دانشمند شهید

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی، جان فدای استقلال علمی ایران


شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اول مردادماه ۱۳۹۰ در عملیاتی تروریستی و در خباثت بارترین و وحشیانه ترین شکل ممکن، مقابل مهد کودک و جلوی چشم‌ همسر و تنها فرزند، صهیونیستهای پلید و دشمن ترین دشمنان عزت و امنیت و اقتدار و پیشرفت ایران، دانشمند جوانی را هدف گرفتند که عمر کوتاه اما ثمربخشش، سرشار از امیدآفرینی و عرصه گشایی برای فرداهای این سرزمین و مردمش بود. دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد، چهره ماندگار و نامیرای مجاهدت علمی و حیات هویتی و تمدنی یک کشور مقتدر در مصاف با جنگ همه جانبه نظام زور و سلطه و فریب جهانی است. شهیدی که امتداد خون پاکش در اعتلای نام ایران عزیزمان، به خون شهیدانی می رسد که همین چهل روز پیش، شهید این راه مقدس شدند.  شهیدانی چون محمدمهدی طهرانچی، فریدون عباسی، سعید برجی، منصور عسکری، عبدالحمید مینوچهر، و…. که فداییان این راه عزت و این طریق  عظمت و افتخار شدند. شدت و میزان  بی‌رحمی بکاررفته از سوی دشمن سفاک صهیونی در ترور این دانشمندان و دانش مردان پیشتاز و نوآور کشورمان، نشان از عمق وحشت و کین توزی از به ثمر رسیدن این راه مبارک و نورانی دارد. توسعه صنعت و فن آوری صلح آمیز هسته ای که نمادی از اقتدار علمی و تجسمی از توسعه دانش بنیان بومی است، در صورت تحقق کامل، مسیر آینده این سرزمین را در جهت خودکفایی و خودانگیختگی دانش و تکنولوژی مستقل، ضرورت محور و هویت مدار بر بستر تفکر جهادی رقم‌ می زند و این همان چیزی است که جهان استکبار و صهیونیسم از آن سخت در هراسند. سرمایه گذاری جمهوری اسلامی بر روی غنی سازی و تکمیل چرخه سوخت هسته ای در این دو دهه، زمینه ساز ظهور و درخشش و رشد قابلیتهای بومی ابتکار و ابداع در علم و فن آوری شد و جریانی فراگیر از تلاش و تکاپوی علمی را با انگیزه ترسیم افقی از آینده پژوهی خودباورانه شد که انگیزه و آرمان خیل عظیمی از نیروهای علنی و بستر ظرفیت سازی و ارتقای توانمندی و تخصص نخبگان این سرزمین گردید.

داستان داریوش رضایی نژاد، ماجرای اراده یک‌ ملت مقتدر است برای تسلیم و تحقیر نشدن. برای ساختن دوران و جهان خویش و برای زنده و جاری و در جریان و پویش مدام، فرصت‌ها را برای خود آفریدن. او یکی از اولین شهیدان این قافله است که همین چهل روز پیش در سحرگاه خونین ۲۳ خرداد تهران و سپس در آخرین ساعات این جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، در آستانه اشرفیه و با شهادت فجیع و دسته جمعی ۱۶ عضو مظلوم و زن و کودک یک خانواده بیگناه، لاله ها و شقایقهایی سرخ و پرپر را نثار این ملت کردند و افق تاریخ ما را گلگون ساختند. از طهرانچی و عباسی دوانی و فقهی و ذوالفقاری و عسکری تا صدیقی صابر… داریوش رضایی یکی از اولین پیشگامان شهید این دانش اقتدار است…

در مسیر درخشش علمی

داریوش رضایی‌نژاد در ۲۹ بهمن ۱۳۵۵ در شهرستان آبدانان استان ایلام به دنیا آمد. در تیرماه ۱۳۷۳ در سن ۱۶ سالگی دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت کرد. او در چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام مقام اول را کسب کرد. در مهر ۷۳ برای تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. رضایی‌نژاد به محض فارغ‌التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشور مشغول به کار شد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال ۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دوره کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه ادامه تحصیل داد. در چند سال آخر زندگی ضمن تدریس و انجام فعالیت‌های تحقیقاتی مسئول اجرای بسیاری از طرح‌های تحقیقاتی در دانشگاه صنعتی مالک اشتر، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی بود. با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا در سال ۱۳۹۰ در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پذیرفته شد. اما پیش از گرفتن مدرک، در دانشگاه آسمانی عشق پذیرفته شد و به معراج رفت.

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

نخواست خرج تحصیلش به دوش پدر بیفتد

خانواده شهید، روایتی جالب دارند از انتخابی که کرد برای اینکه فشار و هزینه تحصیل دانشگاهش بر دوش پدر خانواده نیفتد :
به هرکس می گفتیم داریوش رفته دانشگاه مالک اشتر شاهین شهر، تعجب می کرد. می گفتند او که با رتبه اش می توانست بهترین دانشگاه های تهران برود. راست می گفتند اما دانشگاه شاهین شهر تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجویان را می داد. داریوش قید دانشگاه های تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود!

