خواهر شهید

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید


ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ زمانی که درباره شهدا مطلبی می خوانیم یا می نویسیم سعی می کنیم به نقش موثری که در آن بازه زمانی در جنگ، انقلاب و یا رویداد مهمی که شهید در آن نقش آفرینی کرده است بپردازیم و کمتر به شخصیت و جایگاه او در نهاد «خانواده» پرداخته می شود.

برای نمونه همیشه درباره شهید حسن باقری خوانده ایم که ایشان «فرمانده» بوده است یا همیشه از او به عنوان «خبرنگار جنگی»، «نابغه اطلاعات عملیات سپاه پاسداران » و «مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران»  یاد می شود اما کمتر کسی می داند که شهید حسن باقری همدم رازهای خواهر بزرگترش بوده، اینکه درس و مدرسه را از چه زمانی جدی گرفت و وقتی در منزل بود برای آنکه دستان خواهرش از سرمای آب آشپزخانه یخ نکند، خودش ظرفها را می شست و رفتارش با سایر اعضای خانواده چگونه بود. در گپ و گفت صمیمانه ای که با خواهر شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) انجام شده است با دیگر وجوه شخصیت این فرمانده شهید آشنا می شویم.

 

خانم افشردی کمی خودتان را برایمان معرفی کنید.

من بتول افشردی خواهر شهید حسن باقری هستم. من فرزند اول خانواده بودم و حسن ۴ سال از من کوچکتر بود. در واقع من از زمان کودکی شهید، نوجوانی او و تا زمانی که به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد، در کنار او بودم.

 

آنگونه که شنیده ام ارتباط عاطفی عمیقی میان شما و شهید حسن باقری بود؛ یعنی چیزی بالاتر از اینکه شما خواهر بزرگتر باشید و شهید برادر کوچکتر.

بله. حسن برای من حکم دوست خیلی صمیمی را داشت. کسی که محرم رازهای من بود و اگر هر حرفی را نمی توانستم به کسی حتی به پدر و مادرم بگویم، آن را به حسن می گفتم. اگر هر اتفاقی می افتاد اولین کسی که از آن مطلع می شد، ما بودیم. من خواهر ندارم اما رابطه من و حسن حتی از دو خواهر صمیمی هم بالاتر بود. حسن بیشتر برای من نقش راهنما را داشت. همیشه درباره مسائلی که برایم پیش می آمد با او مشورت می کردم. او با دلم راه می آمد ولی در نهایت می گفت تصمیم با خودت است. فکر کن که آینده ات چگونه خواهد شد با این تصمیم. البته ایشان با همه اعضای خانواده ارتباط صمیمی و مهربانانه ای داشت.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

خاطره ای دارید که بیشتر این عطوفت را در میان شما نشان دهد؟

زمانی که منزل ما در میدان خراسان قرار داشت؛ آشپزخانه منزل انتهای حیاط بود. زمانی که صرف غذا تمام می شد، اولین کسی که سفره را جمع می کرد، حسن بود. در آن زمان آشپزخانه آبگرم نداشت. او همیشه به من می گفت با آب کمی که گرم شده است، تو ظرفها را بشور، من آب می کشم. تو دستانت یخ می کند. همه خاطراتی که از غلامحسین به یاد دارم باعث می شود زمانی که یادش می افتم حال خاصی داشته باشم. در واقع مهربانی او حدی نداشت. حواسش به همه اعضای خانواده جمع بود.

 

از دیگر ویژگی های شهید چه بود؟

به صورت کلی حسن بسیار درد دیگران برایش مهم بود. در سال ۴۵ ما در منزلمان تلویزیون و یا حتی رادیویی که موسیقی پخش کند، نداشتیم. فقط ضبط صوتی داشتیم که برادرم نوار قرآن در آن می گذاشت و ما به شنیدن صوت زیبای قرآن در خانه عادت داشتیم.

