خواهر شهید

نوروز، ۱۰/ ما احسان را نشناختیم/ تعبیر زیبای شهید «کربلایی‌پور» از فوت نوزاد یک روزه

وصیت پدرانه شهید کربلایی‌پور به بازماندگان درباره فرزندانش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهیدان مدافع حرم «احسان کربلایی‌پور» و «مرتضی سعیدنژاد» ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ در سوریه توسط هواپیمای رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند و وداع با پیکر مطهر آن‌ها روز چهارشنبه (۱۸ اسفند) در معراج‌الشهدای تهران برگزار شد.

«معصومه کربلایی‌پور» خواهر شهید «احسان کربلایی‌پور» با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس در رابطه با سجایای اخلاقی برادر خود گفت‌وگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید:

برادر من فردی متواضع و مهربان بود. تمام مدتی که در سپاه بود، یک بار ما او را با لباس سپاه ندیدیم. هر گاه از او می‌پرسیدیم که در سپاه چه می‌کنی؟ می‌گفت: «من یک سرباز هستم».

شهادت، بزرگترین آرزوی او

هر دفعه هر کسی را می‌دید، به او می‌گفت: «دعا کن من شهید شوم.» بزرگترین آرزوی او شهادت بود. هر دفعه والدین‌مان و هر کسی را می‌دید، از آن‌ها می‌خواست تا دعا کنند که او شهید شود.

از زمانی که ماجرای دفاع از حرم و داعش پیش آمد، مرتب به سوریه در رفت و آمد بود. هنگامی که به سوریه می‌رفت، ما خبردار نمی‌شدیم و هنگامی که احوال او را از همسر او می‌پرسیدیم، به ما می‌گفت همسرم مأموریت رفته است. هرگاه که می‌خواست برود، این آمادگی را ایجاد می‌کرد که شاید شهید شود و می گفت که برای من دعا کنید که شهید شوم. مدت‌هاست که وصیتنامه خود را نوشته است و آماده است. خودش می‌دانست که شهید می‌شود.

وقتی نزد والدینمان می‌رفت، هر کاری در توانش بود، برای آن‌ها انجام می‌داد

ساکن تهران بود اما والدین‌مان که در قم زندگی می‌کردند، معمولا هر هفته یا هر دو هفته یک بار می‌آمد و به آن‌ها سر می‌زد. تمام این مدت کنار پدر و مادرمان بود و هر کاری که داشتند را انجام می‌داد، آن‌ها را به دکتر می‌برد، خریدهایشان را انجام می‌داد و آن‌ها را برای زیارت به حرم می‌برد.

تمام مدتی که به قم آمده بود، زمان خود و خانواده‌اش را صرف خدمت به پدر و مادرمان می‌کرد و تا جایی که در توان داشت، به آن‌ها خدمت می‌کرد. ویژگی دیگر احسان، شوخ‌طبعی او بود. هر وقت او در جمع ما بود، همه شاد، خوشحال و سرزنده بودند. با همه شوخی می‌کرد و می‌گفت و می‌خندید. اگر جمعی بود که در آن احسان نبود، آن جمع خوشحال نبود و با وجود احسان همه خوشحال و سرزنده بودند و آنقدر به خانواده و همسر خود می‌رسید و خانواده‌دوست بود.

دوست نداشت کسی بداند او چه می‌کند

ما اصلا احسان را نشناختیم. حالا که شهید شده، تازه فهمیدیم او سرهنگ سپاه بوده، تازه فهمیدیم که چه خدماتی ارائه کرده و چه کار‌هایی انجام داده. هیچ گاه دوست نداشت کسی بداند که چه کار می‌کند. برادر من انتخاب شده بود. آنقدر که چهره نورانی داشت. هرگاه به قم می‌رفت، ابتدا به مزار شهدای مدافع حرم می‌رفت و آن‌ها را زیارت می‌کرد و بعد از آن به خانه والدین‌مان می‌رفت و به آن‌ها سر می‌زد.

هرگاه به زیارت می‌رفت، به گوشه‌ای می‌رفت که کسی او را نبیند

هنگامی که به زیارت حضرت معصومه (س) می‌رفت، دوست داشت که یک خلوت تنهایی داشته باشد و گوشه‌ای می‌رفت که کسی او را نبیند و دعا می‌کرد و شهادت می‌خواست و به آرزوی خود رسید.

