خلبان شهید

سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان»

سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان»


سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران هشت ساله دفاع مقدس، تعداد ۲۱۰ خلبان شهید، ۸۹ خلبان جانباز و ۵۲ خلبان آزاده تقدیم انقلاب اسلامی کرده است که همگی از افسران ارشد و فرماندهان این یگان بودند از این میان، امیر سرلشکر شهید «امیر مرادقلی» یکی از قهرمانان و دلیرمردانی است که شرح حماسه‌ها و جانفشانی‌های او، درخششی است در کارنامه شرف و شهامت این عقابان تیزپرواز آسمان رزم و رهایی. او در روز ۲۱ بهمن ۱۳۶۳ عهد خود را خونین و عاشقانه با معبود و محبوب عاشقان، ادا کرد و از آسمان ایرانش به آسمان بیکرانگی قرب خدایش یکسره پروازی جاودانی کرد. حکایت او مهری است بر شجاعت این مدافعان پاکباز میهن عشق؛ تیزپروازی که «امیر آسمان» لقب گرفت…

 

امیری از قبیله «میران» که مدافع آسمان ایران شد

 

خانواده‌ای مؤمن و متدین، از قبیله مرادقلی که در مبارزه با خوانین دوران ظلم و ستم‌شاهی از سیستان و بلوچستان، به‌علت خشکسالی و آزار و اذیت و زورگویی خوانین شاه معدوم به شمال ایران کوچید و در روستایی بنام «حاجی کلاته» شهرستان «علی آباد  کتول» در استان گلستان مسکن گزید. روزگار را با لقمه نانی حلال و با کار در زمین‌های کشاورزی سپری می‌کرد. سال ۱۳۳۵در نخستین روز ماه شهریور، پسری زاده شد که نامش را «امیر» نهادند. «امیر مرادقلی» فرزند «میران»؛ اما هیچ کس آن روز نمی‌دانست که «امیر قبیله میران» روزگاری از امیران قبیله خواهد شد. پس از طی دوران طفولیت، در زادگاه خود به مدرسه رفت و با اخذ دیپلم متوسطه در سن ۱۹سالگی در آزمون ورودی دانشکده افسری پذیرفته شد و به تحصیل علوم و فنون نظامی پرداخت. به جهت خلاقیت‌هایش، برای گذراندن یک دوره تکمیلی خلبانی عازم امریکا شد.

 

 

این ورزش نیست… این اعتقاد من است!

 

او که از یک خانواده مؤمن و متدین بود، نمازش را آنجا نیز ترک نکرد، در هنگام نماز بعضی که مسیحی بودند با حیرت به او می نگریستند. وقتی از امیر پرسیده شد: این چه نوع نیایشی است؟ گفته بود: «من با ایستادن و تعظیم، رکوع و سجده در مقابل خدای یکتا، خود را نیست می‌بینم و هر چه هست اوست، که خدای زمین و آسمان هاست.» به نقل از دوستانش: «روزهای آموزشی در آمریکا را می گذراند، نوبت نماز ظهر بود یکی از خلبان های آمریکایی نماز خواندنش را دید. نماز که تمام شد از او پرسید «این چه ورزشیه؟» امیر جواب داد: این ورزش نیست، این اعتقاد و عبادت من است!»

نوع نگاهش به جهان هستی و به پروردگار و بصیرتی عارفانه و موحدانه که از دین داشت، در شرایط خفقان رژیم ستم‌شاهی موجب شد تا تحت نظر و تحت فشار قرار گیرد. پس از بازگشت از آمریکا، بعد از فراغت از تحصیل و طی دوره مقدماتی، خدمت رسمی خود را در یگان‌های نیروی زمینی آغاز کرد.

سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان»

آنقدر در آسمان پرواز کرد تا…

 

در سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ زمانی که امیر  در آمریکا آموزش خلبانی می‌دید، یک روز که برای اولین بار به تنهایی پرواز می‌کرد، هواپیمایش دچار نقص فنی شد. از برج مراقبت به امیر اعلام کردند که هواپیما را رها کند و با چتر بپرد ولی امیر توجهی به دستور برج مراقبت نکرد. آن روز همه نگران بودند. دستورات  لازم جهت فرود اضطراری داده شد. باند را کف پاشی، ماشین آتش نشانی و آمبولانس را آماده کردند تا امیر، هواپیما را بدون چرخ به زمین بنشاند. ولی امیر آنقدر در آسمان پرواز کرد تا سوخت هواپیما تمام شود و در حالی که می خواست بر زمین فرود آید و روی باند بنشیند، ناگهان چرخهای هواپیما باز شد و امیر، هواپیما را صحیح و سالم بر زمین نشاند.

 

تو باید فدایی شاه باشی! وگرنه…

 

در سال ۱۳۵۶ کم‌کم وارد عرصه مبارزه با شاه معدوم شد، به همین علت، تحت کنترل ساواک قرار گرفت. یک‌بار به‌طور ناگهانی به خانه‌اش هجوم بردند اما امیر با درایتی که داشت، اعلامیه‌های امام را در جای امنی نگهداری می‌کرد، ساواکی‌ها دیگر دست از سرش بر نمی‌داشتند مرتب او را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند. به نقل از یکی از همکاران و دوستانش: «به رفت و آمدهای او مشکوک شده بودند. چندباری او را دیده بودند که با همان پیکان سفیدش در حال پخش کردن اعلامیه است، فرمانده پادگان او را احضار کرد و گفت: شنیده ام با ماشینت اعلامیه پخش می کنی؟ امیر زیر بار نرفت. فرمانده دست بردار نبود. گفت: تو باید همگام با رژیم و جان فدای شاه باشی، اگر غیر از این باشد مجبوریم طور دیگری با تو رفتار کنیم. اما او گوشش بدهکار نبود. ضد اطلاعات هم دست بردار نبود، به طور ناگهانی به خانه اش رفتند؛ دنبال مدرکی بر علیه او بودند؛ همه کتاب ها و نوارهای امام خمینی (ره) قبلا از منزل جمع آوری و خارج شده بود. ماموران ضد اطلاعات، دست خالی و بدون مدرک از منزل خارج شدند. دوباره دنبال بهانه‌ای بودند. سراغ ماشینش را گرفتند. ماشین هم با تمام مدارک به یکی از دوستانش در تبریز فروخته شده بود. آنها ناامیدتر از قبل برگشتند.»

