خواهر شهید

تازه شدن داغ مادر شهید «قادری» با یک شعر/ رویای صادقه برای شهادت فرزند

تازه شدن داغ مادر شهید «قادری» با یک شعر/ رویای صادقه برای شهادت فرزند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، می‌گویند خواهر مادر دوم است، همان احساسات و علاقه‌ای که مادر به فرزند دارد را خواهر‌ها جور دیگری به اعضای خانواده دارند، پایه مهر و محبت خانه‌اند، هر زمان که مادر نباشد می‌شود رویشان حساب کرد. خواهر‌هایی که هم‌راز برادرند و هم‌درد خواهر و اگر عواطفشان اوج بگیرد، چون زینب (س) و حسین (ع) ثبت در تاریخ می‌شوند.

در تاریخ خوشی و ناخوشی این مرز و بوم هم خواهر‌ها و برادراهایی از این دست کم نبودند، خواهرهایی که برادر را بدرقه جبهه کردند و چشم‌انتظار بازگشتشان شدند. در این میان خواهر‌هایی بودند که چشم انتظاریشان به جای چند ماه چند سال طول کشید مثل «فاطمه قادری» که پیکر برادرش ماه‌های اخیر پس از ۳۹ سال از شهادت، کشف شد.

فاطمه قادری قمصری پنج سال از برادر بزرگ‌تر بود، برادرش متولد سال ۱۳۴۵ و خود متولد سال ۱۳۴۰ است، از این رو خوب خاطرات دوران حضور برادر در خانه را به یاد دارد و تعریف می‌کند: «خسرو ۱۵ سالش بود که من ازدواج کردم. به خانه ما زیاد رفت و آمد داشت، هر وقت می‌خواست مادرم نفهمد از سر کار می‌آمد خانه ما. بابا خیلی راضی نبود خسرو برود جبهه، اما رفت. اولین بار برای عملیات خرمشهر به جبهه رفت، کمی ناخوش احوال بود که گفتند برو عقب تا حالت بهتر شود. دوباره برای عملیات رمضان رفت.»

خواهر شهید قادری قمصری افزود: «از پادگان محمد رسول‌الله (ص) در قصر فیروزه تماس می‌گرفت و با هم حرف می‌زدیم. ذوق رفتن داشت، بعد هم که رفت دو سه باری از شلمچه تماس گرفت، گفت عملیات داریم.»

مادر قبل از شهادت او را دیده بود، در یک بیابان برهوت، خسرو تک و تنها در بیابان حضور داشت، چند دقیقه که گذشت خسرو خندان سرش پایین آمد، خواهر شهید تعریف می‌کند: «مادرم خوابش را برایم تعریف کرد، فردا خبر رسید خسرو شهید شده، با این حال مادر باور نمی‌کرد، می‌گفت خسرو برمی‌گردد. دوستانش دیدند خسرو با شلیک هواپیما‌ها به شهادت رسیده، اما نتوانستند پیکرش را عقب بیاوردند.»

او از انتظار پدر و مادر اینگونه می‌گوید: «خیلی سخت بود، پدرم به رو نمی‌آورد، مادرم می‌گفت راضیم به رضای خدا، البته دوست داشت خسرو برگردد. شعر گلی گم کرده‌ام را هرجا می‌شنید بی حال می‌شد، گفته بودیم کسی جلوی مادرم این شعر را نخواند.»

تازه شدن داغ مادر شهید «قادری» با یک شعر/ رویای صادقه برای شهادت فرزند

فاطمه قادری قمصری درباره شهید می‌گوید: «خیلی مهربان و صبور بود. اگر با برادر‌ها دعوا می‌‎کرد، خیلی صبورانه رفتار می‌کرد، اگر چیزی می‌شنید جواب نمی‌داد. جر و بحث نمی‌کرد، کاری از دستش بر می‌آمد برای همه انجام می‌داد. بچه فعالی بود به خصوص در بسیج مسجد. یک شب پست داشت که روحانی مسجد خواست از ایست بازرسی رد شود، خسرو اجازه نداد، گفت باید بازرسی شوی، هرچه گفت بابا خسرو من را می‌شناسی، خسرو گفته بود نه، هرکس هستی باش، من باید وظیفه‌ام را انجام دهم.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تازه شدن داغ مادر شهید «قادری» با یک شعر/ رویای صادقه برای شهادت فرزند بیشتر بخوانید »

نوروز، ۱۰/ ما احسان را نشناختیم/ تعبیر زیبای شهید «کربلایی‌پور» از فوت نوزاد یک روزه

وصیت پدرانه شهید کربلایی‌پور به بازماندگان درباره فرزندانش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهیدان مدافع حرم «احسان کربلایی‌پور» و «مرتضی سعیدنژاد» ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ در سوریه توسط هواپیمای رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند و وداع با پیکر مطهر آن‌ها روز چهارشنبه (۱۸ اسفند) در معراج‌الشهدای تهران برگزار شد.

