داعش

انهدام ۲ تیم تروریستی وابسته به داعش در سیستان و بلوچستان

انهدام ۲ تیم تروریستی وابسته به داعش در سیستان و بلوچستان


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، پیرو اقدامات اطلاعاتی و عملیاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) دو تیم وابسته به گروه تروریستی تکفیری داعش و تعدادی از عناصر بیعت کننده با آنها که با هدایت خارج از کشور قصد ایجاد ناامنی در جنوب شرق کشور را در ماه‌های اخیر داشتند، منهدم شدند.

این اطلاعیه می‌افزاید: با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان (عج) و همکاری قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه و فراجا عناصر وابسته به شبکه عبری، غربی و عربی در جنوب شرق زیر ضربه قرار گرفته و عناصر وابسته به آنها دستگیر و تحویل مراجع قضائی شدند.

در بخشی از این اطلاعیه آمده است: پیرو اقدامات اطلاعاتی و عملیاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) دو تیم وابسته به گروه تروریستی تکفیری داعش و تعدادی از عناصر بیعت کننده با آنها که با هدایت خارج از کشور قصد ایجاد ناامنی در جنوب شرق کشور را در ماه‌های اخیر داشتند با عنایت خداوند متعال شناسایی شد و زیر ضربه قرار گرفتند و منهدم شدند.

اداره کل اطلاعات سیستان اضافه کرد: یکی از اهداف این تیم‌ها گروگانگیری اتباع خارجی و تجار در چابهار بوده است، اعترافات اعضای گروه‌ها که در میان آنها اتباع افغانستانی و تاجیکستانی نیز وجود دارد، نشان می‌دهد طراحی‌های گسترده‌ای برای ایجاد فضای ناامن در جنوب شرق کشور داشته‌اند.

انتهای پیام/ 241

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

انهدام ۲ تیم تروریستی وابسته به داعش در سیستان و بلوچستان بیشتر بخوانید »

میراحمدی: اروپا می‌خواهد انتقام شکست داعش را از سپاه بگیرد/ اقدامات متقابل و سختی را پیش‌بینی کردیم

اروپا می‌خواهد انتقام شکست داعش را از سپاه بگیرد/ اقدامات متقابل و سختی را پیش‌بینی کردیم


به گزارش مجاهدت از گروه اخبار داخلی دفاع‌پرس، «سید مجید میراحمدی» معاون امنیتی و انتظامی وزارت کشور در گفت‌وگویی در مورد علت تروریستی اعلام شدن سپاه پاسداران از جانب شورای اروپا اظهار داشت: یکی از عوامل موثر در شکست گروه تروریستی داعش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و در راس آن فرمانده مقتدر نیروی قدس شهید سلیمانی شهید قاسم سلیمانی بود.

میراحمدی افزود: بنابراین کسانی که به وجود آورنده داعش هستند به شدت از سپاه به دلیل شکست تروریست‌ها عصبانی هستند و اروپایی‌ها که خودشان حامی و پشتیبان این گروهک تروریستی به شمار می‌روند سپاه را عامل موثر شکست این جریان تروریستی وحشتناک می‌دانند و در حال گرفتن انتقام این شکست از سپاهی هستند که در این جهت جانانه ایستادگی کرد و باعث امنیت ملت‌های مسلمان منطقه شد.

معاون امنیتی و انتظامی وزارت کشور با بیان اینکه مردم مظلوم عراق، سوریه و لبنان شکست داعش در کشورشان را مدیون فداکاری‌های سپاه می‌دانند، تصریح کرد: طبیعی است دولت‌هایی که داعش را به وجود آوردند و حامی آن بودند از سپاه به دلیل اقدامات اساسی‌اش در تقابل با این گروهک تروریستی عصبانی باشند.

میراحمدی با اشاره به اغتشاشات اخیر در کشور گفت: از طرفی سپاه جانانه در این جنگ ترکیبی اخیر که متاسفانه برخی از کشور‌های اروپایی طراح، پشتیبان و حامی آن بودند و قصد براندازی و تجزیه کشورما را داشتند در کنار مردم و نیروی انتظامی ایستادگی کرد و توطئه شوم آن‌ها را با شکست مواجه کرد. این عصبانیت دشمنان ملت ما از این شکست‌ها باعث شد دست به چنین کار جاهلانه‌ای بزنند که به عواقب آن هیچ گونه توجهی نکرده‌اند و این موضوع قطعا باعث ارتقا جایگاه و منزلت سپاه در بین مردم ما و ملت‌های مسلمان خواهد شد.

معاون امنیتی و انتظامی وزارت کشوردر پاسخ به این سوال که ما چه واکنشی در قبال این موضوع خواهیم داشت، تصریح‌کرد: وقتی که آمریکایی‌ها این کار (تروریستی اعلام کردن سپاه) را انجام دادند متقابلا جمهوری اسلامی ایران «سنتکام» را به عنوان گروه تروریستی شناخت و اگر اروپایی‌ها بخواهند همچنان در این مسیر حرکت کنند اقدامات متقابل و سختی را پیش بینی کرده‌ایم که اعلام می‌شود. شاید این‌ها سرعقل بیایند و با مردم ما دشمنی نکنند و بیش از این خودشان را در حمایت از گروه‌های تروریستی که سپاه در تقابل با آن‌ها بوده است رسوا نکند.

میراحمدی گفت: این آتشی است که آن‌ها به دامنشان می‌اندازند و به عواقب آن فکر نمی‌کنند؛ قطعا چنانچه بخواهند این مسیر نابخردانه را ادامه بدهند، این آتش دامن خود آن‌ها را خواهد گرفت و قطعا پیامد‌های سنگینی را برای آن‌ها خواهد داشت و توصیه می‌کنیم از این راه خطرناک برگردند و تصمیمات عاقلانه بگیرند. درست است که از شکست‌هایی که خوردند عصبانی‌اند، اما باید توجه کنند که خطای گذشته را انجام ندهند؛ استمرار این خطا و انجام خطای بزرگتر قطعا هزینه‌های سنگین‌تری برای آن‌ها خواهد داشت.

