خرمشهر

شهادت ۲نفر در بمباران مدرسه خالی

شهادت ۲نفر در بمباران مدرسه خالی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در بخشی از خاطرات خانم صباح وطن‌خواه آمده است:

«شهر با سلاحی که مردم بهش خمسه خمسه می‌گفتند، زیر آتش گرفته شده بود. صدای انفجارهای پی درپی مرتب به گوش می‌رسید.

برگشتیم خانه. در راه برگشت، الهه از اتفاقاتی که پریروز و پریشب توی خرمشهر افتاده بود حرف می‌زد. می‌گفت یکی از اولین جاهایی را که عراق زده، مدرسۀ سالور در محلۀ طالقانی بوده.

با اینکه دانش‌آموزی در آن نبوده، اما زن و مرد فراش مدرسه هر دو شهید شده‌اند. بعد هم که جاهای دیگر از محلۀ طالقانی را زده بود و آن‌طور که می‌گفتند بین هفتادوپنج تا صد نفر شهید و نزدیک سیصد نفر مجروح شده بودند.

وقتی رسیدیم خانۀ خاله مریم، مامان و شهناز رفته بودند خانه‌مان دنبال آقام. می‌خواستند هرطورشده او را با خود بیاورند. دور هم که جمع بودیم خیالمان راحت‌تر بود. این طوری دلنگرانش بودیم. نمی‌دانستیم الآن چه می‌خورد و چه‌کار می‌کند.

توی خانه صدای انفجارهای دور و نزدیک مرتب به گوشمان می‌خورد. ساعتی نبود که بدون سروصدا بگذرد. تقریباً یک ساعت از رفتنشان می‌گذشت. در این سروصداها دلواپس مامان و شهناز بودیم»

خاطرات خانم صباح وطن‌خواه که از مجاهدان شهر خرمشهر بوده‌اند، در کتابی با نام صباح به قلم خانم فاطمه دوست‌کامی نوشته شده و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.



منبع خبر

شهادت ۲نفر در بمباران مدرسه خالی بیشتر بخوانید »

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی مقابل ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «کار‌های مهمی انجام داده‌اند، علاوه‌بر تهیه طرح‌های نظامی، مباحث نظامی مربوط به نبرد‌های سوق‌الجیشی و تاکتیکی بزرگ را تدوین کرده‌اند. همچنین سلاح‌ها و تجهیزات ما را بررسی و با تجهیزات ارتش ایران مورد مقایسه قرار داده‌اند. تلاش آن‌ها این است که برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران حفظ شود»؛ این جمله، تنها بخشی از اقدامات کشورهای غربی و برخی کشورهای عربی برای حمایت از رژیم صدام در جنگ تحمیلی است که «خالد سلمان محمودکاظمی» یکی از افسران ارتش بعث، در کتاب خاطرات خود باعنوان «آتش و خون در خرمشهر» به‌نقل از فرمانده خود، به آن اعتراف کرده است.

وی همچنین در بخشی دیگر از این خاطرات، روایت کرده است که فرمانده‌اش یعنی «سامرالحلی» در مقابل سوال وی مبنی بر این‌که «شما فکر می‌کنید نیرو‌های ما به اهداف‌شان برسند؟»، گفته است: «بله. چون همه عالم با ماست. نیرو‌های معارض ایران هم با ما هستند. ما دو هدف داریم، هدف اول و اعلام شده بازپس‌گیری اراضی غصب شده است و هدف دوم و اعلام نشده، سرنگون کردن رژیم ایران».

ادامه این مطلب، برگرفته از خاطرات «خالد سلمان محمودکاظمی» است که پیش روی نگاه مخاطبان خبرگزاری دفاع مقدس، قرار می‌گیرد.

بیشتر بخوانید:

* مردم «خرمشهر» با گلوله و سرنیزه به استقبال عراقی‌ها آمدند
* اعتراف افسر بعثی‌ به «شجاعت» نیروهای مقاومت مردمی در خرمشهر

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید

پس از اشغال «پل جدید» توسط نیرو‌های ما، پرچم عراق در آن‌جا به اهتزاز درآمد و تصویر «صدام» بر روی یکی از ستون‌های پل نصب شد؛ سپس نیرو‌های ما به پیشروی خود به‌سوی خرمشهر ادامه دادند. سربازان و افسران از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند؛ در واقع باید بگویم که روحیه‌ها بسیار بالا بود؛ زیرا رزمنده تحت تأثیر تبلیغات جنگ، احساس می‌کند که همه دنیا در کنار او می‌جنگد، به‌ویژه اگر دفاع از دین و وطن هم به‌عنوان عاملی در این نبرد وارد شده باشد، سربازان بیشتر تحت تأثیر این تبلیغات قرار می‌گیرند.

