعزام کردیم.

سردار شاهوارپور با بیان اینکه “۹۱ کیلومتر لوله برای ۸۷ روستا که بخشی در دشت‌آزادگان و بخشی در دیگر مناطقی مانند شادگان و ایذه هستند، تهیه کردیم که در حال احداث است“، افزود: همزمان با استفاده از تانکرها و لوله‌هایی که در حال تکمیل هستند تنش‌های آبی را به حداقل خواهیم رساند.

وی با ابراز اینکه آبرسانی در شهرستان‌های سوسنگرد، حمیدیه، هویزه، شادگان، خرمشهر، آبادان و ۷۰ درصد آب اهواز با کمک طرح آبرسانی غدیر تأمین می‌شود، تصریح کرد: طرح آب‌رسانی روستاهای جفیر ۱ و ۲ به‌طول ۹ کیلومتر و با اعتبار ۳ میلیارد تومان، ۱۹ تیر اعلام شد و ۲۴ تیر به اجرا در آمد که تماماً به‌دست نیروهای بسیج سازندگی سپاه خوزستان اجرایی شده است.

منبع: تسنیم



منبع خبر

تنش‌های آبی منطقه را به حداقل خواهیم رساند/ تانکرهای آب ‌سریعاً به روستاها اعزام شد بیشتر بخوانید »

زدودن توهم مسعود رجوی توسط مردم اسلام‌آباد غرب/

زدودن توهم مسعود رجوی توسط مردم اسلام‌آباد غرب/ روایت شهید صیاد شیرازی از واکنش مردم به هجوم منافقین


زدودن توهم مسعود رجوی توسط مردم اسلام‌آباد غرب/به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پنجم مرداد سالروز عملیات افتخارآفرین مرصاد است که جهت تقابل با تهاجم منافقین به ایران در عملیاتی با نام «فروغ جاویدان» صورت گرفت. این عملیات از سوی نیرو‌های مجاهدین خلق (منافقین) و با حمایت صدام از استان کرمانشاه و شهر اسلام‌آباد آغاز شد اما با دفاع محکم نیرو‌های رزمندگان اسلام و به خصوص فرمانده شهید علی صیاد شیرازی با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسید.

متن زیر از کتاب «در کمین گل سرخ»، روایتی از زندگی شهید صیاد شیرازی نوشته محسن مؤمنی است، که در آن اشاره‌ای نیز به عملیات مرصاد شده است.

«سه روز پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط امام خمینی (ره)، عراق بر حملاتش به ایران افزود و در یک حمله گسترده به سوی خرمشهر هجوم برد اما با اشاره امام خمینی (ره) دوباره نیرو‌های مردمی به جبهه‌ها آمدند و در یک جنگ تن به تن دشمن را تا مرز‌های بین‌المللی عقب راندند اما غافل از آنکه کاروانی از سمت غرب کشور در سودای حکومت بر مردم ایران پیش می‌آمد.

آن روز تیمسار صیاد در جنوب بود که خبر حمله سنگین دشمن از سمت غرب را شنید. او آن روز از طرف شورای عالی دفاع به مأموریت آمده بود تا فعل و انفعالات اخیر جبهه‌های جنوب را از نزدیک بررسی کند. چون حمله عراق به جنوب بعد از پذیرش قطعنامه از سوی ایران باعث شده بود که تمام نیرو‌های مؤثر به آنجا کشیده شوند و جبهه‌های غرب خالی بمانند.

در چنین اوضاعی رهبران سازمان مجاهدین خلق که در رکاب حاکم عراق بودند، زمان را برای حمله به ایران مناسب دیدند و در کمتر از ۲۴ ساعت موفق شدند کاروانی با حدود ۱۵ هزار نفر زن و مرد را مهیای جنگ با ایران کنند. مسعود رجوی به سربازان خود گفته بود که نیرو‌های مسلح جمهوری اسلامی ایران به علت حملات اخیر ارتش عراق از هم پاشیده است و در داخل نیز دولت به علت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ اقتدارش را از دست داده؛ بنابراین ما که به کرمانشاه برسیم، از همه جای ایران مردم به نفع ما وارد میدان می‌شوند.

رجوی چنان در عالم تخیل خود کار ایران را تمام شده می‌پنداشت که نخواست وقت را به پاسخ‌گویی به اشکالات یارانش از دست دهد و سرمست از پیروزی که خیال می‌کرد، به آنان گفت: «جمع‌بندی نهایی در میدان آزادی.»

کاروان منافقین عصر روز سوم مرداد به راه افتاد، از تنگه پاتاق وارد خاک ایران شد و به کمک ارتش عراق موفق شد که خط اول را بشکند و با حمایت نیرو‌های هوایی صدام پیش بیاید. آنها از سر پل ذهاب نیز گذشتند و موفق شدند شهر کِرِند را هم تصرف کنند. مسعود رجوی هم با خودروی ضدگلوله همراه آنان می‌آمد.

بر خلاف تصور مجاهدین خلق، مردم اسلام‌آباد با گاو و گوسفند به استقبالشان نیامدند بلکه با داس و تبر از خانه و کاشانه‌شان دفاع کردند. هرچند شهر سقوط کرد اما مجاهدان خلق چنان زهر چشمی از خلق خدا گرفتند که صدام در تمام جنایات هشت ساله‌اش انجام نداده بود. مردم اسلام‌آباد اولین و آخرین محکومان حکومت منافقین بودند.

سازمان مجاهدین خلق ایران که روزی برای برای نجات مردم ایران از استثمار آمریکا پا به میدان مبارزه گذاشته بود، بر اثر نفوذ ایدئولوژی‌های التقاطی چنان به انحراف افتاد که درتاریخی‌ترین لحظات ایران بر سر سفره صدام نشست و به سوی مردم ایران آتش گشود. اینچنین بود که مردم ایران آن‌ها را «منافق» نامیدند.

آن شب در حالیکه آنان در بیمارستان امام خمینی (ره) اسلام‌آباد مجروحان را قتل عام می‌کردند، رادیوشان به مردم کرمانشاه نوید می‌داد که فردا به سوی آنان می‌آید. خبر سقوط اسلام‌آباد غرب در تهران مردان شورای عالی دفاع را سردرگم کرده بود. آن‌ها هنوز گمان می‌کردند که با ارتش عراق طرف هستند؛ لذا آغاز این حمله با دانسته‌های آنان از توانایی ارتش عراق نمی‌خواند. همان شب تیمسار صیاد (مرد روز‌های سرنوشت‌ساز) عازم منطقه شد.

بخش زیر سخنان شهید صیاد است

«شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشان و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خودرو‌هایی که در انتظار جابجایی بودند، پر شده و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاه‌های تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست بیاوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است.»

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

زدودن توهم مسعود رجوی توسط مردم اسلام‌آباد غرب/ روایت شهید صیاد شیرازی از واکنش مردم به هجوم منافقین بیشتر بخوانید »