معاون امنیتی و انتظامی وزارت کشور تصریح کرد: ملت‌های مسلمان و کسانی که امنیتشان در منطقه را مدیون جانفشانی‌های سپاه پاسداران می‌دانند و خون عزیزان سپاهی با خون آن‌ها در تقابل با تروریست‌ها ممزوج شده است، در مقابل این کار قطعا ساکت نخواهند بود.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اروپا می‌خواهد انتقام شکست داعش را از سپاه بگیرد/ اقدامات متقابل و سختی را پیش‌بینی کردیم بیشتر بخوانید »

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!



در سپاه تصمیم گرفته بودند خواهران را از سپاه سطح شهر بیرون کنند و تنها کسی که پشت ما ایستاد و پیگیری و مقاومت کرد تا ستاد مقاومت خواهرها راه بیفتد حسین علم‌الهدی بود. خیلی با خواهرها همکاری کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – سیدحمید تقوی‌فر در ۲۰ فروردین ۱۳۳۸ در روستای «ابودِبِس» شهرستان کارون (کوت عبدالله) متولد شد. قبل از پیروزی انقلاب در برگزاری کلاس قرآن نقش داشت و در جلسات سخنرانی شیخ احمد کافی حضور پیدا می‌کرد و با فعالین انقلابی از جمله احمد دلفی برادران شمخانی و شیخ هادی کرمی ارتباط داشت. زمانی که برای تحصیلات دوره متوسطه به دبیرستان سعدی اهواز رفت با شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی آشنا شد و به گروه «منصورون» پیوست و گام در راه مبارزه علیه رژیم طاغوتی پهلوی گذاشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شهید تقوی‌فر از نیروهای تشکیل دهنده هسته اولیه آن در اهواز بود که با عضویت در این نهاد به انجام وظیفه پرداخت. از آغازین روزهای حمله رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی، برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه‌های نبرد شتافت.

سید نصرالله تقوی‌فر، (پدر شهید) در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید و برادرش، سیدخسرو نیز در عملیات والفجر ۸ به خیل شهیدان پیوست. شهید تقوی‌فر در جنگ بیشتر کارهای شناسایی را بر عهده داشت و بعدها در کنار شهید «حسن باقری» به جمع‌آوری اطلاعات می‌پرداخت. وی در جبهه سوسنگرد واحد اطلاعات و عملیات را تشکیل داد و مدتی فرماندهی قرارگاه رمضان را نیز بر عهده گرفت.

با پایان جنگ، شهید تقوی‌فر فعالیت خویش را در سپاه قدس ادامه داد و سرانجام در سال ۱۳۹۰ از خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته شد.

وی پس از بازنشستگی زمان خود را به سه قسمت تقسیم کرد؛ به این نحو که: مدت یک ماه در عراق حضور داشت و برای تأسیس بسیج مردمی عراق) الحشد الشعبی) جهت مقابله با داعش به فعالیت مستشاری مشغول می‌شد؛ سپس به ایران باز می‌گشت و مدت دو هفته برای تبدیل خانه پدری (در زادگاهش روستای ابودبس خوزستان) به حسینیه و مرکز فرهنگی تلاش می‌کرد؛ و پس از این دو هفته به تهران مراجعت نموده و مدت بیست روز نزد خانواده می‌ماند.

در زمانی که جریان‌های تکفیری و وهابی، تروریست‌های داعشی را سازماندهی کردند تا استان‌ها و شهرهای غربی عراق ـ همچون موصل و الرمادی ـ را اشغال کنند و به بارگاه امامین عسکریین علیهماالسلام در شهر سامراء دست یابند وی به اتفاق نیروهای داوطلب مردمی به سمت جرف الصخر رفت و نسبت به آزادی این منطقه اقدام کرد؛ منطقه‌ای که بعد از آزادسازی به نام “جرف النصر” معروف شده است. این آزادسازی، شهر مقدس کربلا را از تیررس موشکها و حملات داعش نجات داد. در عملیات سامراء که خمپاره‌های داعش در حرم مطهر امامین عسکریین فرود می‌آمد و سه روز طول کشید، با فرماندهی سردار تقوی‌فر داعش مجبور به عقب نشینی شد و منطقه پاک سازی گردید.

در ۶ دی ماه۱۳۹۳پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول الله» آغاز می‌شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک‌تیرانداز داعشی قرار می‌گیرد و سرانجام در سامراء، به ارزوی دیرینه‌اش می‌رسد. پیکر مطهرش پس از انتقال به اهواز و تشییع باشکوه در شهر کارون در کنار پدر شهیدش به خاک سپرده شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفتگوی نسبتا مفصلی با سرکار خانم پروین مرادی، همسر بزرگوار شهید است که در چند قسمت تقدیمتان می‌شود.

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!

همسر شهید: خواهر حاج حمید از جای کولری دو تا دست مرد را دیده و جیغ کشیده بود. عصر بود و ترسیدم شب را در خانه بمانیم و همراه خواهر حاج حمید رفتیم به خانه مادرم و شب را آنجا ماندیم.

فردای آن روز مادر حاج حمید و خواهرش می‌آیند اهواز. مادربزرگ پاسداری که با ما زندگی می‌کرد در را برایشان باز می‌کند. مادر حاج حمید بعداً تعریف کرد که رفتم زدم به پنجره خانه‌تان و دیدم صدای کولر می‌آید. صدا زدم پروین! خدیجه! خدیجه (خواهر حاج حمید). می‌گفت چند بار صدایتان زدیم و دیدیم کسی جواب نمی‌دهد. رفتیم و مدتی در چمن مقابل خانه نشستیم و برگشتیم. این بار دیدیم کولر خاموش شده است و صدای پنکه می‌آید. به خودمان گفتیم یک نفر در خانه پنهان شده است.

