خرمشهر

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند


به گزارش نوید شاهد به نقل از ایرنا، عملیات بیت‌المقدس بامداد دهم اردیبهشت سال 1361 در حالی که تنها دو ماه از عملیات گسترده فتح المبین در جبهه جنوب می‌گذشت، آغاز شد و خرمشهر پس از 576 روز اشغال در سوم خردادماه همان سال از دست بعثی‌ها آزاد شد. این عملیات با رمز «یا علی بن ابی طالب(ع)»، با هدف آزادسازی خرمشهر که به مسئله حیثیتی تبدیل شده بود و از نظر سوق الجیشی بسیار اهمیت داشت، در وسعتی حدود پنج هزار و 400 کیلومتر مربع و در چند مرحله برگزار شد.

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند

شکستن محاصره آبادان در عملیات ثامن الائمه، آزادی بستان در عملیات طریق القدس و سپس عملیات فتح المبین برای آزادی قسمتی از خاک ایران، روحیه سربازان اسلام را تقویت کرده بود. انهدام ضد انقلاب در داخل نیز سبب آرامش داخلی کشور، توجه بیشتر به مناطق جنگی و نیز آسودگی خاطر رزمندگان از جریان‌های داخلی شد.

اوضاع منطقه به سبب پیروزی‌های ایران بسیار متشنج بود؛ زیرا آمریکا و سایر دولت‌های غربی آشکارا از این امر ناراحت بودند. در چنین شرایطی، عملیات بسیار پر اهمیت بیت‌المقدس مطرح شد. اهمیت این موضوع، به آن دلیل است که خرمشهر، استراتژیک‌ترین نقطه درگیری محسوب می‌شد؛ به گونه‌ای که گروه غالب و مسلط بر آن، برنده جنگ محسوب می‌شد.

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند

جزییات عملیات بیت‌المقدس

با مشورت فرماندهان ارتش و سپاه، جنوب کرخه و غرب کارون؛ شهرهای اهواز، دشت آزادگان، هویزه، پادگان حمید و خرمشهر به عنوان منطقه عملیاتی بیت‌المقدس انتخاب و برنامه‌ریزی‌های اجرای آن از همان روزهای عملیات فتح‌المبین در فروردین سال 1361 آغاز شد. اصلی‌ترین هدف عملیات بیت المقدس، آزادسازی خرمشهر بود و رزمندگان با روحیه و عزمی جزم رسیدن به این هدف را 30 دقیقه بامداد دهم اردیبهشت آغاز و سوم خرداد به انجام رساندند. این عملیات هم مانند فتح‌المبین، حاصل همکاری مشترک ارتش به فرماندهی شهید «علی صیادشیرازی» و سپاه به فرماندهی «محسن رضایی» بود و شهید «حسین خرازی» از تیپ 14 امام حسین (ع)، «احمد متوسلیان» از تیپ 27 محمد رسول الله، شهید «حسن باقری» از قرارگاه نصر و شهید سردار «قاسم سلیمانی» از تیپ 41 ثارالله، از مهمترین فرماندهان عملیات بیت‌المقدس بودند.

موقعیت جغرافیایی

منطقۀ عملیاتی مزبور، شامل جنوب غربی اهواز و غرب کارون بود که میان چهار مانع طبیعی، محصور بود: از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانۀ کارون و از غرب به هور الهویزه و شط العرب منتهی می‌شود.

اهمیت منطقه، سبب شده بود که عراق برای حفظ آن، بسیار مصمم باشد. هموار بودن این قسمت، امتیازی برای عراق محسوب می‌شد اما محدودیت نیرو و وسعت منطقه، از نقاط ضعف دشمن بود. سپاه صدام، به دلیل همین محدودیت‌ها، قوای خود را در نقاط مهم جیفر و خرمشهر متمرکز کرده بود و در تدبیر پدافندی خود، بیش از همه به خرمشهر و بصره اهمیت داده بود. پس از عملیات فتح المبین لشکرهای سپاه و ارتش به مناطق در نظر گرفته شده اعزام شدند.

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند

نحوه عملیات

فرماندهان غیور اسلام، پس از جلسات متعدد، بهترین شیوه برای اجرای عملیات بیت المقدس را عبور از رودخانۀ کارون دانستند؛ زیرا دشمن، هرگز تصور نمی‌کرد که نیروهای ایران، بتوانند از کارون عبور کنند بدین ترتیب دشمنان، غافلگیر می‌شدند و پیروزی به دست می‌آمد. طرح عملیات آماده شد و قرارگاه مرکزی کربلا، فرماندهی کل آن را به عهده گرفت؛ بعد مقرر شد سه قرارگاه قدس، فتح و نصر برنامه را اجرا کنند.