بالاخره وارد مناطق مسکونی شدیم، برخی از خانه‌ها هنوز نیمه‌ساز بودند. نیرو‌های ما به چند دسته تقسیم شدند. هر گروه بر اساس مأموریتی خاص اقدام به پیشروی کرد. یکی از سربازان از من پرسید: «جناب سروان چرا باید خانه‌ها را بازرسی کنیم؟»، گفتم: «دستور فرماندهی است و حتما آن‌ها در این‌باره بیشتر از ما می‌دانند». گفت: «جناب سروان. آیا ما اجازه برداشتن وسایل مردم را داریم؟»، گفتم: «بله، فرمانده نسبت به این کار اصرار دارد و تشویق می‌کند و آن را نشانه پیروزی قلمداد می‌کند».

با وجود پیشرفت نیرو‌های ما در مناطق مسکونی، مقاومت‌های پراکنده ایرانی‌ها همچنان وجود داشت. براساس گزارش‌های اطلاعاتی، شخصی به نام «جهان‌آرا» با نیرو‌های ما نبردی جانانه داشت. مأموریت این شخص بر اساس گزارش‌های اطلاعاتی، گردآوری نیرو‌های داوطلب و سازماندهی آن‌ها برای مقابله با نیرو‌های ما بود.

در همان ساعت‌های اولیه پیشروی به داخل خانه‌های مسکونی، تیراندازی‌های پراکنده‌ای از سوی ایرانیان به جانب ما انجام می‌شد. فرمانده تیپ ما معتقد بود که این نوع تیراندازی‌ها، بی‌هدف و کورکورانه است؛ اما این‌گونه نبود، آن‌ها تعدادی افراد مؤمن بودند که در صدد تثبیت موقعیت دفاعی خودشان قرار داشتند.

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید

دستگاه‌های اطلاعاتی ما از طریق دیده‌بان‌های‌مان اطلاعات دقیقی به دست آوردند، حاکی از این‌که تعداد نیرو‌های دشمن از ۱۰ نفر بیشتر نیست؛ بنابراین فرمانده تیپ ما با بی‌اعتنایی گفت: «خنده دار است». سپس سرش را تکان داد و افزود: «لشکری قدرتمند و با تجهیزات و نفرات کامل، کسانی را تعقیب می‌کند که تعداد آن‌ها از انگشتان دست تجاوز نمی‌کنند!».

سرهنگ دوم «احسان مقدادی»، به سرهنگ ستاد تیپ گفت: «سرورم، من احساس می‌کنم توطئه‌ای در کار باشد. شیعه در تیپ ما زیاد است، آن‌ها ممکن است در صدد برآیند تا برای رسیدن به مقصودشان، از تیپ ما استفاده کنند». فرمانده با عصبانیت جواب داد: «شیعه، شیعه. آن‌ها از نظر من ارزش پشه را هم ندارند». چنین سخنانی فقط با خود، خشم، نفرت و جفاکاری به همراه داشت. در میان افسران در یکی از خانه‌های مسکونی به دختری تجاوز کرده است. در میان ما از آن‌چه دیگر اقوام از آن به‌عنوان اصول و ارزش‌ها نام می‌برند، خبری نبود. آن‌چه باعث تحریک احساسات ما می‌شد، خواسته‌ها و گرایش‌های نفسانی بود و ما اسیر چنین ارزش‌های پستی شده بودیم.

از فرمانده تیپ، سرهنگ ستاد «سامرالحلی» که به‌تازگی به فرماندهی این تیپ منصوب شده بود، سؤال کردم: «جناب سرهنگ شما فکر می‌کنید نیرو‌های ما به اهداف‌شان برسند؟»، گفت: «بله. چون همه عالم با ماست. نیرو‌های معارض ایران هم با ما هستند. ما دو هدف داریم، هدف اول و اعلام شده بازپس‌گیری اراضی غصب شده است و هدف دوم و اعلام نشده، سرنگون کردن رژیم ایران».

پرسیدم: «آیا نیرو‌های ما قادر به تحقق این دو هدف هستند؟»، گفت: «بله، زیرا ما اصل غافل‌گیری را به کار بردیم، هیچ‌کس حتی نزدیکان حضرت رئیس جمهور در دنیا نمی‌دانستند که ما ایران را مورد حمله قرار خواهیم داد، فقط افراد خیلی محرم، چند ماه قبل اطلاع پیدا کردند».