آنقدر آزمایش می کرد تا به نتیجه برسد

اندیشمند جوان با ارائه چندین مقاله علمی تحقیقاتی به همایش‌ها و کنفرانس‌های برق ایران و جهان و تلاش و مجاهدت بی‌بدیل خویش موفق به طراحی و ساخت یک نوع مقاومت الکترونیکی به عنوان” باربا اندوکتاس کوچک” برای یک مولد ضربه با ولتاژ بالا و همچنین طراحی، ساخت و آزمایش یک سویچ بسته شونده شد و به همین خاطر از طرف مثلث شوم ترور (آمریکا، اسرئیل و انگلیس) در لیست ترورشوندگان قرار گرفت و در تداوم همین مسیر هم به جمع یاران همراه و همسنگر شهیدش چون: مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن و مسعود علی محمدی پیوست. همت، پشتکار و پیگیری او در به انجام رساندن پروژه های تحقیقاتی و پژوهشی، یکی از ویژگی‌های برجسته و شاخص این شهید بود. روحیه علمی داشت و خستگی در کار جستجو و پژوهش تا یافتن پاسخ خود نمی شناخت. دغدغه کار علمی با روح و جان او عجین شده بود.

همسرش نقل می کند: داریوش در بحث کارگاهی یک مهندس به تمام معنا بود. ایشان به معنای واقعی مهندس بودند، نه به آن معنایی که رایج در سطح کشور است. داریوش کسی بود که باید حتما بحث های علمی را به نتیجه می رساند، آنقدر آزمایش می کرد، تا به نتیجه می رسید.بارها من شاهد بودم که داریوش می گفت مسئله ای خیلی ذهن مرا مشغول کرده بود که دیشب بالاخره در خواب جوابش را پیدا کردم. این اغراق نیست. تا از یک نقطه ای که ابهام داشت، رفع ابهام نمی کرد و مسئله را حل نمی کرد، دست از کار نمی کشید و یا کاری را قبول نمی کرد یا این که تا آن را به آخر نمی رساند، رها نمی کرد. پیشنهادهای زیادی از دانشگاه‌های خارجی داشت، اما حتی جواب آنها را هم نمی‌داد. داریوش مسیرش را آگاهانه انتخاب كرده بوده و نشانش هم این كه بعد از ترور دو دانشمند هسته ای، حاضر نشد از كارش دست بكشد.
همکار شهید در روایتی از روحیه کاری او اینگونه می گوید:
یک روز آمدم، دیدم داریوش در آزمایشگاه من مشغول کار است. از منشی پرسیدم: من با آقای رضایی‌نژاد قرار داشتم؟ گفت: نه. جلو رفتم و پرسیدم: داریوش اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت:بعضی از دانشجوهای تو از من سوال داشتند، نمی‌شد تلفنی حل کنم. قرار گذاشتم تا در آزمایشگاه مسأله‌ها رو حل کنم. برای من عجیب بود. آنها دانشجویان من بودند و داریوش هیچ مسئولیتی نسبت به آنها نداشت. فقط وجدان کاری او بود که به آنجا کشیده بودش.

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

تسلیم تطمیع و تهدید نشد

بارها دشمن، با دریافت جایگاه و موقعیت اثرگذار و پیش‌برنده او در تحقیقات بنیادین دانش هسته ای، از راه تطمیع و سپس تهدید، درپی آن شد تا او را از مدار فعالیت و مجاهدت در پروژه ملی انرژی هسته ای حذف کند. ابتدا مترصد جذب او به مراکز علمی بزرگ دنیا با دراختیار نهادن جایگاه و موقعیت و رفاه ویژه بود که هربار پاسخ او محکم و قاطع، منفی بود. سرانجام با یقین به عدم امکان تطمیع، با استفاده از عوامل و مزدوران داخلی خود، دست به تهدید او زدند تا مانع از ادامه کارش شوند. او اما قدمی پا پس نکشید و مرعوب دشمن نشد و مطمئن تر و مصمم تر به کار خود ادامه داد. عاقبت، تهدید را عملی کردند و دست به جنایتی بزرگ زدند تا نشان دهند توقف چرخه پیشرفت ایران چقدر برایشان مهم و حیاتی است.

حتی به یکی از دعوت های کار در خارج از کشور، جواب نداد!

همسر شهید می‌گوید: «قبل از شهادت، پیشنهادهای زیادی به همسرم می‌شد تا تحصیلات خود را در کشورهای اروپایی ادامه دهد؛ به طوری که پس از ترور او بررسی‌هایی که از سوی دستگاه‌های امنیتی انجام شد، نشان داد که از حدود پنج سال قبل کار روی داریوش شروع شده بود تا اگر بتوانند او را جذب و یا تخلیه اطلاعاتی کرده و در نهایت اگر نشد او را ترور کنند؛ ترور زمانی اتفاق می افتد که نتوانند کسی را بخرند .پیشنهادهایی که به همسرم شد از دانشگاه‌های اسپانیا و آلمان بود. از این دانشگاه ها برایش ایمیل می‌فرستادند تا با تمام امکانات به همراه خانواده‌اش به یکی از این کشورها رفته و در آنجا ادامه زندگی دهد، داریوش این ایمیل‌ها را به من نشان می داد. من به داریوش می‌گفتم چرا قبول نمی‌کنی؟! زیرا این پیشنهادها با تمام امکانات بود و من بدم نمی‌آمد که در خارج از کشور زندگی کنیم، اما داریوش می‌گفت امکان ندارد که بیشتر از یک سال دوری ایران را تحمل کند. اصرارهایی که من می‌کردم به دلیل محدودیت‌هایی بود که کار او برای ما ایجاد کرده بود چون نمی‌دانستم پیشنهادها چه دلیلی دارد و تنها به خاطر آن که تمام امکانات رفاهی برای ما در نظر گرفته می‌شد، جای پیشرفت را در آنجا می‌دیدم، اما داریوش حتی یک بار هم به این ایمیل‌ها پاسخ نداد.

