خون شهید

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، شهید والامقام علی اصغر کرمانشاهی یکم فروردین ۱۳۴۳، در شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش خدیجه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. در جهاد سازندگی کار می‌کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

هفدهم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن و پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یادگار «محمد» و «خدیجه» در جهاد سازندگی مشغول کار شد و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در هفدهم اسفند ماه ۱۳۶۲ در جریزه مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن و پا به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم روستای ارمبویه تابعه شهرستان پاکدشت به خاک سپردند.

روایتی مادرانه از شهید خیبر / نگذارید خون شهید پایمال شود

مادر شهید بزرگوار در گفت وگویی اظهارداشت: از پشت تراکتور پایین آمد و در نهری که آن سوی جاده بود، دست و رویش را آبی زد و خنک شد. از دور روی پلی که در دست احداث بود، برادرش را دید که همراه دیگر دوستانش برای کارگر‌ها شن و ماسه می‌بردند. خنکای آخرین روز‌های شهریور ماه به شکل نسیم ملایمی به صورتش زد و به خاطر آورد که در طول سه ماهی که همراه برادر در جهاد سازندگی کار کرده به خانه سرنزده است. اما دلش برگشتن به خانه را نمی‌خواست. دوست داشت به منطقه برود.

حاجیه خانم خدیجه افزود: پشت تراکتور نشست و روی پل که رسید برادرش را صدا زد. به او هم گفت قرار گذاشتند که به محض رسیدن به ورامین برای رفتن به جبهه اقدام کنند. وقتی به خانه برگشتند به جای ثبت نام در مدرسه، به ستاد ثبت نام جبهه رفتند.

نگاه مادر از رفتن هر دو پسر نمناک بود: نکنه هر دو بروید و مرا داغدار کنید! از دلش گذشت، اما به زبان نیاورد. پیشانی هر دو را بوسید و به خدا سپردشان. وقتی به اتاق برگشت تکه کاغذی را کنار آینه دید. خط علی اصغر را شناخت که نوشته بود نگذارید سلاح من و دیگر شهیدان زمین بماند و خدای ناکرده خون شهدا پایمال شود. پس از جا برخیزید و سلاح‌های مانده بر زمین را برگیرید. اکنون که به جبهه روانه می‌شویم، عشق به خدا و امام حسین (ع) است که ما را به سوی خود می‌کشاند. از شما می‌خواهم که ما را تنها نگذارید.

نامه، خطاب به جوانان بود. باید آن را به دوستان علی اصغر می‌رساند. چادرش را سر کرد و از در بیرون رفت. سبک، قدم بر می‌داشت و نگاهش از شوق، نمناک بود. روز بعد عده زیادی از جوانان محل برای رفتن به منطقه ثبت نام کرده بودند.

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد

پیکر مطهرش را در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم روستای ارمبویه شهرستان پاکدشت به خاک سپردند و مزارش زیارتگاه اهل یقین واقع شده است.

فراز‌هایی از وصیت نامه شهید کرمانشاهی‌

ای برادران که این وصیت نامه را می‌خوانید و یا می‌شنوید نگذارید اسلحه من و دیگر شهیدان به زمین بماند و خدای ناکرده خون شهداء پایمال شود پی از جا برخیزید و سلاح‌های برزمین مانده را برگیرید. راه شهدا، راه معبود است این راهی که ما شهداء می‌رویم همان سیر الی الله می‌باشد که پیامبران الهی و امامان رفته اند.

اکنون که در این برهه از زمان ما رزمندگان به جبهه روانه می‌شویم نه پول و نه مال و نه مقام است که ما را به جبهه کشاند، بلکه عشق به خدا و امام حسین (ع) است که به سوی جبهه روانه شدیم از شما می‌خواهم که امام را تنها نگذارید تا می‌توانید از انقلاب دفاع کنید، چون این انقلاب از ثمره خون هزاران شهید می‌باشد.

شهرستان پاکدشت در جنوب شرق استان تهران واقع شده است.

منبع: ایرنا

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عاشقی در راه معبود ما را روانه جبهه کرد بیشتر بخوانید »

پیکر خونین نوجوان مازندرانی با سربند «یا زهرا (س)» در عملیات «کربلای پنج»

پیکر خونین نوجوان مازندرانی با سربند «یا زهرا (س)» در عملیات «کربلای پنج»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرزمین اسلامی ما اسطوره‌های زیادی دارد؛ برخی فکر می‌کنند که اگر یک نفر چندتا فوتبال حرفه‌ای بازی کرد، اسطوره این سرزمین شد؛ البته که همه ورزشکاران محترم هستند و آن‌هایی که پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران را در میادین رقابت‌های جهانی به اهتزاز درمی‌آورند و یا از مدال قهرمانی خود می‌گذرند و مقابل ورزشکاران رژیم صهیونیستی مسابقه نمی‌دهند، اسطوره‌های این سرزمین شناخته می‌شوند؛ حالا از هر رشته‌ای ورزشی هم باشند؛ اما اگر یک ورزشکار گیرم مدالی هم آورد یا افتخاری هم کسب کرد، درحالی که میلیاردی پاداش و پولش گرفت؛ اما به کشور خود، به ملت خود و به اعتقادات این مردم، پشت‌پا زده‌اند و سرباز جیره‌خوار بیگانه شد؛ آیا او هم اسطوره است؟

همه این حرف‌ها برای این بود تا به‌جایی برسیم که بگوییم، اسطوره بودن به وطن‌پرستی است؛ حالا ممکن است این اسطوره نه ورزشکار باشد و نه سلبریتی؛ بلکه یک نوجوان مازندرانی باشد که جان خود را فدا کرده تا دست دشمن به ناموس این سرزمین نرسد؛ آری! بیاییم در تشخیص اسطوره‌های واقعی این سرزمین، آگاهانه‌تر عمل کنیم.