می‌خواستم بیشتر اطلاع پیدا کنم، این بود که باز پرسیدم: «جناب سرهنگ، افراد محرم چه‌کسانی هستند؟»، گفت: «کارشناسان آمریکایی، فرانسوی و کارشناسانی از برخی کشور‌های عرب». نسبت به سخنان فرمانده تیپ که گمان می‌کرد من از مقربان او هستم، اشتیاق بیشتری پیدا کردم و به او گفتم: «نظر و نیت آن‌ها نسبت به جنگ چیست؟»، گفت: «کار‌های مهمی انجام داده‌اند، علاوه‌بر تهیه طرح‌های نظامی، مباحث نظامی مربوط به نبرد‌های سوق‌الجیشی و تاکتیکی بزرگ را تدوین کرده‌اند. همچنین سلاح‌ها و تجهیزات ما را بررسی و با تجهیزات ارتش ایران مورد مقایسه قرار داده‌اند. تلاش آن‌ها این است که برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران حفظ شود».

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید

پس از پیشروی تیپ، ما توانستیم در مناطق مسکونی یک گروه ایرانی را از بین ببریم. اوامر صادره از وزارت دفاع حاکی از این بود که به هیچ‌کس رحم نکنید. در ساعت ۴ صبح روز ۱۹۸۰/۹/۲۹ مطابق با ۱۳۵۹/۷/۷ تقویم ایرانی، تیپ ما (تیپ ۲۴) با الحاق گردان‌هایی از نیرو‌های پیاده و زرهی، تقویت شد. قبل از حمله به خرمشهر، توپخانه ما شبانه‌روز محور تنومه، شلمچه – خرمشهر را در زیر آتش خود داشت. گلوله‌های توپ، چون باران بر این محور می‌بارید. سر و صدای سربازان که شاهد ستون‌های دود بودند و پیشروی می‌کردند در همه‌جا پیچیده شده بود. در منطقه مجتمع‌های مسکونی مقاومت نیرو‌های ایرانی شدید بود، به نحوی که ما یک گردان کامل از نیرو‌های خود را از دست دادیم. همچنین بسیاری از وسایل، تجهیزات و مهمات ما از بین رفت خودرو‌های حامل بنزین، مواد غذایی، لباس و دیگر وسایل مورد نیاز همه با موشک‌های «آر. پی. جی هفت» ایرانی‌ها منهدم شد. در نتیجه این درگیری‌ها، از پنج گردان ما فقط دو گردان باقی ماند. حتی ما نتوانستیم چیزی را به عقب برگردانیم… در نتیجه به منطقه «النخیل» برگشتیم و منتظر دستورات جدید شدیم.

از سرگرد «فوذی مروان الکریم» پرسیدم: «بعد از این عملیات ما چه باید بکنیم؟» او که سر و صورتش را گرد و غبار فرا گرفته بود، جواب داد: «در واقع ما را در ورطه این جنگ گرفتار کردند، این‌ها مردمی کینه‌توز هستند». به او گفتم: «جناب سرگرد… جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل را به‌خاطر می‌آورید. در آن جنگ نیز مشکلات بسیار شدیدی وجود داشت. بلافاصله جواب داد: «درست است، اما ما در این‌جا با مردمی می‌جنگیم که واقعا عاشق مرگ و شهادت‌اند».

علی‌رغم گلوله‌باران شدید و فضای آکنده از خون، با این سخنان در پی یافتن حقیقت بودم؛ از این‌رو به‌نظرم آمد که از سرگرد درباره «انگیزه‌های این جنگ» بپرسم، به من جواب داد: «از من سوال‌های مشکل نپرس. باید بگویم که ما در این‌جا به‌خاطر هیچ و پوچ می‌جنگیم. آیا مطالبی درباره بیهودگی خوانده‌ای. ما گروهی بیهوده و هیچ و پوچ هستیم که عاشق تخریب و ویران‌گری هستیم».

پس از مدتی اوامر جدیدی به این شرح دریافت کردیم مبنی بر این‌که گردان هشتم نیرو‌های ویژه، موضع دفاعی اتخاذ می‌کنند و گردان نهم اقدام به حمله می‌کند. همچتین نیرو‌های توپخانه از نیرو‌های مهاجم نیز پشتیبانی به‌عمل آورند.

گردان نهم پس از حمله، سیلی محکمی از نیرو‌های بسیجی ایرانی دریافت کرد. این گردان آن‌چنان دچار تلفات شد که از هم پاشید. میزان خسارت‌های وارده به نیرو‌های ما طی تلفن‌گرامی به اطلاع فرماندهی سپاه سوم رسید. فرمانده سپاه سوم گفته بود: «به ما این همه تلفات وارد شده در حالی که با نظامی می‌جنگیم که هنوز خود را باز نیافته است، اگر آن‌ها از زمان حمله با خبر بودند، چه می‌شد؟».