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

فدایی استقلال و اقتدار ایران

زورمداران ستم پیشه و سلطه گر دنیای غرب، بیش از نیم قرن است که با انگیزه جلوگیری از توسعه زیرساخت‌های صنعتی کشورهای غیربرخوردار و جهان اسلام با تربیت عناصر بی هویت و تطمیع آنان و همچنین ساخت و تکثیر بدافزارهای مسموم ( ویروس‌های رایانه‌ای استاکس نت) از طریق مراکز هسته‌ای دیمونای اسرائیل و رصد مخفیانه مراکز پژوهشی و ایجاد اختلال در روند ارتقای علمی به وسیله سرویس‌های جاسوسی آمریکا و اسرائیل، صدها نفر از دانشمندان هسته‌ای در کشورهای ایران، عراق، مصر و پاکستان را ترور و حذف کرده‌اند.
شهید رضایی نژاد یکی از این دانشوران برجسته در ایران بود که با هدایت این سرویس‌ها و با دستور رژیم‌ جنایتکار صهیونیستی، روز اول مرداد سال ۱۳۹۰ در برابر دیدگان معصوم تنها دخترش به فیض شهادت نائل آمد و سرانجام، کینه شقاوت منشان صهیونیست و کوردلانی که خصم خونی و دشمن قسم خورده ی پیشرفت و عزت و اقتدار این سرزمین و مردمند، با عملیاتی تروریستی و به قصد حذف فیزیکی یکی دیگر از جلوداران این قافله، این بار، خفاشان خونریز را به جنایتی دیگر واداشت. آنهم در اوج خباثت و در وحشیانه ترین و رذیلانه ترین شکل خود در هنگامی که این فرزند صدیق و افتخارآفرین ایران، در مقابل مهد کودک تنها فرزندش، برای بازگرداندن او به خانه بود، جلوی چشم همسرش و آرمیتای ۵ ساله، او را به خون نشاند و سرمایه ای بزرگ را از این ملت گرفت. 

ما را سری است دلشده ی تیغ عشق دوست….

روز اول مردادماه سال ۱۳۹۰، داریوش رضایی نژاد، جوانی که تنها به عظمت ایرانش می اندیشید و همه سرمایه دانش و تخصص و نبوغ و ابتکار خود را در خدمت اعتلای علمی این سرزمین نهاده بود، شهید قساوت و وحشی‌گری دشمن صهیونی شد و در ادامه راه دانشمندان اقتدارآفرین شهید، چون مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری به آنان پیوست. راهی که چندماه بعد شهید مصطفی احمدی روشن آن را تداوم داد و امروز با خون سرخ طهرانچی ها و عباسی ها و… راه را تا قله ها ترسیم کرده است.  
در این روز، جنایتی فاجعه بار توسط سازمان تروریستی موساد به تحقق رسید و سیمای جوانی به نام «داریوش رضایی نژاد» که امید آینده ایران بود، در افق خون، درخششی دیگر گرفت و نام او بر بلندای شهادت، معنای طلوعی دیگرباره یافت.
این دانشمند مومن و عاشق صادق و پاکباز عزت و سرافرازی دین و میهن، در اوج مظلومیت و بدست بدسیرتان جنایت‌پیشه و دشمنان بشریت، در مقابل چشمان همسر و یگانه فرزندش با شلیک پنج گلوله به جوار قرب معبودش شتافت و جان، پیشکش وفای عهد جانان کرد تا به خیال خام دشمن دیوصفت، کاروان توسعه و ترقی ایران بزرگ متوقف شود. غافل از آن که این قافله را در مسیر خدایی خویش، درنگی نیست.

مظلومانه کنار همسر و تنها دخترش در خون غلطید….

شاهدان عینی از مشاهدات خود در روز حادثه  گفته اند که این دانشمند هسته ای به همراه همسر و دختر خردسالش، مقابل درب مهد کودک و در درون خودروی سواری خود، هدف تروریست ها قرار گرفت. یکی از همسایه ها تعریف می کند: تروریست ها دو موتور سوار بودند که کلاه کاسکت داشتند و صورتشان دیده نمی شد. یک خانم میانسال نیز درباره ماجرا گفته است: بلافاصله بعد از شنیدن صدای چند شلیک، به کوچه آمدم و پیکر غرقه به خون او را دیدم که در آغوش همسرش بود و همسرش نیز که در این حادثه آسیب دیده بود، جیغ می کشید و فریاد می زد: تو را به خدا کمک کنید. صحنه رقت انگیز دیگر نیز گریه های دختر خردسال این دانشمند هسته ای بود که شوکه شده بود و مدام گریه می کرد که فوراً او را بغل کردم و به خانه بردم و به او آب دادم و بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم. 
پوکه های باقی مانده در محل نشان می دهد که در این ترور ۵ گلوله شلیک شد که یک گلوله به گردن این دانشمند و گلوله دیگر به دست وی اصابت کرده بود. ضاربان بعد از ترور، از محل متواری شدند. این عده همچنین گفتند که نیم ساعت طول کشید تا اورژانس به محل حادثه برسد. حادثه در خیابان بنی هاشم، خیابان خادم رضائیان، در زمانی رخ داد که داریوش رضایی نژاد به همراه همسرش در زمان بازگشت از محل کار به مهد کودکی که فرزندشان آنجا نگهداری می شد مراجعه کردند و در مقابل مهدکودک مورد سوء قصد قرار گرفتند. بدینوسیله برگ سیاهی دیگر بر کارنامه ننگین جنایات رژیم کودک کش، غاصب و نژادپرست صهیونیستی افزوده شد و خون این دانشمند جوان، مهری بر صحیفه مقاومت و مجاهدت این ملت در راه استقلال ‌و اعتلای شرف و حیثیت تاریخی خود در برابر جهانی از ناراستی و ننگ و نفاق زد. جهانی که همه توان خود را یکجا به میدان آورده تا نگذارد این ملت مظلوم و مقاوم، سربلند و مستقل زندگی کند.