بنا بود در شمال منطقه (رودخانۀ کرخه) قرارگاه قدس به متجاوزان حمله کند و آنان را سرگرم کند سپس نیروهای قرارگاه فتح، در منطقۀ میانی عملیات از کارون بگذرند و خود را به جاده اهواز – خرمشهر برسانند که 15 –20 کیلومتر از رودخانه فاصله دارد و پشت آن جاده، مستقر شدند تا در صورت حملۀ دشمن، مقاومت کنند. پایین‌ترین قسمت منطقۀ عملیاتی، محوطه‌ای بود که قرارگاه نصر وارد عمل شد؛ نیروهای این قرارگاه باید از کارون عبور می‌کردند و سپس برای آزادسازی خرمشهر و رسیدن به مرزهای بین الملل با دشمن می‌جنگیدند.

مرحله نخست عملیات در ساعت 30 دقیقه بامداد دهم اردیبهشت 1361 در غرب کارون، آغاز شد. تمام برنامه براساس پیش بینی انجام شد ولی آخرین گروه نتوانستند طبق برنامه، برای آزادسازی خرمشهر حرکت کنند؛ زیرا کناره‌های جاده اهواز – خرمشهر باتلاقی بود و نیروهای عراقی در این منطقه، تمرکز داشتند. در بخشی از این جبهه، نیروها تا ساعت 3 عصر مقاومت و به ناچار تا حدودی عقب‌نشینی کردند پس از آن 3 مرحله عملیاتی دیگر اجرا شد که در سوم خرداد به آزادی خرمشهر انجامید این در حالی بود که متجاوزان به سبب وضعیت داخلی ایران و نیز عملیات‌های ناموفق بر ضد عراق در پاییز و زمستان 1359، گمان می‌کردند سقوط دولت ایران تا پاییز سال1360 قطعی است.

این عملیات، همۀ دشمنان نظام را غافلگیر کرد و سرانجام سبب شد که نیروهای متجاوز، برای حفظ بصره، با سرافکندگی از خاک ایران خارج شوند.

نتایج عملیات بیت‌المقدس

در عملیات بیت‌المقدس پنج هزار و 38 کیلومتر مربع از اراضی اشغال شده شهرهای خرمشهر، هویزه و نیز پادگان حمید و جاده اهواز – خرمشهر آزاد شد. علاوه بر این شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد از تیررس توپخانه دشمن خارج و 180 کیلومتر از خط مرزی تأمین شد.

فتح خرمشهر موجب انفعال ارتش عراق شد؛ به گونه‌ای که نظامیان عراقی تا مدت زیادی نتوانستند از لاک دفاعی خارج شوند. عملیات بیت‌المقدس موجب شد تا کشورهای عرب منطقه به تقویت مالی و نظامی عراق مبادرت ورزند. طی این عملیات حدود 19 هزار تن از نیروهای عراق به اسارت درآمدند و بیش از 16 هزار تن کشته و زخمی شدند.

 

انتهای خبر/ ر



منبع خبر

دشمنان در آزادی خرمشهر غافلگیر شدند بیشتر بخوانید »

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، جبهه‌های حق علیه باطل برای رزمندگان شوری وصف‌ناشدنی داشت؛ شوری همراه با ایثار و حماسه و قدم به قدم آن برای آن‌ها، محل شهادت و ریخته شدن خون دوستان‌شان بود که گاهاً نمی‌توانستند پیکر مطهر آن‌ها را به عقب بازگردانند؛ بنابراین دل رزمندگان در محل شهادت همرزمان‌شان جا می‌ماند و منتظر لحظه‌ای بودند تا آن منطقه آزاد شود تا بتوانند پیکر مطهر دوستان شهید خود را به عقب بازگردانند و به آغوش خانواده‌شان برسانند.