 

بدون حتی یک دقیقه تاخیر!

 

با آغاز جنگ تحمیلی، در«لشکر ۵۵ هوابرد شیراز» عضو گروه تجسس (P۳F) شد. در کلیه ماموریت‌های محول شده، حضوری فعال داشت و به درجه سرلشکری نائل شد. به گفته همکاران و اطرافیانش: «شهید مرادقلی به نظم و انضباط اهمیت زیادی می‌داد، آراسته و مرتب بود و تابع نظم و انضباطی ویژه. وقت‌شناسی سرلوحه کارش بود و هیچ‌وقت ندیدیم جهت شرکت در جلسات حتی یک دقیقه تأخیر داشته باشد. همچنین دارای جذابیت خاصی بود که همگان خیلی زود مجذوب منش او می‌شدند.»

 

دوست دارم بالا و بالاتر روم…

 

امیری که «امیر آسمان» لقب گرفته بود، عاشق پرواز در لایتناهی آسمان بود و شیفته شناور شدن در بیکرانگی افقهای باز. خود او درباره این عشق خود گفته بود: «هیچ وقت از پرواز کردن خسته نمی‌شوم. وقتی از زمین به سوی آسمان بلند می‌شوم، خودم را به خدا نزدیک‌تر می‌بینم و دوست دارم بالا و بالاتر بروم.» شاید روحیات عارفانه او، گرایشش به خلوت با خویش و تفکر و تنهاییهایش، نسبتی با این آسمانی بودن داشت. همچنانکه فرمانده شهید نیروی هوایی ارتش، دلیری دیگر و شهیدی دیگر از این آسمانمردان جاوید: «مردان قبیله‌ی پرواز، به آسمانها نزدیکترند.»

 

تو متجاوزی! برگرد به خانه‌ات آمریکایی!

 

یک روز، هنگامی که مشغول پرواز بر فراز آسمان نیلگون خلیج فارس بود، چند هواپیمای آمریکایی، هواپیمای او را احاطه می‌کنند، در تماسی راداری به او می‌گویند: «به خانه‌ات برگرد.» سیمرغ سربلند و غیرتمند قله های نور، با صلابت و قاطعیت به آمریکایی‌ها پاسخ می‌دهد: «من در فضای خانه‌ام هستم! تو متجاوزی، برو به خانه‌ات که اینجا جای تو نیست!» و چندبار دیگر هم تکرار می‌کند: «تویی که متجاوزی! برگرد به خانه‌ات آمریکایی! زودتر برگرد!…»

 

با آخرین نگاه‌هایم تا آسمان، بدرقه‌اش کردم…

 

هواپیمای امیر مرادقلی در سال ۱۳۶۳ هنگام مراجعت از ماموریت شناسایی مناطق جنگی دچار نقص فنی شده و سقوط کرد و در این حادثه این خلبان شجاع و غیور و مدافع پاکباز و مخلص اسلام و میهن، به مقام رفیع شهادت رسید و پیکر پاکش در مزار امامزاده الازمن شهرستان علی آباد کتول به خاک سپرده شد. روایت همسر شهید از آخرین وداع را بشنویم:

«ساعت هفت صبح امیر از خانه بیرون رفت، هنوز لحظه ای نگذشته بود که دوباره برگشت، پرسید: «خانم، بچه ها هنوز خوابن؟» به چشم هایش نگاه کردم، آرام و قرار نداشت، گفتم: «آره خوابن» داخل اتاق رفت. نگاهی به لیلای پنج ساله و ثریای دوازده ماهه اش انداخت. چیزی در چشمهایش بود که آزارم می داد. از در که بیرون رفت، شوری عجیب به دلم افتاد. از جلوی در خانه تا جلوی دژبانی پایگاه مدام پشت سرش را نگاه می کرد. با وقار و متین با همان لباس رزمش داشت آخرین لحظات را در ذهنش آذین می بست. هواپیمایش که به پرواز درآمد، با آخرین نگاه هایم تا آسمان بدرقه اش کردم.»

سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان»

انتهای گزارش/ 

 



منبع خبر

سرلشکر خلبان شهید «امیر مرادقلی»؛ «امیر آسمان» بیشتر بخوانید »

امیر سرلشکر شهید «مصطفی اردستانی»؛ «شیر نهاجا»، الگوی نبوغ و ابتکار عمل در رزم

امیر سرلشکر شهید «مصطفی اردستانی»؛ «شیر نهاجا»، الگوی نبوغ و ابتکار عمل در رزم


امیر سرلشکر شهید «مصطفی اردستانی»؛ «شیر نهاجا»، الگوی نبوغ و ابتکار عمل در رزم

به گزارش نوید شاهد، پانزدهم دی ۱۳۷۳، در فاجعه جانگداز سقوط هواپیمای حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، آسمانی‌مردانی که عهد خونین خود را در همگام ماموریت و ادای مسئولیت و در جامه مقدس خدمت، ادا کردند و پرواز کنان تا سدره المنتهای قرب دوست، اوج گرفتند، در کنار امیران سرلشکر و خلبانان شهید: «منصور ستاری» و «سید علیرضا یاسینی»، ستاره تابناک و پرفروغ دیگری هم هست که همه حیاتش تجسم خلوص و خدمت و هر لحظه زیستنش حماسه بود. امیر سرلشکر شهید «مصطفی اردستانی» از نخستین خلبانان پیوسته به انقلاب و امام (ره) و از پایه‌گذاران اولین هسته و تشکل خلبانان حزب اللهی در نیروی هوایی، از اولین فرماندهان پروازهای جنگی دفاع مقدس و از شاخصترین چهره‌های پدافند هوایی ایران که هرجا سخن از حماسه های اعجاب آور دلیرمردان نیروی هوایی است، نامی از شجاعتها و افتخارات او هم در میان است. مردی که همه جا تکیه کلامش این بود: «دوستان! هر کس در حسرت حضور در کربلاست، بداند که این‌جا کربلاست!»… و کربلای او در میانه آسمان بود و سفری خونین «از آسمان، تا آسمان» و: «ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست»…

 

بلندآسمان، جایگاه من است…

 

امیر سرلشکر خلبان شهید «مصطفی اردستانی» ۱۱ دی سال ۱۳۲۸ در روستای «قاسم‌آباد» ورامین متولد شد. دوران کودکی و تحصیلات خود را در این شهر گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد. او سپس عازم خدمت سربازی شد و پس از طی دوره آموزشی، به‌عنوان یکی از سپاهیان دانش، در یکی از روستا‌های «اسفراین» مشغول به گذراندان ادامه خدمت شد.