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی 

از زبان قافله سالار اقتدار

پس از شهادت این دانشمند جوان افتخارآفرین، رهبر معظم انقلاب اسلامی با حضور در جمع خانواده شهید «داریوش رضایی‌نژاد»، ضمن تفقد و دلجویی از آنان و تجلیل از مقام شامخ این شهید فرمودند: «ارزش وجودی این شهداء از دو بعد قابل توجه است‌، اول فعالیت‌های علمی و تحقیقی و تسلط آنان به کارهای مهم و حساس است که نشان از استعداد برتر و نخبگی آنان دارد و دوم ابعاد الهی و معنوی این جوانان است که همین عامل زمینه شهادت‌شان را آماده می‌کند.»

 

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی

آقا به آرمیتا گفت: بابا! چی کشیدی؟

اما داستان آرمیتا تنها یادگار این شهید و ملاقات شورانگیز حضرت آقا با او در خانه شهید، داستانی ماندگار در ذهن تک تک ایرانیها است. دیداری که ۱۳ سال بعد دوباره تکرار شد و آرمیتای رشید و جوان، در حالی که دانشجویی نخبه و برجسته است، باز به خدمت رهبر رسید و از او شنید: 
از چنان پدری باید هم چنین فرزندی ببینیم….
روایت دیدار اول را که چندروز پس از شهادت پدر آرمیتا بود از زبان مادرش، همسر و همراه شهید و شاهد لحظه عروج خونین او بشنویم:
چند نفر به منزل ما مراجعه کردند و گفتند: می خواهند از روایت فتح برای مصاحبه با شما بیایند، برای من جای تعجب بود که چک کردن برق های منزل چه ربطی به مصاحبه دارد و یک اضطرابی وجودم را گرفته بود تا اینکه پنج دقیقه قبل از آمدن مقام معظم رهبری، همان آقا خبر داد که حضرت آقا به منزل شما می آیند. مقام معظم رهبری به آرمیتا بادام زمینی دادند و به او فرمودند بابا چی کشیدی؟ آرمیتا که حادثه شهادت پدرش را کشیده بود در پاسخ حضرت آقا گفت: این مامانمه که داره جیغ می زنه، این بابامه، این هم منم که دارم گریه می کنم.
حضور داشتن و لطف و تشریف فرمایی ایشان به منزل ما که با نهایت ملاطفت و محبت و بزرگواری، ما را مورد تفقد قرار دادند و به خصوص آرمیتا را و آن ارتباطی که آرمیتا با ایشان برقرار کرد، صرف این حضور برای ما کافی بود و پر از خیر و برکت.

خدا شهادت را نصیب هرکسی نمی کند…

در اثنای این دیدار، همسر شهید كه از مقامات علمی داریوش می‌گوید، آقا حرفش را تایید و تكمیل می‌كنند: اینها هم برجستگی علمی داشته‌اند، هم برجستگی معنوی. نشانه‌اش هم شهادت است. این حرف اینقدر تكرار شده كه عمقش پنهان مانده. اما خدا شهادت را نصیب هركسی نمی‌كند.
لابه‌لای همین صحبت‌هاست كه آرمیتا نقاشی‌ خود از مادر را به مهمان ویژه این خانه نشان می‌دهد. وقتی از او می‌خواهند نقاشی را توضیح بدهد، ترجیح می‌دهد نقاشی را بگیرد تا كاملش كند و از آن طریق حرفش را بزند. انگار هنوز یخش برای حرف زدن باز نشده. می‌خواهد همانجا روی زمین نقاشی كند اما آقا او را كنار خودشان می‌آورند و میز كنار دست خودشان را هم برای “آرمیتا خانوم” خالی می‌كنند تا همانجا مشغول نقاشی شود. بعد هم همانطور كه به حرف‌های میزبان گوش می‌دهند، چشم از نقاشی كشیدن دختر برنمی‌دارند و با دست هم نوازشش می‌كنند. آرمیتا هم تندتند نقاشی می‌كشد و رنگ می‌كند. این را از سریع عوض كردن پاستل‌هایش می‌توان فهمید. اما بعد از چند دقیقه نظرش عوض می‌شود. نقاشی را رها می‌كند و می‌دود و نقاشی “پری دریایی”‌اش را از اتاق دیگر می‌آورد و به دست رهبر می‌دهد.
آقا می‌پرسند: این تو آبه؟ داره شنا می‌كنه؟ و آرمیتا كه دیگر نطقش باز شده، جواب می‌دهد: فكر كنم تو خشكی هم با دستاش بتونه راه بره. همه از این حاضر جوابی خنده‌شان می‌گیرد. به‌خصوص خود آقا كه می‌گویند: معلومه خیلی باهوشه. از زمینی‌ها هم قوی‌تره. و عمو باتعجب می‌گوید: آرمیتا به این زودیا با كسی صمیمی نمی‌شه. با شما خیلی راحت صمیمی شد. و آقا می‌گویند القلب یهدی الی القلب.