این سرگذشت، در نامه‌ای که از بسیجی شهید «بهروز مرادی» در کتاب «یادداشت‌های خرمشهر» چاپ شده، بیان شده است؛ زمانی که این شهید والامقام در خرمشهر می‌جنگیده و پس از اشغال این شهر، ناچار به ترک خرمشهر شده و پس از آزادسازی شهر، به‌همراه برادر کوچک‌ترش به میان کوچه‌پس‌کوچه‌های خرمشهر رفته و به استخوان‌های یکی از دوستانش به‌نام محمود می‌رسد.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، متن نامه بسیجی شهید «بهروز مرادی» است:

«بسم الله الرحمن الرحيم

در یکی از روزهای مهرماه سال ۵۹ که با دشمن توی کوچه‌های پشت مدرسه… خرمشهر درگیر بودیم، سه نفر از دوستانم به خانه‌ای که مقر عراقی‌ها بود، حمله کردند و جنازه یک نفرشان داخل کوچه جا ماند. سه نفر «حمیدرضا دشتی» «محمدرضا باقری» و «توتونساب» بودند؛ و امروز که بعد از پیروزی قدم به شهرمان گذاشته‌ایم، این چهارمین نفری است که استخوان‌هایش پیدا می‌شود. وقتی استخوان‌های دوستم را پیدا کردم، برای لحظه‌ای گریستم و در برابر خدا زانو زدم؛ و زمین را به شکرانه امانت‌داری‌اش بوسیدم.

برادر کوچکم همراهم بود. او را آورده بودم تا از نزدیک با واقعیت‌های جنگ آشنا شود. مدتی را در راهروهای زیرزمینی و سنگرهای دشمن قدم زدیم و برای او حماسه‌های جوانان شهر را می‌گفتم که چگونه فرزندان اسلام در غربت، رقص مرگ می‌کردند؛ و او هاج و واج مانده بود. بعدازظهر که شد، به او گفتم: «داخل یکی از این کوچه‌ها یک آشنا هست؛ بیا برویم. شاید اثری از او باشد». قدم به قدم پوکه های «ژ ۳» روی زمین ریخته بود. سر این کوچه پوکه‌های شلیک‌شده از طرف ما بود و سر کوچه آن طرف‌تر پوکه‌های کلاشینکف عراقی‌‌ها.

۲۱ ماه پیش این‌جا در و دیوار و خانه‌ها شاهد یک جنگ خونین سخت بود و امروز ما آمده بودیم -که اگر خدا کمک کند- جنازه یکی از قربانیان این جنگ را بیابیم. آهسته کوچه‌ها را پشت سر گذاشتیم؛ به خانه‌ای نزدیک شدیم که هنوز فریاد وحشتناک عراقی‌ها را از آن‌جا به‌خاطر داشتم جلو خانه استخوان‌های «محمود» را پیدا کردم و آن‌طرف‌تر ساعت مچی او را داخل جیب شلوارش چند تیر «ژ ۳» بود و بلوز سبز و پیراهن سفید او بعد از ۲ سال هنوز سر جایش بود؛ و یک لنگه کفش او را زیر یک درخت فرسوده خرما پیدا کردم که در کنار او شش گلوله آر.پی.جی که از پشت‌بام خانه روبه‌رو شلیک شده بود، در دل زمین بود.

در آن لحظه زانوهایم سست شد و اشک چشمانم را گرفت. زمین را بوسیدم؛ زیرا عهد کرده بودم که اگر به خرمشهر، زنده رسیدم، بروم آن‌جاها که دوستانم شهید شده‌اند، خاک مقدس‌شان را زیارت کنم. برادرم به من نگاه می‌کرد، در حالی که چشمانش از حدقه در آمده بود…

به یاد پدر و خانواده محمود افتادم که هنوز که هنوز است، در انتظار بازگشت فرزندشان لحظه شماری می‌کنند. تا امروز خبر شهادت «محمود» را به مادرش نداده بودم؛ اما دیگر خوشحال هستم که لااقل استخوان‌های او را پیدا کرده‌ام و این می‌تواند باعث آرامش موقت قلب یک مادر باشد. به یاد مادر «سعید» افتادم؛ آن‌روز که ما جنازه سعیدمان را در جبهه آبادان جا گذاشتیم، مادر سعید به «صمد» گفته بود: «کاش بند پوتین سعید را برایم می‌آوردی تا من لااقل یک یادگار از پسرم داشته باشم». می‌بینی که ما در چه دنیایی زندگی می‌کنیم و با این وضع برای من سخت است که از جبهه دست بکشم. جبهه برای من همه‌چیز است. در جبهه دوستانم را یکی‌یکی از دست داده‌ام و حالا که دارم این نامه را برای تو می‌نویسم، صدای انفجارهای پیاپی خمپاره خصم، سکوت شب را می‌شکند و شاید هم…. بعد از آن خدا می‌داند چه بشود؟