مادر حاج حمید می‌گفت رفتم و گفتم تو در خانه پسر من چه می‌کنی؟ هر کسی که هستی من همین جا می‌مانم تا بالاخره بیرون بیایی. تا کی می‌خواهی همان جا بمانی؟ و همان جا ایستادم. پنجره حمام ما به راهرو می‌خورد. مادر حاج حمید می‌گفت بعد از یکی دو ساعت پنجره حمام باز شد و یک جارو افتاد بیرون. مادر حاج حمید می‌گفت من فکر کردم این می‌خواهد ببیند ما رفته‌ایم یا همچنان هستیم که بیرون بیاید. می‌گفت من همان جا ماندم تا بیرون بیاید، ولی غروب که شد ترسیدم و با بچه‌ها به روستا برگشتم. من هم چون فردای آن روز در سپاه تمرین و کار داشتم صبح که شد خواهر حاج حمید را بردم روستا که او را بگذارم و برگردم. در آنجا بود که از ما پرسید کجا بودید و قضیه را برایمان تعریف کرد که در خانه‌تان کسی بود و طرف منتظر بود ما برویم و شب که شد ما ترسیدیم بمانیم.

**: نمی‌توانستید خبر بدهید چنین اتفاقی افتاده است؟

همسر شهید: چرا، آن شبی که دوستانم پیش من بودند و آن اتفاق افتاد، موقعی که به ستاد برگشتم با محل کار حاج حمید تماس گرفتم و قضیه را به او گفتم. خیلی هم ناراحت شد و گفت مگر نگفتم شب در خانه تنها نمان یا کسی را نبر. اگر اتفاقی بیفتد مسئولیتش به گردن ماست. اگر خدای ناکرده اتفاقی برای دوستانت می‌افتاد چه جوابی می‌توانستیم به اقوامشان بدهیم؟ خودت هم کار اشتباهی کردی که با کلت تعقیبش کردی. اگر اسلحه را از تو می‌گرفت چه می‌کردی؟ البته من آموزش‌های نظامی دیده بودم، ولی معلوم نبود آنها چند نفر هستند یا چه عکس‌العملی خواهند داشت، چون به محض اینکه کنار نرده‌ها رسیدم صدای موتوری را شنیدم که به سرعت دور شد. احتمالاً موتور آماده بود.

خانه ۵۰۰ متری بود و تا من به نرده‌ها برسم رفته بود. بعد از آن حاج حمید به من گفت تحت هیچ شرایطی حق نداری شب در خانه بمانی. شما باید در ستاد بمانی و هر وقت من از جبهه آمدم تو را از ستاد برمی‌دارم و با هم به خانه می‌رویم.

یک روز کاری داشتم و رفتم به خانه که لباسی چیزی بردارم که یکمرتبه دیدم یکی از دوستانم آمد. خانم محترم مسعودمنش بود که هنوز هم خدا را شکر هستند. نمی‌دانم بازنشسته شده‌اند یا نه، ولی مدتی معاون آقای احمدی مقدم در ناجا بود. ایشان از طرف سپاه در ناجا مأمور به خدمت و از دوستان نزدیک ما بود. همراه دو سه تا خواهر دیگرش آمد و گفت امشب آمده‌ایم پیش شما باشیم. من هم قبول کردم.

خودشان پاسدار و از دوستان مشترک من و حاج حمید بودند. گفتم شما که هستی خیالم راحت است، چون شما خودت پاسداری. درست یادم نیست آن شب حاج حمید از جبهه آمد یا شب دیگری بود، ولی یادم هست خانم داعی‌پور همسر شهید حسن باقری وقتی در بسیج متوجه می‌شود من نیستم نگران می‌شود و از سپاه ماشین می‌گیرد و دم در خانه به دنبالم می‌آید.

محترم پرسید، «کیست؟ » گفتم: «نمی‌دانم. » پرسید، «قرار بود کسی بیاید؟ » گفتم: «نه، قرار بود من بروم که شما آمدید. حالا که شما آمده‌اید من مانده‌ام، والا برنامه ماندن نداشتم و منتظر کسی هم نبودم. » رفتم و در را باز کردم و دیدم داعی‌پور است. پرسید، «مگر به شما نگفتم شب در خانه نمان؟ تو گفتی می‌روی یک چیزی برمی‌داری و زود می‌آیی. چرا ماندی؟ » یادم هست با من دعوا کرد.

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!

**: خطرناک بود.

همسر شهید: پرسید، «چرا نیامدی؟ می‌دانی چقدر نگرانت شدیم؟ زود جمع کن برویم. » گفتم: «مهمان دارم. » پرسید، «مهمانت کیست؟ » گفتم: «مسعودمنش. » گفت: «این خودش پاسدار است. » محترم آمد و به داعی‌پور گفت: «برو. هیچی نمی‌شود. من اینجا هستم. » خاطره‌اش کاملاً در ذهنم هست که داعی‌پور خیلی اصرار کرد که وضعیت خانه اینها این‌طوری است، ولی محترم قبول نکرد و گفت تو برو و داعی‌پور را راهی کرد و او رفت. ما آن شب ماندیم و خدا را شکر هیچ حادثه‌ای هم پیش نیامد.

**: باید بخش‌هایی را به زندگی کاری حاج حمید بپردازیم. هر چیزی را که می‌آمدند خانه و تعریف می‌کردند. مثلاً فلان جلسه‌ای را که داشتند. بخش دادگاه انقلاب را گفتید.