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی نسبت به ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید

بعد از آن نیرو‌های ما مجدداً دست به حمله زدند؛ اما به خدا سوگند نتیجه حمله با گذشته تفاوتی نداشت، به ما خسارت‌های بیشتری وارد شد. دوستم سرهنگ دوم ستاد «احمد سرحان الخطیب» فرمانده گردان پنجم نیرو‌های ویژه در این عملیات شرکت داشت. به او گفتم: «چرا در این مرحله جدید هم شما شکست خوردید؟»، گفت: «دراین‌باره حرف‌هایی دارم که باید فقط میان من و تو به عنوان یک راز باقی بماند» و بعد ادامه داد: «در سینه حرف‌های زیادی دارم، ما با لشکری از فرشتگان روبه‌رو هستیم. علی‌رغم اینکه از نظر عِدّه و عُدّه برتری با ماست؛ اما دچار ترس و وحشت می‌شویم، گمان می‌کنیم عرض یک ساعت شهر را تصرف می‌کنیم؛ اما حقیقت این است که تنها چند متری هم که پیش می‌رویم، باید خون‌های زیادی به‌عنوان بهای آن بپردازیم. نمی‌دانم شاید ذرات شن و ماسه در آن لحظات به گلوله تبدیل می‌شوند. به خدا خودم دیدم که گلوله‌هایی از نقاط نامعلوم شلیک می‌شوند. باور کن آسمان در کنار ایرانی‌ها با ما می‌جنگد».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

تلاش غربی‌ها برای برتری ماشین جنگی عراقی مقابل ایران/ آسمان در کنار ایرانی‌ها با بعثی‌ها می‌جنگید بیشتر بخوانید »

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟



چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  مجید خردمند، سال ۶۱ در سن ۱۸سالگی، به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمد و بعد از تحمل سال‌های سخت اسارت به وطن بازگشت. این آزاده روایت می‌کند: زمانی‌ که اسیر شدیم آن‌ها تحقیرمان می‌کردند که شما را به زور به جبهه آورده‌اند به امام توهین می‌کردند. ما هم دستمان بسته‌ بود. روی سر و صورتمان گرد و خاک نشسته‌ بود و تشنه و زخمی بودیم.

تشنه بودیم. خودشان شربت می‌خوردند. ممکن است برخی دوستان در خاطراتشان بگوید نه اینطور نبود؛ به ما آب هم دادند. آنچه که من تعریف می‌کنم شرایط و موقعیتی است که خودم تجربه کرده‌ام. در اردوگاه‌ها هم همینطور بود. در بعضی اردوگاه‌ها، رفتارهای خاصی داشتند که در دیگر اردوگاه‌ها اینطور نبود. این ضد و نقیض بودن خاطرات را نشان نمی‌دهد. به هر حال هرکسی تجربه متفاوتی داشته‌ است.

خبر نداشتیم قبل از ما هم کسانی را به اسارت گرفته‌اند. فکر می‌کردیم اولین اسرا هستیم و قرار است اعدام شویم. قبلا از رادیو شنیده بودیم که اسرا صحبت می‌کردند ولی باور نمی‌کردیم و فکر می‌کردیم از منافقان هستند و ضد انقلابند.

۲۴ اردیبهشت به اسارت درآمدیم. سوم خردادماه هم روز آزادسازی خرمشهر بود. آن روز در بغداد بودیم. از آنجایی که عراقی‌ها شکست خورده بودند، همهمه بود. این ۱۰ روز، ما هنوز باور نکرده بودیم که اسیر شده‌ایم. هر لحظه در انتظار حملە ایران و آزادی بودیم. هنوز روحیە مبارزه و رزم داشتیم و باورمان نشده بود اسلحه‌مان را گرفته باشند. سردرگم بودیم.

در استخبارات چون جا به قدری تنگ بود که فقط می‌توانستیم بایستیم، نماز را ایستاده با اشارە چشم‌ها و سر می‌خواندیم. نمی‌دانستیم خرمشهر آزاد شده‌ است. کافی بود یک اسیر جدید وارد جمع ما شود و این اطلاع را به ما بدهد. به همین دلیل سیاست‌شان این بود که اسرای جدید و قدیم همدیگر را نبینند و به هم اطلاعات ندهند تا اسرا روحیه خود را از دست بدهند. بنابراین عجله داشتند که ما را سریعاً به جای دیگری منتقل کنند تا با اسرای جدید ارتباط برقرار نکنیم.

به جز ما، دو زندانی عراقی هم در استخبارات بودند. نمی‌دانم زندانی سیاسی بودند یا به چه دلیلی آنجا بودند. بچه‌ها به شرایط موجود اعتراض می‌کردند. بی‌تابی می‌کردند.

همە ما را با اتوبوس به جای دیگری منتقل کردند. نمی‌دانستیم کجا می‌رویم. پرده‌های اتوبوس را کشیده بودند و سرمان پایین بود تا نتوانیم منطقه را شناسایی کنیم.