قبل از فتح خرمشهر نوشتن چند خط نامه همراه بود با اعتراض دوستم «علی نعمت‌زاده» که می‌گفت: «گلوپ را خاموش کن»؛ اما الان که دارم این نامه را می‌نویسم، شاید جنازه علی در قبرستان آبادان پوسیده باشد و کسی نیست که به من بگوید خسته‌ام چراغ را خاموش کن؛ می‌خواهم بخوابم، من نمی‌دانم بعد از این چه خواهد شد؟ به مادرم گفته‌ام، در جبهه، بچه‌ها خواب امام حسین (ع) را می‌بینند و در بیداری، در نخلستان‌های جزیره «مینو»، مهدی (عج) را و شما در تهران در خواب، کوپن را می‌بینید و در بیداری صف مرغ کوپنی را. مادرم قانع شد که پسرش حق دارد در جبهه باشد.

می‌بینی که دنیای جبهه چه دنیای عجیبی است؟ یک دنیا حماسه است و این حماسه‌ها گاه در دل خاک مدفون می‌شوند. و گاه اثری از آن‌ها که یک تکه استخوان باشد، بعد از ۲ سال پیدا می‌شود».

خاطرنشان می‌شود؛ بسیجی شهید «بهروز مرادی» اول دی سال ۱۳۳۵ در خرمشهر چشم به جهان گشود. وی با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سال ۱۳۶۴ نیز در رشته صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل شد؛ اما قبل از پایان تحصیلاتش، در ۴ خرداد سال ۱۳۶۷ در منطقه «شلمچه» به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود بیشتر بخوانید »

مادر شهیدان «نیکبخت» آسمانی شد

مادر شهیدان «نیکبخت» آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از مازندران، «صبح گل جعفری» مادر صبور شهیدان «تقی» و «موسی نیکبخت» دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

پیکر مطهر این مادر شهید صبح شنبه در روستای بزرگ بیشه محله شهرستان فریدونکنار تشییع و در جوار فرزندان شهیدش خاکسپاری خواهد شد.

«تقی نیکبخت» یکم فروردین ۱۳۳۷ در شهرستان فریدونکنار به دنیا آمد و در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر به شهادت رسید. «موسی نیکبخت» سوم فروردین ۱۳۵۱ در فریدونکنار به دنیا آمد و در بیستم بهمن ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهیدان «نیکبخت» آسمانی شد بیشتر بخوانید »

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از قزوین‌‌، آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» متولد دهم خرداد سال ۱۳۳۸ است، سی‌ام دی سال ۱۳۶۰ در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است.

وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه اسارت در اردوگاه‌های رژیم به آغوش خانواده بازگشت.

آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده از خاطراتش روایت می‌کند: مرخصی که تمام شد باید دوباره برای عملیات برمی‌گشتیم. این‌بار که با همسرم خداحافظی می‌کردم برخلاف دفعات قبل که به جبهه می‌رفتم اصلاً حال‌وهوای همیشگی را نداشت. رنگ‌پریده و بسیار مضطرب و نگران بود و نمی‌توانست حرف بزند انگار به او الهاماتی از رفتن و دیگر برنگشتنم شده است که من از آن بی‌خبرم. اما دیگر کاری از دستم ساخته نبود چرا که همه فکر و ذکرم فقط رفتن به جبهه بود و شهادت و به هیچ‌چیز دیگر، حتی آینده خود و خانواده‌ام هم فکر نمی‌کردم. 

در آن لحظات و به هنگام خداحافظی با همسرم اوج نگرانی و استرس را در چهره رنگ‌پریده‌اش می‌دیدم و با وجود اینکه اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم. 

از قزوین که اعزام شدیم ما را مستقیم به لشکر ۸ نجف برده و از آن‌جا برای آموزش‌های تکمیلی غواصی به بهمن‌شیر و اروندرود منتقل شدیم. یک ماهی در آن‌جا آموزش دیدیم. آموزش‌هایی که کاملاً با برنامه‌های قبلی متفاوت بود طوری که اکثر آموزش‌ها و برنامه‌ها، شب‌ها و در آب انجام می‌شد. آموزش که تمام شد سردار عبدالله عراقی که فرمانده یکی از تیپ‌های لشکر ۸ نجف بود آمد و در خصوص وضعیت جبهه‌ها و اهمیت دفاع صحبت کرد. پس از صحبت‌های سردار، ما را سوار ماشین‌های کانکس‌دار کرده و حدوداَ ساعت ۱۰ شب بود که وارد گمرک خرمشهر شدیم. 