شرایط این روستا برای کشت خشخاش مناسب بود؛ لذا مردم این روستا اکثرا و به‌صورت فراگیر به این کار می‌پرداختند. در چنین شرایطی بود که مصطفی اردستانی برخود واجب می‌دید تا به‌عنوان یک مسلمان، فریضه امربه‌معروف و نهی از منکر را ادا کند؛ لذا با صحبت‌های دوستانه، سعی می‌کرد روستائیان را از کشت خشخاش منع کند.

مصطفی اردستانی سال ۱۳۵۰ خدمت سربازی را با موفقیت طی کرده و با توجه به علاقه‌ای که به خلبانی و نیروی هوایی داشت، وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. با موفقیت دوره مقدماتی پرواز را سپری کرد و سپس برای تکمیل این دوره و فراگرفتن فنون پیشرفته خلبانی به‌همراه تعدادی دیگر از خلبانان، به آمریکا اعزام شد.

مصطفی اردستانی پس از فراز و نشیب‌های فراوان و بعد از سپری کردن سه سال آموزش در آمریکا، سال ۱۳۵۳ مصطفی موفق به اخذ گواهینامه خلبانی هواپیمای «F-۵» شده و سپس به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در رسته خلبانی F-۵، در پایگاه چهارم شکاری دزفول مشغول به خدمت شد. به‌دلیل هوش بالا و اندام وزیده‌ای که داشت، به‌تدریج به یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی تبدیل و بعد از یک سال، از پایگاه چهارم شکاری دزفول به پایگاه ششم شکاری منتقل شده و تا سال ۱۳۵۶ در این پایگاه و بعضاً در پایگاه چهارم شکاری دزفول به خدمت پرداخت.

 

قهرمان نیروی هوایی پاکستان: «تو قهرمانی! نه من»!…

 

مصطفی، سال ۱۳۵۴، به‌عنوان یکی از خلبانان منتخب نیروی هوایی، برای انجام یک سری مسابقات تیراندازی با هواپیما عازم پاکستان شد. او که به رغم جوانی، مهارت بالایی در پرواز داشت، تصمیم می‌گیرد در آسمان با سرگرد پاکستانی به یک نبرد هوایی آزمایشی بپردازد.

این سرگرد پاکستانی در جنگ بین هندوستان و پاکستان، چندین هواپیمای هندی را سرنگون ساخته بود و در آن زمان قهرمان نیروی هوایی پاکستان شناخته می‌شد؛ لذا با غرور خاصی راه می‌رفت و هنگام عبور از کنار دیگران، به اصطلاح به عالم و آدم فخر می‌فروخت.

نبرد هوایی شروع می‌شود و بعد از چند لحظه، در میان حیرت حاضران، مصطفی با چند مانور ماهرانه خود را به پشت هواپیمای سرگرد پاکستانی می‌رساند و به اصطلاح از او «شات» می‌گیرد. پس از پایان پرواز، سرگرد خلبان به نزد مصطفی – که در آن زمان ستوان دوم بود – می‌آید و می‌گوید: «توقهرمانی، نه من!»

 

لباس شخصی می‌پوشید و به تظاهرات می‌رفت!

 

در سال ۱۳۵۷ درحالی که چند هفته‌ای به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، به‌همراه تعدادی دیگر از خلبانان پایگاه تبریز به پایگاه هوایی مشهد اعزام شد. مصطفی اردستانی آن موقع آرام و قرار نداشت و به دور از چشم مسئولین پایگاه، با لباس شخصی به جمع تظاهرکنندگان می‌رفت.

بدون‌شک او را می‌توان از نخستین خلبانان حزب‌اللهی قلمداد کرد که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاهی پرسنل نیروی هوایی، نقش تعیین کننده و مهمی داشت.

مصطفی اردستانی صبح روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، به‌همراه تعدادی از خلبانان پایگاه هوایی مشهد، با لباس نظامی و به‌صورت علنی به صفوف مردم انقلابی پیوست و راه حرم امام رضا (ع) را در پیش گرفت. مردم انقلابی وقتی خلبانان را در میان خود می‌یابند، به شور آمده و آن‌ها را بر دوش می‌گیرند و بدین‌ترتیب شهید اردستانی و دیگر خلبانانی که به مردم پیوسته بودند بر روی دوش آنان تا حرم امام رضا (ع) همراهی شدند.

 

می خواستند ترورش کنند!

 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مدارکی به دست آمد مبنی بر این‌که در شامگاه ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ گروهی می‌خواستند به محل استراحت اردستانی و همسرش حمله کرده و هر دو را ترور کنند که خوشبختانه با پیروزی انقلاب اسلامی، این توطئه عقیم ماند.

 

راه‌اندازی اولین تشکل خلبانان حزب اللهی نیروی هوایی

«مصطفی اردستانی» مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به پایگاه هوایی تبریز مراجعت کرد و نخستین هسته تشکل خلبانان حزب‌اللهی را در پایگاه هوایی تبریز به‌همراه سرتیپ «حبیب بقایی» فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در آن زمان سروان بود و چند نفر دیگر پی ریزی کردند.