برخی از بچه‌ها از قبل با منطقه آشنا بودند و فهمیدند آنجا نزدیکترین منطقه به استان الانبار است. احتمال دادیم ما را به اردوگاه «عنبر» ببرند. بعضی‌ها اطلاع داشتند که فلان زمان حاج آقا ابوترابی و تعدادی از اسرا را به بغداد آورده بودند و آنجا فهمیدیم که ما اولین اسرا نیستیم. حدود ۱۴۰ نفر بودیم. در سه چهار تا اتوبوس ما را به اردوگاه بردند. دور تا دور آنجا سیم خاردار و داخلش بلوک بلوک بود. حدود ۴۰ روز آنجا ماندیم.



منبع خبر

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟ بیشتر بخوانید »

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی از این‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین، در بخش دوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خواندیم که همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به‌صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد، نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد.

در این راستا، در بخش سوم گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» نیز خوانیدم که سال اول جنگ را ارتش در شرایطی سپری کرد که ۲۲ عملیات محدود را علیه ارتش عراق سامان داد و ضرباتی که در این عملیات‌ها بر پیکره ارتش عراق وارد می‌آمد، باعث به هم ریختن سازمان رزمی عراق می‌شد، به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با طمأنینه و خیال راحت به آرایش نیرو‌های خود و استحکام مواضعش روی آورد.

ارتش عراق ۱۲ لشکر سازمان‌یافته کامل در اختیار داشت؛ چهار یا پنج لشکر زرهی، چهار یا پنج لشکر مکانیزه و دو یا سه لشکر پیاده. این ساختار منسجم را در برابر ارتشی قرار دهید که غائله کردستان را به پایان برده و حالا هم جبهه جنگ را در مواجهه با ارتش عراق باید تحویل بگیرد. معلوم است که در این شرایط دفاع محتمل است؛ اما بیرون راندن عراق کاری دشوار و بعید به نظر می‌رسد و اصولاً نباید از ارتشی که در چنان شرایطی قرار دارد، چنین انتظاری داشت. اگر سپاه شکل نمی‌گرفت، ارتش قطعاً نیرو‌های «احتیاط» را فرامی‌خواند و اصولاً مفهوم نیروی احتیاط هم همین است که با جذب و فراخوانی نیرو‌های مرخص شده، به تقویت یگان‌های خویش همت کنند.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش پایانی بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

در همه ارتش‌های دنیا فراخواندن نیروی احتیاط در شرایط اضطرار امری معمول است؛ البته ما نیروی احتیاط سال ۱۳۵۷- ۱۳۵۶ را احضار کردیم؛ ولی این فراخوانی در حد همان یک‌دوره باقی ماند. بسیاری از همین نیرو‌های احتیاط که دوره سربازی‌شان را گذرانده بودند، به‌گونه‌ای هم به خدمت سپاه در آمدند. در واقع سپاه که شکل گرفت، نقش همان نیروی احتیاط را ایفا کرد. باید بتوانیم به‌ویژه شرایط سال اول جنگ را به‌درستی ترسیم کنیم؛ البته در مواضع نبرد در طول خط دفاعی عناصری از سپاه حضور داشت؛ اما آن‌ها به‌صورت عناصر در جنگ شرکت داشتند و نه اینکه به‌صورت یک یگان منسجم در جنگ حضورداشته باشند. فرضاً در جبهه «دزفول» عناصری از سپاه دزفول حاضر بود؛ ولی تعداد آن‌ها چند نفر بود، نمی‌توانم دقیقاً اشاره‌کنم: ۱۰ نفر، ۲۰ نفر، ۳۰ نفر، ۴۰ نفر و یا ۱۰۰ نفر نمی‌دانم؛ ولی با این شکل که عرض کردم در حال نبرد بودند. در خوزستان، خرمشهر و دیگر جبهه‌ها هم وضع به‌همین منوال بود.

«دفاع» سال اول جنگ را ارتش سامان داد

مسئولیت خط به‌طور قطع می‌گویم به عهده ارتش و مخصوصاً نیروی زمینی بود. چه‌کسی می‌تواند این واقعیت را انکار کند؟ به‌تدریج ارتش به انسجام نیرو‌های خود پرداخت و از طرفی، سپاه هم انسجامی گرفت، و بر سر هم یک نیروی یکپارچه شکل گرفت و این‌جا بود که عملیات آفندی علیه ارتش عراق آغاز شد. متأسفانه که گه‌گاه درباره ارتش بی‌مهری‌هایی دیده می‌شود. یکی از دوستان یک‌بار صحبتی کاملاً غیرمنطقی کرد و مدعی شد که ارتش در سال اول جنگ نتوانسته است «حتی یک تپه را باز پس بگیرد!».

