نامگذاری مسجدی در دمشق به نام امام خمینی (ره)
به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «مقاومت زینبیه» که روایتی هست از ۱۶ ماه محاصره حرم حضرت زینب (س) و شکلگیری جریان مدافعان حرم، توسط مؤسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی (صهبا) و با همکاری و حمایت مؤسسه فرهنگی «بنیاد رسانهای بیان» نگارش و منتشر شده و در ۱۶ فصل تنظیم شده هست.
اصرار برای بازگشت
قبل از ماه مبارک رمضان، برای شرکت در همایشی به تهران آمده بودم که انفجار ساختمان امنیت ملی سوریه که معروف شد به «چهارشنبه سیاه» رخ داد. دوستان تماس گرفتند که اوضاع زینبیه خیلی خطرناک شده و از سفارت تماس گرفتهاند که دفتر را خالی کنیم. گفتم: مبادا دفتر را ترک کنید. به هر قیمتی شده، بمانید و مقاومت کنید؛ من هم میآیم.
برای روز جمعه بلیت داشتم که برگردم، اما بهخاططر اوضاع سوریه، بلیت را لغو کرده بودند. از سفارت ایران در سوریه هم به دفتر رهبری گفته بودند که صلاح نیست من برگردم. نظر من، اما چیز دیگری بود. نیاز میدیدم که در آن شرایط کنار مردم سوریه باشم. پنجشنبه بود که به دفتر رهبری رفتم.
موضوع اصرار من برای حضور در زینبیه و نهی مسئولان به گوش حضرت آقا رسیده بود. ایشان به شوخی فرموده بودند که اگر آقا سید مجتبی میخواهد شهید شود، بگذارید بروند.
کل منطقه «سیدة زینب (س)» دلشان به ما گرم هست
درواقع مسئل را تشخیص بنده محول کرده بودند. اتفاقاٌ خواست خدا بود که همانجا در دفتر رهبری حاج قاسم را دیدم. بعد از احوالپرسی به ایشان گفتم که من باید برگردم سوریه.
گفت: حاجآقا! شدنی نیست. چند وقتی باید صبر کنید تا انشاءالله امنیت برقرار شود.
گفتم: مردم روحیهشان را باختهاند و ضرورت دارد که من کنارشان باشم.
گفت: الآن که دیگر دفتر امکان فعالیت ندارد. باقی دفاتر هم بستهاند.
گفتم: دفتر آقا حسابش فرق دارد. کل منطقه «سیدة زینب (س)» دلشان به ما گرم هست. اگر من باشم، میگویند حتماً اوضاع امن هست که فلانی مانده. تازه خودِ آقا هم منع نکردهاند و موضوع را به خودم واگذار کردهاند.
خدا رحمتش کند؛ در نهایت راضی شد. من را در آغوش گرفت، پیشانیام را بوسید و گفت: اگر تشخیص شما این هست، من شما را روی دوش خودم تا سوریه میبرم!
حالا دیگر پروازی نبود که بتوانم بروم. خلاصه حدود سه هفته طول کشید تا با پیگیری خودِ حاج قاسم، دوباره بلیت هماهنگ کردیم و یک روز جمعه به سوریه رفتم. با اصرار خودم، مستقیم از فرودگاه به زینبیه (ی) رفتم و با کمک الهی، همان روز نماز جمعه را برقرار کردیم. همانطور که پیشبینی میکردم، برپایی نماز جمعه در آن شرایط، خیلی تأثیرگذار بود و نشان داد امنیت تا حدی برقرار شده. بعد از آن رعب و وحشت ابتدایی، مردم روحیهشان را پیدا کردند و آرامش تا حدی به دل مردم بازگشت.»
خوشحال از اینکه توانستهام این مقطع و اتفاق مهم در موضوع کارمان را از خودِ آیتالله حسینی بشنوم، با ایشان همصحبت میشوم و کمی از خاطرات آن روزها و همکاریام با شهید خزایی میگویم. حاجآقا با شنیدن اسم شهید خزایی غمگین میشوند و از اخلاص و صفای حاج محسن تعریف میکنند.
مسجد امام خمینی (ره) در دمشق
از حاجآقا پرسیدم: تا جایی که میدانم، اسمگذاری مسجد امام خمینی (ره) کار شما بوده. این نامگذاری در «زینبیه (س)» واقعاً عجیب و جسورانه بود. میشود بگویید چرا این اسم را برای مسجد گذاشتید؟
آیتالله حسینی پاسخ داد: «میدانید که در کل «زینبیه (س)» شیعیان مسجدی نداشتند، در محلات حسینیه زیاد بود، اما مسجد نبود. وقتی مسجد «امام خمینی (ره)» با آن بزرگی و زیبایی در کنار دفتر ساخته شد، بنده گفتم اسمش باید مسجد «امام خمینی (ره)» باشد.
دوستان میگفتند چرا اسم امام (ره) را میگذارید؟ مثلاً بگذارید مسجد علیبنابیطالب (علیهالسلام).
من گفتم اگر اسم مسجد را امام خمینی (ره) بگذاریم، در دلش علیبنابیطالب (علیهالسلام) هم هست، امام زمان (عجل الله تعالی فرجهالشریف) هم هست و تمام ائمه (علیهمالسلام) را درون خودش دارد، اما اگر اسم اهل بیت (علیهمالسلام) را بگذاریم، میشود مانند سایر مساجد شیعه و شاخصهای ندارد که نشان دهد مسجدی انقلابی هست.»
از این سطح نگاه آقا سید مجتبی، آن هم در این سنوسال و درجه علمی کِیف میکنم و در دل میگویم که همین انقلابیگری و ارادت به امام این جرئت را به این سید داد که در دل آتش، وقتی همه میرفتند، به «زینبیه (س)» بیاید و سنگر مهمش را حفظ کند.
انتهای پیام/ ۱۱۸
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

نامگذاری مسجدی در دمشق به نام امام خمینی (ره) بیشتر بخوانید »