شهید اردستانی که در این زمان به‌عنوان افسر خلبانان شکاری در پایگاه هوایی تبریز مشغول به خدمت بود، شروع به برگزاری جلسه‌های قرآنی و دعای کمیل نمود و همزمان جهاد سازندگی پایگاه دوم شکاری تبریز را به سرانجام رساند. در این زمان وی با همکاری چند نفر از دوستانش، در پایگاه اقدام به انتشار یک نشریه درون‌گروهی با نام «مخلصین» کرد که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود. این، نشان از نوع بینش اعتقادی و گرایش و جهت گیری فرهنگی این فرمانده شهید داشت که همه جا و در هر فرصت، بدنبال روشنگری و تبیین معارف و مبانی اسلام و انقلاب و راه اصیل امام (ره) در فضای نظامی و در محیط کاری خود بود.

 

منتظر تولد اولین فرزندش هم نماند!

 

روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که رژیم متجاوز بعثی، هجوم همه جانبه خود را به سرزمین ما آغاز کرد، مصطفی اردستانی در مرخصی و در انتظار تولد اولین فرزندش به سر می برد. تا خبر را شنید، خودش را سرآسیمه از ورامین به تهران و از تهران به تبریز رساند و از روز دوم مهر ۵۹، اولین ماموریت پروازی خود را آغاز کرد و این آغازی بود برای درخشش او. پرواز‌های برون مرزی، هر روز به‌صورت انفرادی و یا گروهی از این پایگاه انجام می‌شد که اولین داوطلب برای تمام عملیات، او بود و با توجه به شهامت مثال‌زدنی‌اش و انجام عملیات غیرممکنی که در طول یک‌سال اول جنگ انجام داد، در سال ۱۳۶۰ به درجه «سرهنگ دومی» مفتخر و بلافاصله به‌عنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری امیدیه منصوب شد.

 

مدیر آموزش و عملیات نیروی هوایی، پایه گذار «گردان راهیان کربلا»

 

اردستانی در سال ۶۳ به معاونت عملیات پایگاه هوایی تبریز منصوب شده و سه سال بعد، عهده دار مدیریت آموزش و عملیات نیروی هوایی می شود. او در تمام این مدت به مناطق جنگی عزیمت کرده و بیشترین همکاری و هماهنگی را با همرزمان سپاهی و بسیجی خود داشت. در طی همین سه سال، همراه با امیر سرلشکر شهید «عباس بابایی» در قرارگاه «رعد»، گردانی به نام «راهیان کربلا» راه اندازی کرد و خلبانانی که آمادگی حضور داوطلبانه در عملیات های سخت و دشوار را برعلیه دشمن داشتند، جمع کرد و تشکل و سازماندهی داد.  

 

 

«صدام» برای زنده و مرده «شیر نهاجا»، جایزه تعیین کرده بود!

 

بدلیل شجاعت بسیار و بی مانندش در عملیات ها و بیشترین حضور در ماموریتهای سخت پروازی که با بیش از ۴۰۰ پرواز برون‌مرزی و ۱۷۲۴ ساعت پرواز، دومین قهرمان پروازی تاریخ ایران بود و بارها در طول روز تا بیش از ۱۳ سورتی پرواز عملیاتی داشت که نوعی رکوردشکنی در نیروی هوایی محسوب می شد، به «شیر نهاجا» مشهور شده بود. تا جایی که «صدام حسین» جنایتکار و متجاوز، شخصا اعلام کرده بود: «هرکس زنده یا مرده اردستانی را بیاورد، جایزه گرانقیمتی دریافت خواهد کرد.»

 

اعلام آمادگی برای حمله مستقیم به رژیم صهیونیستی

 

مصطفی اردستانی را می توان اولین امیر ارتش شمرد که آمادگی خود را برای حمله مستقیم به رژیم اشغالگر و غاصب صهیونیستی اعلام کرده بود. «امیر ناصر آراسته» از مشاوران عالی نظامی مقام معظم فرماندهی کل قوا، گزارشی بیادماندنی دارد:

«در سال‌های ۷۱ یا ۷۲ که تهدید اسرائیل به صورت جدی مطرح بود، کمیته‌ای به فرمان حضرت آقا و با حضور ۱۸ نفر از نیروهای مختلف با موضوع چگونگی پاسخگویی به تهدید نظامی اسرائیل تشکیل شد که ریاست این کمیته به عهده من بود و از نیروی هوایی ارتش، شهید اردستانی و دانشپور در جلسات حاضر می‌شدند.

۱۶ما طی این مدت، ۱۶ جلسه بسیار سخت و فشرده ۶ تا ۸ ساعته برگزار کردیم. در یکی از این جلسات، همانطور که مشغول صحبت بودیم، شهید اردستانی ناگهان بلند شد و با حالت برافروخته گفت: شما نمی‌خواهد بجنگید. اگر می‌خواهید بجنگید این کاغذها را دور بریزید. بگویید من کجا را بزنم و خودم را به کجا بکوبم و تصمیم عملی بگیرید. اینها را گفت و از جلسه بیرون رفت. من می‌دانستم که این شهید از درون، بی‌صبرانه منتظر مقابله با اسرائیل است. پیش او رفتم و گفتم شجاعت و جسارت تو قابل تقدیر است ولی باید این شجاعت را در کاغذ بیاوریم تا مصوبه شود و او کمی آرام شد و به جلسه برگشت. پس فردای آن روز نزد حضرت آقا رفتم و به ایشان گفتم جلسه‌ای تشکیل شد و در این جلسه شهید اردستانی بلند شد که اگر همان جا یک رمپ پرواز و یک F۵ با مهمات لود شده آماده بود، او می‌رفت و نمی‌توانستیم جلوی او را بگیریم. اینها عاشق شهادتند و با این عشاق نمی‌توان کاغذ بازی کرد و مهار اینها سخت است. اگر تهدیدی شود باید با کوتاه‌ترین زمان پاسخ دهیم.
این جملات را که گفتم، حضرت آقا خطاب به من فرمودند: “نه بعد از وقوع تهدید، بلکه نشانه‌های تهدید که روشن شد، اردستانی‌ها پاسخ آنها را می‌دهند!…»

 

دوست دارم بدنم در هواپیما تکه تکه شود!