وضعیت گمرک را دیدیم کاملاً با دفعات قبل متفاوت بود. انگار دشمن کاملاً در جریان بود که ما قصد عملیات داریم و در گمرک مستقر هستیم عراقی‌ها مرتب منور می‌زدند و زمین و آسمان گمرک خرمشهر مثل روز روشنِ روشن بود. سه شبی را آن‌جا گذرانده و همه شناسایی‌ها و توجیهات انجام شده بود که در خط مقدم اروند، مقابل نیرو‌های دشمن در آن سوی اروند، مستقر شده و سنگر و پناهگاه‌های لازم را ساختیم. شب عملیات برادر احمد کاظمی فرمانده لشکر در جمع رزمندگان سخنرانی کرد و گفت به عملیاتی که می‌روید ۹۹ درصد امکان برگشت وجود ندارد.    

منبع: کتاب من پاسدار نیستم

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» بیشتر بخوانید »

رسول ملاقلی‌پور؛ از فیلمسازی غریزی تا جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر

رسول ملاقلی‌پور؛ از فیلمسازی غریزی تا جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، رسول ملاقلی‌پور سال ۱۳۳۴ در منطقه عباسی تهران متولد شد و به خاطر فقر مالی خانواده موفق به ادامه تحصیلات متوسط نشد. او در سنین نوجوانی عکاسی را به صورت آماتور شروع کرد و در سال ۱۳۵۴ بازیگری تئاتر را به خاطر فن بیان و از بین بردن لکنت زبان انتخاب کرد، اما عکاسی را به شکل حرفه‌ای ادامه داد.

در سال ۵۹ با شروع جنگ به عنوان عکاس و خبرنگار از آخرین روز‌های مقاومت در خرمشهر عکس و خبر تهیه می‌کرد. با آخرین نفرات مجبور به عقب‌نشینی به شرق خرمشهر شد، این در حالی بود که با دوربین سوپر ۸ توانست برای بار دوم فیلمبرداری را همزمان با عکاسی تجربه کند.

لذت و حس فیلمبرداری باعث شد تا او تجربیات عکاسی و ظهور و چاپ در لابراتوار را این بار از ویزور فریم‌های متحرک ببیند.

کارش را در فاصلۀ سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱ پس از دوره‌ای فعالیت آماتوری در زمینۀ عکاسی، با ساختن فیلم‌های مستند جنگی آغاز کرد، و با فیلم بلند نینوا (۱۳۶۲) ادامه داد. تا اواخر دهۀ ۱۳۶۰ با بلمی به‌سوی ساحل (۱۳۶۴)، پرواز در شب (۱۳۶۵) و افق (۱۳۶۷)، یک‌سر به ساختن فیلم‌های جنگی پرداخت. ملاقلی‌پور در سفر به چزابه و تا آخرین نفس (هر دو ۱۳۷۴)، نسل سوخته (۱۳۷۸)، قارچ سمی (۱۳۸۰)، و مزرعۀ پدری (۱۳۸۲)، بیشتر به دغدغه‌ها و حالات روحی رزمندگان پرداخت و در مجنون (۱۳۶۹)، خسوف (۱۳۷۱)، و پناهنده (۱۳۷۲)، به طرح داستان‌های اجتماعی و ماجرا‌های تلخ و ناگوار خارج از جبهه و جنگ روآورد.

آخرین اثر او میم مثل مادر (۱۳۸۵) بود. وی در میانۀ کارش (که مجموعاً شامل ۱۴ فیلم با موضوع جنگ ایران و عراق و مسائل پیرامون آن می‌شود) فیلم جنایی کمکم کن را نیز (به نویسندگی خودش) در سال ۱۳۷۷ ساخت که نه در فروش موفقیتی برایش داشت و نه در جشنواره‌ها.

ملاقلی‌پور طی دورۀ کوتاه فعالیتش فیلم‌نامۀ لبۀ تیغ (تولید ۱۳۷۱) و دشت ارغوانی (۱۳۷۳) را به ترتیب برای جمال شورجه و نادر مقدس نوشته و جز تهیه‌کنندگی تعدادی از ساخته‌های خودش، تهیه، تدوین و طراحی صحنه و لباس تعدادی از آثار کارگردانان دیگر را نیز به عهده داشته است.