همسر شهید: وقتی که قضایای آن آقا را برای حاج حمید تعریف کردم که چطور دستگیره در اتاقی را که من و خانم آهنگران در آن خوابیده بودیم تکان می‌داد، منتهی ما نکات امنیتی را رعایت کرده بودیم. بعد هم برخوردی که جلوی آبخوری با من داشت که گفت شکل دخترخاله‌اش هستم و سوار اتوبوس شدنش را که تا کیان‌پارس با من آمد، چند روز بعد حاج حمید گفت: «می‌دانی طرف نفوذی بود؟ » گفتم: «از کجا فهمیدی؟ » گفت: «چند روز او را تحت نظر گرفتیم و فرار کرد. »

بعد از این ماجراها خانه ما در کیان‌پارس ناامن شده بود. زمانی که جنگ شد ما با گروه با اطراف شهر می‌رفتیم. آن زمان امام جمعه اهواز آقای موسوی جزایری بودند. رفتم پیش ایشان. آن روزها این‌طوری نبود که دسترسی به شخصیت‌ها این‌قدر سخت باشد و دیدن شخصیت‌ها راحت‌تر بود. سر همین قضیه فیلمی که به من پیشنهاد شد که باید بدن شهید را برگردانم یا وقتی که حاج حمید می‌رفت مأموریت، آیا از لحاظ شرعی درست بود من با مرد غریبه‌ای بروم شهرستان یا نه؟ همه اینها برایم سئوال بودند.

آن موقع ایشان به حسینیه اعظم در خیابان طالقانی اهواز می‌آمدند. رفتم به ایشان گفتم قضیه از این قرار است و هر دو قضیه را مفصل برایشان تعریف کردم. ایشان خیلی خوشحال شد و گفت جای خوشوقتی است که هنرمندانی مثل شما این‌قدر مقید باشند که مسائلشان از لحاظ شرعی درست باشد. بعد هم مرا تشویق کرد که ان‌شاءالله کارم را برای انقلاب و نظام ادامه بدهم.

می‌گفت زحمت می‌کشید و خدا اجرتان را بدهد. یادم هست با اکیپ سپاه هم پیش ایشان رفتم و این سئوال را پرسیدم. چند تا از بچه‌ها هم تئاتر بازی می‌کردند، ولی این تئاتری بود که باید می‌رفتیم و در شهرستان‌ها بازی می‌کردیم و یکی از خانم‌ها به اسم خانم توفیقی هم آمد که البته حضورش در نمایش بسیار کوتاه بود و به عنوان دختر کدخدا می‌آمد و برمی‌گشت. وقتی صحبت شهرستان شد، ایشان گفت نمی‌توانم با شما بیایم. کارگردان هم گفت فقط همان یک صحنه بود که می‌شود حذف کرد و مسئله‌ای نیست و شما نیا. ایشان با ما نیامد، ولی همسر آقای سراجیان آمد. یادم نیست آقای جمال‌پور آن موقع متأهل بود یا نه. فقط یادم هست وقتی وارد سپاه شدم، ایشان مجرد بود و بعداً ازدواج کرد، ولی آقای حسین پناهی همسر و دو دختر کوچک داشتند.

بنا بود به شهرهای اطراف برویم و نمایش را اجرا کنیم. یادم هست در شوشتر سپاه هماهنگ کرده و جایی به اسم خانه معلم را به ما داده بود. یک روز رفتیم بیرون که مواد خوراکی بخریم. آقای سراجیان، آقای پناهی و آقای جمال‌پور میگو خریده بودند و نشستند پاک کردند. در بین راه که می‌رفتیم، چون چند روزی بود که نمایش را اجرا کرده بودیم مردم ما را شناختند و دنبالمان راه افتادند. آقای سراجیان نقش کدخدا را بازی می‌کرد. ایشان را شناختند و دنبالش راه افتادند و گفتند کدخدا! کدخدا! آقای جمال‌پور هم نقش مش محرم و من هم نقش همسر مش محرم را بازی کرده بودم. دنبال ما کردند و فریاد زدند مش محرم! مش محرم! قدم‌هایمان را تند کردیم و به تالار خانه معلم رسیدیم.

حسین پناهی دستمال چهارگوش روی سرش بسته بود و داشت تمیزکاری می‌کرد و در را با کمی تأخیر باز کرد. بچه‌ها به شوخی می‌گفتند، «زود باش در را باز کن. الان این‌ها ما را می‌خورند. » دوره جنگ بود و مردم در حالت وحشت از حمله نظامی بودند و کسی فیلم و تئاتر کار نمی‌کرد. چون ما کار می‌کردیم، هر جا می‌رفتیم به‌نوعی تابلو می‌شدیم.

در شوشتر یک شب هم به منزل یکی از بستگان آقای ناصر درخشان رفتیم که از بچه‌های سپاه بود و در واحد تبلیغات کار می‌کرد و ما را به این شکل معرفی کرد که این محرم است و این هم زن مش محرم. سال‌ها بعد می‌گفت مادرم هر وقت می‌خواهد حال شما را بپرسد می‌گوید زن مش محرم چطور است؟ یک روز شنیدیم عملیاتی انجام شده است، ولی هنوز نمی‌دانستیم حسین علم‌الهدی شهید شده است. فقط شنیدیم طرف‌های سوسنگرد خبرهایی شده است. خیلی نگران حاج حمید بودم. رفتیم سپاه شوشتر که از آنجا با بچه‌ها تماس و خبری بگیریم.

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!

**: در همان مقطعی که رفته بودید نمایش اجرا کنید.

همسر شهید: بله.

**: چه سالی؟

همسر شهید: فکر می‌کنم اوایل جنگ در سال ۱۳۵۹ بود.

**: حاج حمید کجا بودند؟

همسر شهید: اطلاعات عملیات سوسنگرد. به سپاه شوشتر رفتیم و من به سپاه محل کار حاج حمید در اهواز زنگ زدم و پرسیدم، «از حاج حمید چه خبر؟ » گفتند، «ارتباط ما با سوسنگرد قطع شده است. » خیلی نگران شدم. جمال‌پور و پناهی هم تماس گرفتند که اخباری را کسب کنند و جواب شنیدند ارتباط با سوسنگرد قطع شده است و شنیده‌ایم علم‌الهدی هم در محاصره افتاده است و او را قیچی کرده‌اند. خبری از او نیست و بیشتر به نظر می‌رسد شهید شده باشد.

