ماجرای نبرد جوشن با نیروهای امریکایی

مشرق- شنیده بودم که: «استعداد راه خودش را بازخواهد کرد.» آیا در مورد کتاب‌هایی که در حیطۀ دفاع مقدس نوشته‌شده و می‌شود، نیز این موضوع صادق است؟ درست است که کتاب‌های ضعیف نیز بودشان بهتر از نبودشان است، ولی به نظر می‌رسد، زمان زیادی لازم داریم تا کتاب‌ها دقیق‌تر ارزیابی و معرفی شوند.

کتاب «خواهرم جوشن»، خاطرات دریادوم عرشه علی‌اکبر اخگر با نثری روان و قلمی رسا و صفحاتی اندک از نقاط عطف عملیات نیروی دریایی جمهوری اسلامی در دفاع مقدس روایت می‌کند. شاید بتوان گفتن رعایت «اقتصاد کلمات» بارزترین ویژگی این کتاب است. نویسنده با بهره‌گیری از کم‌ترین کلمات، مؤثرترین مفاهیم را در برابر خواننده قرار می‌دهد. وی دقیق و مستند بیان کرده ولی با قلمی داستانی.

از راوی هم بگویم که خیلی راحت از عقیده به وطنش و اعتقاد به وظیفه از جانبازی درراه انجام خدمت بیان کرده است.

در قسمتی از متن با یک تجاوز آمریکا به جهت حمایت از صدام در جنگ آشنا می‌شویم. امریکای جنایتکار در این عملیات «بزن‌دررو» دو ناوچۀ ما را غرق کرد و یکی را هم از کار انداخت. (و حالا که دوران بزن و در رو تمام‌شده است، باید سپاسگزار رهبری نظام باشیم.)

این‌چنین است که به‌جای نمونه متن چند فراز از متن نقل می‌شود تا خوانندگان محترم قسمت‌های اعظم این روایت را خود تکمیل کنند و پیشنهادم این است که این کتاب را باید خواند. این اثر را نشر سورۀ مهر در سال ۱۳۹۶ منتشر کرده است.

**

مهدی زارع در مقدمه کتاب می‌گوید: «…. نه کتابی درباره جنگ روی دریا خوانده بودم و نه اطلاعاتی درباره اصطلاحات دریانوردی داشتم و نه حتی یک‌بار روی ناو جنگی رفته بودم. و درهمان نشست اول وقتی دریادار اخگر صراحتاً گفت که کارهایش هیچ اهمیتی برای خودش ندارد و آمده تا تلاش و اهمیت نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران مشخص شود فهمیدم کار دشواری پیش‌رو دارم. وقتی در پایان جلسه دوم چند جلد کتاب به من داد تا بخوانم و بعد از خواندن زمان مصاحبه بعدی را مشخص کنم، برایم مسجل شد که تنها راه رسیدن به اطلاعات مدنظرم شاگردی کردن است… ت. حالا که بعد از چند ماه نوشتن این روایت به انجام رسیده، ‌ دریادار دوم بازنشسته علی‌اکبر اخگر یکی از نزدیکانم شده؛ مردی که دیگر کامل است، مردی که به هم‌نشینی با او افتخار می‌کنم. ص۹

**

… شاه که از ایران رفت، آمدند و گفتند اقامت بگیریم و همان‌جا، توی امریکا کارکنیم. هیچ‌کداممان قبول نکرد. امام که به ایران آمد، دوباره پیشنهادشان را تکرار کردند. کسی زیر بار نرفت. ده روز بعدش هم آمدند و پیشنهادشان را تکرار کردند. هیچ‌کس درخواستی ننوشت. ص۱۶

**
… اولین شلیک جنگی جوشن است و دل توی دل هیچ‌کدام از نفرات جوشن نیست. تغییر مسیر دادم؛ جوری که موشک به سمت ناو عراقی باشد. دستور آتش می‌دهم. نور همه‌جا را روشن می‌کند. انگار کمر کشتی آتش‌گرفته باشد. دود و آتش از دنبالۀ موشک پخش می‌شود و موشک مثل گلوله آتش از ما دور می‌شود. هدایت ناوبری را رها می‌کنم. بیست ثانیه باید طول بکشد که موشک به هدفش بخورد. تمام تردیدها ترس می‌شود توی دلم. نفس نمی‌کشم. هیچ صدایی نمی‌آید. کر شده‌ام. نور ته موشک کوچک و کوچک‌تر می‌شود و خودش را به افق نزدیک‌تر می‌کند. نفسم بند می‌آید. انفجار کوچکی در افق دیده می‌شود. نفس می‌کشم … موشک به ناو عراقی خورده. ناگهان تمام افق پر از نور می‌شود. انفجار پشت انفجار. ص۲۸

**
… غمگینم؛ برای تمام پدرها و مادرهایی که جنازۀ فرزندشان در خلیج‌فارس غرق می‌شود، برای تمام برادرهایی که کمرشان می‌شکند، برای تمام خواهرهایی که خون گریه می‌کنند و زن‌هایی که باید مرگ شوهرانشان را تحمل کنند. خوشحالم از اینکه پیروزم و نفراتم سالم‌اند، اما غم خواهر تمام جنگاوران دریاست. ص ۲۹