نوروز، ۱۰/ ما احسان را نشناختیم/ تعبیر زیبای شهید «کربلایی‌پور» از فوت نوزاد یک روزه

روزی که فهمیدم برادرم شهید شده است، در خوزستان بودم و آن روز همسرم مرتب با من تماس می‌گرفت. آن روز ساعت یک بعد از ظهر، همسرم از قضیه مطلع شده بود و شروع کرد به صحبت با من. روز قبل از آن خانواده از قضیه مطلع شده بودند و برای عزیمت به تهران بلیت گرفته بودند. شوهرم برای صحبت با من شروع به مقدمه‌چینی کرد. از او پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است؟

گفت: «چیزی نیست. احسان زخمی شده است.» تا این را گفت، حالتی به من دست داد و به او گفتم: برادرم زخمی نشده، شهید شده.

گفت: «نه؛ شهید نشده، حال او خوب نیست و هنوز خبر قطعی نداده‌اند.»

آن لحظه انگار تمام دنیا بر سر من خراب شد. با خواهرم تماس گرفتم و متوجه قضیه شدم.

دلداری شهید به خواهر خود

شش ماه قبل من زایمان کردم، اما متأسفانه فرزند من بعد از یک روز از دنیا رفت. اولین کسی که به بیمارستان زنگ زد و من را دلداری داد و با من حرف زد تا بهمن آرامش دهد، احسان بود. برادرم به من می‌گفت: «از این قضیه بگذر. این بچه در آن دنیا دستت را می‌گیرد. این بچه شهید شده و تو الآن مادر شهید هستی.»

آن لحظه را فراموش نمی‌کنم که احسان آمد و سر من را بوسید و به من می‌گفت: «خواهرم بگذر. مطمئن باش این بچه در آن دنیا دست تو را می‌گیرد. تو مادر شهید شدی و این بچه برای تو ذخیره آخرت است. چهره او از جلوی چشمان من کنار نمی‌رود.»

با وجود احسان من احساس می‌کردم که در خانواده یک حامی دارم

ما هفت فرزند بودیم اما چهار فرزند آخر که دو خواهر و دو برادر بودیم، فاصله سنی کمتری داشتیم. مثل تمام خواهر‌ها و برادر‌ها که گاهی اوقات بگو بخند دارند و گاهی اوقات با هم بحث می‌کنند، ما هم اینگونه بودیم. با آنکه من برادر دیگری هم دارم، اما با وجود احسان، احساس می‌کردم که در خانواده یک حامی دارم.

هوای دل بچه‌های من را داشته باشید

مطمئنم که الآن برادر من در جای خوبی است و به آرزوی خود رسیده است. از او می‌خواهم دست ما را بگیرد و ما را شفاعت کند و از خدا می‌خواهم به ما صبر دهد و کمک کند که بتوانیم با این مصیبت کنار بیاییم و بتوانیم به خانواده داغدار او کمک کنیم.

در وصیتنامه خود نوشته بود: «عمو‌های مهربان، هوای دل بچه‌های من را داشته باشید.»

چون برادرم دخترکوچک سه ساله‌ای داشت که نام او فاطمه بود.

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

وصیت پدرانه شهید کربلایی‌پور به بازماندگان درباره فرزندانش بیشتر بخوانید »

نوروز. ۸/ خواهر شهید ابراهیم هادی: ابراهیم هیچ‌گاه در اعتقادات فرد را مجبور نمی‌کرد/ شهید ابراهیم هادی: تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود

تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «ابراهیم هادی» روز اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت‌الله سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. دوران دبستان را در مدرسه طالقانی و دبیرستان را در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند تحصیل کرد.

سال ۱۳۵۵ دیپلم ادبی را دریافت و از همان سال‌های پایانی دبیرستان مطالعات غیردرسی را نیز شروع کرد. حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادانی نظیر علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی وی تأثیر داشت.

او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل و در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد. وی اهل ورزش بود و با ورزش باستانی فعالیت‌هایش را آغاز کرد. در والیبال و کشتی بی‌نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه ایستادگی می‌کرد.

مردانگی او را می‌توان در عرصه مبارزه در ارتفاعات سربه‌فلک کشیده بازی‌دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. در عملیات والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های «کمیل» و «حنظله» در کانال‌های فکه مقاومت کردند، اما تسلیم نشدند و سرانجام روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی‌مانده به عقب، دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند و شهید «هادی» سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده است.