**: فرمانده؟

همسر شهید: اگر اشتباه نکنم حسین علم‌الهدی در آن زمان فرمانده سپاه هویزه بود و در آن محور فعالیت داشت. ایشان معلم نهج‌البلاغه من هم بود. در واحد تبلیغات سپاه که فعالیت می‌کردیم در کلاس‌های نهج‌البلاغه ایشان هم شرکت می‌کردیم. همیشه یک چفیه دور گردنش داشت و موهایش کمی بلند بود. همیشه عجله داشت و کارهایش را با عجله انجام می‌داد. آن روز حال همه ما به‌قدری بد شد که نتوانستیم نمایش را اجرا کنیم. تقریباً هر روز حسین علم‌الهدی را دیده بودیم که می‌آمد و کلاس نهج‌البلاغه‌اش را برگزار می‌کرد و ما همه شاگردان او بودیم. از ستاد مقاومت خواهران هم خیلی دفاع می‌کرد. آن زمان همه در سپاه تصمیم گرفته بودند خواهران را از سپاه سطح شهر بیرون کنند و تنها کسی که پشت ما ایستاد و پیگیری و مقاومت کرد تا ستاد مقاومت خواهرها راه بیفتد حسین علم‌الهدی بود. خیلی با خواهرها همکاری کرد.

قبل از شوشتر ما مدت یک هفته ده روز در تالار مدرسه نظام وفا در اهواز اجرا رفتیم. یک شب داشتیم اجرا می‌کردیم که صدام حمله هوایی کرد و برق‌ها رفت. در کل سالن تک و توک خانم بودند که آنها هم عضو سپاه بودند. در آن زمان کسی به این چیزها فکر نمی‌کرد و مردم واقعاً ترسیده بودند، ولی تا دلتان بخواهد سرباز نشسته بود، اما ما با فانوس از در وارد شدیم و رفتیم روی صحنه و نمایش را اجرا کردیم. نزدیک سالن را زده بودند و برق رفته بود و بیرون از سالن همهمه و جیغ و فریاد بود، ولی ما با کمال آرامش آمدیم و بدون اینکه بترسیم که مجدداً حمله هوایی خواهد شد، با فانوس از وسط جمعیت عبور کردیم و رفتیم بالا و نمایش را اجرا کردیم.

**: بالاخره از شوشتر توانستید با حاج حمید تماس بگیرید؟

همسر شهید: نه، گفتند ارتباط ما با سوسنگرد قطع شده است و خبری از آنها نداریم. حسین علم‌الهدی هم در همان منطقه بود. نمی‌دانم چقدر با نقشه خوزستان آشنایی دارید. بستان، سوسنگرد، حمیدیه و… تقریباً خیلی به هم نزدیک هستند. مثل مناطق تهران.

**: یا شهرها و روستاهای شمال.

همسر شهید: به هم وصل هستند. صدام حمله می‌کند و پیش می‌آید و بچه‌ها را قیچی می‌کند. چون همه ما در سپاه با علم‌الهدی آشنایی داشتیم روحیه همه‌مان به هم ریخت و حزن و اندوه عجیبی قلب ما را گرفت. علاوه بر این مسئله نگران حاج حمید هم بودم. البته بچه‌های اکیپ نمایش هم با حاج حمید آشنا بودند و آنها هم به‌شدت نگران شده بودند.

**: چه مدت در شوشتر ماندید؟

همسر شهید: فکر می‌کنم دیگر زیاد نماندیم و به اهواز برگشتیم. در آنجا بچه‌های سپاه گفتند با حاج حمید ارتباط دارند و او سالم است. نمی‌دانم بعد از این ماجرا یا یک وقت دیگر بود که سراپا خاکی به خانه آمد و دوش گرفت و استراحت کرد. حاج حمید با شهید حسن باقری برای شناسایی می‌رفت. حاج حمید می‌گفت دو سه روز بود که نخوابیده بودیم. موقعی که برگشتیم یکی از بچه‌ها خیلی سربسته به من گفت: «حاج حمید! امشب عملیات داریم. هستی؟ » گفتم: «البته. ان‌شاءالله»، ولی خوابم برد و آنها مرا صدا نزدند.

آن شب عده زیادی شهید شده بودند و اگر من هم رفته بودم حتماً شهید می‌شدم. همیشه این مسئله را برجسته می‌کرد که چرا آن شب خوابم برد و اینها هم مرا صدا نزدند؟ می‌گفت آن برادر پاسداری که به من گفته بود امشب عملیات هست و من هم قبول کرده بودم که بروم، به چند نفر دیگر هم گفته بود، ولی نمی‌دانم چه حکمتی بود که خوابم برد و مرا بیدار هم نکردند. البته بعد از دو سه شب بیدار بودن و شناسایی کردن، موقعی که برگشته بود تقریباً…

**: بیهوش شده بود.

همسر شهید: گفتید بیهوش، خاطره‌ دیگری یادم آمد. یک بار از شناسایی آمده بود و چند روزی نخوابیده بود. همیشه عادت داشت وقتی می‌آمد اول دوش می‌گرفت و بعد استراحت می‌کرد، ولی آن دفعه فقط کف اتاق دراز کشید و خوابش برد. این‌قدر خسته بود. در خواب اسم چند نفر را آورد. خاطرات مربوط به سال‌ها پیش است و اسم‌ها یادم نیست، ولی وقتی بیدار شد از او پرسیدم، «حمید! این اسامی چه بود که می‌گفتی؟» یکمرتبه وحشتزده گفت: «اینها را از کجا شنیدی؟ » گفتم: «در خواب می‌گفتی. » با نگرانی پرسید، «دیگر چه گفتم؟ دیگر اسم چه کسی را آوردم؟ » یادم هست تا مدت‌ها از من می‌پرسید حرف دیگری نزدم؟ بعد که به قول خودمان مرا حسابی تخلیه اطلاعاتی کرد گفت: «این را به‌کلی فراموش کن. برای هیچ‌کسی نگو. » چون الان در قید حیات نیست دارم می‌گویم. شما اولین کسی هستید که دارم این خاطره را برایش تعریف می‌کنم.