«معصومه کربلایی‌پور» خواهر شهید «احسان کربلایی‌پور» با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس در رابطه با سجایای اخلاقی برادر خود گفت‌وگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید:

برادر من فردی متواضع و مهربان بود. تمام مدتی که در سپاه بود، یک بار ما او را با لباس سپاه ندیدیم. هر گاه از او می‌پرسیدیم که در سپاه چه می‌کنی؟ می‌گفت: «من یک سرباز هستم».

شهادت، بزرگترین آرزوی او

هر دفعه هر کسی را می‌دید، به او می‌گفت: «دعا کن من شهید شوم.» بزرگترین آرزوی او شهادت بود. هر دفعه والدین‌مان و هر کسی را می‌دید، از آن‌ها می‌خواست تا دعا کنند که او شهید شود.

از زمانی که ماجرای دفاع از حرم و داعش پیش آمد، مرتب به سوریه در رفت و آمد بود. هنگامی که به سوریه می‌رفت، ما خبردار نمی‌شدیم و هنگامی که احوال او را از همسر او می‌پرسیدیم، به ما می‌گفت همسرم مأموریت رفته است. هرگاه که می‌خواست برود، این آمادگی را ایجاد می‌کرد که شاید شهید شود و می گفت که برای من دعا کنید که شهید شوم. مدت‌هاست که وصیتنامه خود را نوشته است و آماده است. خودش می‌دانست که شهید می‌شود.

وقتی نزد والدینمان می‌رفت، هر کاری در توانش بود، برای آن‌ها انجام می‌داد

ساکن تهران بود اما والدین‌مان که در قم زندگی می‌کردند، معمولا هر هفته یا هر دو هفته یک بار می‌آمد و به آن‌ها سر می‌زد. تمام این مدت کنار پدر و مادرمان بود و هر کاری که داشتند را انجام می‌داد، آن‌ها را به دکتر می‌برد، خریدهایشان را انجام می‌داد و آن‌ها را برای زیارت به حرم می‌برد.

تمام مدتی که به قم آمده بود، زمان خود و خانواده‌اش را صرف خدمت به پدر و مادرمان می‌کرد و تا جایی که در توان داشت، به آن‌ها خدمت می‌کرد. ویژگی دیگر احسان، شوخ‌طبعی او بود. هر وقت او در جمع ما بود، همه شاد، خوشحال و سرزنده بودند. با همه شوخی می‌کرد و می‌گفت و می‌خندید. اگر جمعی بود که در آن احسان نبود، آن جمع خوشحال نبود و با وجود احسان همه خوشحال و سرزنده بودند و آنقدر به خانواده و همسر خود می‌رسید و خانواده‌دوست بود.

دوست نداشت کسی بداند او چه می‌کند

ما اصلا احسان را نشناختیم. حالا که شهید شده، تازه فهمیدیم او سرهنگ سپاه بوده، تازه فهمیدیم که چه خدماتی ارائه کرده و چه کار‌هایی انجام داده. هیچ گاه دوست نداشت کسی بداند که چه کار می‌کند. برادر من انتخاب شده بود. آنقدر که چهره نورانی داشت. هرگاه به قم می‌رفت، ابتدا به مزار شهدای مدافع حرم می‌رفت و آن‌ها را زیارت می‌کرد و بعد از آن به خانه والدین‌مان می‌رفت و به آن‌ها سر می‌زد.

هرگاه به زیارت می‌رفت، به گوشه‌ای می‌رفت که کسی او را نبیند

هنگامی که به زیارت حضرت معصومه (س) می‌رفت، دوست داشت که یک خلوت تنهایی داشته باشد و گوشه‌ای می‌رفت که کسی او را نبیند و دعا می‌کرد و شهادت می‌خواست و به آرزوی خود رسید.