حسن همیشه با وضو بود. بسیار اهل مطالعه کتب دینی و مذهبی بود. در محله ما مسجد صدریه در کوچه قائمیه قرار داشت. برادرم آنجا در تمام مراسم مذهبی شرکت می کرد. حالا نیز سر کوچه عکس شهید اقدامی، شهید حسن باقری و یک شهید دیگر زده‌اند.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

در برخی از خاطرات از زبان مادرتان نقل شده که ایشان در یک سالهایی خیلی درس و مشق را جدی نمی گرفت اما بعد در ادامه می خوانیم که ایشان در رشته ها و دانشگاه های خوبی پذیرفته شدند، در شهید تحولی رخ داد؟

 

در واقع حسن در دوران کودک و اوایل نوجوانی خیلی اهل درس و مشق نبود تا اینکه می رسیم به سالی که من دانشگاه در رشته جغرافیا نفر ۲۷ ام قبول شدم، به دلیل اینکه خبر در روزنامه صبح اعلام نمی شد حسن به دانشگاه من مراجعه کرده و جواب را گرفته بود. به خانه آمد و خبر را به من داد. من تصور می کنم بعد از این اتفاق گویی حسن به خودش آمد و از آن روز شروع به درس خواندن کرد. مادرم برای پنج یا شش نفر غذا درست می کرد و همه بچه های درسخوان محل را جمع می کرد از صبح تا شب همه بچه ها با حسن بودند و درس خواندند و همین باعث شد حسن در رشته حقوق قضایی تهران رتبه ۱۰۴، ریاضی دانشگاه تربیت معلم و دامپروری دانشگاه ارومیه پذیرفته شد که در نهایت در همین رشته تحصیل کرد.  

می توانم به جرات بگویم حسن بسیار مراقبت می کرد که وقت تلف نکند و مطالعه و یادگیری را اولویت کارهایش قرار داد.

 

چگونه وارد حرفه خبرنگاری شد؟

حسن در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد؛ یک عکسی هم از او منتشر شده است که تلفن کنارش است و در حال نوشتن متن است. زمانی که حمله آمریکا به طبس اتفاق افتاد، اولین کسی بود که بعنوان خبرنگار  در آنجا حضور داشت؛ عکس و خبر تهیه کرد و خودش نیز در کنار یکی از عکسهای سوخته هواپیماهی آمریکایی عکس دارد. در زمانی هم در جنوب لبنان برای تهیه گزارش رفت.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

در زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید شهید باقری چند ساله بود و مادر برای رفتن ایشان به تظاهرات و درگیری ها مخالفتی نمی کرد؟

حسن متولد ۱۳۳۴ بود و در آن زمان که انقلاب به پیروزی رسید تقریبا ۲۴ ساله بود. به یاد دارم حسن در تمام فعالیتهای مربوط به آن زمان و در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد.

و به یاد ندارم که مادرم هرگز مخالفتی با فعالیتهای اجتماعی و انقلابی شهید داشته باشد. در واقع ایشان همه ما را بسیار مستقل بار آورده بود تا کاری که درست است انجام شود.

ظرفها را خودش می شست تا دستهایم یخ نزند/ زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید

 

پس از آنکه جنگ تحمیلی آغاز شد شهید باقری به عنوان خبرنگار سر از جبهه درآورد؟

بله. روز دوم جنگ، حسن که در روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد، به مدیرمسئول روزنامه گفته بود من دیگر نمی توانم اینجا بند شوم. باید بروم ببینیم در خوزستان چه می گذرد. روز دوم راهی جبهه شد و تا آخرین روز زندگی اش در آنجا ماند. در طول این دو سال و نیم فقط یک بار برای ازدواجش و بار دیگر هم زخمی شده بود که مجبور شد به مرخصی بیاید.

 

یادم می آید روزی که زخمی شده بود و او را به بیمارستان آوردند، من با دیدن او روی تخت بیمارستان پقی زدم زیر گریه. با همان لحن صمیمی رو کرد به من و گفت: «نمی فهمی دیگه، نمی فهمی که من اگر شهید می شدم چقدر  خوب بود. نمی دانی شهادت چقدر خوب است.»

روزهای آخر به دلیل اینکه مشغله هایش بسیار زیاد شد کمتر با منزل تماس می گرفت.

حسن به همراه همسر و تنها فرزندش نرگس در اهواز زندگی می کرد. نرگس ۴ ماه داشت که پدرش به شهادت رسید.

چگونه خبر شهادت ایشان را شنیدید؟ عکس العمل خانواده چه بود؟

زمانی که حسن به شهادت می رسد، برادر کوچکم محمد با پدر تماس می گیرد تا حال او را بپرسد. پدر اصرار می کند که می خواهم با حسن حرف بزنم اما محمد در جواب می گوید که او شهید شده است و ما فردا به تهران می آییم. مادر هم بعد از شنیدن خبر به ما گفت به هیچ عنوان حق ندارید گریه کنید و پیرهن سیاه بپوشید. ما در آن زمان همسایه ای دیوار به دیوار داشتیم که یکی از فرزندانش عضو گروهک منافقان بود. مادرم دست من را گرفت و گفت ابدا گریه نمی کنید ما نباید بگذاریم دشمن از دیدن ناراحتی ما خوشحال شود.