**

برای لحظه‌ای به البکر(سکوی نفتی عراقی) نگاه می‌کنم. پایین‌تر از ماست. در دلم دعا می‌کنم هر کسی که توانسته ازآنجا فرار کرده باشد. نمی‌توانم بیشتر از این معطل کنم. دستور می‌دهم: «آتش.»
… آتش و دود و خون. جنگ است. جنگی که هیچ‌وقت نمی‌خواستیم واردش بشویم و حالا برای دفاع از سرزمینی است که سال‌های سال، آدم‌های زیادی برای دفاع از آن جانشان را به خطر انداخته بودند. سرزمینی که خرمشهرش را گرفته بودند و آبادانش زیر گلوله‌های توپ و تانک کشته می‌داد و مقاومت می‌کرد. ص ۷۸

**

۲۸فروردین ۱۳۶۷ از اول صبح نشسته بودم پشت میز و آخرین اطلاعات منطقۀ دوم دریایی را مرور می‌کردم. وضعیت آب‌وهوا را چک می‌کردم، محل استقرار ناوها را، مسیر حرکت کشتی‌ها را، آخرین زمان‌بندی حرکت‌ها را.

حضور شناورهای ناوگان دریایی آمریکا در تنگۀ هرمز و بخش میانی خلیج‌فارس را همواره ناوهای منطقۀ یکی دریایی در بندرعباس پایش می‌کرد، ولی اطلاعات اینکه ناوگان آمریکا با یک طرح از پیش تهیه‌شده اقدام به یک حملۀ همه‌جانبه با پوشش هوایی زیاد علیه حوزه‌های نفتی ایران بکند، در دسترس نبود.

دو ناوشکن و یک کشتی تدارکاتی آبی – خاکی با حمایت نیروی هوایی که از ناو هواپیمابر بلند می‌شدند، به یکی از سکوهای نفتی سلمان حمله کردند و سکویی دیگر در همان حوزه را یک ناو موشک‌انداز زیر آتش گرفت.

تفنگداران دریایی امریکا وارد سکوی نفتی ساسان شدند و تمام سکو را بمب‌گذاری کردند و پدافندهای نصب‌شده روی سکو را از کار انداختند.

هواپیماهای نظامی امریکا، قایق‌های تندروی ما را، که برای بازدید وضعیت و دفاع از سکوها رفته بودند، زیر بمب‌های خوشه‌ای گرفتند ویکی‌شان را غرق کردند و بقیه هم آسیب‌دیده و ناتوان به جزیره ابوموسی پناه برده بودند.

جوشن در خاتمۀ مأموریت اسکورت خود در حال عزیمت به بندرعباس بود که دستور گرفت وضعیت را بررسی کند. به ناوهای آمریکایی برای ترک منطقه اخطارِ حمله داد. آمریکایی‌ها به نیروهای جوشن گفتند تسلیم شوند تا به امریکا منتقلشان کنند و بعد خانواده‌هایشان را ببرند. نمی‌دانستم چه اتفاقی دارد می‌افتد و آمریکایی‌ها هم نمی‌دانستند فرقی بین نیروهای جوشن با افسران ایرانی که توی آمریکا د. ره دیده بودند، و قبول نکردند در آنجا بمانند، نیست. نمی‌دانستند نفرات جوشن جانشان را می‌دهند، اما وطنشان را، ناوچۀ محبوبشان را ترک نمی‌کنند. نمی‌دانستند وعده‌ووعیدشان، جلوی شلیک موشک‌های جوشن را نمی‌گیرد.

باید دفاع می‌کردیم. درست که نیروی دریایی آمریکا بی‌هیچ پیش‌زمینه سیاسی وارد نبرد شده بود، درست که هیچ اخطاری نداده بود، درست که قواعد نبرد دریایی را ندیده گرفته بود، اما فرقی نمی‌کرد. نمی‌شد ایستاد و از دور نگاه کرد. جوشن تنها ناوچۀ نزدیک منطقه حمله بود و باید برای دفاع کاری می‌کرد.

… گریه کردم. بهت‌زده بودم و اشک بی‌اختیارتر از هر وقت دیگر روی صورتم سُر می‌خورد. شوکه بودم و مغزم کار نمی‌کرد. نمی‌توانستم فکر کنم. انتظار نداشتم جوشن غرق شود.

فاجعه تمامی نداشت. سهند هم برای دفاع به منطقه رفت. سهند هم غرق شد. خواهرخوانده‌اش، سبلان، ناو بعدی بود. موتورهایش از کار افتاد و بی‌حرکت ماند. ص ۱۱۳

**
نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، به یاد و احترام ناو موشک‌انداز جوشن، ناو موشک‌اندازی با طراحی و ساخت نیروهای بومی را جوشن نام‌گذاری کرد. ص ۱۱۵

**محمد مهدی عبدالله‌زاده

منبع خبر

ماجرای نبرد جوشن با نیروهای امریکایی بیشتر بخوانید »