**: احتمالاً خواست خود شهید است که یکمرتبه به یادتان آمد.

همسر شهید: گفت این را فراموش کن.

**: چه گفت؟

همسر شهید: باور کنید یادم نیست. نمی‌دانم اسم افرادی را گفت یا نقطه‌ای مرزی یا چنین چیزی را گفت. فقط یادم هست از شدت خستگی خوابش برد و بعد که بیدار شد مثل کسی که ترسیده بود نکند عملیاتشان لو برود، دائماً مرا بازخواست می‌کرد که دیگر چه گفتم. مدام تکرار می‌کرد مطمئنی فقط همین‌ها را گفتم؟

**: حاج احمد متوسلیان هم یک بار در خواب دو سه کلمه را می‌گوید و وقتی به او می‌گویند در خواب اینها را گفتی، دیگر نمی‌خوابید و همیشه هوشیار می‌خوابید که یک وقت چیزی را لو ندهد. حالا ایشان در خانه گفت: ولی مثل اینکه آن بنده خدا در بین همکارانش خوابش برده بود.

همسر شهید: حاج حمید می‌گفت این یک روش اعتراف گرفتن است که نمی‌گذارند طرف بخوابد، بعد هر سئوالی که از او می‌کنند برای اینکه بتواند برای لحظه‌ای بخوابد جواب می‌دهد. با بی‌خوابی به او فشار می‌آورند، ولی من که فشاری به حاج حمید نیاورده بودم. خودش که از راه رسید از شدت بی‌خوابی و خستگی بیهوش شد. تا مدت‌ها مرا بازخواست می‌کرد مطمئنی چیز دیگری نگفتم؟ از تو خواهش می‌کنم این را در جایی نگویی. واقعاً هم عجیب بود که هیچ جا نگفتم و الان اولین بار است دارم می‌گویم.

حاج حمید تا قبل از اینکه وارد قرارگاه رمضان شود بیشتر کارش در جبهه در قسمت شناسایی بود. می‌گفت یک بار با یکی از بچه‌ها رفته بودیم شناسایی و چند روزی سر پا بودیم و نخوابیده بودیم. وقتی هم که از بچه‌ها دور می‌شدیم از لحاظ غذایی هم چیزی به دستمان نمی‌رسید و باید خودمان تلاش می‌کردیم چیزی پیدا کنیم. در شناسایی‌ها هم نمی‌شود آدم خودش را به کسی نشان بدهد.

می‌گفت یکمرتبه چشممان به درختی افتاد که میوه داشت. ذوق‌زده شدیم و رفتیم و افتادیم به جان میوه‌ها، بدون اینکه بدانیم چیست. خوردیم و خوردیم و چشمتان روز بعد نبیند. هر دو افتادیم به بیرون‌روی. بعداً فهمیدیم این درخت کرچک بود. خودش وقتی این را تعریف می‌کرد از ته دل می‌خندید. می‌گفت به‌قدری گرسنه بودیم که از شدت گرسنگی می‌خواستیم برگ درخت را هم بخوریم. می‌گفت چند روز بود غذا گیرمان نیامده بود. بعد حالشان به‌قدری بد می‌شود که مجبور می‌شوند بیایند عقب و ادامه ندهند. می‌گفت موقعی که برگشتیم همه می‌پرسیدند چرا شما این‌طوری شدید؟ زیر چشم‌هایشان گود شده و همه آب بدنشان رفته بود و از شدت بی‌حالی نمی‌توانستند خودشان را نگه دارند.

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!

**: ما فقط یک چیزی از شناسایی و جبهه می‌شنویم، ولی بلاهایی که سرشان می‌آمد مثل گرسنگی، تشنگی.

همسر شهید: یک بار هم ایشان از شناسایی آمده بود. بیشتر کار ایشان در دوران جنگ شناسایی بود. به هر صورت من زن جوانی بودم ـ حتی پا به سن و سال هم که گذاشتم دوری‌اش را نمی‌توانستم تحمل کنم، چه برسد به آن زمان ـ وقتی آمد، یک جلسه فوری پیش آمد و باید برمی‌گشت اهواز. از جبهه مستقیم به خانه آمد که دوش بگیرد و استراحت کند، چون شب جلسه داشت.

وقتی دیدم آمد و دوش گرفت و خوابید، با خودم گفتم کاش خواب بماند و نرود. کمی بعد دیدم یک لندکروز جلوی در خانه ایستاد. در خانه نرده‌ای بود و بیرون را می‌دیدم. حاج حمید برای اینکه یک وقت در حیاط می‌رویم، از بیرون پیدا نباشد، به اندازه قد یک آدم لای نرده‌ها ایرانیت کشیده بود، ولی پایین ایرانیت و بالای آن معلوم بود. من چند جفت چکمه را از پایین نرده‌ها دیدم که جلو آمد.

فاصله حیاط با اتاق خیلی زیاد بود. زنگ نداشتیم و اینها به در می‌زدند و حاج حمید هم بیهوش افتاده بود. مدام زیر لب دعا می‌کردم حمید بیدار نشود و اینها بروند. بندگان خدا چند بار به در زدند و من هم در را باز نکردم و آنها تصور کردند حمید خودش رفته است و رفتند. خیلی ذوق کردم و خوشحال شدم.

حاج حمید اخلاقی داشت که وقت نماز به صورت خودکار بلند می‌شد. نزدیک نماز مغرب بود که از خواب پرید و با تعجب پرسید، «نزدیک اذان است؟ کسی دنبالم نیامد؟ » آمدم بگویم نه، بعد دیدم می‌فهمد و می‌گوید چرا دروغ گفتی. در برزخ مانده بودم که راست بگویم یا دروغ. بالاخره گفتم: «چرا آمدند. در هم زدند، ولی تو خسته بودی و خوابت برده بود و من هم دیگر صدایت نکردم. » یکمرتبه دیدم خیلی ناراحت شد و گفت: «این چه کاری بود که کردی؟ ما امشب جلسه داریم. باید هماهنگی می‌کردیم. » غر زد و گفت: «من امشب می‌خواستم زود برگردم و در خانه بمانم، ولی حالا که این کار را کردی، امشب اصلاً به خانه نمی‌آیم.»