 

با توجه به صمیمیتی که بین شما بود آیا هنوز خواب شهید را می بینید؟

من خیلی زیاد خواب شهید را می دیدیم. برای مثال اگر بیماری یا مشکلی برایم پیش می آمد شهید به خوابم می آمد. من پس از شهادت حسن همیشه روزهای جمعه سر مزار او حاضر می شدم. فرزند دومم که به تازگی به دنیا آمده بود نتوانستم به او سر بزنم. آیاتی از قرآن خواندم و به او هدیه کردم و پس از طلوع آفتاب خوابیدم. بعد به خوابم آمد و در حالی که پیرهنی بسیار زیبا بر تن داشت گفت ببین به من چه هدیه زیبایی داده اند. به پیرهنم دست بزن. من او را در آغوش گرفتم و مانند نوری از میان دستانم پر کشید.

بار دیگر در خواب از او پرسیدم اگر من بمیرم شفاعتم را می کنی؟ پاسخی نداد. چند شب بعد دوباره خوابش را دیدم و به او گفتم حسن دفعه دوم است که از تو می پرسم. شفاعت من را می کنی؟ و او پاسخ داد به من این اجازه داده شد. بار سوم چند شب بعد دوباره همین سوال را پرسیدم که راستش را بگو شفاعتم را می کنی؟ و او پاسخ داد بله البته اگر نمازت را اول وقت بخوانی.

روزهای پس از شهادت صمیمی ترین دوست و برادرتان چگونه می گذرد.

من مطمئن هستم که شهادت حسن رحم و محبت پروردگار بود. من هیچ جا بیان نمیکنم که خواهر شهید هستم اما الان از اینکه با مردم چشم در چشم می شوم احساس افتخار میکنم از اینکه خواهر شهید هستم. همه دوستان و شاگردانم که مرا می شناسند نیز همیشه به من می گویند خوشا بر احوالتان که خواهر شهید هستید.

 

انتهای پیام/



منبع خبر

زدم زیر گریه؛ گفت نمی دانی شهید شدن چه خوب است/ مثل یک نور از بغلم پر کشید بیشتر بخوانید »

وداع با پیکر مطهر دو شهید تازه تفحص دفاع مقدس

وداع با پیکر مطهر دو شهید تازه تفحص دفاع مقدس


دفاع مقدس“>
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

وداع با پیکر مطهر دو شهید تازه تفحص دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند


خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ سید ملیکا حسینی خواهر شهیده مکرمه حسینی از شهدای حادثه تروریستی کرمان است. شهیده مکرمه حسینی دختری ۲۲ ساله از اهالی جوپار کرمان بود که در راه حاج قاسم سلیمانی زندگی کرد و عاقبت در راه او و خدمت به زائرانش در کسوت امدادگر ۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۲ در حادثه تروریستی کرمان به مقام شهادت نائل آمد. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را خواهر این شهیده عزیز می خوانید.

 

لطفا خودتان را معرفی کنید.

من ملیکا حسینی خواهر شهیده امدادگر مکرمه حسینی هستم. غیر از مکرمه خواهر و یا برادری ندارم و ایشان نیز در سیزدهم دی ماه سال گذشته در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسید.

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

 

کمی از شهیده برایمان بگویید. علاقه ایشان به حاج قاسم سلیمانی چگونه بود؟

مکرمه همیشه عاشق حاج قاسم بود و زمانی که ایشان در قید حیات بود نیز بسیار تلاش کرد تا بتواند به دیدار حاج قاسم برود اما نشد تا اینکه زمانی که در دی ماه سال ۹۸ خبر شهادت ایشان را از رسانه ها شنیدیدم مکرمه بسیار بی تاب شده بود و شوکه شده بود و حتی به آب و غذا لب نمی زد تا اینکه زمان تشییع پیکر شهید سلیمانی را که اعلام کردند مکرمه از پدر و مادرم خواهش کرد تا او را به گلزار شهدای کرمان ببرند که بتواند در مراسم تشییع ایشان شرکت کند.

 

از روز مراسم تشییع پیکر شهید سلیمانی و حال و هوای آن روز برایمان بگویید.