موفق‌ترین فیلم او در میان آثارش هیوا بود که در هفدهمین دورۀ جشنوارۀ فیلم فجر جز دریافت جوایز بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و نامزدی در تعدادی از رشته‌های اصلی و فنی، توانست جوایز بخش‌های بهترین بازیگر نقش اول مرد (دیپلم افتخار/ جمشید هاشم‌پور)، طراحی صحنه (سیمرغ بلورین/ بهناز نازی و علی فداکار)، تدوین (تقدیر/ حسین زندباف)، فیلمبرداری (سیمرغ بلورین/ بهرام بدخشانی) و صدابرداری (سیمرغ بلورین/ بهمن اردلان) را نیز به دست بیاورد.

ملاقلی‌پور از کارگردانان سینمای جنگ و اجتماعی ایران بود و توانست با فیلم پرواز در شب سیمرغ بلورین بهترین فیلم را از جشنواره فیلم فجر دریافت کند.

رسول ملاقلی‌پور؛ از فیلمسازی غریزی تا جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر

او از کارگردانان متعهد سینمای پس از انقلاب بود. وی در سفر خود به کربلای معلا برای بازدید لوکیشن‌ها از فرصت استفاده کرد و مستندی نیز به نام ۶ گوشه عرش را جلوی دوربین برد که آخرین اثر او محسوب می‌شود. او در این سفر متوجه شد که هنرمندان برجسته اصفهانی در آنجا مشغول طراحی ضریح مقدس حضرت امام‌حسین (ع) هستند.

رسول ملاقلی پور از جمله فیلمسازانی محسوب می شد که در میان سینمادوستان و سینمانویسان به «فیلمساز غریزی» شهرت داشت.

فیلمسازی که ابتدا از عکاسی و فیلمبرداری گام در عرصه هنر نهاد و تا کسب جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر نیز پیش رفت و به عنوان یکی از فیلمسازان مطرح سینمای دفاع مقدس مطرح شد.

علی ملاقلی پور فرزند رسول ملاقلی پور درباره سبک و شیوه فیلمسازی و همچنین الگو و اساتید پدر چنین می گوید: سه نفر روی پدرم تأثیرگذاری داشتند. این تأثیرگذاری را البته بعدها در میان سخنان پدرم و فیلم‌هایش پیدا کردم. نخست بهروز مرادی که پدرم به وی علاقه زیادی داشت و در فیلم «سفر به چذابه» نیز به وی اشاره کرده است. در این فیلم جوانی که شباهت چهره‌ای زیادی با شهید بهروز مرادی داشت، در نقشی به نام بهروز بازی می‌کند. فرد دیگری که باعث تحول در پدر شد، شهید حسن شوکت که جانباز بود و بعد از جنگ شهید شد. پدر که در جبهه بوده، شهید شوکت از وی می‌خواسته تا کارهایی را انجام دهد مثلاً پیغام برساند. یک بار رسول ملاقلی‌پور از روی خستگی کار را انجام نمی‌دهد و می‌خوابد، فردایش شهید شوکت به وی می‌گوید، همین تعلل تو شاید باعث شهادت چند نفر شود. این سخنان وی باعث می‌شود، پدرم احساس کند به جنگ تعهد دارد و نباید کوتاهی کند.

رسول ملاقلی‌پور؛ از فیلمسازی غریزی تا جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر

می‌توانم بگویم شهیدان بهروز مرادی و حسن شوکت معلمان پدرم بودند و رسول ملاقلی‌پور که خیلی زود پدرش را از دست داده بوده و کسی را نداشته که به وی راه و رسم زندگی درست را یاد بدهد از آنها درس زندگی گرفته است. سومین شخص داستانش به ساخت یک مستند بازمی‌گردد. پدرم مستندی به نام «حمید و فاطمه» درباره شهید حمید باکری می‌سازد که روایت خانم فاطمه امیرانی از همسرش حمید باکری و عشق یک رزمنده به همسر و خانواده‌اش است. شخصیت حمید باکری و زندگی‌اش روی پدرم اثر می‌گذارد و همین موضوع مقدمه ساخت فیلم «هیوا» می‌شود.

وی که همراه با رسول احدی (مدیر فیلمبرداری) برای نگارش فیلمنامه فیلم بعدی‌اش به شمال کشور رفته بود، در شهر نوشهر بر اثر سکتهٔ قلبی جان باخت و چندروز بعد در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رسول ملاقلی‌پور؛ از فیلمسازی غریزی تا جایزه کارگردانی جشنواره فیلم فجر بیشتر بخوانید »