بعد هم نمازش را خواند و راه افتاد. به التماس افتادم که، «حمید! تو چند روزی نبوده‌ای، بمان. » گفت: «نه. چرا این کار را کردی؟ با این بندگان خدا کار داشتم. حالا می‌گویند این دیگر کیست که قرار می‌گذارد و سر حرفش نمی‌ایستد و خلف وعده کرده است. » از دستم خیلی ناراحت شد و رفت. گمانم آن موقع محل کارشان گلف بود. بعدها اسمش را گذاشتند قرارگاه منتظران شهادت. مرا با دنیایی ناراحتی گذاشت و رفت. شاید ساعت یک و دو نصف شب بود که احساس کردم کسی وارد خانه شد. اول فکر کردم روی همان قضیه شناسایی خانه، کسی وارد خانه شده، بعد دیدم حاج حمید است. بی‌اختیار شروع کردم بلند بلند خندیدن. گفت: «نخند. دلم برایت سوخت که آمدم. اول می‌خواستم نیایم. بعد گفتم روی علاقه و احساسات این کار را کردی. دلم برایت سوخت و آمدم. »

گفتید به شما گفته بود می‌توانی روی من حساب کنی و دوست داشت در محیط کارش هم همه بتوانند روی حرفش حساب کنند و قولش برایش اهمیت داشت.

*سمیه عظیمی ستوده کاشانی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

می‌خواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند! بیشتر بخوانید »

قدیری‌ابیانه: دشمنی آمریکایی‌ها با حاکمیت ملی ایران است

دستپاچگی غرب در برابر دوران سازی ایران



یک دلیل مهم، این است که آنها در راه اندازی اغشاشات پیچیده اخیر، ریسک بزرگی کردند و با یک محاسبه غلط، تمام شبکه نفوذ را به دست خود نابود کردند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، محمد ایمانی تحلیلگر مسائل سیاسی طی یادداشتی در کانال تلگرامی خود نوشت:

آمریکا، انگلیس و برخی دولت های اروپایی، به بیش فعالی در مقابل جمهوری اسلامی ایران دچار شده اند. تحریم (نمایشی) پشت تحریم، جنجال پشت جنجال، و فشار سیاسی پشت هیاهوی رسانه ای. چند وقتی هم هست که قرار دادن نام سپاه پاسداران در فهرست گروه های تروریستی را زمزمه می کنند. اما چرا؟

یک دلیل مهم، این است که آنها در راه اندازی اغشاشات پیچیده اخیر، ریسک بزرگی کردند و با یک محاسبه غلط، تمام شبکه نفوذ را به دست خود نابود کردند.

آنها نه تنها شبکه نفوذ باز سازی و گسترده شده ظرف۱۳ سال را نابود کردند، بلکه اکنون هراسانند که ایران کجا و چگونه، ضربات راهبردی متقابل را وارد خواهد کرد.

آنها دیده اند که در ماجرای میکونوس، و سپس دست درازی آمریکا و انگلیس به نفتکش ها، جمهوری اسلامی چگونه طرف های غربی را تحقیر کرد. سفرای اروپایی، دست از پا دراز تر باز گشتند و سفیر آلمان با تاخیر به ایران راه داده شد. در ماجرای نفتکش ها نیز آمریکا و انگلیس مجبور به آزاد سازی نفتکش ایرانی شدند.

اما بیش فعالی دولت های غربی، علت مهم تری هم دارد و آن این که ایران پس از ۳۰۰ سال انفعال، در حال نقش آفرینی فعال در عرصه سیاست جهانی و باز آفرینی نظم جدید است.

آمریکا و متحدانش، در همین دو دهه گذشته، دو بار مرتکب جنگ افروزی مستقیم و نیابتی در غرب آسیا و در کنار مرز های ایران شدند. نام این دو جنگ را هم جنگ جهانی چهارم و سوم گذاشتند.

بنا بود طرح خاورمیانه جدید، نقشه منطقه را زیر و رو کند، و کشورهای اسلامی از جمله ایران را تجزیه نماید. اما نقشه جامع آنها گرفتار سوء محاسبه شد.

آنها حساب این را نکرده بودند که ولایت فقیه و انبوه نیروهای پاکباخته، در میانه میدان می ایستند و با تدبیر و شجاعت و خطر پذیری و مجاهدت، از تهدید بزرگ دشمن، فرصتی بزرگ تر برای گسترش جبهه مقاومت اسلامی می سازند.

آن روز که مجله نیوزویک، عکس سردار سلیمانی را در صفحه اول خود گذاشت و تیتر زد “او نخست با آمریکا جنگید و اکنون در حال خورد کردن داعش است”، گوشه ای از احساس عجز و حقارت و کینه آمریکایی ها را نشان می داد.

سپاه پاسداران در فهرست گروه های تروریستی آمریکا قرار گرفت و سردار سلیمانی ترور شد، اما مقامات ارشد پنتاگون بارها اعلام کردند که از آن پس، حملات و ضربات به نیروهای آمریکایی در منطقه بیشتر و شدید تر شده است. پایگاه های آمریکا و تاسیسات رژیم های وابسته به آنها بارها به شکل بی سابقه ظرف چند دهه اخیر، به تیر غیب گرفتار شد.

بیش فعالی سر در گم غرب، از این جهت است که می بینند ایران برای اولین بار در دویست سال گشته، نه تنها منفعل نیست، بلکه دوران سازی می کند. مجموعه تدابیر پیچیده ایران توانست سرنوشت زنجیره جنگ ها در منطقه را خلاف نقشه شوم غرب رقم بزند. در عین حال، اینک غربی ها طعم تلخ احساس نا امنی و جنگ را می چشند.