نوروز، ۱۰/ ما احسان را نشناختیم/ تعبیر زیبای شهید «کربلایی‌پور» از فوت نوزاد یک روزه

روزی که فهمیدم برادرم شهید شده است، در خوزستان بودم و آن روز همسرم مرتب با من تماس می‌گرفت. آن روز ساعت یک بعد از ظهر، همسرم از قضیه مطلع شده بود و شروع کرد به صحبت با من. روز قبل از آن خانواده از قضیه مطلع شده بودند و برای عزیمت به تهران بلیت گرفته بودند. شوهرم برای صحبت با من شروع به مقدمه‌چینی کرد. از او پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است؟

گفت: «چیزی نیست. احسان زخمی شده است.» تا این را گفت، حالتی به من دست داد و به او گفتم: برادرم زخمی نشده، شهید شده.

گفت: «نه؛ شهید نشده، حال او خوب نیست و هنوز خبر قطعی نداده‌اند.»

آن لحظه انگار تمام دنیا بر سر من خراب شد. با خواهرم تماس گرفتم و متوجه قضیه شدم.

دلداری شهید به خواهر خود

شش ماه قبل من زایمان کردم، اما متأسفانه فرزند من بعد از یک روز از دنیا رفت. اولین کسی که به بیمارستان زنگ زد و من را دلداری داد و با من حرف زد تا بهمن آرامش دهد، احسان بود. برادرم به من می‌گفت: «از این قضیه بگذر. این بچه در آن دنیا دستت را می‌گیرد. این بچه شهید شده و تو الآن مادر شهید هستی.»

آن لحظه را فراموش نمی‌کنم که احسان آمد و سر من را بوسید و به من می‌گفت: «خواهرم بگذر. مطمئن باش این بچه در آن دنیا دست تو را می‌گیرد. تو مادر شهید شدی و این بچه برای تو ذخیره آخرت است. چهره او از جلوی چشمان من کنار نمی‌رود.»

با وجود احسان من احساس می‌کردم که در خانواده یک حامی دارم

ما هفت فرزند بودیم اما چهار فرزند آخر که دو خواهر و دو برادر بودیم، فاصله سنی کمتری داشتیم. مثل تمام خواهر‌ها و برادر‌ها که گاهی اوقات بگو بخند دارند و گاهی اوقات با هم بحث می‌کنند، ما هم اینگونه بودیم. با آنکه من برادر دیگری هم دارم، اما با وجود احسان، احساس می‌کردم که در خانواده یک حامی دارم.

هوای دل بچه‌های من را داشته باشید

مطمئنم که الآن برادر من در جای خوبی است و به آرزوی خود رسیده است. از او می‌خواهم دست ما را بگیرد و ما را شفاعت کند و از خدا می‌خواهم به ما صبر دهد و کمک کند که بتوانیم با این مصیبت کنار بیاییم و بتوانیم به خانواده داغدار او کمک کنیم.

در وصیتنامه خود نوشته بود: «عمو‌های مهربان، هوای دل بچه‌های من را داشته باشید.»

چون برادرم دخترکوچک سه ساله‌ای داشت که نام او فاطمه بود.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

وصیت پدرانه شهید کربلایی‌پور به بازماندگان درباره فرزندانش بیشتر بخوانید »

نوروز. ۸/ خواهر شهید ابراهیم هادی: ابراهیم هیچ‌گاه در اعتقادات فرد را مجبور نمی‌کرد/ شهید ابراهیم هادی: تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود

تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «ابراهیم هادی» روز اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت‌الله سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. دوران دبستان را در مدرسه طالقانی و دبیرستان را در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند تحصیل کرد.

سال ۱۳۵۵ دیپلم ادبی را دریافت و از همان سال‌های پایانی دبیرستان مطالعات غیردرسی را نیز شروع کرد. حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادانی نظیر علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی وی تأثیر داشت.

او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل و در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد. وی اهل ورزش بود و با ورزش باستانی فعالیت‌هایش را آغاز کرد. در والیبال و کشتی بی‌نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه ایستادگی می‌کرد.