 

نقل شده که در روزهای آخر زندگی، قاب عکس دوست و همرزم همیشگی‌اش، شهید خلبان عباس بابایی را در دست داشت و بر چشم و صورت می‌نهاد، اشک می‌ریخت و می‌گفت : «عباس! رفتی و مرا تنها رها کردی… من در این قفس تنگ دنیا گرفتار شده‌ام…» همسر و دخترش نقل کرده اند که بارها در ماهها و روزهای ؟آخر، گفته بود: «نمی خواهم در بستر بمیرم. دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود.»

 

دوستان! هرکس در حسرت کربلاست، بداند این جا همان کربلاست!…

 

روز ۱۴ بهمن ۷۳ از دفتر فرماندهی نیروی هوایی، تیمسار منصور ستاری با دفتر اردستانی، تماسی با این مضمون برقرار می‌شود: «فردا ساعت ۶:۳۰ صبح، اردستانی یا جانشین وی حاضر باشند تا به اتفاق فرماندهی محترم نیروی هوایی و تنی چند از فرماندهان این نیرو، جهت شرکت در جلسه هماهنگی که در کیش برگزار می شود، حاضر شوند.»

جالب اینجاست که طبق توافقی که اردستانی با جانشین خود داشت، قرار بر این بود که تمام سفرهای اداری را یکی درمیان بروند. اتفاقا این بار هم نوبت جانشین ایشان بود اما چون نامبرده در مرخصی بود، خود شهید اردستانی تصمیم به شرکت گرفت و… قرعه شهادت به نام او افتاده بود! لحظه دیدار، نزدیک شد و با سقوط هواپیمای حامل شهید ستاری و دیگر همراهان، اردستانی نیز با همرزمان و همراهان خود، همسفر شهادت شد و پرواز آخر، به بی نهایت نور بود در حالیکه هنوز این جمله همیشگی اش، که ورد زبانش بود در سالهای دفاع مقدس، در گوش همه آنهایی که او را می شناختند و دیده بودند، طنین انداز بود: «دوستان! هر کس در حسرت حضور در کربلاست، بداند که این جا کربلاست!»…

 

با بودن «اردستانی»، قلب من آرام بود

 

نقل شده که مقام معظم رهبری بمحض شنیدن خبر شهادت شهید اردستانی، دستمالی برداشته، دقایقی گریستند و اشک خود را پاک کردند و سپس این جملات را فرمودند:

«با بودن شهید اردستانی در هر عملیات، قلب من همیشه آرام بود. او یک فدایی و شهید زنده بود. همین الان رهسپار منزل شهید شوید و پیام تسلیت مرا به خانواده ایشان ابلاغ کنید.» در مراسم تشییع و پای تابوت این سرباز جانباز ولایت هم تعابیری چنین بلند در فضیلت این شهید داشتند:

«شهید اردستانی، یکی از پاک‌ترین، مومن‌ترین و مخلص‌ترین افراد بود. شهادت عزیزانی چون او، داغی است بر دل هرکسی که با نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی احساس خویشاوندی و نزدیکی دارد. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود…»

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

امیر سرلشکر شهید «مصطفی اردستانی»؛ «شیر نهاجا»، الگوی نبوغ و ابتکار عمل در رزم بیشتر بخوانید »

سرلشکر خلبان شهید «نصرت الله آقایی»؛ آسمان، بال و پرش در تب آغوش تو گم شد...

سرلشکر خلبان شهید «نصرت الله آقایی»؛ آسمان، بال و پرش در تب آغوش تو گم شد…


سرلشکر خلبان شهید «نصرت الله آقایی»؛ آسمان، بال و پرش در تب آغوش تو گم شد...

به گزارش نوید شاهد، هفدهم دی ۱۳۵۹ روز شهادت مرغان آسمان عشق خداوندی است که بال از میان شعله آتش گشودند و آب حیات از چشمه شهادت نوش کردند و محرم بزم وصال جانان شدند. پرواز سرخ خلبانان شهید: محمود یزدان پناه، نصرت‌الله آقایی، احمدرمضانی و علی اصغر ملائک صفت، در روز ۱۷ دی ۵۹، تصویرگر حماسه قهرمانانه تیزپروازانی است که در اولین روزها و ماههای جنگ تحمیلی، چنان شجاعانه و شیردلانه و آنچنان از سر غیرت و شرف، حماسه آفریدند و دشمن را از خیال خام تجاوز، نومید گرداندند که نامشان در تاریخ دفاع مقدس، آمیزه‌ای شگفت از شجاعت و شهادت طلبی در عین مظلومیت، برای همیشه ترسیم کرد. در این حادثه دلخراش اما سرشار از شکوه شهامت و شهادت، چهار خلبان ورزیده، کارآمد و فدایی دین و وطن، برای حمل مجروحان و جانبازان دلیرمرد سپاه پاسداران، به کرمانشاه رفته بودند که توسط مزدوران متجاوز بعثی، آسمانی شدند و وسعت پروازشان از آنسوی ابدیت گذشت.

 

از همافری تا کسب مدرک خلبانی در فرانسه و آمریکا

 

سرلشکر خلبان شهید نصرت الله آقایی، فرزندعبادالله، در روز پنجم فروردین سال۱۳۲۷ در شهرستان ساوه به دنیاآمد. پس از طی دوران طفولیت، تحصیلات ابتدایی را تا پایه چهارم در ساوه گذراند و پس از آن به همراه خانواده به شهر مقدس قم مهاجرت نمود. در آن شهر تحصیلات خود را با موفقیت ادامه داد و در سال ۱۳۴۵ موفق به اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان شیخ صدوق شد. سال بعد جهت ادامه تحصیل به تهران رفت و به عنوان همافر در نیروی هوایی مشغول کار و تحصیل گردید. درسال ۱۳۴۶ درآزمون دانشکده افسری شرکت کرد و پس ازقبولی به دانشکده افسری رفت و سه سال بعد به عنوان خلبان فارغ التحصیل شد و به نیروی هوایی پیوست.