آقا گفت آرمیتا در نقاشی اش تبدیل به یک پری شد…

آرمیتا كه حالا یك نقاشی دیگر هم كشیده، آن را به رهبر نشان می‌دهد: این خودمم. توی این نقاشی، آرمیتا دو جفت بال دارد كه بعداً به من می‌گوید قرار است با آنها تا “اون ور دنیا” پرواز كند. آقا هم حرفشان را قطع می كنند و باز دختر را نوازش می كنند؛ البته از همان موضوع حساس برای دختربچه‌ها می‌گویند: چه موهای بلندی! مادر كه ظاهراً فكر می‌كند شاید بلندبودن موها چیز خوبی نبوده، فوری توضیح می‌دهد: باباش خیلی این موها رو دوست داشت. برای همین آرمیتا نمی‌ذاره كوتاهش كنیم. اما رهبر با یك حدیث منظورشان را تكمیل می‌كنند: روایتی از امام صادق(ع) داریم كه فرموده موهای “ام سلمه” همسر پیامبر(ص) آنقدر بلند بوده كه آن را به “هجل” (پابند)ش می‌بسته و وقتی می‌ایستاده، از زیبایی مثل “پری” می‌شده است. خیلی برایم جالب است كه آرمیتا هم وقتی خودش را با موهای بلند نقاشی كرد، ترجیح داد نقاشی‌اش، تبدیل به تصویر یك پری بشود.

انتهای گزارش / زادمحسن / نوید شاهد 



منبع خبر

شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی، جان فدای استقلال علمی ایران بیشتر بخوانید »

تصاویر/ یادواره شهدای اقتدار با محوریت دانشمند شهید «محمدمهدی طهرانچی»

تصاویر/ یادواره شهدای اقتدار با محوریت دانشمند شهید «محمدمهدی طهرانچی»


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تصاویر/ یادواره شهدای اقتدار با محوریت دانشمند شهید «محمدمهدی طهرانچی» بیشتر بخوانید »

«خرداد و خاک و خون؛ چه هم‌آوایی…»/روایت شهره پیرانی از  روز شهادت شهید فریدون عباسی

«خرداد و خاک و خون؛ چه هم‌آوایی…»/روایت شهره پیرانی از روز شهادت شهید فریدون عباسی


«خرداد و خاک و خون؛ چه هم‌آوایی…»/روایت شهره پیرانی از  روز شهادت شهید فریدون عباسی

پلان اول:

نمی‌دانم با آن همه اشک و بغض چطور رسیده‌ایم بیمارستان، من و آرمیتا. با مکافات وارد بیمارستان شده‌ایم. انگار روز شهادت داریوش دارد تداعی می‌شود. همان بیمارستان، همان بخش اورژانس… نیازی ندارم کسی راهنمایی‌ام کند کجا بروم. خودم این راه را رفته‌ام. خودم این درد را کشیده‌ام. ضحی و خانم دکتر قاسمی (همسر شهید شهریاری) را می‌بینم. چقدر این آغوش گرفتن‌ها، این گریه‌ها، تکراری شده. پرده از کنار می‌رود. خانم دکتر قاسمی را می‌بینم روی تخت بخش اورژانس، چشم می‌گردد. جاي‌مان عوض شده. چهارده سال پیش من در بخش اورژانس آن‌جا بستری بودم و او آمده بود. او آمده بود، الان او آنجاست و من رفته‌ام. کمی بعد همسر و دختر شهید علیمحمدی و کمی بعدتر همسر شهید احمدی روشن هم می‌آیند. جمع‌مان جمع شده. چقدر بدم می‌آید از این تکرارها…

پلان دو:

خانم دکتر عباسی در میانه‌ی درد و اندوهش صبوری می‌کند. او دارد به ما دلداری می‌دهد. از ضحی می‌پرسد: بابا چه شکلی بود؟ ضحی می‌گوید صورتش خاکی بود و کمی دوری… خانم دکتر عباسی می‌گوید ضحی خاکی است، یادش هست روز آزادسازی خرمشهر، صورت و موهایش خاکی است، یادت هست؟ می‌گوید بله یادم است. می‌گوید شبیه به فریدون می‌گفتم تصورم از صورتت موقع شهادت شبیه آن عکس است. بابا شبیه آن عکس بود ضحی؟ ضحی با گریه‌های نم‌نم و صدای بغض آلود سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید بابا شبیه همان عکس بود…

پلان سوم:

ضحی اصرار دارد تا پیکر پدرش در سردخانه بیمارستان است، مادرش را ببرند با پدرش وداع کند. همه جمع ما همسران شهدا به همراه دختران کوچک شهدا می‌رویم سمت سردخانه بیمارستان. دم در می‌گویند همسر شهید و دو همراه فقط می‌توانند وارد شوند. نفر دوم ضحی است، قرعه به نام من می‌افتد که همراهشان وارد شوم. کسی به ممتدی می‌گوید دکتر عباسی… کشو را می‌کشند بیرون. دکتر عباسی را در این شمایل ندیده‌ام هیچ‌گاه. سمت راست صورتش را خاک و خون پوشانده. سمت چپ صورت و موهایش خاکی است. درست مثل همان تصویری که همسرش از او برای شهادتش داشته… درست مثل همان تصویری که همسرش از او برای شهادتش داشته…

«خرداد و خاک و خون؛ چه هم‌آوایی…»/روایت شهره پیرانی از  روز شهادت شهید فریدون عباسی

پ.ن:

عکس‌ها برای روز آزادسازی خرمشهر است. دکتر عباسی در این عکس سه شبانه روز نخوابیده. او که همراه همرزمانش نقش پررنگی در آن آزادسازی و پیش از آن، شکستن حصر آبادان داشت، باید زنده می‌ماند تا مسیری دیگر برای پیروزی برای ایران باز کند و چهل و سه سال بعد در خرداد پرحادثه خدا مرگش را شهادت قرار دهد.