مردانگی او را می‌توان در عرصه مبارزه در ارتفاعات سربه‌فلک کشیده بازی‌دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. در عملیات والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های «کمیل» و «حنظله» در کانال‌های فکه مقاومت کردند، اما تسلیم نشدند و سرانجام روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی‌مانده به عقب، دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند و شهید «هادی» سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده است.

«زهره هادی» خواهر شهید «ابراهیم هادی» در یک مصاحبه درمورد برادر خود اظهار داشت:

همه باید در یک راستا حرکت کنیم

هر چه ما داریم از شهدا داریم. پیام شهدا این است که همه باید در یک راستا حرکت کنیم و در یک مسیر روشن باشیم تا بتوانیم همانطور استوار و مقاوم باشیم و ایستادگی خود را نشان دهیم.

سعی کنیم در هر عرصه‌ای که قرار می‌گیریم، همانطور انقلابی بمانیم تا بتوانیم مقاومتی که حاج قاسم برای تداوم راه انقلاب رفته بود را ادامه دهیم و این حرکت حاج قاسم حهان را به لرزه درآورده است. ما باید در مسیری که حاج قاسم در آن پایداری داشته است، حرکت کنیم.

ابراهیم خودش دوست داشت که همه دست به دست هم دهیم تا کنار هم، در هر عرصه‌ای که قرار می‎گیریم بتوانیم کاری با صداقت و روحیه مردانگی برای رضای خدا انجام دهیم؛ حال آن کار در عرصه ورزشی باشد، معلمی یا بسیجی باشد و…

بهتر است که این برنامه‌ها فقط به صورت سالانه نباشند بلکه اشاره‌ای هم در کتاب‌ها به آن شود و این عرصه این شهدا را به بچه‌های این نسل که بچه‌های گام دوم انقلاب هستند، بشناساند.

ابراهیم طوری رفتار می‌کرد که فرد خود متوجه اشتباهش شود

برادرم در برنامه‌هایی که برای خود داشت، هیچ کس را به اعتقادات وادار نمی‌کرد، اما طوری به طرف آموزش می‌داد که خود فرد متوجه این می‌شد که اگر اشتباه رفته است، راه درست را برود.

چراغ راه شهدا نباید خاموش شود و همیشه باید روشن بماند. حضرت امام (ره) فرمودند: «خانواده‌های شهدا چشم و چراغ مردم هستند. آن را خاموش نگاه ندارید.»

بخشی از وصیتنامه شهید «ابراهیم هادی» به شرح زیر است:

«خدایا،‌ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم!‌

نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه تو را ستایش کنم، ولی همینقدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشق تو شد و هر کس عاشقت شود، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد. من این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم.

خدایا، عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر مرا تکه تکه کنند، یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.

به عنوان فردی از آحاد ملت مسلمان به تمام ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف نکند.

دیگر اینکه سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص کرده و اعمالتان را از هر شرک، ریا، حسادت و بغض پاک کنید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آ‌نچنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید. این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود.»

منبع

کتاب سلام بر ابراهیم. جلد اول

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود بیشتر بخوانید »

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «نوروزعلی میرشکار» روز ۱۳۴۳/۱/۱ در روستای «نسرکان» شهرستان «خان‌ببین» در استان گلستان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در شهر «گلند» و تحصیلات راهنمایی را در شهرستان «آزادشهر» به پایان رساند و پس آن به روستای «والش‌آباد» رفته و در آنجا ساکن شدند.

وی پس از شرکت در دفاع مقدس روز دوم فروردین ۱۳۶۱ طی عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. حال روابط عمومی موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مصاحبه‌ای با «نرگس میرشکار» خواهر شهید انجام داده است که شما را به مطالعه آن دعوت می‌کنیم:

بزرگترین آرزوی شهید «میرشکار»

رفتار برادرم با والدینمان آنقدر عالی بود که چندین بار بعد از شهادتش مادرم می‌گفت: «کاش این چند سالی که پسرم زنده بود، یک حرف بلندتر به من می‌زد حداقل دلم نمی‌سوخت.» با همه خواهر‌ها مهربان بود و هیچ فرقی بین ما نمی‌گذاشت. بزرگترین آرزوی نوروزعلی این بود که از حقوقش برای پدر و مادرمان خانه‌ای بخرد.