این سخن، بسیار غیرمنصفانه است؛ کسی که چنین سخنی می‌گوید احتمال دارد که از سر عمد هم آن را نگفته باشد، اما مهم آن است که گفتن چنین سخنانی برای ارتش خیلی گران تمام می‌شود. ما در کنار برادران سپاهی نیروی یک مملکت بودیم و برای یک هدف می‌جنگیدیم. من قویاً عرض می‌کنم که «دفاع» سال اول جنگ را ارتش سامان داد. تازه همه این مطالب را که اشاره کردم درباره نقش نیروی زمینی بود.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

نیروی هوایی و نقش آن در سال اول جنگ بسیار تعیین‌کننده است

نیروی هوایی و نقش آن در سال اول جنگ بسیار تعیین‌کننده است. آیا اگر نیروی هوایی و یا پدافند هوایی نداشتیم، اصولاً قادر به انجام مبارزه بودیم؟ نیروی هوایی ارتش با اعزام ۱۴۰ فروند هواپیما در روز دوم جنگ و ادامه عملیات‌هایش به‌تبع آن موفق شد که نیروی هوایی عراق را پس بزند و کلاً آن را سرکوب کند؛ پدافند هوایی ما هم همین‌طور بود. می‌دانیم که در آن زمان سپاه اصولاً نیروی هوایی و پدافند هوایی در اختیار نداشت. هنر پدافند هوایی ارتش آن بود که هواپیما‌های عراق را سرنگون می‌کرد و فرصت جولان را به ارتش عراق نمی‌داد.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

نقش «هوانیروز» در فرآیند جنگ قابل انکار نیست

در بازبینی بسته جنگ باید نقش همه این عوامل مدنظر قرار گیرد. تنها نیروی زمینی نبود که جنگ کرد. آیا نقش هوانیروز که تحت امر نیروی زمینی بود، در فرایند جنگ قابل انکار است؟ اگر می‌توانستیم به‌درستی به تحلیل و بازخوانی نقش هوانیروز در عملیات کردستان بپردازیم، این نقش بسیار ارزشمند بود. مگر در کردستان در آن شرایط کسی می‌توانست از طریق زمین از نقطه‌ای به نقطه‌ای برود. رفت‌وآمد‌ها به‌وسیله همین بالگرد‌های هوانیروز انجام می‌شد. همه جابجایی‌ها بر عهده هوانیروز بود و سرانجام توانستند امنیت را در کردستان برقرار کنند. در ابتدای جنگ و از آن‌جا که انسجام نیرو‌ها شکل نگرفته بود، هوانیروز بود که یک‌تنه به واحد‌های عراقی هجوم می‌برد.

نیروی دریایی در مدتی کوتاه ناوگان عراق را به‌طور کامل منهدم کرد

نیروی دریایی در مدتی کوتاه ناوگان عراق را به‌طور کامل منهدم کرد. به فعالیت‌های توپخانه‌های ارتش هم اشاره می‌کنم که تنها ارتش از قابلیت‌های آن‌ها بهره‌مند بود. البته من بنا ندارم به تائید یک نیرو و یا رد نیروی دیگر بپردازم؛ این‌گونه نیست.

من با نشریه «نگین» که متعلق به عزیزان‌مان در سپاه است، گفت‌وگویی بلند انجام داده‌ام که مقداری از شرایط خوزستان را در این گفت‌وگو تشریح کرده‌ام. در این گفت‌وگو اشاره کرده‌ام که در آن زمان چه بر سر لشکر ۹۲ آمده است. حتی کمی زمان را عقب‌تر برده و داستان عبور کشتی «ابن سینا» را هم در سال ۱۳۴۸ برای‌شان گفتم. می‌دانید که عراق تهدید به تیراندازی به سمت این کشتی کرده بود؛ اما جرأت نکردند که هیچ اقدامی انجام دهند.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

لشکر ۹۲ بسیاری از جبهه‌های دشمن را در مدت کوتاهی تثبیت کرد

اصولاً لشکر ۹۲ از چنان قدرتی برخوردار بود که آن‌ها جرأت «نفس کشیدن» در برابر این لشکر را هم نداشتند. لشکری با چنان قدرت عظیمی به روزی افتاده بود که نه فرمانده لشکر دارد و نه فرمانده تیپ. به سرهنگ «ملک نژاد» که معاون لشکر بود، سرپرستی لشکر را داده بودند. من اتفاقاً چندی پیش سرهنگ «ملک نژاد» را دعوت کردم و با هم درباره همین مسائل صحبت کردیم. او داستان را باز کرد و گفت که چه روزگاری بر سر آن‌ها در سال اول جنگ رفته است…

طرح این سوال که «ارتش چرا اجازه تحرک به ارتش عراق داده است؟» غیرمنطقی و نامنصفانه است. به طراح چنین سوالی باید گفت که باید در آن شرایط می‌بوده و وضعیت لشکر را می‌دیده است. لشکر ۹۲ با شرایطی که داشت، خیلی فداکاری کرد که توانست در بسیاری از جبهه‌های دشمن را در ظرف مدت کوتاهی تثبیت کند.