او پرواز راتجربه کرد و پس از آن به آموزش خلبانی پرداخت در همین زمان بود که برای فراگیری دوره‌های تکمیلی خلبانی به آمریکا اعزام شد و با توانایی و استعدادی که از خود نشان داد، موفق به کسب دو مدرک عالی از آمریکا و فرانسه شد. پس از بازگشت به وطن در تهران اقامت و ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نام‌های آرش و آناهیتا بود.

 

با لباس مبدل در تظاهرات انقلابی شرکت می‌کرد و ترسی از دستگیری نداشت

 

درسال۱۳۴۲، زمانی که محصل و نوجوان بود با شخصیت و نهضت امام خمینی (ره) و نهضت بزرگ او در پانزدهم خرداد آشنا شد و زمانی که در دانشکده افسری به تحصیل اشتغال داشت با مبارزان سیاسی تماس و تعامل یافت. در جلسات سخنرانی دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد، شرکت می‌کرد. کتب شهید مطهری را مطالعه می‌کرد و مدام در تکامل و تعمیق بینش خود و آگاهی از معارف اسلامی و فرهنگ اعتقادی اصیل تشیع و مکتب اهل بیت (ع) همت داشت. او علاقه و عشق زیادی به نهج‌البلاغه داشت و با این زمینه فکری و روحی به صحنه مبارزات علنی علیه رژیم طاغوتی وارد شد. برادر شهید آقایی در این باره می‌گوید: «نصرت الله از تهران می‌آمد، با لباس مبدل به تظاهرات می‌رفت و هیچ ترسی از دستگیری نداشت.» او یکی از مخلصترین و پرشورترین پیوستگان به انقلاب امام (ره) بود و در مسیر مبارزه، شب و روز نداشت و همه همت خود را وقف این معجزه بزرگ قرن کرده بود.

 

مامور حمل مجروحان از مناطق جنگی به پشت جبهه

 

در سال ۱۳۵۹، همزمان با آغاز جنگ تحمیلی به دلیل شغل حساس خود (خلبان جنگنده) به صحنه نبرد رفته و با کمک‌رسانی به خط مقدم جبهه و نقاط درگیری و حمل مجروحین به پشت جبهه خدمت می‌کرد. انجام هر مأموریتی را وظیفه و تعهد خود به اسلام و ایران می‌دانست و معتقد بود که اسلام حقی برتر و بیشتر بر همگان دارد و هر فرد مسلمان، متعهد و مکلف بر ادای دین خود نسبت به دین خود است. سخت ترین ماموریتها را داوطلبانه بعهده می گرفت و ترسی از مرگ نداشت. به قلب خطر می‌زد و در متن بحران، انجام وظیفه می‌کرد و ذکر همیشه او این بود: «علی وار زیستن، علی وار بودن و علی وار مردن را باید سرلوحه زندگی قرار داد و از هیچ چیزی در این راه نترسید.»

 

تا اینجا آمده ام. دیگر برنمی گردم!….

  

برادر شهید آقایی درباره نحوه شهادت او می‌گوید: «نصرت الله تازه از مأموریت برگشته بود که به او خبر دادند یک پرواز مهم داریم و خلبان آن هنوز نیامده در صورتی که شما می‌توانید پرواز را انجام دهید، اعلام آمادگی کنید. نصرت الله بدون تأمل پذیرفت و با وجود خستگی از مأموریت قبل، کار جدید را آغاز نمود، در همین لحظه قبل از پرواز، خلبانی که از ابتدا قرار بود این پرواز را انجام دهد حاضر شده و می‌گوید که: شما می‌توانید برگردید لیکن او نپذیرفته و اظهار می‌دارد که: تا اینجا آمده‌ام و دیگر بر نمی‌گردم.» و برنگشت تا…

 

لحظه‌ی آغاز من، رویید در پرواز من…

 

در روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۵۹ به بندر ماهشهر پرواز کرد و مهماتی را که قرار بود به آنجا برساند تخلیه کرد.

در راه بازگشت به تهران، از فرودگاه کرمانشاه طی تماسی برای حمل مجروحین تقاضا شد و او به طرف کرمانشاه تغییر مسیر داد، هنوز به فروردگاه کرمانشاه نرسیده بود که وضعیت قرمز اعلام شد، پس مسیر خود را به سمت تهران، عوض کرد، اما مجددا اطلاع داده شد که خطر رفع شده است و او دوباره به سمت کرمانشاه تغییر جهت داد، اما در همین حین هواپیما توسط دشمن جنایتکار بعثی هدف گرفته شد و امیر سرلشکر خلبان نصرت الله آقایی به همراه سه یار و همکار خود: خلبانان شهید: «یزدان پناه»، «رمضانی» و «ملائک‌صفت»، سوخته بال و خونین جامه به دیدار حق شتافتند و پرواز آخر را تا بهشت، به آخر رساندند: «که به خورشید رسیدیم و غبار، آخر شد»

یاد این خلبان شهید و سه همسفر آسمانی شهادتش، چراغ چشم جان باد…

 

انتهای پیام/

 



منبع خبر

سرلشکر خلبان شهید «نصرت الله آقایی»؛ آسمان، بال و پرش در تب آغوش تو گم شد… بیشتر بخوانید »

امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی»؛ رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید»

امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی»؛ رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید»


امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی»؛ رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید»

به گزارش نوید شاهد، در روز پانزدهم دی ۱۳۷۳، در سانحه تلخ و دلخراش سقوط هواپیمای جت استار، همراه با «منصور» آسمانهای شرف و شجاعت ایران، دلیرمردی سفر خود را «از آسمان تا آسمان» آغاز کرد، که همه عمر، در صحنه‌های رزم و سنگرهای خدمت، کنار او بود تا لحظه شهادت و پرواز آخر از دل آتش تا درگاه وصل دوست. امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی» رئیس ستاد و معاونت هماهنگ کننده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، همه جا همرزم فرمانده خود «منصور ستاری» بود و در سفر شهادت نیز، همسفر با یار همیشگی خود، ندای ارجعی را لبیک گفت و همچون او، خونین جامه و سوخته بال، چون ققنوس عشق از دل آتش، جاودانه شد. دومین قهرمان پروازی کشور، کسی که از فرماندهی عملیات پایگاه شکاری همدان تا فرماندهی پایگاههای بوشهر و شیراز و مدیریت جنگ و معاونت عملیاتی نهاجا، بارها تا مرز شهادت رفت و کارنامه روشن کاردانی، تخصص، مسئولیت پذیری، غیرت و شهامت و دین‌مداری و وطن‌دوستی او نمایی از افتخارات نیروی هوایی در طول سالهای دفاع مقدس و پس از آن است.