توصیات شهید به حجاب

نوروزعلی بیشتر درمورد حجاب به من توصیه می‌کرد و بار‌ها در دفاتر تکلیفم می‌نوشت:‌ «ای زن، به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است» و همیشه در کتاب‌هایش توصیه به حجاب می‌کرد و می‌گفت: خواهرم حجاب تو وقار توست، وقار تو حجاب توست. با دوستانش خیلی صمیمی بود و در مدتی که با هم به مدرسه می‌رفتیم ندیدم که با دوستی اختلافی داشته باشد.

هر شب جمعه در منزل ما دعای کمیل برگزار می‌شد و برادرم با همرزمانش که از جبهه مرخصی می‌آمدند و دعا می‌خواندند. بیشتر کتاب‌هایی در رابطه با اسلام، امام خمینی (ره) مطالعه می‌کردند.

اعزام به جبهه با دستکاری شناسنامه

برادرم اواخر سال ۱۳۵۹ به جبهه اعزام شد. از آنجا که سنش کم بود، با دستکاری در شناسنامه دو سال سنش را بالا برد. پدرم با همکاری شورای محل کار‌های قانونی شناسنامه را انجام دادند.

روز دوم فروردین ۱۳۶۱ در دشت عباس شوش در عملیات فتح‌المبین با برخورد تیر مستقیم به سرشهید شدند و سه روز بعد از شهادت تشییع شد. آن موقع پدرم گرگان نبود. به مدت سه روز جنازه را نگه داشتند اما به دلیل برف و بسته بودن جاده‌ها پدرم به مراسم تشییع نرسید و تا آخرین روز زندگی‌اش باور نمی‌کرد که تنها پسرش شهید شده باشد.

وصیتنامه برادرم روز تشییع او قرائت شد و دیگر دست ما نیست. نوروزعلی در وصیتنامه خود از ملت خواست که پشت امام و رزمندگان را خالی نگذارند، جبهه‌ها را خالی نگذارند و تاکید کرد که مثل مردم کوفه نباشیم که حضرت علی (ع) را تنها گداشتند. همچنین به خواهر‌ها هم حجاب اسلامی را تاکید کرده بودند.

شهادت برادرم افتخار ما است

به خودم افتخار می‌کنم که خواهر شهید هستم. می‌دانم که برادرمان در راه اسلام شهید شد و شهادتش افتخار ماست. ما با حجاب و عفتی که داریم باید زینبی رفتار کنیم و امر به معروف و نهی از منکر باید همیشه ورد زبانمان باشد. اگر می‌بینیم کسی حجابش را رعایت نمی‌کند به او تذکر بدهیم چون در قرآن بر «امر به معروف و نهی از منکر» تاکید شده است.

شوق تحصیل با تشویق برادر

زمانی که برادرم می‌خواست مرا برای کودکستان ثبت نام کند، به مدرسه رفتیم. به ما گفتند: «چون شش ساله هستی باید برای کلاس اول ثبت نام کنی.

برادرم گفت: خواهرم، مدرسه می‌روی؟

من از او پرسیدم: مدرسه چطور جایی است؟

نوروزعلی من را به مغازه‌ روستا برد و برایم مداد، دفتر، مداد رنگی و… خرید و گفت: در مدرسه نوشتن را یاد میگیری و آنجا به تو جایزه می‌دهند.

با حرف‌های برادرم شوقی در من ایجاد شد و الان با سواد بودنم را مدیون برادرم هستم.

عشق به امام خمینی (ره)

یادم هست که به برادرم می‌گفتیم: اگر در جبهه اسیر شوی، عراقی‌ها از تو می‌خواهند که به حضرت امام (ره) توهین کنی، آن وقت چه می‌کنی؟

برادرم گفت: امیدوارم اسیر نشوم اما اگر اسیر شدم، یک چاقو همیشه در کمرم هست و با آن چاقو زبانم را می‌برم که زبان نداشته باشم به امام و رهبرم توهین کنم.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان بیشتر بخوانید »

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از شهرکرد، حاجیه خانم «مهری کبیری سامانی» مادر شهید «علیرضا یزدانی» و خواهر سردار شهید «احمد کبیری سامانی» آسمانی شد و به فرزند و برادر شهید خود پیوست. 

مراسم تشییع و خاکسپاری این مادر گرانقدر، امروز (پنج‌شنبه) در آرامستان باغ رضوان سامان برگزار شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد بیشتر بخوانید »