برای شرکت در مراسم ساعت ۶ صبح به سمت کرمان حرکت کردیم اما ساعت ۴ عصر اعلام کردند که مراسم خاکسپاری ایشان به فردا صبح موکول شده است. و اینجا بود که مکرمه کمی آرامتر شد و پذیرفت تا به منزل برگردد. صبح روز بعد که برای تشییع پیکر حاج قاسم رفتیم به قول ما کرمانی ها مکرمه سر از پا نمی شناخت و خیلی تلاش کرد دستمالی تبرکی از تابوت ایشان داشته باشد. در آن روز ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود اما با این حال مکرمه در میان سیل انبوه جمعیت خود را جای داد تا اینکه تشییع برگزار شد. مردم ایران همگی از عاشقان شهید سلیمانی هستند اما به جرات می توانم بگویم علقه مردم کرمان به ایشان جور دیگری است و این به دلیل قلب پاکی است که ایشان داشت و از جانش برای ما مایه گذاشت.

 

چرا شهیده سازمان هلال احمر را برای خدمت انتخاب کرده بود؟

خواهرم همیشه تلاش می کرد تا بتواند به شهید سلیمانی خدمتی کند و برای زائران ایشان کاری انجام دهد از سال ۹۸ ما وارد هلال احمر شدیم و از سال گذشته توفیق پیدا کردیم که شیفتمان زمانی باشد که بتوانیم به زائران حاج قاسم ارائه خدمت کنیم. مکرمه هلال احمر را انتخاب کرد چراکه معتقد بود این راهی برای خدمت به مردم است و معتقد بود که این لباس بسیار مقدس است و همیشه قبل از شیفت آن را می بوسید و می گفت زمانی که مردم مرا با این لباس دفن کنید.

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

روز ۱۳ سال ۱۴۰۲ چگونه سپری شد؟

ما چن روز قبل از روز ۱۳ دی سال گذشته نیز شیفت بودیم و از ساعت ۶ صبح تا ۱۰ شب در آنجا می ماندیم. شب دوازدهم بود که از کرمان به سمت شهر محل زندگی مان جوپار حرکت کردیم. من به سمت محل کار پدرم رفتم و شب کنار ایشان ماندم و مکرمه راهی جوپار شد تا در کنار مادر بماند.

مکرمه آن شب تا صبح بیدار بود و دائما در حال ذکر گفتن و خواندن نماز شب بود. البته ناگفته نماند مکرمه هر شب کارش همین بود اما آن شب عجیبتر بود. این ها را مادرم بعدها برایمان تعریف کرد. صبح روز سیزدهم ساعت پنج صبح با پدرم به درب منزل رفتیم و به سمت کرمان حرکت کردیم. پس ازآنکه به مزار شهید سلیمانی رسیدیم به دلیل آنکه برگه تردد خودرو نداشتیم پدر ما را پیاده کرد؛ وداع آخر را با مکرمه انجام داد و مکرمه هم مانند همیشه با لبخندی بر لب پاسخ خداحافظی پدر را داد. از آنجا پیاده به سمت مقر هلال احمر که کوهستان نام داشت حرکت کرده و به عمود ۹ رسیدیم. به دلیل سرمای هوای آن روز وسایل گرمایشی زیادی همراه ما نبود و در عین حال گرسنه و تشنه بودیم فلذا از مسئول هلال احمر خواهش کردیم ما را جاب جا کند و در نتیجه به عمود ۱۳ جابجا شدیم.

در آنجا مشغول خدمت رسانی به زائران شدیم. یادم می آید آن روز ولادت حضرت زهرا (س) نیز بود و تقریبا همه زائران که به ما مراجعه می کردند روز مادر را به ایشان تبریک می گفتند و این موضوع موجب تعحب مکرمه نیز شده بود. مکرمه به تازگی درجه امدادی و کاور امداد را دریافت کرده بود اما همچنان کاور جوانان را بر تن می کرد.

نزدیک ظهر شد و پس از آنکه نماز خواندیم کم کم آنجا شلوغتر شد؛ من به اندازه چهار قدم جلوتر از مکرمه حرکت می کردم. ایشان چون کمی خسته شده بود از من خواست کیف امداد را حمل کنم. کمتر از یک ثانیه به پشت سرم نگاه کردم و مکرمه مانند همیشه لبخندی که بر لب داشت به نشان تایید سرش را پایین آورد پس از آن شاید کمتر از صدم ثانیه بود که همه چیز تغییر کرد. ناگهان انفجار رخ داد و من از شدت موج انفجار بیهوش و نقش بر زمین شدم. کمی بعد به هوش آمدم و دورم را که نگاه کردم پیکر مطهر شهدایی را دیدم که غرق بر خون بود و از کنار این شهدا که رد شدم مکرمه را دیدم که با همان لبخند بر لبانش و رو به مزار شهید سلیمانی به شهادت رسیده بود.