«زهره هادی» خواهر شهید «ابراهیم هادی» در یک مصاحبه درمورد برادر خود اظهار داشت:

همه باید در یک راستا حرکت کنیم

هر چه ما داریم از شهدا داریم. پیام شهدا این است که همه باید در یک راستا حرکت کنیم و در یک مسیر روشن باشیم تا بتوانیم همانطور استوار و مقاوم باشیم و ایستادگی خود را نشان دهیم.

سعی کنیم در هر عرصه‌ای که قرار می‌گیریم، همانطور انقلابی بمانیم تا بتوانیم مقاومتی که حاج قاسم برای تداوم راه انقلاب رفته بود را ادامه دهیم و این حرکت حاج قاسم حهان را به لرزه درآورده است. ما باید در مسیری که حاج قاسم در آن پایداری داشته است، حرکت کنیم.

ابراهیم خودش دوست داشت که همه دست به دست هم دهیم تا کنار هم، در هر عرصه‌ای که قرار می‎گیریم بتوانیم کاری با صداقت و روحیه مردانگی برای رضای خدا انجام دهیم؛ حال آن کار در عرصه ورزشی باشد، معلمی یا بسیجی باشد و…

بهتر است که این برنامه‌ها فقط به صورت سالانه نباشند بلکه اشاره‌ای هم در کتاب‌ها به آن شود و این عرصه این شهدا را به بچه‌های این نسل که بچه‌های گام دوم انقلاب هستند، بشناساند.

ابراهیم طوری رفتار می‌کرد که فرد خود متوجه اشتباهش شود

برادرم در برنامه‌هایی که برای خود داشت، هیچ کس را به اعتقادات وادار نمی‌کرد، اما طوری به طرف آموزش می‌داد که خود فرد متوجه این می‌شد که اگر اشتباه رفته است، راه درست را برود.

چراغ راه شهدا نباید خاموش شود و همیشه باید روشن بماند. حضرت امام (ره) فرمودند: «خانواده‌های شهدا چشم و چراغ مردم هستند. آن را خاموش نگاه ندارید.»

بخشی از وصیتنامه شهید «ابراهیم هادی» به شرح زیر است:

«خدایا،‌ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم!‌

نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه تو را ستایش کنم، ولی همینقدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشق تو شد و هر کس عاشقت شود، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد. من این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم.

خدایا، عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر مرا تکه تکه کنند، یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.

به عنوان فردی از آحاد ملت مسلمان به تمام ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف نکند.

دیگر اینکه سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص کرده و اعمالتان را از هر شرک، ریا، حسادت و بغض پاک کنید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آ‌نچنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید. این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود.»

منبع

کتاب سلام بر ابراهیم. جلد اول

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود بیشتر بخوانید »

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «نوروزعلی میرشکار» روز ۱۳۴۳/۱/۱ در روستای «نسرکان» شهرستان «خان‌ببین» در استان گلستان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در شهر «گلند» و تحصیلات راهنمایی را در شهرستان «آزادشهر» به پایان رساند و پس آن به روستای «والش‌آباد» رفته و در آنجا ساکن شدند.

وی پس از شرکت در دفاع مقدس روز دوم فروردین ۱۳۶۱ طی عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. حال روابط عمومی موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مصاحبه‌ای با «نرگس میرشکار» خواهر شهید انجام داده است که شما را به مطالعه آن دعوت می‌کنیم:

بزرگترین آرزوی شهید «میرشکار»

رفتار برادرم با والدینمان آنقدر عالی بود که چندین بار بعد از شهادتش مادرم می‌گفت: «کاش این چند سالی که پسرم زنده بود، یک حرف بلندتر به من می‌زد حداقل دلم نمی‌سوخت.» با همه خواهر‌ها مهربان بود و هیچ فرقی بین ما نمی‌گذاشت. بزرگترین آرزوی نوروزعلی این بود که از حقوقش برای پدر و مادرمان خانه‌ای بخرد.

توصیات شهید به حجاب

نوروزعلی بیشتر درمورد حجاب به من توصیه می‌کرد و بار‌ها در دفاتر تکلیفم می‌نوشت:‌ «ای زن، به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است» و همیشه در کتاب‌هایش توصیه به حجاب می‌کرد و می‌گفت: خواهرم حجاب تو وقار توست، وقار تو حجاب توست. با دوستانش خیلی صمیمی بود و در مدتی که با هم به مدرسه می‌رفتیم ندیدم که با دوستی اختلافی داشته باشد.