امیر! از آن‌جا که می‌خواهیم جزئیات موضوع اعزام دانشجویان دانشگاه افسری را بیشتر بدانیم، استدعا می‌کنیم درباره این اعزام برای ما بیشتر سخن بگویید.

همان‌طور که گفتم، شهید «نامجو» – خدا رحمتش کند- طرح اعزام دانشجویان دانشگاه افسری را داد. ما سه گردان تازه سازمان‌یافته دانشجویان دانشگاه افسری را در خرمشهر مستقر کردیم و یک گردان را هم به اهواز فرستادیم. یک گردان را هم در پلیس منطقه «راه‌آهن» مستقر کردیم. باید بگویم تنها یگان متحرکی که نقش یک واحد احتیاط را در منطقه ایفا می‌کرد، همین یگان دانشجویان دانشگاه افسری بود. لشکر ۹۲ واحدی در اختیار نداشت که چنین وظیفه‌ای را به واحد محول کند.

اعزام دانشجویان دانشگاه افسری به «دشت آزادگان»

من درست به‌خاطر دارم که در روز هفتم مهر، متوجه حمله عراق به پادگان «دشت آزادگان» شدیم. به ما گفتند که دسته‌ای از دانشجویان دانشگاه افسری را به‌منظور دفاع به آن منطقه درگیری اعزام کنیم. چنان‌که اشاره کردم، نقش نیروی احتیاط را در خوزستان، دانشجویان دانشگاه افسری ایفا می‌کردند. بر همین اساس یک‌دسته از دانشجویان دانشگاه افسری را سوار بالگرد «شنوک» کردیم و دو بالگرد «کبرا» را به‌منظور حفاظت از بالگرد «شنوک» در معیت‌شان راهی کردیم و دانشجویان را این‌گونه به منطقه «دشت آزادگان» اعزام کردیم.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

من واقعاً نگران بودم. شهید «وطن‌پور»، خلبان بالگرد «کبرا» بود که در آن موقع درجه سرهنگی داشت. من از گذشته با شهید «وطن‌پور» آشنایی داشتم و باهم در مرکز پیاده زرهی شیراز خدمت کرده بودیم. شهید «وطن‌پور» نگرانی من را درباره اعزام دسته دانشجویان به «دشت آزادگان» دید و گفت که: «ناراحت نباش! چون به‌اتفاق می‌توانیم به آن‌جا برویم تا بچه‌ها را ببینی و از نگرانی بیرون بیایی!».

به‌وسیله یک بالگرد در معیت یک فروند بالگرد «کبرا» که هدایتش را همین شهید «وطن‌پور» بر عهده داشت، به‌طرف منطقه «دشت آزادگان» به راه افتادیم. سرهنگ «نیک‌فرد» هم با ما بود. به شهر «حمیدیه» که رسیدیم، عراق این شهر را شب گذشته مورد هجوم قرار داده بود تا از آن‌جا عبور کند و به سمت «اهواز» بیاید. آن‌هم داستانی مفصل دارد: شب، آقای غرضی (استاندار خوزستان) پیش ما آمد و ما تعدادی از دانشجویان دانشگاه افسری را برای مقابله به همراه ایشان اعزام کردیم. در این منطقه بود که تانک‌های عراقی در گل فرورفته بود…، اما اجازه بدهید به داستان قبل بازگردم.

هوا در حالت «گرگ و میش» بود. شهید «وطن‌پور»، تانک‌های در گل فرورفته را که دید، ابتدا تصور کرد که آن‌ها زنده و عملیاتی هستند. از این‌رو چرخی زد که به اصلاح آن‌ها را شکار کند. در دور دوم بود که کابل‌های برق را ندید و بالگردش دچار سانحه شد. گوشی بی‌سیم دست شهید «نامجو» بود و چنان‌که بعداً گفت، فقط ناله «یا امام زمان» شهید «وطن‌پور» را شنیده بود.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