بالای سر مکرمه که رسیدم باورم نمی شد جسم بی جانش را در آغوش گرفته ام. دائما فریاد می زدم نگران نباش الان آمبولانس می رسد. مکرمه را سوار بر آمبولانس کردم و به بیمارستان بردیم. در طول مسیر دائما این فکر در سرم بود چگونه این خبر را به پدر و مادرم برسانم چون وضعیت جسمی خوبی ندارند به همین دلیل با خاله ام تماس گرفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم اما پزشکان با اینکهCPR  برای او انجام دادند اعلام کردند مه مکرمه در دم به شهادت رسیده بود.

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند

 

آیا شهیده راجع به شهادت با شما صحبت کرده بود؟

مکرمه همیشه عاشق شهادت بود و از مادرم می خواست که برای شهادتش دعا کند. او حتی یک دست‌نوشته هم دارد که می گوید «خداوندا من راه امام حسینت که همانا شهادت است را در پیش گرفتم؛ مرابه آرزویم برسان.»

رابطه من و مکرمه بسیار نزدیک بود؛ مکرمه از میان شهدا ارتباط قلبی زیادی با شهید محسن حججی داشت و زمانی که علت این ارادتش به شهید حججی را می پرسیدم پاسخ می داد شهید حججی خیلی مظلوم بوده است و همیشه در زندگی و کارهای روزانه اش ایشان را الگوی خود قرار می داد حتی زمانی که مادر شهید حججی به جوپار آمد او اولین کسی بود که به دیدار مادر شهید رفت، دستش را بوسید و از ایشان خواست تا برای شهادتش دعا کند.

 

امسال نیز در مراسم شرکت کردید؟ پدر و مادر ترس یا مخالفتی برای شرکت شما نداشتند؟

من امسال از روز دهم در هلال احمر و گلزار شهدای کرمان مشغول به خدمت هستم و راه خواهرم را تا شهادت ادامه می دهم. پدر و مادرم نیز در این راه مرا حمایت و تشویق می کنند و همراهم هستند.

مکرمه در چه رشته ای تحصیل می کرد و ویژگی های شخصیتی اش چگونه بود؟ روزها پس از مکرمه چگونه می گذرد؟

در آن زمان که مکرمه به شهادت رسید سال سوم دانشگاه بود و رشته حقوق می خواند. خواهرم همیشه همراه و همدل من بود هرگز به یاد ندارم که بخواهد برای من نقش بزرگتر را داشته باشد بلکه همیشه کنارم بود و مرا همراهی می کرد ما تقریبا دو سال و نیم با یکدیگر اختلاف سنی داشتیم و حتی لباسهایمان را شبیه به هم می خریدیم.

از خودگذشتی، احترام به پدر و مادر و دلسوزی بیش از حدش خصوصیاتی بود که بیش از همه به چشم می آمد. حالا نبودش خیلی اذیتم میکند؛ صدایش می زنم و از او می خواهم کنارم بیاید، به وجودش به صدایش احتیاج دارم اما می بینم که خانواده شهدای غزه و لبنان نیز هزاران نفر مانند ما هستند و ما موظفیم همیشه تا زمان شهادت در صحنه باشیم و نگذاریم دشمنان به اهدافشان برسند.

 

انتهای پیام/ 



منبع خبر

خواهر شهیده مکرمه حسینی: شهید محسن حججی الگوی مکرمه بود/ خواهرم آرزو داشت حاج قاسم را ببیند بیشتر بخوانید »

خواهر شهید خوش‌زبان: از کشور‌هایی که از منافقین میزبانی می‌کنند شکایت دارم

خواهر شهید خوش‌زبان: از کشور‌های میزبان منافقین شکایت دارم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار جامعه دفاع‌پرس، هجدهمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات ۱۰۴ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق موسوم به منافقین، صبح امروز (سه‌شنبه ٢۷ شهریور) در شعبه یازدهم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی حجت‌الاسلام والمسلمین «دهقانی» برگزار شد.