نوجوان شهید مازندرانی که به آن اشاره شد؛ یکی از صدها نوجوانی است که علی‌رغم سن کم، خود را به جبهه‌ها رساند؛ چراکه غیرتش اجازه نداد تا بشیند و ببیند که دشمنی آمده و می‌خواهد این سرزمین را اشغال کند. نوجوانی که جانباز و راوی دوران دفاع مقدس «حمید داوودآبادی» حتی اسم او را هم نمی‌داند و فقط پیکر او را در عملیات «کربلای پنج» در صبح دهم بهمن سال ۱۳۶۵ دیده است و حالا پس از گذشت سال‌ها، ماجرای پیکر خونین این نوجوان شهید را این‌گونه روایت کرده است.

هوا روشن بود و دورتادور ما را تانک‌های عراقی گرفته بودند؛ لذا باید از میان آن‌ها عبور می‌کردیم تا به عقب برگردیم. من در عملیات‌ها من هیچ‌وقت به پشت سر خود نگاه نمی‌کردم؛ اما آن‌روز وارد جاده شدم، خاکریز پشت‌سر خود را دیدم؛ یا حضرت عباس (ع)! وانت پر از نفرات، رفته بود در باتلاق و همه شهید شده بودند. بچه‌ها همین‌طور ریخته بودند و شهید شده بودند.

رسیدم به جایی که حدود ۴۰ متر از جاده خاکریز نداشت و دیدم که بعثی‌ها دارند می‌آیند. همین‌طور سینه‌خیز داشتم می‌رفتم که به خودم گفتم پچه‌ها از این‌جا که خاکریز ندارد، چه‌طور رد می‌شوند؛ به‌یک‌باره دیدم که چقدر از بچه‌ها درحالی که می‌خواستند سینه‌خیز از آن‌جا رد شوند؛ تک‌تیرانداز و گرینف و… آن‌ها را زده بود و شهید شده بودند.

فقط نگاه می‌کردم و می‌دیدم که بعثی لعنتی همین‌طور می‌زند و جاده را می‌تراشد! همین که چشمم به تانک‌های عراقی در سمت چپم افتاد، به یک‌باره دیدم که بدنم گرم شد! چون قبلاً تیر و ترکش خورده بودم، می‌دانستم که اولین حالتی که به انسان دست می‌دهد، این است که بدن او یک‌باره داغ می‌شود. با وجودی که بدنم گرم شد، اما دردی احساس نکردم، همین‌طور که به دست و پای خود نگاه کردم، دیدم پر از خون است. به سمت راستم نگاه کردم، دیدم یک پسربچه نوجوان مازندرانی که از رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران بود، درازکش روی زمین افتاده و اسلحه «کلاشینکف» در یک دستش و سربند «یا زهرا (س)» روی پیشانی‌اش است. آن‌قدر تانک و نفربر از روی او رد شده بود که رد شنی تانک روی صورتش مانده بود و چهره‌اش را نمی‌توانستم تشخیص بدهم.

من روی خون او خوابیده بودم. فقط گفتم که «ای وای! چطوری پیکر او را دست مادرش می‌رسانند؟! کی می‌خواهد پیکر این پسربچه را جمع کند و به مادرش بدهد و بگوید که این بچه تو است؟». ان‌شاءالله هیچ‌وقت روی خون شهدا لیز نخوریم! روی خون شهدا بازی نکنیم! روی خون شهدا سرگرم نشویم! هنوز که هنوز است قسم می‌خورم که مادر این پسربچه مازندرانی منتظر او است.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پیکر خونین نوجوان مازندرانی با سربند «یا زهرا (س)» در عملیات «کربلای پنج» بیشتر بخوانید »

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم


سازمان زیباسازی شهرتهران در اقدامی متفاوت، در کنار نمادهای فرهنگی شب یلدا، تصاویر شهیدانی را اکران کرده که سرخی خونشان، گواهی بر بلندای یلدای استقامت و ایثار است.



منبع

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم بیشتر بخوانید »

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم


سازمان زیباسازی شهرتهران در اقدامی متفاوت، در کنار نمادهای فرهنگی شب یلدا، تصاویر شهیدانی را اکران کرده که سرخی خونشان، گواهی بر بلندای یلدای استقامت و ایثار است.



منبع

عکس/ آرامش یلدا را مدیون شماییم بیشتر بخوانید »