شهید منصور وطن‌پور

بالگردی که ما در آن بودیم، تا جایی را برای فرود پیدا کند، مدتی در آسمان چرخید. سرانجام در زمین‌های کشاورزی فرود آمد و ما هم با همان تجهیزات سنگین انفرادی شامل: کلاه آهنی، تفنگ، فشنگ و… پیاده شدیم و باعجله به سمت بالگرد دچار سانحه شده شهید «وطن‌پور» دویدیم. دیدیم که بالگرد آتش گرفته است. نیرو‌های مردمی رسیده و موفق شده بودند که کمک‌خلبان را که پایش شکسته بود، از بالگرد بیرون بکشند؛ ولی «وطن‌پور» به شهادت رسیده بود. این داستان شهادت شهید «وطن‌پور» بود. صحنه آن‌قدر تلخ و غم‌انگیز بود که نگرانی‌ام از بابت دانشجویان را فراموش کرده بودم. تا اینکه به‌وسیله یک خودرو، کمک‌خلبان را به بیمارستان اعزام کردیم و من به همراه شهید «نامجو» به شهر آمدیم و خود را به پادگان رساندیم.

مقاومت در برابر لشکر ۹ عراق با ساز و برگی ناقص

ما بنا داشتیم به اهواز بازگردیم. سرهنگ «عمیدی» فرمانده تیپ ۲ بود. این سخنان فرمانده تیپ است که می‌گفت: «من با ساز و برگی بسیار ناقص در حال مقاومت در برابر لشکر ۹ عراق هستم که از «بستان» حمله کرده است». در ابتدای جنگ در میان مردم چنان شایع شده بود که در تاریکی مطلق باید به سر برند؛ چون عراق می‌تواند از طریق روشنایی، آن‌جا را شناسایی کرده و مورد هدف قرار دهد. حتی در بعضی جا‌ها از روشنایی فانوس استفاده می‌شد. ما بنا داشتیم که پیش از سرهنگ «عمیدی» برویم، از این‌رو در جلو پاسدارخانه منتظر خودرو بودیم که دیدیم یک وانت «شورلت» توقف کرد و راننده‌اش که فردی غیرنظامی بود، از آن پیاده شد و طرف ما آمد و سرهنگ «فرزانه» را که متهم به همکاری با جریان کودتای «نقاب» شده بود، معرفی کرد و از تبرئه‌اش خبر داد.

روز‌های سختی بر ارتش گذشت…

از نظر من، این را که می‌گویند عملیات‌های سال اول جنگ ناموفق بوده و یا اینکه ارتش به انجام جنگ به شیوه «کلاسیک» دست زد و از این‌رو ناکامی‌های سال اول جنگ متوجه این شیوه رویارویی ارتش است و… را قبول ندارم. باید بگویم اصل جنگ بر آن استوار است که زمانی‌که دشمن متوقف شده نباید روی آرامش ببیند؛ چون به انسجام دوباره نیروهایش همت می‌کند. در یک نبرد، این یک اصل به شمار می‌رود. این‌که گروهی دم از عملیات ناموفق ارتش می‌زنند، درست نیست. علت آن هم این است که انجام یک عملیات محدود، بیشتر به‌منظور ضربه زدن به دشمن است تا گمان نکند که می‌تواند در آن منطقه به استحکام مواضع بپردازد.

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید

موضوع دیگری که توسط عده‌ای و به‌عنوان یک نقص در سال اول جنگ مطرح می‌شود، انجام جنگ «کلاسیک» است. من سؤال می‌کنم که مگر کدام یک از نبرد‌های ما در جنگ هشت‌ساله غیر کلاسیک بوده است؟ حتی عملیات «کربلای ۵» ما هم به‌صورت «کلاسیک» انجام شده است. شیوه رویارویی ما در همه نبرد‌های که در جنگ هشت‌ساله کردیم، «کلاسیک» بوده است.

باید اشاره کنم که اصولاً دو نوع جنگ وجود دارد: «جنگ منظم» و «جنگ نامنظم». معنی نبرد نامنظم آن است که یکی از طرف‌های درگیر، عده‌ای را از پشت سر دشمن با اتخاذ شگردهایی، به‌گونه‌ای گسیل کند که بتواند عقبه دشمن را منهدم کرده و آرامش را از دشمن سلب کند؛ ولی ما با استعداد تیپ و لشکر و… عراق مواجه شده و با او جنگیدیم. من فکر می‌کنم عدم آگاهی درست از برخی ویژگی‌های نبرد، باعث شده تا چنین تعابیر و تفاسیری از جنگ هشت‌ساله ما صورت بگیرد. واقعیت آن است که نقص در کار ارتش نبوده است. خیلی مشکل می‌توان آن‌چه را که در سال نخست جنگ «مبتلابه» ارتش بوده است، بیان کرد. خیلی مشکل است. روز‌های سختی بر ارتش گذشت.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روز‌های سخت ارتش در سال اول جنگ تحمیلی/ ارتش در کنار سپاه برای یک هدف می‌جنگید بیشتر بخوانید »