خواهر شهید «محمد خوش‌زبان» که در حادثه تروریستی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید در ادامه دادگاه رسیدگی به اتهامات سازمان مجاهدین خلق با بیان اینکه پدر و مادرم پس از شهادت برادرم که تنها ۱۹ سال سن داشت دچار بیماری شدید شدند، اظهار داشت: قطعا محمدرضا کلاهی به‌ تنهایی اقدام به انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی نکرده و از دادگاه درخواست دارم در سطوح بین‌المللی این پرونده را پیگیری کنند.

خواهر شهید خوش زبان گفت: از کشور‌هایی که میزبان گروهک‌های منافقین هستند و همکاری در جهت استرداد آنها به کشور می‌کنند شکایت داریم.

این خواهر شهید گفت: امروز خانواده شهدا هم مظلوم هستند چراکه عده‌ای به آنها تهمت می‌زنند. 

انتهای پیام/۲۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خواهر شهید خوش‌زبان: از کشور‌های میزبان منافقین شکایت دارم بیشتر بخوانید »

امام زمان (عج) او را به عنوان سربازش برگزید

امام زمان (عج) او را به عنوان سربازش برگزید


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «شهید مهدی هِرَوی» یازدهم شهریور ۱۳۴۳ در روستای صالح‌آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش عبدالله و مادرش خورشید نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. بنا بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفندماه ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شد. مزار وی در فردوس‌رضای شهرستان زادگاهش واقع است.

طبق دستور امام عمل کنید

منطقه کوهستانی و راه‌های سخت از یک طرف و جنگ‌های تن‌به‌تن و دلهره‌ای که ضدانقلاب توی دل مردم انداخته بود، کار را مشکل‌تر می‌کرد. ولی مهدی برایش این‌ها مهم نبود. می‌دید نیرو می‌خواهند، آماده بود.

گفتم: «تو اوضاع منطقه رو می‌دونی؟»

گفت: «وظیفه همه ماست که طبق دستور امام (ره) حضور داشته باشیم تا وقتی که دیگه به ما نیازی نباشه!»

(به نقل از از دوست و هم‌رزم شهید، سجاد بنائیان)

با سوز صدای مهدی، زمزمه‌ها شروع شد

حال و هوای جمع ما را برد به ماه محرم. کتاب نوحه‌اش را درآورد و گفت: «من می‌خونم! حتی اگه شما جواب نوحه من رو ندین!» خواند و با سوز صدای مهدی، دست‌ها بی اختیار بالا رفت و زمزمه‌ها شروع شد. خواند و ما جواب دادیم. خواند و خودش هم اشک ریخت. بعد هم صلوات فرستاد و از میان جمع بلند شد و رفت.

دنبالش رفتم. قناسه را گذاشت زیر بالش و با دیدنم نشست. دید نگاه می‌کنم به قناسه، دست کشید روی آن و گفت: «من این قناسه رو دوست دارم. می‌خوام همه اونایی رو که به کشورمون حمله کردن، تک‌تک با این شکار کنم!»

(به نقل از از دوست و هم‌رزم شهید، سجاد بنائیان)

سرباز امام زمان (عج)

صدای العفوش از سجاده می‌آمد. نفسش گرفته بود. بلند شد. اشک صورتش را خیس کرده بود. دستی به صورت کشید. گفتم: «داداش!»

دل‌نگران بودم. نمی‌دانستم چه سؤالی کنم. خودش شروع کرد؛ بهم گفت: «بچه‌ها گیر افتاده بودن! راه رو بلد نبودن و ما از اونا بی‌خبر!»

رفتم و کنارش نشستم. از جبهه که حرف می‌زد، دلم می‌خواست کمکش کنم. مهدی برگشت و روبه‌رویم نشست و گفت: «صبح دستور دادن بریم اون منطقه؛ شاید اونجا باشن!»

لب‌هایش را به هم فشار داد و ادامه داد: «فکرش را هم نمی‌کردیم همون‌جا باشن. رسیدیم. با دیدنمان دعا کردند و چند نفر هم سجده شکر گذاشتن. پرسیدیم: «چه خبره؟»

یکی گفت: «دیشب یکی از بچه‌ها خواب دیده، آقایی بهش می‌گه به افراد بگو ناراحت نباشن. فردا صبح سرباز‌های من به کمک شما می‌آن! شما اومدین. ما سرباز‌های آقا هستیم.»

اشک امانش نداد و دوباره صدای العفو مهدی روی سجاده پر شد توی اتاق.

(به نقل از خواهر شهید)

منبع: نوید شاهد 

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

امام زمان (عج) او را به عنوان سربازش برگزید بیشتر بخوانید »