هر شب جمعه در منزل ما دعای کمیل برگزار می‌شد و برادرم با همرزمانش که از جبهه مرخصی می‌آمدند و دعا می‌خواندند. بیشتر کتاب‌هایی در رابطه با اسلام، امام خمینی (ره) مطالعه می‌کردند.

اعزام به جبهه با دستکاری شناسنامه

برادرم اواخر سال ۱۳۵۹ به جبهه اعزام شد. از آنجا که سنش کم بود، با دستکاری در شناسنامه دو سال سنش را بالا برد. پدرم با همکاری شورای محل کار‌های قانونی شناسنامه را انجام دادند.

روز دوم فروردین ۱۳۶۱ در دشت عباس شوش در عملیات فتح‌المبین با برخورد تیر مستقیم به سرشهید شدند و سه روز بعد از شهادت تشییع شد. آن موقع پدرم گرگان نبود. به مدت سه روز جنازه را نگه داشتند اما به دلیل برف و بسته بودن جاده‌ها پدرم به مراسم تشییع نرسید و تا آخرین روز زندگی‌اش باور نمی‌کرد که تنها پسرش شهید شده باشد.

وصیتنامه برادرم روز تشییع او قرائت شد و دیگر دست ما نیست. نوروزعلی در وصیتنامه خود از ملت خواست که پشت امام و رزمندگان را خالی نگذارند، جبهه‌ها را خالی نگذارند و تاکید کرد که مثل مردم کوفه نباشیم که حضرت علی (ع) را تنها گداشتند. همچنین به خواهر‌ها هم حجاب اسلامی را تاکید کرده بودند.

شهادت برادرم افتخار ما است

به خودم افتخار می‌کنم که خواهر شهید هستم. می‌دانم که برادرمان در راه اسلام شهید شد و شهادتش افتخار ماست. ما با حجاب و عفتی که داریم باید زینبی رفتار کنیم و امر به معروف و نهی از منکر باید همیشه ورد زبانمان باشد. اگر می‌بینیم کسی حجابش را رعایت نمی‌کند به او تذکر بدهیم چون در قرآن بر «امر به معروف و نهی از منکر» تاکید شده است.

شوق تحصیل با تشویق برادر

زمانی که برادرم می‌خواست مرا برای کودکستان ثبت نام کند، به مدرسه رفتیم. به ما گفتند: «چون شش ساله هستی باید برای کلاس اول ثبت نام کنی.

برادرم گفت: خواهرم، مدرسه می‌روی؟

من از او پرسیدم: مدرسه چطور جایی است؟

نوروزعلی من را به مغازه‌ روستا برد و برایم مداد، دفتر، مداد رنگی و… خرید و گفت: در مدرسه نوشتن را یاد میگیری و آنجا به تو جایزه می‌دهند.

با حرف‌های برادرم شوقی در من ایجاد شد و الان با سواد بودنم را مدیون برادرم هستم.

عشق به امام خمینی (ره)

یادم هست که به برادرم می‌گفتیم: اگر در جبهه اسیر شوی، عراقی‌ها از تو می‌خواهند که به حضرت امام (ره) توهین کنی، آن وقت چه می‌کنی؟

برادرم گفت: امیدوارم اسیر نشوم اما اگر اسیر شدم، یک چاقو همیشه در کمرم هست و با آن چاقو زبانم را می‌برم که زبان نداشته باشم به امام و رهبرم توهین کنم.

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دعوت شهید «میرشکار» به پشتیبانی از امام و رزمندگان بیشتر بخوانید »

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از شهرکرد، حاجیه خانم «مهری کبیری سامانی» مادر شهید «علیرضا یزدانی» و خواهر سردار شهید «احمد کبیری سامانی» آسمانی شد و به فرزند و برادر شهید خود پیوست. 

مراسم تشییع و خاکسپاری این مادر گرانقدر، امروز (پنج‌شنبه) در آرامستان باغ رضوان سامان برگزار شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهید «علیرضا یزدانی» آسمانی شد بیشتر بخوانید »

لبخند شیرین شهید امنیت لحظاتی قبل از شهادت + فیلم و عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خواهر شهید مرتضی ایزانلو در گروه دوستان شهدایی به بیان روایتی کوتاه از برادر شهیدش پرداخت. شهید مرتضی ایزانلو متولد ۲۷ تیر سال ۱۳۷۳ سومین فرزند خانواده بود که ۱۶ آبان سال ۱۳۹۷ در سیستان و بلوچستان به دست اشرار به شهادت رسید.