اروپائیان، قرن ها عادت کرده بودند در دیگر مناطق دنیا آتش افروزی کنند و همچون سلاطین، به تماشای تفریحی جنگ گلادیاتور ها بنشینند. اما حالا آتش به منطقه امن خود آنها سرایت کرده است.

آنها در دهه گذشته، تا می توانستند کودتای مخملین در کشور های همجوار روسیه راه انداختند، و پایگاه نظامی و جاسوسی ساختند. روسیه هر چند دیر متوجه شد و چند سال به هوای توافق مینسک مماشات کرد و زمان را از دست داد، اما سرانجام به خود آمد و فن بدل را به اقدامات خزنده ناتو زد.

دولت های اروپایی، بانیان اصلی دو جنگ جهانی اول و دوم هستند که موجب جان باختن ده ها میلیون انسان بیگناه در غرب و شرق عالم (از جمله کشور ما) شد.

هر چند حکومت ایران در هر دو جنگ، اعلام بیطرفی کرده بود، اما کشور ما به اشغال متفقین درآمد. انگلیسی ها به همراه روس ها، در جنگ جهانی اول که احمد شاه قاجار حکومت می کرد، ایران را اشغال کردند.

وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه، موجب عقب نشینی روسیه شد. اما انگلیس، نیروهایش را هنگامی از ایران خارج کرد که با انجام کودتا، رضا خان را بر تخت سلطنت نشاند و رژیم پهلوی را برای۵۴ سال به ملت ایران تحمیل کرد.

در جنگ جهانی دوم نیز، متفقین (آمریکا، انگلیس و شوروی) خاک ایران را اشغال کردند؛ سپس آمریکا و انگلیس، محمد رضا پهلوی را جای رضا خان نشاندند تا شوم ترین دوره اختناق و استبداد و غارت منابع ایران را به مدت ۳۷ سال رقم بخورد.

خشم و عقده ناگشوده دولت های غربی از ایرانِ قدرتمند، به یک یا دو مسئله کوچک محدود نمی شود. آنها با یک قدرت نوظهور مواجهند که درست در بحبوحه انفعال روسیه و چین و هند و دیگران، توانست در برابر طرح خاورمیانه جدید قد علم کند و با مدیریت میدان، مقدمات تشکیل نظام جهانیم تکثر را فراهم سازد. اکنون عزادار خروج جهان از وضعیت تک قطبی مسلط، داستان مرگ و زندگی برای “غربِ فرتوت” است.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دستپاچگی غرب در برابر دوران سازی ایران بیشتر بخوانید »

گروه‌های مقاومت عراق: اخراج نیروهای آمریکایی برگشت ناپذیر است

گروه‌های مقاومت عراق: اخراج نیروهای آمریکایی برگشت ناپذیر است



یک مقام سیاسی و از اعضای گروه‌های مقاومت عراقی در پاسخ به اظهارات نخست وزیرعراق دفاع از ماندن نیروهای نظامی خارجی در این کشور گفت که بیرون راندن نیروهای آمریکایی از عراق برگشت ناپذیر است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، این منبع سیاسی عراقی که خواست نامش محفوظ بماند به “اسپوتنیک” گفت که مواضع جدی علیه اظهارات محمد شیاع السودانی در خصوص باقی ماندن نیروهای نظامی آمریکایی در عراق اتخاذ خواهد شد.

وی افزود،رهبران هیأت هماهنگی چارچوب گروه‌های شیعه خواستار جلسه فوری برای صدور تصمیم یکپارچه علیه تصمیم دولت کنونی و علیه اشغالگری آمریکایی شده‌اند.

محمد التمیمی از اعضای چارچوب هماهنگی گروه‌های شیعه در عراق نیز در توئیتی خطاب به نخست وزیر عراق نوشت: چه کسی به شما اجازه داد که با خون شهدا معامله کنی و شما کی هستی که بخواهی سرنوشت عراق را تعیین کنی؟ و از کی تا حالا آمریکا به کشوری دوست تبدیل شده است؟

وی افزود: موضعی جدی و قطعی در خصوص اظهارات السودانی و تمام کسانی وجود دارد که بخواهند با حاکمیت عراق معامله کنند، صرف نظر از این که این فرد چه مقام و منصبی در کشور داشته باشد و هزینه این کار چه میزان باشد.

این سخنان به دنبال آن روی می دهد که نخست وزیر عراق روز یکشنبه در مصاحبه با نشریه آمریکایی وال استریت ژورنال از حضور نیروهای ایالات متحده در کشورش دفاع کرد و هیچ جدول زمانی برای خروج آنها تعیین نکرد.

وی با اشاره به نیروهای آمریکایی و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که به واحدهای عراقی در مقابله با داعش آموزش می‌دهند، گفت که نیروهای خارجی همچنان مورد نیاز هستند.

السودانی که اکتبر گذشته به قدرت رسید، می گوید که قصد دارد در ماه آینده یک هیات بلندپایه را برای مذاکره با مقامات آمریکایی به واشنگتن بفرستد.

نخست وزیر عراق افزود: بغداد مایل است روابطی مشابه با واشنگتن داشته باشد که عربستان و سایر کشورها از آن برخوردار هستند.

سودانی به این روزنامه گفت: من این موضوع را غیرممکن نمی‌دانم که ببینم عراق همزمان روابط خوبی با ایران و آمریکا دارد.

نیروهای نظامی آمریکایی بعد از ساقط کردن صدام دیکتاتور عراق در سال اسفند ۱۳۸۱ ( ۲۰۰۳ میلادی) در پایگاه های مختلف در عراق مستقر شدند.

پارلمان عراق به دنبال اقدام تروریستی آمریکا در به شهادت رساندن سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس جانشین حشد الشعبی عراق و نیروهای همراه آنان در مسیر فرودگاه بین المللی بغداد با تصویب قانونی خواستار خروج نیروهای آمریکایی از این کشور شد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گروه‌های مقاومت عراق: اخراج نیروهای آمریکایی برگشت ناپذیر است بیشتر بخوانید »