انتهای پیام/ آ



منبع خبر

«خرداد و خاک و خون؛ چه هم‌آوایی…»/روایت شهره پیرانی از روز شهادت شهید فریدون عباسی بیشتر بخوانید »

جاسوسان محل استراحت شهید عسگری را هم می‌دانستند/ موشک دقیقا به پذیرایی اصابت کرد/ او از پایه گذاران سازمان «سپند» و مشاور رهبری در مذاکرات برجام بود

جاسوسان محل استراحت شهید عسگری را هم می‌دانستند/ او از پایه گذاران سازمان «سپند» و مشاور رهبری در مذاکرات برجام بود


جاسوسان محل استراحت شهید عسگری را هم می‌دانستند/ موشک دقیقا به پذیرایی اصابت کرد/ او از پایه گذاران سازمان «سپند» و مشاور رهبری در مذاکرات برجام بود

به گزارش نوید شاهد به نقل از فارس، دختر شهید منصور عسگری دانشمند هسته‌ای در گفتگویی روایتی از نحوه هدف قرار گرفتن پدرش و همچنین فعالیت‌های هسته‌ای پدرش مطرح کرده است.

 

او درباره پدرش که در شهرک شهید چمران ساکن بود، می‌گوید: بابا عادت داشت در پذیرایی بخوابد، البته نه مثل همهٔ باباها در رختخواب خودش! از وقتی دکتر فخری‌زاده شهید شد، فشار کارش چندبرابر شده بود. تا دیروقت می‌نشست پای‌کار، لابه‌لای انبوه کاغذهایی که فقط خودش از آن‌ها سر درمی‌آورد. همان‌جا، بی‌صدا خوابش می‌برد. وسط دفترها، یادداشت‌ها، و عشق به وطن… شاید اسرائیل و جاسوس‌هایی که تمام مدت زندگی‌شان را سال‌ها زیر نظر داشتند این را می‌دانستند که دقیقاً موشک را به پذیرایی واحد آنها زده بودند، هرچند که نقطه‌زنی‌شان آن‌قدر کثیف و چرک بود که ۶۰ نفر از ساکنان آن ساختمان ۱۴ طبقه به شهادت رسیدند.

 

در ادامه گزارش درباره نقش شهید عسگری در برنامه هسته‌ای ایران نیز گفته شده است: هر بار فاطمه یا مرضیه(دختران شهید) از او چیزی می‌پرسیدند می‌خندید و می‌گفت: هرچی کمتر بدونید برای خودتون بهتره! نه فقط به‌خاطر مسائل امنیتی، بیشتر از هر چیز، تواضعش نمی‌گذاشت از خودش بگوید؛ حتی برای خانواده‌اش….منصور عسگری مرد گمنامی بود که اسرائیل بیشتر از هر کسی او را می‌شناخت.

 

دخترش فاطمه در ادامه می‌گوید: بابا منصور، یکی از بنیان‌گذاران صنعت هسته‌ای ایران بود. با شهید شهریاری و شهید فریدون عباسی، انجمن هسته‌ای ایران را پایه‌گذاری کرد و بعدها با شهید فخری‌زاده، موسسه‌ی «انستیتو فیزیک کاربردی» را راه انداخت؛ همان موسسه‌ای که بعدها تبدیل شد به سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی، سپند. در سال‌هایی که هیچ‌کس خبر نداشت، او نماینده‌ی وزیر دفاع در شورای عالی امنیت ملی بود، و بعد از شهادتش، فاطمه تازه فهمید که بابا، مشاور رهبر انقلاب در مذاکرات برجام هم بوده است.

 

انتهای پیام/ ر



منبع خبر

جاسوسان محل استراحت شهید عسگری را هم می‌دانستند/ او از پایه گذاران سازمان «سپند» و مشاور رهبری در مذاکرات برجام بود بیشتر بخوانید »

شهید «مسعود علی‌محمدی»؛ اولین خونین جامه‌ی «دانش بومی» و «فن‌آوری هسته‌ای» کشور  

شهید «مسعود علی‌محمدی»؛ اولین خونین جامه‌ی «دانش بومی» و «فن‌آوری هسته‌ای» کشور  


شهید «مسعود علی‌محمدی»؛ اولین خونین جامه‌ی «دانش بومی» و «فن‌آوری هسته‌ای» کشور  

به گزارش نوید شاهد، بیست و دوم دی ۱۳۸۸، میعادگاه وصال اولین فدایی و خونین جامه‌ی کاروان شهیدان علم و اقتدار ایران اسلامی است که با برنامه‌ریزی و هدایت و اجرای خبیث‌ترین دشمنان اسلام و ایران و بشریت، رژیم غاصب و کودک کش صهیونی، خونشان خطی به روشنی عزت این سرزمین و مرزی ابدی میان ما و دشمن ترسیم کرد و رقم زننده مصافی جاوید میان جبهه جهانی انقلاب اسلامی و مسیر سرخ مقاومت با نظام سلطه جهانی استکباری- صهیونیستی شد. دانشمند شهید دکتر علی محمدی، راه را با خون خود گشود و از پی او، «رضایی نژاد» و «احمدی روشن» و «فخری زاده» و… شهادت خود را سرمایه عظمت و اعتلای این آرمان بزرگ ساختند. آرمانی که مقصدی جز استقلال و عزت ما ندارد و ملت ما این را انتخاب کرده است با همه تاوان سنگینش؛ به سنگینی خون شهیدانی چنین بزرگ…