 

مردی که عاشق پرواز بود

 

سرلشکر خلبان شهید «سیدعلیرضا یاسینی» در فروردین ۱۳۳۰ در آبادان و در یک خانواده مذهبی متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهرگان و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دکتر فلاح آبادان در فقر و تنگدستی خانواده به پایان رساند. از آنجا که علاقه وافری به فنون هوانوردی داشت، در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای «اف ـ ۳۳» به منظور تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته شکاری به کشور آمریکا اعزام شد. در این مدت، ‌دوره‌های آموزشی خلبانی هواپیمای آموزشی «تی ـ ۳۷» و همچنین هواپیمای پیشرفته شکاری «اف ـ ۴» را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری (بوشهر) مشغول خدمت شد. یاسینی عاشق پرواز بود و با وجود مسئولیت‌های مختلف فرماندهی که داشت، دست از پرواز نمی‌کشید؛ با انواع مختلف هواپیماها از جمله «اف ـ ۵»، «اف ـ ۴»، «پی۳ ـ‌ اف»، «میگ ـ ۲۹» و «سوخو ـ ۲۴» پرواز می‌کرد، اما هواپیمای محبوبش «اف ـ ۴» بود. شهید یاسینی با اوج‌گیری تظاهرات همه جانبه علیه رژیم شاه به انقلابیون پیوست و علی‌‌رغم جو فشار و اختناق در ارتش، با پخش اعلامیه‌های امام (ره)، در بین پرسنل و روشنگری در میان همکاران خود، دست به افشاگری می‌زد.

 

رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید»

 

در تاريخ هفتم آذر سال ۱۳۵۹ شهيد ياسينی به همراه شهيدان بزرگوار سرلشكر خلبان شهيد عباس دوران، سرلشكر خلبان شهيد حسين خلتعبری و سرگرد خلبان شهيد حسن طالب مهر، در عملياتي مشترك با نيروی دريايی ارتش جمهوری اسلامی ايران به نام «عمليات مرواريد» توانستند نيروی دريايی عراق را نابود كنند. در اين عمليات بزرگ، شهيد ياسينی به تنهايی، هشت سورتی پرواز داشت.

جنگ، بيشتر از آن چيزی كه پيش بينی می‌شد ادامه پيدا كرد و در طول اين مدت، شهيد ياسينی حتی در موقعی كه به سمت فرماندهی پايگاه هم منصوب شد، در انجام عمليات برون‌مرزی، پيش‌قدم بود. در طول دوران دفاع مقدس، وی بيش از ۹۰ پرواز عمقی به خاك عراق داشت كه اين تعداد، عمليات برون مرزی او بود و ماموريت‌هاي بسياری در جبهه‌های جنوب و بر روی نيروهای دشمن نيز انجام داد به طوری كه بعد از تيمسار «محققي»، با ۲۷۵۹ ساعت پرواز با هواپيمای فانتوم، بيشترين پرواز را با اين هواپيما داشت.

امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی»؛ رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید»

فرمانده پیشتاز، راهگشا و خط شکن

 

علیرضا یاسینی از جمله خلبانانی بود که با شروع جنگ تحمیلی در عملیات غرور آفرین ۱۴۰ فروندی آغاز جنگ در حمله به خاک دشمن نقش مهمی ایفا کرد. در اولین ماموریت جنگی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران علیه عراق، شهید یاسینی و همرزمانش موفق می‌شوند با استفاده از غافلگیری دشمن و بدون اینکه آسیبی ببینند اهداف مورد نظر را بمباران کرده و به پایگاه خود بازگردند. او در طول جنگ نیز همواره خلبانی پیشقراول و خط شکن بود. در یک مورد و در ابتدای جنگ که دشمن متجاوز از طریق دریا و با چند فروند ناوچه پیشرفته «اوزا» قصد پیاده کردن نیرو در جزیره نفت خیز خارک را داشت، یاسینی با هواپیمای خود از پایگاه بوشهر به پرواز درآمد و ناوچه‌های مهاجم عراق را به قعر خلیج فارس فرستاد. او در طول جنگ با پرواز‌های پی در پی خود ضربات کوبنده‌ای را به دشمن متجاوز وارد می‌کرد جنگ و شرکت در عملیات‌های جنگی در رأس برنامه‌هایش قرار داشت و همواره یکی از افراد ثابت دسته‌های پروازی در عملیات‌های حساس بود. علیرضا یاسینی پس از طی مراحل مختلف خدمتی در سال ۱۳۷۱ مسئولیت معاونت هماهنگ کننده نیروی هوایی را بر عهده گرفت. او همواره یکی از فرماندهان گره گشای نیروی هوایی محسوب می‌شد. مسئولیت‌های متعدد این شهید، نشانگر آن بود که هر جا شدت مشکلات، اجرای امور را مختل می‌کرد، برای سامان‌بخشی امور به آنجا اعزام می‌شد. موفقیت‌های حساس و راهبردی این شهید، مرهون ویژگی‌های فردی و شخصیتی است که می‌توان به شجاعت، بی باکی، اعتماد به نفس، قناعت، تعهد، رازداری و وظیفه شناسی او اشاره کرد.

 

حتی برادرش خبر نداشت که جانباز است!

شهيد ياسينی با اين كه چند بار به دلايل مختلف از هواپيما اجكت (خروج شدن اضطراری از هواپيما در حين پرواز) داشت و از ناحيه كمر جانباز ۵۵ درصد بود، ولی هيچ‌گاه درد كمر و مسئوليت های فراوانی كه داشت، مانع از پروازهای جنگی او نمی‌شد. به قدری متواضع بود كه حتی برادرش خبر نداشت كه او جانباز است!