این خواهر شهید اظهار داشت: مرتضی یک برادر مهربان بود، به بزرگتر‌ها خیلی احترام می‌‎گذاشت، با بچه‌ها بچه بود و با بزرگ‌تر‌ها هم بزرگ بود، بسیار شوخ طبع بود و خیلی وقت‌ها که در خانه بازی می‌کردیم انقدر شیطنت می‌کرد که باعث خنده من می‌شد، گاهی می‌‎نشستم و فقط تماشایش می‌کردم.

لبخند شیرین شهید امنیت چند لحظه قبل از شهادت در مرز‌های شرقی+ فیلم و عکس

وی ادامه داد: ابتدا محل خدمتش در مشهد بود سپس به سیستان و بلوچستان رفت. با اینکه به خاطر جانبازی پدرم از سربازی معاف بود، اما خودش انتخاب کرد. با وجود مشکلات و سختی‌هایی که ممکن است سربازان در سیستان و بلوچستان داشته باشند، اما چون خانواده همراه با نظام است مخالفتی با این تصمیم برادرم نداشتند. هرچند مادرم کمی نگران بود. قرار بود دو سال در آنجا باشد. یک سال از خدمتش گذشته بود که به شهادت رسید.

این خواهر شهید امنیت به نحوه شهادت برادرش اشاره کرد و گفت: مرتضی در قسمت آگاهی خدمت می‌کرد. روزی که اشرار منطقه را ناامن کرده بودند از آگاهی درخواست نیرو شد، برادرم به همراه چند تن از نیرو‌ها به کمک رفتند و در برگشت از ماموریت ماشین آن‌ها واژگون شد و برادرم به شهادت رسید.

وی گفت: تمام لحظه‌های ما خاطره بود، بیشترین خاطرات شیرین در همین سال‌های اخر رقم خورد. انگار می‌خواست خودش را بیشتر در دل ما جا کند. آخرین دیدارمان برمی‌گردد به عید قربان سال قبل از شهادت، هر زمان به مرخصی می‌آمد سری به خانه ما می‌زد. خیلی تاکید داشت هوای پدر را داشته باشم.

لبخند شیرین شهید امنیت چند لحظه قبل از شهادت در مرز‌های شرقی+ فیلم و عکس

ایزانلو به ماجرای باخبر شدن شهادت برادر اشاره کرد و افزود: پسرعمه‌ام ماجرای شهادت را به همسرم گفت، همسرم نتوانست به من بگوید، کشاندنم خانه پدر، پدرم سرکار و برادر دیگرم مدرسه بود، با اینحال فهمیدم اتفاقی افتاده، از همسرم پرسیدم توروخدا اگر برای کسی اتفاقی افتاده بگو، از پدرم پرسیدم، از برادر دیگرم، دلم نمی‌خواست اسم مجتبی را به زبان بیاورم، می‌ترسیدم، دوباره با ترس پرسیدم داداش مرتضی چیزیش شده که همسرم سرش را پایی انداخت و خبر شهادتش را داد.

این خواهر شهید گفت: نبودن مرتضی برای ما خیلی سخت بود و همینطور برای من، اما تمام تلاشم را می‌کنم تا به پدر و مادر دلداری بدم. برای آرام کردن خودم گاه بر سر مزارش حاضر می‌شوم و گاه فرزند پنج ساله‌اش را در آغوش می‌کشم که عجیب بوی برادرم را می‌دهد.

شهید ایزانلو در وصیتنامه خود به فرزندش امیرمحمد نوشته است:

«سلام علکیم

با احترام فراوان خدمت پسر گلم آقا امیرمحمد عزیز، امیدوارم در تمام طول زندگانی‌ات خوشحال و پرانرژی باشی.
پسر عزیزم با تمام اینکه خیلی دوست داشتم در کنار خودم باشی و تربیت لازم در همه زمینه‌ها را از پدرت کسب کنی، ولی متاسفانه خودت استاد تربیت و آموزش هستی و باید تمام همسن و سال‌هایت بیایند از شما ادب کسب کنند. علی ایحال، اینجانب، پدر سالخورده‌ات آرزوی خوشبختی بر شما و خانواده گرامیتان را دارم و کماکان جهت ایجاد زندگی بهتر با قدرت تمام ادامه مسیر داده و همه مشکلات را از سر راهت برداریم.»

فیلمی از دقایقی قبل از شهادت شهید توسط خودش گرفته شده است که آن را در ادامه می‌بینید.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

لبخند شیرین شهید امنیت لحظاتی قبل از شهادت + فیلم و عکس بیشتر بخوانید »