 

از کشاورزی تا حضور در انقلاب و مبارزه با گرایشهای انحرافی

 

 مسعود علی محمدی، سوم شهریور ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی در کن تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر پدری خود: ایذه گذراند. مسعود از هوش و استعداد قابل توجهی برخوردار بود. وجود روحیه حساس، گشاده رویی و خوش خلقی از او شخصیتی دلنشین برای همه اطرافیان ساخته بود و همین امر سبب جذب دوستان زیادی شد و بیشتر همکلاسی های علی محمدی به یاد دارند که او از دانش آموزان ممتاز و کوشا و از بهترین شاگردان مدرسه شناخته می‌شد. با وجود مشکلات فراوان در کنار تحصیل، همگام و همراه پدر به فعالیت های کشاورزی می پرداخت، دوران جوانی مسعود، همزمان بااوج گیری تظاهرات و مبارزات ملت ایران شد. او با ایراد سخنرانی و برپایی نمازجماعت در دبیرستان و مبارزه و فعالیت در گروه های سیاسی با انقلاب، همراه شد و ضمن عضویت در انجمن اسلامی دبیرستان، عضو نیروهای فعال مسجد جامع نیز بود و با برپایی کلاس های عقیدتی و سیاسی در سنگر دبیرستان، فعالانه به تبلیغ و جذب نیروهای مومن و مبارزه با افکار انحرافی رایج آن زمان می پرداخت.

 

از جهادگری و جهاد فرهنگی- تبلیغی تا فرماندهی گردان «انصار» در عملیات «خیبر»

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، که با پایان دوران متوسطه و اخذ مدرک دیپلم او در ۱۳۵۸ همزمان بود، به جهادگران مخلص و ایثارگر پیوست و با تمام توان در خدمت محرومان قرار گرفت. از فعالیتهای او در این زمان، تاسیس کمیته فرهنگی جهادسازندگی شهرستان ایذه بود و در ادامه این فعالیتها، به راه اندازی کتابخانه ای بزرگ در شهر و گسترش کتابخانه های موجود در شهر ایذه پرداخت. ضمن اینکه در این مدت به تهیه و تکثیر نشریات، فیلم، اسلاید و دایر کردن کلاس های تابستانی آموزش قرآن هم اشتغال داشت و کار فرهنگی را از بزرگترین امور می شمرد.

با شروع جنگ، او که جوهره غیرت و شرافتی بزرگ در خود داشت و خمیرمایه او همچون دیگر قهرمانان نسل جبهه و جنگ، در جبهه باید شکل می‌گرفت و به کمال می‌رسید، خدمت در عرصه ای دیگر را برگزید که مردان مرد را به‌خود می‌خواند. این بود که با درک ضرورت دفاع از دین و میهن، از جهاد استعفا داد و به سپاه پیوست و لباس سبز پاسداری را زینت بخش قامت خود ساخت و در همان ابتدا به عنوان مسوول پرسنلی پایگاه مشغول به خدمت شد. او به دنبال روزنه ای بود تا به جبهه برود و در نخستین فرصت پیش آمده، فرمانده پایگاه را قانع کرد و به جبهه اعزام شد. شهید علی محمدی، ابتدا به عنوان نیروی منفرد داوطلب در یکی از گردان ها مشغول به خدمت شد و در عملیات خیبر حضور داشت و به دنبال آن بنا به دستور مسئولان لشکر، به عنوان مسئول تعاون و فرمانده گردان انصار لشکر ۷ ولیعصر (عج) مشغول به خدمت شد.

 

چرا باید برم؟ من تصمیمم رو گرفتم! همین جا می مونم!…

 

مسعود اهل رفتن نبود. دوست داشت همین‌جا بماند، هم همکاری‌هایش را ادامه دهد و هم درسش را بخواند. معتقد بود جنگ تحمیلی تمام شد، ولی باید برای پیشرفت علمی کشور جنگید تا بتوان به افق‌های روشن رسید. دیگر روی پا بند نبود. یکی از تصمیماتش این بود که از ابتدا می‌گفت می‌خواهم در ایران درس بخوانم و برای کشورم خدمت کنم. تصمیمش را که گرفت، دیگر هیچ دعوت‌نامه‌ای وسوسه‌اش نکرد. بارها پیش آمد که می‌گفت ایمیل دعوت‌نامه برایم از کشورهای مختلف آمده، از کشورهای خلیج و همسایه بگیر تا اروپایی. اما به‌قدری مطمئن و آرام درباره نرفتن حرف می‌زد که هرکس می‌شنید فکر می‌کرد دعوت یک مهمانی دوستانه را رد کرده‌ است. روایت همسرش را از تصمیم به ماندن در ایران بشنویم:

«کمتر از یک هفته گذشت و مسعود خوشحال و خندان برگشت و با عشق و هیجان شروع کرد به تعریف کردن؛ انگار که بهترین سفر تفریحی را رفته باشد که این اندازه انرژی جمع کرده و آمده بود. گفت: منصوره، به نظرم امتحان رو قبول می‌شم. خوب دادمش. اونجا هم رفتم و تحقیق کردم. استادای دانشگاه شریف اکثراً خارج از ایران تحصیل کرده‌ن و مدرک گرفته‌ن و الآن برگشته‌ن. اگه بخوام برم خارج ارشدم رو بخونم، استادایی با همین اندازه سواد و کیفیت بهم درس می‌دن. درسته پذیرشم رو از آمریکا گرفته‌م و دانشگاه خیلی خوبیه، ولی من تصمیمم رو گرفته‌م. چرا باید برم؟! همین‌جا تو کشور خودم می‌مونم و درسم رو می‌خونم. رشتۀ من آزمایشگاه و امکانات ویژه‌ای نمی‌خواد که اینجا نباشه. من دوست دارم همین‌جا درس بخونم و کار کنم و دِینم رو به کشورم ادا کنم…»

 

اولین دکترای فیزیک ایران، پیشتاز توسعه و توانمندسازی دانش مستقل بومی

 

مسعود علی محمدی، مدرک کارشناسی را از دانشگاه شیراز در ۱۳۶۴ و کارشناسی ارشد را در ۱۳۶۷ و دکتری فیزیک با گرایش ذرات بنیادی را از دانشگاه صنعتی شریف در ۱۳۷۱، کسب کرد. او از دانشجویان نخستین دوره دکتری فیزیک در داخل ایران بود و نخستین شخصی است که در ایران دکتری خود را در فیزیک دریافت کرده‌ و همچنین نخستین دانشجوی پسادکترا در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی بود. تخصص اصلی او ذرات بنیادی، انرژی‌های بالا و کیهان‌شناسی بوده‌است. با پژوهشگاه دانش های بنیادی یا مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات نیز طی سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ خورشیدی همکاری داشت.

از جمله درس های ارائه شده توسط او می‌توان به: مکانیک کوانتومی و الکترومغناطیس، مکانیک آماری، ذرات بنیادی و نظریه میدان‌های کوانتمی اشاره کرد. علی محمدی، یکی از برگزیدگان جشنواره بین‌المللی خوارزمی در ۱۳۸۶ خورشیدی بود و در پژوهش‌های بنیادی رتبه دوم را کسب کرد. از ۱۳۷۴ در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد و به عضویت هیات علمی و ممیزه این دانشگاه نیز درآمد. او همچنین در مقاطع مختلف تحصیلی شاخه فیزیک در تربیت معلم، استاد راهنما و مشاور در پروژه‌های پایان‌نامه‌های مرتبط با علوم فیزیکی هم بود.

تحقیقات پایان نامه‌ دکتری او در زمینه‌ «نظریه‌ ریسمان» انجام شد. بعدها خود وی از یکی مقالاتش که در دوره دکتری در خصوص مدل WZW با گروه (۳ SU در تراز k= ۳ ) نوشته بود به عنوان یکی از کارهای مهم خود یاد کرد. او همچنین تلاش‌های زیادی جهت راه‌اندازی پژوهشکده «فیزیک کاربردی» در دانشگاه علم و صنعت ایران کرد. یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های او، تعریف روندی قانون‌مند بر وجود ملاک ها و معیارهای علمی برای انتخاب مدیران علمی بود. از جمله مسوولیت‌های مدیریت علمی او می توان به ریاست گروه فیزیک، معاونت پژوهشی پردیس علوم و عضویت در هیات ممیزی دانشگاه تهران اشاره کرد. علی محمدی با تمام فعالیت‌هایش، یکی از پژوهشگران تراز اول فیزیک ایران بود.

زمینه‌ تحقیقاتی وی به طور عمده فیزیک انرژی‌های زیاد، مدل‌های حل پذیر، تا حدودی ماده چگال نرم و در اواخر، گرانش و کیهان شناسی بود. وی خرداد ۱۳۸۷ خورشیدی، به عنوان یکی از ۲ نماینده ایران در پروژه سزامی (مرکز تابش سینکروترون برای تحقیقات و علوم کاربردی در خاورمیانه) منصوب شد. پر ارجاع‌ترین مقاله وی نیز مقاله‌ای در مورد پروسه‌های کاتورهی غیر تعادلی بود.

 

اولین حلقه از زنجیره ترور دانشمندان هسته‌ای ایران؛ «شهادت» به جرم «غیرت»

 

دکتر مسعود علی محمدی، صبح روز ۲۲ دی ۱۳۸۸ درحالی‌که که قصد خروج از منزل را داشت، بر اثر انفجار یک بمب کنترل از راه دور، ترور شد. در ۲۰ آذر ۱۳۸۹ خورشیدی،  وزارت اطلاعات در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که موفق به دستگیری عامل این اقدام شده و در همین ارتباط اعترافات تلویزیونی فردی به نام مجید جمالی فشی از تلویزیون پخش شد که فرد یاد شده در آن به نقش خود در ترور شهید علی محمدی اعتراف کرد و گفت که آموزش‌های مورد نیاز برای این ترور را در سفری به سرزمین های اشغالی دیده و دوره‌هایی را زیر نظر مأموران سازمان جاسوسی «موساد» گذرانده است. ترور شهید علی‌محمدی اولین حلقه از زنجیره اقدامات تروریستی رژیم غاصب و جنایتکار صهیونیستی با عاملیت و مجریگری موساد، برای ترور دانشمندان هسته‌ای ایران بود.

 

انتهای گزارش/ 



منبع خبر

شهید «مسعود علی‌محمدی»؛ اولین خونین جامه‌ی «دانش بومی» و «فن‌آوری هسته‌ای» کشور   بیشتر بخوانید »