 

تا اوج نور، در پی «منصور» می‌رویم …

 

در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۷۳ در ساعت ۶:۳۰ صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، (شهید منصور ستاری، شهید یاسینی و شهید مصطفی اردستانی) از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند. بعداز ظهر قرار می‌شود که هواپیما قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه کند. بعد از بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت ۲۰:۳۰ شب آماده پرواز به سمت تهران می‌شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمی‌آید.

ناگهان در ساعت ۲۰:۴۲ شب از سوی خلبان اعلام می‌شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان، هواپیما مجبور به فرود اضطراری است. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش برای نشستن بر روی باند در ۶۴ کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می‌کند و او نیز با ققنوسان عاشق آسمان، پرواز ابدی خود را به آسمان قرب و لقای دوست، آغاز می کند و «الی الرفیق الاعلی»…

 

من نمی توانم در چشم مسافران نگاه کنم!

 

روایتی از غیرت و احساس مسئولیت و اخلاقگرایی او را از یکی از همرزمانش بشنویم:

تابستان بود. هوای بوشهر، شرجی و گرما به اوج خود رسيده بود. در چنين شرايطی به همراه جناب سرهنگ ياسينی كه در آن زمان فرمانده پايگاه بود، سوار بر هواپيمای جمبوجت ۷۴۷ عازم تهران بوديم.

با سوار شدن ساير مسافران كه عمدتاً خانواده‌های پرسنل بودند، هواپيما از رَمپ حركت كرد و در ابتدای باند پرواز قرار گرفت. دقايقی منتظر مانديم تا برج مراقبت، اجازه پرواز دهد. ناگاه هواپيما دور زد و راه برگشت به ترمينال را در پيش گرفت. علت را جويا شديم. در پاسخ گفتند: «دو نفر از مسئولان پايگاه جا مانده‌اند و رئيس ترمينال از ما خواسته تا برگرديم آنها را نيز سوار كنيم.» در همين حين، نگاهی به چهره جناب سرهنگ ياسينی انداختم. تا آن زمان او را آن گونه عصبانی نديده بودم. هواپيما به جلوی ترمينال رسيد و از حركت باز ايستاد. متوجه شدم شهيد ياسينی قصد دارد پياده شود! پرسيدم:

-جناب سرهنگ! پياده مي‌شويد؟

-بله، می خواهم بدانم اين آقايان كی هستند كه اينقدر نفوذ دارند و قادرند هواپيما را با ۴۰۰ مسافر برگردانند؟! از طرفی رئيس ترمينال چرا بايد دست به چنين اقدامی بزند؟!

او در مقابل چشم مسافران آن دو را فراخواند. وقتي كه ديد هيچ دليل قانع كننده‌ای براي انجام آن كارشان ندارند، هر دو را روانه بازداشتگاه كرد!

هواپيما كم كم آماده پرواز می‌شد. اين در حالی بود كه او همچنان پايين ايستاده بود و به نظر می‌رسيد كه قصد سوار شدن ندارد. سريع از پلكان هواپيما پايين رفتم، خود را به او رساندم و گفتم:

– جناب سرهنگ! مگر شما تشريف نمی‌آوريد؟!

نگاهش را به زمين دوخت و گفت:

–  شما بفرماييد. من نمی‌توانم در چشمان مسافران و خلبان نگاه كنم!…

 

برای آینده به این جوان خیلی امید داشتم!…

 

و بهتر است عظمت کار این بزرگمرد را در آینه کلام رهبر بنگریم:

 «فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین‌ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می‌شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می‌شود.  من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می‌گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره‌ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.»

 

آقا اشکها را از گوشه چشمشان، پاک می‌کردند!

 

بهروز یاسینی فرزند شهید، خاطره ای از حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید دارد که نشان از عمق عاطفه و علاقه ایشان به سرباز رشید و شهید خود دارد:

«حدود دو ـ سه هفته بعد از شهادت پدرم، افرادی به در منزل ما آمدند و گفتند از صدا و سیما می‌خواهند بیایند خانه شما، اگر عکسی از پدرتان دارید آماده کنید و اگر می‌خواهید به پدر و مادر شهید هم بگویید بیایند. ساعت حدود ۷ شب بود که در خانه ما را زدند اما ناباورانه دیدیم حضرت آقا دم در هستند، وارد شدند و متأسفانه چون فکر می‌کردیم از صدا و سیما می‌خواهند بیایند دیگر پدربزرگ و مادر بزرگم هم حضور نداشتند. رهبر فرمودند که بروید عکس‌های شهید یاسینی را بیاورید، آلبوم عکس‌های پدر را که تورق می‌کردند رسیدند به عکس‌هایی که پدرم کنار ایشان نشسته‌اند به این عکس‌ها که رسیدند، آقا اشک‌هایشان را از گوشه چشم‌هایشان پاک کردند…»

 

از پیکر سوخته پدر، فقط ساعت اهدایی «آقا» مانده بود

 

و حکایتی دیگر از ماندگاری این عشق بین «مراد» و «مرید» و «فرمانده» و «سرباز»، از زبان کوچکترین فرزند شهید: «همین ارادت و علاقه نیز در وجود پدرم نسبت به حضرت آقا وجود داشت؛ پدرم ساعت ۹:۵ دقیقه شب در هواپیما سوخت و از پیکرش چیزی نماند و تنها یادگاری که از پیکر سوخته پدرم به ما دادند ساعتی بود که رهبر معظم انقلاب به پدرم هدیه داده بودند. این آخرین هدیه‌ای بود که از رهبرش گرفته بود؛ پدرم ساعت‌های  متنوعی داشت اما آن ساعت را جور دیگری دوست داشت…»

 

  انتهای گزارش/



منبع خبر

امیر سرلشکر شهید «سید علیرضا یاسینی»؛ رکورد‌دار بیشترین پرواز با «فانتوم»، قهرمان «عملیات مروارید» بیشتر بخوانید »